امام شناسى ، جلد چهارم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۵ -


«حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به جماعتى از اصحاب خود گفتند: خداوند تعالى براى برادر من على فضائلى برون از حد و شماره قرار داده، هر كس يك فضيلت از فضائل او را ذكر كند و به آن اعتراف و اقرار داشته باشد خداوند تمام گناهان گذشته دور و نزديك او را مى‏آمرزد» .

و من كتب فضيلة من فضائله لم تزل الملائكة تستغفر له ما بقى لذلك الكتاب رسم، و من استمع الى فضيلة من فضائله غفر الله له الذنوب التى اكتسبها بالنظر.ثم قال: النظر الى على عبادة، و ذكره عبادة، لا يقبل الله ايمان عبد الا بموالاته و البراءة من اعدائه (137) .

«و هر كس فضيلتى از فضائل على بن ابيطالب را بنويسد دائما ملائكه براى او استغفار مى‏كنند تا زمانى كه از آن نوشته اثرى باقى است، و كسى كه گوش فرا دارد به يك فضيلت از فضائل او مى‏آمرزد خدا تمام گناهانى را كه با استماع و گوش انجام داده است، و كسى كه نظر كند به كتابى كه در آن فضائل على نوشته شده است‏خداوند مى‏آمرزد تمام گناهانى را كه با چشم و نظر انجام داده است.و سپس فرمود: نظر كردن به على عبادت است، و ياد كردن على عبادت است، خداوند ايمان بنده خود را نمى‏پذيرد مگر به دوستى او و به برائت و بيزارى از دشمنان او» .

و نيز خوارزمى در «مناقب‏» از سماك بن حرب، از سعيد بن جبير روايت كرده است، كه او مى‏گفت:

قلت لابن عباس - رضى الله عنهما - : اسالك عن اختلاف الناس فى على - رضى الله عنه - قال: يا بن جبير تسالنى عن رجل كانت له ثلاثة آلاف منقبة فى ليلة واحدة و هى ليلة القربة فى قليب بدر، سلم عليه ثلاثة آلاف من الملائكة من عند ربهم، و تسالنى عن وصى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و صاحب حوضه و صاحب لوائه فى المحشر.و الذى نفس عبد الله بن العباس بيده لو كانت‏بحار الدنيا مدادا، و اشجارها اقلاما، و اهلها كتابا فكتبوا مناقب على بن ابيطالب و فضائله ما احصوه (138) .

«سعيد بن جبير مى‏گويد: من از علت اختلاف عقيده مردم درباره على بن ابيطالب از ابن عباس سئوال كردم.در پاسخ گفت: اى فرزند جبير از من پرسش مى‏كنى درباره كسى كه سه هزار منقبت فقط در يك شب داشت و آن شب شب مشك بود در چاه بدر، بر او سه هزار فرشته از نزد خداوندشان سلام كردند.و از من پرسش مى‏كنى درباره وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، و صاحب حوض كوثر او، و صاحب پرچم توحيد و لواى حمد او در روز باز پسين.سوگند به خدائى كه جان عبد الله بن عباس در دست قدرت اوست اگر تمام اقيانوسهاى دنيا مركب شوند، و تمام درختهاى دنيا قلم گردند، و تمام اهل عالم نويسنده شوند از عهده شمارش فضائل و مناقب على بن ابيطالب بر نخواهند آمد» .

و نيز خوارزمى در «مناقب‏» از ابو طفيل روايت كند كه قال بعض الصحابة: لقد كان لعلى من السوابق ما لو قسمت‏سابقة منها بين الناس لوسعتهم خير (139) .

«بعضى از اصحاب رسول خدا گفته‏اند: براى على بن ابيطالب سوابقى است كه اگريكى از آنها در بين جميع افراد بشر تقسيم گردد به همه آنها خير و رحمت‏خواهد رسيد» .

ابن شهرآشوب گويد: از جمله معجزات بعد از رحلت على بن ابيطالب آن است كه جماعتى از عامه و مخالفين بدون اختيار و اضطرارا مناقب و فضائل او را نقل كردند و خداوند چنان آنها را مسخر فرموده است كه اينها را ذكر كنند با آنكه اين مناقب برهان روشن و حجت قاطعه بر عليه خود آنها و آئين و مذهب آنهاست، به طورى كه اگر يكى از آنها يكى از اين فضائل را رد كند فورا رفيقش مى‏گويد: اين جاى رد نيست، اين مطلب در تواريخ و صحاح و سنن و جوامع و سير و تفاسير آمده و تمام بزرگان علم و حديث و تاريخ و تفسير و رجال و سيره اجماع كرده‏اند كه اين حديث صحيح است و اين منقبت‏براى على بن ابيطالب محل رد و انكار نيست، و اگر احيانا در يكى از اين كتب يافت نشود مسلما در ديگرى يافت مى‏شود.

و از جمله معجزات آن حضرت بعد از وفاتش آن است كه در مناقب او علماى عامه اجماع كرده‏اند يا افراد بسيارى از آنها مناقب او را ذكر كرده‏اند به طورى كه اين فضائل و مناقب در نزد آنها علم ضرورى شده است مانند آنكه ابن جرير طبرى، كتاب «الغدير» را تصنيف كرده است، و ابن شاهين كتاب «مناقب‏» و كتاب «فضائل فاطمه عليهما السلام‏» را، و يعقوب بن شيبة كتاب «تفضيل الحسن و الحسين‏» عليهما السلام و كتاب «مسند امير المؤمنين و اخباره و فضائله عليه السلام‏» را، و جاحظ كتاب «علوى‏» و كتاب «فضل بنى هاشم على بنى اميه‏» را، و ابو نعيم اصفهانى كتاب «منقبة المطهرين فى فضائل امير المؤمنين‏» و «ما نزل القرآن فى امير المؤمنين عليه السلام‏» را، و ابو المحاسن الرؤيانى كتاب «جعفريات‏» را، و الموفق المكى كتاب «قضايا امير المؤمنين عليه السلام‏» و كتاب «رد الشمس لامير المؤمنين عليه السلام‏» را، و ابو بكر محمد بن مؤمن شيرازى كتاب «نزول القرآن فى شان امير المؤمنين عليه السلام‏» را، و ابو صالح عبد الملك مؤذن كتاب «الاربعين فى فضائل الزهراء عليها السلام‏» را، و احمد بن حنبل كتاب «مسند اهل البيت و فضائل الصحابة‏» را، و ابو عبد الله محمد بن احمد النظيرى كتاب «الخصائص العلوية على سائر البرية‏» را، و ابن المغازلى كتاب «مناقب‏» را، و ابو القاسم البسطى (البستى - خ ل) كتاب «المراتب‏» را، و ابو عبد الله بصرى كتاب «درجات‏» را، و خطيب ابو تراب‏كتاب «الحدائق‏» را، با آنكه همه آنها چون ميل به مخالفين امير المؤمنين داشتند و مذهب آنها مذهب شيخين بوده است ناچار بسيارى از مطالب را كتمان كرده‏اند، و اين حقيقت واقعا معجزه و خرق عادتى است كه دشمنانش بر فضائل او گواهى دهند و منكران او به مناقبش اعتراف كنند (140) .

شاعر گويد:

شهد الانام بفضله حتى العدى و الفضل ما شهدت به الاعداء (141)

«تمام مردم يكدل بر فضيلت او گواهى دهند حتى دشمنان او، و فضيلت آنست كه دشمنان به آن شهادت دهند» .

و شاعر ديگرى گويد:

يروى مناقبهم لنا اعداؤهم لا فضل الا ما رواه حسود (142)

«دشمنان اهل بيت رسول خدا براى ما مناقب آنها را روايت مى‏كنند، فضل و شرف نيست مگر آنكه حسود روايت كند» .

البته اين افرادى را كه ابن شهرآشوب با مصنفات آنها شمرده است قبل از زمان خود او بوده‏اند، چون او در سنه پانصد و هشتاد و هشت (588) فوت كرده است ولى بعضى از مصنفات ديگر در اين زمينه قبل از او و بعد از او نوشته شده است كه سيد محمد مهدى فرزند سيد حسن خرسان در مقدمه طبع هفتم از «ينابيع المودة‏» تعداد آنها را به يك صد و هشتاد و سه (183) كتاب رسانيده است.

ابن شهرآشوب گويد: و از جمله معجزات آنحضرت بعد از وفاتش كثرت روايات در مناقب و فضائل اوست‏با آنكه كتب و روايات فضائل او را دفن مى‏كردند و از ترس وعيدهاى مخالفين اسم على را در روايات نمى‏بردند.

مسلم و بخارى و ابن بطة و نظيرى در ضمن حديثى از عائشه در مرض حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده‏اند: فقالت فى جملة ذلك: فخرج النبى بين رجلين من اهل بيته الفضل و رجل آخر يخط قدماه، عاصبا راسه - تعنى عليا - عليه السلام. (143)

«عائشه در ضمن گفتارش گفت: رسول خدا در مرض موت به مسجد رفت‏در حالى كه قدمهايش روى زمين كشيده مى‏شد و دستمالى بر سر بسته بود و دو نفر از اهل بيتش زير بغلهاى او را گرفته بودند: يكى فضل بن عباس بود و يكى يك مرد ديگر (مراد از مرد ديگر على است كه عائشه يا از روى حسادت بيان نكرده يا روات آنرا كتمان كرده‏اند) .

و قال معاوية لابن عباس: انا كتبنا فى الآفاق ننهى عن ذكر مناقب على فكف لسانك.قال: افتنهانا عن قراءة القرآن؟ قال: لا.قال: افتنهانا عن تاويله؟ قال: نعم.قال: افنقراه و لا نسال؟ قال: سل عن غير اهل بيتك.قال: انه منزل علينا فنسال غيرنا؟ اتنهانا ان نعبد الله؟ فاذا تهلك الامة.قال: اقراوا و لا ترووا ما انزل الله فيكم. «يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم‏» .ثم نادى معاوية: ان برئت (144) الذمة ممن روى حديثا من مناقب على، حتى قال عبد الله بن الشداد الليثى: وددت انى اترك ان احدث بفضائل على بن ابيطالب يوما الى الليل و ان عنقى ضربت. (145)

«معاويه به ابن عباس گفت: ما به تمام كشورهاى اسلامى نوشته‏ايم كه مناقب على را بر زبان نياورند، تو نيز زبان خود را از ذكر فضايل او بازدار.ابن عباس گفت: آيا ما را نهى مى‏كنى از خواندن قرآن؟ معاويه گفت: نه.ابن عباس گفت: آيا ما را منع مى‏كنى از تفسير و معناى قرآن؟ گفت: آرى.ابن عباس گفت: آيا ما قرآن را بخوانيم ولى معنى را نفهميم و سئوال نكنيم؟ گفت: سئوال بكن ليكن از اهل بيت‏سؤال مكن.ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بيت نازل شده آيا ما از غير آنها بپرسيم؟ آيا تو مى‏خواهى ما را از پرستش خدا باز دارى؟ بنابراين همه امت هلاك خواهند شد.معاويه گفت: قرآن را بخوانيد اما رواياتى را كه از رسول خدا درباره شان نزول آياتى كه درباره اهل بيت نازل شده رسيده است‏براى مردم بيان نكنيد «آرى مى‏خواهند نور خدا را خاموش كنند و با زبانهاى خود جلوى انتشار فضل و حق را بگيرند» .سپس معاويه با صداى بلند ندا در داد: ذمه و عهد من برى است از كسى كه در فضائل على روايتى را بيان كند.و كار آنچنان سخت‏شد و ترس و خوف مردم از بيان فضائل به جائى رسيد كه عبد الله بن شداد ليثى گويد: من دوست دارم يك روز تا شب بگذارند من مناقب على را بيان كنم و سپس گردن مرا بزنند» .

و كار به جائى رسيد كه محدث كه در فقه حديثى يا در مبارزه روايتى در شان امير المؤمنين نقل مى‏كرد نمى‏گفت: على، بلكه مى‏گفت: قال رجل من قريش يعنى مردى از قريش گفت.

و عبد الرحمن بن ابى ليلى در روايات خود به جاى لفظ على مى‏گفت: مردى از اصحاب رسول خدا.

و حسن بصرى مى‏گفت: ابو زينب (146) .

و از سعيد بن جبير سئوال كردند: بردارنده پرچم و لواى حمد در روز قيامت كيست؟ در پاسخ گفت: مگر دل خوشى دارى؟ (147) يعنى مى‏خواهى من بگويم على و همين بيان من سبب كشته شدن من و تو گردد) .

و شعبى گويد: من مى‏شنيدم كه خطيب‏هاى بنى‏اميه على بن ابيطالب را لعن و سب مى‏كردند در بالاى منبرها و ليكن مثل آنكه كسى بازوى‏هاى على را گرفته و به آسمان بالا مى‏برد، و مى‏شنيدم كه اسلاف و نياكان بنى‏اميه را مدح و تحسين مى‏كردند ليكن گوئى شكم جيفه و مردارى را مى‏شكافند و تعفن و بوى گند او بيشتر منتشر مى‏شد.

و يك زن عربى را ديدند كه در مسجد كوفه مى‏گفت:

يا مشهورا فى السماوات و يا مشهورا فى الارضين، يا مشهورا فى الآخرة، جهدت الجبابرة و الملوك على اطفاء نورك و اخماد ذكرك، فابى الله لذكرك الا علوا و لنورك الا ضياء و نماء و لو كره المشركون. (148)

«اى كسى كه در آسمانها مشهورى و در زمين‏ها معروفى، اى كسى كه در آخرت مشهورى، جباران روزگار و پادشاهان قدرتمند در خاموش كردن نور تو و فرو نشاندن ذكر تو كوشش‏ها نمودند ليكن خداوند ذكر تو را بالاتر و نور تو را روشن‏تر و نمودارتر نمود گرچه مشركين نمى‏پسندند» .

از او سئوال كردند: مرادت از اين مرد كيست؟ گفت: على بن ابيطالب (149) .سئوال كننده تا متوجه شد كه چه كسى اين جمله را گفت ديگر كسى را نديد.و ابن نباته گويد: حيله و مكر قريش در خاموش كردن نور على به حد اعلى رسيد اما به صيحه قيامت‏يك صدا اضافه شد و انوار و آثار رحمت قيامت در زمين ظاهر شد، مشاهد و مقابر اولاد على در هر سرزمينى ديده مى‏شود، و خوابهاى عجيب از مناقب او پرده برمى‏دارد، و مريض‏هاى زمينگير شفا مى‏يابند، و مبتلايان نجات مى‏يابند، و اين امر براى احدى غير از على بن ابيطالب شنيده نشده است (150) .شيخ ازرى اشعارى را در مدح حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏گويد: از آن جمله اين است:

ما تناهت عوالم العلم الا و الى ذات احمد منتهاها اى خلق لله اعظم منه و هو الغاية التى استقصاها قلب الخافقين ظهرا لبطن فراى ذات احمد فاجتباها

1- عوالم علم، غايت و نهايتى ندارد، مگر آنكه به ذات احمد منتهى مى‏گردد.

2- كداميك از مخلوقات خداوند از او عظيم‏ترند؟ در حالى كه غايت و مقصودى كه خداوند عالم را بدان جهت آفريده است، اوست.

3- خداوند تمام عالم را از مشرق و مغرب زير و زبر كرد، و كاينات را درهم ريخت، و ذات احمد را ديد، و او را انتخاب كرد، و اختيار فرمود.

تا آنكه مى‏رسد به اهل بيت و در مقام طهارت و عظمت آنها مى‏گويد:

سادة لا تريد الا رضى الله كما لا يريد الا رضاها خصها من كماله بالمعانى و باعلى اسمآئه سماها لم يكونوا للعرش الا كنوزا خافيات سبحان من ابداها كم لهم السن عن الله تنبى هى اقلام حكمة قد براها و هم الاعين الصحيحات تهدى كل نفس مكفوفة عيناها علمآء ائمة حكماء يهتدى النجم باتباع هداها ورثوا من محمد سبق اولاها و حازوا ما لم تحز اخراها

4- امامان اهل بيت، سادات و بزرگوارانى هستند كه نمى‏خواهند مگر رضاى خدا را، همچنانكه خدا نمى‏خواهد مگر رضاى ايشان را.

5- خداوند از كمال خود، آنان را به معانى اختصاص داده است، و از عالى‏ترين اسماء خود آنان را بهره‏مند نموده و افاضه كرده و نام‏گذارى نموده است.

6- آنان براى عرش خدا نيستند مگر گنجهاى مخفى، پاك و منزه است آن خداوندى كه آنان را ظاهر كرده است.

7- چه بسيار آنها زبانهائى دارند كه از خدا خبر مى‏دهد و آگاه مى‏كند، آرى ايشان قلم‏هاى حكمتى هستند كه خداوند به ست‏خود تراشيده است.

8- ايشان چشم‏هاى صحيح و سالمى هستند كه هدايت و راهنمائى مى‏كنند هر كسى را كه دو چشم او كور و نابينا شده باشد.

9- ايشان علماء و امامان و حكمائى هستند كه ستارگان آسمان در اثر متابعت و پيروى از هدايت آنان، راه مى‏يابند و هدايت مى‏شوند.

10- از محمد به ارث بردند آنچه را كه در ميدان مسابقه با اولين امت‏به عنوان حق السبق و پاداش گروبندى گذاشته شده بود، و احاطه و حيازت كردند به آنچه كه آخرين امت نتوانستند آن را حيازت كنند و بدان برسند و احاطه كنند.

و دوباره در توصيف حضرت رسول مى‏گويد:

آية الله حكمة الله سيف الله و الرحمة التى اهداها فاض للخلق منه علم و حلم اخذت عنهما العقول نهاها لم يكن اكرم النبيين حتى علم الله انه ازكاها انما الكائنات نقطة خط بيديه نعيمها و شقاها كل ما دون عالم اللوح طوع ليدى فضله الذى لا يضاها حاز من جوهر التقدس نفسا تاهت الانبياء فى معناها لا تجل فى صفات احمد فكرا فهى الصورة التى لن تراها حاز قدسية العلوم و ان لم يؤتها احمد فمن يؤتاها و هو الآية المحيطة فى الكو ن ففى عين كل شى‏ء تراها

11- محمد آيت‏خداست و حكمت‏خداست و شمشير خداست و رحمت‏خداست كه آنرا به عنوان هديه فرستاده است. - از محمد به خلائق، علم و حلم افاضه شد، كه عقول از اين علم و حلم، عقل‏هاى خود را گرفتند.

13- محمد گرامى‏ترين پيامبران نشد مگر زمانى كه خداوند دانست كه او از همه پيامبران با نموتر و با رشادتر و با استعدادتر است.

14- تمام موجودات از كاينات همچون نقطه خطى هستند كه دو سر خط به دست اوست، خواه نعمت و رحمتى كه بدانها رسد، و خواه نقمت و مشكلات و سختى‏ها.

15- و هر چه به طور كلى، پائين‏تر از عالم لوح است همگى مطيع و منقاد دو دست فضل و كرم اوست، فضلى كه هيچ شبيه و نظير ندارد.

16- او از حاق طهارت و از جوهر قدس، حائز نفسى شده است كه پيامبران در معنى و حقيقت آن نفس همگى گم و سرگردانند.

17- پس تو در صفات احمد، فكر خود را جولان مده و به گردش در مياور، زيرا كه آن صفات، صورتى است كه ابدا آنرا نخواهى ديد.

18- او به مقام قداست علوم و لب و لباب دانش‏ها رسيده است، و اگر اين قدسيت‏به احمد داده نشده است پس به چه كسى داده شده است؟

19- و او آيت كبرى و آئينه كامل خدا و محيط بر عالم كون است و بنابراين در حاق و حقيقت هر چيز او را مى‏بينى.

و مفصل از مقامات حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى‏كند تا مى‏رسد به مقامات امير المؤمنين عليه السلام و مى‏گويد:

ملك شد ازره باخيه فاستقامت من الامور قناها اسد الله ما رات مقلتاه نار حرب تشب الا اصطلاها

20- او پادشاهى بود كه خداوند پشت و كمر او را به برادرش محكم كرد و بنابراين، جريان امور وامانده، چون نيزه ايستاده بر سر پاشد.

21- برادرش اسد الله شير خداست كه هيچگاه دو چشم او نديد كه آتش جنگ افروخته است مگر آنكه آن را گرم كرد.

و بعدا مشروحا فضائل آن حضرت را در مقامات بدر و احد و احزاب‏و حنين و حيبر و ساير مناقب را از قبيل نزول آيه تطهير و مباهله و سوره هل اتى و سد ابواب و حديث منزلت و حديث غدير و غير ذلك بيان مى‏كند تا آنكه مى‏گويد:

ايها الراكب المجد رويدا بقلوب تقلبت فى جواها ان ترائت ارض الغريين فاخلع و اخلع النعل دون وادى طواها و اذا شمت قبة العالم الاعلى و انوار ربها تغشاها فتواضع فثم دارة قدس تتمنى الافلاك لثم ثراها قل له و الدموع سفح عقيق و الجوى تصطلى بنار غضاها يا بن عم المصطفى انت‏يد الله التى عم كل شى‏ء نداها انت قرآنه القديم و اوصا فك آياته التى اوحاها حسبك الله فى مآثر شتى هى مثل الاعداد لا تتناهى انت‏بعد النبى خير البرايا و السما خير ما بها قمراها لك ذات كذاته حيث لو لا انها مثلها لما آخاها قد تراضعتما بثدى وصال كان من جوهر التجلى غذاها يا على المقدار حسبك لا هو تية لا يحاط فى علياها لك نفس من جوهر اللطف صيغت جعل الله كل نفس فداها كل ما فى القضاء من كائنات انت مولى بقائها و فناها يا اخا المصطفى لدى ذنوب هى عين القذى و انت جلاها يا غياث الصريخ دعوة عاف ليس الاك سامع نجواها كيف تخشى العصاة بلوى المعا صى و بك الله منقذ مبتلاها لك فى مرتقى العلى و المعالى درجات لا يرتقى ادناه (151)

22- اى محمل دارى كه دل‏هائى را كه از شدت وجد و عشق دگرگون شده است‏با خود با جد و جهدى حمل مى‏كنى، قدرى آهسته‏تر بران.

23- اگر زمين نجف پديدار شد خضوع كن و در وادى طواى آن كه مى‏خواهى داخل شوى نعل خود را درآور.

24- و چون نظر دوختى بر قبه و بارگاه عالم اعلى، و انوار حضرت پروردگاركه آن قبه را احاطه كرده است.

25- پس فروتنى و تواضع كن زيرا آنجا دار قدس و خانه طهارت است كه افلاك آسمان آرزو مى‏كنند خاكش را بوسه زنند.

26- به او بگو در حاليكه اشكهاى خونينت چون دانه‏هاى عقيق مى‏ريزد و در حاليكه عشق سوزان تو به آتش درخت غضاى آن خانه و سرزمين گرم مى‏شود.

27- اى پسر عموى مصطفى تو يد الله و دست‏خدائى كه باران رحمتش همه چيز را فرا گرفته است.

28- تو قرآن قديم خدا هستى، و اوصاف تو آيات آن قرآن است كه خدا وحى كرده است.

29- خداوند براى تو كافى است و بس، در خصال پسنديده و ملكات حميده‏اى كه دارى، و تعداد آنها به اندازه اعداد، نامتناهى است.

30- بعد از پيامبر، از ميان جميع مخلوقات، تو بهترين آفريده‏اى، آرى در فراز آسمان بهترين كوكبى كه هست همان خورشيد و ماه آسمان است.

31- تو ذاتى دارى مانند ذات پيغمبر، و اگر اين چنين نبود پيامبر تو را برادر خود نمى‏كرد.

32- شما دو نفر از پستان وصال شير خورده‏ايد، آن پستانى كه غذاى آن از جوهر تجلى اسماء و صفات خداوندى بوده است.

33- اى على، در مقدار و تعين همين قدر بس است كه از عالم لاهوت هستى! آن عالم لاهوتى كه درجات علياى آن به احاطه هيچ موجودى در نيايد.

34- تو داراى نفسى هستى كه از گوهر لطف حضرت احديت ريخته شده است، خداوند همه نفس‏ها را فداى تو گرداند.

35- در عالم قضا و قدر خداوند، آنچه واقع شود، تو بر آن ولايت دارى، چه در امور باقيه آن، و چه در امور فانيه آن.

36- اى برادر مصطفى، من گناهانى دارم كه خار چشم من گرديده است، و تو فقط زداينده و از بين برنده آن هستى!

37- اى پناه و فريادرس شخص مبتلا و دردمند، كه براى رفع بليه و گرفتارى، دعوت او را اجابت مى‏كنى، آن شخص دردمندى كه غير از تو كسى‏شنواى نجوى و درد دل پنهانى او نيست.

38- چگونه معصيت‏كاران از بلواى گناهان بترسند در حالى كه خداوند تو را نجات دهنده و دستگيرنده مبتلايان قرار داده است.

39- براى تو در مراتب كمال و اعتلاى معالى و مقامات، درجاتى است كه به كوتاهترين پلكان آن نمى‏توان بالا رفت.

و بعد مفصلا قضيه سقيفه و ربودن خلافت را بيان نموده و شيخين را محاكمه مى‏كند و درجات حضرت زهراء و سفارشات پيغمبر را درباره او و ظلم و ستمى را كه به آن حضرت نمودند خوب شرح مى‏دهد فجزاه الله عن الرسول و عن اهل بيته خير الجزاء.و حقا سزاوار است كه اشعار او به فارسى شرح و با ذكر شواهد و مصادر استشهادات او به صورت كتابى در دسترس عموم قرار گيرد.

چه خوب شاعر پارسى زبان سروده است:

حق را چو به خلق شد جلوه‏گرى پوشيد على را به لباس بشرى از عالم لا مكان به امكان آورد تا بى‏خبران را دهد از خود خبرى

و شاعرى ديگر چه خوب سروده است:

سر ولايت آموز مصباح جان برافروز رو از على بياموز يك شيمه عليه روى على اعلى اشراق نور بالا عن وجهه تلالا نور من الهويه سر هويت آمد روح مشيت آمد ايجاد كل شى‏ء من مبدا المشيه چون روح جمله اسماست اين نكته پاى برجاست يا واهب العطايا يا رازق البريه چون نيست ره بذاتش يك شمه از صفاتش الرفق بالرعيه و العدل فى القضيه

و ملاى رومى چه خوب و عالى سروده:

رومى نشد از سر على كس آگاه زيرا كه نشد كس آگه از سر اله يك ممكن و اين همه صفات واجب لا حول و لا قوة الا بالله (152)

و اديب فاضل عبد الباقى افندى چه خوب سروده:

يا ابا الاوصياء انت لطه صهره و ابن عمه و اخوه ان لله فى معاليك سرا اكثر العالمين ما علموه انت ثانى الآباء فى منتهى الدور و آباؤه تعد بنوه خلق الله آدم من تراب فهو ابن له و انت ابوه (153)

1- اى پدر اوصياء رسول الله، مقام تو و منزله تو نسبت‏به طه، آن است كه داماد او هستى، و پسر عم او هستى، و برادر او هستى.

2- از براى خدا در درجات و مقامات عالى تو اسرارى است كه اكثر عالميان آنرا نمى‏دانند.

3- تو در انتهاى دوره عالم خلقت، پدر دومين براى موجودات هستى، و پدران اين دوره، فرزندان آن محسوب مى‏شوند.

4- خداوند آدم را از خاك آفريد، و بنابراين آدم، پسر خاك است، و تو پدر خاك هستى، و تو ابوترابى.

و آية الله علامه حاج سيد اسماعيل شيرازى پسر عموى آية الله سيد الطائفة حاج ميرزا محمد حسن شيرازى - اعلى الله مقامهما - قصيده‏اى در ميلاد و مدح امير المؤمنين عليه السلام گفته است‏بسيار غراء و ما چند قطعه از آنرا نقل مى‏كنيم:

ان يكن يجعل لله البنون و تعالى الله عما يصفون‏1 فوليد البيت احرى ان يكون لولى البيت‏حقا ولدا2 هو بعد المصطفى خير الورى من ذرى العرش الى تحت الثرى‏3 قد كست علياؤه ام القرى عزة تحمى حماها ابدا4 لا عزير، لا، و لا ابن مريم حيث لا يدنوه من لم يحرم‏5 سبق الكون جميعا فى الوجود و طوى عالم غيب و شهود6 كل ما فى الكون من يمناه جود اذ هو الكائن لله يدا7 سيد حازت به الفضل مضر بفخار قد سما كل البشر8 وجهه فى الفلك العليا قمر فبه لا بالنجوم يهتدى‏9 و يد الله مدر الانعم نحو معناه لنيل المغنم‏10 (154)

1- اگر بنا بشود كه براى خداوند، پسرانى قرار داده شود - و البته خداوند بالاتر و منيع‏تر است از آنكه او را به صفات بشرى توصيف مى‏كنند - - بنابراين، آن فرزند متولد شده در كعبه كه خانه خداست، سزاوارتر است‏براى آنكه حقا فرزند صاحب خانه باشد.

3- او (على بن ابيطالب) پس از پيامبر مصطفى بهترين خلايق است، از بالاترين نقطه عرش گرفته، تا پائين‏ترين مرتبه زمين در زير خاك.

4- مقام و منزلت عالى و مشرف او به ام القرى (مكه مكرمه) لباس عزتى پوشانيد كه پيوسته آن عزت منع مى‏كند كه در قرقگاه آن كسى وارد شود.

5- خواه آن كس عزير باشد، و خواه عيسى بن مريم، چون هيچ كس نمى‏تواند بدون احرام نزديك آن شود.

6- او در وجود و هستى، بر تمام عالم كون و تكوين پيشى گرفته است، و عالم غيب و شهود را طى نموده، و در هم پيچيده است.

7- و هر چه در عالم آفرينش و خلقت است، جود و بخششى است كه از دست‏با ميمنت اوست، زيرا كه او دست‏خداست.

8- سيد و آقائى است كه به واسطه مقدم او قبيله مضر حائز افتخار و مباهاتى شده است كه از تمام افراد بشر بالا رفته است.

9- چهره تابناك او در فلك بالا، چون ماه درخشانى است، كه با آن، نه با ستارگان، راهنمائى مى‏شوند 10- و او دست‏خداست كه نعمت‏ها را مى‏ريزد، و در عالم وجود افاضه مى‏كند، به طرف معنى و مقصود خود، تا آنكه عالم وجود به منفعت و بهره كافى نائل گردد.

و حكيم الهى ميرزاى جلوه چه عالى و رسا به فارسى سروده است:

غير على كسى نكرد خدمت احمد غمخور موسى نباشد الا هارون صورت انسانى و صفات خدائى سبحان الله ازين مركب و معجون كرد جهانى ز تيغ زنده به معنى از دم تيغش اگر چه ريخت همى خون ساحت جاهش به عقل پى نتوان برد نتوان با موزه درگذشت ز جيحون سوى شريعت گراى و مهر على جوى از بن دندان اگر نه قلبى و وارون (155)