امام شناسى ، جلد سوم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۹ -


قال ابن عباس: و اخذ رسول الله ثوبه فوضعه على على و فاطمة و الحسن و الحسين و قال:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (88) .

ابن عباس گويد: «رسول خدا لباسش را برداشت و بر سر على و فاطمه و حسن و حسين افكند و فرمود: خدا فقط اراده كرده است كه هرگونه رجسى را از شما بزدايد و شما را منزه و مقدس از جميع عيوب قرار دهد» .

و طبرى در «تاريخ‏» خود بحث ابن عباس را با عمر راجع به نبوت و خلافت كه بيان مى‏كند و عمر مى‏گويد: قريش امتناع داشت از اينكه نبوت و خلافت در يك خاندان جمع شود و جواب محكم و متين ابن عباس را به او، عمر به ابن عباس مى‏گويد:

بلغنى انك تقول: انما صرفوها عنا حسدا و ظلما، فقلت: اما قولك يا امير المؤمنين ظلما فقد تبين للجاهل و الحليم، و اما قولك حسدا فان ابليس حسد آدم فنحن ولده المحسودون، فقال عمر: هيهات ابت و الله قلوبكم يا بنى هاشم الا حسدا ما يحول، و ضغنا و غشا ما يزول، فقلت: مهلا يا امير المؤمنين لا تصب قلوب قوم اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقال عمر: اليك عنى يابن عباس، فقلت: افعل، فلما ذهبت لاقوم استحيى منى فقال: يابن عباس مكانك فوالله انى لراع لحقك محب لما سرك، فقلت: يا امير المؤمنين ان لى عليك حقا و على كل مسلم فمن حفظه فحظه اصاب، و من اضاعه فحظه اخطا، ثم قام فمضى (89) .

عمر مى‏گويد: «اى ابن عباس به من رسيده است كه تو گفتى: خلافت را از ما خاندان بنى هاشم از روى ظلم و حسد ربودند.ابن عباس در جواب گفت: اما اينكه گفتى: از روى ظلم، صحيح و مطلبى واضح است كه هر جاهل و شخص با تجربه و كاركرده‏اى مى‏فهمد.و اما اينكه گفتى: از روى حسد، بدرستى كه ابليس به آدم حسد كرد و ما فرزندان آدم نيز مورد حسد واقع شده‏ايم.عمر گفت: هيهات سوگند به خدا اى بنى هاشم در دلهاى شما حسدى است كه برنمى‏گردد و كينه و غشى است كه از بين نمى‏رود.

ابن عباس گفت: آرام باش اى عمر به دلهاى مردمى كه خداوند هرگونه‏آلودگى و عيبى را از آنان زدوده و پاك و مطهر و مقدس نموده است چنين نسبت ناروائى مده.عمر گفت: اى ابن عباس از نزد من برخيز و دور شو، ابن عباس گفت: برمى‏خيزم، و همين كه برخاست عمر از او خجالت كشيد و گفت: اى ابن عباس برجايت‏بنشين، سوگند به خدا من مراعات حال تو را مى‏كنم و دوستدار خرسندى تو هستم.ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين (اى عمر) من بر تو حقى دارم و بر هر مسلمان حقى دارم، اگر كسى حرف مرا شنيد و به كار بست و اندرز من در او اثر كرد خودش بهره و حظ خود را دريافت كرده است، و اگر نشنيد و به نظر بى‏اهميتى تلقى كرد خودش حظ و بهره خود را ضايع كرده است‏» .

و همچنين از احمد حنبل روايت است‏با سند خود از عمرو بن ميمون:

قال: انى لجالس الى ابن عباس اذا اتاه تسعة رهط فقالوا: يابن عباس: اما ان تقوم معنا و اما ان يخلونا هؤلاء، قال: بل اقوم معكم، قال: و هو يومئذ صحيح قبل ان يعمى، قال: فابتدؤا فتحدثوا فلا ندرى ما قالوا، قال: فجاء ينفض ثوبه و يقول: اف تف وقعوا فى رجل له عشر خصال - الى قوله - و اخذ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثوبه فوضعه على على و فاطمة و حسن و حسين و قال:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (90) .

عمرو بن ميمون مى‏گويد: «من در نزد ابن عباس نشسته بودم، ناگهان جماعتى كه نه نفر بودند وارد شدند و گفتند: اى ابن عباس يا با ما بيا در مكانى خلوت و يا افرادى كه در اينجا هستند بگو بروند و ما تنها با تو مذاكره داريم، ابن - عباس گفت: بلكه من با شما در جاى خلوت مى‏آيم.و در آن وقت ابن عباس نابينا نشده و چشمش صحيح بود، مى‏گويد: ابن عباس رفت و آنها با ابن عباس به صحبت و حديث مبادرت نموده مطالبى گفتند كه ما ندانستيم چه بود، اما همين كه ابن - عباس نزد ما آمد ديديم جامه خود را ميتكاند (كنايه از برائت و بيزارى گفتار آنان است) و مى‏گويد: اف و تف، اينها عيب مردى را مى‏گويند كه ده خصلت‏بى‏نظير خدا به او عنايت نموده است (آنگاه ابن عباس يكايك از آن صفات و مزايا را مى‏شمرد) تا آنكه مى‏گويد: و رسول خدا لباس خود را برداشته و بر سر او و فاطمه و حسن وحسين انداخته و گفت: خداوند فقط اراده كرده است كه از شما خاندان رسالت هرگونه عيب و رجسى را برطرف گرداند و شما را پاك و منزه و مبرى از جميع عيوب قرار دهد» .

سيزدهم - استشهاد ام سلمه به آيه تطهير

اول - استشهاد اوست‏به اين آيه در عصمت امير المؤمنين عليه السلام وقتى كه عمره همدانيه نزد او آمده و از حال امير المؤمنين بعد از شهادت آن حضرت سئوال كرد.طحاوى در كتاب «مشكل - الآثار» گفته است:

قالت عمرة الهمدانية: اتيت ام سلمة فسلمت عليها فقالت: من انت؟ فقلت: عمرة الهمدانية.فقالت عمرة: يا ام المؤمنين اخبرينى عن هذا الرجل الذى قتل بين اظهرنا فمحب و مبغض - تريد على بن ابيطالب - قالت ام سلمة: اتحبينه ام تبغضينه؟ قالت: ما احبه و لا ابغضه...قالت: فانزل الله هذه الآية «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» و ما فى البيت الا جبريل و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام، فقلت: يا رسول الله انا من اهل البيت؟ فقال: ان لك عند الله خيرا، فوددت انه قال: نعم، فكان احب الى مما تطلع الشمس و تغرب (91) .

عمره همدانيه گويد: «من بر ام سلمه وارد شدم و سلام كردم.گفت: كه هستى؟ گفتم: من عمره همدانيه هستم اى ام المؤمنين، مرا از حالات اين مردى كه در ميان ما او را كشتند (مقصود على بن ابيطالب است) آگاه كن چون بعضى از مردم دوستدار او هستند و بعضى دشمن او هستند و بغض او را در دل دارند.

ام سلمه گفت: تو آيا او را دوست مى‏دارى يا دشمن؟ گفتم: نه دوست دارم و نه دشمن. (ام سلمه در اينجا مطالبى را بيان كرد كه در كتاب نوشته شده و جايش را خالى گذارده‏اند) گفت: پس در آن وقت‏خدا اين آيه را فرستاد كه: خدا فقط اراده كرده است‏شما خانواده رسالت را از هر زشتى و پليدى پاك نموده و از هر عيب و علتى مصون دارد.من عرض كردم: يا رسول الله من هم از اهل بيت هستم؟ حضرت فرمود: تو در نزد خدا صاحب درجه‏اى هستى.سوگند به خدا دوست داشتم كه پيغمبرجواب مرا بله بدهد و مرا از اهل بيت قرار دهد، اگر چنين مى‏گفت‏براى من از تمام روى زمين و جاهائى كه آفتاب بر آن مى‏تابد بهتر بود» .

دوم - استشهاد اوست‏به اين آيه در عصمت امام حسين در وقتى كه خبر شهادت آن حضرت را آوردند.در «مسند» احمد حنبل با سلسله سند خود روايت مى‏كند از عبد الحميد بن مهران از سهل

قال: قالت ام سلمة زوجة النبى صلى الله عليه و آله و سلم حين جاء نعى الحسين بن على عليهما السلام لعنت اهل العراق فقالت: قتلوه قتلهم الله، غروه و اذلوه لعنهم الله، فانى رايت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قد جاءته فاطمة غدية ببرمة قد صنعت فيها عصيدة تحملها فى طبق لها حتى وضعتها بين يديه - الى ان قالت - فاجتذب كساء من تحتى خيبريا كان بساطا لنا على منامة فى المدينة فلفه رسول الله و اخذ طرفى الكساء و الوى بيده الى ربه عز و جل و قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى، اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهير (92) .

سهل مى‏گويد: «چون خبر شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السلام به مدينه رسيد، ام سلمه مردم عراق را لعنت كرد و گفت: كشتند فرزند پيغمبر را خدا بكشد آنها را، او را فريفتند و ذليل كردند خدا آنها را لعنت كند.

من در وقتى كه فاطمه عليها السلام حريره در ديگ سنگى پخته و در طبقى نهاده صبحانه براى پيغمبر آورده بود و در مقابل آن حضرت نهاد، ديدم كه رسول خدا پنج تن را با هم مجتمع نموده - و داستان كساء را بيان مى‏كند و بعد مى‏گويد - كسائى كه فراش من بود و خيبرى بود از زير پاى من كشيد همان كسائى كه فراش ما در مدينه در وقت‏خوابيدن بود، آنگاه آن را پيچيد و دو طرف آن را گرفت و بر سر آنان قرار داد و با دست‏خود به سوى خدا اشاره‏اى نمود و در دعا گفت: بار پروردگارا ايشان اهل بيت من هستند آنها را از هر عيبى مصون بدار و هر قذارت و كدورتى را از آنان برطرف گردان‏» .

چهاردهم - استشهاد واثلة بن اسقع است‏به آيه تطهير

وقتى كه سر حضرت سيد الشهداء عليه السلام را به شام آوردند.احمد حنبل با سند متصل خود از شداد بن عبد الله روايت مى‏كند كه او مى‏گويد:

سمعت واثلة بن الاسقع و قد جي‏ء براس الحسين بن على عليهما السلام، قال: فلقيه رجل من اهل الشام فاظهر سرورا فغضب واثلة و قال: و الله لا ازال احب عليا و حسنا و حسينا ابدا بعد اذ سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى منزل ام سلمة يقول فيهم ما قال.قال واثلة: رايتنى ذات يوم و قد جئت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و هو فى منزل ام سلمة قد جاء الحسن فاجلسه على فخذه اليمنى و قبله، و جاء الحسين فاجلسه على فخذه اليسرى و قبله، ثم جاءت فاطمة فاجلسها بين يديه ثم دعا بعلى فجاء ثم اردف عليهم كساء خيبريا كانى انظر اليه، ثم قال:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،

قلت لواثلة: ما الرجس؟ فقال: الشك فى الله عز و جل (93) .

قال ابو احمد العسكرى: يقال: ان الاوزاعى لم يرو فى الفضائل حديثا غير هذا، و الله اعلم (94) .

شداد بن عبد الله گويد: «در وقتى كه سر حضرت امام حسين عليه السلام را آوردند، مردى از اهل شام واثلة بن اسقع را ملاقات كرد و از شهادت حضرت اظهار سرور كرد، واثله به غضب درآمد و گفت: سوگند به خدا از زمانى كه شنيدم رسول خدا در منزل ام سلمه درباره آل عبا چه گفت، پيوسته محبت على و حسن و حسين در دل من است.آنگاه واثلة تمام خصوصيات آن مجلس اصحاب كساء را بيان مى‏كند و مى‏گويد: مثل اينكه آن منظره هم الآن در مقابل نظر من است، و براى عبد الله بن شداد آيه تطهير را از زبان رسول خدا در شان پنج تن مى‏خواند.عبد الله مى‏گويد: به واثله گفتم: مراد از رجس چيست؟ گفت: شك در خداوند عز و جل‏» .ابو احمد عسكرى مى‏گويد: درباره اوزاعى گفته شده است كه در فضائل غير از اين حديث چيز ديگرى نقل نكرده است، و خدا داناتر است.

ان النبى محمدا و وصيه و ابنيه و ابنته البتول الطاهرة اهل العباء فاننى بولائهم ارجو السلامة و النجا فى الآخرة (95)

يعقوب بن حميد گويد: و در اين قضيه شاعر سروده است:

بابى خمسة هم جنبوا الرجس كراما و طهروا تطهيرا احمد المصطفى و فاطم اعنى و عليا و شبرا و شبيرا من تولاهم تولاه ذو العرش و لقاه نضرة و سرورا و على مبغضيهم لعنة الله و اصلاهم المليك سعير (96)

و محمد بن طلحه شافعى بعد از ذكر روايات نزول آيه تطهير در شان خمسه طيبه اشعار زير را ذكر نموده است:

هم العروة الوثقى لمعتصم بها مناقبهم جاءت بوحى و انزال مناقب فى الشورى و سورة هل اتى و فى سورة الاحزاب يعرفها التالى و هم اهل بيت المصطفى فودادهم على الناس مفروص بحكم و اسجال فضائلهم تعلو طريقة منتهى رواه علوا فيها بشد و ترحال (97)

تواتر احاديث در نزول آيه تطهير درباره پنج تن

بارى از مجموع اين احاديثى كه بيان شد چه از طريق عامه و چه از طريق شيعه و چه احاديثى كه ابتداء اين قضيه را بيان كرده است و شان نزول آيه تطهير را منحصرا در پنج تن عليهم السلام دانسته است و چه احاديثى كه به عنوان استشهاد و احتجاج بيان شده و رسول خدا و امير المؤمنين و حضرت فاطمه و حسنين و حضرت سجاد و زينب و فاطمه صغرى و حضرت امام رضا و سعد بن ابى وقاص و ابن عباس و ام سلمه و واثلة بن اسقع به آن استشهاد نموده و هيچ كس منكر نشده و مخالفت ننموده است استفاده مى‏شود كه حديث كساء از مسلمات و متواترات است كه بيش از هفتاد روايت كه بيشتر آنها از طريق عامه است و نزديك به چهل سندمتصل دارد در اين قضيه در كتب بزرگان (98) و مهره فن حديث و تفسير و تاريخ و كتب فضائل و مناقب با بسيارى از سندهاى صحيح و حسن و موثق ضبط و ثبت‏شده است.و براى هر كس كه فى الجمله اطلاع بر كتب اخبار داشته باشد جاى ترديد و شبهه نمى‏ماند كه اين مزيت و شرافت كه مقام عصمت است طبق اين روايات قطعيه انحصار به حضرت رسول خدا و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام دارد، زيرا شواهد و قرائن قوليه و عمليه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به قدرى است كه هر خبير و بصيرى را بر اين امر واقف و از مرحله شك و ظن و احتمال بيرون برده او را به سر حد قطع و علم اليقين مى‏رساند.

زنان پيامبر مصداق اهل بيت نيستند

اولا - رسول خدا پنج تن را با هم جمع نموده و پهلوى هم نشانيده و دعا براى عصمت آنها نموده است نه آنكه در اطاق متفرق باشند تا شبهه آن رود كه اختصاصى به آنان ندارد بلكه فرضا اگر ديگرى هم در آنجا بود مشمول اين فضيلت مى‏شد.

ثانيا - آنكه عبا و كساى خيبرى بر سر آنها كشيده و بدين قسم آنها را در يك مرتبه متصل به هم كه جامع آنها همان بودن در زير كسا باشد قرار داده است.

و ثالثا - اين انحصار به قدرى قوى و غير قابل ترديد است كه در مكان خلوت در اطاق ام سلمه اين كساء را انداخته كه بفهماند منحصرا اين عصمت راجع به اينهاست زيرا كه چون در مكان خلوت آن حضرت اين كسا را انداختند فهميده مى‏شود كه مراد، حصر حقيقى است نسبت‏به تمام افراد حاضرين و غائبين، اما اگر مكان پرجمعيتى بود چنين محتمل بود كه در ميان جماعت‏حاضرين اين عده مخصوص گشته‏اند و نسبت‏به ديگران اين حصر فهميده نمى‏شد.

رابعا - آنكه مى‏فرمايد:

اللهم ان هؤلاء اهل بيتى

«خدايا اينان اهل بيت من‏اند»

يعنى اين افراد فقط اهل بيت مرا تشكيل مى‏دهند، و اگر احيانا افراد ديگرى مانند زنهاى پيغمبر يا اقوام و عشيره آن حضرت نيز جزء اهل بيت‏بودند بايد بفرمايد: هؤلاء من اهل بيتى «خدايا اين افراد زير كساء از جمله اهل بيت من هستند» نه اينكه بگويد: اهل بيت من هستند.

خامسا - آنكه به ام سلمه فرمودند: تنحى عن اهل بيتى «از اهل بيت من دور شو» ، اگر زن پيغمبر جزء اهل بيت‏بود چگونه اين جمله صحيح بود؟ بلكه خود اين عبارت مى‏رساند كه به زوجه آن حضرت عنوان اهل بيت‏باز نمى‏گردد، اهل بيت افرادى هستند جدا، و زوجه فردى است جدا غير از آنها.

سادسا - در آن مكان خلوت كه جز اين پنج تن و ام سلمه كسى نبود ام سلمه تقاضاى ورود در زير كسا را نمود و گفت: يا رسول الله من هم از اهل بيت هستم؟ حضرت فرمودند: در همان جائى كه هستى بايست قفى بمكانك، راه و روش تو خوب است، عاقبت تو به خير است و ليكن از جمله اين افراد نيستى و حق ورود در زير كساء خيبرى كه متعلق به خود توست و فرش اطاق خود توست در اطاقى كه محل سكونت اختصاصى خود توست ندارى، و او مى‏گويد: اگر رسول خدا به سئوال من جواب مثبت مى‏داد براى من از تمام نقاطى كه بر آن آفتاب بتابد بهتر بود، و حتى آنكه مى‏گويد: چون گوشه كسا را بالا زدم كه اجازه دخول از رسول خدا بگيرم حضرت رسول به شدت كسا را از دست من كشيد فاجتذبه من يدى، و فرمود: در جاى خود باش، من از تو راضى هستم و خشنودم ليكن اين مقام مقام دگرى است.

سابعا - آنكه رسول خدا يك دست‏خود را از زير كساء بيرون آورده و به طرف آسمان بلند فرموده و عرض مى‏كند كه: بار پروردگارا هر پيغمبرى اهلى دارد و اينان اهل من هستند، تا خوب نشان دهد انحصار اهل را در آنان كما آنكه در بعضى از روايات وارد شده كه يك دست‏خود را روى سر آنان گذاشت و دست ديگر را از كساء بيرون آورده و دعا نمود.

ثامنا - آنكه رسول خدا اين عمل را چند مرتبه تكرار نمود، و آنچه از روايات استفاده مى‏شود دو مرتبه در خانه ام سلمه بوده و يك بار در خانه حضرت فاطمه عليها السلام بوده است گرچه ظاهرا آيه تطهير فقط يك بار آن هم فقط در خانه ام - سلمه نازل شده است تا به واسطه تكرار اين عمل حصر اهل بيت را در افراد زير كساء بيشتر بفهماند.

تاسعا - آنكه پيوسته در مواقع نماز در خانه فاطمه و على آمده و صدا مى‏زد: الصلاة «نماز» خدا شما را رحمت كند، سلام خدا بر شما اهل بيت، و آنگاه اين آيه‏تطهير را بر آنان قرائت مى‏نمود.اين عمل را چهل روز يا شش ماه و يا هشت ماه و يا نه ماه و در نماز صبح تا آخر عمر خود انجام مى‏دهد براى چه؟ منظور و مقصود آن حضرت از اين عمل چه بود؟ مگر يك مرتبه آيه تطهير را در شان آنها قرائت كردن كافى نبود؟ براى آنكه تمام مردم و تمام مسلمانان چه افرادى كه در مدينه هستند و چه افرادى كه در طول اين مدت از خارج به مدينه مى‏آيند همه مطلع شوند و براى ديگران نيز اين عمل آن حضرت را نقل كنند.

و عجيب است كه آن حضرت به اين ندا تنها اكتفا نمى‏فرمود بلكه با دو دست دو طرف در خانه را مى‏گرفت و آنگاه ندا مى‏فرمود: الصلاة يرحمكم الله، السلام عليكم يا اهل البيت و رحمة الله

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

در صورتى كه اگر زنهاى پيغمبر جزء اهل بيت‏بودند لا اقل يك مرتبه بايد پيغمبر اين ندا را در خانه خود براى زنهاى خود بنمايد، و هيچ كس ادعا ننموده حتى بعضى از زنهاى پيغمبر كه خيلى دوست داشتند كه محترم و معزر باشند چنين دعوائى ننموده‏اند و در هيچ روايت نيامده و در هيچ كتابى ديده نشده است، بلكه خود عائشه كه يكى از راويان اين حديث است‏خود معترف است كه اين آيه در شان رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است، و بعد از رحلت‏حضرت رسول اكرم نيز هيچ ديده نشده كه يكى از زنهاى آن حضرت خود را جزء اهل بيت‏بداند و يا به آيه تطهير در شان خود استشهاد كند، و نيز ديده نشده است كه يكى از صحابه يا تابعين زنهاى رسول خدا را جزء اهل بيت‏بدانند و به آيه تطهير در شان آنها استشهاد كنند.

حتى آنكه عائشه وقتى كه براى جنگ با امير المؤمنين به بصره حركت كرد با معيت طلحه و زبير و محمد بن طلحه و عبد الله بن زبير و مروان حكم، و دوازده هزار نفر از اصحاب رسول خدا و غيره را با خود به بصره برد، كاغذها به بزرگان بلاد از اصحاب رسول خدا و غير اصحاب نوشت و آنها را به يارى خود دعوت كرد و در آن نامه‏ها القاب خاصى براى خود مى‏نويسد مانند حبيبة رسول الله يا ام المؤمنين، ولى ابدا اسمى و رسمى از عنوان اهل بيت‏بر خود نمى‏گذارد و نمى‏تواند بگذارد، و هيچ ديده نشده كه به آيه تطهير در شان خود استدلال كند با آنكه در آن مواقف عجيب و مواقع خطير لازم بلكه ضرورى بود براى جلب مردم و دفاع از جرم خود به كوچك‏ترين چيزى كه در او شائبه فضيلت و مزيتى است متشبث گردد.

از همه اينها گذشته مى‏بينيم در حضور معاندين مانند معاويه و امثال او چون شان نزول آيه تطهير را فقط درباره پنج تن حكايت مى‏كنند انكار ننموده‏اند (99) .

بارى تا به حال آنچه گفته شد، راجع به شان نزول آيه و بيان روايات وارده در اين باب بود، اينك بايد به تفسير آيه شريفه و مفاد و مفهوم آن عطف توجه كنيم:

انما يريد الله...

انما از حروف حصر است‏بلكه در نزد اهل ادب از عربيت از ساير ادوات حصر قوى‏تر است، و مفادش حصر اراده خدا در عصمت اهل بيت است.چون اولا - حصر اراده خدا را در ضمير كم مى‏نمايد ليذهب عنكم ليكن اهل - البيت كه منصوب است چه بنابر باب اختصاص بوده باشد يا از باب مدح يا از باب ندا يعنى اخص اهل البيت‏يا امدح اهل البيت‏يا يا اهل البيت در هر صورت مفسر و مبين ضمير عنكم است و در نتيجه حصر اراده خدا در عصمت اهل بيت‏خواهد شد.

و اين حصر در واقع به دو حصر تجزيه و قسمت مى‏شود: اول - حصر اراده خدا در عصمت، كه همان از بين بردن رجس و طاهر كردن بوده باشد و مفادش اين مى‏شود كه خدا غير از اراده عصمت اراده ديگرى درباره اهل بيت ندارد.

دوم - حصر اراده خدا در عصمت‏خصوص اهل بيت و مفادش اين مى‏شود كه خدا اراده عصمت در غير اهل بيت ندارد، مثل آنكه كسى بگويد: من به خانه شما نيامدم مگر براى زيارت شما كه اولا مى‏فهماند براى زيارت آمده و مقصودى ديگر نداشته است و ثانيا مى‏فهماند كه فقط براى زيارت شما آمده نه زيارت شما و افراد ديگر.و البته استفاده دو حصر مستقلا از يكى از اداة حصر مشكل است ليكن بدين قسم كه بيان شد يك حصر است كه به دو حصر تجزيه و تقسيم مى‏گردد.و اين اراده خدا اراده تكوينى اوست نه اراده تشريعى كه عبارت از حكم و قانون و امر و نهى بوده باشد، چون معلوم است كه اينها اختصاص به اهل بيت ندارد بلكه جميع امت‏بلكه جميع بشر در اين اراده مساوى هستند، و چون اراده پروردگار بلكه هر اراده‏اى خواه تكوينى و خواه تشريعى از مراد تخلف نمى‏كند، منتهى در تشريع، مراد جعل حكم است و در تكوين مراد، عين وقوع در عالم كون و خارج است، بنابراين اراده عصمت - خدا عين تحقق عصمت و واقعيت عصمت درباره آنهاست،

انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (100) .

و به بيان ديگر اراده خدا علت پيدايش موجودات است و علت از معلول تخلف نمى‏پذيرد، بنابر اين اراده عصمت مستلزم تحقق عصمت است.و مراد از رجس (101) قذارت است و چيز قذر چيزى را گويند كه طبع از آن متنفر و نفس از آن‏مشمئز مى‏گردد، و در فارسى كثافت و آلودگى و پليدى را گويند.گاهى از اوقات اين پليدى به حسب ظاهر است مانند پليدى خوك در قول خداوند عز و جل كه مى‏فرمايد:

او لحم خنزير فانه رجس (سوره انعام 6- آيه 145)،

و گاهى از اوقات به حسب باطن است و آن همان كثافات معنوى است مانند كفر و شرك و شك به خداوند عز و جل و كردار ناشايسته و اخلاق ناپسنديده چنانكه فرمايد:

و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون (سوره توبه 9- آيه 125) .

«و اما آن كسانى كه در دلهاى آنان مرض است نزول سوره قرآن موجب زيادى كثافت نفس و پليدى روان آنها مى‏گردد و پليدى تازه بر روى پليدى سابق نفس آنان وارد مى‏كند و در حال كفر جان مى‏دهند» .

و على اى حال اين پليدى معنوى يك نوع اثر شعورى و ادراك نفسانى از تعلق قلب است‏به اعتقاد باطل و يا عمل زشت و قبيح، چون اصل معنى رجس و حقيقت ريشه و ماده آن همان تزلزل و اضطراب و حركت و نوسان است و تمام اعتقادهاى باطل و يا اعمال قبيحه از اضطراب نفس و عدم اطمينان سرچشمه مى‏گيرد، بنابر اين از بين بردن رجس، از بين بردن اضطراب و نوسان روحى و شك و ترديد و در نتيجه از بين بردن اعتقادات باطل و اخلاق زشت و ملكات رديه و پست و بالاخره اعمال ناپسند و ناشايسته خواهد بود.و چون طهارت در مقابل قذارت، و تطهير اهل بيت ملازم با زدوده شدن كثافات روحى و اخلاقى و گناه است، بنابر اين با جمله و يطهركم تطهيرا مى‏رساند كه هر صفت نيك و هر ملكه نيكو و هر عقيده پاك و هر كردار پسنديده جايگزين آن مراتب از قذارت خواهد شد، يعنى به جاى شك، ملكه يقين و اطمينان، و به جاى بخل و حسد و حقد و كينه و شخصيت‏طلبى و جاه‏پرستى و مال اندوزى و رياست طلبى، ملكه انفاق و ايثار و گذشت و عفو و اغماض و خداپرستى و خدا دوستى و ذل عبوديت در مقابل عظمت‏حضرت رب الارباب خواهد نشست، و آن همان ملكه عصمت است كه از آيه استفاده مى‏شود.

بنابراين چون به اراده الهيه نفس اهل بيت منزه و مبراى از هرگونه عيب و كدورت معنوى شده است ملكات و اخلاق آنها كه قواى نفس محسوب مى‏شوند به دنبال طهارت نفس نيز پاك و منزه خواهد بود و به دنبال ملكات و اخلاق، اعمال آنها كه زائيده شده اخلاق و ملكات و نيات آنهاست صالح و پسنديده خواهد بود، بنابراين‏از اهل بيت معصيت‏سر نمى‏زند به علت آنكه نيت معصيت نمى‏كنند، و نيت معصيت نمى‏كنند چون ميل و اشتهاى به گناه را ندارند، و ميل و اشتهاى به گناه را ندارند چون در نفس آنان نقطه تاريك و سياهى يا خط آلوده و كثيفى نيست تا به پيرو آن، اين ميل و اشتهائى كه حكم طفل متولد از قواى نفسانيه را دارد پيدا شود.

و چون اين آيه مباركه ذهاب رجس را از نفوس آنان مى‏رساند، بنابراين از همه مراتب وجودى آنان كه تابع و پيرو نفس آنان است ذهاب رجس خواهد شد.

و اين عاليترين درجه عصمت است، يعنى عصمت در سر و عصمت در نفس و عصمت در قواى خياليه و وهميه و عصمت در افعال خارجيه، عصمكم الله من الزلل و آمنكم من الفتن و طهركم من الدنس و اذهب عنكم الرجس و طهركم تطهير (102) .

و از همين جا مى‏توان استدلال بر امامت امير المؤمنين عليه السلام نمود چون خود آن حضرت مدعى خلافت‏بعد از رسول اكرم بودند و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام نيز مدعى خلافت آن حضرت بودند و نيز حضرت زهراء عليها السلام به امامت آنها قائل بودند و چون اين چهار نفر از اهل بيت هستند و به مقتضاى آيه كريمه، معصوم‏اند و معصوم دروغ نمى‏گويد چون دروغ رجس است، بنابر اين بالاستلزام امامت آن حضرت ثابت است، و از اين استدلال براى عامه كه منكر امامت آن حضرت‏اند راه گريزى نيست.

و مى‏توان استدلال بر غصب فدك نمود چون حضرت صديقه عليها السلام به مقتضاى اين آيه معصوم است و معصوم دروغ نمى‏گويد و مال مردم را نمى‏برد، اگر فدك مال مسلمانان بود چگونه معصوم ادعاى ملكيت آنرا براى خود مى‏نمايد؟ !

مرحوم سيد شرف الدين (ره) گويد: نبهانى در اول كتاب خود بنام «الشرف - المؤبد» آيه تطهير را ذكر كرده و سپس گويد: جماعتى از اعلام (عامه) از اين آيه استفاده عصمت‏براى اهل بيت عليهم السلام نموده‏اند، و اينك ما عين الفاظ او را بيان مى‏كنيم.

امام ابو جعفر محمد بن جرير طبرى در «تفسير» خود گويد: خدا مى‏گويد:

انما يريد الله ليذهب عنكم السوء و الفحشاء يا اهل محمد و يطهركم من الدنس الذى يكون فى معاصى الله تطهيرا .

«خدا اراده كرده است كه هرگونه زشتى و بدى و عمل شنيعى را از شما اى اهل محمد از بين ببرد و شما را از چرك و كثافت روحى كه نتيجه معاصى و گناه در مقابل عظمت‏حريم درگاه قدس كبريائى است پاك و پاكيزه گرداند» .

و از ابو زيد روايت‏شده است كه: ان الرجس ههنا الشيطان «مراد از رجس در آيه تطهير شيطان است‏» .

و نيز طبرى به سند متصل خود از سعيد بن قتاده روايت كرده است كه او در

قول خداوند تعالى:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا

گفته است مراد: اهل بيت طهرهم الله من السوء و خصهم برحمة منه. «معنى آيه اين است كه خدا شما اهل بيت را از هر سوء و بدى پاك گردانيده و به رحمت‏خاصه خود اختصاص داده است‏» .

و ابن عطيه گويد: مراد از رجس، گناه و عذاب است، و بر نجاسات و نقصان‏ها نيز گفته مى‏شود، و همه اين مراتب را خدا از اهل بيت زدوده است.

و امام نووى گفته است: مراد از رجس، شك است و بعضى گفته‏اند: عذاب است و بعضى گفته‏اند: گناه است.

و ازهرى گفته است: رجس اسمى است‏براى هر چيز بد و كثيف خواه عمل انسان باشد خواه غير آن.

و شيخ محيى الدين عربى رجس را در باب 29 از «فتوحات مكيه‏» به معناى تمام زشتى‏ها معنى نموده است و عبارت او به هنگام ذكر پيامبر چنين است:

قد طهره الله و اهل بيته تطهيرا و اذهب عنهم الرجس، و هو كل ما يشينهم فان الرجس هو القذر عند العرب، هكذا حكى الفرآء. (103)

«خداوند پيغمبر و اهل بيتش را از هر زشتى و هر عيب معنوى پاك نموده است چون معنى رجس قذر است در نزد اعراب و قذر هر چيز بد و زشت و قبيح را گويند خواه ظاهر باشد خواه باطن‏» .

صدوق با سند متصل خود از عبد الغفار الجازى از حضرت صادق عليه السلام‏روايت كرده است فى قول الله عز و جل:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

قال: الرجس هو الشك (104) .

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «مراد از رجس در آيه تطهير شك است‏» .

و محمد بن حسن صفار در «بصائر الدرجات‏» با سند خود از حضرت امام - محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: الرجس هو الشك و لا نشك فى ربنا ابد (105) . «مراد از رجس، شك است و ما هيچ‏گاه در خداى خود شك نمى‏نمائيم‏» .

و نظير اين تفسير را محمد بن يعقوب كلينى با دو سند متصل خود از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام در ذيل روايت مفصلى نقل مى‏كند، (106) و ما در پاورقى صفحات قبل از «تاج العروس‏» و «لسان العرب‏» نقل كرديم كه آنها از حضرت ابى جعفر امام محمد باقر عليه السلام رجس را به معنى شك حكايت كرده‏اند.

و از محمد بن عباس ابن ماهيار با سند متصل خود از حضرت صادق، از حضرت باقر، از حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليهم السلام روايت‏شده است كه

قال على بن ابيطالب فى قول الله عز و جل: فضل اهل البيت لا يكون كذلك، و الله عز و جل يقول:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا،

فقد طهرنا الله من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن على منهاج الحق (107) .

«حضرت امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد: فضل و شرف اهل بيت كه در گفتار خداوند در قرآن مجيد آمده است اين طور نيست كه مى‏پندارند، خداوند در آيه تطهير مى‏فرمايد: ما رجس را از آل محمد برداشتيم و به آنها طهارت داديم.پس خداوند تبارك و تعالى ما را از هر عمل قبيحى چه ظاهر و چه باطن بر اساس و منهاج حق و صراط مستقيم پاك و مبرا داشته است‏» .

و در تفسير «الدر المنثور» ج 5 ص 199 گويد:

اخرج ابن جرير و ابن ابى حاتم عن قتاده - رضي الله عنه - فى قوله:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

قال: هم اهل بيت طهرهم الله من السوء و اختصهم برحمته.قال: و حدث الضحاك بن مزاحم: ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم كان يقول: نحن اهل بيت طهرهم الله من شجرة النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائكة و بيت الرحمة و معدن العلم.و اخرج الترمذى و الطبرانى و ابن مردويه و ابو نعيم و البيهقى معا فى الدلائل عن ابن عباس - رضي الله عنهما - قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله قسم الخلق قسمين فجعلنى فى خيرهما قسما، فذلك قوله: «و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين‏» ، فانا من اصحاب اليمين (ثم ساق الحديث الى ان قال:) فانا و اهل بيتى مطهرون من الذنوب.

در خطبه 86 از «نهج البلاغه‏» امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:

فاين تذهبون و انى تؤفكون و الاعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة، فاين يتاه بكم و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم و هم ازمة الحق و اعلام الدين و السنة الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن، و ردوهم ورود الهيم العطاش (108) .

ابن ابى الحديد در شرح اين فقرات گويد: و رسول خدا بيان فرموده است كه مراد از عترت كيست آنجا كه گفته است:

انى تارك فيكم الثقلين گفته است عترتى اهل بيتى،

و در جائى ديگر وقتى كه كساء بر سر اهل خود انداخت و آيه

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت

نازل شد خودش بيان فرمود كه:

اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس.

اگر بگوئى اين عترتى كه امير المؤمنين در اين جمله از خطبه قصد فرموده كيست؟ مى‏گويم: مقصود اوست و دو فرزندش، و اصل در حقيقت‏خود اوست چون دو فرزندش تابع او هستند و نسبت آن دو به امير المؤمنين با وجود خود آن حضرت مثل سبت‏ستارگان درخشان در مقابل طلوع خورشيد تابنده است، و پيغمبر به اين رمز اشاره فرموده است كه و ابوكما خير منكما.و اينكه فرمود: و هم ازمة الحق جمع زمام است مثل آنكه حق را دائر مدار آنها فرموده است كه هر جا دور زنند حق نيز با آنها دور زند و هر جا بروند حق با آنها به همان جا برود، همچنانكه ناقه پيرو زمام خود است و تابع آن، و پيغمبر بر اين حقيقت اشاره فرموده كه و ادر الحق معه حيث دار.واينكه فرمود: و السنة الصدق اين از الفاظ شريفه قرآن است، قال الله تعالى: و اجعل لى لسان صدق فى الآخرين چون از آنها نه حكمى و نه گفتارى صادر نمى‏شود مگر آنكه موافق حق است، و صواب آن است كه آنها را خدا مانند زبانهاى صدق قرار داده كه ابدا از آنجا دروغ بر نمى‏خيزد و مثل آنكه بر راستى مهر شده است.

و اينكه فرمود:

فانزلوهم منازل القرآن

در اين جمله سر بزرگى پنهان است و آن اينكه امير المؤمنين مكلفين را امر فرموده به اينكه عترت را در بزرگداشت و تعظيم و انقياد و اطاعت از اوامر مانند قرآن قرار دهند.

اگر بگوئى: از اين سخن امير المؤمنين استفاده مى‏شود كه عترت معصوم‏اند پس راى اصحاب شما در اين مطلب چيست؟ مى‏گويم: ابو محمد بن متويه در كتاب «كفايه‏» تصريح كرده بر آنكه على عليه السلام معصوم بوده است و اگر چه واجب العصمة نبوده و عصمت نيز شرط امامت نيست ليكن ادله و نصوص دلالت‏بر عصمت او دارند، و يقين بر صفاى باطن و مغيبات او قائم است، و اين عصمت از اختصاصات اوست كه احدى از اصحاب رسول خدا حائز اين مقام نيستند، و فرق آشكارى است‏بين گفتار ما كه بگوئيم: زيد معصوم است و بين گفتار ما كه بگوئيم: زيد واجب العصمة است چون امام است و شرط امام اين است كه معصوم بوده باشد.آن سخن اول مذهب ماست و سخن دوم مذهب اماميه (109) .

بالجمله ما در معناى رجس كلام مؤالف و مخالف را بيان كرديم تا دانسته شود همه بر اين معنى متفق‏اند كه مراد از آن در اين آيه هر گونه آلودگى و پليدى ظاهرى از اعمال قبيحه و كردار ناپسنديده، و پليديهاى باطنى از شك و شرك و كفر و ملكات سيئه و اخلاق ناستوده و نيات و خاطرات نكوهيده است، و اهل بيت از همه مراتب آنها معصوم هستند.و اين معنى از عصمت منافات با اختيار آنان در اعمال و انتخاب آنان در كيفيت عمل ندارد چه اين اراده خدا خارج از مرحله اختيار نيست‏بلكه از راه اختيار است و در اين صورت محقق اختيار و مثبت انتخاب است.خدا كه هويت و ذات آنها را پاك نموده است، همه مراحل وجودى آنان را پاك نموده، و يكى ازمراحل، اختيار است.بنابراين افعالى كه از آنها سر مى‏زند همه بر پايه اختيار بوده است و چون اختيار متولد از نفس شريف و پاك و مبرا است لذا با اختيار، افعال و اعمال پسنديده را مى‏نمايند نه به اضطرار و جبر، و در مقابل آنان افرادى كه ذاتشان شقى است و نقطه خيرى در آن مشهود نيست‏به پيرو نفس آلوده و كثيف، ملكات و اخلاق، و به پيرو آن نيات و خاطرات، و به پيرو آن اعمال آنها قبيح و زشت مى‏باشد، و افراد ديگر كه بين اين دو دسته واقع‏اند آنها قدرى طهارت نفس دارند و قدرى آلودگى، و به هر مقدار كه آلودگى كمتر باشد و طهارت بيشتر، افعالشان در خارج بهتر و خالص‏تر و پسنديده‏تر است، و به هر درجه كه طهارت كمتر و آلودگى بيشتر، نيات و كردارشان در خارج تاريك‏تر و از اخلاص دورتر و كثيف‏تر است.و بين اين دو مرحله مردمانى لا تعد و لا تحصى در درجات مختلف قرار گرفته‏اند و اعمال هر يك زائيده نيت، و نيت هر يك زائيده ملكات نفسانى، و ملكات نفسانى بر اثر اختلاف درجات آلودگى و طهارت نفوس آنها متفاوت است، از كوزه همان برون تراود كه در اوست.

ملكنا فكان العفو منا سجية فلما ملكتم سال بالدم ابطح و حللتم قتل الاسارى فطال ما غدونا على الاسرى فنعفو و تصفح و حسبكم هذا التفاوت بيننا و كل اناء بالذى فيه يرشح

عفو و اغماضى كه امير المؤمنين عليه السلام با دشمنان خود مانند مروان حكم و عائشة بعد از واقعه جمل نمود عقل را مبهوت مى‏كند، اينها بر پايه عصمت است چون تا نفس بدين پايه پاك و منزه نباشد عمل خارجى به اين حد پاك و مبرى نخواهد بود.

و ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض، خلقكم الله انوارا فجعلكم بعرشه محدقين (110) .

الى اهل بيت اذهب الرجس عنهم و صفوا من الادناس طرا و طيبوا الى اهل بيت ما لمن كان مؤمنا من الناس عنهم فى الولاية مذهب و حبهم مثل الصلاة و انه على الناس من بعض الصلاة لاوجب (111)

اما شبهاتى كه در پيرامون اين آيه وارد شده است:

اول - آنكه مراد از اراده، اراده تشريعيه خداست‏يعنى خدا اراده كرده است كه به وسيله امر و نهى و وعد و وعيد و تشريع احكام و سنن شما را به مقام طهارت برساند و بنابراين طهارت مستند به افعال آنها خواهد بود در اثر پيروى از احكام خدا، مثل آنكه مى‏فرمايد:

ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم (112) .

«خدا نخواسته است كه به واسطه احكام دينى شما را در مضيقه و تنگى بيفكند بلكه اراده كرده است كه شما را پاك و منزه كند و نعمتش را بر شما تمام كند» ، و بنابراين از آيه تطهير استفاده عصمت نخواهد شد.

اين شبهه صحيح نيست چون اگر مراد از اراده تطهير، اراده تشريعيه بود اين اختصاص به اهل بيت نداشت‏بلكه اراده تشريعيه او شامل تمام مسلمين بلكه تمام افراد بشر مى‏شود.حكم و قانون و امر و نهى براى همه آنهاست و اراده طهارت و رفع قذارت به وسيله جعل قانون نسبت‏به همه عموميت دارد، و سابقا ذكر كرديم كه آيه با انما شروع شده و از آن حصر استفاده مى‏شود يعنى منحصرا خدا درباره اهل بيت اراده تطهير كرده است و البته اين اراده تكوينيه خواهد بود و آن مستلزم عصمت است، مانند آنكه درباره مريم مى‏فرمايد:

و اذ قالت الملئكة يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين . (113)

«و زمانى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خدا تو را برگزيده و پاك و منزه قرار داده و برگزيده از ميان زن‏هاى جهان‏» .

معلوم است كه اين پاكى در اين آيه پاكى ذاتى قبل از عمل است نه پاكى مسبب و معلول از عمل و بعد از عمل، بلكه ميتوان گفت: آيه تطهير (انما يريد الله) در اراده تكوينيه و استفاده عصمت از اين آيه صريح‏تر است چون ممكن است احتمال داده شود كه طهارت مريم طهارت حاصل از امر و نهى و تشريع بوده است گر چه اين احتمال خلاف ظاهر است، لكن خلاف نص و خلاف صراحت نيست، اما درآيه تطهير چون انما نص در حصر است و حصر، منافات با عموميت تكليف نسبت‏به همه افراد دارد، لذا آيه تطهير در ايفاى معنى عصمت‏براى اهل بيت قوى‏تر است از آن آيه در ايفاى معنى عصمت‏براى مريم.

و اگر گفته شود كه: مراد از اذهاب رجس و تطهير، همان اراده تقواى شديد است كه خدا آنرا فقط از اهل بيت‏خواسته است و تكليف آنها را سخت‏تر قرار داده مانند آنكه بر رسول اكرم نماز شب واجب بوده است و روزه وصال جايز بوده است و نظاير اينها از تكاليف سخت و صعب، و بنابراين مراد از اراده خدا در اين آيه همان اراده تشريعيه و جعل حكم مى‏باشد و اين منافات با حصر اين اراده در اهل بيت ندارد.

جواب آن است كه: اهل بيت مجموع پنج تن هستند بدون شك و خود حضرت رسول هم از اهل بيت‏اند و عصمت آن حضرت بلا شك مسبب از عمل نبوده بلكه موهبت الهيه بوده، بنابراين معنى ندارد شدت تكليف نسبت‏به آن حضرت مقدمه براى طهارت شود، خلاصه آنكه اين آيه در مقام امتنان و موهبت امر فوق العاده‏اى است و در حصول طهارت به وسيله تكليف سخت چه منتى خواهد بود.و چون اراده اذهاب رجس و تطهير در آيه مباركه نسبت‏به همه اهل بيت‏به سياق واحد و كيفيت واحدى است‏بنابراين مراد از اراده، اراده تشريعيه و جعل حكم نخواهد بود.