احتجاج چهارم امير المؤمنين راجع به آيه تطهير در مسجد پيغمبر
حموينى در كتاب «فرائد السمطين فى فضايل المرتضى و البتول و السبطين»
با سلسله سند متصل خود روايت مىكند از سليم بن قيس هلالى كه گفت: ديدم على بن
ابيطالب عليه السلام در مسجد رسول خداست در زمان خلافت عثمان و جماعتى نشسته و با
يكديگر بحث مىكردند و از مسائل علم و فقه گفتگو مىنمودند و از قريش و فضل آنها و
سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه كه رسول خدا درباره آنها گفته بود سخن مىراندند، و
امير المؤمنين عليه السلام ساكتبود و چيزى نمىفرمود و احدى از اهل بيت آن حضرت
نيز چيزى نمىگفت، در اين هنگام آن جماعت رو كردند به امير المؤمنين و عرض كردند:
يا ابا الحسن چرا سخن نمىگوئى؟ حضرت فرمودند: هر دو طايفه از مهاجرين و انصار در
اين جا سخن گفتند و حقايقى را بيان كردند و فضل اشخاصى را نام بردند، ولى من از شما
اى جماعت قريش و انصار يك سئوال دارم و آن اين است كه اين فضل و شرف را خدا به چه
وسيله به شما عنايت كرد؟ آيا به وسيله خودتان يا اقوام و عشيره و اهل بيتخود يا به
وسيله غير شما؟ همه گفتند: بلكه اين فضائل را به ما منت گذارده و به وسيله محمد و
عشيره او به ما عنايت فرموده است، و از ناحيه ما و عشيره ما نبوده است.حضرت فرمود:
راست گفتيد اى جماعت قريش و انصار، آيا نمىدانيد آنچه خدا به شما از منافع دنيوى و
حظوظ اخروى عنايت فرموده استبه وسيله ما اهل بيتبوده است لا غير؟ آنگاه حضرت
مفصلا و مشروحا يكايك از فضايل و مناقب خود را مىشمرد و آيات قرآن مجيد را كه در
شان او نازل شده بيان مىفرمايد تا آنكه مىفرمايد:
ايها الناس ا تعلمون ان الله انزل فى كتابه:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»
فجمعنى و فاطمة و ابنى حسنا و الحسين ثم القى علينا كساء و قال: اللهم
هؤلاء اهل بيتى و لحمتىيؤلمنى ما يؤلمهم، و يجرحنى ما يجرحهم (55)
فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت: ام سلمة: و انا يا رسول الله؟ فقال: انت
الى خير، فى و فى اخى على بن ابيطالب و فى ابنى و فى تسعة من ولد ابنى الحسين خاصة
ليس معنا فيها احد غيرنا؟ فقالوا كلهم: نشهد ان ام سلمة حدثتنا بذلك فسالنا رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم فحدثنا كما حدثتنا ام سلمة.
حضرت به آن جماعت فرمود: اى مردم آيا مىدانيد كه خدا درباره ما آيه
تطهير را فرستاده است و پيغمبر مرا و فاطمه را و دو فرزندم حسن و حسين را پهلوى خود
آورد و بر سر همه ما كساء انداخت و عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من هستند
و پاره گوشت من هستند، به درد مىآورد مرا آنچه اينان را به درد آورد و جريحهدار
مىكند مرا آنچه اينها را جريحهدار كند، خدايا هرگونه رجس و پليدى را از آنان دور
گردان و بدون هيچ گونه عيب پاكيزه و مبرى قرارشان بده.ام سلمه عرض كرد: يا رسول
الله من هم هستم؟ فرمود: عاقبت تو به خير است.اين امر تنها راجع به من است و به
برادرم على بن ابيطالب و دو فرزندم و به نه نفر از فرزندان فرزندم حسين.و هيچ كس
غير از ما در اين طهارت و ذهاب رجس شركت ندارد؟
آن جماعت گفتند: بلى، ما همه گواهى مىدهيم كه ام سلمه اين قضيه را
براى ما بيان كرد و بعد از آن ما از رسول خدا سئوال كرديم، رسول خدا همان طورى كه
ام سلمه بيان كرده بود بدون هيچ كم و زياد بيان فرمود» (56) .
بارى اين حديثبسيار مشروح و مفصل است و ما فقط همان فقره مورد نياز
را كه آيه تطهير و شان نزول آن نسبتبه اهل بيتبود بيان كرديم.
علامه نجم الدين شريف عسكرى گويد: اين حديثشريف كه در ميان علماء به
حديث منا شده معروف استبسيارى از علماء شيعه و سنت آنرا تخريج كردهاند.از جمله
حموينى شافعى در «فرائد السمطين» ، و خوارزمى حنفى در «مناقب» ص 217 با مختصر
اختلافى در لفظ، و شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة» ص 114، كه بعض از
فقرات آنرا آورده است، و از جمله مؤلف «المناقب الفاخرة» ، و ابن حجر هيتمى در
«الصواعق المحرقة» ص 77 بعض از الفاط اين حديث را آورده است.و از علماى اماميه
علامه سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام» ص 67 و همچنين در كتاب كوچك خود كه «به
مناقب» معروف است و با تعليقهاى كه ما بر آن زديم و مصادر احاديث و مستدركات آنرا
ذكر كرديم در بغداد به نام كتاب «على و السنة» طبع شده است (57) .
احتجاج پنجم امير المؤمنين عليه السلام به آيه تطهير قبل از شروع به
واقعه صفين
چون معاويه كاغذ مفصلى براى امير المؤمنين عليه السلام نوشته و با
ابودرداء و ابو هريره به خدمتحضرت فرستاده، و مفاد اين سفارت و نامه اين است كه
اگر تو در قتل عثمان شركت ندارى كشندگان او را به من تسليم كن تا آنها را بكشيم، و
در اين صورت من حكومت را به تو واگذار مىكنم و من و جميع بستگان من و جميع مردمان
شام با تو به خلافتبيعتخواهيم نمود (58) .
حضرت پس از آنكه جواب ابوهريره و ابودرداء را مفصلا و مشروحا دادند و
مستدلا خيانت معاويه را بيان كردند كه در صورتى كه مردم با من بيعتبه خلافت
كردهاند من بايد درباره كشندگان عثمان حكم كنم تو چكاره هستى؟ ! نه خليفه زمانى و
نه ولى دم و وارث عثمان بلكه به عنوان خونخواهى از او فتنه برپا كرده و موجب افتراق
مسلمين شدى در حالى كه بيعت كردن تو با من واجب بود و مخالفت تو حرام.پس از آن حضرت
در حضور ابوهريره و ابو درداء و جماعت مهاجر و انصار خطبه مفصلى ايراد مىكنند و
سوابق درخشان خود را در اسلام مىشمرند و احقيتخود را مبينا شرح مىدهند و در حضور
مردم مهاجر و انصار آيات نازله قرآن در شان خود و سفارشهاى حضرت رسول را و مناقب و
فضايل خود را مىشمرند.
من جمله استشهاد آن حضرت استبه آيه تطهير كه مىفرمايد:
ايها الناس ا تعلمون ان الله تبارك و تعالى انزل فى كتابه:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،
فجمعنى رسول الله و فاطمة و الحسن و الحسين فى كساء و قال: اللهم
هؤلاء عترتى و خاصتى و اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت ام - سلمة:
و انا؟ فقال: انك على خير و انما انزلت فى و فى اخى على و ابنتى فاطمة و ابنى الحسن
و الحسين - صلوات الله عليهم - خاصة ليس معنا غيرنا و فى تسعة من ولد الحسين من
بعدى.فقام كلهم فقالوا: نشهد ان ام سلمة حدثتنا بذلك، فسالنا عن ذلك رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم فحدثنا به كما حدثتنا ام سلمة (59) .
امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «اى مردم آيا مىدانيد كه خداوند در
كتاب خود آيه تطهير را فرستاده است و رسول خدا من و فاطمه و حسن و حسين را در كسائى
نزد خود گرد آورد و گفت: خدايا اينها عترت من و خاصه من و اهل بيت من هستند هرگونه
رجس و آلودگى را از آنان ببر و پاك و مبراشان بنما، و در آن حال ام سلمه گفت: من هم
هستم؟ فرمود: روش تو نيكوست لكن اين خصوصيت اختصاص به من و برادرم على و دخترم
فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين دارد و در اين اختصاص هيچكس را دخالتى نيست و درباره
نه نفر از اولاد حسين است كه بعد از من خواهند آمد؟ همه آن جماعتبرخاستند و گفتند:
ما شهادت مىدهيم كه اين مطلب را از ام - سلمه شنيديم و چون با حضرت رسول الله
بازگو كرديم همان سخنان ام سلمه را به ما بيان فرمود» .
و همچنين امير المؤمنين عليه السلام در اين زمان احتجاج ديگرى دارد و
استشهاد به آيه تطهير مىفرمايد، و چون قدرى مفصل است، فقط ترجمه آنرا ذكر مىكنيم.
در كتاب «المناقب الفاخرة فى العترة الطاهرة» با سلسله سند متصل خود
روايت مىكند از شريك بن عبد الله اعور كه او گفت: «روزى ديدم كه امير المؤمنين
ايستاده و اصحاب رسول خدا همه نشسته بودند و آن حضرت مىفرمود: سوگند مىدهم شما را
به خدائى كه از او بزرگتر نيست آيا در ميان شما برادرى براى رسول خدا غير از من
هست؟ گفتند: نه.فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما ايمان آورندهاى به خدا
قبل از من هست؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه به دو قبله
نماز گزارده و به دو بيعتبيعت كرده باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه زنى شبيه زن
من داشته باشد، جوهره مصطفى و چشمه مجد و شرف و از مريم عالى رتبهتر و فاطمه زهراء
سيده زنهاى بهشت؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه فرزندى داشته
باشد شبيه دو فرزند من حسن و حسين دو سيد و آقاى جوانان بهشت؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه ريشه و تبارش
به رسول خدا نزديكتر از من باشد؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه پيغمبر را غسل
داده باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه چشمان رسول -
خدا را بسته باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه جان خود را در
كف گرفته و فداى پيغمبر نموده و در رختخواب پيغمبر در ليلة المبيتخوابيده و خون دل
و حيات خود را در راه پيغمبر بذل و ايثار نموده باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه در موقع جنگ،
جبرئيل طرف راست او و ميكائيل طرف چپ او باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا امر به
مودت او نموده باشد، آنجا كه گفته: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى
غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا در كتابش
او را تطهير نموده باشد، آنجا كه گفته:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
غير از من و اهل بيت من؟ گفتند: نه.
فرمود: سوگند به خدا آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در روزغدير
خم دست او را گرفته باشد و گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه
و عاد من عاداه غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه سه سهم نصيب
او باشد: يك سهم به جهت قرابت رسول خدا و يك سهم به جهت اختصاص به رسول خدا و يك
سهم به جهت هجرت، غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا و رسول
خدا در خانه او را به مسجد باز گذاردند آن وقتى كه همه درها را بستند غير از من؟ تا
جائى كه عموى من برخاست و گفت: يا رسول الله دستور فرمودى همه درها را ببندند اما
در على را باز گذاردى؟ ! حضرت رسول فرمود: سوگند به خدا من على را در مسجد جا و
مقام ندادم، خدا او را مقام داد و شما را خارج كرد؟ همه گفتند: اى على راست
مىگوئى.حضرت فرمود: بار پروردگارا شاهد باش، و خداوند شاهد كافى است» (60)
.
سوم - استشهاد حضرت فاطمه زهراء به آيه تطهير راجع به فدك
سليم بن قيس گويد: من به مسجد پيغمبر رفتم و در آنجا حلقهاى از مردم
نشسته بودند كه آنها همه هاشمى بودند غير از سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابو
بكر و عمر بن ابى سلمه و قيس بن سعد بن عباده.عباس به امير المؤمنين عليه السلام
عرض كرد: مىدانى به چه علت عمر از جميع كارگردانان و عمالش در شهرها غرامت گرفت و
حقوق آنها را كم كرد مگر قنفذرا؟ حضرت نگاهى به اطراف كرد و اشك در چشمانش حلقه زد
و سپس فرمود: به علت آنكه قنفذ با تازيانه چنان ضربهاى بر بازوى زهرا وارد آورد كه
تا زمان مرگ زهراء آثار آن تازيانه مانند دمل متورم بود، و پس از آن مىفرمايد: عجب
است از اين امت كه محبت اين مرد و رفيقش را در دل دارند و در مقابل تمام كارهاى او
سر تسليم فرود مىآورند.اگر عمال و كاركنان او خائن بودند و اين مال را به خيانت
تصرف كردند بر او جايز نبود كه مقدارى از آنرا در دست آنها باقى گذارد چون مال،
فىء و حق مسلمانان است و جايزنبود كه نصفش را بگيرد و نصفش را در دست آنان بگذارد،
و اگر كاركنان و مامورين او خائن نبودند حق نداشت كه از اموال آنها چيزى بگيرد نه
كم و نه زياد.اين مرد نصف اموال آنان را گرفتبدون حجتشرعى، اگر فرضا مال در دست
آنان خيانت هم بود چون ظاهرا در يد آنها و در تصرف آنها بود، بدون قيام بينه و
گواهى شهود جايز نبود از دست آنان بربايد.و عجيبتر آنكه پس از اين عمل باز تمام
عمال و كاركنان را به پستهاى خودشان اعاده داد و آنها را منصوب نمود در حالى كه
اگر خيانتى از آنها سرزده بود ديگر جايز نبود آنها را به كار خود منصوب كند.
آنگاه امير المؤمنين از حوادثى كه به دست او پديد آمد و تغييراتى كه
او در سنت پيغمبر اكرم داد بيان مىفرمايد تا مىرسد به داستان فدك كه فاطمه عليها
السلام در آن وقتى كه مىخواستند فدك را از او بگيرند گفت: مگر فدك در دست من نيست
و من صاحب يد نيستم و وكيل من در فدك نيست و من در حيات رسول خدا از غله آن استفاده
نمىكردم؟ آن دو نفر گفتند: بلى، فاطمه گفت: پس چرا در ملكيت فدك از من بينه
مىخواهيد و بر چيزى كه در دست من است گواه مىطلبيد؟ گفتند: چون مال مسلمين است
اگر بينه و شاهد بياورى، از آن توست وگرنه ما آن را به تو نخواهيم داد.فاطمه در
حالى كه همه مردم در اطراف او بوده و گوش مىدادند گفت: شما مىخواهيد عمل پيغمبر
را با كردار خود نسخ و باطل كنيد و در ميان ما اهل بيتحكمى بر خلاف حكم ساير
مسلمين بنمائيد، اى مردم گوش فرا داريد و اعمال و بدعتهاى آنان را نظر كنيد.سپس به
آن دو گفت: بگوئيد: اگر من ادعا كنم كه آنچه در تحت تصرف مسلمانان است و اموالى كه
از آن آنهاست ملك من استشما از من گواه مىخواهيد يا از آنان؟ گفتند: البته از تو
گواه مىخواهيم (چون در تصرف تو نيست) فاطمه گفت: اگر تمام مسلمانان ادعا كنند كه
آنچه در تصرف من است مال آنهاستشما از من گواه مىخواهيد يا از آنان؟ در اين حال
(كه حجت فاطمه قاطع شد و از جواب فرو ماندند) عمر به غضب در آمد و گفت: اين مال مال
مسلمانان است و زمين مسلمانان است منتهى در دست فاطمه بوده و از غلهاش بهرهمند
مىشده است اگر فاطمه اقامه بينه كند و گواه آورد بر مدعاى خود و بر آنكه رسول خدا
اين مال را به او بخشيده در حالى كه فىء و مال مسلمانان بوده است ما در آن نظرى
خواهيم نمود.
فاطمه گفت: كافى استسخن، شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد كه رسول
خدافرمود: فاطمه، خانم و سيده زنان بهشت است؟ گفتند: آرى ما از پيغمبر شنيديم.فاطمه
گفت: آيا سيده زنان بهشت ادعاى باطل مىكند و چيزى كه مال او نيست و مال مردم است
مىخواهد بگيرد؟ اگر چهار نفر بر عليه من گواهى به عمل زشتى دهند يا دو مرد شهادت
به دزدى دهند آيا شما تصديق آنها را مىنمائيد؟ ابوبكر ساكتشد ليكن عمر پاسخ داد:
بلى تصديق مىكنيم و حد بر تو جارى مىنمائيم.
فاطمه گفت: دروغ گفتى و لئامتباطن خود را بروز دادى، مگر آنكه اقرار
كنى كه تو بر دين محمد نيستى.آن كسى كه جايز بداند بر سيده زنان اهل بهشت طبق گفتار
پيغمبرش حد جارى كند ملعون و كافر و از رحمتخدا دور است، و كافر استبر دين
پيغمبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم ان من اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا
لا تجوز عليهم شهادة لانهم معصومون من كل سوء مطهرون من كل فاحشة.
«آن كسانى كه خداوند رجس و پليدى را از آنها برده و از هر عيب مصون و
مبرى داشته است جايز نيست گواهى گواهان را بر عليه آنها پذيرفت چون آنها معصوم و
پاكيزهاند از هر زشتى و مبرى و مصوناند از هر عمل قبيح» .
اى عمر به من بگو اگر جماعتى گواهى به شرك يا كفر يا عمل قبيحى دهند
درباره اين افرادى كه خدا آنها را در اين آيه تطهير مخاطب قرار داده و آنها را اهل
بيتشمرده استيا درباره يكى از آنها چنين گواهى دهد، آيا مسلمانان مىتوانند از
آنها تبرى جويند و حد شرك و كفر يا حد آن عمل قبيح را بر آنان جارى كنند؟
عمر گفت: بلى، اهل بيت كه مورد اين آيه هستند با ساير مردم در اين جهت
مساوى هستند.فاطمه گفت: دروغ گفتى، ما هم و سائر الناس سواء لان الله عصمهم و انزل
عصمتهم و تطهيرهم، و اذهب عنهم الرجس، فمن صدق عليهم فانما يكذب الله و رسوله.
«ايشان با ساير افراد مردم يكسان نيستند چون خداوند آنها را معصوم از
گناه و از هر عمل زشتى قرار داده و عصمت آنانرا در قرآن مجيد بيان فرموده و مردم را
هشدار داده كه آنها پاك و پاكيزهاند و از هر آلودگى و زشتى مبرا و مصون، پس هر كس
بر عليه آنان سخنى را تصديق كند خدا و رسولش را تكذيب نموده است.چون مطلب به اينجا
رسيد و احتجاج قوى و مستدل فاطمه راه جواب را بر آنان بست، ابو بكر به عمرگفت: تو
را به خدا سوگند مىدهم كه ساكتشوى (61) ... - الحديث.
چهارم - استشهاد حضرت امام حسن عليه السلام به آيه تطهير و آن در سه
موضع است
اول - هنگام رحلت امير المؤمنين عليه السلام پس از فراغت از دفن آن
حضرت به مسجد كوفه در آمده و در حالى كه انبوه جمعيت مسجد را فرا گرفته بود حضرت
امام حسن عليه السلام خطبه مىخوانند و قدرى از حالات امير المؤمنين را شرح مىدهند
و پس از خطبه تمام افراد جمعيتبا آن حضرت به خلافتبيعت مىكنند.از جمله فرمايشات
آن حضرت در اين خطبه استشهاد به آيه تطهير است درباره خود.
محمد بن عباس ابن ماهيار كه در نزد شيعه از موثقين است در تفسير قرآن
كه راجع به آيات نازله در حق اهل بيت نوشته استبا سند متصل خود از عمر بن على بن
ابيطالب روايت كند
قال: خطب الحسن بن على عليهما السلام الناس حين قتل على عليه السلام
فقال: قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون و لا يدركه الآخرون، ما ترك على ظهر
الارض صفراء و لا بيضاء الا سبعماة درهم فضلت من عطائه اراد ان يبتاع بها خادما
لاهله، ثم قال: ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا الحسن بن على و
انا ابن البشير النذير و الداعى الى الله باذنه و السراج المنير، انا من اهل البيت
الذى كان ينزل فيه جبرائيل و يصعد، و انا من اهل البيت الذين اذهب الله عنهم الرجس
و طهرهم تطهير (62) .
عمر بن على كه برادر حضرت امام حسن عليه السلام است گويد: «چون پدرم
كشته شد حضرت حسن بن على عليهما السلام مردم را مخاطب قرار داده و چنين خطبه خواند:
در اين شب كسى به سوى خدا رفت و جانش به عالم قدس پرواز كرد كه سابقين نتوانستند در
راه خدا از او پيشى گيرند و آخرين نتوانستند خود را به مقام و منزلت او برسانند.از
دنيا رفت و زرد و سفيدى باقى نگذاشت (مراد طلا و نقره است) مگر هفتصد درهم كه از
سهميه او از بيت المال زياد آمده بود و مىخواستبراى اهل خود خادمى بخرد.
سپس فرمود: اى جماعت مردم هر كس مرا مىشناسد كه مىشناسد، و هر كس كه
مرا نمىشناسند بداند من حسن بن على هستم.و من فرزند رسول خدا، بشارت دهنده به
رحمتخدا و ترساننده از عذاب خدا و دعوت كننده به سوى خدا و فرزند آن چراغ درخشانم،
من از خاندانى هستم كه جبرائيل در آنجا فرود مىآمد و بالا مىرفت، و من از خاندانى
هستم كه آنها را خداوند از هر آلودگى و زشتى پاك نموده و از هر عيب و نقصى مصون و
پاكيزه داشته است» .
و حاكم در كتاب «مستدرك» و هيثمى روايت كردهاند:
ان الحسن بن على خطب الناس حين قتل على و قال فى خطبته: ايها الناس من
عرفنى فقد عرفنى و من لم - يعرفنى فانا الحسن بن على و انا ابن النبى و انا ابن
الوصى و انا ابن البشير و انا ابن النذير و انا ابن الداعى الى الله باذنه و انا
ابن السراج المنير، و انا من اهل البيت الذى كان جبرئيل ينزل الينا و يصعد من
عندنا، و انا من اهل البيت الذى اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا - الخطبة
(63) .
«حسن بن على عليهما السلام بعد از شهادت حضرت امير المؤمنين عليه
السلام، مردم را مخاطب قرار داده و در خطبه خود فرمود: اى گروه مردم! هر كس مرا
مىشناسد كه مىشناسد، و هر كس مرا نمىشناسد پس من حسن بن على هستم و من فرزند
پيغمبرم و من فرزند وصى پيغمبرم، و من فرزند بشارت دهنده به سوى رحمتخدا و
ترساننده از عذاب خدا هستم، و من فرزند دعوت كننده به سوى خدا به اذن او و فرزند
چراغ درخشانم، و من از اهل بيتى هستم كه جبرائيل در آن آمد و رفت مىنمود، و من از
اهل بيتى هستم كه خدا آنان را از هر پليدى و آلودگى مبرا داشته و از هر عيب مصون و
محفوظ داشته است» .
احتجاج دوم حضرت امام حسن به آيه تطهير
در وقتى است كه با معاويه صلح كردند و بر منبر رفته و خطبه بليغ و
بسيار مفصلى را بيان فرمودند و در آن جميع مناقب و فضائل خود را بيان كردند.
اين خطبه را شيخ در «امالى» با دو سند نقل كرده است.با سند اول از
حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام روايت كرده است و اين خطبه بسيار
مفصل است و در آن حضرت فضايل خود را شرح مىدهد تا آنكه مىفرمايد:
و اقول معاشر الخلائق فاسمعوا و لكم افئدة و اسماع فعوا: انا اهل بيت
اكرمنا الله بالاسلام و اختارنا و اصطفانا و اجتبانا و اذهب عنا الرجس و طهرنا
تطهيرا، و الرجس هو الشك فلا نشك فى الله الحق و دينه ابدا، و طهرنا من كل افن و
عيب مخلصين الى آدم نعمة منه، لم تفترق الناس فرقتين الا جعلنا الله فى خيرهما،
فادت الامور و افضت الدهور.
مىفرمايد: «معاشر الناس بشنويد براى شما قلبها و گوشهائى است پس
فرا - گيريد، ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را به اسلام مكرم داشت و ما را اختيار
كرده و برگزيده و انتخاب فرموده و هر گونه رجس و ناپاكى را از ما زدوده و ما را پاك
و بىعيب قرار داده است.رجس، شك است، ما هيچ گاه در خدا و دين خدا شك نياورديم و ما
را از هر گونه سستى فكر و ضعف انديشه و عيبى پاك نموده است و پدران ما را تا آدم
ابوالبشر پاك و خالص قرار داده و به دين نعمتسرافراز نموده است، هيچ گاه مردم به
دو دسته نشدند مگر آنكه ما را در آن دسته بهتر و پاكيزهتر قرار داد.پس امور به
جريان افتاد و روزگارها گذشت» .
و سپس آن حضرت به دنبال اين مطلب مشروحا بقيه مناقب خود را بيان
مىكند تا آنكه مىفرمايد:
فنحن اهله و لحمه و دمه و نفسه و نحن منه و هو منا، و قد قال الله
تعالى:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،
فلما انزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
انا و اخى و امى و ابى فجعلنا و نفسه فى كساء لام سلمة خيبرى فى حجرتها و يومها
فقال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و هؤلاء اهلى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا،
فقالت ام سلمة - رضى الله عنها - انا ادخل معهم يا رسول - الله؟ فقال لها رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم يرحمك الله انت على خير و الى خير و ما ارضانى عنك و
لكنها خاصة لى و لهم، ثم مكث رسول الله بعد ذلك بقية عمره حتى قبضه الله اليه
ياتينا فى كل يوم عند طلوع الفجر و يقول: الصلاة يرحمكم الله، «انما يريد الله
ليذهب عنكمالرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» - الخطبة (64) .
مىفرمايد: «ما اهل رسول خدا هستيم و گوشت او و خون او و جان او، و ما
از او هستيم و او از ماست، و خداوند تعالى فرموده: حقا كه خداوند فقط اراده فرموده
كه از شما خاندان اهل بيت هر آلودگى را پاك كند و هر عيب و نقصى را برطرف كند.و چون
آيه تطهير نازل شد پيغمبر، ما را جمع كرد، مرا و برادرم را و مادرم را و پدرم را،
با خود همگى را در زير كساء خيبرى كه مال ام سلمه بود قرار داد و اين واقعه در حجره
ام سلمه اتفاق افتاد و در روزى كه نوبت او بود، و سپس عرض كرد: بار پروردگارا اينان
اهل بيت من هستند و اينان اهل من و عترت من هستند، پليدى و زشتى را از آنها بزدا و
پاك و طاهرشان قرار ده.در اين حال ام سلمه گفت: اى رسول - خدا من هم با آنها داخل
شوم؟ رسول خدا فرمود: خدا تو را رحمت كند تو بر طريقه خيرى و عاقبتبه خيرخواهى بود
و چقدر از تو خشنود هستم و ليكن اين مقام اختصاص به من و اينها دارد.و پس از اين
قضيه رسول خدا تا آخر عمر كه خدا جانش را به سوى خود قبض نمود هر روز صبح هنگام
طلوع صبح نزد ما مىآمد و مىگفت: نماز، خدا شما را رحمت كند، اين است و جز اين
نيست كه خداوند مشيتش بر آن تعلق گرفته كه شما اهل بيت را از هر رجس و خرابى دور
كند و پاك و منزه و مقدس قرار دهد» .
سند دوم از ابو عمر زاذان كه گفت: چون حضرت امام حسن با معاويه صلح
نمود بر منبر آمد و در حضور مردم از مناقب خود بيان فرمود تا آنكه فرمود:
و لما نزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى
كساء لام سلمة - رضى الله عنها - خيبرى ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و عترتى فاذهب
عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا - الخطبة (65) .
«چون آيه تطهير نازل شد رسول خدا همه ما را در كساء خيبرى كه مال ام -
سلمه - رضى الله عنها - بود جمع نمود و عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من و
عترت من هستند، هر گونه زشتى را از آنان دور كن و پاك و منزهشان قرار ده» .و سپس
حضرت بقيه خطبه را بيان فرمود.
احتجاج سوم امام حسن عليه السلام به آيه تطهير
در وقتى است كه در جنگ با معاويه به ران آن حضرت خنجر زدند.پس از
بهبودى، حضرت خطبهاى خواندند اين خطبه را از عامه هيثمى و ابن كثير با مختصر
اختلافى در لفظ آوردهاند و ما به عبارت هيثمى بيان مىكنيم.
ان الحسن بن على حين قتل على استخلف، فبينا هو يصلى بالناس اذ وثب رجل
فطعنه بخنجر فى وركه فتمرض منها اشهرا ثم قام فخطب على المنبر فقال: يا اهل -
العراق اتقوا الله فينا فانا امراؤكم و ضيفانكم، و نحن اهل البيت الذى قال الله عز
و جل:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،
فما زال يومئذ يتكلم حتى ما نرى فى المسجد الا باكيا. (66)
و سپس هيثمى گويد: اين حديث را طبرانى روايت كرده و روات حديث از
موثقين هستند. «حضرت امام حسن عليه السلام بعد از شهادت پدرش كه به خلافت رسيد در
وقتى كه با مردم نماز جماعت مىخواند ناگهان مردى جست و با خنجر بر ران آن حضرت
وارد كرد، حضرت چند ماه مريض شدند و پس از بهبودى به مسجد آمده و خطبه بر منبر
خواندند و گفتند: اى اهل عراق از خدا بپرهيزيد و درباره ما اهل بيت چنين مكنيد زيرا
كه ما اميران و ميهمانان شما هستيم، و ما همان خاندانى هستيم كه خداوند فرموده: فقط
خداوند اراده كرده است كه از شما خاندان هر گونه پليدى را بزدايد و پاك و پاكيزه
گرداند. (راوى گويد) پس پيوسته آن حضرت در آن روز به سخنرانى خود ادامه داد تا
اينكه ما كسى را در مسجد نمىديديم جز اينكه گريه مىكرد» .
پنجم - استشهاد حضرت سيد الشهداء عليه السلام به آيه تطهير
در اشعارى كه به آن حضرت نسبت مىدهند كه در روز عاشورا در مقابل لشكر
خواندهاند و صدرش اين است:
كفر القوم و قدما رغبوا عن ثواب الله رب الثقلين
تا آنكه حالات خود را و مناقب و مفاخر خود را مىشمرد تا به اينجا كه
مىفرمايد:
نحن اصحاب الكساء خمستنا قد ملكنا شرقها و المغربين ثم جبريل لنا
سادسنا و لنا البيت كذا و المشعرين (67)
«ما اصحاب كساء هستيم كه هر پنج نفر ما در زير كساء جمع شديم، و مشرق
و مغرب شرف و فضيلت از آن ماست.و غير از ما در زير كساء شخص ديگرى نبود مگر جبرائيل
فرشته سماوى كه ششمين ما بود، و هم چنين بيت الله الحرام و عرفات و مشعرخانههاى
ماست» .
و نيز حضرت امام حسين چند جا خود را جزء اهل بيتشمردهاند، از جمله
در آن وقتى كه حضرت مسلم در سفر به عراق ترديد نموده و كاغذى به آن حضرت نوشت و
نسبتبه اين سفر تطير زده و به فال بد گرفتحضرت در پاسخ او نوشتند:
يا ابن العم انى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ما
منا اهل البيت من يتطير و لا يتطير به، فاذا قرات كتابى فامض على ما امرتك، و
السلام عليك و رحمة الله و بركاته (68) .
«اى پسر عمو، من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه
مىفرمود: هيچ كس از ما اهل بيت نيست كه فال بد زند و نه به او فال بد زنند، چون
نامه مرا خواندى به دنبال آنچه كه به تو امر كردم برو و سلام خدا و رحمتخدا و
بركات خدا بر تو باد» .
و از جمله در خطبهاى كه در مكه هنگام عزم حركتبه كربلا بيان كردند
فرمودند:
رضا الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجور الصابرين
(69) .
«رضاى خدا رضاى ما اهل بيت است، بر امتحان و بلاى او شكيبا خواهيم
بود، و او به ما مزد صابران را عنايتخواهد نمود» .
و از جمله در خطبهاى كه در شب عاشورا خواندند و اعلان كردند كه هر كس
مىخواهد برود برود فرمودند:
و الآن لم يكن لهم مقصد الا قتلى و قتل من يجاهد بينيدى و سبى حريمى
بعد سلبهم، و اخشى انكم ما تعلمون او تعلمون و تستحيون و الخدع عندنا اهل البيت
محرم، فمن كره منكم ذلك فلينصرف - الخطبة (70) .
فرمود: «و حالا اين قوم مقصدى ندارند جز كشتن من و كشتن افرادى كه در
ركاب من با آنها مجاهده و جنگ كنند، و نيتى ندارند جز اسير كردن زنان و طفلان من
بعد از غارت كردن آنها، و من خوف دارم كه شايد شما اين معنى را ندانيد يا بدانيد و
ليكن از روى حيا و شرم در نزد من درنگ نمودهايد.خدعه و مكر در نزد ما اهل بيت رسول
خدا حرام است، حقيقت مطلب بدون روپوش اين است كه هر كس مىخواهد برود و ماندن و
كشته شدن را ناپسند مىدارد، بايد برود» .
ششم - استشهاد حضرت سجاد عليه السلام به آيه تطهير
سيد ابن طاووس در «لهوف» گويد: چون اسرا را در شام آوردند، همين طور
مردم آنها را نظاره و تماشا مىكردند تا بر همين منوال آنها را آوردند در باب دمشق
و آنها را پهلوى پله در مسجد دمشق همان جائى كه هميشه اسيران را در آنجا متوقف
مىكردند توقف دادند، در اين حال پيرمردى به عيالات آن حضرت نزديك شده گفت:
الحمد لله الذى قتلكم و اهلككم و اراح البلاد عن رجالكم و امكن امير
المؤمنين منكم، فقال له على بن الحسين عليهما السلام: يا شيخ هل قرات القرآن؟ قال:
نعم، قال: فهل عرفت هذه الآية: «قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى؟ قال
الشيخ: نعم قد قرات ذلك، فقال على عليه السلام: فنحن القربى يا شيخ، فهل قرات فى
بنى اسرائيل: «و آت ذا القربى حقه» ؟ فقال الشيخ: قد قرات، فقال على بن الحسين
عليهما السلام: فنحن القربى يا شيخ، فهل قرات هذه الآية:
«و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى؟
قال: نعم، فقال له على عليه السلام: فنحن القربى يا شيخ، فهل قرات هذه الآية:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» ؟ قال
الشيخ: قد قرات ذلك، فقال على (ع) فنحن اهل البيت الذين خصصنا الله بآية الطهارة يا
شيخ.قال الراوى: فبقى الشيخ ساكتا نادما على ما تكلم به و قال: بالله انكم هم؟ فقال
على بن الحسين عليهما السلام: تالله انا لنحن هم من غير شك، و حق جدنا رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم انا لنحن هم، فبكى الشيخ و رمى عمامته ثم رفع راسه الى
السماء و قال: اللهم انا نبرا اليك من عدو آل محمد عليهم السلام من جن و انس، ثم
قال: هل لى من توبة؟ فقال له: نعم ان تبت تاب الله عليك و انت معنا، فقال: انا
تائب، فبلع يزيد بن معاوية حديث الشيخ فامر به فقتل (71) .
«پير مرد به اسيران آل محمد گفت: شكر و حمد اختصاص به خدائى دارد كه
شما را كشت و هلاك كرد و شهرها را از شر مردان شما خلاص كرد و امير المؤمنين يزيد
را بر شما چيره ساخت.در اين حال حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام به
آن شيخ گفتند: اى شيخ آيا قرآن خواندهاى؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمود: آيا اين آيه
را خواندهاى كه خدا مىگويد: اى پيغمبر به مردم بگو من از شما هيچ مزد رسالت
نمىخواهم مگر آنكه با ذوى القرباى من مودت كنيد؟ شيخ گفت: بلى اين آيه را
خواندهام، حضرت فرمود: ما ذوى القرباى پيغمبريم اى پيرمرد.اى شيخ آيا در سوره بنى
اسرائيل اين آيه را خواندهاى: به ذوى القربى حق آنان را بده؟ شيخ عرض كرد: بلى
خواندهام، حضرت فرمود: ما نزديكان و ذوى القربى هستيم.اى شيخ آيا اين آيه را
خواندهاى: اى مردم بدانيد كه آنچه را بهره و غنيمت مىبريد خمس آن اختصاص به خدا و
رسول و ذوى القربى دارد؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمود: ما ذوى القربى و نزديكان
پيغمبريم.اى شيخ آيا اين آيه را خواندهاى: خدا اراده كرده است كه از شما خاندان
رسالت هر گونه رجس و پليدى را ببرد و پاكيزه و منزه و مقدس گرداند؟ شيخ گفت: اين
آيه را خواندهام، حضرت فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه خدا ما را به آيه تطهير اختصاص
داده است اى شيخ.
راوى مىگويد: شيخ بعد از شنيدن اين كلمات از حضرت سجاد عليه السلام
متحير و ساكت و پشيمان به حال خود ماند و از آنچه گفته بود سخت در اضطراب، رو به
حضرت نموده گفت: شما را به خدا سوگند شما اهل بيت پيغمبريد؟ حضرت فرمودند: به خدا
سوگند ما اهل بيت پيغمبريم بدون شك، و به حق رسول خدا كهجد ماستسوگند كه ما اهل
بيت پيغمبريم.شيخ شروع كرد به گريه كردن، و عمامه خود را به زمين زد و سر خود را به
آسمان نموده گفت: بار پروردگارا ما بيزاريم از دشمنان آل محمد عليهم السلام چه از
جن باشند و چه از انس، و به حضرت عرض كرد: آيا من راهى به سوى توبه دارم و توبه من
قبول است؟ حضرت فرمودند: بلى اگر تو به خدا بازگشت كنى خدا نيز به تو نظر عنايت و
رحمتخواهد نمود و با ما خواهى بود.شيخ گفت: خدايا من توبه كردم.چون اين داستان را
براى يزيد حكايت كردند دستور قتل او را صادر كرد و او را كشتند» .
بارى اين قضيه را به همين تفصيل خوارزمى در «مقتل» با مختصر اختلافى
در لفظ نقل مىكند (72) .و طبرى (73) در تفسير آيه تطهير و
ابن كثير (74) در تفسير اين آيه فقط همان استشهاد حضرت سجاد را به آيه
تطهير براى آن پيرمرد شامى ذكر كردهاند.
و نيز آلوسى (75) و سيد شرف الدين (76) فقره
استشهاد حضرت به آيه مودت
(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى)
را براى شيخ شامى نقل مىكنند، و سيد شرف الدين از طبرانى و كتاب
«الصواعق المحرقة» نقل مىكند.
هفتم - استشهاد حضرت زينب عليها السلام در مجلس ابن زياد به آيه
تطهير
چون اسيران آل محمد عليهم السلام را داخل در مجلس عبيد الله بن زياد
كردند و حضرت زينب عليها السلام را به او معرفى كردند گفت:
الحمد لله الذى فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم، فقالت زينب: الحمد لله
الذى اكرمنا بنبيه محمد صلى الله عليه و آله و سلم و طهرنا من الرجس تطهيرا، انما
يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا، و الحمد لله (77) .
«عبيد الله بن زياد گفت: حمد خدائى را كه شما را كشت و رسوا كرد و
ادعاى باطل و دروغ شما را بر ملا ساخت.حضرت زينب عليها السلام فرمود: حمد خدائى را
كه ما را به پيغمبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم گرامى داشت و از هر رجس و
ناپاكىدور كرده و پاك و پاكيزه قرار داد.جز اين نيست كه فاسق رسوا مىشود و فاجر
دروغ مىگويد و او بحمد الله غير ماست» .
و همچنين در مجلس يزيد كه خطبه خواند يزيد را بدين كلمات مورد طعن
قرار داد كه:
امن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرائرك و اماءك، و سوقك بنات رسول الله
سبايا؟ قد هتكتستورهن و ابديت وجوههن، تحدو بهن الاعداء من بلد الى بلد، و
يستشرفهن اهل المناهل و المناقل، و يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدنى و الشريف،
ليس معهن من رجالهن ولى و لا من حماتهن حمى، و كيف يرتجى مراقبة من لفظ فوه اكباد
الازكياء، و نبت لحمه بدماء الشهداء، و كيف يستبطىء فى بغضنا اهل البيت من نظر
الينا بالشنف و الشنآن و الاحن و الاضغان - الخطبة (78) .
زينب فرمود: «آيا از عدل و انصاف است اى فرزند آزاد شدگان كه زنان
آزاد و كنيزان خود را در پس پرده محفوظ دارى ليكن دختران رسول خدا را اسيروار و
آواره در ميان مردم سوق دهى؟ در حالى كه چادرهاى عصمت آنان را دريدهاى و چهره آنان
را نمايان ساختهاى و دشمنان، آنها را به شدت و تندى از شهر به شهر حركت دهند و
مردمان بيابانى و كوهى بر حال آنها مطلع شوند و با دقت در صورت آنها بنگرند، نزديك
و دور، و شريف و پست آنها را نظاره كنند و با آنها مردى نمانده كه حمايت كند، و
سرپرستى نمانده كه مراقبت نمايد، و چگونه اميد نجابت مىرود از كسى كه جگرهاى پاكان
و اولياى خدا را در دهان جويده و سپس بيرون افكنده، و گوشت او به خونهاى شهيدان
روئيده است! و چگونه در بغض و عداوت با ما اهل - بيت رسول خدا كوتاهى كند كسى كه با
ما به حقد و خصومت مىنگرد و كينه و دشمنى مىورزد» .
هشتم - استشهاد حضرت فاطمه صغرى به آيه تطهير در شهر كوفه
پس از آنكه حمد خداى را بجا آورده و مفصلا مصائب اهل بيت را شرح
مىدهد مىفرمايد:
و افتخر بذلك مفتخركم شعرا:
نحن قتلنا عليا و بنى على بسيوف هندية و رماح و سبينا نسآءهم سبى ترك
و طعناهم فاى نطاح
بفيك ايها القائل الكثكث و الاثلب، افتخرت بقتل قوم زكاهم و طهرهم و
اذهب عنهم الرجس (79) ؟ !
مىفرمايد: «و در عين حال افتخار كنندهاى از شما به شعر افتخار كرده
و چنين مىگويد: ما على و فرزندان على را كشتيم و با شمشيرهاى هندى و نيزههاى تيز
نابود ساختيم، و زنان آنان را مانند زنان ترك اسير كرديم و با نيزههاى خود چگونه
بر آنها كوفتيم.اى گوينده اين شعر، خاك و سنگريزه بر دهانتباد، افتخار مىكنى به
كشتن قومى كه خدا آنها را تزكيه نموده و مطهر و مقدس و منزه قرار داده و پليدى و
آلودگى را از آنان برده است» ؟ !
نهم - استشهاد عبد الله بن عفيف ازدى استبه آيه تطهير
چون ابن زياد از كار كربلا و قتل و اسارت فارغ شد به مسجد آمده و خطبه
خواند و گفت: شكر خدائى را كه حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پيروز نمود و امير
المؤمنين يزيد و پيروان او را يارى كرد و كذاب فرزند كذاب را كشت.
هنوز عبيد الله بن زياد از اين جمله نگذشته بود كه عبد الله بن عفيف
ازدى كه از شيعيان خالص بوده و در جنگ جمل يك چشم خود را از دست داده بود و در جنگ
صفين چشم ديگر خود را و در مسجد اعظم كوفه روزها را تا شب به نماز مىايستاد،
برخاست و گفت: اى ابن زياد تو كذاب و فرزند كذابى و آن كس كه به تو اين مسند را
داده و پدرش.اى دشمن خدا اولاد پيغمبران را مىكشى و برفراز منبر مسلمانان به اين
جملات دروغ سخن مىگوئى!
راوى اين حديث گويد: ابن زياد به غضب درآمد و گفت: اين سخنگو كيست؟
عبد الله گفت: سخنگو منم اى دشمن خدا، تو مىكشى ذريه طاهرهاى را كه خدا هرگونه
رجس و آلودگى را از آنان برده و به مقام طهارت رسانيده است، و گمان مىكنى كه بر
دين اسلام هستى؟ ! و اغوثاه كجا هستند اولاد مهاجرين و انصار؟ چرا از امير طاغى تو
يعنى لعين پسر لعين (يزيد بن معاويه) كه به زبان رسول رب العالمين لعنتشده است
انتقام نمىكشند؟
فقال: انا المتكلم يا عدو الله، اتقتل الذرية الطاهرة التى قد اذهب
الله عنهم الرجس و تزعم انك على دين الاسلام، و اغوثاه اين اولاد المهاجرين و
الانصار لا ينتقمون من طاغيتك اللعين ابن اللعين على لسان رسول رب العالمين
(80) .
دهم - استشهاد حضرت امام رضا عليه السلام به آيه تطهير در مقابل
مامون
مرحوم صدوق ابن بابويه با سند متصل خود از ريان بن صلت از حضرت رضا
عليه السلام روايت كند كه در پاسخ سئوال مامون و علماء از آن حضرت در فرق بين آل -
رسول الله و بين امت، فرمودند:
فكان الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم، فقال المامون: من العترة
الطاهرة؟ فقال الرضا عليه السلام: الذين وصفهم الله فى كتابه فقال جل و عز:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» -
الحديث (81) .
«وراثت رسول خدا اختصاص به عترت طاهره دارد و ديگران را در آن سهمى
نيست.مامون گفت: عترت طاهره چه كسانند؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: آن كسانى كه
پروردگار آنها را در كتابش وصف كرده و فرموده است: خداوند فقط اراده كرده است كه از
شما خاندان رسالت هرگونه پليدى و زشتى را زدوده و به مقام قدس و طهارت برساند» .
يازدهم - استشهاد سعد وقاص به آيه تطهير در مقابل معاويه
شيخ طوسى در «امالى» با سند متصل خود از ابن عباس روايت مىكند كه
معاويه در ذى طوى بود و من نزد او بودم كه سعد وقاص آمد و بر او سلام كرد.
معاويه گفت: اى اهل شام اين سعد است و اين دوست على است.مردم شام سر
خود را تكان داده و شروع كردند به سب امير المؤمنين عليه السلام.سعد
گريهكرد.معاويه گفت: چرا گريه مىكنى؟ سعد گفت: چرا گريه نكنم براى مردى از اصحاب
رسول خدا كه مردم او را در نزد تو سب مىكنند و من قدرت بر تغيير اين سنت ندارم.
در على مزايائى بود كه اگر يكى از آنها در من بود از دنيا و مافيها
براى من بهتر بود.
يكى از آنها اينكه: يك مرد از اهالى يمن كه مدعى بود على به او جفا
كرده استبه على گفت: شكايت تو را نزد رسول خدا خواهم برد. آن مرد بر پيغمبر وارد
شد و نزد حضرت رسول اكرم راجع به امير المؤمنين صحبت كرد، حضرت فرمودند: تو را به
خدائى كه كتاب را به حق بر من فرستاد و اختصاص به رسالت داده است آيا از روى غضب
اين مطالب را درباره على مىگوئى؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمودند: آيا نمىدانى كه من
نسبتبه مؤمنين صاحب اختيار هستم و بر آنها نسبتبه خود آنها اولويت دارم؟ عرض كرد:
بلى، حضرت فرمودند: كسى كه من مولا و صاحب اختيار او هستم على مولا و صاحب اختيار
اوست.
و ديگر آنكه: در روز خيبر عمر بن الخطاب را براى جنگ فرمان داد، او و
تمام لشگريانش فرار كردند، حضرت رسول الله فرمودند: هر آينه رايت جنگ را به انسانى
خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست داشته باشد، و خدا و رسول او را دوست داشته
باشند، مسلمانان همه دست از جنگ برداشته و منتظر فرمان آن حضرت بودند، و على عليه
السلام مبتلا به درد چشم بود، حضرت رسول او را طلبيدند و گفتند: رايت را بگير.امير
المؤمنين عرض كرد: يا رسول الله مىبينى چشمان من چگونه درد مىكند، حضرت رسول اكرم
با آب دهان خود به چشمهاى او ماليدند.على برخاست و علم جنگ را به دست گرفت و رفت، و
خداوند فتح را به دست او قرار داد.
سوم آنكه: در بعضى از جنگها كه پيغمبر رفت على را به جاى خود گذاشت،
على عرض كرد: يا رسول الله مرا با زنان و طفلان گذاردى؟ حضرت رسول فرمودند: آيا
راضى نيستى كه نسبت تو با من به منزله نسبت هارون برادر موسى باشد با موسى، با اين
تفاوت كه بعد از من پيغمبرى نيست؟
و چهارم آنكه: پيغمبر همه درهاى اصحاب را به مسجد بستند مگر در خانه
على را.پنجم آنكه: آيه تطهير نازل شد
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» .
پس رسول خدا على را طلبيدند و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام را
طلبيدند
فقال: اللهم هؤلاء اهلى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهير (82)
.
و نسائى در «خصائص» از سعد درباره مناقب امير المؤمنين سه خصلت نقل
مىكند: يكى اعطاء رايت در روز خيبر، و ديگرى حديث منزلت، و سوم آيه تطهير، و
مىگويد كه: معاويه به سعد بن وقاص امر كرد كه على را سب كند و سعد امتناع كرد و به
اين سه فضيلت على را ستود (83) .
و حاكم (84) در «مستدرك» و طحاوى (85) و ابن
جرير طبرى (86) و ابن كثير (87) در تفسير آيه تطهير از سعد
وقاص روايت كردهاند كه
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حين نزل عليه الوحى، فاخذ
عليا و ابنيه و فاطمة و ادخلهم تحت ثوبه ثم قال: هؤلاء اهلى و اهل بيتى.
«چون آيه تطهير بر پيغمبر اكرم فرود آمد دست على و دو فرزندش حسين و
فاطمه را گرفت و در زير لباس خود داخل نموده عرض كرد: اينان اهل من و اهل بيت من
هستند» .
دوازدهم - استشهاد ابن عباس به آيه تطهير در نزد نه نفر وارد شونده
احمد حنبل با اسناد خود از ابن ميمون نقل مىكند كه مىگويد: من در
نزد ابن عباس نشسته بودم كه نه نفر بر او وارد شدند. (و چون اين خبر بسيار مفصل است
مرحوم سيد بحرانى مىفرمايد: ما همه آن را در باب غدير خم نقل كردهايم، و ده خصلتى
را كه ابن عباس در اين حديثبراى امير المؤمنين نقل مىكند در باب حديث رايت ذكر
كردهايم، و لذا در اين باب كه باب آيه تطهير استبه همان فقره از حديث كه راجع به
آيه تطهير است اكتفا مىشود) .