امام شناسى ، جلد پنجم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۵ -


درس شصت و هشتم تا هفتاد و يكم

تفسير آيه «ان وليي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين‏»

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

«ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين‏».

(آيه يكصد و نود و ششم، از سوره اعراف: هفتمين سوره از قرآن كريم).

«بدرستى كه ولى من خداست، آن كسى كه كتاب را فرو فرستاده است، و او ولايت صالحان را دارد».

آياتى در قرآن كريم داريم كه ولايت را منحصر به خداوند مى‏داند، و بدون هيچ گونه استثنائى، در بسته و سربسته ولايت را از آن خدا قرار مى‏دهد. مانند آيات زير:

«قل اغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم قل انى امرت ان اكون اول من اسلم و لا تكونن من المشركين‏». (آيه 14، از سوره 6: انعام)

«بگو (اى پيامبر) آيا من براى خودم وليى غير از خداوند بگيرم، در حاليكه او آسمان‏ها و زمين را آفريده است؟!و او غذا مى‏دهد، و كسى به او غذا نمى‏دهد؟!بگو من مامور شده‏ام كه: اولين كسى باشم كه به اين خدا ايمان آورده و تسليم شده باشد!و البته البته از مشركان به خدا مباش‏».

در اين آيه مى‏بينيم ولايت را ملازم با آفرينش آسمان‏ها و زمين، و واجب الوجود بودن ذات حق مى‏گيرد، كه عالم را طعام و رزق مى‏دهد، و خود به هيچ گونه روزى نمى‏خورد، پس ولايت در انحصار خداوند است. «ام اتخذوا من دونه اولياء فالله هو الولى و هو يحيى الموتى و هو على كل شى‏ء قدير». (آيه 9، از سوره 42: شورى)

«آيا ايشان غير از خداوند، براى خود اوليائى گزيده‏اند، پس خداوند است كه اوست فقط ولى، و اوست كه مردگان را زنده مى‏كند، و او بر هر چيزى تواناست‏».

«و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته و هو الولى الحميد». (آيه 28، از سوره 42: شورى)

«و اوست آنكه باران را پس از آنكه از بارش آن نااميد شدند، فرو مى‏فرستد، و رحمت‏خود را مى‏گسترد، و اوست كه صاحب ولايت است، و محمود و مورد ستايش‏».

«و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير» (آيه 107، از سوره 2: بقره و آيه 22 از سوره عنكبوت: 29، و آيه 31 از سوره 42: شورى)

«و از براى شما غير از خداوند، هيچ صاحب ولايتى، و هيچ يار و معينى نيست‏».

در تمام اين آيات و آيات ديگرى از قرآن، مى‏بينيم كه ولايت را از صفات مختصه حضرت بارى عز و جل، و ولى را از اسماء مختصه او مى‏داند.

و از طرفى مى‏بينيم در آياتى ولايت را به غير خدا هم نسبت مى‏دهد مانند:

«و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير». (آيه 4 از سوره 66: تحريم)

«و اگر شما دو نفر (عائشه و حفصه) بر عليه پيغمبر قيام نموده و در اين غلبه پشت‏به پشت‏يكديگر دهيد، و با هم معين و همداستان شويد، پس خداوند ولى پيغمبرش مى‏باشد، و جبرئيل و صالح المؤمنين (على بن ابيطالب) ولى پيغمبرش مى‏باشند، و فرشتگان نيز علاوه كمك كار و يار و ياور او خواهند بود».

در اين آيه مباركه جبرائيل و امير المؤمنين عليه السلام را به خداوند ضميمه نموده و آنها را ولى رسول الله قرار داده است.

«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏». (آيه 55، از سوره 5: مائده) «اين است و جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول خدا و كسانيكه ايمان آورده‏اند، آنانكه اقامه نماز مى‏كنند، و اعطاء زكات در حال ركوع مى‏نمايند».

در اين آيه نيز علاوه بر ولايت‏خداوند، ولايت رسول خدا و ولايت امير المؤمنين عليه السلام را كه در حال ركوع انگشترى خود را به صدقه و زكات دادند معين مى‏كند. براى حل اين مسئله و حل اين اختلافى كه به صورت ظاهر اختلاف به نظر مى‏رسد، جواب همان است كه در موارد عديده داده‏ايم، و آن اين است كه: صفات حضرت بارى براى خداوند بالاصاله است، و براى غير خداوند بالتبع، خداوند نور است و ديگران پرتو و شعاع، خداوند نور است و غير خدا سايه.

و عليهذا هيچ تنافى نيست، زيرا ولايت رسول الله و امير المؤمنين هم به ولايت‏خداست، و از خداست.

و نظير اين مسئله در قرآن كريم بسيار است، از جمله آن كه مى‏گويد:

«ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا» (آيه 139، از سوره 4: نساء) «آيا ايشان در نزد آنان (كافران) عزت مى‏جويند؟عزت تمام اقسام و مراتبش اختصاص به خدا دارد».

«من كان يريد العزة فلله العزة جميعا» (آيه 10، از سوره 35: فاطر) «هر كس عزت مى‏خواهد، بداند كه تمام مراتب و درجات عزت، اختصاص به خدا دارد.

در عين حال مى‏گويد: «و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لا يعلمون‏». (آيه 8، از سوره 63: منافقون)

«عزت اختصاص به خدا و رسول خدا و مؤمنين دارد، و ليكن منافقين نمى‏دانند».

عزت خداوند مال خداست و ذاتى اوست، و عزت رسول خدا و مؤمنان، از خداست و نسبت‏به آنها عرضى است. همچنين لايت‏براى خداوند ذاتى است، و براى غير او عرضى است. همچون چهره و صورت صاحب صورت كه براى خود او ذاتى است، و براى آئينه‏اى كه در آن مى‏نگرد عرضى است.

كسى نمى‏تواند شكل و صورت را از خودش بگيرد، ولى مى‏تواند در آئينه نظر كند و صورتش در آن منعكس گردد، و مى‏تواند صورت خود را از آئينه بردارد، و در اين حال ديگر صورتى در آن ديده نمى‏شود. ولايت‏خداوند از صفات و اسماء، لازمه ذات اوست، و بالاصالة و الحقيقة مى‏باشد، ولى ولايت كليه و عامه و مطلقه الهيه رسول الله و ائمه طاهرين سلام الله عليهم تبعى و عرضى است، و مرآتى و آيتى است، از خداست كه در اين آئينه‏هاى تابناك و آيات درخشان، نمودار شده و تجلى كرده است.

بدون ولايت، عالم تحقق و قرار ندارد، و وجود و ثبات ندارد، بلكه معدوم و نابود است.

زيرا نزول نور هويت الهيه در اسم الله و ساير صفات جمال و جلال بواسطه انعكاس نور ذات و آئينه‏هاى مختلف است، تا در عالم امكان كثرت پديد آيد، و موجودات بهم رسند، و حادث به قديم مربوط گردد، و اين امر بدون ولايت محال است.

همچنانكه خلق و مخلوقيت، بدون صفت‏خلاقيت و اسم خلاق خدا، و مرزوق و مطعوم، بدون صفت رازقيت و طاعميت‏خدا محال است، و معلوم بدون علم، و رحمت‏بدون رحمن و رحيم محال است، همچنين ايجاد و پرورش موجودات، بدون ولايت محال است، زيرا كه ايجاد و احياء و اماته و تربيت، همه در ظل اسم و صفت ولى و ولايت است، و بدون آن امكان تحقق ندارد.

ولايت در هر موجودى هست، بحسب سعه و ضيق هويت وجودى آن موجود. زيرا ولايت عبارت است از عدم حجاب و فاصله بين خلق و خالق، و تا حجاب و فاصله‏اى باشد، خلقت ممتنع است.

پس هر موجودى از يك پر كاه گرفته تا كوههاى استوار، و از ذره گرفته تا خورشيد و منظومه آن، همه با ولايت است، يعنى با ربط محض با خداوند قادر و ايجاد كننده و عالم و روزى دهنده.

غاية الامر موجودات ضعيف در تحت ولايت موجودات قوى‏تر، و آنان نيز در تحت ولايت موجودات قويتر، تا برسد به جائيكه ولايت كليه الهيه و مطلقه و عامه آن در زير اين صفت و اسم، تمام موجودات را به وجود مى‏آورد، و روزى مى‏دهد، و حيات و ممات مى‏بخشد، و علم، و سمع، و بصر، و قدرت افاضه مى‏كند.

لازمه خلقت همه موجودات كثيره، با اختلاف مرتبه و درجه آنها در وجود، ارتباط با ولايت كليه است، كه از هر جهت‏سعه و احاطه‏اش بيشتر، و قدرتش گسترده‏تر، و تناهى او وسيع‏تر است.

و آن را اول ما خلق الله گويند، كه حجاب اقرب و آئينه تمام نماى ذات و صفات جمال و جلال حضرت اوست-جل و علا. و عالم كثرت از ملك و ملكوت، و عقول، و نفوس، و عالم طبع، از آنجا شروع مى‏شود، و به وسيله گسترش ولايت در شبكه‏هاى مختلف عالم امكان، به تدريج از بالا به پائين، و از قوى به ضعيف، و از وسيع به ماهيت ضيق و تنگ، موجودات لباس وجود و هستى در برمى‏نمايند.

آن اول ما خلق الله كه آئينه‏اش از همه موجودات گسترده‏تر، و فراخ‏تر و وسيع‏تر است‏بطوريكه بدون هيچ كم و كاستى مى‏تواند از ذات و صفات حكايت كند آن ولايت مطلقه و كليه است، زيرا بنا به فرض، حجاب اقرب، و نزديكترين موجود از نظر قرب به ساحت اقدس كبريائى است.

و فرق او با خود ذات بارى تعالى، همين است كه او عرضى و مجازى است، و ذات اقدس، ذاتى و حقيقى. چون غير از ذات خداوندى، در عالم وجود هيچ مؤثرى نيست. و عليهذا آن اول ما خلق، فرقش با ساير موجودات آن است كه سعه و گسترشش بسيار است، نه آنكه از خود هستى دارد، چنين نيست.

همه موجودات از اول ما خلق تا آخرين درجه ماهيات ضعيفه و كثيفه امكانيه همه فقير و نيازمند به خدا هستند، بلكه عين فقر و نفس نياز و احتياجند. روح الامين و ساير فرشتگان مقرب نيز اينچنين‏اند، و هيچ چيز در عالم امكان، از اين قاعده مستثنى نيست، و غير از ذات واجب الوجود همه ممكن الوجودند.

اول ما خلق الله در عين آنكه از همه موجودات عالم پرورنده‏تر، و قادرتر است، باز آئينه است. آئينه وسيعتر و نشان دهنده‏تر، و كاملتر است. و هيچ گاه صفت آيتيت و مرآتيت از آن جدا نخواهد شد.

پس ولايت كليه الهيه، عين ولايت‏خداست، اصل يكى است، در خداوند اصالت دارد و در ولى، تبعيت دارد. خدا خود را نشان مى‏دهد، و ولى، خدا را نشان مى‏دهد.

و عياذا بالله كسى مپندارد كه: ولايت، به اعطاء خدا و استقلال در وجود ولى‏الله است، اين كلام غلط و عين شرك است.

ميان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمين تا آسمان است

دانه فلفل سياه و خال مهر و يان سياه

هر دو جان سوزند اما اين كجا و آن كجا؟

شكر مازندران و شكر هندوستان

هر دو شيرينند اما اين كجا و آن كجا؟

از اينجاست كه در «نهج البلاغه‏» در نامه 28 از باب رسائل كه امير المؤمنين عليه السلام به معاويه مى‏نويسند در ضمن آن مى‏گويند: فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا «ما دست پروردگان پروردگارمان هستيم، و مردم پس از اين دست پروردگان ما هستند» (1).

مجلسى رحمة الله عليه در ج 8 از ط كمپانى در ص 536 از «بحار الانوار» گويد: «اين گفتار مشتمل بر اسرار عجيبه‏اى است از غرائب شان آنها كه عقول از ادراك آن عاجز است و ما به قدر توان خود مقدارى كه مى‏توانيم اظهار كنيم، بيان مى‏كنيم، پس مى‏گوئيم: صنيعة الملك من يصطنعه و يرفع قدره. و منه قوله تعالى: «و اصطنعتك لنفسى‏»اى اخترتك و اخذتك صنيعتى لتتصرف عن ارادتى و محبتى «دست پروده پادشاه و سلطان به كسى گويند كه او را براى خودش تربيت مى‏كند، و ارزش او را بالا مى‏برد، و از اين قبيل است گفتار خداوند تعالى، به حضرت موسى كه: من تو را براى خودم پرورده‏ام، يعنى من تو را براى خودم اختيار كرده‏ام و دست پرورده خودم قرار داده‏ام تا بدينجهت، تو هر كار كه مى‏كنى از روى اراده من و محبت من باشد.

پس معنى و مفاد گفتار امير المؤمنين عليه السلام اين مى‏شود كه: هيچ بشرى بر ما نعمتى ندارد بلكه فقط خداوند است كه بر ما نعمت ارزانى داشته است. پس بين ما و خداوند هيچ واسطه‏اى نيست، و مردم بتمامى و همگى دست پرورده ما هستند و بنابر اين، ما واسطه بين مردم و بين خدا هستيم‏».

و ابن ابى الحديد در شرح «نهج البلاغه‏» ط بيست جلدى در ج 15، ص 194 گويد: «اين كلام عظيمى است كه بر هر گفتارى برترى و تفوق دارد و معنايش بر هر معنائى برترى و تفوق دارد، و صنيعة الملك من يصطنعه و يرفع قدره. حضرت مى‏فرمايد: هيچ يك از افراد بشر بر ما نعمتى ندارند، بلكه خداوند است كه بر ما نعمت‏بخشيده است پس بين ما و بين خدا واسطه‏اى نيست، و مردم جملگى مصنوعات و دست پروردگان ما هستند. و بنابر اين ما واسطه بين آنها و بين خدا هستيم، و اين مقام مقام جليلى است كه ظاهرش همانست كه ذكر شد و باطنش اين است كه آنان بندگان خدا هستند و مردم بندگان ايشان مى‏باشند-انتهى‏».

و شيخ محمد عبده در پاورقى ص 32 گويد: آل النبى اسراء احسان الله عليهم و الناس اسراء فضلهم بعد ذلك «آل پيغمبر اسيران احسانى هستند كه خدا به آنها كرده است، و مردم اسيران فضلى هستند كه اهل بيت‏بر آنها كرده‏اند».

ولايت كليه آلهيه از نقطه‏نظر صفت و اسم خدا ولايت است، اما از اين جهت اگر رفع يد كنيم، نه آنكه ولايت نيست، بلكه صرف نيستى و صفر و معدوم و تباه است.

ولايت كليه و مطلقه همانطور كه در سلسله تكوين و ايجاد تمام اثر را دارد، همانطور در ناحيه صعود و وصول نيز تمام اثر را دارد. يعنى كسى به معرفت و قرب ذات اقدس حق نمى‏رسد، مگر از اين آئينه و اين آيت‏بزرگ. زيرا بنا به فرض، آئينه بزرگ است، و چون جمال محبوب و معرفت معبود، بدون آئينه و حجاب براى سالك در وهله اول امكان‏پذير نيست، و نور و تشعشع ذات، ديده هر بيننده را كور، و او را به ديار ضلال مى‏فرستد، بنابر اين وصول به اين آئينه و شرطيت آن براى سير در مراحل معرفت، از الزم لوازم است. خورشيد را نمى‏توان ديد، و ليكن در آئينه مى‏توان ديد.

چقدر خوب و روشن اين حقيقت را عارف معروف: شيخ محمود شبسترى بيان كرده است:

نگنجد نور ذات اندر مظاهر

كه سبحات جلالش هست قاهر

در آن موضع كه نور حق دليل است

چه جاى گفتگوى جبرئيل است؟

بود نور خرد در ذات انور

بسان چشم سر در چشمه خور

چه نسبت‏خاك را با عالم پاك

كه ادراكست عجز از درك ادراك

در اين مشهد كه انوار تجلى است

سخن دارم ولى ناگفتن اولى است

اگر خواهى كه بينى چشمه خور

ترا حاجت فتد با چشم ديگر

چو چشم سر ندارد طاقت و تاب

توان خورشيد تابان ديد در آب

ازو چون روشنى كمتر نمايد

در ادراك تو حالى مى‏فزايد

عدم آئينه هستى است مطلق

كز و پيداست عكس تابش حق

عدم چون گشت هستى را مقابل

در او عكسى شد اندر حال حاصل

شد آن وحدت ازين كثرت پديدار

يكى را چون شمردى گشت‏بسيار

عدد گر چه يكى دارد بدايت

و ليكن نبودش هرگز نهايت

عدم در ذات خود چون بود صافى

وزو با ظاهر آمد گنج مخفى

حديث كنت كنزا را فرو خوان

كه تا پيدا ببينى گنج پنهان

عدم آئينه، عالم عكس، و انسان

چو چشم عكس در وى شخص پنهان

تو چشم عكسى و او نور ديده است

بديده ديده را ديده كه ديده است؟

جهان انسان شد و انسان جهانى

ازين پاكيزه‏تر نبود بيانى

چو نيكو بنگرى در اصل اين كار

هم او بيننده، هم ديده است، و ديدار

حديث قدسى اين معنى بيان كرد

فبى يسمع و بى‏يبصر عيان كرد(2)

و از آنچه گفته شد، ضرورت مقام ولايت در عالم تكوين، و ضرورت آن براى صعود و رسيدن به مقام توحيد و عرفان خداوند، جاى شبهه و اشكال نيست، و اما ولايت رسول خدا و ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين، از آثار و خصائص آنان و تطبيق آن كليات مذكوره با احوال عرفانى و ملكات الهى ايشان مشهود و ظاهر است، و اين فقط از دو راه است:

اول-از نصوصى كه از مقام ولايت مسلمه رسيده است، و دوم-از معجزات و كراماتى كه از خصوص ولى خدا مى‏تواند سر زند، و از غير واجد مقام ولايت، محال است، همچون احياء مردگان.

شيخ جليل محمد بن حسن حر عاملى-عامله الله برحمته-كتابى نفيس و پر ارزش در اين باب نگاشته به نام: اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات و براى رسول خدا و يكايك از ائمه دوازده‏گانه و خلفاى به حق آن پيامبر عزيز، در فصول جداجدا، از دو راه معجزه و نص وارد، ولايت و امامت آنان را اثبات مى‏كند، جزاه الله عن الاسلام و الولاية خير الجزاء.

و نيز مرحوم محدث سيد هاشم بحرانى تغمده الله برحمته-كتابى نفيس و ارزشمند به نام مدينة المعاجز در معجزات آن سروران، و غاية المرام در خصوص ولايت امير المؤمنين عليه السلام نوشته كه حقا از تمجيد و تحسين مستغنى است، و كتاب غاية المرام از مفاخر شيعه، و در عالم علم و ادب شيعه از نقطه نظر جامعيت‏بى‏نظير است.

بارى براى لزوم ولايت و شرطيت آن، در مسير راه عرفان و توحيد حضرت رب العزة، روايت‏شريف سلسلة الذهب كه در صدور آن از حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليهما السلام هيچ جاى شبه و ترديد نيست،

و نيز در دلالت آن بر لزوم ولايت‏شبهه‏اى نيست، زيرا نص در اين شرطيت است را در اينجا مى‏آوريم. و سپس به حول الله و قوته در پيرامون آن بحث مى‏كنيم:

در كتاب «كشف الغمة‏» على بن عيسى اربلى گويد: جامع اين كتاب كه فقير به سوى خداست، چنين مى‏گويد كه: من نقل مى‏كنم از كتابى كه اسم آن فعلا در خاطرم نيست، مطلبى را كه عين عبارات آن چنين است:

روايت كرد مولاى سعيد، امام دنيا و عماد دين: محمد بن ابى سعد بن عبد الكريم وزان در ماه محرم 596 كه صاحب كتاب «تاريخ نيشابور» در تاريخ خود آورده است كه:

چون حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام در آن سفرى كه به فضيلت‏شهادت نائل آمد، داخل در شهر نيشابور شد، بر روى كجاوه‏اى بود كه عبارت بود از نشيمنگاهى بر روى قاطرى سپيد رنگ كه در سپيدى آن خطوط و نقوش سياهى بود (بغلة شهباء) و آن نشيمنگاه هودجى بود از نقره خالص.

و چون از بازار مى‏گذشت دو نفر عالم بزرگوار و پيشواى علم و حديث كه از جهت فن حديث‏به مرتبه حافظ رسيده بودند: ابو زرعة و محمد بن اسلم طوسى رحمهما الله به آن حضرت برخورد كردند، و عرض كردند:

اى آقا و سيد بزرگوار!واى پسر امامان و سادات بزرگوار!اى امام واى پسر امامان!اى جوهره سلاله طاهره رضيه!واى خلاصه زاكيه نبويه!تو را به حق پدران‏بزرگوارت كه پاكترين افراد بشر بوده‏اند، و به حق نياكان گراميت كه مكرم‏ترين مردم بودند، سوگند مى‏دهيم كه: چهره و سيماى ميمون و مباركت را به ما نشان دهى!و براى ما حديثى از پدرانت، از جدت روايت كنى، تا بدينوسيله ما پيوسته در ياد تو باشيم.

حضرت دستور دادند، كه بغله و كجاوه را نگه دارند، و پرده هودج را بالا زنند.

در اين حال چشمان مسلمين به طلعت مبارك و ميمون او روشن شد، و دو طره گيسوان او از دو طرف مانند دو طره گيسوان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آويزان بود، و تمام اصناف و گروههاى مختلف مردم همه ايستاده بودند.

بعضى صيحه و فرياد مى‏زدند، و بعضى گريه مى‏كردند، و بعضى لباس خود را پاره مى‏نمودند، و بعضى در خاك مى‏غلطيدند، و بعضى دهانه و لجام قاطر را مى‏بوسيدند، و بعضى گردن‏هاى خود را بلند كرده، تا داخل، هودج را كه سايبانش پس رفته بود ببينند، و اين هياهو و غوغا تا نيمه روز به طول انجاميد، و اشك‏هاى مردم همچون نهرها جارى شد، و ديگر صداها آرام گرفت، و پيشوايان و قاضيان فرياد مى‏كشيدند: معاشر الناس اسمعوا، و عوا، و لا تؤذوا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى عترته، و انصتوا.

«اى مردم گوش فرا دهيد، و حفظ كنيد و بگيريد، و رسول الله را در عترت او ميازاريد، و همگى ساكت‏شويد».

در اينحال حضرت رضا عليه السلام اين حديث را املاء كردند، در حاليكه بيست و چهار هزار قلمدان غير از دوات‏هائى كه مردم با خود داشتند، از كمرها و جيب‏ها بيرون آورده و مى‏نوشتند.

و آن كسانى كه گفتار حضرت را به مردم مى‏رسانيدند، و با صداى بلند بازگو مى‏كردند: ابو زرعة رازى و محمد بن اسلم طوسى بودند، رحمة الله عليهما.

حضرت فرمودند: حديث كرد براى من پدرم: موسى بن جعفر كاظم كه گفت: حديث كرد براى من پدرم: جعفر بن محمد صادق كه گفت: حديث كرد براى من پدرم: محمد بن على باقر كه گفت: حديث كرد براى من پدرم: على بن الحسين زين العابدين كه گفت: حديث كرد براى من پدرم: حسين بن على شهيد ارض كربلاء كه‏گفت: حديث كرد براى من پدرم امير المؤمنين على بن ابيطالب شهيد ارض كوفه كه گفت: حديث كرد براى من برادرم و پسر عمويم محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه گفت: حديث كرد براى من جبرئيل عليه السلام قال: سمعت رب العزة سبحانه و تعالى يقول:

كلمة لا اله الا الله حصنى، فمن قالها دخل حصنى، و من دخل حصنى امن من عذابى، صدق الله سبحانه و صدق جبرئيل و صدق رسوله و صدق الائمة عليهم السلام (3). كه گفت من از حضرت رب العزة سبحانه و تعالى شنيدم كه مى‏گفت:

«كلمه لا اله الا الله قلعه و دژ مستحكم من است، و هر كس آن را بگويد، در اين دژ وارد مى‏شود، و هر كس در اين دژ وارد شود، از عذاب من در امان است.

خداوند سبحانه راست گفت، و جبرئيل راست گفت، و پيامبر خدا راست گفت، و امامان راست گفتند».

اين حديث‏شريف را به همين كيفيت محدث قمى در «سفينة البحار» از «كشف الغمة‏» ذكر مى‏كند(4)، و ابن صباغ مالكى در «فصول المهمة‏» ذكر كرده است(5)و محدث امين سيد محسن جبل عاملى در «اعيان الشيعة‏» آورده است (6).

و ليكن اصل اين حديث را مرحوم صدوق در «معانى الاخبار» و «عيون اخبار الرضا» و كتاب «توحيد» آورده است و شيخ طوسى در «امالى‏» و شيخ حر عاملى در «جواهر السنية‏» با الفاظ مختلف روايت كرده‏اند، و با اسناد متفاوت آورده‏اند، و ما اينك عين آنچه را كه در اين كتب آمده است ذكر مى‏كنيم:

1-در «معانى الاخبار» ص 370 از محمد بن موسى بن متوكل، از ابو الحسين محمد بن جعفر اسدى، از محمد بن حسين صوفى، از يوسف بن عقيل، از اسحاق بن راهويه، عين سند حديث را روايت كرده است، تا آنكه مى‏گويد: سمعت الله عز و جل يقول: لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن[من]عذابى، فلما مرت الراحلة نادانا: بشروطها و انا من شروطها. «شنيدم خداوند عز و جل مى‏گفت: كلمه لا اله الا الله قلعه من است، پس هر كه در آن قلعه وارد شود، از عذاب من در امان است، و چون كجاوه به راه افتاد، حضرت با صداى بلند به ما گفتند: به شروط كلمه لا اله الا الله، و من از شروط آن هستم‏».

و عين اين حديث را مرحوم صدوق در كتاب «ثواب الاعمال‏» ص 7 آورده است.

2-در «معانى الاخبار» ص 371 از محمد بن حسن قطان، از عبد الرحمن بن محمد حسينى، از محمد بن ابراهيم بن محمد فزارى، از عبد الله بن بحر اهوازى، از ابو الحسن على بن عمرو، از حسن بن محمد بن جمهور، از على بن بلال، از حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام، با همان سند، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، از جبرئيل از ميكائيل از اسرافيل از لوح از قلم روايت كرده است كه:

يقول الله تبارك و تعالى: ولاية على بن ابيطالب-صلوات الله عليه-حصنى فمن دخل حصنى امن نارى.

«خداوند تبارك و تعالى مى‏گويد: ولايت على بن ابيطالب-صلوات الله عليه-قلعه من است و هر كس داخل در قلعه من گردد، از آتش من در امان است‏».

اين حديث را در «جواهر السنية‏» ص 225 از صدوق در «امالى‏» نقل كرده است، ولى راوى حديث را احمد بن حسن گفته است‏».

3-در «عيون اخبار الرضا» ص 315 عين حديثى را كه در «معانى الاخبار» ص 370 نقل كرده است از محمد بن موسى بن متوكل بدون كم و بيش نقل كرده است، و فقط در سه مورد بسيار جزئى كه ابدا ربطى به اختلاف در معنى ندارد، تفاوت دارد، اول آنكه در سلسله روات، محمد بن حسين صولى گفته است، دوم آنكه گفته است: سمعت الله جل جلاله، سوم گفته است: امن من عذابى و لفظ من را در متن قرار داده، و نسخه بدل نياورده است.

و در «عيون اخبار الرضا» ص 313 و ص 314 اين حديث را با مختصر اختلافى به سه سند ديگر نقل كرده است، و آنها به قرار ذيل هستند:

4-از ابو سعيد محمد بن فضل بن محمد بن اسحاق مذكر نيشابورى در نيشابور، ازابو على حسين بن على خزرجى انصارى سعدى، از عبد السلام بن صالح ابو صلت هروى كه گفت: من با على بن موسى الرضا عليهما السلام در نيشابور بودم، و او بر بغله شهباء سوار بود كه محمد بن رافع، و احمد بن حارث، و يحيى بن يحيى، و اسحق بن راهويه، و عده‏اى از اهل علم، لگام قاطر آن حضرت را در مربعة گرفتند و گفتند:. . . در اينجا حديث را با همان سلسله سند بيان مى‏كند. تا مى‏رسد، به جبرئيل كه مى‏گويد:

قال الله جل جلاله: «انى انا الله لا اله الا انا فاعبدونى، من جاء منكم بشهادة ان لا اله الا الله بالاخلاص دخل فى حصنى، و من دخل فى حصنى امن من عذابى‏».

«خداوند جل جلاله مى‏گويد: به درستى كه حقا من هستم خداوند، كه هيچ معبودى جز من نيست، پس مرا بپرستيد. هر كدام از شما با شهادت مخلصانه به لا اله الا الله در نزد من آيد، داخل در قلعه من مى‏شود، و هر كس داخل در قلعه من شود. از عذاب من در امان است‏».

5-از ابو الحسين محمد بن على بن شاه فقيه مرورودى، در خانه خودش در مرورود، از ابو القاسم عبد الله بن احمد بن عباس عامر طائى در بصره، از پدرش از حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام، و همينطور با همان سند روايت را ذكر مى‏كند تا آن كه مى‏گويد:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يقول الله جل جلاله: لا اله الا الله حصنى، فمن دخله امن من عذابى.

6-از ابو نصر احمد بن حسين بن احمد بن عبيد ضبى، از ابو القاسم محمد بن عبيد الله بن بابويه كه مردى صالح بود، از ابو محمد احمد بن محمد بن ابراهيم بن هاشم حافظ، از حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر سيد محجوب كه امام عصر خود در مكه بود، از پدرش على بن محمد نقى، از پدرش: محمد بن على تقى، از پدرش على بن موسى الرضا عليهما السلام، تا به همين سند مى‏رسد، تا آن كه مى‏گويد:

قال الله سيد السادات جل و عز: انى انا الله لا اله الا انا، فمن اقر لى بالتوحيد دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى.

«خداوند كه آقاى بزرگان است جل و عز مى‏گويد: حقا من خداوند هستم، كه هيچ معبودى غير از من نيست. پس هر كس كه نسبت‏به من اقرار به وحدانيت‏كند، داخل در دژ من مى‏شود، و هر كس داخل دژ من شود از عذاب من در امان است‏».

و اين روايت را در «جواهر السنية‏» ص 147 از «عيون‏» نقل كرده است.

7-در «توحيد» صدوق ص 25 روايتى را كه در تحت عنوان شماره 1 از «معانى الاخبار» و در تحت عنوان شماره 3 از «عيون‏» نقل كرديم، بدون هيچ تفاوتى روايت مى‏كند، از محمد بن موسى بن متوكل، تا پايان آن كه حضرت در هنگام حركت راحله فرمود: بشرطها و انا من شروطها.

سپس صدوق مى‏گويد: مصنف اين كتاب مى‏گويد: من شروطها الاقرار للرضا عليه السلام بانه امام من قبل الله عز و جل على العباد مفترض الطاعة عليهم.

«از شروط كلمه توحيد و لا اله الا الله، اقرار كردن و اعتراف نمودن است‏باينكه حضرت رضا عليه السلام از جانب خداوند، امام واجب الاطاعة بر بندگان خداست‏».

و عين اين تفسير را صدوق در كتاب «عيون‏» در ذيل اين روايت آورده است.

8-در «توحيد» صدوق ص 24 روايتى را كه ابو الحسين محمد بن على بن الشاه فقيه، در مرورود تحت‏شماره 5 نقل كرديم، بدون كم و زياد روايت مى‏كند، و در «جواهر السنية‏» ص 156 از «توحيد» نقل كرده است.

9-در «توحيد» صدوق ص 24 روايتى را كه از ابو سعيد محمد بن فضل بن محمد بن اسحاق مذكر نيشابورى نقل كرديم، بدون كم و زياد روايت مى‏كند.

10-در «امالى‏» شيخ طوسى ج 2، ص 201 گويد: جماعتى براى ما روايت كردند از ابو المفضل كه گفت: ابو نصر ليث‏بن محمد بن ليث عنبرى املاء از اصل كتاب خود براى ما حديث كرد كه گفت: حديث كرد براى ما احمد بن عبد الصمد بن مزاحم هروى سنه 261، و گفت: حديث كرد براى ما ابو صلت عبد السلام بن صالح هروى كه گفت: چون حضرت رضا عليه السلام داخل نيشابور شد من با او بودم، و بعد عين قضيه را با سلسله سند روايت ذكر مى‏كند، تا مى‏رسد به اينجا كه: جبرئيل روح الامين از خداوند تقدست اسماؤه و جل وجهه خبر داد كه قال: انى انا الله لا اله الا انا وحدى، عبادى فاعبدونى، و ليعلم من لقينى منكم بشهادة ان لا اله الا الله مخلصا بها انه قد دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى. قالوا: يا بن رسول الله!و ما اخلاص الشهادة لله؟!

قال: طاعة الله و رسوله و ولاية اهل بيته عليهم السلام.

«خداوند مى‏گويد: حقا من هستم الله كه هيچ معبودى جز من نيست، و من يگانه هستم!

اى بندگان من مرا بپرستيد، و بايد دانسته شود كه هر كه مرا به شهادت لا اله الا الله از روى اخلاص به آن ملاقات كند داخل در قلعه من مى‏شود، و هر كه داخل در قلعه من گردد، از عذاب من ايمن است.

گفتند:اى پسر رسول خدا!اخلاص شهادت براى خدا كدام است؟

حضرت فرمود: اطاعت كردن از خدا و رسول خدا و ولايت اهل بيت او عليهم السلام‏».

11-در «جواهر السنية‏» طبع نجف ص 222 عين روايتى را كه در تحت‏شماره 1 از «معانى الاخبار» ص 370 نقل كرديم آورده است، و آن را با همين اسناد از صدوق در كتاب «امالى‏» نقل كرده است، و ليكن فرموده است: و انا فى شروطها «و من از شروط آن مى‏باشم‏».

و سپس شيخ حر فرموده است: اين بر تقدير اين است كه لفظ انا در انا فى شروطها با تخفيف نون باشد، و اما اگر با تشديد باشد و انا فى شروطها، شامل جميع ائمه معصومين عليهم السلام مى‏شود، و مقصود از اين باب در هر دو صورت حاصل است.

12-در «جواهر السنية‏» ص 158 گويد: و با همين سند رسول الله فرموده است كه قال الله عز و جل: لا اله الا الله حصنى من دخله امن عذابى.

و مراد شيخ حر عاملى از اين سند چنانچه در صفحه قبل بيان كرده است، از «امالى‏» شيخ ابو على حسن بن محمد بن حسن طوسى از شيخ طوسى كه او گفت: خبر داد به ما ابو محمد فحام سر مرآئى كه او گفت: حديث كرد براى ما ابو الحسن محمد بن احمد بن عبد الله منصورى، كه او گفت: حديث كرد براى ما عموى ابو موسى بن عيسى بن احمد بن عيسى منصورى كه او گفت: من مصاحب حضرت امام على بن موسى عليهما السلام بودم-و از آن حضرت او زياد روايت كرده است-. حضرت على بن موسى فرمود، و سلسله روايت را تا آخر روايت ذكر مى‏كند. -در «جواهر السنية‏» ص 262 از ابو على حسن بن محمد بن حسن طوسى در «امالى‏» خود، از پدرش شيخ طوسى روايت مى‏كند، كه حديث كرد براى ما ابو الفتح هلال بن محمد بن جعفر حفار كه او گفت: حديث كرد براى ما عبد الله بن محمد بن عيسى واسطى، كه او گفت: حديث كرد براى ما محمد بن معمر كوفى در واسط كه او گفت: حديث كرد براى ما: احمد بن معافا در قصر صبيح كه او گفت: حديث كرد براى ما على بن موسى از پدرش، از جبرئيل، از ميكائيل، از اسرافيل، از لوح، از قلم از خداوند تعالى، قال: ولاية على بن ابيطالب حصنى، من دخله امن نارى.

اينها مجموعه رواياتى بود كه ما به آنها برخورد كرديم، و البته همانطور كه ملاحظه مى‏شود داراى مضامين مختلف است.

در بعضى وارد است كه: كلمه لا اله الا الله حصن و قلعه خداست، و هر كه آنرا بگويد داخل در حصن مى‏شود، و در بعضى وارد است كه: خود لا اله الا الله حصن است، به شروط آن و امام از شروط آن است، و در بعضى وارد است كه: هر كس خدا را با شهادت لا اله الا الله از روى اخلاص ملاقات كند داخل در حصن مى‏شود، و در بعضى وارد است كه: ولاية على بن ابيطالب حصن خداست و كسيكه داخل شود از آتش خدا در مصونيت است.

ولى با دقت و تامل در آنها يك مطلب به دست مى‏آيد، و آن همان حقيقتى است كه ما در ضمن بحث معروض داشتيم، و آن وصول به مقام عرفان و توحيد خداست كه بناچار بايد از راه ولايت تحقق پذيرد.

يعنى آنچه انسان را در عصمت و مصونيت درمى‏آورد، وصول به مقام توحيد است كه از آن به لا اله الا الله تعبير مى‏شود، و وصول بدين مقام بدون عبور از ولايت كه معناى مرآتى خداست ناممكن است. و بنابر اين همه اين روايات مجموعا يك مطلب واحدى را بيان مى‏كند، و ما را به همان يك جهت‏سوق مى‏دهد.

زيرا گفتن لا اله الا الله مقدمه وصول به لا اله الا الله است، و وصول به آن كه حقيقت توحيد است‏بدون اخلاص صورت نمى‏گيرد، و روايات انا من شروطها بيان اخلاص است كه بايد بدينگونه خدا را ملاقات نمود، و چون توحيد را با معناى مرآتى و آيتى حجاب اقرب در نظر بگيريم همان ولايت است. و اين همان مفاد روايتى است كه‏مى‏گويد: ولايت على بن ابيطالب حصن است، و آن موجب ايمنى از آتش است.

پس لازمه وصول به توحيد، عبور از ولايت است، و عليهذا براى سالك، توحيد و ولايت‏يك چيز است. توحيد عين ولايت، و ولايت عين توحيد است.

و اين همان واقعيتى است كه اين روايات هر يك به عبارت مخصوص آن را نشان مى‏دهد، و بدان دلالت مى‏كند.

و نظير اين اختلاف لفظى و وحدت مفادى و معنوى در اين روايات، رواياتى است كه دلالت دارد بر آنكه اسلام از پنج چيز بنا شده است. روايات شيعه يكى از آن پنج ركن را ولايت مى‏داند، و روايات وارده از طريق عامه آن را توحيد مى‏داند. ما نيز بعضى از اين روايات را بيان مى‏كنيم و سپس جمعش را ذكر مى‏نمائيم.

اما از طريق شيعه: در «كافى‏» از فضيل از ابو حمزة، و در «محاسن‏» از ابن محبوب از ابو حمزة از حضرت باقر عليه السلام روايت مى‏كنند كه:

بنى الاسلام على خمس: على الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية، و ما نودى بشى‏ء-و لم يناد بشى‏ء-كما نودى بالولاية(7).

«اسلام بر پنج‏ستون بنا نهاده شده است: بر نماز، و زكات، و روزه، و حج، و ولايت. و به هيچ چيز توصيه نشده است‏به آنگونه كه به ولايت توصيه شده است‏».

و اما از طريق عامه: در «صحيح‏» مسلم با اسناد خود از عبد الله بن عمر، از پدرش روايت مى‏كند كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: بنى الاسلام على خمس: شهادة ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و اقام الصلاة، و ايتاء الزكاة، و حج البيت، و صوم رمضان(8).

«رسول خدا فرمود: اسلام بر پنج پايه بنا شده است: شهادت به لا اله الا الله، و به اينكه محمد رسول الله و بنده خداست، و اقامه داشتن نماز، و دادن زكات، و حج‏بيت الله الحرام، و روزه ماه رمضان‏». اين روايات مى‏فهماند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، اسلام را بر اين پنج اساس كه از جمله آن توحيد است‏بيان فرموده‏اند، و ليكن چون عامه به همان ظاهر شهادتين اكتفا كرده، و اقرار به مجرد نبوت را گر چه مقارن با مخالفت امر رسول خدا درباره ولايت‏باشد، از اساس اسلام شمرده، و به همان اكتفا نموده‏اند، لهذا ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين، روايات وارده از رسول خدا را بدين قسم تفسير كرده‏اند كه: اقرار به توحيد و به نبوت بدون اقرار به ولايت جز ظاهرى بيش نيست، و حقيقت اعتراف به آن مستلزم اقرار به ولايت است، و دخول در عالم توحيد، مشروط از عبور از ولايت است. و اين دو امر از هم جدا و منفك نمى‏باشند.

حقيقت اسلام به ولايت متكى است، كه مفتاح توحيد در مظاهر اسماء و صفات و افعال است، و نيز باطن و جوهره نبوت است.

اين بود بحث‏شريف درباره حقيقت ولايت، و عدم انفكاك آن از توحيد حضرت بارى تعالى شانه.

و در اين مسئله دو طائفه به ضلالت و گمراهى رفته‏اند: اول-طائفه وهابيه، دوم-طائفه شيخيه.

اما طائفه وهابيه، آنان قدرت و عظمت و علم و احاطه و حيات و ساير اسماء و صفات حضرت حق را از موجودات، جدا مى‏دانند، بدين معنى كه عنوان وساطت را از وسائط، و مرآتيت را از آئينه‏هاى وجود كه مظاهر و مجالى ذات حقند، الغاء مى‏كنند، و بنابر اين اصولا معناى ظهور و تجلى را در عالم امكان نمى‏دانند.

و بنابر اين در اشكال و محذورى واقع مى‏شوند، كه تا روز قيامت هم اگر فكر كنند ابدا رهائى و خلاصى از آن را ندارند، و آن اشكال اين است كه:

ما وجدانا و شهودا موجودات بسيارى را در اين عالم مشاهده مى‏كنيم، و همه آنها را داراى حيات و علم و قدرت مى‏بينيم، اين جاى شبهه و ترديد نيست، موجودات مؤثر را در اين جهان نمى‏توانيم انكار كنيم.

حال مى‏گوئيم: اگر حيات و قدرت و علم را در ذات ازلى حق بدون اين موجودات و كثرات بدانيم، اين كلام وجدانا و شهودا غلط است، زيرا وجود اين صفات در موجودات از ضروريات و يقينيات است.

و اگر اين موجودات را داراى قدرت مستقل و حيات و علم مستقل بدانيم، گر چه به اعطاء حق باشد، اين هم غلط است، زيرا اين كلام عين شرك و ثنويت و تعدد آلهه و اشكالات بى‏شمارى ديگر مى‏گردد.

عنوان اعطاء، با عنوان استقلال سازش ندارد، چون لازمه اين گفتار، تولد موجودات از ذات حق مى‏شود، و اين كلام عين تفويض است، و مى‏دانيم كه خداوند«لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد»است.

و بنابر اين هيچ چاره علمى و فلسفى نداريم، مگر آنكه كثرات اين عالم و موجودات را مظاهر و مجالى ذات اقدس حق بدانيم، بدين گونه كه قدرت و حيات و علم، اختصاص به ذات حق دارد، و در اين موجودات به حسب سعه و ضيق ماهيت و هويت آنها ظهور و بروز كرده است، يعنى استقلال در وجود منحصر به ذات اقدس حق است، استقلال در حيات و علم و قدرت و ساير اسماء و صفات اختصاص به ذات حق دارد، و در غير ذات حق، تبعى و عرضى است، در ذات حق اصالتى است، و در موجودات مرآتى و آيتى.

و عليهذا در ارواح مجرده، و نفوس قدسيه فرشتگان علوى، و نفوس ناطقه مطهره انبياء و ائمه عليهم السلام، و در حضرت مهدى قائم آل محمد كه سعه وجودى آنها بيشتر است، طبعا بيشتر ظهور و بروز نموده، و اين آئينه‏ها بطور تام و تمامى، حكايت از ذات و صفات اقدس حضرت حق مى‏كنند.

و روى اين اصل قدرت و علم و حيات، در عين اختصاص به ذات حق، ظهورش در اين مرائى و آئينه‏ها شهودا غير قابل انكار، و عقلا لازم و ثابت است.

ظهور و ظاهر، و حضور و حاضر، يك چيز است، معناى حرفى مندك در معناى اسمى است.

موجودات، بدون استثناء همگى آيات و علامات و معانى حرفيه نسبت‏به ذات حق متعال هستند، و تصور معناى استقلال براى معناى حرفى غير معقول است، و در قياس برهانى موجب خلف مى‏گردد.

معناى حرفى با معناى اسمى دو چيز نيستند، معناى حرفى كيفيت و خصوصيت معناى اسمى را نشان مى‏دهد. حاجت‏خواستن از پيامبر اكرم، و امامان معصوم، عين حاجت‏خواستن از خداست، و اين مسئله عين توحيد است.