(1) -
«نهج البلاغه» ج 2، از ط عبده مصر ص 32 و «احتجاج طبرسى» ط نجف ج
2 ص 260.
(2) -
«گلشن راز» انتشارات كتابخانه احمدى شيراز 1333 شمسى، از ص 12 تا ص
14.
(3) -
كشف الغمة» ص 271.
(4) -
«سفينة البحار» ماده حدث، ج 1، ص 229 و 230.
(5) -
«فصول المهمة» مطبعة العدل، نجف، ص 235 و 236.
(6) -
اعيان الشيعة» ج 4، قسمت دوم ص 118.
(7) -
«اصول كافى» ج 2، ص 18 و «محاسن» ج 1، حديثشماره 429، ص 286. و
نيز در «كافى» از ص 18 تا ص 21، و در «محاسن» ص 286 چندين روايت ديگر به همين
مضمون با سلسله روات ديگر از حضرت صادق و حضرت باقر عليهما السلام آوردهاند.
(8) -
«صحيح مسلم» ج 1، كتاب ايمان ص 35، و نيز در ص 34 و ص 35 سه روايت
ديگر به همين مضمون از رسول الله آورده است.
(9) -
«در اينجا براى عدم جواز طواف قبرها بعضى استدلال كردهاند به
روايتحلبى از حضرت صادق و به روايت محمد بن مسلم از آن حضرت و يا از حضرت باقر
عليهما السلام كه فرمود: و لا تطف بقبر و ليكن ظاهرا اين استدلال بىمورد است، زيرا
مراد از طوف در اين دو روايتشريفه غائط كردن است نه طواف نمودن و دور زدن يعنى:
روى قبر سرگين مكن!و غائط مكن!و شاهد بر اين معنى كلام ائمه لغت است، «صحاح اللغة»
و «تاج العروس» و «لسان العرب» و غيرها، و در «شرح قاموس» در ماده طوف گويد: و
طوف به معناى غائط است طاف يعنى: بشداز براى غائط كردن مثل اطاف از باب افتعال. و
در «مجمع البحرين» گويد: و الطوف: الغائط و منه الخبر: لا يصل احدكم و هو يدافع
الطوف يعنى در حاليكه كسى فشار غائط كردن دارد، نماز نخواند، و نيز در حديث آمده
است: لا تبل فى ماء مستنقع و لا تطف بقبر!در آب راكد، بول مكن!و در روى قبر غائط
مكن!يارى ما در ضمن بحث از بعضى مسائل فقهيه، رساله كوتاهى مستدلا در اين موضوع
نوشتهايم كه بدون هيچ گونه شبههاى نشان مىدهد كه طواف بر گرد قبور اشكال ندارد،
و مراد از اين روايات غائط كردن است.
(10) -
(آيه 11، از سوره 22: حج) و برخى از مردم هستند كه خدا را از يك
سو و يك جانب فقط عبادت مىكنند- يعنى فقط خدا را از يك دريچه مىبينند و مىنگرند
و قدرت و عظمت او را فقط در بعضى از چيزها مىدانند نه در همه چيز و در همه ج.
(11) -
بوسه گر بر در زنم ليلى بود×خاك اگر بر سر كنم ليلى بود
(12) -
«الغدير» ج 3، ص 7 و ص 8.
(13) -
«الغدير» ج 3 ص 217.
(14) -
ابن تومرت از كسانى است كه در مغرب زمين، يعنى در نواحى شمال
آفريقا در اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجرى ادعاى مهدويت كرد، و كارش بالا
گرفت، و مريدان بسيارى به دور او گرد آمدند، و به جنگ برخاست، و سلسله موحدين را
تشكيل داد، و بعد از او به سلسله مؤمنيه كوميه معروف شدند.
در «لغتنامه دهخدا» گويد: ابن تومرت: ابو عبد الله، محمد بن عبد الله
بن تومرت منعوت به مهدى هرغى. ابن خلدون او را امغار مىنامد كه در زبان بربرى
بمعناى رئيس است، مولد او بين 470 و 480 هجرى در قريهاى از كوه سوس الاقصى از بلاد
مغرب است. در جوانى به مشرق مسافرت كرد، و بدانجا علوم دينى را فرا گرفت. و ابن
خلكان گويد: صحبت ابو حامد غزالى را نيز درك كرد، و پس از آن به مغرب بازگشت، و در
آن وقت مذهب تجسم به مغرب رواج داشت، و اهل آن مردمى خشك و متعصب بودند، چنانكه
كتابهاى غزالى را يكبار بسوختند. ابن تومرت در آنجا ادعاى مهدويت كرد، و به امر به
معروف و نهى از منكر پرداخت، و نسب خود به على بن ابيطالب پيوست. مردى موسوم به عبد
المؤمن بن على كه پس از وى به نشر دعوت او پرداخت پيروى او گزيد، و دعوت آنان قوت
گرفت. در سال 517 ابن تومرت، عبد المؤمن را به جنگ مرابطين فرستاد، و سپاه او
هزيمتيافت، ليكن به علت ضعف مرابطين دو باره قوت گرفتند تا در
سال 522 يا 524 ابن تومرت وفات كرد (قبر او در شهر تينمل است) و عبد
المؤمن به وصيت او جانشين ابن تومرت شده و سر سلسله موحدين او باشد (در لغت ابن
تومرت، ص 297، از مجلد اول).
و زركلى در «اعلام» مطالبى را آورده است كه ما مختصرى از آن را در
اينجا مىآوريم:
المهدى ابن تومرت 485- 524 ه.1092- 1130 م. محمد بن عبد الله بن تومرت
مصمودى بربرى ابو عبد الله المتلقب بالمهدى و به او مهدى الموحدين گويند، او صاحب
دعوت سلطان عبد المؤمن بن على پادشاه مغرب است و وضع كننده و پديد آورنده اساس دولت
مؤمنيه كوميه. او از قبيله هرغه، از مصامدة، از قبائل كوه سوس در مغرب اقصى مىباشد
و هرغة خود را به حسن بن على نسبت مىدهند. و ليكن در نسب ابن تومرت، اقوالى است كه
در هامش همين ترجمه مىآوريم، به مشرق آمد و به عراق رسيد، و حجبجا آورد، و مدتى
در مكة اقامت كرد و سپس به مصر آمد و حكومت آن، او را بيرون كرد، و او به مغرب
بازگشت و انصارى را به دور خود جمع كرد و در حضور على بن يوسف بن تاشفين كه پادشاه
بردبار و حليمى بود گرد آمد، و بر او خروج كرد و در جاى استوارى از كوههاى تينملل
فرود آمد. و مردم را موعظه مىكرد تا به دور او جمع شدند او مردم را بر عليه تاشفين
برانگيخت و بسيارى از لشگريان او را كشت و خودشان در كوه جا گرفتند و بواسطه اين
ياران، كار ابن تومرت بالا گرفت، و به المهدى القائم بامر الله لقب يافت ولى قبل از
آنكه مراكش را فتح كند فوت كرد. او قواعد و دستورى معين كرده بود، تا پس از او عبد
المؤمن فتوحات را انجام داد، و سلطان مغرب شد. سلاوى گويد: او در اذان صبح «اصبح و
لله الحمد» را زياد كرد «اعلام» زركلى، ج 7، ص 104 و 105.
(15) -
«كشف الارتياب فى اتباع محمد بن عبد الوهاب» طبع سوم، ص 129 تا ص
133.
(16) -
در «خلاصة الكلام فى امراء البلد الحرام» تاليف شيخ احمد بن زينى
دحلان وارد است كه: محمد بن عبد الوهاب در سنه 1111 هجرى متولد شد و در سنه 1207
وفات يافت و مدت عمرش 96 سال بود. و اظهار عقيده و دعوت او در سال 1143 واقع شد، و
ليكن شهرتش بعد از سنه 1150 بود. «كشف الارتياب» ، ص 3 و ص 5. و در كتابى كه جاسوس
انگليسى در بلاد اسلامى كه به نام «مذكرات» مستر همفر نوشته، و دكتر ج خ به زبان
عربى ترجمه كرده است، و در آنجا به روشنى، حركت و قيام محمد بن عبد الوهاب را بر
عليه اسلام و بر عليه جميع فرق مسلمين و تاسيس مذهب جديد به بريطانياى كبير و عمال
استعمارى آن توسط وزارت مستعمرات انگلستان نسبت مىدهد و در ص 83 از اين كتاب آمده
است كه در سنه 1143 محمد بن عبد الوهاب ارادهاش براى دعوت قوى شد، و انصار قابل
توجهى به گرد خود جمع كرد، و دعوت خود را با كلمات مبهم و الفاظ مجمل براى اخص خواص
خود شروع كرد.
(17) -
«كشف الارتياب» از ص 133 تا ص 137.
(18) -
«لغتنامه دهخدا» لغت ابن تيميه ج 1 ص 297.
(19) -
«رحله ابن بطوطة» طبع دار صادر، دار بيروت، 1384 هجرية ص 95 و ص
96.
(20) -
«رحله ابن بطوطة» ص 96.
(21) -
تاريخ كتابت اين داستان، عيد فطر سنه 1403، هجريه قمريه است و
بنابر اين حدود پانزده سال قبل، در حدود سنه 1388، هجريه قمريه مىباشد.
(22) -
«شرح زيارت جامعه» شيخ احسائى طبع سنگى، ص 315.
(23) -
علامه شيخ آقا بزرگ طهرانى در «اعلام الشيعة» در جلد الكرام
البررة ص 88 تولد احسائى را در 1166 و وفات او را در 1241 هجريه قمريه ذكر مىكند و
در ص 90 وفات سيد كاظم رشتى را در سنه 1259 مىگويد، و دهخدا در «لغتنامه» ج 3 در
لغتباب ص 32 تولد سيد على محمد باب را در سنه 1236 و كشته شدن او را در سنه 1266
ذكر كرده است.
(24) -
«روضات الجنات» طبع سنگى ص 25.
(25) -
«روضات الجنات» ص 286.
(26) -
شيخىها را پشتسرى خوانند چون رئيس و امام جماعت ايشان در پشتسر
ضريح مقدس حضرت سيد الشهداء عليه السلام با پيروان خود اقامه جماعت مىكرده است، و
شيخىها اخبارى مذاق بوده و با اصوليين مخالف بودند. و اصوليين كربلا را بالا سرى
نامند چون امام جماعت و پيروان او در بالاى سر حضرت اقامه جماعت مىنمودند.
(27) -
«روضات» ص 285 و ص 286.
(28) -
«الغدير» ج 1، پاورقى ص 4.
(29) -
«ديوان ابن فارض» ثانية كبرى، ابيات 353، به بعد، ص 80 و ص 81.