امام شناسى ، جلد سوم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۲ -


1. سوره احزاب 33- آيه 33.

2. «غاية المرام‏» ص 281 تا ص 300.

3. همان.

4. «غاية المرام‏» ص 292 تا ص 300.

5. «الصواعق المحرقة‏» ص 85.

6. «الفصول المهمة‏» شرف الدين ط نجف ص 204 و نيز در «غاية المرام‏» ص 288 بعنوان حديث پانزدهم از «تفسير ثعلبى‏» با سند خود از اعمش از عطيه از ابو سعيد خدرى از رسول خدا روايت كرده است و در تفسير «الدر المنثور» ج 5 ص 198 و در «كفاية الطالب‏» گنجى ص 376 آورده است.

7. «الصواعق المحرقة‏» ص 85 و «الدر المنثور» ج 5 ص 198 و «ينابيع المودة‏» ص 108 و «نظم درر السمطين‏» ص 238.

8. «الفصول المهمة‏» ص 204.

9. «غاية المرام‏» ص 287 حديث دوم و نيز در «غاية المرام‏» ص 288 به عنوان حديث‏شانزدهم از ثعلبى با اسناد خود از ام سلمه آورده است، و نيز در «غاية المرام‏» ص 291 حديث‏سى و هفتم از «فصول المهمه‏» ابن صباغ مالكى آورده است.و همين خبر را با مختصر اختلافى در لفظ در «غاية المرام‏» ص 295 حديث چهاردهم از تفسير قرآن محمد بن عباس ماهيار شيعى با سلسله سند شيعه از ام سلمه آورده است، و نيز در «غاية المرام‏» ص 295 حديث هفدهم از محمد بن عباس ماهيار از ام سلمه و به عنوان ديث‏بيستم از «امالى‏» شيخ طوسى از ام سلمه و به عنوان حديث‏بيست و يكم نيز از «امالى‏» شيخ طوسى با سند ديگر از ام سلمه آورده است.و نيز در «غاية المرام‏» ص 299 حديث‏سى‏ام از ابو على طبرسى از تفسير ابو حمزه ثمالى از ام سلمه آورده است، و در «ذخائر العقبى‏» ص 22 و ص 23 از «معجم‏» ابن قبائى آورده است و نيز چندين روايت ديگر از ترمذى در ص 21 آورده است.و در پاورقى از ص 205 «فصول المهمه‏» گويد: اين حديث را احمد حنبل در ص 292 از جزء ششم «مسند» آورده و واحدى در تفسير اين آيه از كتاب «اسباب النزول‏» ص 267 و ابن جرير در تفسير خود و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و طبرانى آورده‏اند.و در «الدر - المنثور» ج 5 ص 198 از ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه آورده.و در «ينابيع - المودة‏» ص 107 مختصرا و در «نظم درر السمطين‏» ص 238 با مختصر اختلافى در لفظ، و «فصول المهمه‏» ابن صباغ ص 8 با مختصر اختلافى در لفظ و در «مناقب‏» ابن المغازلى ص 304 مختصرا و در «مطالب - السئول‏» ص 8 آورده است.

10. «غاية المرام‏» ص 287 حديث‏سوم، و در پاورقى ص 205 از «فصول المهمة‏» گويد: اين حديث را احمد حنبل در ص 323 از جزء ششم از «مسند» خود آورده و ثعلبى در تفسير آورده است.

11. «غاية المرام‏» ص 287 حديث چهارم.

12. «غاية المرام‏» ص 288 حديث نهم و «ذخائر العقبى‏» از دولابى ص 21 و «الصواعق المحرقة‏» ص 85 و «الدر المنثور» ج 5 ص 198 و «كنز العمال‏» ج 7 ص 204 و «اسدالغابة‏» ج 4 ص 29 با مختصر اختلافى در لفظ - «كفاية الطالب‏» گنجى ص 372.

13. الة بر وزن عدة اصلش وال بوده است‏بر وزن وعد از ماده وال - و الا بمعنى طلب نجات نمودن است، بنابراين الة به معنى نجات و فيض و رحمت است كما آنكه در بعضى از روايات وارد است كه لما نظر الى الرحمة هابطة - الحديث.و شايد در اصل من ندع بوده است و تصحيفا من تدع ضبط گرديده، بلكه ظاهرا من يدعو بوده است چنانچه در بعضى ديگر از نسخ حديث است.

14. «غاية المرام‏» ص 289 حديث هجدهم و در «مستدرك‏» حاكم ج 3 ص 147 با مختصر اختلافى در لفظ آورده است، و نيز در «غاية المرام‏» ص 290 حديث‏سى و سوم از حموينى نقل شده است.و در «ينابيع المودة‏» ص 108 اين روايت را از زينب با مختصر اختلافى در لفظ آورده است - «شواهد - التنزيل‏» ج 2 ص 32 و ص 33.

15. مرط به معناى كساء و حوله غير دوخته است.مرحل: يعنى نقوش رحال ابل يعنى جهاز شتران بر آن بود، و بعضى مرجل نوشته‏اند از ماده مرجل يعنى ديگ و بنابراين مفاد، آن مى‏شود كه در آن حله نقش‏هاى ديگ را يافته بودند.

16. «غاية المرام‏» ص 289 حديث‏بيست و دوم.و اين حديث را نيز در «غاية المرام‏» ص 288 حديث‏يازدهم از «صحيح‏» بخارى از صفيه دختر شيبه از عائشه نقل مى‏كند، و نيز از «صحيح مسلم‏» با سند خود از صفيه دختر شيبه از عائشه در ص 288 به عنوان حديث دوازدهم نقل مى‏كند - «ينابيع المودة‏» ص 107 از «صحيح مسلم‏» و از حاكم در «مستدرك‏» - «كفاية الطالب‏» گنجى ص 373، «مطالب السئول‏» ص 8، «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 33 و ص 35 و ص 36 و ص 37.

17. «غاية المرام‏» ص 289 حديث‏بيست و پنجم.و مسلم در «صحيح‏» خود باب فضائل اهل بيت - النبى ج 7 ص 130 و بيهقى در «سنن‏» ج 2 ص 149 و «تفسير» طبرى در تفسير آيه ج 22 ص 5 و حاكم در «مستدرك‏» ج 3 ص 147 و تفسير «الدر المنثور» ج 5 ص 198 و «تفسير ابن كثير» ج 3 ص 485.

18. «غاية المرام‏» ص 289 حديث‏بيست و سوم، و «ذخائر العقبى‏» ص 24 مختصرا از احمد حنبل و مسلم، و «الدرر المنثور» ج 5 ص 198، و حديث عائشه را در «كفاية الطالب‏» گنجى ص 374 آورده است.

19. «غاية المرام‏» ص 288 حديث‏سيزدهم.

20. معناى لغوف مفهوم نشد ولى در «شواهد التنزيل‏» وارد است كه: التف عليهم بثوبه، و التفع عليهم بثوب، و جمع رسول الله بثوب عليهم.

21. «غاية المرام‏» ص 288 حديث هفدهم، و «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 37 از جميع بن عمير با مختصر اختلاف لفظى و ص 38 و ص 39.

22. «غاية المرام‏» ص 288 حديث نوزدهم و «ذخائر العقبى‏» ص 23 مختصرا از ابو حاتم و از احمد حنبل در «مسند» ، و در «مستدرك‏» حاكم ج 2 ص 416 و «مشكل الآثار» طحاوى ج 1 ص 335 و «مجمع الزوائد» ج 9 ص 167 مختصرا و «الدر المنثور» ج 5 ص 198 و «سنن‏» بيهقى ج 2 ص 152 و تفسير «طبرى‏» در تفسير آيه مربوطه ج 22 ص 6 و «ينابيع المودة‏» ص 108 مع اختلاف فى اللفظ و «مناقب‏» ابن المغازلى ص 305 و «تذكرة الخواص‏» ص 133 و «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 39 و ايضا ص 41 و ص 45.

23. «غاية المرام‏» ص 287 حديث اول، و نيز با سند ديگر به عنوان حديث پنجم آورده است.و اين حديث را حاكم در «مستدرك‏» ج 3 ص 147 آورده و گفته است: هذا صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه و اخرجه الذهبى فى «تلخيص المستدرك‏» و گفته است: صحيح على شرط مسلم.

24. «غاية المرام‏» ص 290 حديث‏سى و يكم.

25. در صورت صحت و صدور اين فقره ممكن است همانطور كه صاحب «جنات الخلود» براى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام دو اسم به عنوان حسن و عبد الله قائل است در اينجا رسول الله نام پدر حضرت قائم را به عنوان عبد الله ذكر كرده است.

26. اين روايت را از خوارزمى در «غاية المرام‏» ص 292 حديث‏سى و نهم و از «امالى‏» طوسى در «غاية المرام‏» ص 296 حديث‏بيست و دوم آورده است.

27. «غاية المرام‏» ص 292 حديث چهلم، و «الصواعق المحرقة‏» ص 86 و «الدر المنثور» ج 5 ص 199 و «ينابيع المودة‏» ص 108 مع اختلاف فى اللفظ عن ام سلمة.

28. «غاية المرام‏» ص 291 حديث اول.

29. «غاية المرام‏» ص 292 حديث‏ششم.

30. «غاية المرام‏» ص 293 حديث هفتم.

31. «غاية المرام‏» ص 295 حديث‏يازدهم.

32. «غاية المرام‏» ص 300 حديث‏سى و دوم.

33. «غاية المرام‏» ص 300 حديث‏سى و سوم.

34. «ذخائر العقبى‏» ص 21 از ترمذى روايت كرده و گفته است كه: حديث‏حسن است.و «مشكل الآثار» ج 1 ص 335 و «صحيح ترمذى‏» ج 12 ص 85 در تفسير آيه، و «تفسير طبرى‏» ج 22 ص 7 و «تفسير ابن كثير» ج 3 ص 485 و «ينابيع المودة‏» ص 107، و گفته است كه: در اين باب از ام سلمه و معقل بن يسار و ابو الحمراء و انس بن مالك رواياتى است، و نيز گويد: در «سنن ترمذى‏» از ام سلمه نقل است كه: ان النبى صلى الله عليه و سلم جلل على الحسن و الحسين و على و فاطمة كساء ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و خاصتى اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.فقالت ام سلمة و انا معهم يا رسول الله؟ قال: قفى فى مكانك انك الى خير. هذا حديث‏حسن صحيح و هو احسن شى‏ء روى فى هذا الباب.و در همين باب از انس و عمر بن ابى سلمه و ابى الحمراء روايت است، و در «شرح كبريت احمر» علاء الدوله سمنانى گفته است كه: اخرج البيهقى و الحاكم صححه نحو حديث الترمذى عن ام سلمه.اين حديث را نيز ابن المغازلى در «مناقب‏» ص 303 آورده است - «كفاية الطالب‏» گنجى ص 372.

35. «الدر المنثور» ج 5 ص 198، «مناقب‏» ابن المغازلى ص 304 مع اختلاف لفظى.در «شواهد التنزيل‏» حسكانى از ص 22 تا ص 26 چندين روايت‏با سندهاى مختلف از ابو سعيد خدرى نقل مى‏كند.

36. در «فصول المهمه‏» به اين لفظ آورده است كه: بينما رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى بيتى يوما اذ قال الخادم - الخ.

37. «ذخائر العقبى‏» ص 21 و ص 22، «فصول المهمه‏» ابن صباغ ص 7.

38. «غاية المرام‏» ص 297 و ص 298.

39. اين حديث و امثال آن دلالت ندارند بر آنكه اهل بيت در وقت نماز صبح خواب بوده‏اند و رسول - خدا آنها را بيدار مى‏نمود بلكه براى اهميت موضوع، رسول خدا در خانه فاطمه عليها السلام هر روز هنگام طلوع فجر اين جمله را ادا مى‏فرمود.

40. و نظير آن را در «الدر المنثور» ج 5 ص 199 و در «نظم درر السمطين‏» ص 239 با مختصر اختلافى در لفظ آورده است.

41. «غاية المرام‏» ص 295 حديث نوزدهم، و «شواهد التنزيل‏» حسكانى ج 2 ص 47.

42. «الدر المنثور» ج 5 ص 199، و خوارزمى در «مناقب‏» بنا به نقل «غاية المرام‏» ص 290 حديث‏بيست و هشتم.

43. «مجمع الزوائد» ج 9 ص 169.

44. «الدر المنثور» ج 5 ص 199، و اين روايت را با مختصر تفاوتى در لفظ در «مستدرك‏» ج 3 ص 158 و «اسد الغابة‏» ج 5 ص 521 و «مسند» احمد حنبل ج 3 ص 258 و «تفسير ابن كثير» ج 3 ص 483 و «تفسير طبرى‏» ج 22 ص 5 آورده است، و در «غاية المرام‏» ص 289 به عنوان حديث‏بيست و چهارم از «سنن ابو داود» و «موطا» مالك از انس روايت مى‏كند، و نيز در ص 291 به عنوان ديث‏سى و هشتم از ابن صباغ از جامع ترمذى روايت مى‏كند، و در «ينابيع المودة‏» ص 108 از انس با اختلاف در لفظ آورده و در «مطالب السئول‏» ص 8 آورده است و «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 48 و ص 51 و در «فصول المهمه‏» ابن - صباع ص 8 و نيز در «شواهد التنزيل‏» حسكانى ج 2 ص 11 تا ص 15 از انس آورده است.

45. «الدر المنثور» ج 5 ص 199 و در «كفاية الطالب‏» گنجى ص 377 از ابو سعيد خدرى با مختصر اختلافى در لفظ آمده و «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 50 و ص 51.

46. «الدر المنثور» ج 5 ص 199.

47. «غاية المرام‏» ص 289 حديث‏بيستم.

48. «غاية المرام‏» ص 290 حديث‏بيست و نهم و «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 29 و ايضا در ص 52 و در «كفاية الطالب‏» گنجى ص 376 نيز آمده است.

49. «غاية المرام‏» ص 299 حديث‏بيست و هشتم.

50. اين دو جمله از جملات آن حضرت كه ترجمه دو جمله «و انا صاحب يوم الروح، و فى سنة سورة من القرآن‏» است، ظاهرا اشاره به تاويل و تفسير آيه 4 از سوره 70: معارج است: تعرج الملئكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة‏» (فرشتگان و روح به سوى او بالا مى‏روند در روزيكه اندازه آن پنجاه هزار سال است) .يعنى روز صعود روح كه روز قيامت و پنجاه هزار سال است در دست من است.و اين سالى كه در اين سوره از قرآن يادآورى شده است در من منطوى است، و درباره اين مطلب ملاى رومى در «مثنوى‏» جلد 6 ص 550 سطر 7 از طبع ميرخانى گفته است:

پس محمد صد قيامت‏بود نقد ز آنكه حل شد در فنائش حل و عقد زاده ثانى است احمد در جهان صد قيامت‏بود او اندر عيان زو قيامت را همى پرسيده‏اند كاى قيامت، تا قيامت راه چند با زبان حال مى‏گفتى بسى كى ز محشر حشر را پرسد كسى به از اين گفت آن رسول خوش پيام رمز موتوا قبل موت اى كرام همچنانكه مرده‏ام من قبل موت ز آنطرف آورده‏ام من صيت و صوت پس قيامت‏شو قيامت را ببين ديدن هر چيز را شرط است اين

51. «غاية المرام‏» ص 295 حديث‏سيزدهم.

52. «غاية المرام‏» ص 294 حديث نهم.و اين حديث را مفصلا در كتاب «على و الوصية‏» ص 128 و ص 129 از خوارزمى نقل كرده و در ضمن مناشدات حضرت مى‏فرمايد: امنكم احد يطهره كتاب الله غيرى...قالوا: لا.

53. «غاية المرام‏» ص 296 حديث‏بيست و سوم.

54. «غاية المرام‏» ص 296 حديث‏بيست و چهارم.

55. ظاهرا يجرحنى ما يجرحهم صحيح نباشد بلكه يحرجنى ما يحرجهم است كه در كتابت تصحيف شده است‏بنابر اين معناى آن چنين مى‏شود: مرا به ملالت و خستگى در مى‏آورد آنچه آنها را به ملالت و خستگى درآورد.

56. «غاية المرام‏» ص 67 و ص 68 حديث دوازدهم.

57. «على و الوصية‏» ص 77.

58. «كتاب سليم‏» ص 179 تا ص 182.

59. «كتاب سليم‏» ص 188.

60. «غاية المرام‏» ص 292 حديث چهل و يكم و ص 642 حديث‏بيست و هفتم.و نيز حضرت امير المؤمنين عليه السلام استشهاد ديگرى به آيه تطهير در ضمن هفتاد منقبت‏خود بيان مى‏فرمايد و در «غاية المرام‏» ص 295 به عنوان حديث دوازدهم آمده است.

61. «كتاب سليم بن قيس هلالى‏» ص 134 تا ص 137، و «بحار الانوار» ج 8 ص 233 و ص 234 از سليم بن قيس.

62. «غاية المرام‏» ص 295 حديث‏شانزدهم و حموينى در «فرائد السمطين‏» بنا به نقل «غاية المرام‏» ص 291 حديث‏سى و پنجم، و «ينابيع المودة‏» باب 90 ص 479 از حافظ جمال الدين زرندى در «نظم درر السمطين‏» نقل كرده است.

63. «مستدرك‏» حاكم ج 3 ص 199 باب فضائل حسن بن على عليهما السلام، و «مجمع الزوائد» هيثمى باب فضائل اهل البيت، و «ينابيع المودة‏» ص 107 عن ابن سعد مختصرا.

64. «غاية المرام‏» ص 297 حديث‏بيست و ششم.

65. «غاية المرام‏» ص 298 حديث‏بيست و هفتم، و «تفسير ابن كثير» در تفسير آيه تطهير ج 3 ص 486، و «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 17.

66. «مجمع الزوائد» ج 9 ص 172 باب فضائل اهل البيت، «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 18 و در ص 19 به سند ديگر.

67. «ناسخ التواريخ‏» جلد سيد الشهداء طبع اسلاميه ج 2 ص 372، و در «ينابيع المودة‏» ص 108 اين شعر را به حضرت سيد الشهداء نسبت داده است:

نحن و جبريل غدا سادسنا و لنا الكعبة ثم الحرمين

68. «ناسخ التواريخ‏» ج 2 ص 41.

69. همان كتاب ص 121 و «جلاء العيون‏» شبرج 2 ص 143.

70. «ناسخ التواريخ‏» مجلد سيد الشهداء ج 2 ص 158.

71. «لهوف‏» ص 157

72. «مقتل‏» خوارزمى طبع نجف ج 2 ص 61.

73. «تفسير طبرى‏» ج 22 ص 7.

74. «تفسير ابن كثير» ج 3 ص 486.

75. «روح المعانى‏» ج 25 ص 31.

76. «الفصول المهمة‏» طبع پنجم ص 221.

77. «ارشاد» مفيد ص 265، و «جلاء العيون‏» شبرج 2 ص 241.

78. «لهوف‏» ص 162 و «جلاء العيون‏» شبر ج 2 ص 256.

79. «لهوف‏» ص 136 و «جلاء العيون‏» شبر ص 235.

80. «لهوف‏» ص 146 و «جلاء العيون‏» شبر ص 242.

81. «غاية المرام‏» ص 293 حديث هشتم.

82. «غاية المرام‏» ص 298 حديث‏بيست و نهم.

83. «خصائص‏» نسائى ص 4، «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 20 و ص 21 سه خصلت را از سعد روايت مى‏كند.

84. «مستدرك‏» ج 3 ص 147.

85. «مشكل الآثار» ج 1 ص 336.

86. «تفسير طبرى‏» ج 22 ص 7.

87. «تفسير ابن كثير» ج 3 ص 485.

88. «غاية المرام‏» ص 287 حديث هفتم.

89. «تاريخ طبرى‏» ج 3 ص 289 و «البداية و النهاية‏» .

90. «مسند» احمد حنبل ج 1 ص 321 الطبع الاول، و «الرياض النضرة‏» للمحب الطبرى ج 2 ص 269 و «مجمع الزوائد» ج 9 ص 119.

91. «مشكل الآثار» ج 1 ص 336.

92. «غاية المرام‏» ص 288 حديث هشتم، و در «مسند» احمد ص 298 جلد ششم به مسند ام سلمه از شهر بن حوشب روايت كرده است، و نيز در «تفسير طبرى‏» ج 22 ص 6 و «مشكل الآثار» ج 1 ص 335.

93. «غاية المرام‏» ص 287 حديث‏ششم، «شواهد التنزيل‏» ج 2 ص 43 و ص 44.

94. «اسد الغابة‏» ج 2 ص 20.

95. «فصول المهمه‏» ابن صباغ ص 8، گويد: اين شعر را بعضى در طهارت اهل بيت‏سروده‏اند.

96. «مناقب‏» ابن المغازلى ص 307.

97. «مطالب السئول‏» ص 8.

98. بالاخص در كتاب «غاية المرام‏» بحرانى و «عبقات الانوار» مير حامد حسين هندى و «شواهد - التنزيل‏» حاكم حسكانى.

99. راجع به آيه تطهير يك مطلب بايد بحث و تدقيق گردد و روشن شود كه لغت اهل البيت‏به چه عنايتى ذكر شده است، آيا عنايت اين است كه آنها ساكنان هميشگى بيت رسول الله هستند و با آن حضرت در يك خانه زندگى مى‏كنند؟ كه البته موجب اشكال است، يا مقصود نسل آن حضرت است؟ يا اساسا از اول از لغت‏بيت‏يك مفهوم معنوى انسانى در نظر گرفته شده است.بنابر بعضى از معانى، رسول خدا خود از اهل البيت و فردى از اهل البيت است، و بنا بر بعضى از معانى دگر ايشان خودشان از اهل لبيت‏خارجند و معمولا معصومين ديگر را اهل بيت رسول الله مى‏خوانند و خود ايشان اهل بيت رسول الله خوانده نمى‏شوند، علاوه چگونه است كه گاهى ابن عباس و محمد ابن الحنفيه تا رسد به زيد بن على بن الحسين خود را از اهل البيت مى‏خوانند؟ و چون از نقطه نظر روايات وارده، اهل البيت اختصاص به پنج تن و نه امام از ذريه حضرت سيد الشهداء دارد استفاده اين معنى از اهل البيت‏به عنايت‏خاصه لغويه و استعماليه شايان دقت است.

100. سوره يس: 36- آيه 83.

101. در «نهاية‏» ابن اثير ج 2 ص 200 گويد: الرجس: القذر و قد يعبر عن الحرام و الفعل القبيح و العذاب و اللعنة و الكفر.و در «لسان العرب‏» ج 6 گويد: الرجس: القذر...و الرجس: العذاب كالرجز و اما الرجز فالعذاب و العمل الذى يؤدى الى العذاب، و الرجس فى القرآن: العذاب كالرجز، و قال ابن الكلبى فى قوله تعالى: فانه رجس، الرجس: الماثم، و قال مجاهد: كذلك يجعل الله الرجس قال: مالا خير فيه، و قال ابو جعفر:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا قال: الرجس الشك.انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه، قال الزجاج: الرجس فى اللغة اسم لكل ما استقذر من عمل فبالغ الله فى اسم هذه الاشياء و سماها رجسا، و يقال: رجس الرجل رجسا و رجس يرجس: اذا عمل عملا قبيحا، و قال ابن الكلبى: رجس من عمل الشيطان اى ماثم، و فى الحديث: اذا كان احدكم فى الصلاة فوجد رجسا او رجزا فلا ينصرف حتى يسمع صوتا او يجد ريحا، و رجس الشيطان: وسوسته.

و در «تاج العروس‏» ج 4 ص 159 گويد: و الرجس بالكسر: القذرا و الشى‏ء القذر، و قال ابن الكلبى فى قوله تعالى:

فانه رجس او فسقا ، و كذا فى قوله تعالى:

رجس من عمل الشيطان .قال الرجس: المآثم و الرجس: العذاب و العمل المؤدى الى العذاب.و فى التهذيب: و اما الرجز فالعذاب و العمل الذى يؤدى الى العذاب، و الرجس العذاب كالرجز قلبت الزاى سينا كما قيل: الاسد و الازد.و قال ابو جعفر فى قوله تعالى:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا

اى الشك.و رجس (كفرح و كرم) رجسا و رجاسة ككرامة عمل عملا قبيحا.و قال فى «مجمع البحرين‏» قوله تعالى:

كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون : اى اللعنة فى الدنيا و العذاب فى الآخرة.قوله: فزادتهم رجسا الى رجسهم: اى نتنا الى نتنهم، و النتن عبارة عن الكفر اى كفرا الى كفرهم.قوله: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت: اى الاعمال القبيحة و المآثم، و الرجس لطخ الشيطان و وسوسته.و در «شرح قاموس اللغة‏» گويد: رجس: پليدى.

102. يك فقره از زيارت جامعه كبيره.

103. «الكلمة الغراء» پاورقى ص 217 و ص 218.

104. «غاية المرام‏» ص 293 حديث پنجم.

105. «غاية المرام‏» ص 293 حديث چهارم.

106. «غاية المرام‏» ص 292 حديث دوم و ص 293 حديث‏سوم.

107. «غاية المرام‏» ص 295 حديث پانزدهم.

108. «نهج البلاغة‏» طبع مصر با حواشى عبده ص 154.

109. «شرح نهج البلاغة‏» ابن ابى الحديد 20 جلدى ج 6 ص 375 الى ص 377 و عين اين مطلب را نيز از ابن ابى الحديد محدث بحرانى در «غاية المرام‏» ص 291 تحت عنوان حديث‏سى و ششم نقل كرده است.

110. يك فقره از زيارت جامعه كبيره.

111. «ديوان السيد الحميرى‏» ص 66.

112. سوره مائده: 5- آيه 6.

113. سوره آل عمران 3- آيه 42.

114. سوره احزاب 33- آيه 28 تا 34.

115. «الدر المنثور» ج 5 ص 198 و «الصواعق المحرقة‏» ص 85.

116. «الدر المنثور» ج 5 ص 198.

117. «ميزان الاعتدال‏» ج 3 از ص 93 تا ص 97.

118. «الكلمة الغراء» ص 209 تا ص 213.

119. «اسباب النزول‏» ص 267.

120. «دلائل الصدق‏» مظفر ج 2 ص 95.

121. «الكلمة الغراء» ص 213.

122. در «الغدير» ج 5 ص 266 اين مطلب را از بعضى از معتمدين نقل كرده است.

123. «صحيح مسلم‏» باب فضائل على عليه السلام.

124. «الدر المنثور» ج 5 ص 198.

125. در «غاية المرام‏» ص 289 حديث‏سى و يكم از على بن ابراهيم در تفسير خود از ابى الجارود از حضرت باقر عليه السلام در آيه تطهير روايت اجتماع اهل بيت را در زير كساء نقل مى‏كند و پس از آن مى‏گويد: قال ابو الجارود: و قال زيد بن على بن الحسين: ان ذلك جهل من الناس الذين يزعمون انما اراد بهذه الآية ازواج النبى و قد كذبوا و اثموا، و ايم الله لوعنى بها ازواج النبى لقال: ليذهب عنكن الرجس و يطهركن تطهيرا و لكان الكلام مؤنثا كما قال: و اذكرن ما يتلى فى بيوتكن و لستن كاحد من النساء.

126. سوره نمل 27- آيه 34 و 35.

127. «الكلمة الغراء» ص 217.

128. در «غاية المرام‏» ص 289 حديث‏بيست و ششم از مسلم در «صحيح‏» خود از زيد بن ارقم روايت كرده است كه قال: قام رسول الله خطيبا بما يدعى خما بين مكة و المدينة محمد الله و اثنى عليه و وعظ و ذكر ثم قال: اما بعد ايها الناس انما انا بشر يوشك ان ياتينى رسول ربى و اجيب و انا تارك فيكم ثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به، فحث على كتاب الله و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى.فقال حصين: من اهل بيته يا زيد؟ اليس نساوه من اهل بيته قال: لا، و لكن اهل بيته من حرم الصدقة بعده.و در صفحه 290 حديث‏بيست و هفتم از مسلم در «صحيح‏» خود با سند ديگر از زيد بن ارقم روايت كند قال: قال رسول الله: انى تارك فيكم الثقلين احدهما كتاب الله، هو حبل الله من اتبعه كان على الهدى و من تركه كان على ضلالة، فقلنا: من اهل بيته، نساؤه؟ قال: لا، ايم الله ان المراة تكون مع الرجل العصر ثم الدهر يطلقها فترجع الى اهلها و قومها، اهل بيته اصله و عصبته الذين حرموا الصدقة بعده.

129. «غاية المرام‏» ص 291 حديث‏سى و چهارم، حموينى با سند خود از زيد بن ارقم روايت كرده است كه: خطبنا رسول الله فقال: الا انى تركت فيكم الثقلين احدهما كتاب الله عز و جل، من معه كان على الهدى، و من تركه كان على ضلالة، ثم اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى - ثلاث مرات - ، فقلنا: من اهل بيته، نساؤه؟ قال: لا، اهل بيته عصبته الذين حرموا الصدقة بعده: آل على و آل العباس و آل جعفر و آل - عقيل.

130. «الصواعق المحرقة‏» ص 85.