و شيخ سليمان قندوزى حنفى از ابو الحمراء روايت كرده از رسول خدا كه:
من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى عزمه، و الى ابراهيم فى حلمه، و الى
موسى فى بطشه، و الى عيسى فى زهده فلينظر الى على بن ابيطالب.اخرجه ابو الخير
الحاكمى (28) .
رسول خدا فرمود: «هر كس بخواهد آدم را در عملش، و نوح را در اراده و
عزمش، و ابراهيم را در حلم و بردباريش، و موسى را در زد و خورد و گرفتن و دادن و
قوتش، و عيسى را در زهدش ببيند بايد على بن ابيطالب را ببيند» .
و نيز از ابن عباس روايت كرده است كه رسول الله فرمودند:
من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى حكمه، و الى ابراهيم
فى حلمه، و الى موسى فى هيبته، و الى عيسى فى زهده فلينظر الى على بن ابيطالب.اخرجه
الملا فى سيرته (29) .
«هر كس بخواهد به آدم نظر كند در علم او، و به نوح نظر كند در حكم و
فرمان و قضاوت او، و به ابراهيم در حلم او، و به موسى در هيبت او، و به عيسى در زهد
او بايد نظر كند به على بن ابيطالب» .و اين حديث را ملا على متقى در «كنز العمال»
آورده است.
و محب الدين از ابو الحمراء روايت كرده كه
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من اراد ان ينظر الى
آدم فى علمه، و الى نوح فى فهمه، و الى ابراهيم فى حلمه، و الى يحيى بن زكريا فى
زهده، و الى موسى فى بطشه فلينظر الى على بن ابيطالب.اخرجه ابو الخير الحاكمى
(30) .
رسول خدا فرموده است: «هر كس بخواهد به آدم در عملش، و به نوح در فهم
و ادراكش، و به ابراهيم در حلمش، و به يحيى بن زكريا در زهدش، و به موسى در گير و
دار و همت و پشتكارش نظر كند بايد به على بن ابيطالب نظر كند» .و اين روايت را ابو
خير حاكمى با سند خود تخريج كرده است.
و در پاورقى از ص 212 از «مناقب» ابن مغازلى گويد كه: اين حديث را
خوارزمى در «مناقب» خود ص 49 و ص 245، و محب الدين طبرى در «الرياض النضرة» ج 2 ص
217، و ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» ج 2 ص 229 آورده و گفته است كه: احمد
حنبل در «مسند» خود، و بيهقى در «صحيح» خود اين روايت را آوردهاند.
و همچنين محب طبرى از ابن عباس روايت كرده است كه
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من اراد ان ينظر الى
ابراهيم فى حلمه، و الى نوح فى حكمه، و الى يوسف فى جماله فلينظر الى على بن
ابيطالب.اخرجه الملا فى سيرته (31) .
ابن عباس گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: «كسى
كه بخواهد به ابراهيم در حلم و شكيبائى او، و به نوح در حكم و فرمان و قضاوت او، و
به يوسف درجمال او تماشا كند بايد تماشاى على بن ابيطالب را بنمايد» .و اين روايت
را ملا على متقى در «كنز العمال» آورده است.
و نيز ابن المغازلى با سند خود از انس بن مالك روايت نموده است كه
رسول خدا فرمود:
من اراد ان ينظر الى علم آدم، و فقه نوح فلينظر الى على بن ابيطالب
(32) .
«هر كس بخواهد به علم و دانش آدم و فقه نوح بنگرد على بن ابيطالب را
بنگرد» .
و گنجى شافعى با اسناد متصل خود از ابن عباس روايت كند
قال: بينما رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جالس فى جماعة من
اصحابه اقبل على فلما بصر به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال: من اراد
منكم ان ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى حكمته، و الى ابراهيم فى حلمه فلينظر
الى على بن ابيطالب.
ابن عباس گويد: «هنگامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ميان
جمعى از اصحاب خود نشسته بودند كه امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام وارد
شد.چون نظر رسول خدا به او افتاد فرمود: هر كس از شما بخواهد نظر كند به آدم ابو
البشر در علمش و به نوح در حكمت و اطلاعش به حقايق اشياء، و به ابراهيم در بردبارى
و حلمش بايد نظر كند به على بن ابيطالب» .
و سپس گويد: علت آنكه رسول خدا على را تشبيه به آدم نمود در علمش براى
آن است كه خداوند خواص و صفات هر چيز را به آدم آموخت
كما قال عز و جل:
و علم آدم الاسماء كلها (33) .
پس هيچ چيز و هيچ حادثه و هيچ واقعهاى نيست مگر آنكه علم آن نزد على
است و او مىتواند درك معانى و حقايق آنها نموده و استنباط فهم آنها را بنمايد.
و علت تشبيه به نوح در حكمت نوح يا در حكم نوح چنانچه در روايتى ديگر
آمده و شايد صحيحتر باشد آن است كه على عليه السلام بر كفار و منكران بسيار شديد
بود و به مؤمنان بسيار مهربان و رئوف كما وصفه الله تعالى فى القرآن بقوله: و الذين
معه اشداء على الكفار رحماء بينهم (34) .و خداوند از شدت نوح در قرآن
كريم خبر داده است كه مىگويد:
رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا (35) .
و علت تشبيه او به ابراهيم در حلم ابراهيم خليل الرحمن آن است كه
خداوند ابراهيم را در قرآن به اين صفت مىستايد بقوله:
ان ابراهيم لحليم اواه منيب (36)
بنابراين على بن ابيطالب متخلق به صفات انبياء و متصف به اخلاق اصفياء
بوده است (37) .
و قندوزى حنفى گفته است كه: در كتاب «مناقب» از حسن بن على بن محمد
بن جعفر الصادق بن محمد الباقر از پدرانش از امير المؤمنين على بن ابيطالب عليهم
السلام روايت است كه:
قال: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نظر الى و انا مقبل و
اصحابه حوله و قال لى: اما ان فيك شبها من عيسى بن مريم، و لو لا مخافة ان يقول فيك
طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم لقلت فيك مقالا لا تمر بملا من
الناس الا اخذوا التراب من تحت قدميك يبغون فيه البركة و يستشفون به.فقال
المنافقون: لم يرض محمد الا ان يجعل ابن عمه مثلا لعيسى بن مريم،
فانزل الله تعالى:
و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون و قالوا ءالهتنا خير ام
هو ما ضربوه لك الا جدلا بل هم قوم خصمون ان هو (اى على) الا عبد انعمنا عليه و
جعلناه مثلا لبنى اسرائيل (38) .
امير المؤمنين عليه السلام فرمودند كه: وقتى من به طرف حضرت رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم مىرفتم و آن حضرت در ميان اصحاب خود بودند، همين كه نظر
آن حضرت بر من افتاد گفتند: آگاه باش اى على كه در تو شباهتى به عيسى بن مريم است،
و اگر من نمىترسيدم از آنكه طايفهاى از امت من درباره تو بگويند آنچه را كه نصارى
درباره عيسى بن مريم گفتهاند هر آينه درباره تو كلامى مىگفتم كه پس از آن كلام
ديگر بر جماعتى از مردم عبور نمىنمودى مگر آنكه خاك زير قدمهايت را برداشته و براى
شفا و بركت مىبردند.منافقون گفتند: محمد راضى نشد و اكتفا نكرد تا آنكه پسر عموى
خود را مثال عيسى بن مريم قرار داد. در اين حال خدا اين آيهرا نازل نمود: «چون ما
عيسى بن مريم را به عنوان مثال شاهد آورديم قوم تو اى پيغمبر از آن به فغان آمدند و
گفتند: آيا معبودها و آلهه ما بهتر استيا او.اى پيغمبر اين كلام را نگفتند مگر از
روى جدل و خصومت كه حقا آنها دشمنانند.او (يعنى على) نيست مگر بندهاى كه ما به او
نعمت داديم و او را مثال و نمونه كامل (مانند عيسى بن مريم) براى بنىاسرائيل
آورديم» .
و سپس قندوزى گويد: و نظير اين روايت را سلمان و به طريق ديگر ابوبصير
از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است و مطابق مفاد همين روايت است قول جعفر
الصادق عليه السلام در دعاى خود كه عرض مىكند:
اللهم قد اجبنا داعيك المنذر النذير محمدا صليت عليه عبدك و رسولك
الذى دعا الناس الى ولاية على يوم الغدير الذى انعمت عليه و جعلته مثلا لبنى
اسرائيل (39) .
«بار پروردگارا ما اجابت كرديم دعوت پيغمبرت را كه به سوى تو دعوت
مىكرد، آن پيامبر بيم دهنده و ترساننده محمد كه تو درودها و تحيتهاى خود را بر او
فرستادى، آن بندهات و رسولت كه مردم را به ولايت على بن ابيطالب در روز غدير دعوت
كرد.على آن كسى كه او را مورد انعام خود قرار دادى و او را مثال بارز و نمونه ظاهر
امامت و ولايت در بنى اسرائيل قرار دادى» .
و همچنين گويد: احمد حنبل و بزار و ابو يعلى و حاكم از على بن ابيطالب
روايت كردهاند كه
قال: دعانى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال: ان فيك مثلا فى
عيسى ابغضته اليهود حتى بهتوا امه، و احبته النصارى حتى نزلوه بالمنزلة التى ليس
فيها.ثم قال على: و انه ليهلك فى اثنان: محب مفرط يقرضنى بما ليس فى، و مبغض يحمله
شنانى على ان يبهتنى (40) .
امير المؤمنين عليه السلام گفتند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم مرا فرا خوانده فرمود: اى على در تو مثال و شباهتى به عيسى بن مريم است كه يهود
او را دشمن داشتند تا به حدى كه به مادر او تهمت زده و نسبت ناسزا دادند، و نصارى
او را به حدى دوست داشتند كه منزله و مقامى براى او معين كردند كه شان و جاى او
نبود.
و سپس على بن ابيطالب فرمود كه: درباره من نيز دو دسته به هلاكت
مىافتند: اول دوستى كه در دوستى آنقدر زيادهروى كند تا مرا در تحسين و تعريف به
حدى رساند كه حد من نيست.دوم دشمن و مبغضى كه بغض و عداوت او را وادار كند كه به من
تهمت زند و نسبت ناروا دهد» .
و نيز نظير اين روايت را احمد در «مسند» خود مرفوعا از امير المؤمنين
عليه السلام ذكر كرده است (41) .
و اخبارى كه دلالت دارد كه امير المؤمنين در حرم خدا وارد شد و روحش
محو انوار الهى گرديد و در ذات پروردگار فانى شد بسيار است، و البته كسى كه داراى
چنين صفتى باشد انوار تجليات ذات در وجودش متجلى مىگردد، يدالله و قدرةالله و
عينالله و سمعالله مىگردد و معجزات از او به ظهور مىرسد، و هر چهاند كاكش در
ذات مقدس بيشتر باشد بروز و ظهور صفات خدا كه لازمه ذات استبيشتر در آئينه وجود او
تلالؤ مىكند.
ابو نعيم اصفهانى با سلسله سند خود از يحيى بن سعيد انصارى از سعيد بن
مسيب از ابو سعيد خدرى روايت كند كه:
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لعلى - و ضرب بين كتفيه
- : يا على لك سبع خصال لا يحاجك فيهن احد يوم القيامة، انت اول المؤمنين بالله
ايمانا، و اوفاهم بعهد الله، و اقومهم بامر الله، و ارافهم بالرعية و اقسمهم
بالسوية، و اعلمهم بالقضية، و اعظمهم مزية يوم القيامة (42) .
ابو سعيد گويد: «حضرت رسول اكرم با دستخود بين دو كتف على زدند و
فرمودند: اى على در تو هفت صفت هست كه احدى در روز قيامت نمىتواند با تو در آنها
برابر شود و همطراز گردد: تو اول كسى هستى كه به خداى تعالى مؤمن شدى، و
وفاكنندهترين مردم به عهد خدا هستى، و راستينترين و محكمترين آنها به امر خدا، و
رئوفترين و مهربانترين آنها به رعيت، و به تساوى قسمتكنندهترين آنها، و
داناترين آنها به وقايع و امور، و مرافعات و حل خصومات، و بزرگترين منزله و
رفيعترين درجه آنها در روز قيامت» .
و معلوم است كه رسول خدا به طور اطلاق مىفرمايد اى على، اين صفاتى
كهدر توست هيچ كس را در روز بازپسين قدرت برابرى با تو نيست، يعنى تمام انبياء و
مرسلين نيز ياراى برابرى با تو را ندارند، و در اين هفت صفت آن درجه و مقامى كه تو
طى كردهاى آنها طى ننمودهاند.
و نيز ابو نعيم روايت كند با سند خود از انس بن مالك
قال: بعثنى النبى صلى الله عليه و آله و سلم الى ابى برزة الاسلمى
فقال له - و انا اسمع - : يا ابا برزة ان رب العالمين عهد الى عهدا فى على بن
ابيطالب فقال: انه راية الهدى، و منار الايمان، و امام اوليائى، و نور جميع من
اطاعنى.يا ابا برزة على بن ابيطالب امينى غدا فى القيامة و صاحب رايتى فى القيامة
على مفاتيح خزائن رحمة ربى (43) .
انس بن مالك گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا فرستادند
نزد ابو برزه اسلمى، چون خدمت پيغمبر رسيد حضرت - در حالى كه من مىشنيدم - به او
گفتند: اى ابا برزه خداى من با من پيمانى بسته است درباره على بن ابيطالب و در آن
عهد چنين گفته است: على بن ابيطالب پرچم و علم هدايت است، و محل روشنائى و نور
ايمان است، و پيشواى اولياء من است، و نور تمام افرادى است كه مرا اطاعت مىكنند.اى
ابا برزه على بن ابيطالب در فرداى قيامت امين من است و صاحب علم و لواى من است در
قيامتبر كليدهاى خزينههاى رحمت پروردگار من» .
و معلوم است كه چون رسول خدا از همه پيغمبران افضل و اشرفاند و هيچ
كس از پيغمبران كليددار خزينههاى رحمتخدا نيست جز امين رسول خدا على بن ابيطالب،
پس از حصر اين مقام نسبتبه او استفاده مىشود كه حائز مقامى است كه هيچ يك از
انبيا ندارند.
و حموئى در «فرائد السمطين» و ابو نعيم با اسناد خود روايتى را به
اسحاق بن كعب بن عجرة منتهى كرده كه او از پدرش كعب روايت مىكند كه قال: قال رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم: لا تسبوا عليا فانه ممسوس فى ذات الله تعالى
(44) .
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: «على را سب نكنيد،
و او را دشنام ندهيد، على وجودش به ذات مقدس پروردگار تعالى خورده و فانى در ذات
خدا شده، على ديوانه خدا گشته است» .
و نيز ابو نعيم با سند خود از سليمان كه او فرزند محمد بن كعب بن عجره
است از عمه خود زينب دختر كعب بن عجره كه زوجه ابو سعيد خدرى بوده است از ابو سعيد
خدرى روايت كند
قال: شكى الناس عليا، فقام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خطيبا
فقال: يا ايها الناس لا تشكوا عليا فوالله انه لاخشن فى ذات الله عز و جل.
(45) .
ابو سعيد گويد: «مردم نزد پيغمبر اكرم از على شكايت كردند، حضرت رسول
ايستادند و خطبه خواندند و فرمودند: اى مردم از على شكايت نكنيد، سوگند به خدا كه
او در ذات پروردگار عز و جل بسيار قوى و محكم است، و در ذات خدا مسامحه و مساهله
ندارد» .
و قندوزى شافعى نيز نظير اين حديث را از رسول خدا آورده است و سپس
گويد: اين حديث را احمد بن حنبل تخريج كرده است (46) .
و نيز از كعب بن عجره مرفوعا روايت است كه رسول خدا فرمودند: ان عليا
مخشون فى ذات الله عز و جل: «حقا كه على در صلابت و استحكام و خشونت در ذات خدا
شديد است» .و سپس گويد: اين حديث را ابو عمر تخريج كرده است (47) .
و بر همين اساس بود كه معجزات انبياء و مرسلين از امير المؤمنين سر
مىزد.
امام فخر رازى در تفسير آيه شريفه:
ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا (48)
گويد:
و لهذا قال على بن ابيطالب - كرم الله وجهه - : و الله ما قلعتباب
خيبر بقوة جسدانية و لكن بقوة جسدانية و لكن بقوة ربانية.و ذلك لان عليا - كرم الله
وجهه - فى ذلك الوقت انقطع نظره عن عالم الاجساد و اشرقت الملائكة بانوار عالم
الكبرياء فتقوى روحه و تشبه بجواهر الارواح الملكية و تلالات فيه اضواء عالم القدس
و العظمة فلا جرم حصل له من القدرة ما قدر بها على ما لم يقدر عليه غيره (49)
.
مىگويد: «بر همين اصل بود كه على بن ابيطالب فرمود: «سوگند به خدا كه
من در خيبر را به قوه جسمانى نكندم بلكه به قوه ربانى از جاى برآوردم» .و علت اين
امر آن است كه على عليه السلام در آن وقت نظرش از عالم اجسام و طبع و طبيعتمنقطع و
جدا بود و فرشتگان عالم كبريا و عظمتخدا از نور جلال و عظمت در دل او افاضه كرده
بودند، بنابراين روحش به قواى ملكوتى قوت گرفت و شباهتبه آن حقايق و جواهر ارواح
عالم ملكوت پيدا كرد و نورهاى شديد عالم قدس و عظمت در وجود او درخشان و متلالا شد،
بنابراين چنان قدرت و قوتى در او طلوع كرد كه در خيبر (را كه چهل و چهار نفر
نتوانستند از زمين بردارند او به يك ضربه كند و پرتاب كرد و پل براى عبور لشگر به
داخل قلعه خيبر قرار داد، و آن) را چنان از جا بركند كه ديگران ابدا چنين قدرتى در
آنها ديده نشد» .تا اينجا كلام رازى را نقل كرديم.
ابن شهرآشوب روايت كند از حبيب بن حسن عتكى از جابر بن عبد الله
انصارى كه گفت: «حضرت امير المؤمنين عليه السلام نماز صبح را به جماعت در مدينه با
ما خواندند و پس از آن رو به ما نموده گفتند: اى مردم خدا اجر شما را در مرگ
برادرتان سلمان، بزرگ قرار دهد.و در آن وقت عمامه رسول خدا را به سر بستند، و دراعه
رسول خدا را پوشيدند و قضيب رسول خدا را به دست گرفته و شمشير او را حمايل نموده و
بر ناقه عضباء كه از رسول خدا ارث رسيده بود سوار شدند و به قنبر گفتند: از يك تا
ده بشمار، قنبر گويد: همين كه شمردم ما در مدائن در پشت در خانه سلمان بوديم.زاذان
گويد كه: چون مرگ سلمان نزديك شد من به او گفتم: كه ترا غسل مىدهد؟ گفت: همان كسى
كه رسول خدا را غسل داده است.گفتم: اى سلمان تو در مدائن هستى و او در مدينه
است.گفت: اى زاذان چون جانم از بدنم پرواز كرد چانه و لحيه مرا ببند در آن حال صداى
چيزى كه به زمين افتد خواهى شنيد. زاذان گويد: سلمان روحش از قالب تن پرواز كرد، من
چانه او را بستم، در آن حال صداى چيزى كه به زمين سقوط نمايد در پشت در شنيدم، در
را باز كردم ديدم امير المؤمنين است.حضرت فرمود: اى زاذان بنده صالح و عبد پرهيزگار
خدا سلمان جان داد؟ عرض كردم: بلى اى آقاى من، حضرت وارد شد و رداء را از روى سلمان
كنار زد، سلمان بر روى امير المؤمنين تبسمى كرد.حضرت فرمود: آفرين بر تو اى سلمان،
چون به محضر مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدى بگو بعد از تو امت تو
با على چهها كردند.حضرت مشغول غسل و كفن او شدند و چون بر سلمان نماز گذاردند از
آن حضرت صداى تكبير شديدى شنيديم و دو نفر ديگر را ديديم كه با آن حضرت
نمازمىگذارند، چون سئوال كرديم فرمود: يكى از آنها برادرم جعفر و ديگرى خضر عليه
السلام است و با هر يك از آن دو هفتاد صف از ملائكه و در هر صفى هزار هزار ملك
بودند» . (حضرت سلمان را در قبر گذاشتند و خاك بر او انباشتند و سپس به مدينه
مراجعت كردند و هنوز سپيدى صبح ظاهر نشده بود) .و ابو الفضل تميمى در اين قضيه
گويد:
سمعت منى يسيرا فى عجائبه و كل امر على لم يزل عجبا
«تو از من مقدار كمى از عجائب على بن ابيطالب شنيدى، و تمام امور على
هميشه عجيب بوده است» .
ادريت فى ليلة سار الوصى الى ارض المدائن لما ان لها طلبا
«دانستى كه در يك شب وصى رسول خدا چون دعوت شده بود از مدينه به
سرزمين مدائن آمد» .
فالحد الطهر سلمانا و عاد الى عراص (50) يثرب و الاصباح ما
قربا
«پس بدن طاهر سلمان را در ميان قبر جاى داد و سپس قبل از آنكه صبح
طلوع كند به سرزمين مدينه برگشت» .
كآصف قبل رد الطرف من سبا بعرش بلقيس وافى يخرق الحجبا
«مانند آصف بن برخيا وصى سليمان بن داود كه قبل از يك چشم بر هم زدن و
يك مژگان بر هم نهادن از شهر سبا تختبلقيس را براى سليمان آورد و موانع و حجابها
را پاره كرد» .
فى آصف لم تقل ءانتبلى انا بحيدر غال اورد الكذبا؟
«درباره آصف بن برخيا مگر تو تصديق نكردى ليكن مىگوئى كه من درباره
امير المؤمنين على بن ابيطالب حيدر غلو كردهام و مطالب دروغ را آوردهام» ؟
ان كان احمد خير المرسلين فذا خير الوصيين او كل الحديث هبا
«اگر آصف بن برخيا كه وصى سليمان استبتواند عرش بلقيس را در كمتر از
يك چشم بهم نهادن از شهر سبا حاضر كند پس احمد خاتم الانبياء و المرسلين است ووصى
او كه خير الوصيين است چگونه نمىتواند در يك شب از مدينه به مدائن آيد و برگردد؟ !
يا آنكه به كلى انكار كن و بگو تمام اين مطالب قرآن و آوردن تختبلقيس از سبا نيز
سخن به مجازفه و پراكندهگوئى بوده است» .
و قلت ما قلت من قول الغلاة فما ذنب الغلاة اذا قالوا الذى وجب
(51)
«و مىگوئى كه اين معجزات را اهل غلو به على نسبت مىدهند، گناه اهل
غلو چيست اگر احيانا حكايت از امر واقع شده و حقيقتى بنمايند» .
ابن وهبان و فتاك گفتند از قول جماعتى كه: «ما با حضرت امير المؤمنين
عليه السلام مىرفتيم رسيديم به نيزار و ناگهان ديديم كه در وسط راه، شيرى خوابيده
و بچههايش به پشت او سوار شدهاند.جويرية بن مسهر گويد: من دهانه مركب خود را
برگرداندم، حضرت فرمود: اى جويريه به كجا برويم؟ اين حيوان سگى است از سگهاى خدا و
مطيع فرمان او، و اين آيه را قرائت كردند:
و ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم .
«هيچ جنبدهاى نيست مگر آنكه اراده و اختيار او به دستخداست و
پروردگار من بر راه مستقيم است.در اين حال شير با حالت تضرع و تبصبص به طرف حضرت
آمد و دم خود را از روى نياز و رحمت تكان مىداد و گفت: السلام عليك يا امير
المؤمنين و رحمة الله و بركاته يا ابن عم رسول الله.حضرت به او فرمود: و عليك
السلام يا ابا الحارث تسبيح تو چيست؟ عرض كرد: سبحان من البسنى المهابة و قذف فى
قلوب عباده منى المخافة «پاك و منزه است آن خدائى كه لباس هيبت را در تن من كرد و
در دل بندگانش از من ترس و وحشت انداخت (52) » .
و حضرت باقر عليه السلام فرمودهاند كه:
«وقتى جويرية بن مسهر عازم سفرى بود، امير المؤمنين عليه السلام به او
فرمودند: در راه به تو شيرى خواهد رسيد.عرض كرد: چكنم؟ حضرت فرمود: به او سلام
برسان و بگو: امير المؤمنين مرا از تو در امان خود قرار داده است.جويريه حركت كرد و
در بين راه شيرى به او رسيد، جويريه به او گفت: اى ابا حارث امير المؤمنين عليه
السلام تو را سلام رسانيده و مرا از تو در امان خود آورده است.جويريه گويد: در اين
حال شير برگشت و پنج مرتبه همهمه كرد.چون از سفر بازگشتم و حكايتشير را براى حضرت
بيان كردم حضرت با انگشتان خود پنج مرتبه شمردند و گفتند: آن پنج همهمه پنجسلامى
بوده كه براى من رسانيده است (53) » .
عمرو بن حمزة العلوى در كتاب «فضايل الكوفة» گفته است: «روزى امير
المؤمنين عليه السلام در محراب مسجد كوفه بود مردى برخاست و براى تجديد وضوء بيرون
شد و به طرف رحبه كوفه رفت كه وضوء بسازد كه ناگهان يك افعى او را دنبال كرد كه او
را بربايد.مرد فرار كرد و به مسجد آمد و قضيه را به امير المؤمنين گفت.حضرت از جا
برخاستند تا در سوراخ افعى آمده و شمشير خود را در سوراخ گذاردند و به شمشير گفتند:
اگر تو مانند عصاى موسى معجزه دارى اين افعى را از اينجا بيرون بياور.ساعتى طول
نكشيد كه افعى از سوراخ بيرون آمد و با امير المؤمنين آهسته راز مىگفت و سپس سر
خود را بلند كرده به آن مرد عرب گفت: مگر وقتى مرا در مقابل خود ديدى گمان نبردى كه
من چهارمين از آن چهار نفر هستم؟ مرد عرب گفت: صحيح است و با دستخود لطمه به صورت
زد و تسليم شد (54) » .
عمار بن ياسر و جابر انصارى هر يك گويند: من در بيابان با امير
المؤمنين عليه السلام بودم كه ديدم آن حضرت از جاده منحرف شد، چون به دنبال او رفتم
ديدم كه نظر به آسمان مىكند و سپس گفت: آفرين بر تو اى مرغ كه به فضل خدا از صيد
صياد ايمن گشتى.عرض كردم: اى مولاى من اين مرغ كجاى هواست؟ حضرت فرمود: آيا
مىخواهى او را ببينى و كلام او را بشنوى؟ عرض كردم: بله اى آقاى من.حضرت نظرى به
آسمان نمود و دعاى آهستهاى خواند كه ناگهان آن مرغ به زمين آمد و روى دستحضرت
آرميد.حضرت با دستخود بر پشت آن مرغ كشيدند و گفتند: به اذن خدا به سخن در آى، من
على بن ابيطالب هستم.خداوند آن مرغ را به زبان عربى فصيح گويا كرد و گفت: السلام
عليك يا امير المؤمنين و رحمة الله و بركاته.حضرت جواب سلام او را دادند و گفتند:
آب و غذاى تو در اين فلات وبيابان خشك و بىآب و علف از كجاست؟ عرض كرد: اى آقاى من
چون من به ياد مىآورم ولايتشما اهل بيت را سير مىشوم، و چون تشنه شوم از دشمنان
شما بيزارى مىجويم سيراب مىگردم.حضرت فرمود: با ركتباشى با بركتباشى.و سپس آن
مرغ پريد، مثل قول خدا كه از قول سليمان مىگويد:
يا ايها الناس علمنا منطق الطير (55) » .
محمد بن وهبان ازدى ديبلى در «معجزات النبوة» در ضمن خبرى درباره
امير المؤمنين نقل مىكند كه: «صفى از مرغابيان در آسمان بر بالاى سر امير المؤمنين
در پرواز بودند و صدا مىكردند و فرياد و غوغائى برپا كرده بودند.حضرت به ياران خود
گفتند: اينها بر شما سلام مىكنند.بعضى از اهل نفاق با يكديگر به اشاره و كنايه
گوشه زدند.حضرت به قنبر فرمودند: اى قنبر با صداى بلند آواز ده و بگو: اى جماعت
مرغابيان دعوت امير المؤمنين و برادر رسول رب العالمين را اجابت كنيد.قنبر صدا كرد،
ناگهان مرغها پائين آمده و دور سر امير المؤمنين دور مىزدند.حضرت فرمودند: بگو
پائين بيايند.چون قنبر گفت، مرغها آنقدر پائين آمدند كه سينههاى آنها به زمين صحن
مسجد مىخورد و همه در جاى معينى قرار گرفتند.حضرت با آنها صحبت كرد به لغتى كه ما
نفهميديم.آنها سرهاى خود را به جلو مىكشيده و صدا مىكردند، حضرت فرمود: به اذن
خدا به سخن درآئيد، در آن وقت همه به اذن خدا تكلم نموده و به زبان عربى آشكار
گفتند: السلام عليك يا امير المؤمنين و خليفة رب العالمين.و اين مطلب مانند قول
خداى تعالى است كه درباره حضرت داود عليه السلام مىفرمايد:
يا جبال اوبى معه و الطير و النا له الحديد» (56) .
و در «علل الشرايع» از على بن حاتم قزوينى با اسناد خود از اعمش از
ابراهيم بن على بن ابيطالب روايت است كه: «آن حضرت روزى از منزل خارج شده و كنار
فرات ايستادند و گفتند: اى هناش، در اين حال يك جرى (كه نوعى از مار ماهى است و عرب
آنرا حنكليس و ثعبان الماء گويد) سر از آب به درآورد.حضرت فرمود: كيستى؟ گفت: من از
امتبنى اسرائيل بودم، ولايتشما را بر من عرضه داشتند قبول نكردم خدا مرا به صورت
مار ماهى مسخ كرد (57) » .
ابن شهرآشوب گويد: ابن مردويه در كتاب «مناقب» ، و ابو اسحاق ثعلبى
در تفسير خود، و ابو عبد الله بن منده در كتاب «معرفة» ، و ابو عبد الله نطنزى در
«خصائص» ، و خطيب در «اربعين» ، و ابو احمد جرجانى در «تاريخ جرجان» داستان رد
شمس را براى امير المؤمنين ذكر كردهاند، و ابو بكر وراق كتابى در طرق احاديث رد
شمس نوشته، و ابو عبد الله جعل كتابى در اثبات امكان و جواز رد شمس نگاشته، و ابو
القاسم حسكانى مسالهاى در تصحيح رد شمس و ترغيم نواصب معاند آورده، و ابو الحسن
ابن شاذان كتابى در بيان كيفيت رد شمس به امير المؤمنين عليه السلام نوشته، و ابو
بكر شيرازى در كتاب خود حديث رد شمس را مفصل و مستوفى با اسناد خود از شعبه از
قتاده از حسن بصرى از ام هانى ذكر كرده است، و سپس گفته كه: حسن بصرى بعد از اين
روايت گفته است كه: خداوند تعالى در اين باره دو آيه نازل فرموده است:
اول قوله تعالى:
و هو الذى جعل الليل و النهار خلفة لمن اراد ان يذكر او اراد شكورا
(58) .
يعنى اين جانشين آن مىشود براى كسى كه بخواهد فرض واجب خود را بجاى
آورد يا آنكه فريضه بجاى نياورده خوابيده باشد يا قصد حمد و شكر پروردگار را داشته
باشد.
دوم قوله تعالى:
يكور الليل على النهار و يكور النهار على الليل (59) .
و بعدا گفته است كه شمس براى امير المؤمنين عليه السلام چندين مرتبه
برگشت.يك مرتبه همان دفعهاى كه سلمان روايت كرده است، و در روز بساط، و روز خندق،
و روز حنين، و روز خيبر، و روز قرقيساء (60) ، و روز براثا، و روز
غاضريه، و روز نهروان، و روز بيعت رضوان، و روز صفين، و در نجف، و در بنى مازر، و
در وادى عقيق، و بعد از احد.
و كلينى روايت كرده كه در مسجد فضيخ در مدينه خورشيد براى آن حضرت
برگشته است! اما آن مقدارى كه معروف است دو مرتبه است: يكى در زمان حيات رسول خدا
در كراع الغميم، و ديگر بعد از رحلت آن حضرت در بابل.
اما در زمان حيات، همان مرتبهاى است كه ام سلمه و اسماء بنت عميس
وجابر بن عبد الله انصارى و ابو ذر غفارى و ابن عباس و ابو سعيد خدرى و ابو هريره و
حضرت صادق عليه السلام روايت كردهاند كه: حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و
سلم در كراع الغميم نماز گزاردند و چون سلام نماز را دادند وحى بر آن حضرت نازل
شد.در اين حال على بن ابيطالب آمد و پيغمبر را در حال نزول وحى ديد، نشست و رسول
خدا را در بغل گرفته و تكيه حضرت را به خود داد و همين طور وحى بر پيغمبر مىآمد تا
آفتاب غروب كرد.چون نزول وحى به پايان رسيد فرمود: اى على نماز خواندهاى؟ عرض كرد:
نه، و قضيه را براى رسول خدا بيان كرد، رسول خدا فرمود: دعا كن خدا خورشيد را براى
تو برگرداند.امير المؤمنين دعا كرد، در اين حال ناگه خورشيد پاك و نورانى ظاهر شد»
.
و در روايت ابو جعفر طحاوى است كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم عرض كردند: بار پروردگارا على در طاعت تو و طاعت رسول تو بود، خورشيد را براى
او برگردان، خورشيد برگشت.حضرت امير المؤمنين عليه السلام برخاستند و نماز خود را
به جاى آوردند.چون از نماز فارغ شدند خورشيد فرو نشست و ستاره ظاهر شد» .
و در روايت ابو بكر مهرويه چنين وارد است كه: «اسماء گفت: سوگند به
خدا كه چون خواستخورشيد فرو بنشيند صدائى مانند صداى اره كه در چوب فرو رفته و
مشغول بريدن استبه گوش ما رسيد» .ابو بكر مهرويه گويد: و اين قضيه در ناحيه ضهياء
(61) در راه جنگ خيبر واقع شد.و نيز روايت است كه: آن حضرت نماز خود را به
طور ايماء و اشاره خواندند و چون خورشيد برگشتبه امر رسول الله صلى الله عليه و
آله و سلم اعاده كردند (62) » .و در اين قضيه صاحب بن عباد گويد:
لا تقبل التوبة من تائب الا بحب ابن ابيطالب
«توبه گناهكارى ابدا قبول نمىشود مگر به محبت على بن ابيطالب» عليه
السلام.
اخى رسول الله بل صهره و الصهر لا يعدل بالصاحب
«برادر رسول خدا بلكه داماد رسول خدا است، و داماد ابدا قابل قياس و
برابر با صاحب و رفيق نخواهد بود» .
يا قوم من مثل على و قد ردت عليه الشمس من غائب (63)
«اى اقوام و عشيره من كيست مانند على؟ و به تحقيق كه براى او خورشيد
از غيبتبازگشت نمود» .
و حميرى گويد:
فلما قضى وحى النبى دعا له و لم يك صلى العصر و الشمس تنزع فردت عليه
الشمس بعد غروبها فصار لها فى اول الليل مطلع (64)
«پس چون وحيى كه بر پيغمبر مىرسيد تمام شد، و على بن ابيطالب نماز
عصرش را نخوانده بود، و خورشيد در افق مغرب رسيد، رسول خدا براى او دعا كرد.پس
خورشيد پس از غروبش براى على برگشت و در اول شب براى خورشيد طلوع و مطلعى بود» .
مرتبه دوم بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم.جويرية بن
مسهر و ابو رافع و حسين بن على عليهما السلام روايت كنند كه: «چون حضرت امير
المؤمنين براى جنگ صفين حركت كرد و از روى رود فرات عبور نمود، خود آن حضرت نماز
گزاردند و بعضى نيز با آن حضرت نماز به جاى آوردند اما بقيه لشگر نتوانستند از
عبورشان فارغ شوند مگر در زمانى كه آفتاب غروب كرده بود و نماز عصر اغلب سپاهيان
فوت شد.نزد حضرت آمده و عرض كردند: نماز ما فوت شده است.حضرت از خدا درخواست نمودند
كه خورشيد را برگرداند، خورشيد طلوع كرد و در افق روشن نمايان شد.همين كه لشگر نماز
خود را به جاى آوردند ناگهان يك صداى شديد مانند صداى چيزى كه از جائى بيفتد از آن
شنيده شد به طورى كه مردم ترسيدند و به تهليل و تسبيح و تكبير مشغول شدند، و غروب
نموده در زير افق پنهان شد» .و مسجد رد شمس در زمين بابل مشهور و معروف است.