امام شناسى ، جلد پنجم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۳ -


(1) - «نهج البلاغه‏» ج 2، از ط عبده مصر ص 32 و «احتجاج طبرسى‏» ط نجف ج 2 ص 260.
(2) - «گلشن راز» انتشارات كتابخانه احمدى شيراز 1333 شمسى، از ص 12 تا ص 14.
(3) - كشف الغمة‏» ص 271.
(4) - «سفينة البحار» ماده حدث، ج 1، ص 229 و 230.
(5) - «فصول المهمة‏» مطبعة العدل، نجف، ص 235 و 236.
(6) - اعيان الشيعة‏» ج 4، قسمت دوم ص 118.
(7) - «اصول كافى‏» ج 2، ص 18 و «محاسن‏» ج 1، حديث‏شماره 429، ص 286. و نيز در «كافى‏» از ص 18 تا ص 21، و در «محاسن‏» ص 286 چندين روايت ديگر به همين مضمون با سلسله روات ديگر از حضرت صادق و حضرت باقر عليهما السلام آورده‏اند.
(8) - «صحيح مسلم‏» ج 1، كتاب ايمان ص 35، و نيز در ص 34 و ص 35 سه روايت ديگر به همين مضمون از رسول الله آورده است.
(9) - «در اينجا براى عدم جواز طواف قبرها بعضى استدلال كرده‏اند به روايت‏حلبى از حضرت صادق و به روايت محمد بن مسلم از آن حضرت و يا از حضرت باقر عليهما السلام كه فرمود: و لا تطف بقبر و ليكن ظاهرا اين استدلال بى‏مورد است، زيرا مراد از طوف در اين دو روايت‏شريفه غائط كردن است نه طواف نمودن و دور زدن يعنى: روى قبر سرگين مكن!و غائط مكن!و شاهد بر اين معنى كلام ائمه لغت است، «صحاح اللغة‏» و «تاج العروس‏» و «لسان العرب‏» و غيرها، و در «شرح قاموس‏» در ماده طوف گويد: و طوف به معناى غائط است طاف يعنى: بشداز براى غائط كردن مثل اطاف از باب افتعال. و در «مجمع البحرين‏» گويد: و الطوف: الغائط و منه الخبر: لا يصل احدكم و هو يدافع الطوف يعنى در حاليكه كسى فشار غائط كردن دارد، نماز نخواند، و نيز در حديث آمده است: لا تبل فى ماء مستنقع و لا تطف بقبر!در آب راكد، بول مكن!و در روى قبر غائط مكن!يارى ما در ضمن بحث از بعضى مسائل فقهيه، رساله كوتاهى مستدلا در اين موضوع نوشته‏ايم كه بدون هيچ گونه شبهه‏اى نشان مى‏دهد كه طواف بر گرد قبور اشكال ندارد، و مراد از اين روايات غائط كردن است.
(10) - (آيه 11، از سوره 22: حج) و برخى از مردم هستند كه خدا را از يك سو و يك جانب فقط عبادت مى‏كنند- يعنى فقط خدا را از يك دريچه مى‏بينند و مى‏نگرند و قدرت و عظمت او را فقط در بعضى از چيزها مى‏دانند نه در همه چيز و در همه ج.
(11) - بوسه گر بر در زنم ليلى بود×خاك اگر بر سر كنم ليلى بود
(12) - «الغدير» ج 3، ص 7 و ص 8.
(13) - «الغدير» ج 3 ص 217.
(14) - ابن تومرت از كسانى است كه در مغرب زمين، يعنى در نواحى شمال آفريقا در اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجرى ادعاى مهدويت كرد، و كارش بالا گرفت، و مريدان بسيارى به دور او گرد آمدند، و به جنگ برخاست، و سلسله موحدين را تشكيل داد، و بعد از او به سلسله مؤمنيه كوميه معروف شدند.
در «لغت‏نامه دهخدا» گويد: ابن تومرت: ابو عبد الله، محمد بن عبد الله بن تومرت منعوت به مهدى هرغى. ابن خلدون او را امغار مى‏نامد كه در زبان بربرى بمعناى رئيس است، مولد او بين 470 و 480 هجرى در قريه‏اى از كوه سوس الاقصى از بلاد مغرب است. در جوانى به مشرق مسافرت كرد، و بدانجا علوم دينى را فرا گرفت. و ابن خلكان گويد: صحبت ابو حامد غزالى را نيز درك كرد، و پس از آن به مغرب بازگشت، و در آن وقت مذهب تجسم به مغرب رواج داشت، و اهل آن مردمى خشك و متعصب بودند، چنانكه كتابهاى غزالى را يكبار بسوختند. ابن تومرت در آنجا ادعاى مهدويت كرد، و به امر به معروف و نهى از منكر پرداخت، و نسب خود به على بن ابيطالب پيوست. مردى موسوم به عبد المؤمن بن على كه پس از وى به نشر دعوت او پرداخت پيروى او گزيد، و دعوت آنان قوت گرفت. در سال 517 ابن تومرت، عبد المؤمن را به جنگ مرابطين فرستاد، و سپاه او هزيمت‏يافت، ليكن به علت ضعف مرابطين دو باره قوت گرفتند تا در
سال 522 يا 524 ابن تومرت وفات كرد (قبر او در شهر تينمل است) و عبد المؤمن به وصيت او جانشين ابن تومرت شده و سر سلسله موحدين او باشد (در لغت ابن تومرت، ص 297، از مجلد اول).
و زركلى در «اعلام‏» مطالبى را آورده است كه ما مختصرى از آن را در اينجا مى‏آوريم:
المهدى ابن تومرت 485- 524 ه.1092- 1130 م. محمد بن عبد الله بن تومرت مصمودى بربرى ابو عبد الله المتلقب بالمهدى و به او مهدى الموحدين گويند، او صاحب دعوت سلطان عبد المؤمن بن على پادشاه مغرب است و وضع كننده و پديد آورنده اساس دولت مؤمنيه كوميه. او از قبيله هرغه، از مصامدة، از قبائل كوه سوس در مغرب اقصى مى‏باشد و هرغة خود را به حسن بن على نسبت مى‏دهند. و ليكن در نسب ابن تومرت، اقوالى است كه در هامش همين ترجمه مى‏آوريم، به مشرق آمد و به عراق رسيد، و حج‏بجا آورد، و مدتى در مكة اقامت كرد و سپس به مصر آمد و حكومت آن، او را بيرون كرد، و او به مغرب بازگشت و انصارى را به دور خود جمع كرد و در حضور على بن يوسف بن تاشفين كه پادشاه بردبار و حليمى بود گرد آمد، و بر او خروج كرد و در جاى استوارى از كوههاى تينملل فرود آمد. و مردم را موعظه مى‏كرد تا به دور او جمع شدند او مردم را بر عليه تاشفين برانگيخت و بسيارى از لشگريان او را كشت و خودشان در كوه جا گرفتند و بواسطه اين ياران، كار ابن تومرت بالا گرفت، و به المهدى القائم بامر الله لقب يافت ولى قبل از آنكه مراكش را فتح كند فوت كرد. او قواعد و دستورى معين كرده بود، تا پس از او عبد المؤمن فتوحات را انجام داد، و سلطان مغرب شد. سلاوى گويد: او در اذان صبح «اصبح و لله الحمد» را زياد كرد «اعلام‏» زركلى، ج 7، ص 104 و 105.
(15) - «كشف الارتياب فى اتباع محمد بن عبد الوهاب‏» طبع سوم، ص 129 تا ص 133.
(16) - در «خلاصة الكلام فى امراء البلد الحرام‏» تاليف شيخ احمد بن زينى دحلان وارد است كه: محمد بن عبد الوهاب در سنه 1111 هجرى متولد شد و در سنه 1207 وفات يافت و مدت عمرش 96 سال بود. و اظهار عقيده و دعوت او در سال 1143 واقع شد، و ليكن شهرتش بعد از سنه 1150 بود. «كشف الارتياب‏» ، ص 3 و ص 5. و در كتابى كه جاسوس انگليسى در بلاد اسلامى كه به نام «مذكرات‏» مستر همفر نوشته، و دكتر ج خ به زبان عربى ترجمه كرده است، و در آنجا به روشنى، حركت و قيام محمد بن عبد الوهاب را بر عليه اسلام و بر عليه جميع فرق مسلمين و تاسيس مذهب جديد به بريطانياى كبير و عمال استعمارى آن توسط وزارت مستعمرات انگلستان نسبت مى‏دهد و در ص 83 از اين كتاب آمده است كه در سنه 1143 محمد بن عبد الوهاب اراده‏اش براى دعوت قوى شد، و انصار قابل توجهى به گرد خود جمع كرد، و دعوت خود را با كلمات مبهم و الفاظ مجمل براى اخص خواص خود شروع كرد.
(17) - «كشف الارتياب‏» از ص 133 تا ص 137.
(18) - «لغت‏نامه دهخدا» لغت ابن تيميه ج 1 ص 297.
(19) - «رحله ابن بطوطة‏» طبع دار صادر، دار بيروت، 1384 هجرية ص 95 و ص 96.
(20) - «رحله ابن بطوطة‏» ص 96.
(21) - تاريخ كتابت اين داستان، عيد فطر سنه 1403، هجريه قمريه است و بنابر اين حدود پانزده سال قبل، در حدود سنه 1388، هجريه قمريه مى‏باشد.
(22) - «شرح زيارت جامعه‏» شيخ احسائى طبع سنگى، ص 315.
(23) - علامه شيخ آقا بزرگ طهرانى در «اعلام الشيعة‏» در جلد الكرام البررة ص 88 تولد احسائى را در 1166 و وفات او را در 1241 هجريه قمريه ذكر مى‏كند و در ص 90 وفات سيد كاظم رشتى را در سنه 1259 مى‏گويد، و دهخدا در «لغت‏نامه‏» ج 3 در لغت‏باب ص 32 تولد سيد على محمد باب را در سنه 1236 و كشته شدن او را در سنه 1266 ذكر كرده است.
(24) - «روضات الجنات‏» طبع سنگى ص 25.
(25) - «روضات الجنات‏» ص 286.
(26) - شيخى‏ها را پشت‏سرى خوانند چون رئيس و امام جماعت ايشان در پشت‏سر ضريح مقدس حضرت سيد الشهداء عليه السلام با پيروان خود اقامه جماعت مى‏كرده است، و شيخى‏ها اخبارى مذاق بوده و با اصوليين مخالف بودند. و اصوليين كربلا را بالا سرى نامند چون امام جماعت و پيروان او در بالاى سر حضرت اقامه جماعت مى‏نمودند.
(27) - «روضات‏» ص 285 و ص 286.
(28) - «الغدير» ج 1، پاورقى ص 4.
(29) - «ديوان ابن فارض‏» ثانية كبرى، ابيات 353، به بعد، ص 80 و ص 81.