اين مطالب مذكوره مختصرى از معجزات امير المؤمنين عليه السلام بود كه
به عنوان نمونه بيان كرديم، و اگر بنا بشود هر يك يك از معجزات پيغمبران را در نظر
بگيريم و با يك يك از معجزات آن حضرت تطبيق كنيم اين خود يك كتاب مستقلى خواهد شد،
ولى فعلا بقدر اجمال به دست آمد كه وجود مبارك آن حضرت قادر بر جميع معجزات به اذن
خداى تعالى بوده و مانند رسول خدا داراى مقام جامعيتى بودهاند كه هيچ يك از
پيغمبران را ياراى وصول بدان مقام منيع و ذروه رفيع نبوده است.
ليكن بايد دانست كه اين صفات الهى و اين كمالات نفسانى و اين
قدرتربانى، مجانى به آن حضرت داده نشده استبلكه به مجازات ابتلائات و امتحانات
عجيب بوده است كه هيچ يك از پيغمبران به اين حد اذيت و آزار نشدند.يكايك از
ابتلائات پيغمبران از زحمت امت و شماتت و استهزاء و بيرون كردن از شهر و كشتن و
فرار كردن و ارتداد از آئين و حبس و زجر و ابتلاى با جاهلان امت و و و...همه و همه
در وجود مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جمع بود لذا فرمود: ما اوذى نبى
مثل ما اوذيت «هيچ پيامبرى بمانند من اذيت نشده» .و همه به مولاى متقيان عليه
السلام ارث رسيد و از طفوليت تا وقتى كه در محراب عبادت فرق مباركش شكافت آنى از
رنج و الم فارغ نبود، چه در مكه مكرمه در دوران بعثت رنجهاى غير قابل تحمل را متحمل
شد و چه بعد از هجرت به مدينه و چه بعد از رحلت رسول خدا و دوران سياه و تاريك بيست
و پنجساله و چه در دوران حكومت ظاهرى خود ساعتى فارغ نبود.اگر بر اسماعيل ذبيح
امتحان قتل پيش آمد و بالاخره هم عملى نشد آن حضرت خود را در فراش رسول خدا در شب
هجرت حاضر براى آماج شمشيرهاى بران سران طوايف عرب نموده و هر لحظه آن قتلى بود و
شهادتى.اگر ابراهيم خليل به بيست و چهار امتحان آزمايش شد كه از همه مهمتر داستان
كشتن فرزند دلبندش اسماعيل است آن حضرت با علم اليقين از وقعه اولاد فاطمه و كشته
شدن حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و وقعه كربلا مطلع بود و كرارا از اين قضاياى
دلخراش خبر مىداد و گريه مىكرد ولى عهدى است كه خدا و رسول خدا با او نمودهاند و
او قبول نموده و براى احياء دين خدا امضا كرده است، و همچنين راجع به ساير
ابتلائات.و بر پايه و اساس البلاء بقدر الولاء آن حضرت از همه پيغمبران مصيبتش در
دنيا عظيمتر و صبرش بيشتر و جهادش بزرگتر بود.صلى الله عليك يا ابا الحسن.
ابو نعيم اصفهانى در «حلية الاولياء» ج 1 ص 66 و ص 67 با اسناد خود از
ابو برزه روايت كرده است كه
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله عهد الى عهدا
فى على، فقلت: يا رب بينه لى، فقال: اسمع، فقلت: سمعت. فقال: ان عليا راية الهدى و
امام اوليائى و نور من اطاعنى و هو الكلمة التى الزمتها المتقين، من احبه احبنى و
من ابغضه ابغضنى، فبشره بذلك فجاء على فبشرته فقال: يا رسول الله انا عبد الله و فى
قبضته فان يعذبنى فبذنبى و ان يتم لى الذى بشرتنى به فالله اولى بى.قال: قلت:
اللهماجل قلبه و اجعل ربيعه الايمان.فقال الله: قد فعلتبه ذلك.ثم انه رفع الى انه
سيخصه من البلاء بشىء لم يخص به احد من اصحابى، فقلت: يا رب اخى و صاحبى! فقال: ان
هذا شيىء قد سبق انه مبتلى و مبتلى به.
ابن شهرآشوب (117) در داستان هجرت رسول خدا از مكه به
مدينه گويد، و نيز مظفر در «دلائل الصدق» (118) ذكر كرده است و ما آن
داستان را به عين الفاظى كه ابن شهر - آشوب روايت كرده است ذكر مىكنيم، او چنين
روايت نموده است كه: حضرت رسول خدا به امير المؤمنين گفتند:
ان الله سبحانه و تعالى اوصى الى ان اهجر دار قومى و ان انطلق الى غار
ثور فارقد على فراشى و اشتمل ببردى الحضرمى و اعلم ان الله يمتحن اولياءه على قدر
ايمانهم و منازلهم من دينه فاشد الناس بلاء الانبياء ثم الامثل فالامثل.و قد امتحنك
يا ابن ام و امتحننى بمثل ما امتحن به خليله ابراهيم و الذبيح اسماعيل، فصبرا صبرا
فان رحمت الله قريب من المحسنين.ثم ضمه الى صدره و اوصاه بقضاء ديونه و انجاز عداته
و رد الودائع الى اهلها ثم خرج - الحديث.
«خداوند تبارك و تعالى به من امر فرموده است كه از منزل اصلى و وطن
خود هجرت كنم و به غار ثور بروم، اى على بر جاى من بخواب و برد حضرمى مرا به روى
خود بكش، و بدان كه خداوند اولياى خود را به اندازه ايمان و منزلتشان در دين امتحان
مىكند، و لذا بلا و مصائب انبياء و پيغمبران از همه افراد بشر بيشتر است، و از
انبياء گذشته هر كس به درجه انبيا نزديكتر و به مقام آنها قريبتر باشد مصائب و
ابتلائاتش شديدتر است، و همچنين افراد مردم به هر درجه و مقام دينى و ايمانى كه
باشند طبق آن درجه و مقام بلا و امتحان الهى به آنها خواهد رسيد.اى على، اى فرزند
مادر من، خدا تو را مىخواهد امتحان كند و مرا نيز مىخواهد امتحان كند به امتحان
سختى مانند امتحان حضرت ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح كه مامور به كشتن فرزندش شد
(تو به منزله فرزند من هستى و بايد در فراش من خود را طعمه شمشير چهل تن از شمشير
زنان عرب قرار داده و در شب تاريك بدن خود را قطعه قطعه ببينى) .پس بر تو باد به
صبر و استقامت، بر تو باد به شكيبائى و تحمل، كه رحمتخدا بهنيكوكاران نزديك است.و
سپس رسول خدا على بن ابيطالب را در بغل گرفته و در آغوش مهر خود كشيدند و وصيت به
اداى ديون خود نمودند و به برآوردن وعدههاى خود و برگرداندن امانتها به دست
صاحبانش.سپس از مكه خارج شدند» .
و از مجموع مطالب گفته شده ما سه قسمت تحليل و تجزيه شد: اول عظمت و
سعه علم نفسانى رسولخدا به كتاب مجيد قرآن كريم.دوم عظمت و سعه روحى راجع به كتاب
تكوين و بروز معجزات و تصرف در امور و مواد كاينات.و سوم عظمت ابتلائات و امتحانات.
و معلوم شد كه رسول خدا در هر سه مرحله از تمام انبياء و مرسلين قويتر
و شديدتر و عظيمتر بودهاند، و همين عظمت در سه مرحله به امير المؤمنين عليه
السلام ارث رسيده است، و لذا آن حضرت از همه پيغمبران و اوصياى آنها عالمتر به كتاب
تشريع و كتاب تكوين، و در ذات خدا قويتر و رسيدهتر و فانىتر و به بقاء حق عظيمتر
و وسيعتر بودهاند.اينجاست كه شارح معتزلى ابن ابى الحديد پرده برداشته و اعتراف
به افضليت آن حضرت از جميع ملائكه مقربين و انبياء مرسلين مىكند:
قد قلت للبرق الذى شق الدجى فكان زنجيا هناك يجدع (119) يا
برق ان جئت الغرى فقل له اتراك تعلم من بارضك مودع فيك ابن عمران الكليم و بعده
عيسى يقفيه و احمد يتبع بل فيك جبريل و ميكال و اس رافيل و الملا المقدس اجمع بل
فيك نور الله جل جلاله لذوى البصائر يستشف و يلمع فيك الامام المرتضى فيك الوصى
المجتبى فيك البطين الانزع (120)
1- گفتم به برق آسمان آن برقى كه تاريكى را شكافته، همچون غلام زنگى
كه بينى او بريده شده باشد.
2- اى برق اگر بر زمين نجف اشرف عبورت افتاد به آن زمين بگو: آيا
مىدانى چه كسى در كام تو فرو رفته و به امانت نگاه داشته شده است؟
3- در تو كليم خدا موسى بن عمران فرو رفته و بعد از او عيسى و بدنبال
او احمد فرو رفتهاند.
4- بلكه در تو جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و تمام فرشتگان مقدس
آسمانى فرو رفتهاند.
5- بلكه در تو نور خداوند جل جلاله فرو رفته، آن نور خدائى كه براى
صاحبان بصيرت از ماوراء خود، خدا را نشان مىدهد و تمام اسماء و صفات خدا را حكايت
مىكند و دائما آن نور در لمعان و درخشيدن است.
6- در تو امام مرتضى و وصى مجتبى فرو رفته و بطين انزع، يعنى انسان
كامل پاكيزه از شرك و گناه و مملو از معادن خير و جواهر حقايق علوم فرو رفته است.
چون ابن ابى الحديد، معتزلى است و آنها ملائكه را اشرف از پيغمبران
مىدانند لهذا اول مىگويد: موسى و عيسى و محمد فرو رفتهاند و بعد ترقى مىكند و
مىگويد بلكه جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و تمام فرشتگان مقدس.آرى اين است مقام و
منزلت آن حضرت كه قائم مقام نفس محمد و بلكه در عالم معنى و حقيقت عين محمد يعنى
ولايت مطلقه كبراى الهيه و شاهد ناموس كون و شهيد بر احوال پيمبران است.
آن حضرت در خطبهاى كه مردم را از متابعت علماء سوء و ظاهر فريب منع
مىكند و به عترت رسول خدا گرايش مىدهد علنا خود را وجود باقيه و مبقيه رسول خدا
معرفى مىكند و مىخواهد برساند كه با وجود من پيغمبر خدا نمرده است.بعد از آنكه
حالات و صفات اولياء خدا را بيان مىكند، مىفرمايد:
و آخر قد تسمى عالما و ليس به فاقتبس جهائل من جهال و اضاليل من ضلال،
و نصب للناس شركا من حبائل غرور و قول زور، قد حمل الكتاب على آرائه و عطف الحق على
اهوائه، يؤمن من العظائم و يهون كبير الجرائم، يقول: اقف عند الشبهات، و فيها وقع،
و اعتزل البدع، و بينها اضطجع، فالصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان، لا يعرف باب
الهدى فيتبعه، و لا باب العمى فيصد عنه، فذلك ميت الاحياء، فاين تذهبون و انى
تؤفكون؟ و الاعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة، فاين يتاه بكم بل كيف
تعمهون؟ و بينكم عترة نبيكم و هم ازمه الحق و اعلام الدين و السنة الصدق، فانزلوهم
باحسن منازل القرآن، وردوهم ورود الهيم العطاش. ايها الناس خذوها عن خاتم النبيين
صلى الله عليه و آله و سلم: «انه يموت من مات منا و ليس بميت، و يبلى من بلى منا و
ليس ببال» فلا تقولوا بما لا تعرفون فان اكثر الحق فيما تنكرون، و اعذروا من لا
حجة لكم عليه و انا هو (121) .
مىفرمايد: «و در مقابل آن شخص نورانى پاك دل فرد ديگرى نيز هست كه به
خود لقب عالم را مىبندد ليكن عالم نيست، مطالب باطل و درهم و برهمى را از دست
جهالى گرفته و كلمات گم و گمراه كنندهاى را از مردان گمراهى اخذ نموده است و براى
صيد مردم شبكههائى از ريسمانهاى غرور افكنده و دامهائى از گفتار باطل گسترده است،
كتاب خدا را بر آراء و افكار خود تطبيق و تحميل مىكند و حق را بر نيات و مقاصد و
خيالات باطله خود برمىگرداند، مردم را از گناهان بزرگ در امان درآورده رخصت مىدهد
و جرائم كبيره را سست و بىقدر معرفى مىكند، مىگويد: من از كارهاى شبههناك در
هراس و گريزم لكن در عين شبهات و معدن امور مشتبهه واقع مىشود، مىگويد: من از
ارتكاب بدعتها بر كنارم ليكن فراش خود را در ميان بدعتها پهن كرده و در آن آرميده
است، صورتش صورت انسان، و دلش دل حيوان است، در خانه هدايت را نمىشناسد تا پيروى
كند، و در خانه ضلالت و غوايت و نابينائى را نمىشناسد تا از آن دور شود، اين آدم،
مردهاى است در ميان زندگان.
اى مردم كجا مىرويد و به كجا كشيده مىشويد و دلهاى شما گرايش
مىكند؟ علمهاى هدايتبرافراشته شده و آيات و علامات سعادت واضح و آشكار است و
منارههاى نور دهنده هدايت كننده گمشدگان منصوب است.پس اى مردم در كدام تيه ضلال و
بيابان قفر و خشك حيرت شما را مىبرند؟ بلكه چگونه چشم خود را عمدا بر هم گذارده و
خود را كور مىكنيد و در وادى تحير سرگردان و حيرتزدهايد؟ در حالى كه در ميان شما
عترت و اهل بيت پيغمبر شماست، و آنهازمامهاى حق و پرچمهاى دين، و زبانهاى
راستاند، آنها را در بهترين منزل از منازل قرآن قرار دهيد و عالىترين درجه از
درجات قرآن را در وجود آنها مشاهده كنيد، و مانند شتران تشنه بيابان نورديده كه به
آبشخور برسند خود را به آستان آنها زنيد و از علوم و بركات و رحمت و عافيت و صدق و
حقانيت آنها سيراب شويد و اشباع گرديد (منظور آن حضرت از عترت پيغمبر خود اوست،
مىخواهد بفرمايد براى رفع هرگونه بدبختيها و رفع مشكلات دنيوى و اخروى و فتح ابواب
سعادت و كاميابى بايد به من روى آوريد) .
اى مردم اين مطلب را از رسول خدا خاتم النبيين اخذ كنيد و از او
بشنويد كه مىفرمايد: «مىميرد كسى كه از ما مرده است ولى مرده نيست، و كهنه و خراب
مىشود كسى كه از ما خراب و كهنه شده است ولى كهنه و خراب نيست» .
در معناى اين دو فقره اخير ابن ابى الحديد دچار اضطراب شده و اين دو
جمله عالى را به كلى از معنى و حقيقتش ساقط نموده است.مىگويد ممكن است اين كلام
رسول خدا را بر يكى از دو معنى حمل كرد: اول - آنكه مردگان ما نمىميرند بلكه
خداوند تعالى آنها را به ملكوت آسمان بالا مىبرد و بنابراين اگر كسى قبور آنها را
حفر كند در آنجا جسدى نخواهد ديد، ولى اين احتمال با فقره دوم از كلام رسول خدا كه
تصريح مىكند من بلى منا افرادى كه از ما كهنه و خراب مىشوند سازگار نيست و
بنابراين در اين جمله بايد تقدير گرفت و گفت: و يبلى كفن من بلى منا «و كهنه و خراب
مىشود كفن كسى كه از ما كهنه شده است» .
دوم آنكه در هر انسانى ذراتى به عنوان اصل و حقيقت او موجود است، در
رسول خدا و ائمه، خداوند به جهت تكريم و تعظيم آنها آن ذرات اصليه را از قبر بالا
مىبرد و در ملكوت به آنها اجزاء و ذراتى ديگر متصل مىكند تا به صورت يك انسان
كامل كه همان شخص مرده از خاندان رسالت است درآيد، بنابراين آنها نمردهاند
(122) .
ولى با مختصر توجه معلوم مىشود كه در ادراك معناى اين جمله خيلى پرت
شده است.حضرت امير المؤمنين در ميان خطبه خود نمىخواهند بيان روايتى از رسول اكرم
كرده باشند بلكه چون اول بيان كردند كه به عترت و اهل بيت كه در اين زمانخود من
هستم بايد رجوع كنيد، به عنوان استشهاد، كلام رسول خدا را شاهد و دليل آوردهاند كه
اگر از من قبول نداريد كلام پيغمبر خود را بشنويد كه مىفرمايد: ما نمىميريم و
هميشه زنده هستيم، يعنى من كانه وجود پيغمبرم و ادامه حيات پيغمبرم، اى مردم پيغمبر
نمرده استبا آنكه مرده است چون من زنده هستم و زندگى من حيات پيغمبر است، يعنى اى
مردم من در تمام جهات آئينه تمامنماى آن حقيقتى هستم كه پيغمبر آئينه تمامنماى آن
حقيقتبوده است، آن حقيقت مقام ولايت مطلقه و كبراى الهيه است كه در زمان پيغمبر در
آن حضرت ظهور نمود و آن وجود مبارك مظهر تام اسماء الهيه بوده و امروز آن ولايت در
من ظاهر شده است.پس معنى كلام رسول خدا اين است كه با مرگ و كهنگى ابدان ما در زير
قبور آن معارف الهيه و آن علوم ربانيه و آن تصرف در عالم كون و بالاخره ولايت
نمىميرد و كهنه نمىگردد، او هميشه زنده و جاويدان است چون روح ما زنده است و آن
زندگى و حيات همان روح ماست كه در وصى ما متجلى شده است، و اين در حقيقت همان معناى
ميراث است كه از رسول خدا به امير المؤمنين عليه السلام ارث رسيده است.
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا.
شاهد بر اين مدعى آنكه خود حضرت بعد از بيان اين دو جمله از خاتم
المرسلين مىفرمايد: فلا تقولوا بما لا تعرفون فان اكثر الحق فيما تنكرون، و اعذروا
من لا حجة لكم عليه و انا هو «اى مردم بنابراين به مطلبى كه پى نبردهايد و حقيقت
آن را ادراك نكردهايد بىخود سخن بىجا نگوئيد چون اكثر مردم حقائق و دقائق را
انكار مىكنند و چشم خود را بسته و روى حقيقت را مىپوشند، و عذر كسى را كه شما بر
او حجتى نمىتوانيد اقامه كنيد بپذيريد و او من هستم» .
و ديگر آنكه خود حضرت در وصيتخود بعد از ضربتخوردن تصريح مىكند كه
بدن من با شما بوده نه روح من، و آن بدن را فردا بدون روح، ساكن و آرام خواهيد يافت
و تمام اين قدرتها و عظمتها كه در من طلوع نموده بود اختصاص به ذات مقدس پروردگار
دارد، اين همه علوم، اين همه معجزات، اين همه كمالات، همه به مرجع كمال
بازگشتخواهد نمود، و اين بهترين واعظ و اندرز دهنده است.
و انما كنت جارا جاوركم بدنى اياما، و ستعقبون منى جثة خلاء، ساكنة
بعد حراك، و صامتة بعد نطق، ليعظكم هدوى و خفوت اطراقى، و سكون اطرافى، فانه
اوعظللمعتبرين من المنطق البليغ و القول المسموع (123) .
به مردم مىفرمايد: «اى مردم من همسايه شما بودم، بدن من چند روزى با
شما مجاورت كرد و فردا مرا جثهاى خالى و بدون روح خواهيد يافت كه ساكن استبعد از
آنكه متحرك بود، و ساكت استبعد از آنكه گويا بود.بايد اين سكون و آرامش من شما را
پند دهد، و اين آويزان شدن و افتادن پلكهاى چشم و اين بىحركتى اعضاء و دست و پا
همه آنها بايد شما را موعظه كند، چون براى عبرت گيرندگان از هر گفتار رسا و منطق
بليغى و از هر قول قابل قبولى اثرش بيشتر و نفوذش مؤثرتر است» .
بارى محصل از مجموع مطالب آنكه: امير المؤمنين عليه السلام وارث جميع
كمالات رسول خدا بودهاند و به استثناى مقام نبوت كه به آن حضرت انقطاع يافت تمام
تلالؤات و لمعانهاى نورى كه از عوالم غيب در وجود خاتم النبيين بروز كرد همگى در
آئينه پاك و صافى نفس امير المؤمنين درخشيد و اين استحقيقت ارث، چنانكه عامه روايت
كردهاند:
قال على عليه السلام: «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» نحن
اولئك (124) .
«امير المؤمنين عليه السلام در تفسير بندگان برگزيده از اين آيه
مباركه گفتند: مراد ما هستيم» .
و ديگر ابن مردويه با سند متصل خود به امير المؤمنين عليه السلام
مىرساند كه در تفسير اين آيه مباركه فرمودند: نحن هم (125)
«ما برگزيدگان از بندگان خدا هستيم كه قرآن به ما ارث رسيده است» .
و حاكم حسكانى از ابو حمزه ثمالى از حضرت سجاد عليه السلام روايت كرده
است
قال: انى جالس عنده اذ جاءه رجلان من اهل العراق فقالا: يا ابن رسول
الله جئناك (كى) تخبرنا عن آيات من القرآن، فقال: و ما هى؟ قالا: قول الله تعالى:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا» .
فقال: يا اهل العراق! و ايش يقولون؟ قالا: يقولون انها نزلت فى امة
محمد صلى الله عليه و آله و سلم، فقال على بن الحسين: امة محمد كلهم اذا فى الجنة؟
! قال: فقلت من بين القوم: يا ابن رسول الله فيمن نزلت؟ فقال: نزلت و الله فينا اهل
البيت - ثلاث مرات - قلت: اخبرنا من فيكم الظالم لنفسه؟ قال: الذى استوت حسناته
وسيئاته - و هو فى الجنة - فقلت: و المقتصد؟ قال: العابد لله فى بيته حتى ياتيه
اليقين.فقلت: السابق بالخيرات؟ قال: من شهر سيفه و دعا الى سبيل ربه (126)
.
«ابو حمزه گويد: نزد حضرت امام زين العابدين عليه السلام نشسته بودم
كه دو مرد از اهل عراق وارد شدند و عرض كردند: اى فرزند رسول خدا آمدهايم تا معنى
بعضى از آيات قرآن را براى ما بيان بفرمائى.حضرت فرمود: چيست آن آيات؟ عرض كردند:
قول خداى تعالى:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا .
حضرت فرمودند: اهل عراق برگزيدگان را كه وارث كتاب هستند چه كسانى
مىدانند؟ عرض كردند: آنها مىگويند: درباره امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم
نازل شده است.حضرت فرمود: بنابراين همه امت در بهشتند؟ ! ابو حمزه گويد: من از بين
آنها سئوال كردم: اى فرزند رسول خدا پس درباره كه نازل شده است؟ حضرت سه مرتبه
فرمود: سوگند به خدا درباره ما اهل بيت نازل شده است.عرض كردم: پس ما را مطلع فرما
كه در ميان شما ظالم به نفس خود كيست؟ حضرت فرمود: آن كسى كه كارهاى نيك و بد او
مساوى باشد، و او در بهشت است.عرض كردم: مقتصد و ميانهرو كيست؟ فرمود: كسى كه در
خانه خود عبادت خدا را به جاى آورد تا يقين او برسد.عرض كردم: سابق به خيرات كيست؟
فرمود: كسى كه شمشير خود را برهنه كند و مردم را به راه خدا دعوت كند» .
و نظير اين استدلال را حضرت امام رضا عليه السلام به مامون مىكنند كه
مراد از وارثين كتاب خصوص عترت رسول خدا هستند، و اين مطلب ضمن روايت مفصلى است كه
حضرت رضا در مجلس مامون از آيات قرآن دوازده مزيتبراى عترت و اهل بيت رسول خدا
اثبات مىكنند.اين روايت را صدوق مفصلا در «عيون اخبار الرضا» آورده (127)
، و سيد بحرانى در «غاية المرام» مقدار مختصرى از آن را كه شاهد براى اثبات
ميراث است ذكر كرده (128) ، و مجلسى از «تفسير على بن ابراهيم» از ابان
بن صلت مختصر آن را آورده است (129) .
و مجلسى گويد: سيد على بن طاووس در كتاب «سعد السعود» گويد: من روايات
بسيارى را يافتهام كه بعضى از آنها را در كتاب «البهجة بثمرة المهجة» ذكر كردهام
كه مراد از قول خداوند جل جلاله
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا - الآية،
جميع ذريه پيغمبر هستند و در ميان آنها ستمگر به نفس جاهل به امام
است، و مقتصد عارف به امام است، و سابق به خيرات خود امام است.
و از كسانى كه ما اين دسته روايات را از آنها نقل نمودهايم شيخ ابو
جعفر محمد بن بابويه در كتاب «فرق» استبا اسناد خود از حضرت صادق عليه السلام، و
ديگر از كتاب «واحدة» از ابن ابى جمهور در روايى كه از ابو محمد الحسن بن على
العسكرى روايت كرده است، و ديگر از كتاب «دلائل» متعلق به عبد الله بن جعفر حميرى
از امام حسن عسكرى روايت كرده است، و ديگر از كتاب محمد بن على بن رباح با اسناد
خود از حضرت صادق عليه السلام و او از كتاب محمد بن مسعود بن عياش در تفسير قرآن
روايت كرده است، و ديگر از كتاب «جامع صغير» يونس بن عبد الرحمن، و ديگر كتاب عبد
الله بن حماد انصارى، و ديگر كتاب ابراهيم خزاز، و غير از اين كتابها كه فعلا اسامى
آنها در نظرم نيست (130) .
اين مجموع رواياتى است كه در تفسير كريمه شريفه سابقا بيان كرديم، و
اينك نيز چند روايت آنرا ذكر كرديم، و از مجموع مطالب واضح شد كه امير المؤمنين
يگانه روزگار در صفات عاليه انسانيت و فريده دهر و گوهر تابناك عالم خلقت و معلم
بشريت و سرمشق تعاليم صالحه و منبع خيرات و معدن بركات و فخر بنى آدم و افتخار
ملائكه و پيغمبران بودهاند.و چه خوب خضر پيغمبر آن حضرت را بدين صفات عاليه ستوده
و تمجيد نموده و در مصيبت آن حضرت گريان شده است.
صفوانى در كتاب «احن و محن» و كلينى در كتاب «كافى» روايت كردهاند
كه چون امير المؤمنين به شهادت رسيدند
جاء شيخ يبكى و هو يقول: اليوم انقطعت علاقة النبوة، حتى وقف بباب
البيت الذى فيه امير المؤمنين و اخذ بعضادتى الباب فقال: رحمك الله فلقد كنت اول
الناس اسلاما، و اخلصهم ايمانا، و اشدهم يقينا، و اخوفهم من الله، و اطوعهم لنبى
الله، و افضلهم مناقب، و اكثرهم سوابق، و اشبههمبه خلقا و خلقا و سيماء و فضلا.و
كنت اخفضهم صوتا، و اعلاهم طودا، و اقدمهم كلاما، و اصوبهم منطقا، و اشجعهم قلبا، و
احسنهم عملا، و اقواهم يقينا.حفظت ما ضيعوا و رعيت ما اهملوا، و شمرت اذ اجتمعوا، و
علوت اذ هلعوا، و وقفت اذ شرعوا، و ادركت اوتار ما ظلموا.كنت على الكافرين عذابا
واصبا، و للمؤمنين كهفا و حصنا.كنت كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف. كنت للطفل
كالآب الشفيق و للارامل كالبعل العطوف.قسمتبالسوية، و عدلت فى الرعية، و اطفات
النيران و كسرت الاصنام، و اذللت الاوثان، و عبدت الرحمن - فى كلام له كثير -
فالتفتوا فلم يروا احدا.فسئل الحسن عليه السلام من كان الرجل؟ قال: الخضر عليه
السلام (131) .
«چون امير المؤمنين عليه السلام رحلت كردند پيرمردى گريهكنان آمد در
حالى كه مىگفت: امروز زنجيرهاى نبوت پاره شد، تا ايستاد در اطاقى كه حضرت در آنجا
مرغ روحش پرواز نموده بود و با دو دستخود دو بازوى دو طرف در را گرفت و گفت: خدا
تو را رحمت كند، حقا كه اولين كسى بودى كه اسلام آوردى، و پاكترين آنها بودى از
جهت ايمان، و يقينت از همه شديدتر بود، و خوفت از خدا نسبتبه همه بيشتر، و
طاعتتبه پيغمبر خدا از همه افزونتر، و مناقب و فضائلت از همه عاليتر، و سوابقت از
همه زيادتر، و شباهتتبه رسول خدا از جهت قواى طبيعى و اخلاق معنوى و از جهت علائم
روحانى در چهرهات و از جهت فضل و شرافت از همه بيشتر بود.و از جهتسر و صدا از همه
آرامتر بودى، و از جهت استقامت و ثباتت از همه بالاتر و رفيع مرتبهتر بودى.كلام و
سخنت از همه مقبولتر، و منطقت از همه صحيحتر، و قلبت از همه شجاعتر، و كردارت از
همه نيكوتر، و يقينت از همه قويتر بود.
حفظ كردى آنچه را كه ضايع كردند، و رعايت كردى آنچه را كه مهمل
گذاشتند، و دامن همتبه كمر زدى در وقتى كه آنها اجتماع كردند، و نفس خود را بلند
داشتى هنگامى كه آنها حرص زدند، و توقف كردى در وقتى كه آنها بدعت نهادند، و
دادخواهى كردى نسبتبه ظلمهائى كه نمودند.اى على تو نسبتبه كافران عذاب سخت و
مداوم بودى، و نسبتبه مؤمنان پناهگاه و ملجا و حصن.تو مانند كوهى عظيم و ثابتبودى
كه تندبادهاى اهواء و آراء باطل و طوفانهاى سخت اميال وافكار مخالفين ابدا مختصر
حركتى و تكانى در توبه وجود نياورد.نسبتبه كودكان مانند پدر مهربان، و نسبتبه
بيوه زنان چون شوهر رئوف و عطوف.بيت المال را به طور تساوى تقسيم كردى، و در رعيت و
توده مردم به عدالت رفتار نمودى، و آتشهاى كفر و شرك و ستمگرى و بيداد و حقكشى و
تجاوز و تجاسر به حقوق را خاموش كردى، و بتهاى ظاهر و باطن را در هم شكستى و ذليل
نمودى، و در مقام بندگى خداوند عز و جل قيام و اقدام كردى.
و بسيار از اين قبيل سخنان گفت و صفات عاليه آن حضرت را بيان كرد، و
ناگهان ناپديد شد، مردم كه التفات كردند كسى را نديدند و از حضرت امام حسن عليه
السلام سئوال كردند؟ فرمود: آن مرد پير خضر پيغمبر عليه السلام بود» .
علامه مجلسى اين بيانات خضر را با مختصر اختلافى در لفظ ولى مفصلتر در
بحار آورده و از «كمال الدين و تمام النعمة» صدوق روايت كرده است (132)
.
و محدث قمى گويد: اين روايتبه سندهاى معتبر از كلينى و صدوق و ديگران
روايتشده و من در كتاب «هديه» در باب زيارات آن حضرت ذكر كردهام، چون كلمات خضر
به منزله زيارت امير المؤمنين است (133) .
و حقير گويد: الحق اين عبارات خضر جامع مقامات معنوى و روحى امير
المؤمنين است، و سزاوار است در كتاب مستقلى مفصلا و مشروحا شرح شود.
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم
از موفق بن احمد خوارزمى با اسناد خود از محمد بن منصور نقل است كه او
مىگفت: از احمد بن حنبل شنيدم كه مىگفت: آن مقدارى كه از فضائل و مناقب درباره
على بن ابيطالب آمده است راجع به هيچ يك از اصحاب وارد نشده است.و احمد بن حنبل
مىگفت: مردى به ابن عباس گفت: سبحان الله چقدر فضائل على بن ابيطالب زياد است من
گمان دارم كه سه هزار منقبتباشد! ابن عباس گفت: آيا نمىگوئى كه به سى هزار
نزديكتر است (134) ؟ و نيز خوارزمى با سند خود از حرب بن عبد الحميد
روايت كرده كه سليمان اعمش براى ما گفت كه منصور دوانيقى در ايام خلافتش به من گفت:
اى سليمان به من بايد بگوئى كه چند حديث در فضائل على بن ابيطالب روايت كردهاى؟
گفتم: مقدار اندكى.گفت: واى بر تو، به تو مىگويم چقدر؟ گفتم: ده هزار حديثيا هزار
حديث.چون كلمه هزار را از زبان من شنيد آنرا كوچك شمرد و گفت: واى بر تو اى سليمان
همان ده هزار صحيح است كه اول گفتى (135) .
و نيز خوارزمى با سند خود از مجاهد از ابن عباس روايت كرده كه
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لو ان الاشجار اقلام و
البحر مداد و الجن حساب و الانس كتاب ما احصوا فضائل على بن ابيطالب (136)
.
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر تمام درختان عالم قلم
شود و درياها مركب گردد و جن حسابگر و تمام افراد انسان نويسنده و كاتب، نمىتوانند
فضائل على بن ابيطالب را بشمرند» .
و نيز خوارزمى با سند خود از محمد بن عماره از پدرش از جعفر بن محمد
الصادق از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا روايت كرده است كه
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لرهط من اصحابه: ان الله
تعالى جعل لاخى على فضائل لا تحصى كثرة، فمن ذكر فضيلة من فضائله مقرا بها غفر الله
له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر.