دوم - آنكه مراد از اهل بيتخصوص زنهاى پيغمبر بوده باشند و مراد از
اراده اذهاب رجس و تطهير، ملازمت تقواى شديد و مراعات احكام شرعيه استبيش از ساير
مسلمانان، بقرينه آنكه در آيات قبل تصريح مىكند بر آنكه ثواب آنها در صورت اطاعت
امر خدا دو برابر، و عقاب آنها نيز در صورت مخالفت امر خدا و بجا آوردن كار قبيح دو
برابر است، و نيز تصريح مىكند كه شما مانند ساير زنها نيستند.و علاوه بر آن آيه
تطهير در ميان آيات راجعه به زوجات رسول خدا واقع شده، قبل از اين آيه و بعد از اين
آيه از احكام و تكاليف آنها بيان شده است و چگونه مىشود يك نيمه از يك آيه راجع به
غير آنها باشد و صدر آن آيه راجع به زوجات و ذيل آن راجع به خمسه اصحاب كساء؟ و
شاهد بر اين گفتار رواياتى است كه آيه تطهير را اختصاص به زنهاى رسول خدا داده
است.
اما آيات قبل و بعد اين است:
يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها
فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا و ان كنتن تردن الله و رسوله و الدار الآخرة
فان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما يا نساء النبى من يات منكن بفاحشة مبينة
يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله يسيرا و من يقنت منكن لله و رسوله و
تعمل صالحا نؤتها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما يا نساء النبى لستن كاحد من
النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا و قرن
فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى و اقمن الصلوة و آتين الزكوة و اطعن
الله و رسوله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» و اذكرن
ما يتلى فى بيوتكن من آيات الله و الحكمة ان الله كان لطيفا خبيرا (114)
.
اما روايات آنكه، سيوطى در تفسير خود و ابن حجر هيتمى گفتهاند كه:
اين قول به ابن عباس نسبت داده شده است (115) .
سيوطى گويد: ابن ابى حاتم و ابن عساكر از عكرمة از ابن عباس روايت
كردهاند كه او گفته است:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت
درباره زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است.و عكرمه
گفته است: من شاء باهلته، انها نزلت فى ازواج النبى صلى الله عليه و آله و سلم: «هر
كس بخواهد من حاضر هستم با او مباهله كنم كه اين آيه درباره زنان پيغمبر وارد شده
است» .
و ديگر آنكه ابن مردويه از طريق سعيد بن جبير از عكرمة از ابن عباس
روايت كرده است كه او گفته: «درباره زنان پيغمبر وارد شده است» .
روايتسوم آنكه ابن جرير و ابن مردويه از عكرمة روايت كردهاند كه او
در قول خداوند:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت» قال: ليس بالذى تذهبون،
انما هو نساء النبى صلى الله عليه و آله و سلم» .
عكرمه در اين آيه تطهير گفته: «مراد از اهل بيت آن نيست كه شما عقيده
داريد، مراد زنان پيغمبرند» .
روايت چهارم آنكه ابن سعد از عروه درباره آيه تطهير روايت كرده است كه
او گفته: اين آيه در اطاق عائشه وارد شده و مراد از اهل بيت، زنهاى پيغمبرند
(116) .بارى اين چند حديث را دشمنان اهل بيت و مبلغين خوارج و دستپروردگان
بنى اميه حربه دستخود قرار داده و تا توانستهاند كوشيدهاند كه به وسيله آن مدلول
آيه را از اهل بيت عصمتبرگردانند و اذهان بعضى از غير مطلعين از تفاسير و اخبار را
مشوش نمايند.و ما به حول و قوه خدا چنان دروغ و افتراى آنان را روشن مىكنيم كه
براى احدى جاى ترديد نماند.
راويان روايات فوق از دو طريق اين گفتار را ذكر كردهاند، يكى از طريق
عكرمه، و ديگرى از طريق مقاتل بن سليمان، و هر دو نفر آنها از دروغگويان معروف و
روايتسازان مشهورند، و در نزد عامه روايتشان داراى ارج و قيمت نيست و بر اساس
عقيده مذهبى خود كه از دشمنان اهل بيت عصمتبودهاند خواستهاند مسير مدلول آيه را
از آنها منحرف كنند.
اما عكرمة، غلام ابن عباس داراى مذهب خوارج بوده و بالاخص از پيروان
نجد حرورى است كه عداوتشان با امير المؤمنين عليه السلام به درجه نهايت است، و
عكرمه از مبلغين آنها بوده و به اطراف مسافرت مىكرده و مردم را به مذهب خوارج و
عداوت با امير المؤمنين عليه السلام دعوت مىكرده است، و چون غلام ابن عباس بوده و
ابن عباس از مشاهير و معاريف اسلام است و رابطهاش با پيغمبر، معلوم و سوابقش مشهود
است لذا هر دروغى را كه به پيغمبر نسبت مىداده به وسيله ابن عباس بوده و مىگفته
است ابن عباس مولاى من از رسول خدا چنين و چنان روايت كرد، و لذا در اين آيه تطهير
نيز از قول ابن عباس نقل مىكند كه مراد زنهاى پيغمبر بودهاند.
ذهبى در «ميزان الاعتدال» (117) احوال او را مفصلا ذكر
كرده و مرحوم سيد شرف الدين ملخص آن را در بحث آيه تطهير آورده است (118)
. محصل مطلب آنكه: عكرمه از غلاة خوارج بوده و در تبليغ اين مرام دريغ
نمىنموده است.
از ابن مداينى نقل است كه او گفته: عكرمه تابع نجد حرورى است (و
حروريه از شديدترين دشمنان امير المؤمنين هستند) .
و يعقوب حضرمى گويد: چون عكرمه از طايفه اباضيه بود (و آنها از غلات
خوارجاند) لذا همه مسلمين را غير از خوارج كافر مىدانست.و عكرمه در مسجد
مىايستاد و مىگفت: در اين مسجد يك نفر مسلمان نيست و همه كافرند.
مصعب زبيرى گويد: عكرمه خارجى مذهب بوده است، و عطاء، عكرمه را از
اباضيه مىدانست.
و احمد حنبل گويد: عكرمه از صفريه بوده است (و آنها نيز از غلات خوارج
بودهاند) .
يحيى بن بكير گويد: عكرمه به مصر رفت و از آنجا اراده داشتبه مغرب
برود، و تمام خوارجى كه در مغرب هستند دين خود را از عكرمه گرفتهاند.
و خالد بن عمران گويد: ما در مغرب زمين بوديم موسم حج رسيد، عكرمه در
مغرب بود و مىگفت: من دوست داشتم كه در ستخود حربهاى داشتم و در راه حاجيان كه
حج كرده مىايستادم و همه را گردن مىزدم (چون قائل به كفر همه اهل قبله بود غير از
طايفه خوارج) .و راجع به قرآن نيز بدبين بوده و نظر سوء داشته است.
ايوب از عكرمه حكايت كرده كه او مىگفت: خداوند آيات متشابه را در
قرآن آورده تا مردم را گمراه كند.
اين راجع به مذهب و عقيده او.اما درباره كذب و دروغ او داستانها
گفتهاند.ابن ابى شعيب گويد: از حالات عكرمه از محمد بن سيرين پرسيدم، در پاسخ
گفت...كذاب و دروغگوست.
عفان گويد كه: وهيب گفت: من در نزد يحيى بن سعيد انصارى و ايوب بودم
كه سخن از عكرمه به ميان آمد، يحيى بن سعيد گفت: مردى كذاب است، ابراهيم بن ميسره
گويد: طاوس يمانى مىگفت: اگر غلام ابن عباس عكرمه دروغگو نبود مردم از نواحى دور
براى اخذ علم از او كاروانها حركت مىدادند.
ابراهيم بن منذر گويد: هشام بن عبد الله مخزومى گفت: شنيدم كه ابن ابى
ذئب مىگفت: من عكرمه را ملاقات كردم، در گفتارش موثق نبود.
محمد بن سعد گويد: عكرمه مردى دانشمند و كثير العلم بود و لكن به حديث
او اهل روايات اعتنا نمىكنند و مردم درباره او سخنها مىگويند.داستان جعل احاديث
دروغ او جاى ترديد نيست.عبد الله بن حارث گويد: روزى در منزل على پسر عبد الله بن
عباس رفتم ديدم عكرمه را با طناب يا زنجير در گوشه حيات در بيت الخلاء بسته است.به
على گفتم: از خدا شرم نمىكنى كه غلام پدر خود را در مستراح بستهاى؟ على بن عبد
الله گفت: اين مرد خبيث، دروغ بر پدر من مىبندد (و از زبان او دروغ از رسول خدا
مىگويد) .
و ياقوت رومى در كتاب «معجم» در احوالات عكرمه اين داستان را نقل
مىكند و سپس از يزيد بن زياد نقل كرده كه او گفته است: من روزى بر على پسر عبد
الله بن مسعود وارد شدم و عكرمه را در قيد و طناب در مستراح بسته بود.گفتم: چرا اين
طور كردى؟ على بن عبد الله گفت: اين مرد بر پدر من عبد الله بن مسعود دروغ مىبندد.
بنابراين دو حكايت گاهى على بن عبد الله بن عباس به علت دروغهائى كه
بر پدرش عبد الله بن عباس بسته بود او را در زنجير نموده بود و گاهى على بن عبد
الله بن - مسعود به علت دروغهائى كه بر پدرش عبد الله بن مسعود بسته او را كنار بيت
التخليه محبوس و مقيد نموده بود.
و چون معروف شده بود كه عكرمه به مولاى خود ابن عباس خيانت كرده و از
قول او دروغ مىگويد لذا ابن مسيب روزى به غلام خود كه نامش برد بود مىگفت: بر من
دروغ نبندى همان طور كه عكرمه بر آقاى خود عبد الله بن عباس دروغ مىبست.و نظير اين
گفتار نيز از عبد الله بن عمر روايتشده كه او نيز به غلام خود كه نامش نافع بود
مىگفت: بر من دروغ نبندى چنانكه عكرمه بر مولاى خود دروغ مىبست.
و بر همين اصل بزرگان حديث از عامه روايات او را نپذيرفتند و جز بخارى
ديگران اعتماد بر روايت او نكردند.مسلم بن حجاج از روايت او اجتناب مىنمود و جز
يكى دو مورد روايتى را از او كه مؤيد و مقرون به روايات ديگر بود روايتى از او نقل
نكرد.
مطرف بن عبد الله گويد: شنيدم از مالك كه بدش مىآمد در حضور او نام
عكرمه را برند و از او حتى يك روايت نقل نكرد.
و احمد حنبل گويد: ياد ندارم كه مالك از عكرمه روايتى نقل كرده باشد
مگر در يك موضوع.
و اما درباره ساير افعال و كردار عكرمه: از كتاب على بن المدينى نقل
شده است كه او گفته است: شنيدم از يحيى بن سعيد كه مىگفت: از ايوب نقل كردهاند
براى من در وقتى كه نام عكرمه در نزد او برده شده استبه اينكه نماز را خوب
نمىخواند، ايوب در جواب گفته است: آيا نماز مىخواند؟
و فضل سينانى گويد: ديدم عكرمه را ايستاده و مشغول بازى با نرد بود.
يزيد بن هارون گويد: عكرمه در بصره آمد، ايوب و يونس و سليمان تيمى به
ديدن او آمدند در آن حال عكرمه صداى غناء و موسيقى شنيد، به واردين گفت: ساكتشويد
و سپس گفت: خدا بكشد او را چقدر خوب مىنوازد.يونس و سليمان كه اين عمل را از عكرمه
ديدند ديگر نزد او نيامدند و بر همين اساس بود كه مردم در جنازه عكرمه كه در سنه
105 يا 106 يا 107 فوت كرد حاضر نشدند.
سليمان بن معبد رسنجى گويد: عكرمه و كثير عزه هر دو در يك روز فوت
كردند، همه مردم براى تشييع جنازه كثير حاضر شدند و جنازه عكرمه را ترك كردند و كسى
در آن شركت نكرد مگر سياهپوستان مدينه.
و مصعب زبيرى گويد: چون عكرمه راى خوارج داشتحاكم مدينه در جستجوى او
بود، عكرمه نزد داود بن حصين مختفى شد تا از دنيا رفت و در مدت حيات خود براى تبليغ
مذهب خوارج به نقاط مختلف دنيا سفر كرد.
ابو طالب گويد كه: از احمد حنبل شنيدم كه مىگفت: عكرمه از داناترين
مردم بود و ليكن مذهب صفريه از خوارج را داشت، و جائى را وانگذاشت مگر آنكه بدانجا
سفر كرد، به خراسان و شام و يمن و مصر و افريقا رفت، و نزد امرا و سلاطين مىرفت و
از آنها طلب جايزه مىكرد، و به نجد نزد طاوس يمانى رفت و يك ناقه از او گرفت.
بارى اين مختصر از احوالات او بود كه ما از «ميزان الاعتدال» نقل
كرديم.با ملاحظه اينكه مذهب خوارج را داشت و با ملاحظه دروغگو بودن او بالاخص كه
جايز مىدانست در راه عقيده دروغ گويد، روشن مىشود كه سر اين روايات مجعوله او چه
بوده و به چه علت مراد از اهل بيت را در آيه تطهير به زنان پيغمبر تفسير كرده است.
خوارج دشمن امير المؤمنين عليه السلام هستند بالاخص عكرمه كه از غلات
آنها و بالاخص كه از مبلغين اين مذهب بوده و براى تبليغ به كشورهاى
دوردستسفرمىكرده و عقيده خود را در بين مردم منتشر مىنموده است.و آيا در اين
صورت مىتوانسته ستشان نزول آيه تطهير را كه درباره امير المؤمنين عليه السلام
استبيان كند و او را در بين مردمى كه مىخواهد آنها را از او برگرداند امام معصوم
و مفترض - الطاعه قلمداد كند؟ ابدا!
او كه مردى دانشمند بوده و خود مىگويد: چهل سال در خانه ابن عباس
بودم و براى مردم بيان حديث و علم مىكردم و طرق و فنون علم را آشناست، و چون مردى
گناه كار و اهل معصيت و دروغ است لذا بهترين وسيله را براى اغواى مردم و دعوت آنها
به مذهب خوارج اين مىبيند كه مدلول آيه را از اهل بيت عصمت منحرف كند و به زنهاى
پيغمبر كه با آنها عداوتى ندارد نسبت دهد، و چون خود در زمان پيغمبر نبوده، لذا
بهترين وسيله استخدام، مولايش عبد الله بن عباس است كه به اين مرد وجيه و مورد
احترام مسلمين نسبت دروغ دهد و بگويد: من كه خانهزاد او هستم و چهل سال در خانه او
تعليم علم به مردم نمودم چنين مىگويم كه او گفته است، شان نزول آيه درباره زنهاى
رسول الله است.و لذا براى اثبات اين مطلب، خود را تا سر حد مباهله حاضر كرده است،
چرا در سائر مسائل خلافى ادعاى مباهله ننموده و فقط در اين مسئله كه با عقيده او
تماس داشته است ادعاى مباهله مىكند؟
و از همين كه خود او مىگويد: ليس بالذى تذهبون «مراد از اهل بيت آنچه
كه شما مردم مىپنداريد نيست» خوب معلوم مىشود كه در جو فكرى مردم، مراد از اهل
بيت، آل عصمتبودهاند و عكرمه براى تحريف اين فكر در بازارها ندا مىكرده كه اى
مردم مراد، اهل بيت عصمت نيستند، تا سرحدى كه على بن عبد الله بن عباس با تهديد و
وعد و وعيد نتواند او را از عملش باز دارد و مجبور شود در خانه با طناب يا زنجير
محبوسش كند كه نتواند در ميان مردم برود و از زبان پدرش دروغ بگويد، و يا به رسول
خدا نسبت دهد.
اين راجع به روايت عكرمه كه هويت و سندش معلوم شد و دروغش آشكار.گرچه
در «اسباب النزول» واحدى روايتى در اين باره از سعيد بن جبير از ابن عباس بدون
واسطه عكرمه نقل مىكند (119) .لكن همانطور كه از سيوطى روايتى را از
ابن - مردويه از سعيد بن جبير از ابن عباس به واسطه عكرمه ذكر كرديم به نظر مىرسد
كه اين دو روايت، روايت واحدى بوده و در روايت واحدى تدليس شده و براى تعميه افكار،
عكرمه كذاب را از او ساقط كردهاند.
و اما مقاتل بن سليمان كه او نيز راوى اين حديث است، او نيز از
دروغگويان معروف و حديثسازان مشهور است و در دروغگوئى از رفيقش عكرمه دست كمى
ندارد، و نسائى او را از جمله كذابين و حديثسازان قرار داده است (120)
.و جوزجانى همانطور كه در ترجمه مقاتل از «ميزان الاعتدال» به دست مىآيد گفته است
كه: او كذاب و جسور است (121) و به منصور دوانيقى مىگفته است: ببين چه
حديثى را ميل دارى من درباره تو روايت كنم تا من آنرا بسازم.و به خليفه مهدى عباسى
مىگفته است: اگر بخواهى من براى شما احاديثى در شان و فضيلت جد شما عباس بسازم!
مهدى در جواب گفته است كه ما احتياج نداريم (122) .
سيد شرف الدين گويد: او از دشمنان سرسخت امير المؤمنين بوده و داب او
اين بود كه رواياتى كه در فضيلت و منقبت آن حضرت از رسول خدا وارد شده است از آن
حضرت برمىگردانده و به ديگران نسبت مىداده است تا جائى كه دروغش آشكار و در بين
مردم مفتضح و رسوا شد.
در «وفيات الاعيان» ابن خلكان است كه ابراهيم حربى گويد: مقاتل بن
سليمان (براى خاموش كردن نور امير المؤمنين و مبارزه علمى با آن حضرت) مىگفت:
سلونى عما دون العرش «از عرش خدا گذشته، از آنچه پائين عرش است از من سئوال كنيد»
.مردى گفت: وقتى كه آدم ابو البشر حج كرد سر او را كه تراشيد؟ مقاتل در جواب او
مبهوت شد.
جوزجانى گويد: شنيدم از ابا اليمان كه مىگفت: مقاتل اينجا آمد و
پشتخود را به قبله نموده، به ديوار تكيه كرده گفت: سلونى عما دون العرش، و نظير
اين ادعا را در مكه كرد، مردى برخاست و گفت: بگو ببينم امعاء و رودههاى مورچه كجاى
اوست؟ مقاتل ساكتشد.و اين حكايت را نيز ابن خلكان در شرح احوال مقاتلبيان كرده و
گفته است: علاوه بر دروغگوئى كه داشته نزد علماء يهود و نصارى مىرفته، و قرآن را
طبق كتابهاى آنها تفسير مىنموده است.
ابو حاتم بستى گويد: كان مقاتل ياخذ عن اليهود و النصارى علم القرآن
الذى يوافق كتبهم.و لذا خداوند را به مخلوقات تشبيه مىنموده است و براى خدا دست و
پا و چشم و گوش و غير ذلك قائل بوده است.
ابن خلكان گويد: مقاتل از مرجئه بوده است و از غلات مشبهه.و جماعتى از
اعلام مانند ابن حزم ظاهرى در ص 205 از جزء چهارم كتاب «فصل» و شهرستانى در كتاب
«ملل و نحل» به اين مطلب تصريح كردهاند.
در «ميزان الاعتدال» در ترجمه مقاتل از ابو حنيفه نقل مىكند كه
مىگفت: جهم در نفى تشبيه آن قدر افراط كرده تا سر حدى كه گويد: انه تعالى ليس
بشىء «خدا اصلا چيزى نيست» .و مقاتل در اثبات آن قدر افراط كرده كه خدا را مانند
مخلوقات دانسته است.
و بالجمله حال مردى كه چنين باشد روايت او معلوم است كه از درجه
اعتبار ساقط و در نزد صاحبان دانش و معاريف جرح و تعديل، محتاج به بحث و اطاله كلام
نيست و بالاخص در مثل آيه تطهير و شان نزول آن كه تماس شديد عقيدتى با آنان داشته
است.ليكن چون اين حقايق بر بعضى از اعلام عامه مخفى بوده براى راى و روايت آنها
وزنى قائل شدهاند.
در اينجا صرف نظر از همه اين مطالب در متن و مفاد روايات آنها با
صرفنظر از شخصيت آنان بحث مىكنيم تا قدر و قيمت اين روايات مجعوله مسلم گردد.
از آنچه با دقت و تامل در روايات وارده به دست مىآيد آن است كه: در
زبان عرب لفظ اهل را بر زنان استعمال نمىكنند مگر از باب توسعه در لغت و به نحو
مجاز.
در «صحيح مسلم» وارد است كه از زيد بن ارقم سئوال كردند كه مراد از
اهل بيت در آيه تطهير چيست، آيا زنان رسول خدا هستند؟ در پاسخ گفت: نه، سوگند به
خدا زن با شوهرش زمانى زيست مىكند و سپس مرد او را طلاق مىدهد (و رابطهاش قطع
مىشود) و زن به سوى پدرش و اقوامش بر مىگردد (123) .
و سابقا گفتيم كه: چون ام سلمه خواست در زير كساء داخل شود حضرت
فرمودند: از اهل من دور شو.معلوم مىشود كه عنوان اهل بر ام سلمه صدق نمىكرده است
و حضرت با اين عنوان او را دور كردهاند، با آنكه ام سلمه زوجه حضرت بوده است.و از
روايتى كه سيوطى نقل مىكند پس از آنكه ام سلمه مىگويد: الست من اهلك؟ قال: انك
الى خير انك من ازواج النبى (124) . «آيا من اهل شما نيستم؟ حضرت
فرمودند: عاقبت تو به خير است، تو از زنان پيغمبر هستى» .از اينكه حضرت عنوان اهل
را از او برداشته و عنوان زوجه را در مقابل به جاى آن گذاشتهاند استفاده مىشود كه
زنها اهل مرد نيستند و شايد مراد از اهل مرد افرادى باشند كه با او پيوند غير قابل
زوال داشته باشند مانند دختر و پسر و نواده، و زن گرچه در مدتى با عقد زواج رابطه
با مرد پيدا مىكند لكن اين پيوند قابل زوال بوده به طلاق و غيره از بين مىرود.
علاوه اگر مراد از اهل بيت، زنهاى رسول خدا بودند اين شرفى بود براى
آنها كه در مواقع حساس به آن مباهات و افتخار مىنمودند، و ديده نشده است كه يكى از
زنهاى رسول خدا اين ادعا را بكند و اين لقب را به خود نسبت دهد تا ديگران از اقربا
و بستگان زنهاى رسول اكرم از اين شرف استفاده نموده و نسبت اهل البيت را به زنهاى
رسول خدا داده باشند، و حتى معاويه كه از لقب ام المؤمنين خواهرش ام حبيبه دختر ابو
سفيان سوء استفاده نموده بر فراز منبر شام به خود لقب و عنوان خال المؤمنين مىدهد،
اگر بر خواهرش عنوان اهل بيت صادق بود مسلما كوس انا اخو اهل البيت را به صداى بلند
مىنواخت، و نيز ابو بكر و عمر كوس انا ابو اهل البيتشان بلند بود.
ليكن همه مقر و معترفاند بر آنكه اين آيه در شان پيغمبر و على و
فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است.
و علاوه در آيه مباركه خطاب اهل البيتبا ضمير جمع مذكر آمده است:
ليذهب عنكم، و يطهركم و در صورتى كه آيه درباره زنان رسول خدا بود بايد ضميرجمع
مؤنثبياورد و بگويد: ليذهب عنكن، و يطهركن و اين جهتبديهى است (125) .
و اما جواب از آنكه آيه تطهير در بين آيات راجعه به زنان رسول خداست و
به وحدت سياق بايد راجع به زنان آن حضرت بوده باشد به چند وجه است:
اول - آنكه وحدت سياق ظهورى بيش نيست و در مقابل نص، قابل اعتماد
نيست، تمسك به سياق در مقابل نص، اجتهاد در مقابل نص است، و با وجود آن همه نصوص
صريحه قطعيه از شيعه و سنى قريب به چهل طريق متفاوت از سنت و شيعه و بيش از هفتاد
سند كه همگى متفق بودهاند بر آنكه شان نزول آيه پنج تن هستند و با اين نصوص يقينيه
ديگر براى وحدت سياق چه ظهور و اعتبارى خواهد بود؟ !
دوم - آنكه اگر مراد زنهاى رسول خدا باشند بايد ضمير مخاطب مؤنثباشد
نه مذكر، و اين شاهد قوى و برهان ساطعى استبر آنكه مراد، زنهاى رسول خدا نيستند.
سوم - در كلام بلغاء و فصحاء جملههاى استطراديه زياد استعمال مىگردد
يعنى در عين حالى كه در سخن گفتن با شخص يا جماعتخاصى مواجهاند، ناگهان روى خطاب
را از آنها برگردانده جمله ديگرى را براى افاده مقصود ديگرى ذكر مىكنند و دوباره
دنبال مطلب اول را گرفته و با همان شخص يا همان جماعتبه سخن مىپردازند، مانند كسى
كه مشغول خطابه خواندن در حضور جماعتى است ناگهان در بين خطابه به خادم رو كرده و
مىگويد: چراغ را نزديك بياور، يا بلندگو را روشن كن، و نظير اين جملههاى
استطراديه در قرآن كريم بسيار است.مثل قول خداوند تعالى در وقتى كه سخن عزيز مصر را
درباره زليخا بيان مىكند كه:
انه من كيدكن ان كيدكن عظيم، و استغفرى لذنبك،
عزيز مصر در بين اين دو كلام متصل به يكديگر كه هر دو خطاب با زليخاست
(اين قضيه از مكر شما زنان است و مكر شما بزرگ است، اى زليخا از اين گناه خود توبه
و استغفار كن) خطاب به يوسف نموده مىگويد:
يوسف اعرض عن هذا
«اى يوسف از اين مطلب درگذر» .
و درباره ملكه سبا بلقيس مىفرمايد كه: او به اهل مملكت و اعيان خويش
گفت:
ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك
يفعلون.و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون (126) .
چون حضرت سليمان براى بلقيس پيغام مىفرستد و او را دعوت به اسلام
مىكند يا هشدار به عذاب سخت مىدهد، بلقيس به نزديكان خود مىگويد: «پادشاهان چون
در شهرى وارد شوند فساد مىكنند و عزيزان آن شهر را ذليل مىكنند - و بدان اى
پيغمبر كه رويه پادشاهان چنين است - و من به سوى سليمان هديهاى خواهم فرستاد و سپس
مترصدم كه فرستادگان من از نزد سليمان چگونه برمىگردند» .در اين جا ملاحظه مىشود
كه جمله بدان اى پيغمبر كه رويه پادشاهان چنين استخطاب خداستبه پيغمبر اكرم در
ضمن بيان و حكايت گفتار بلقيس به اعيان شهر سبا.
و در سوره واقعه خداوند مىفرمايد:
فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظيم انه لقرآن كريم .
«سوگند به موقعيت و محل ستارگان - و اين سوگند اگر بدانند سوگند بزرگى
است - كه اين كتاب، قرآن كريمى است» .
در اين جا نيز جمله و اين سوگند اگر بدانند سوگند بزرگى است در ميان
دو جمله قسم و جواب قسم فاصله واقع شده است.
آيه تطهير از همين قبيل است كه جمله استطراديه در بين آيات راجعه به
زنان رسول خدا وارد شده است، چون در آيات راجعه به زنان امر و نهى و وعد و وعيد و
تشديد و نصايح و ادب است و احيانا ممكن بود بعضى اهل بيت عصمت را مانند آنان
پندارند، يا از جهت قرابتسببى سرزنش و ملامتى كه بر زنها در بعضى از مواقع وارد
مىكردند بر اهل بيت وارد كنند، و يا منقصت و عيبى كه احيانا در زنها ديده مىشد
به واسطه قرابتسببى با اهل بيت موجب سرشكستگى و زبونى آنها گردد لذا در بين آن
آيات با جمله استطراديه، وجهه خطاب ناگهان عوض شده و با استعمال ضمير جمع مذكر، خدا
بيان مىكند كه اهل بيت عصمت از اين تشديدها و وعيدها دورند وخداوند آنها را پاك و
معصوم قرار داده است.و اگر اين جمله استطراديه در اين موقع حساس نمىآمد اين نكته
معلوم نمىشد گرچه در جاى ديگر خدا عصمت اهل بيت را بيان كرده باشد.
چهارم - آنكه ترتيب قرآن در هنگام نزول آيات بدين ترتيبى كه جمعآورى
شده و تدوين گشته نبوده است، و در اين مطلب تمام مسلمانان عالم اتفاق دارند، چون
آيات و سور آخر قرآن غالبا مكى است و سور اوائل قرآن مدنى است و اگر ترتيب جمعآورى
قرآن به ترتيب نزول بود بايد طبعا سور كوچك در اول و سور بزرگ در آخر قرار گيرد، و
سوره اقرا باسم ربك الذى خلق كه اولين سورهاى است كه بر رسول اكرم نازل شده
استبايد در اول قرآن واقع شود در حالى كه مىبينيم چنين نيست.در بسيارى از
سورههاى مدنى چند آيه مكى استيا در بعضى از سورههاى مكى يكى يا دو آيه مدنى آمده
است.بنابراين چه بعدى دارد كه آيه تطهير مستقلا وارد شده و بعدا در هنگام جمع قرآن
در بين آيات راجعه به زنان رسول اكرم قرار گرفته باشد و هيچكس از اصحاب يا زنان
رسول خدا و علماء و مفسرين و محدثين و مورخين از مخالف و موافق ادعا نكرده است كه
آيه تطهير در ضمن آيات راجعه به زنان رسول خدا وارد شده است و اين معنى نيز در خبرى
يا روايتى حتى در يك روايت ضعيف السند نيامده است.و با وجود آنكه مىدانيم كه ترتيب
نزول غير از ترتيب تدوين استبه كدام حجت قاطعه مىتوانيم حكم به حجيت وحدت سياق
نموده و بدان اتكا كنيم.و همه علماء شيعه و سنى اتفاق دارند بر آنكه وقتى قرينه
قطعيه بر خلاف سياق قائم گردد ديگر سياق، ظهور و دلالتى نخواهد داشت، و تمام روات و
محدثين شان نزول آيه تطهير را مستقلا و جداگانه دانسته و گفتهاند: در خانه ام سلمه
با آن كيفيت مخصوص كه همه اصحاب كساء در زير كساء مجتمع بودند بر رسول اكرم نازل
شده است.
و المحصل مما ذكرنا
آنكه: ادعاى نزول آيه تطهير در شان زنهاى رسول دروغ و افتراى محض است
و ساخته و پرداخته دستهاى بنى اميه و غلات خوارج و تابعين آنها از دشمنان اهل بيت
عليهم السلام مىباشد، و همانطور كه مرحوم سيد شرف الدين از امام ابى بكر بن شهاب
الدين در كتاب «رشفة الصادى» نقل كرده است:
دعوا كل قول غير قول محمد فعند بزوغ الشمس ينطمس النجم (127)
«واگذاريد هر سخنى را غير از سخن محمد، چون در وقت تابش خورشيد ستاره
محو مىگردد» .
و ما در استدلالات اخير خود از خوان علم و سفره دانش آن مرحوم: سيد
شرف الدين عاملى - رضوان الله عليه - استفادهها نموديم.
سوم - از شبهاتى كه به آيه تطهير وارد شده است آن كه: مراد از اهل بيت
ارحام و اقارب رسول خدا مانند اولاد عباس و اولاد جعفر و اولاد عقيل و تمام اولاد
على، و بالاخره جميع اولاد هاشم كه صدقه بر آنان حرام است مىباشد بنابر روايتى كه
مسلم در «صحيح» خود در باب فضائل على عليه السلام از زيد بن ارقم روايت كرده است
در وقتى كه از او سئوال كردند: اهل بيت پيغمبر كيانند؟ آيا زنهاى پيغمبر اهل بيت
او هستند؟ در جواب گفت: نه، سوگند به خدا كه زن با شوهرش زمانى زندگى مىكنند و سپس
مرد او را طلاق مىدهد و او به اقوام و عشيره خود و به پدرش مىپيوندد، اهل بيت
پيغمبر آن كسانى هستند كه بعد از پيغمبر صدقه بر آنان حرام است.در «الصواعق
المحرقة» ص 86 وارد است كه ثعلبى در «تفسير» خود آورده كه مراد از اهل بيت جميع
بنى هاشم هستند و سپس گفته: و يؤيده الحديث الحسن انه صلى الله عليه و آله وسلم
اشتمل على العباس و بنيه بملاءة ثم قال: يا رب هذا عمى و صنوابى و هؤلاء اهل بيتى
فاسترهم من النار كسترى اياهم بملاءتى هذه، فامنت اسكفة الباب و حوائط البيت، فقال
آمين و هى ثلاثا.
اين استدلال از چند جهتباطل است: اول آنكه سئوالى كه از زيد بن ارقم
شده.درباره معنى اهل بيتى است كه رسول خدا در كلام خود انى تارك فيكم الثقلين كتاب
الله و عترتى اهل بيتى فرموده است و زيد بن ارقم جواب به آن داده است.و هر كس به
«صحيح» مسلم مراجعه كند مىبيند كه سئوال از اهل بيت واقع در اين حديث است نه اهل
بيت واقع در آيه تطهير.از زيد بن ارقم درباره معناى اهل بيت در آيه تطهير روايتى
نقل نشده است، پس چگونه ما آن معنائى ازاهل بيت را كه در حديث ثقلين كرده ستبه آيه
تطهير گسترش داده و در اينجا بياوريم؟ و اين آيا شبيه به مغالطه نيست؟ و اگر از زيد
بن ارقم از اهل بيت واقع در آيه سئوال مىشد مسلما اصحاب كساء را بيان مىكرد چون
اين معنى واضح و قابل شك و ترديد نيست، و چگونه تصور مىشود كه با وجود تنصيص رسول
اكرم بر حصر اهل بيتبه اصحاب كساء، زيد كه خود نيز صحابى است مخالفت نموده و به
غير آن از جميع بنى هاشم تفسير نمايد؟ ! و اما آنچه از معنى اهل بيت را كه در
حديثشريف (128) كرده است ممكن است مرادش مجموع من حيث المجموع بوده
باشد به اعتبار دخول ائمه اهل بيت در بنى هاشم و رهط رسول خدا، نه به اعتبار كل فرد
فرد از بنى هاشم به عنوان عموم استيعابى، و قرينه بر اين آن كه خداوند عترت و اهل
بيت را قرين با كتاب خود قرار داده كه باطل در آن راه ندارد و اين افراد قرين كتاب،
كه متحقق به حقاند فقط ائمه معصوميناند، و اگر احيانا مراد او جميع بنىهاشم به
عنوان عموم استيعابى باشد چنانكه در يكى از روايات وارده از او تصريح به آل على و
آل - عباس و آل جعفر و آل عقيل شده است (129) ، اين تفسير تفسير به راى
است، چون به نظر و راى خود شان نزول آيه و مراد از اهل بيت را جميع رهط و اقوام
رسول خدا دانسته است، نه آنكه از رسول خدا روايت كرده باشد، و هر كس كه اين حديث را
در «صحيح مسلم» يا در «فرائد السمطين» حموينى ببيند مىداند كه روايت از رسول -
اكرم نيست، و بنابر اين هيچ حجت نيست و در برابر آن ادله قطعيه و براهين ساطعه و
نصوص صريحه و احاديث متواتره صحيحه اين تفسير به راى چه قدرتى دارد؟ ! و علاوه بر
همه اينها اگر مراد از اهلبيت جميع بنى هاشم باشند مسلما مراد از اذهاب رجس و تطهير
در آيه، عصمت نيستبلكه بايد مراد همان تقوا و ملازمت طاعات باشد و اين معنى منافات
با حصر اذهاب رجس در اهل بيت دارد زيرا كه تقوا و ملازمت طاعت مرغوب اليه نسبتبه
جميع مسلمانان است.و اما جواب از روايت ملاءة و جمع عباس و فرزندانش، ظاهر است كه
روايت مجعول است چون علاوه بر ضعف سند، معارض با مدلول روايات ديگر است و بهتر آن
است كه از غور و غوص در آن خوددارى كرد، و هر كس بخواهد بر كيفيت ضعف سند و ساير
جهات ضعف آنها مطلع گردد به «دلائل الصدق» مظفر ج 2 ص 73 مراجعه كند.
شبهه چهارم - آنكه مراد از اهل بيت زنان رسول خدا و اصحاب كساء بوده
باشد، جمعا بين الادلة، و اين معنى از فخر رازى در تفسير آيه و از زمخشرى در
«كشاف» در تفسير آيه ظاهر است، و اين نيز باطل و مردود است.
اولا - دليل دخول زنان، روايات عكرمه و مقاتل بود كه حالش معلوم شد و
ديگر سياق آيات است كه آن هم روشن شد، بنابر اين نوبتبه جمع نمىرسد.جمع بين دليل
قطعى و شبهه مردود، اخذ دليل و رد شبهه است.
و ثانيا - منع ام سلمه از دخول در زير كساء اقوى دليل استبر عدم دخول
زنان رسول خدا در مدلول آيه.
ثالثا - اگر غير از على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام شخص ديگرى
هم در مدلول اهل بيت داخل بود بايد رسول خدا در هنگام دعا در زير كساء عرض كند:
اللهم هؤلاء من اهل بيتى «اينان از جمله اهل بيت من هستند» ، ليكن عرض كرد:
اللهم هؤلاء اهل بيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.
«بار پروردگارا اينان اهل بيت من هستند» .
و ابن حجر در «صواعق» گفته در بعضى از روايات است كه رسول خدا فرمود:
انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم (130)
.
و رابعا - اگر مدلول آيه شامل زنان و اصحاب كساء جميعا شود مسلما مراد
از تطهير و اذهاب رجس عصمت نخواهد بود بلكه پاكى در اثر تقوا و طاعت و طهارت در اثر
پيروى شرع و امر و نهى خواهد بود و اين معنى نسبتبه همه مسلمانان است و منافات با
حصر مدلول آيه به لفظ انما دارد.
بارى بحمد الله و المنة بحث ما در پيرامون آيه تطهير به پايان رسيد و
ثابتشد كه احتمال دلالت آن بر غير اهل عصمت مجازف است، ليكن بايد دانست كه منافات
ندارد شامل ساير ائمه معصومين گردد كما آنكه روايات وارده از طريق خاصه كه سابقا
نقل كرديم بر آن دلالت دارد، زيرا اين شمول نه از باب شان نزول استبلكه از باب
تطبيق و پيدا شدن مصداق است در آن زمانى كه حضرت رسول اهل بيت را در زير كساء بردند
غير از آن پنج نفر در زير آسمان كبود اهل بيتى نبود و ليكن در باطن حضرت سيد
الشهداء عليه السلام نه نفر ديگر بودند كه بعدا يكى پس از ديگرى مصداقيتبراى عنوان
اهل بيت را پيدا كردند مانند آيه اولوا الامر كه در زمان حضرت رسول الله منحصرا
شامل حضرت امير المؤمنين مىشد ليكن بعدا هر مصداقى از آن از اولاد آن حضرت كه به
دنيا آمدند تا قائم آل محمد عجل الله تعالى فرجه الشريف مصداق اين عنوان بوده و
وجوب طاعت، طبق آيه كريمه مترتب خواهد شد.و نظير اين مسئله از شان نزول و تطبيق
مدلول آيه به مصاديق بعدى، در قرآن مجيد بسيار است.
و الحمد لله و سلام على عباده الذين اصطفى محمد و آله الطاهرين، و
لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى يوم الدين.
و قد فرغت من تحرير هذه الاوراق ليلة الاربعاء من السابع عشر من شهر
رمضان المبارك سنة 1395 من الهجرة.