درس چهل و ششم تا پنجاه و يكم
تفسير آيه «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا...»
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و الذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان الله
بعباده لخبير بصير ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و
منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير (1) .
«و آنچه از كتاب آسمانى قرآن به تو وحى فرستاديم آن حق است كه كتب
آسمانى قبل از خود را تصديق مىكند، به درستى كه پروردگار به بندگانش بصير و آگاه
است سپس اين كتاب را به بندگان برگزيده خود به عنوان ارث سپرديم، بعضى از آنها به
نفس خود ظلم كردند و بعضى راه عدالت و ميانهروى پيمودند و بعضى به واسطه اعمال خير
گوى سبقت را از همگان به اذن خدا ربودند و اين همان مقام فضل بزرگ الهى است» .
آيه اول خطاب پروردگار استبه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم در حقانيت كتابى كه بر آن حضرت وحى شده است و آن همان قرآن مجيد است كه مصدق
تمام كتب آسمانى كه از طرف خدا بر پيغمبران گذشته نازل شده است مىباشد.آيه دوم
راجع به انتقال همين قرآن كريم استبعد از پيغمبر به عنوان ارث بر بندگان برگزيده
خدا.گر چه بعضى از مفسرين در معنى كتاب ترديد نموده و گفتهاند: شايد جنس كتابهاى
آسمانى باشد يا خصوص تورات و انجيل باشد، ليكن اين ترديد به كلى از درجه واقعبينى
ساقط است، چون الف و لام كتاب در اين آيه براى جنس نيست، و لفظ تورات و انجيلى
سابقا در آيات، نگذشته تا بعنوان الف و لام عهد، بر آنها دلالت كند بلكه چون در آيه
قبل مراد از كتاب مسلما قرآن كريم است كه بر پيغمبر وحى شده است و بلافاصله بعد از
آن در اين آيه ارث كتاب را براى برگزيدگان از بندگان خود قرار داده استيقينا الف و
لام اين كتاب براى عهد بوده و دلالتبر همان قرآن مجيد دارد، و مفاد و مفهومش اين
خواهد بود كه همين قرآن را ما به ارث به برگزيدگان از بندگان خود خواهيم داد.
و علت آنكه به صيغه ماضى بيان مىكند و مىگويد: ارث داديم، براى آن
است كه در حكم و قضاء الهى اين ارث واقع شده و تسجيل و تثبيت گرديده، مثل آنكه اگر
كسى براى فرزند خود وصيت كند كه مثلا فلان مال را يا فلان كتاب را به او بدهند بعد
از تثبيت وصيت و امضاى آن مىگويد: اى فرزند من وصيتخود را كردم و براى تو فلان
مال يا فلان كتاب را دادم.و اهل ادب گويند كه كارهائى كه بعدا به طور حتم و يقين
واقع خواهد شد در تعبير كلام به منزله كارهاى واقع شده است.و مراد از ارث قرآن،
انتقال قرآن استبه وارث از هر جهت، چون حقيقت معناى ارث در هر چيز انتقال قرآن
استبه وارث از هر جهت، چون حقيقت معناى ارث در هر چيز انتقال آن چيز استبه ديگرى
به طورى كه در همان جهات، آن وارث، قيام به مصالح آن چيز كند و متكفل امور آن
گردد.مثلا مالى كه از كسى بعد از فوت به ديگرى ارث مىرسد معنيش اين است كه آن وارث
در حكم آن ارث گذارنده در تمام جهات قرار مىگيرد و بايد به مصالح آن مال از حفظ و
رسيدگى و صرف در موارد صحيحه قيام و اقدام كند، و نيز تعلق ملكيت آن مال به همان
نحو كه بر او بود بر اين نيز خواهد شد.
ارث در سلطنت و حكومت همين معنى را دارد، مىگويند: فلانى وارث سلطنت
پدر شد، يا زيد حكومتخود را به فرزندش به ارث سپرد، يا فلانى وارث علم پدر شد، يا
فلانى از ميان اين همه فرزندان پدرش تنها وارث علوم و فنون او شد، يعنى آن علوم و
فنون را اين فرزند گرفت و از عهده آن برآمد.
منظور از ارث بردن قرآن
ارث قرآن مجيد در اين آيه مباركه نيز همينطور است، يعنى خداوند عين
آن حقيقتى را كه از قرآن مجيد بر پيغمبرش وارد كرده است از ظاهر آن مانند احكام عام
و خاص، مجمل و مبين، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ، و قصص انبياء و امتهاى گذشته،
اخلاق و معارف دينى، توحيد به تمام مراتب آن، و وعظ و وعد و وعيد، مصالح و مفاسد و
مراتب نفس و ظهور آن در عوالم ديگر، و از باطن قرآن مانند تاويل و تفسير و كليت و
تطبيق و جرى و حقائق منطويه در آيات مانند حقيقت عالم طبع و عالم برزخ و صور مثالى،
و عالم عقل و ملائكه و روح و مقامات آنها، و درجات ثوابكاران و دركات عاصيان و
حقيقت و ادراك توحيد خالص و واقعى و كيفيت احاطه اسماء و صفات الهى بر تمام عوالم و
اندكاك اسماء و صفات در ذات، و حقيقت تجلى بر جميع جهانها، و آيات الهيه آفاقيه و
انفسيه و غير اينها، تمام اين حقايق را خدا به وارثان قرآن سپرده استبه طورى كه
جانشين و نازل منزله رسول خدا در همه اين معانى خواهند بود، و حكم وجود باقيه رسول
اكرم را در تكفل و حفظ و قيام به آن و اقدام به مصالح امت طبق مدلول آن را خواهند
داشت.
بنابراين وارث قرآن يك نسخه تمام نما و كپيه وجود رسول خدا هستند، و
قرآن به همان نحوه تجلى قرآن محكم و قرآن مفصل كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن
حكيم خبير (2) ، در وجود وارثين يكى پس از ديگرى متجلى خواهد شد، چون
بين ارث گذارنده و وارث يك نسبت واقعى بايد باشد، همه چيز به همه كس ارث نمىرسد،
سلطنتبه فرزند وزير يا وكيل ارث نمىرسد، فن طب طبيب به فرزند فلان روفتهگر ارث
نمىرسد علم عالم به فرد جاهل و غير قابل ارث نمىرسد.و از اين دريچه مىتوان تماشا
كرد كه وارثين قرآن مجيد از تمام افراد بشر شبيهتر و نزديكتر به پيغمبر اكرم بوده
و بلكه در صفات و صفاى باطن و استعدادات تلقى حقايق و بواطن قرآن مانند رسول اكرم
وسيع الصدر و قوى القلب مىباشند.
و بنابر همين نكته خدا مىفرمايد:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا
«كتاب را به بندگان برجسته و برگزيده كه آنها را از ميان جميع بندگان
خود اختيار و انتخاب نموده و صافى و پاك آنان را برداشتيم سپرديم» ، چون معنى
اصطفا برگزيدن و انتخاب چيز صافى و بىغل و غش مىباشد.و جمله من عبادنا ظاهرا
بيانيه است چون عبادنا براى تشريف، اضافه شده است و مىخواهد بفرمايد كه: آن
برگزيدگان و وارثان قرآن بندگانى هستند كه به ما نسبتبندگى و عبوديت دارند، مانند
قول خداوند عز و جل:
و سلام على عباده الذين اصطفى (3)
«و سلام بر بندگان خدا آنان كه برگزيده استخدا آنان را» .
اما جمله:
فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله
ممكن استبراى تقسيم عبادنا يعنى بندگان خدا به اين سه دسته باشد،
بنابر آنكه ضمير منهم به عبادنا برگردد، و در اين صورت اين جمله در مقام تعليل براى
جمله قبل خواهد بود، يعنى ما قرآن را به برگزيدگان از بندگان خود داديم به علت آنكه
همه بندگان ما مساوى نيستند بلكه سه دسته هستند، و البته قرآن به بهترين آنها كه
سابق بالخيرات هستند به ارث مىرسد، و بهشتهائى كه وعده داد شده است در سه آيه
متصل به اين آيه براى آنان خواهد بود:
جنات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فيها
حرير و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى احلنا دار
المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب (4) .
«در آن بهشتهاى ابدى وارد شده و با دستبندهائى از طلا و لؤلؤ
زينتشوند و لباسهاى حرير و ابريشم در بركنند و بگويند: حمد و سپاس اختصاص به ذات
مقدس پروردگار ما دارد كه حزن و اندوه را از ما ببرد و پروردگار ما بسيار جرم
بخشنده گناهكاران و پاداش دهنده سپاسگزاران است آن خدائى كه ما را در اين خانه ابدى
از فضل و كرم خود وارد كرد كه در اينجا ابدا سختى و تعب به ما نمىرسد و هيچ
ناراحتى و المى و رنجى براى تحصيل معيشت و زندگى نخواهيم داشت» .
و ممكن استبراى تقسيم الذين اصطفينا باشد يعنى ما قرآن را به
برگزيدگان خود ارث داديم و آنها سه دسته هستند: دسته اول - افرادى كه به نفسهاى
خود ظلم مىكنند.دوم - افرادى كه راه عدل و انصاف و ميانهروى رامىپيمايند.سوم -
افرادى كه با حسنات و خيرات گوى سبقت را از همه ربوده و به اذن خدا از همه سبقت
گرفتهاند.قرآن به نحو ارث به هر سه طائفه رسيده به علت آنكه همه آنها از برگزيدگان
هستند با اختلاف مراتب و درجات.گر چه البته وارث حقيقى و كفيل قرآن و قائم به امر
آن همان دسته سوم كه سابقون هستند خواهد بود.
و اين قسم از استعمالات نيز در عرف و محاورات شايع است كه نسبت چيزى
كه اختصاص به شخص خاصى دارد به جمعيتى كه با آن شخص ارتباط دارند داده شود، مثل
آنكه مىگويند: در فلان مسابقه فلان دسته جايزه گرفت در صورتى كه جايزه اختصاص به
يكى از آنها داشته است، يا آنكه بگويند: قرآن بر اهل مكه نازل شد و سپس بر اهل
مدينه با آنكه داشته است، يا آنكه بگويند: قرآن بر اهل مكه نازل شد و سپس بر اهل
مدينه با آنكه بر خصوص رسول الله نازل شده است.و در قرآن مجيد نيز از اين قبيل
استعمالات بسيار است، در سوره مؤمن آيه 54 مىفرمايد:
و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب هدى و ذكرى لاولى
الالباب .
«ما به موسى هدايت داديم و كتاب تورات را به بنى اسرائيل به عنوان ارث
سپرديم» .
در حالى كه تورات به همه بنى اسرائيل داده نشد و پس از حضرت موسى به
بعض از آنان داده شد.يا اگر مراد از كتاب تورات بخصوص نباشد بلكه همان كتاب آسمانى
وحى بوده باشد، آن به خود حضرت موسى به عنوان تورات داده شد، نه به همه بنى
اسرائيل.
ليكن از ملاحظه رواياتى كه در اين باب چه از طريق شيعه و چه از طريق
سنت وارد شده است معلوم مىشود كه اين احتمال دوم قوىتر است.و در اين آيه خداوند
بندگان برگزيده خود را به سه گروه قسمت مىكند كه آنها در عين آنكه با هم مختلفاند
و بلكه يك دسته از آنان ستم به نفس خود نمودهاند در عين حال داراى مزيت و صفائى
بوده و از ساير مردم جدا هستند، و همه آن سه طايفه وارث كتاباند به نحو اجمال، گر
چه حقيقت ارث به همان دسته سوم كه سابقين در خيرات و پيشىگيرندگان در حسناتاند
مربوط خواهد بود.
و شاهد بر اين آنكه آن بهشتهاى موعود نيز براى همان ستمكنندگان به
نفس و ميانهروها و عدالتپيشههاست كه در اثر مغفرت خدا و جزاى اعمال به آنها
رسيده است.چون در آن آيات، آنان خدا را به غفور و شكور مىستايند، و اين معنى مناسب
با گناه و آمرزش و عمل نيك و پاداش آن است، و اين راجع به دسته اول و دوم است.ديگر
آنكه حمد خداى را به جاى آرند آن خدائى كه اندوه و غصه را از آنان برده و در آن
بهشت مخلد و مكان اقامت دائم از فضل خود بدون تعب و سختى و رنج و ناراحتى داخلشان
كرده است.و اين فقرات از حمد نيز با دو دسته اول مناسبت دارد نه با دسته سوم كه
آنها بدون حساب وارد در بهشتشوند و در حرم امن و امان الهى فى مقعد صدق عند مليك
مقتدر جاى گيرند و با خطاب يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية
مخاطب شوند.
وارثين كتاب همگى از اولاد فاطمه هستند
بارى در روايات بيان مىكند كه آن سه دسته همه از اولاد فاطمه عليها
السلام بوده و همه داخل در بهشتشوند، غاية الامر دسته اول با حساب شديد و رسيدن به
نتيجه اعمال خود از ظلم به نفس خود، و دسته دوم با حساب آسان، و دسته سوم كه وارث
حقيقى قرآنند بدون حساب در بهشت داخل گردند.
از كتاب «كافى» محمد بن يعقوب كلينى با سند متصل خود روايت است از
احمد بن عمر قال: سالت ابا الحسن الرضا عليه السلام عن قول الله عز و جل:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا - الآية،
فقال: ولد فاطمة عليها السلام، و السابق بالخيرات الامام، و المقتصد
العارف بالامام، و الظالم لنفسه الذى لا يعرف الامام (5) .
مىگويد: «از حضرت امام رضا عليه السلام درباره تفسير و مراد اين آيه
شريفه سئوال كردم.حضرت فرمود: بندگان برگزيده، اولاد فاطمه هستند، و سابق به سوى
خيرات امام است، و ميانهرو و عادل، عارف به امام است، و ستمگر بر نفس خود آن كسى
است كه امام را نمىشناسد» .
و نظير اين روايت را با همين الفاظ (به استثناى ولد فاطمه عليها
السلام) كلينى از سالم از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مىكند (6)
.و نيز ابن بابويه با سند متصل خود از جابر بن يزيد جعفى از حضرت امام محمد
باقر عليه السلام روايت مىكند البته به استثناى لفظ ولد فاطمة عليها السلام و ليكن
در ذيلش دارد: جنات عدن يدخلونها يعنى المقتصد و السابق (7) . «افرادى
كه در بهشت عدن از اين سه دسته وارد مىشوند دسته دوم و سوم يعنى عارف به امام و
خود امام خواهد بود» .
و طبرسى از عبد العزيز از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن
- حضرت فرمود: الظالم من لا يعرف حق الامام، و المقتصد منا العارف بحق الامام، و
السابق بالخيرات الامام، و هؤلاء كلهم مغفور لهم (8) .
حضرت صادق نيز آيه را مانند حضرت باقر تفسير كردند و در ذيل فرمودند:
«و اين سه دسته همه مورد عفو و مغفرت خدا واقع خواهند شد» .
و ابن بابويه با سند متصل خود از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده
است كه: انه سئل عن قول الله عز و جل:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم
مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله .فقال: الظالم يحوم حرم نفسه، و المقتصد يحوم
حوم قلبه، و السابق يحوم حوم ربه عز و جل (9) .
حضرت صادق در تفسير اين سه دسته از برگزيدگان مىفرمايد: «مراد از
ظالم به نفس كسى است كه دائما دور حرم نفس خود مىگردد (يعنى فكر نفس خود و منافع و
لذات نفسانيه است)، و مراد از مقتصد و ميانهرو كسى است كه دور قلب خود دور مىزند
(يعنى مراقب دل خود بوده معصيتى نكند و طاعتى از او فوت نشود و زنگ و زنگارى بر دل
او ننشيند و قلب خود را پيوسته به نور طاعت پاكيزه نگاه دارد)، و مراد از سابقون
بالخيرات كسى است كه دائما دور پروردگار خود دور زند و طواف آن كعبهكند (يعنى از
نفس و قلب گذشته و در خود وجودى نمىبيند و دلى ندارد كه در صدد پاكى و نظافت آن
باشد، او دائما ناظر جمال حق و تجليات اوست و محو در شعاع صفات و اسماء و فانى در
ذات مقدس اوست)» .
و ليكن علامه طباطبائى از «معانى الاخبار» صدوق از حضرت صادق عليه
السلام بدين قسم روايت كردهاند كه:
الظالم يحوم حوم نفسه، و المقتصد يحوم حوم قلبه، و السابق بالخيرات
يحوم حوم ربه (10) .
«ستمگر به نفس دور نفس خود مىچرخد، و مقتصد دور قلب خود مىگردد، و
سابق به خيرات دور خداى خود طواف مىكند» .
و در هر دو صورت مراد و مفهوم يكى است.
و محمد بن عباس ابن ماهيار كه از موثقين است در تفسير خود از
ابىاسحاق سبيعى روايت كرده است كه گفت:
خرجتحاجا فلقيت محمد بن على عليهما السلام فسالته عن هذه الآية:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا،
فقال: ما يقول فيها قومك يا ابا اسحاق - يعني اهل الكوفة - ؟ قال:
قلت: يقولون انها لهم، قال: فما يخوفهم اذا كانوا من اهل الجنة؟ قلت: فما تقول انت
جعلت فداك؟ قال: هى لنا خاصة يا ابا اسحاق اما السابقون بالخيرات فعلى و الحسن و
الحسين عليهم السلام و الامام منا، و المقتصد فصائم بالنهار و قائم بالليل، و
الظالم لنفسه ففيه ما فى الناس و هو مغفور له.يا ابا اسحاق بنا يفك الله رقابكم و
يحل رباق الذل من اعناقكم و بنا يغفر الله ذنوبكم، و بنا يفتح و بنا يختم، و نحن
كهفكم ككهف اصحاب الكهف، و نحن سفينتكم كسفينة نوح، و نحن باب حطتكم كباب حطة بنى
اسرائيل (11) .
ابو اسحاق سبيعى مىگويد: «براى اداى مناسك حج از كوفه حركت كردم و
وقتى كه خدمتحضرت امام محمد باقر عليه السلام رسيدم از تفسير آيه:
«ثم اورثنا الكتاب» از آن حضرت پرسش نمودم حضرت فرمود: قوم شما يعنى
اهل كوفه و علماى آنان در معنى وارثين و برگزيدگان چه نظرى دارند؟ عرض كردم: آنها
مىگويند كه: آنان خودشان وارث كتاباند و بندگان برگزيده خدا.حضرت فرمود: اگر آنها
اهل بهشتاند پس چرا از عذاب خدا در ترس و وحشتاند؟ عرض كردم: فدايتشوم پس راى و
نظر شما در تفسير اين آيه چيست؟ حضرت فرمود: اين آيه اختصاص به ما دارد.اى ابو
اسحاق، سابقون به خيرات على و حسن و حسين عليهم السلام و ائمه از ما اهل بيت هستند،
و مقتصد و ميانهرو از ما آن كسى است كه به عبادت مشغول، روزها را روزه و شبها را
در محراب عبادت به نماز مىگذراند، و ظالم به نفس كسى است كه حال او مانند حال ساير
افراد مردم است، و البته مورد مغفرت و رحمتخدا واقع خواهد شد.اى ابو اسحاق به سبب
ما خداوند گردنهاى شما را رهانيده و بند ذل و مسكنت و ذلت كفر و شرك و ساير صفات
شنيعه را از شما باز كرده است، و به واسطه سعه رحمت و فيض ما خدا گناهان شما را
مىآمرزد، و به ما خداوند فتح ابواب سعادت و توحيد نموده، و به ما ختم ابواب توحيد
و معرفت مىشود، و ما كهف و پناهگاه شما هستيم مانند پناه اصحاب كهف، و ما كشتى
نجات شما هستيم مانند كشتى نجات نوح، و ما باب آمرزش و در رحمت و مغفرت و ريزش
گناهان شما هستيم مانند در آمرزش در بنى اسرائيل» .
و ابن بابويه شيخ صدوق با سند متصل خود از ابو حمزه ثمالى رضوان الله
عليه روايت مىكند كه
قال: كنت جالسا فى المسجد الحرام مع ابى جعفر عليه السلام اذ اتاه
رجلان من اهل البصرة فقالا له: يا بن رسول الله انا نريد ان نسالك عن مسالة؟ فقال
لهما: سلاعما شئتما.قالا: اخبرنا عن قول الله عز و جل:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم
مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير - الى آخر الآيتين -
قال: نزلت فينا اهل البيت.قال ابو حمزة الثمالى: فقلت: بابىانت و امى فمن الظالم
لنفسه منكم؟ قال: من استوت حسناته و سيئاته من اهل البيت فهو الظالم لنفسه.فقلت: من
المقتصد منكم؟ قال: العابد لله فى الحالين حتى ياتيه اليقين.قلت: فمن السابق
بالخيرات؟ قال: من دعا و الله الى سبيل ربه و امر بالمعروف و نهى عن المنكر و لم
يكن للمضلين عضدا و لا للخائنين خصيما، و لم يرض بحكم الفاسقين الا من خاف على نفسه
و دينه و لم يجد اعوان (12) .
ابو حمزه ثمالى گويد: «من نزد حضرت امام محمد باقر عليه السلام در
مسجد - الحرام نشسته بودم كه دو نفر از اهل بصره آمدند و عرض كردند: اى فرزند رسول
خدا اجازه مىدهى مسئلهاى را از تو بپرسيم؟ حضرت فرمود: هر چه مىخواهيد
بپرسيد.گفتند: از معنى و تفسير اين آيه مباركه مىپرسيم كه مراد و منظور از وارثين
چيست، و برگزيدگان بندگان خدا كيانند؟ حضرت فرمود: اين آيات درباره ما اهل بيت نازل
شده است.ابو حمزه گويد: من عرض كردم: پدرم و مادرم فدايتباد ستم كننده به نفس خود
در شما اهل بيت كيست؟ حضرت فرمود: آن كسى از خاندان رسول خدا كه حسنات و سيئات او
برابر باشد آن ظالم به نفس خود خواهد بود.عرض كردم: ميانهرو و عادل از شما اهل بيت
كيست؟ فرمود: آنكه عبادت خدا را در دو حال (گرفتارى و گشايش، تنگى و فراخى) به جاى
بياورد تا زمانى كه مرگ، او را دريابد.عرض كردم: پس سبقت گيرنده به خيرات و اعمال
ستوده كيست؟ فرمود: سوگند به خدا كسى كه فقط مردم را دعوت به خدا كند و امر به
معروف و نهى از منكر بنمايد و بازوى قدرت گمرهان و كمك گمراه كنندگان مردم نباشد، و
با خيانتپيشگان دوستى ننموده و به عداوت دوستان خدا قيام نكند، و به حكم فاسقان و
راى و قانون آنها راضى نباشد مگر آنكه بر جان و دين خود بترسد و يار و معينى نداشته
باشد» .
و صاحب كتاب «ثاقب المناقب» از ابو هاشم جعفرى حديث كند كه او گويد:
من در نزد حضرت ابى محمد امام حسن عسكرى عليه السلام بودم و از آن حضرت راجع به اين
آيه سئوال كردم:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم
مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله .
قال عليه السلام: كلهم من آل - محمد، الظالم لنفسه الذى لا يقر
بالامام، و المقتصد العارف بالامام، و السابق بالخيرات باذن الله الامام.قال: فدمعت
عيناى و جعلت افكر فى نفسى ما اعطى الله آل محمد، فنظر الى و قال: الامر اعظم مما
حدثتك به نفسك من عظم شان آل محمد فاحمد الله فقد جعلك مستمسكا بحبلهم تدعى يوم
القيامة لهم اذا دعى كل اناس بامامهم، فابشر يا ابا هاشم و انك على خير (13)
.
ابو هاشم گويد: «چون از حضرت عسكرى عليه السلام از تفسير اين آيه و
وارثين كتاب و انقسام آنها به اقسام سه گانه سئوال كردم، حضرت فرمودند: همه اقسام
آنها از آل محمداند، ستمگر به نفس خود كسى است كه به امام خود معترف نباشد و به
ولايت او اقرار نكند، و عادل و ميانهرو كسى است كه معترف به امامت امام خود باشد و
او را بشناسد، و پيشى گيرنده به خيرات به اذن خدا خود امام است.ابو هاشم گويد: با
بيانات امام راجع به درجات آل محمد اشك از چشم من سرازير شد و من با خود در فكر فرو
رفتم كه چه اندازه خداوند به آل محمد از عنايات خود عطا فرموده است! در اين حال
حضرت به من نظرى كرده فرمودند: مطلب از اين مقدارها كه تو فكر مىكنى بالاتر و
بزرگتر است، شان آل محمد از اينها بيشتر است، شكر و سپاس خدا را بجا آور كه تو را
متمسك به ريسمان ولايت آنها قرار داده است، و زمانى كه در روز باز پسين هر امتى را
به امامشان بخوانند تو را با ائمه اهل بيت مىخوانند، اى ابوهاشم بشارت باد تو را
بدين موهبت الهى» .
محمد بن يعقوب كلينى با سند خود از احمد بن حماد از ابراهيم از پدرش
از حضرت ابو الحسن اول موسى بن جعفر عليهم السلام روايت كرده است كه مىگويد: «خدمت
آن حضرت عرض كردم: آيا پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از تمام پيغمبران در
علم و مقامات آنها ارث برده است؟ حضرت فرمود: بلى از آدم ابو البشر تا آنكه برسد به
خود او از همه پيغمبران ارث برده است.خداوند هيچ پيغمبرى را مبعوث ننموده مگر آنكه
محمد از او اعلم و افضل بوده است.عرض كردم: عيسى بن مريم به اذن خدا مرده زنده
مىكرد، فرمود: راست مىگوئى و سليمان بن داود زبان مرغان را مىدانست و حضرت رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم تمام اين منازل را طى نمود.سليمان بن داود در وقتى
كه هدهد از او ناپديد شد و در امر او شك نمود كه شايد تمرد نموده و به حضورش حاضر
نشده است غضب كرد و گفت: «ما لى لا ارى الهدهد ام كان من الغائبين»، «چه شده است
كه من هدهد را نمىبينم يا آنكه او تمرد نموده و غيبت كرده است» .چون هدهد به حضرت
سليمان آبها را نشان مىداد و با تيزى چشمى كه داشت جاهاى آب را در زمين مىديد و
سليمان را بر آن مواضع دلالت مىنمود.
حضرت سليمان از غيبت او به خشم آمد و گفت: لاعذبنه عذابا شديدا او
لاذبحنه او لياتينى بسلطان مبين «من او را عذاب سختى خواهم كرد يا او را سر خواهم
بريد يا بايد براى من دليل آورده عذر موجه خود را بر غيبتش بيان كند» .حضرت سليمان
به خشم آمد به علت آنكه آب مىخواست و هدهد او را راهنمائى بر آب مىنمود و در اثر
غيبتبىآب ماند، سليمانى كه باد و مورچه و جن و شياطين و سپاهيان شياطين همه
فرمانبر و منقاد اوامر او هستند از علم هدهد بىبهره بود و خداوند علمى را كه به
اين حيوان آموخته بود به او نياموخته بود و مكان آب را در زير هوا نمىدانست و اين
مرغ مىدانست، بنابراين سليمان در علومش ناقص بود
و الله تعالى يقول:
و لو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعتبه الارض او كلم به الموتى،
و خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «و اگر قرآنى بوده باشد كه با آن
كوهها به حركت درآيند، و زمين با آن قطعه قطعه شود، و مردگان با آن به سخن درآيند
(همين قرآن است)» .
اين قرآن با اين خصوصيات به ما آل محمد ارث رسيده است، اين قرآنى كه
با آن كوهها در گردش آيند و زمين با آن تكه تكه گردد و با آن با مردگان تكلم شود، و
ما آب را در زير هوا در مواضع خود مىدانيم (و محتاج به هدهد و علم او نيستيم)، و
در كتاب آفرينش و تكوين، هيچ امرى واقع نشده كه خدا اذن در تصرف آن را به سابقين از
پيغمبرانش داده است مگر آنكه علم و اذن در تصرف آن را به ما آل محمد داده و آن قدرت
و تصرف را به اذن خود براى ما در ام الكتاب قرار داده است.
خدا مىفرمايد:
و ما من غائبة فى السماء و الارض الا فى كتاب مبين،
و سپس مىفرمايد:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا
«هيچ موجودى در آسمان و زمين پنهان نمىگردد مگر آنكه در كتاب مبين و
آشكار خدا حاضر است» ، و درجائى ديگر مىفرمايد: «ما اين كتاب را به بندگان
برگزيده و پاك خود به ميراث سپرديم» .ما آل محمد كسانى هستيم كه خداوند ما را
برگزيده و سپس كتاب را به ما به ارث داده است، آن كتابى كه در آن علم هر چيز موجود
است، فيه تبيان كل شىء» (14) .
و از «كافى» با اسناد خود از حضرت امام محمد باقر عليه السلام نقل
است كه فرمود:
يمصون الثمار و يدعون النهر العظيم.قيل: و ما النهر العظيم؟ قال: رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم و العلم الذى اعطاه الله.ان الله عز و جل جمع لمحمد
سنن النبيين من آدم و هلم جرا الى محمد.قيل له: و ما تلك السنن؟ قال: علم النبيين
باسره، و ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صير ذلك كله عند امير المؤمنين
(15) .
حضرت باقر عليه السلام فرمودند: «اين مردم آب كم غير متصل به ماده و
چشمه را كه بعضى از اوقات از زمين پيدا مىشود و وقت ديگر مىخشكد مىمكند و ليكن
نهر بزرگ و جارى را رها مىكنند.بعضى گفتند: مراد از نهر بزرگ چيست؟ حضرت فرمود:
مراد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است و آن علمى كه خدا به او عنايت نموده
است.خداوند عز و جل تمام سنتهاى پيمبران گذشته را از آدم تا خاتم در وجود مبارك
محمد صلى الله عليه و آله و سلم جمع كرده است.عرض كردند: آن سنتها چيست؟ فرمود:
علوم تمام پيغمبران، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم همه آن علوم را نزد امير
المؤمنين گذارده است» .
و از «بصائر الدرجات» از على بن نعمان عين اين روايت نقل شده است
(16) .و نيز از «كافى» با سند خود از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت
است كه فرمود:
كان جميع الانبياء ماة الف نبى و عشرين الف نبى، منهم خمسة اولوا
العزم: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و عليهم، و ان على بن
ابيطالب كان هبة الله لمحمد و ورث علم الاوصياء و علم من كان قبله.اما ان محمدا ورث
علم من كان قبله من الانبياء و المرسلين (17) .
«تمام پيغمبران يكصد و بيست هزار نفرند كه از آنها پنج نفر اولوا
العزم (صاحب شريعت و كتاب آسمانى) هستند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد - كه
درود و صلوات خدا بر محمد و بر آنان باد - .و محمد وارث علوم جميع انبياء و
پيغمبران مرسل است و على بن ابيطالب موهبت و بخششى است كه خداوند به محمد عنايت
كرده است و او وارث علوم تمام پيغمبران و اوصياى آنان است» .
و از «كافى» و «بصائر الدرجات» با اسناد خود از ضريس كنانى روايت
كنند كه گويد: «من نزد حضرت صادق عليه السلام بودم و در حضور آن حضرت ابو بصير نيز
بود، حضرت فرمودند: داود پيغمبر علوم تمام پيغمبران قبل از خود را ارث برد، و
سليمان فرزندش تمام علوم داود را ارث برد، و ما ائمه اهل بيت تمام علوم محمد صلى
الله عليه و آله و سلم را ارث برديم، و صحف ابراهيم و الواح حضرت موسى نزد ماست.ابو
بصير عرض كرد: منظور از صحف ابراهيم و الواح موسى همين علم است (كه براى مردم بيان
مىكنيد) ؟ حضرت فرمود: اى ابا بصير اين علوم را كه بيان مىكنيم در هر شب و روز،
روز به روز و ساعتبه ساعت تازه براى ما پيدا مىشود (ليكن آن صحف و الواح حقيقت
ديگرى است كه به نحو كليت در وجود ما قرار گرفته و قابل تغيير و حدوث نيست و اين
علوم روزانه از آن معدن و منبع سرازير مىگردد)» .
و از «بصائر الدرجات» نظير اين روايت از ايوب بن نوح و محمد بن عيسى
از صفوان روايتشده است (18) .و از «كافى» از ابن مسكان از ابو بصير از
حضرت صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود:
اى ابا محمد ان الله عز و جل لم يعط الانبياء شيئا الا و قد اعطاه
محمدا جميع ما اعطى الانبياء، و عندنا الصحف التى قال الله عز و جل:
صحف ابراهيم و موسى .
قلت: جعلت فداك هى الالواح؟ قال: نعم (19) .
حضرت فرمود: «اى ابا محمد خداوند عز و جل هيچ علمى و موهبتى به
پيغمبران نداده است مگر آنكه تمام آنها را مجموعا به محمد صلى الله عليه و آله و
سلم داده است، و صحفى كه خداوند مىفرمايد: «صحف ابراهيم و موسى» در نزد ماست.عرض
كردم: فدايتشوم آيا آن صحف، الواح است؟ فرمود: بلى» .
و از «كافى» از هارون بن جهم روايت است كه او گفت: از مردى ازاصحاب
حضرت صادق عليه السلام كه اسمش در خاطرم نمانده روايت است از حضرت صادق عليه السلام
كه فرمود:
ان عيسى ابن مريم اعطى حرفين كان يعمل بهما، و اعطى موسى اربعة احرف،
و اعطى ابراهيم ثمانية احرف، و اعطى نوح خمسة عشر حرفا، و اعطى آدم خمسة و عشرين
حرفا، و ان الله تبارك و تعالى جمع ذلك كله لمحمد صلى الله عليه و آله و سلم.و ان
اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفا اعطى محمدا اثنين و سبعين حرفا و حجب عنه حرف
واحد (20) .
«به حضرت عيسى بن مريم از اسماء خدا كه تمام دعوت و معجزات خود را (از
مرده زنده كردن و كور مادرزاد و مرض پيس را شفا دادن و خبر دادن به مردم از غيب
مانند آنچه را كه مىخورند يا در خانههاى خود نگاهدارى مىكنند) بر اساس آن اسمها
قرار داده بود فقط دو حرف داده شده بود، و به حضرت موسى چهار حرف عنايتشده بود، و
به حضرت ابراهيم هشتحرف، و به حضرت نوح پانزده حرف، و به حضرت آدم بيست و پنجحرف،
و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم هفتاد و دو حرف عطا شده است از مجموع اسامى
خدا كه هفتاد و سه حرف است، و يك حرف مخزون مكنون، اختصاص به ذات واجب دارد» .
و از «بصائر الدرجات» با سند خود از ابو حمزه ثمالى از حضرت سجاد على
بن الحسين عليهما السلام روايت مىكند كه
قال: قلت له: الائمة يحيون الموتى و يبرؤن الاكمه و الابرص و يمشون
على الماء؟ قال: ما اعطى الله نبيا شيئا قط الا و قد اعطاه محمدا صلى الله عليه و
آله و سلم، و اعطاه ما لم يكن عندهم - الخبر (21) .
ابو حمزه گويد: «به حضرت سجاد عليه السلام عرض كردم: آيا ائمه اهل بيت
مىتوانند مردگان را زنده كنند؟ و آيا مىتوانند كور مادرزاد را بينا نموده و مريض
پيس را شفا دهند؟ و آيا مىتوانند بر روى آب راه بروند؟ حضرت فرمود: خداوند هيچ
موهبتى به پيغمبرى از پيغمبران خود نداده است مگر آنكه آن را به محمد صلى الله عليه
و آله و سلم عنايت فرموده است و علاوه بر آنها چيزهائى به محمد صلى الله عليه و آله
و سلم عطا فرموده است كه به هيچ يك از آنها نداده است» .
و از «بصائر الدرجات» با سند خود از جابر از حضرت امام محمدباقر عليه
السلام روايت است كه
قال: اعطى الله محمدا صلى الله عليه و آله و سلم مثل ما اعطى آدم فمن
دونه من الاوصياء كلهم، يا جابر هل تعرفون (يعرفون - خ ل) ذلك (22) ؟
حضرت باقر فرمودند: «خداوند به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم
عنايت فرموده است تمام چيزهائى را كه به آدم ابو البشر و تمام اوصياى او تا خاتم
النبيين عنايت كرده است، اى جابر آيا اين مطلب را شما ادراك مىكنيد؟ (يا آنكه مردم
اين حقيقت را درك مىكنند؟)» .
و از كتاب «اختصاص» شيخ مفيد از عبد الله بن بكير هجرى از حضرت باقر
عليه السلام روايت است كه فرمود: على بن ابيطالب تحفه و هبه خداستبه رسول بزرگوارش
محمد صلى الله عليه و آله و سلم، ورث علم الاوصياء و علم ما كان قبله، اما ان محمدا
ورث علم من كان قبله من الانبياء و المرسلين. (23)
«حضرت امير المؤمنين تمام علوم اوصياء و علوم پيغمبران سابق را ارث
برد چون وارث پيغمبر بود، و پيغمبر وارث جميع انبياء و مرسلين بودند» .
بارى آنچه از مجموع اين احاديث استفاده مىگردد آنكه جميع كمالات روحى
و علمى كه در انبياء گذشته بوده به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و از آن
حضرت به امير المؤمنين عليه السلام و از او به ائمه اهل بيت عليهم السلام ارث رسيده
است، نه تنها در وحى و علوم الهى كه راجع به شرايع آنها بوده استبلكه تمام حالات و
صفات روحى و كيفيت اتصال آنها به مبدا اعلى از نقطه نظر اسم خاصى كه به آن اختصاص
داشتهاند، و بلكه تمام معجزات و كراماتى كه به اذن خدا از آنها سرمىزد همه و همه
در وجود مبارك پيغمبر اسلام منطوى و موجود است.چون معجزات انبياء در اثر قدرت روحى
و صفاى قلب آنهاست كه امر خدا در آنها تجلى نموده و از دريچه نفوس طاهره آنها اين
معجزات به اذن خدا پيدا مىشود، و چون نفوس آنها متفاوت بوده لذا اين تجليات نيز
مختلف و از هر پيغمبرى يك نوع معجزه خاصى به وجود آمده است.
و نيز علوم الهيه آنها همگى بر يك روش و يك صراط نبوده بلكه از
نقطهنظر درك مقام عظمت و توحيد خدا هر يك از جنبه خاص و اسم مخصوص به بارگاه الهى
بار يافته و از مخلصين شدهاند.و القاب روح الله، يا كليم الله، يا خليل الله، يا
نجى - الله، يا صفى الله و امثال آنها القاب تشريفاتى و اعتبارى نيستبلكه حكايت از
يك نوع خاص از ملكه و كيفيت مخصوص از نفوس آنها مىنمايد كه جذبات الهى در هر يك از
آنها به يك منوال نبوده بلكه هر يك از طريقى خاص و روشى مخصوص با صفاى باطن خود سير
در اسمى از اسماى الهيه نموده و حقيقت آن اسم در آنها ظهور پيدا كرده است، و به
واسطه آن اسم معجزات و خارق العادات را انجام مىدادند، و علومى ربانى از دريچه
همان اسم از عالم علم كلى الهى توسط جبرائيل امين بر قلب آنها سرازير مىگرديده
است.
اما وجود مقدس خاتم الانبياء و المرسلين كه جامع جميع ظهورات اسماء
الهيه هستند داراى نفسى وسيع و قلبى فسيح و داراى اسم اعظم و مقام فناء در اسم احد
و ذات مقدس بارى تعالى مىباشند.لقب خاتم النبيين بر آن حضرت اعتبار و تشريف
نيستبلكه سعه روح و استعداد سير در همه اسماء و صفات و تجلى اسم اعظم و تلقى آخرين
مراتب توحيد و فناى در ذات احديت و اندكاك و انطواى جميع عوالم در نفس مبارك آن
حضرت بلكه انطواء و اندكاك جميع علوم و مواهب انبياى گذشته با كمالات روحى و علمى
در آن حضرت حكايت از عنوان خاتم النبيين مىكند.همه انبياء مقدمه الجيش آن حضرت
بوده و هر يك از زاويهاى و دريچهاى خاص و راهى مخصوص به خدا راه يافته و صاحب
كمال مخصوص شدهاند، ليكن نفس بزرگ پيغمبر اسلام از همه زوايا و همه دريچهها و از
همه راهها به آن مقام منيع بار يافته و همه اسماى الهيه در او تجلى نموده
است.بنابراين آن حضرت وارث همه پيغمبرانند و همه زير نگين آن حضرت واقع و به شرف
خدمت و تمسك و استشفاع متمسكاند.
«آنچه خوبان همه دارند تو به هزاران مرتبه بالاتر و والاتر از آنها
دارى» .
بنابراين وجود مبارك آن سرور كاينات داراى علوم همه انبياء و اوصياء و
داراى همه معجزات آنان و بيش از آنها هستند و لواى حمد در روز بازپسين فقط به دست
آن حضرت داده خواهد شد، يعنى پيشواى حمدكنندگان خدا به همان طريقى كه سزاوار مقام
حمد اوست.
تمام اين مراتب و درجات و كمالات و فضايل و مزايا و علوم و معجزات و
اسماء الهيه كليه و اسم اعظم از آن حضرت به خليفه و وصى آن حضرت و آئينهتمام نماى
آن، وجود مبارك امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام منتقل شد و لواى حمد در
روز قيامت از دست آن حضرت به امير المؤمنين مىرسد.
اين مقام وارثيت در كتاب تكوين و كتاب تشريع است كه علم ما كان و ما
يكون الى يوم القيامة و ما هو كائن در صفحه ذهن آن حضرت مشهود و قدرت و عظمت اسماء
الهيه در نفس صافى و ضمير منير آن وصى، متجلى و ظاهر است.ثم اورثنا الكتاب الذين
اصطفينا من عبادنا.
و بر اين اساس است آيه مباركه قرآن (24) در قضيه مباهله كه
على عليه السلام را نفس رسول خدا مىداند و روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى كه آن
حضرت را نفس رسول خدا شمرده است، و لازمه اتحاد نفس اتحاد كمالات و معارف است.و
علاوه بر اين روايات بسيارى از شيعه و سنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
روايتشده است كه آن حضرت امير المؤمنين را به حضرت آدم و نوح و ابراهيم و موسى و
عيسى و يحيى و يوسف تشبيه نموده و لازمه تشبيه تحقق صفت مشبه به در مشبه است، بلكه
در بسيارى از آنها عنوان تشبيه نيستبلكه عنوان مثليت و برابرى است.ما در اينجا فقط
بعض رواياتى را كه از طريق عامه ذكر شده است نقل مىكنيم.
محمد بن طلحه شافعى (25) از بيهقى با سند خود و ابن صباغ
مالكى (26) از بيهقى در كتابى كه در فضائل صحابه تصنيف كرده استبا سند
خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كردهاند كه قال: من اراد ان ينظر
الى آدم فى علمه، و الى نوح فى تقواه، و الى ابراهيم فى حلمه، و الى موسى فى هيبته،
و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابيطالب.
حضرت رسول اكرم فرمودند: «هر كس بخواهد به آدم ابو البشر نظر كند در
علم او، و به نوح در تقواى او، و به ابراهيم در حلم و شكيبائى او، و به موسى در
هيبت و جلال او، و به عيسى در عبادت او، بايد نظر كند به على بن ابيطالب» .و فخر
رازى در تفسير ايه مباهله بعد از آنكه مىگويد كه از آن استفاده مىشود كه على نفس
رسول خدا بوده است و لازمهاش آن است كه چون رسول خدا از جميع انبياء افضل و اشرف
بوده است على نيز بايد از رسول خدا گذشته از بقيه انبياء افضل و اشرف باشد،
مىگويد: و اين استدلال به آيه را تاييد مىكند حديثى كه موافق و مخالف بر آن اتفاق
دارند كه رسول خدا فرمود: من اراد ان يرى آدم فى علمه، و نوحا فى طاعته، و ابراهيم
فى خلته، و موسى فى هيبته، و عيسى فى صفوته فلينظر الى على بن ابيطالب.
«هر كس بخواهد آدم را، در علمش و نوح را در طاعتش، و ابراهيم را در
خلتش، و موسى را در هيبتش، و عيسى را در برگزيدگى و خلوصش ببيند بايد على بن
ابيطالب را ببيند» .
و سپس گويد: اين حديث دلالت دارد كه تمام كمالاتى كه در آن پيمبران
جدا جدا و متفرق بوده در على بن ابيطالب جمع شده است، و اين دلالت دارد بر آنكه على
از تمام پيمبران افضل است.و اما شيعيان از قديم الايام تا اين زمان به آيه مباهله
استدلال مىكنند كه على از همه اصحاب رسول خدا افضل است، چون آيه دلالت دارد كه على
- رضى الله عنه - مثل نفس محمد صلى الله عليه و آله و سلم است مگر در آنچه كه دليل،
تخصيص زده است، و نفس محمد از جميع اصحاب افضل بوده است پس واجب است كه على از همه
اصحاب افضل باشد (27) .