اختلاف ششم: اختلاف دو نسخه در ذكر صلواتها است كه در نسخه قديم بسيار كم است، بر
خلاف نسخه معروفه كه در بسيارى از دعاهايش در سر فصول دعاها غالباً صلوات بر
محمد و آل محمد مذكور است.
فقط در يك مورد، در دعاى نسخه معروفه صلوات نيست كه در نسخه قديم صلوات ذكر شده
است، وآن دعاى «يَا مَنْ تُحَلّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ» است چون در آخر آن
صلوات بر محمد و آلش در نسخه قديمه ذكر شده است در صورتى كه در نسخه مشهوره
وارد نشده است همچنان كه در آخر نسخه قديمه صلوات مفصّلى بر محمد صلى الله عليه
وآله است كه در نسخه معروفه نيست .
و اين دو مورد نشانگر آن است كه: نبودن صلوات در موارد ديگر نه از روى تعصّب است
نه از جهت تقيّه، و احتمال مىرود كه إكثار در ذكر صلوات از باب تيمّن و تبرّك
بوده كه بر حسب روايات موجب استجابت دعاست... تا آنكه فرمودهاند: همچنين اضافه
كردن كلمه (آل محمد) بر صلوات بر محمد به موجب رواياتى باشد كه از رسول خدا صلى
الله عليه وآله حتّى از طريق عامّه نقل شده است كه فرموده: «لاَتُصَلّوا عَلَىّ
صَلَوةً بَتْرى!» و صَلوة بَتْرى را تفسير فرمودهاند به آنكه صلوات بر آل
محمّد بعد از صلوات بر محمّد ذكر نشود .
لذا در پارهاى از موارد، متعلّقات فعل، تناسب با صلوات بر محمد دارد [نه بر آل
او] مانند «اللَهُمّ فَصَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ أكْثَرَ مَا صَلّيْتَ
عَلَى أحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَ آتِهِ عَنّا أفْضَلَ مَا آتَيْتَ أحَداً مِنْ
عِبَادِكَ، وَاجْزِهِ عَنّا أفْضَلَ وَ أكْرَمَ مَا جَزَيْتَ أحَداً مِنْ
أنْبِيَائِكَ عَنْ اُمّتِهِ». كه در دعاى صبح و شام وارد است كه اگر كلمه: وَ
آلِهِ جزء اصل بود، مناسب تر بود كه ضمائر نيز به صورت جمع باشد و جمله آخر
يعنى (أحَداً مِنْ أنْبِيَائكَ عَنْ اُمّتِهِ) بىتناسب مىنمود .
و اين نوع كه ذكر شد، در موارد بسيارى از صحيفه مشاهده مىشود.
و محصّل اين اختلاف كه به حمل شايع صناعى آن را امتياز مهمّى نيز شمردهاند گر چه
به حمل اوّلى ذاتى تصريح به لفظ امتياز نفرمودهاند، سقوط صلوات بر محمد و آل
محمد در جميع مواضع صحيفه به دست آمده مىباشد مگر در دو مورد: اوّل پايان دعاى
«يَا مَنْ تُحَلّ» و ثانى پايان خود صحيفه.
زيرا كه در صحيفه مشهوره در بسيارى از مواضع صلوات بدون مورد و بدون محل به نظر
مىرسد . چرا كه نام محمّد تنها ذكر شده است، و اضافه كردن لفظ آل به او بدون
مناسبت مىباشد .
و امّا از آنجائى كه رسول اكرم از صلوات بَتْرى (دم بريده) نهى فرمودهاند، ممكن
است ذكر اين صلواتها در مشهوره از باب تيمّن و تبرّك بوده، يعنى چيزى زائد بر
اصل دعا بدين منظور آوردهاند.
و اين حقيقت را تأييد مىكند عدم تعصّب و عدم تقيّه نويسنده صحيفه چرا كه در آن
صورت بايد آن را در آن دو مورد هم ذكر ننمايد.
پاسخ از اين كلام بايد به چند ناحيه برگردد:
ناحيه اوّل: دعاى يَا مَنْ تُحَلّ در صحيفه مشهوره صلوات ندارد.
پاسخ: در جميع نسخههاى صحيفه مشهوره از جمله صحيفه مطبوعه خودشان در اين دعا
صلوات وارد است: صفحه 163: وَ لاَ نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ فَصَلّ عَلَى
مُحَمّدٍ وَ آلِهِ وَ افْتَحْ لِى يَارَبّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ!
ناحيه دوم: در صحيفه به دست آمده (عتيقه) از اوّل تا به آخر فقط دوبار صلوات بر
محمّد و آل محمّد ذكر شده است.
پاسخ: با توجه به اينكه در صحيفه مشهوره در همين ادعيهاى كه صحيفه به دست آمده
نقل كرده، صلوات بر محمّد و آل محمّد 144 بار آمده است(124)، آمدن
دو مورد صلوات بر محمّد و آل محمّد در صحيفه بدست آمده براى رفع اتّهام تعصّب و
اِعمال سليقه شخصى نويسنده كافى نيست؛ و اين احتمال همچنان باقى است كه: اين دو
مورد را براى مقبوليّتِ نسبى صحيفه استنساخىِ خود آورده است، زيرا اگر تمام
موارد را حذف مىكرد اِعمال نظر شخصى و به كار گيرى تعصّب مذهبى وى بر هر كس
معلوم مىگشت، به همين جهت 128 مورد را بهطور كل حذف نموده ـكه خود ضربه
سنگينى بر صحيفه استـ و14 مورد را بهصورت بَتْراء و بدون ذكر «آل محمد» آورده
(125)، و تنها در 2مورد صلوات كامل ذكر كرده است. پس اشكال مهم اين
است كه: اوّلاً چرا قسمت اعظم صلواتهاى صحيفه در نسخه به دست آمده به طور كامل
حذف شده؟ و ثانياً: چرا در 14 مورد به صورت بتراء آورده و به چه علّت در اين
صلواتها لفظ آل را عطف بر رسول نكرده، در صورتى كه بدون شك صلوات عبارت است از:
درود بر محمّد و آل محمّد، و از روايات وارده در كيفيّت ذكر صلوات كه نقل
كردهاند، حتّى روايات عديدهاى از اهل تسنّن وارد است، و در صحاح معتبرهشان
ذكر نمودهاند كه: پيامبر در پاسخ سؤال سائل از كيفيّت صلوات فرمودند : كه بايد
صلوات بر آل محمّد را هم ضميمه نمود:
بُخارى از سعيد بن يحيى از پدرش از مِسْعَر از حكم از ابن ابى لَيْلَى از كعب بن
عُجْرَة رضى الله عنه روايت مىكند كه: قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أمّا
السّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ. فَكَيْفَ الصّلاَةُ؟!
قَالَ: قُولُوا: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا
صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! اللَهُمّ بَارِكْ عَلَى
مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهيمَ إنّكَ
حَمِيدٌ مَجِيدٌ!
و نيز دو روايت ديگر قريب المضمون با آن، و با دو سند ديگر ذكر نموده است.
(126)
و همچنين مُسْلِم در «صحيح» خود، و ترمذى و ابوداود و دارمى، ونسائى در سنن، و
احمد حنبل در «مسند»، و مالك در «مُوَطّأ» خود در موارد عديده روايت نمودهاند.
(127)
مولى جلال الدّين سُيُوطى در تفسير «الدّرّ الْمَنْثور» همين روايت را با اسناد
بسيارى روايت نموده است.
1ـ از جمله گويد: تخريج روايت كرد سعيد بن منصور، و عبد بن حميد، و ابن ابى حاتم،
و ابن مردويه از كَعْبُ بْنُ عُجْرَة كه گفت: لَمّا نَزَلَتْ إنّ اللهَ وَ
مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبِىّ يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا صَلّوا
عَلَيْهِ وَ سَلّمُوا تَسْلِيم(128)، قُلْنَا: يَا رَسُولَ
اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا السّلاَمَ عَلَيْكَ! فَكَيْفَ الصّلَوةُ عَلَيْكَ؟!
قَالَ: قُولُوا: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا
صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!
وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى
إبْرَاهيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!(129)
«در وقتى كه آيه: إنّ اللهَ وَ مَلَئكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبِىّ فرود آمد، ما
گفتيم : اى پيغمبر خدا! ما كيفيّت سلام بر تو را دانستهايم! پس كيفيّت صلوات بر تو
چگونه مىباشد؟ !
پيامبر گفت: بگوئيد: بار پروردگارا درود بفرست بر محمّد و بر آل محمّد همانطور كه
درود فرستادى بر ابراهيم و آل ابراهيم به درستى كه تو حقّاً داراى مقام
محموديّت و داراى مَجْد و عظمت هستى! و بركات خود را بر محمّد و آل محمّد
ارزانى دار همان طور كه بر ابراهيم و آل ابراهيم ارزانى داشتى به درستى كه تو
حقّاً داراى مقام محموديّت و داراى مجد و عظمت مىباشى!»
2ـ و نيز سيوطى گويد: ابن جرير، از يونس بن خَبّاب تخريج كرده است كه گفت: يونس در
فارس براى ما خطبه خواند و گفت: إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ تا آخر آيه را.
آنگاه گفت: كسى كه خودش از ابن عبّاس شنيده بود به ما خبر داده است كه او
مىگفت: چون آيه بدين گونه نازل گشت، گفتند:
يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا السّلاَمَ عَلَيْكَ! فَكَيْفَ الصّلَوةُ
عَلَيْكَ؟ !
پيامبر فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا
صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ
ارْحَمْ مُحَمّداً وَ آلَ مُحّمدٍ كَمَا رَحِمْتَ آلَ إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ
مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ
عَلَى إبْرَاهيمَ وَ عَلَى آلِ إبْرَاهِيمَإنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!(130)
3ـ و نيز سيوطى گويد: ابن جرير، از ابراهيم تخريج كرده است كه در آيه: إنّ اللهَ
وَ مَلَئكَتَهُ گفتند: يَا رَسُولَ اللهِ! هَذَا السّلاَمُ قَدْ عَرَفْنَاهُ
فَكَيْفَ الصّلاَةُ عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ آلِ
بَيْتِهِ كَمَا صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ
مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى أهْلِ بَيْتِهِ كَمَا بَارَكْتَ
عَلَى آلِ إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!(131)
4ـ و نيز سيوطى گويد: عبدالرّزاق، و ابن ابى شيبة، و احمد، و عبد بن حميد، و
بخارى، و مسلم، و ابو داود، وترمذى، و نسائى، و ابن ماجه، و ابن مردويه از كعب
بن عُجْرَة تخريج نمودهاند كه گفت: مردى گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! أمّا
السّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ فَكَيْفَ الصّلَوةُ عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگو: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ
عَلَى آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! اللَهُمّ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ
وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ
مَجِيدٌ!(132)
5ـ و نيز سيوطى گويد: تخريج روايت كرده است ابن ابى شيبة، و عبد بن حميد، و نسائى،
و ابن ابى عاصِم، و هَيْثَم بن كُلَيْب شاشى، و ابن مردويه از طلحة بن عبيدالله
كه گفت : من به رسول الله گفتم: يَا رَسُولَ اللهِ! كَيْفَ الصّلاَةُ
عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگو: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ
عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!(133)
6ـ و نيز سيوطى گويد: ابن جرير، از طلحة بن عبيدالله تخريج كرده است كه او گفت:
مردى به نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمده گفت: شنيدم خداوند مىگويد:
إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبِىّ پس چگونه مىباشد طريق
صلوات فرستادن بر تو؟ !
پيامبر فرمود: بگو: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا
صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ
وَ عَلَى آلِ مُحَمّد كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!
(134)
7ـ و نيز سيوطى گويد: ابن جرير، از كعب بن عُجْرَة تخريج كرده است كه گفت: چون
آيه: إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبِىّ نازل گرديد، من در
حضور پيامبر بپاخاستم و گفتم: السّلاَمُ عَلَيْكَ قَدْ عَرَفْنَاهُ فَكَيْفَ
الصّلاَةُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللهِ؟!
فرمود: بگو: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ
عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَى
مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهيمَ وَ آلِ
اِبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!(135)
8ـ و نيز سيوطى گويد: ابن ابى شُيْبَة، و احمد، و عبد بن حميد، و بخارى، و نسائى،
وابن ماجه، و ابن مردويه تخريج روايت نمودهاند از أبوسعيد خُدْرِى كه گفت: ما
گفتيم: يَا رَسُولَ اللهِ! هَذَا السّلاَمُ عَلَيْكَ قَدْ عَلِمْنَاهُ!
فَكَيْفَ الصّلاَةُ عَلَيْكَ؟ !
فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ كَمَا
صَلّيْتَ عَلَى آلِإبْراهيمَ، وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ
مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ اِبْرَاهِيمَ!
(136)
9ـ و نيز سيوطى گويد: عبد بن حميد، و نسائى، و ابن مردويه، از ابوهريره تخريج
روايت كردهاند كه: ايشان از رسول خدا صلى الله عليه وآله پرسيدند: كَيْفَ
نُصَلّى عَلَيْكَ؟ !
فرمود: بگوئيد:اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ، وَ بَارِكْ
عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِمُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ وَ بَارَكْتَ عَلَى
إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ فِى الْعَالَمِينَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ،
وَالسّلاَمُ كَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ !(137)
10ـ و نيز سيوطى گويد: مالك، و عبدالرّزاق، و ابن أبى شَيْبَة، و عبد بن حميد، و
أبو داود، و ترمذى، و نسائى، و ابن مردويه از ابو مسعود انصارى تخريج كردهاند
كه گفت: بشير بن سعد گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! أمَرَنَا اللهُ أنْ نُصَلّىَ
عَلَيْكَ! فكَيْفَ نُصَلّى عَلَيْكَ؟!
پيامبر ساعتى درنگ كرد و ساكت شد، به طورى كه ما آرزو داشتيم چنان پرسشى را ننموده
بوديم . پس از آن فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ
مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ! وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ وَ
عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ فِى الْعَالَمِينَ إنّكَ
حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَالسّلاَمُ كَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ!(138)
11ـ و نيز سيوطى گويد: ابن مردويه از على (عليه السلام) تخريج روايت كرده است كه
او گفت: من گفتم: يَا رَسُولَ اللهِ! كَيْفَ نُصَلّى عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا
صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.
(139)
12ـ و نيز سيوطى گويد: ابن مردويه، از أبوهريره تخريج نموده است كه گفت: گفتيم:
يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا كَيْفَ السّلاَمُ عَلَيْكَ! فكَيْفَ نُصَلّى
عَلَيْكَ؟ !
فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ بَرَكَاتِكَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ
كَمَا جَعَلْتَهَا عَلَى آلِإبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.(140)
13ـ و نيز سيوطى گويد: ابن خزيمة و حاكم تخريج نمودهاند، و حاكم صحيح دانسته است،
و بيهقى در «سنن» خود تخريج كرده است از ابو مسعود: عَقَبَة بن عَمْرو كه مردى
گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! أمّا السّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ فَكَيْفَ
نُصَلّى عَلَيْكَ إذَا نَحْنُ صَلّيْنَا عَلَيْكَ فِى صَلاَتِنَا؟! فَصَمَتَ
النّبِىّ صلّى اللّه عليه (و آله) و سلّم ثُمّ قَالَ:
إذَا أنْتُمْ صَلّيْتُمْ عَلَىّ فَقُولُوا: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ النّبِىّ
الاُمّىّ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ
إبْراهيمَ! وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ النّبِىّ الاُمّىّ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ
كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ
مَجِيدٌ!(141)
«اى رسول خدا! ما سلام بر تو را دانستهايم، پس در وقتى كه ما در نمازهايمان بوده
باشيم، چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟!
پيغمبر صلى الله عليه وآله ساكت شد، و پس از آن فرمود: چون شما بر من صلوات
مىفرستيد، بگوئيد: بار خداوندا درود بفرست بر محمّد پيغمبر درس ناخوانده، و بر
آل محمّد همچنان كه درود فرستادى بر ابراهيم و بر آل ابراهيم، و بركت ده بر
محمّد پيغمبر درس ناخوانده و بر آل محمّد، همچنان كه بركت دادى بر ابراهيم و بر
آل ابراهيم، به درستى كه حقّاً تو حميد و مجيد مىباشى!»
14ـ و نيز سيوطى گويد: بخارى در كتاب «الأدَب المفرد» از ابوهريره تخريج روايت
كرده است از رسول اكرم صلّى الله عليه (و آله) و سلّم كه فرمود: مَنْ قَالَ:
اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَى
إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ ! وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ
مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ! وَ تَرَحّمْ
عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمّدٍ كَمَا تَرَحّمْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ
آلِ إبْرَاهِيمَ، شَهِدْتُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بِالشّهَادَةِ وَ شَفَعْتُ
لَهُ.(142)
«كسى كه بگويد: بار خدايا درود بفرست بر محمّد و بر آل محمّد، همان طور كه درود
فرستادى بر ابراهيم و بر آل ابراهيم، و بركت بخش بر محمّد و بر آن محمّد همان طور
كه بركت بخشيدى بر ابراهيم و آل ابراهيم، و رحمت آور بر محمّد و بر آل محمّد همان
طور كه رحمت آوردى بر ابراهيم و آل ابراهيم، من گواهى مىدهم در روز قيامت براى او
به شهادت و شفيع او خواهم شد.»
15ـ و نيز سيوطى گويد: ابن سعد، و احمد، و نسائى، و ابن مردويه از زيد بن
ابىخارجة تخريج روايت كردهاند كه گفت: گفتم: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ
عَلِمْنَا كَيْفَ السّلاَمُ عَلَيْكَ فَكَيْفَ نُصَلّى عَلَيْكَ؟!
پيامبر فرمود: صَلّوا عَلَىّ وَاجْتَهِدُوا «درود بفرستيد بر من و در اين امر سعى
بليغ مبذول داريد» و سپس بگوئيد: اللَهُمّ بَارِكْ عَلَى مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِ
مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ
مَجِيدٌ!(143)
16ـ و نيز سيوطى گويد: احمد، و عبد بن حميد، و ابن مردويه از بُرَيْدَه تخريج
روايت كردهاند كه گفت: ما گفتيم: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا كَيْفَ
نُسَلّمُ عَلَيْكَ فَكَيْفَ نُصَلّى عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ بَرَكَاتِكَ عَلَى
مُحَمّدٍ وَ عَلَى آلِمُحَمّدٍ كَمَا جَعَلْتَهَا عَلَى إبْرَاهيمَ إنّكَ
حَمِيدٌ مَجِيدٌ!(144)
بارى همه مىدانيم كه: سيوطى از أعاظم اهل سنّت مىباشد، و تفسير «الدّرّ المنثور»
در نزد عامّه در نهايت اعتبار. و ما از آن تفسير، اين روايات را از اصحاب رسول
خدا همچون اميرالمؤمنين عليه السلام، و كعب بن عُجْرَة، و ابن عبّاس، و طَلْحَة
بن عبيدالله و بشير بن سعد، و ابوهريره، و ابو مسعود انصارى: عقبة بن عمرو، و
زيد بن ابىخارجه و بُرَيْده روايت كرديم، تا اوّلاً دانسته شود: راويان اين
روايت افراد با اعتبارى نزد عامّه مىباشند و كلامشان حجّت است، و همه اين
روايات به طور صريح دلالت داشت بر آنكه: اصولاً لفظ آل محمّد در تحقّق آن
مدخليّت دارد، و صلوات بر محمّد بدون عطف كلمه آل محمّد بر آن، از درجه اعتبار
ساقط مىباشد.
(145)
ما از سيوطى در اين مقام شانزده روايت را با اسناد مختلف و از راويان مختلف نقل
نموديم، تا اعتبار و استفاضه و مُسَلّميّت اين روايات نزد اهل سنّت مشخص گردد.
گر چه متن بعضى از آنها از جهت عبارت فى الجمله تفاوتى داشت ليكن چون در مفاد
يكسان بود، لهذا براى عدم تطويل كلام فقط به ترجمه بعضى از آنها اكتفا گرديد.
امّا از روايات خاصّه، علّامه مجلسى ـ رضوان الله عليه ـ، در كتاب ذكر و دعاى
«بحارالأنوار» بابى را در فضل صلوات بر پيغمبر و آل او گشوده است، و حقّاً
مشحون از روايات عديده كثيره صحيحه و موثّقه و حسنه مىباشد.(146)
از جمله، از كتاب «عيون اخبار الرّضا عليه السلام» در احتجاجات آنحضرت نزد مأمون
با علماء مخالفين در تفضيل عترت طاهره آورده است كه: حضرت فرمودند: و امّا آيه
هفتم پس قول خداوند تعالى مىباشد:
«إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبِىّ يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا
صَلّوا عَلَيْهِ وَ سَلّمُوا تَسْلِيماً.»
(147) وَ قَدْ عَلِمَ الْمُعَانِدُونَ مِنْهُمْ أنّهُ لَمّا نَزَلَتْ
هَذِهِ الآيَةُ، قِيلَ : يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَرَفْنَا التّسْلِيمَ عَلَيْكَ،
فَكَيْفَ الصّلَوةُ عَلَيْكَ؟ !
فَقَالَ: تَقُولُونَ: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ كَمَا
صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِإبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.
فَهَلْ بَيْنَكُمْ مَعَاشِرَ النّاسِ فِى هَذَا خِلاَفٌ؟! قَالُوا: لا!
قَالَ المَأمُونُ: هَذَا مَا لاَ خِلاَفَ فِيهِ أصْلاً، وَ عَلَيْهِ إجْماعُ
الاُمّةِ . فَهَلْ عِنْدَكَ فِى الآلِ شَىْءٌ أوْضَحُ مِنْ هَذَا فِى
الْقُرْآنِ؟! الى آخر الحديث .
«حقّاً و تحقيقاً خداوند و ملائكه او تحيّت مىفرستند بر اين پيغمبر؛ اى كسانى كه
ايمان آوردهايد صلوات بفرستيد بر او و سلام كنيد سلام نيكوئى را (و تسليم او باشيد
به طور كامل!)
و دشمنان و اهل عناد نيز مىدانند كه: چون اين آيه نازل شد، گفته شد: اى پيغمبر
خدا ! ما سلام كردن بر تو را دانسته بوديم، پس چگونه مىباشد صلوات فرستادن بر
تو؟!
پيامبر فرمود: مىگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ كَمَا
صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!
بنابراين، اى مردم آيا در ميان شما در اين مسأله خلافى وجود دارد؟! گفتند: نه!
مأمون گفت: اين از آن مسائلى است كه اصلاً در آن خلافى نيست، و بر آن اجماع امّت
برقرار است. پس آيا در نزد تو چيزى كه معنى آل را بيشتر توضيح دهد در قرآن وجود
دارد؟!» تا آخر روايت كه حضرت كلامى را ايفاء فرمودهاند.
در اين آيه مباركه صلوات، سرّى است بس عجيب. زيرا خداوند امر به صلوات بر رسول
مىكند، نه بر رسول و آل او. امّا در اين روايات بسيار، معنى صلوات بر پيامبر
را صلوات بر او و بر آل او گرفتهاند.
يعنى: رسول عبارت است از رسول و آل رسول. و اين به واسطه شدّت اتّصال نفوس قدسيّه
آل اوست به او، به طورى كه ابداً ميان نفس رسول و نفس آل او بينونت و فاصلهاى
وجود ندارد، و آل او چنان در ارتقاء از مراتب توحيد و معرفت بالا رفتهاند كه
در همان مقام و منزل رسول الله مقام و منزل گرفته، و لحظهاى از نردبان و
سُلّمِ اين معراج معنوى و روحى درنگ ننموده، و با نفس رسول اكرم هُو هُوِيّت
پيدا نمودهاند.
اين وصول به مقام فناء در ذات خداوند است، و حقيقت واحديّت و وحدانيّتِ مفاد و
معنى ولايت كليّه مطلقه الهيّه مىباشد كه در آن تعدّد و تجزّى امكان ندارد، و
صِرف تجرّد و نور محض و بساطت كامل است.
پس در آنجا صلوات بر پيغمبر صلوات بر آل اوست، و صلوات بر آل او صلوات بر خود
اوست.
ذُرّيّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.(148)
در آنجا عنوان محمّد عين عنوان على، و نفس عنوان فاطمه، و حقيقت عنوان حسن و حسين
و واقعيّت عنوان على و محمّد و جعفر و موسى وعلى و محمّد و على و حسن و محمّد
است. يعنى در لاعنوان است.
هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً و خَيْرٌ عُقْباً.
(149)
و مىدانيم كه: ولايت انحصار به خداوند دارد:
پس همه اين ولايتها به نحو هُوهُوِيّت واقعى است، و يك ولايت بيشتر نمىباشد. زيرا
يك واقعيّت و يك اسم اعظم وجودى بيش نيست، و يك وجود اصيل و بَحْت و صِرف بيشتر
معنى ندارد .
حالا اگر شما بگوئيد: در تفسير اين آيه كه اين معنى بسيط و مجرّد و ذات وُحدانى را
مىرساند، و خطاب خدا با امر او به مؤمنين بر صلوات بر پيغمبر است و بس، چرا
پيغمبر صلى الله عليه وآله در تفسير آيه، آل را جدا نمودهاند و آن را عطف بر
رسول الله گرفتهاند؟! بايد پيامبر هم بفرمايند: قُولُوا: اللَهُمّ صَلّ عَلَى
مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ !
پاسخ آن اين است كه: اين معنى دقيق را ادراك نمىتوانند بكنند مگر صاحبان ولايت و
شاگردان ورزيده اين دبستان. و امّا سائر مردم را از آن بهرهاى نمىباشد. فلهذا
براى آنكه اصل صلوات بر آل محمّد فراموش نگردد، و در بوته نسيان و جهل و غفلت
سپرده نگردد، پيامبر امر فرمودهاند تا حتماً با صلوات بر پيغمبر صلوات بر آل
او ضميمه شود، وگرنه صلواتى كه بر پيامبر باشد و بر آلش نباشد در حقيقت ولُبّ
معنى صلوات بر پيغمبر نيست و إنّا كشف مىكنيم كه: ما صلوات بر نفس واقعى رسول
الله نفرستادهايم، بلكه بر رسول خدائى كه با آلش جداست صلوات فرستادهايم، و
روى اين اساس حتماً بايد در عبارت و تلفّظ هم كلمه آلمحمّد را عطف بر محمّد
كرد تا صلوات بر پيغمبر واقعاً جاى خود را اتّخاذ نموده باشد.
و اين است سرّ آنكه هر جا ذكرى، و يا نامى، و يا يادى از پيغمبر مىشود، به دنبال
آن بدون فاصله، صلوات بر محمّد و آل محمّد بايد فرستاد.
در نماز مىگوئيم: وَ أشْهَدُ أنّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ و به دنبال آن:
اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ. و بعد از صلوات باز دعا بر خود
رسول خدا مىكنيم و مىگوئيم: وَ تَقَبّلْ شَفَاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ
وَ قَرّبْ وَسيلَتَهُ وَ أدْخِلْنَا فِى زُمْرَتِهِ.
در «أمالى» صدوق دارد: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبهاى كه بعد از رحلت
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله ايراد كردهاند، فرمودهاند:
بِالشّهَادَتَيْنِ تَدْخُلُونَ الْجَنّةَ، وَ بِالصّلاَةِ تَنَالُونَ
الرّحْمَةَ! فَأكْثِرُوا مِنَ الصّلاَةِ عَلَى نَبِيّكُمْ وَ آلِهِ.
إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبِىّ يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا
صَلّوا عَلَيْهِ وَ سَلّمُوا تَسْلِيماً.(150)،(151)
«به سبب أداى شهادتين در بهشت داخل مىشويد، و به سبب صلزات رحمت به شما مىرسد! پس
صلوات بر پيامبرتان و بر آل او بسيار بفرستيد، چون خداوند مىفرمايد: إنّ اللهَ ـ
تا آخر.»
در اينجا مىبينيم كه حضرت براى لزوم استشهاد بر صلوات بر آل، به آيه مباركه كه در
آن فقط بر پيغمبر ذكر شده است، استدلال فرمودهاند.
و در صحيفه كامله سجّاديّه پس از ذكر محمّد، صلوات بر او و آل او مىفرستد:
وَالْحَمْدُ لِلّهِ الّذِى مَنّ عَلَيْنَا بِمُحَمّدٍ صلى الله عليه وآله دُونَ
الاُمَمِ الْمَاضِيَةِ وَالْقُرُونِ السّالِفَةِ.(152)
«و حمد و سپاس، اختصاص به الله دارد، آن كه بر ما به سبب محمّد صلى الله عليه وآله
منّت نهاد، بدون امّتهاى گذشته و قرنهاى سپرى گشته.»
همچنين عرض مىكند: اللَهمّ صَلّ عَلَى محمّدٍ وَ آلِهِ كَما شَرّفْتَنَا بِهِ، وَ
صَلّ عَلَى مُحمّدٍ وَ آلِهِ كَما أوْجَبْتَ لَنَا الْحَقّ عَلَى الْخَلْقِ
بِسَبَبِهِ.(153)«بار خداوندا درود بفرست بر محمّد و آل محمّد،
همچنانكه ما را به محمّد شرافت دادى! و درود بفرست بر محمّد و آل محمّد
همچنانكه به سبب او از براى ما حقّ را بر خلق واجب گردانيدى !»
و از اينجا مىتوانيم وارد در پاسخ اشكال ايشان از ناحيه سوم گرديم كه فرموده
بودند : در دعاى صبح و شام كه صلوات بر محمّد و آل او وارد است:
اللَهُمّ فَصَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ أكْثَرَ مَا صَلّيْتَ عَلَى أحَدٍ مِنْ
خَلْقِكَ، وَ آتِهِ عَنّا أفْضَلَ مَا آتَيْتَ أحَداً مِنْ عِبَادِكَ، وَ
اَجْزِهِ عَنّا أفْضَلَ وَ أكْرَمَ مَا جَزَيْتَ أحَداً مِنْ أنْبِيَائِكَ عَنْ
اُمّتِهِ!
«بار خداوندا! پس درود فرست بر محمّد و آل او، بيشترين درودى را كه بر احدى از
مخلوقات خود فرستادى! و به وى عنايت كن از جانب ما با فضيلتترين چيزى را كه به
احدى از بندگانت عنايت كردى! و از ناحيه ما به او پاداش ده با فضيلتترين و
گرامىترين جزائى را كه به احدى از پيغمبرانت از جانب امّتشان پاداش دادهاى!»
كه در اينجا كلمه آل او اگر جزء اصل بود، مناسبتر بود ضمائر همچنين بهصورت جمع
باشد، يعنى آتِهِمْ «به آنها عنايت كن» وَاجْزِهِمْ عَنّا «و از ناحيه ما به
ايشان پاداش ده !» و در جمله آخر يعنى: أحَداً مِنْ أنْبِيَائكَ عَنْ اُمّتِهِ
بىتناسب مىنمود، و مناسب بود مثلاً اين طور باشد: أحَدَاً مِنْ أنْبِيَائِكَ
وَ آلِهِ عَنْ اُمّتِهِمْ. «...و گرامىترين پاداشى را كه به احدى از پيغمبرانت
و آل او از امّتشان پاداش دادهاى!»
پاسخ: اگر در اينجا صلوات بر محمّد و آل او، جمله ابتدائيّه استينافيّه، بدون عطف
بر جمله ماقبل بود، مطلب از همين قرار بود كه مناسب بود ضمائر به صورت جمع
آورده گردد. و ليكن جالب اينجاست كه: در جمله قبل نامى فقط از محمّد برده است،
و اين ضمائر پس از ذكر صلوات بر محمّد و آل او، به محمّد برمىگردد. دقّت كنيد!
و آن عبارت اين است:
وَ أنّ مُحَمّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ وَ خِيَرَتُكَ مِنْ خَلْقِكَ حَمّلْتَهُ
رِسَالَتَكَ فَأدّاهَا وَ أمَرْتَهُ بِالنّصْحِ لِاُمّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا،
اللَهُمّ فَصَلّ عَلى محمّدٍ و آله تا آخر.(154)
«و آنكه محمّد بنده توست، و رسول توست، و از ميان آفريدگانت برگزيده توست كه بار
رسالتت را بر او حمل كردى و او أدا كرد، و امر فرمودى تا براى امّت خيرخواه باشد و
خيرخواه بود.»
در اينجا پس از نثار تحيّت و درود بر محمّد و آل او، در مقام دعاى به پيامبر عرضه
مىدارد : بار خداوندا به او از جانب ما بده با فضيلتترين چيزى را كه به احدى
از بندگانت دادهاى !...
در اين صورت عبارت در نهايت التيام و بلاغت مىباشد، و كجا مىتوان بر آن خرده
گرفت؟ !
ناحيه چهارم از اشكال وارد بر مورد صلواتهاى آن مىباشد كه ما به ايشان مىگوئيم:
بر هر تقدير و به هرگونه توجيه و تأويل، اينك در صحيفه كامله مشهوره، موارد
بسيارى از صلوات موجود مىباشد كه در اين صحيفه به دست آمده وجود ندارد.
يا بايد بگوئيم: اصل، همان صحيفه به دست آمده است كه داراى صلوات نمىباشد، و اين
صلواتها در صحيفه مشهوره زياد شده است، گرچه شما هم آن را جزء دعا به شمار
نياوريد بلكه مجرّد تيمّن و تبرّك بپنداريد، باز هم اشكال مرتفع نمىگردد و جاى
سئوال باقى مىماند كه: اين اضافات را براى تيمّن و تبرّك، چه كسى در صحيفه
اصليّه داخل نموده است؟!
آيا امامان بعدى بودهاند كه از نزد خود داخل كردهاند؟! و يا علماى شيعه بودهاند
كه بعداً افزودهاند؟! و زمان افزودن، و آن افزون كننده كدام زمان و چه كسى
بوده است؟!
در هر صورت افزودن در عبارت كسى به هر نيّت هم كه باشد، دسّ و تدليس نزد علماى
درايه به شمار مىآيد، و عقلاً و شرعاً حرام است.
و چون نمىتوانيم جمع ميان صحّت روايت صلوات، و صحّت روايت عدم صلوات بنمائيم،
يعنى بگوئيم: هم صحيفه مشهوره صحيح السّنَد مىباشد، و هم صحيفه به دست آمده،
زيرا كه جمع ميان متناقضين است، به ناچار بايد بگوئيم: يا در صحيفه مشهوره دسّ
و تدليس شده و صلواتها اضافه گرديده است؟! و يا در صحيفه به دست آمده، صلواتها
از قلم افتاده و در آن نقصانى پديدار گرديده است؟! و علماى علم دِرايَه اتفاق
دارند بر أرْجَحِيّتِ قول به عدم زيادتى، و مقدّم بودن اصل عدم الزّيادة بر اصل
عدم النّقيصة در وقت تعارض و لزوم التزام به يكى از آندو لامحاله.
و بر اين بيان روشن شد كه: آن صحيفه به دست آمده، نه تنها فقدان صلواتهايش را
نمىتوان براى آن امتيازى محسوب داشت، بلكه حكم نقيصه در برابر كامله را به خود
گرفته و از درجه اعتبار ساقط مىشود.
ناحيه پنجم از اشكالاتى كه بر حضرت مؤلّف شرح و نشر صحيفه به دست آمده در مورد
صلواتها وارد مىشود آن است كه: فرمودهاند: چون بالأخره در آن صحيفه در دو
مورد صلوات ذكر شده است، لهذا فقدان بقيّه صلواتها از جهت تقيّه و يا از جهت
تعصّب نمىتواند باشد. و لهذا بايد آنها را زيادتيهائى از جهت تيمّن و تبرّك به
حساب آوريم.
پاسخ آن است كه: چرا نمىتواند اسقاط و حذف آنها از جهت تعصّب نبوده باشد؟! و ذكر
دو مورد صلوات براى اهل تسنّن منافاتى با اِعمال تعصّب و حذف جميع صلواتها، و
حذف تتمّه روايت مقدّمه، و اسقاط خواب رسول الله، و تعبير به مُلك امويّين،
ندارد.
راويان صحيفه به دست آمده همان طور كه ديديم از اهل تسنّن و شافعى و حنفى مذهب
بودهاند، و از جهت وثاقت براى ما مجهول الحال هستند. و ما گرچه روايت مرد سنّى
مذهبى را كه در مذهبش عادل باشد، و در گفتارش به او وثوق داشته باشيم، قبول
داريم وليكن وثاقت ايشان براى ما معلوم نيست. به كدام دليل عقلى و حجّت شرعى در
صورت عدم احراز وثاقت، قولشان و روايتشان را در صحيفه به دست آمده بپذيريم؟!
اِعمال تعصّب از علماى عامّه و دانشمندان آنها در دخالت در روايات، و دستبرد در
مسلّمات و تغيير و تحريفشان در اسناد و متون به قدرى چشمگير است كه هر مرد فى
الجمله متتبّعى را دچار دهشت مىكند.
جناب محترم دانشمند متتبّع محقّق معظّم: حاج سيد عزيز الله طباطبائى ـدامت معاليه
ـ فرمودند: من در كتابخانه ظاهريّه دمشق به نسخه كتاب «تَنْزِيهُ الأنْبياء وَ
الأئمّة» سيد مرتضى عَلم الهدى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ برخورد كردم كه آخرش
ناقص بود. و قسمت تنزيه الأئمّه را نداشت، و در هامش آن نوشته بود كه: چون اين
قسمت باطل بود من پاره كردم و به دريا ريختم.
اين جمله را يك نفر مرد سنّى متعصّب كه آن كتاب را خوانده بود نوشته بود.
در طول تاريخ چهارده قرن تا امروز مىدانيد چقدر كتابخانههاى شيعه را آتش
زدهاند، و هزاران كتاب نفيس مؤلّف به دست علماى راستين اهل تحقيق دچار حريق
گرديده است؟!
اينها مگر غير از عناد و دشمنى با علم و حقيقت است؟! شما بيائيد اين كتابها را
بخوانيد، هر كجاى آن كه ناصحيح به نظرتان آمد، جواب آن را مستدلّاً بنويسيد، و
در كتب و در مكتبههاى خود انتشار دهيد! از بين بردن و دفن كردن و سوزانيدن و
به دريا افكندن چرا؟!
اين سنّى مسلكان متعصّب كه طاقت بحث، و توان و تحمّل علم و مطلب حقّ را ندارند،
مىكشند و به دار مىآويزند و آتش مىزنند. به قدرى از شيعه در طول تاريخ كشته
شده است كه حساب ندارد فقط و فقط به جرم تشيّع و ولايت اميرالمؤمنين يگانه مرد
راستين و حقجو و حقپوئى كه اين گنبد نيلگون در زير خود ديده است. به قدرى
كتاب تلف شده و دچار حريق شده است كه مىتوان گفت: حقّاً كتب موجوده شيعه فعلاً
در برابر آنچه از دست رفته است ناچيز مىباشد .
گويند: كتابخانه رى كه چهارصدهزار جلد كتاب داشته است به جرم تشيّع اهالى رى سوخته
شد . ظاهراً مؤسّس اين امر عظيم صاحب بن عَبّاد بوده است كه گذشته از مدارس و
مساجد، كتابخانه بىنظيرى در آن عصر تأسيس نمود كه جوابگوى نياز علماء فضلا و
طلّاب شهر رى آن زمان كه چند مليون جمعيّت داشته است بوده است.
سلطان محمود غزنوى: مرد متعصّب و خودخواه و متكبّر و مستبد، به جرم شيعى بودن و
رواج علم و مكتب تشيّع در رى، لشگرى جَرّار بدانجا گسيل داشت، و اهالى رى را
قتل عام نمود، و دستور داد تمام كتابهاى كتابخانه را بيرون كشيدند، در هر كدام
نامى و اسمى از تشيّع و ولايت بود بر كنارى انباشتند تا همچون تلّ عظيمى بر
آمد، و همه آنها را طعمه حريق ساخت.
كتابخانه حلب و كتابخانه طرابلس را آتش زدند.(155)
كتابخانه شاپور در بغداد كه معظمترين مكتبههاى شيعه بود طعمه حريق شد.
ياقوت حموى در عنوان بين السّورَين آورده است كه: تَثْنِيَه سُورُ الْمَدِينَة،
اسمى است براى محلّه بزرگى كه در كرخ بغداد بوده است، و از بهترين محلّهها و
آبادترين اماكن بغداد به شمار مىرفته است. و در آنجا خزانه كتابهائى بوده است
كه وزير: ابونصر شاپور بن اردشير وزير بهاءالدّوله بن عضد الدّوله ديلمى تأسيس
نموده بود. و در دنيا از آن كتابها بهتر يافت نمىگرديده است. و تمام آن كتب به
خطوط پيشوايان معتبر در علم، و اصول محرّره ايشان بوده است.
چون طغرل بيك اوّل پادشاه سلجوقيّه وارد در بغداد شد در سنه 447، تمام آن كتابخانه
با سائر محلّههايى كه از محلّههاى كرخ بود و آتش گرفت، سوخته شد. و به اين
محلّه منسوب است أبوبكر احمد بن محمد بن عيسى بن خالد سُورى معروف به مَكّى. او
از أبوالعيناء و غيره روايت حديث مىكند. و از وى أبوعمر بن حَيّوَيه خَزّاز و
دَارقُطْنى روايت مىنمايند و در سنه 322 فوت كرده است.(156)
كتابخانه و كُرْسى تدريس و خانه شيخ طوسى را در كرخ بغداد آتش زدند و او تنها به
نجف اشرف گريخت، و منزل و مسكن خود را در آنجا نهاد و تدريس خود را در آنجا
شروع كرد.
ابن اثير در تاريخش در ذكر حوادث واقعه در سنه 441 آورده است كه: در اين سال اهل
كرخ بغداد را (كه همگى شيعه بودند) از اقامه عزادارى و ماتم در روز عاشورا
همچنانكه معمول و عادتشان بود منع كردند.
اهل كرخ قبول نكردند و در روز عاشورا به مراسم عزادارى پرداختند. براى اهل سنّت
اين معنى گران آمد، و بين اهالى كرخ و بين سنّىها فتنه عظيمى برپا شد كه موجب
كشتار و مجروح شدن جماعت بسيارى از مردم گرديد، و اين فتنه به پايان نرسيد تا
زمانى كه أتْراك عبور كرده و خيام خود را ميان اهل كرخ و سنّىها برافراشتند.
در اين صورت دست از نزاع و جدال برداشتند.
پس از اين جريان، اهل كرخ شروع كردند تا ديوارى بر دور كرخ بسازند. چون اهل سنّت
چه از قَلّائين (ماهى و گوشت سرخ كنندگان و تاوْدهندگان) و چه از غير آنها از
قبيل همين مردم، وقتى كه از ساختمان ديوار و حصار شيعيان بر دور كرخ مطّلع
شدند، آنان نيز به ساختن ديوار و حصارى بر بازار قلّائين مبادرت كردند. و هر دو
گروه از شيعه و سنّى در ساختمان اين ديوار، مال فراوانى مصرف نمودند.
ميان شيعه و سنّى، فتنههاى بسيارى بر پا شد و بازارها تعطيل گرديد و دامنه شرّ
بالا گرفت تا به جائى كه بسيارى از شيعيان كه در جانب غربى بغداد (كَرْخ) سكونت
داشتند مجبور شدند به جانب شرقى بغداد كوچ كنند و در آنجا اقامت گزينند.
خليفه عباسى به أبومحمّد بن نَسَوى امر كرد تا ميانجيگرى كند و امر را اصلاح نمايد
و فتنه را بردارد. اهل جانب غربى بغداد (اهل كرخ و شيعيان) اين خبر را شنيدند و
اهل سنّت و شيعه متّفقاً بر طرد و منع او در دخالت در اين امر همداستان شدند
(157) و بنا شد در ميان قَلّائين و غيرهم حَىّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَل در
اذان گفته شود، و در ميان اهل كرخ الصّلَوةُ خَيْرٌ مِنَ النّوْمِ گفته شود، وَ
تَرَحّم بر صحابه را اظهار كنند. و عبور و دخالت نَسَوى فائدهاى نبخشيد.
ابن اثير در ضمن حوادث سنه 443 گويد:
در ماه صفر اين سال فتنه بغداد تجديد شد، آن فتنهاى كه در ميان سنّىها و شيعهها
بود بسيار بالا گرفت، چندين برابر بالاتر و مهمتر از فتنه سابق. زيرا كه چون
هنوز در دلها از آن كينههاى سابق باقى مانده بود، آن اتّفاق و اجتماع سابق در
سنه 441 از شكستگى و ضعف در مصونيّت نبود.(158)
و علّت آن اين بود كه اهل كرخ شروع كردند براى ساختن دَر و سَردَر براى بازار
سَمّاكِين (ماهى فروشان) كه متعلّق به شيعيان بود. واهل بازار قلّائين نيز شروع
كردند در باقيمانده از بناى دَر و سَردَر باب مسعود.
اهل كرخ از عمل خود فارغ شدند، و در اطراف دَرِ سَمّاكين بر روى برجهائى كه ساخته
بودند، با طلا نوشتند: مُحَمّدٌ وَ عَلِىّ خَيْرُ الْبَشَرِ.
سنّىها اين را منكَر شمردند و چنين مدّعى شدند كه: شيعيان نوشتهاند: مُحَمّدٌ وَ
عَلِىّ خَيْرُ الْبَشَرِ، فَمَنْ رَضِىَ فَقَدْ شَكَرَ، وَ مَنْ أبَى فَقَدْ
كَفَرَ.
اهل كرخ اين تتمّه را و زياده را منكر شدند و گفتند: ما زياده از آنچه عادتمان بر
آن جارى است و در مساجدمان مىنويسيم: مُحَمّدٌ وَ عَلِىّ خَيْرُ الْبَشَر چيزى
را ننوشتهايم .
خليفه عباسى: الْقَائمِ بأمْرِ الله، أبوتمام نقيب عبّاسيّين، و عَدْنان
(159) بن رَضى نقيب علويّين را فرستاد تا مطلب را كشف كنند و اطّلاع
دهند. هر دو نفر نقيب تصديق گفتار اهل كرخ را نموده و براى خليفه نوشتند كه:
اهل كرخ غير از همان مُحَمّدٌ وَ عَلِىّ خَيْرُ الْبَشَر را ننوشتهاند. در اين
صورت خليفه، و نوّاب رحيم امر كردند تا مردم از جنگ دست بردارند؛ مردم قبول
ننمودند.
ابنمذهب قاضى، و زُهَيْرى و غيرهما از حَنْبَلىها از اصحاب عبدالصّمد پيوسته
عامّه را تحريك مىكردند بر بالا زدن فتنه، و آنها را در زيادهروى در فساد و
اغراق در فتنه تحريك مىكردند. و رئيس الرّؤساء كه ميل به حنبليها داشت، نوّاب
رحيم از او ترس داشت و از بازداشتن سنّىها در قتال و فتنه امساك و خوددارى
كرد. وسنّىها همچنين راه آب آوردن رود دجله را به كرخ بستند و از حمل آب به
سوى كرخ ممانعت نمودند.
چون سدّ نهر عيسى كه از دجله به سوى كرخ مىآمد شكسته شد، لهذا اهل كرخ مجبور شدند
براى خود از دجله آب دستى بياورند، و آب را در ظروفى ريخته و با خود آوردند و
سپس بر آن آبها گلاب مىريختند، و در ميان مردم ندا در دادند، الْمَاءُ
للِسّبِيلِ. (يعنى آبى را كه شما ما را از آن محروم نمودهايد، ببينيد كه ما به
آسانى تهيّه كرده، و با گلاب درهم آميخته و به طور رايگان در راه خدا در كوچه و
برزن انفاق مىكنيم!) و بدين وسيله سنّىها بر جدال و فتنه برخاستند و عداوتشان
با شيعه افزون شد.
رئيس الرّؤساء
(160) بر شيعيان سخت گرفت و تشديد كرد تا آنان خَيْرُ الْبَشَر را محو
كردند و به جاى آن نوشتند : عَلَيْهِمَا السّلاَمُ : مُحَمّدٌ و عَلِىّ عليهما
السلام.
سنّىها به اين راضى نشدند و گفتند: ما أبداً دست بر نمىداريم تا آنكه آجرى را كه
بر روى آن مُحَمّدٌ وَ عَلِىّ نوشته شده است به كلى از ديوار بكنند و بيرون
آورند و حَىّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَل نيز در اذان گفته نشود.
شيعيان از قبول آن خوددارى كردند و جنگ و قتال تا روز سوم ربيعالاول ادامه داشت و
در آن روز يك مرد هاشمى از اهل سنّت كشته شد. اقوامش جسد او را بر روى نعش
نهادند و در محلّات حَرْبِيّه و باب بَصره و سائر محلّات اهل تسنّن گردانيدند،
و مردم را براى خونخواهى او برمىانگيختند و سپس وى را در پهلوى احمد بن
حَنْبَل دفن كردند و چندين برابر از جمعيّت سابق، بر جمعيّت سنّىها اضافه شد.
سنّيان چون از دفن آن مرد برگشتند به سوى مَشْهَدِ بَابُ التّبْنِ (قبرستان
كاظمين) روى آوردند. درِ آن صحن و قبرستان بسته بود. ديوار صحن را سوراخ كردند
و دربان را تهديد كردند تا در را باز كند.
دربان ترسيد و در را باز نمود. سنّىها داخل شدند، و آنچه در مشهد حضرت امام كاظم
موسى بن جعفر و امام جواد محمّد بن على عليهما السلام بود از قنديلهاى طلا و
نقره، و محرابهاى(161) طلا و نقره، و پردهها و سائر أشياء
موجوده، همه را غارت كردند. و نيز آنچه بر روى سائر قبور بود، و آنچه در
خانههاى آنجا بود همه را به غارت بردند تا شب فرا رسيد و مراجعت كردند.
صبحگاهان باز اجتماع نمودند و با جمعيّت كثيرى به سوى مشهد كاظمين رهسپار شدند، و
تمام قبرها و مقبرهها و اطاقهائى كه به شكل طويل بنا شده بود همه را آتش زدند
و ضريح حضرت موسى بن جعفر و ضريح پسر پسرش: حضرت محمد بن على را آتش زدند و
تمام قبورى كه در جوار آنان بود آتش زدند. و دو قبّهاى را كه از ساج بر روى آن
دو قبر بود، آتش زدند و آنچه را در مقابل اين قبور و در مجاورت اين قبور بود،
از قبور ملوك بنى بُويَهْ: مُعِزّالدوله و جلال الدّوله و قبور رؤساء و وزراء
شيعه و قبر جعفر پسر ابو جعفر منصور، و قبر امير محمّد بن الرّشيد و قبر مادرش:
زُبَيْدِه همه را آتش زدند.
و آنچه از فضايع و شنايع به بار آوردند، نظيرش در دنيا ديده نشده بود.
و چون فرداى آن روز كه روز پنجم ماه ربيعالأوّل بود، باز بدانجا برگشتند و قبر
حضرت موسى بن جعفر و محمّد بن على عليهما السلام را حفر كردند تا آنكه اجساد
آندو را درآورده و به مقبره احمد بن حنبل انتقال دهند، اشتباهاً به جاى موضع
اين دو قبر، پهلوى اين دو قبر را حفر كردند كه در اين حال نقيب عباسيّين: أبو
تمام قضيّه را شنيد، و غير او از هاشمىها كه سنّى مذهب و از عباسيّين بودند،
آمدند و از اين عمل آنان را منع كردند.
اهل كرخ نيز به سمت خَانُ الْفُقَهَاءِ حنفيها رفتند و غارت كردند، و مدرّس
حنفيّه: ابا سعد سَرَخْسى را كشتند. و آن كاروانسرا و خانه فقهاء را آتش زدند و
فتنه از غرب بغداد به جانب شرق آن تجاوز كرد و كشتار و قتال به اهل باب الطّاق
و بازار بَجّ و بازار كفّاشان و غير آنها رسيد.
چون خبر آتش زدن مشهد امامان به نُور الدّوله: دُبَيْس بن مَزيد كه حاكم مصر بود
رسيد، بر وى بسيار گران آمد و به شدّت متغيّر شد، و به اندرون و سويداى وى اثر
گذارد. به علّت آنكه او و اهل بيت او و سائر شهرهائى كه در زير امر او بودند و
همه از نيل بودند، همگى آن نواحى شيعه بودند.
و در اين صورت در تمام بلاد و شهرهائى كه در كشور مصر زير نفوذ او بود خطبه را
ديگر به نام: القائم بأمرالله نخواندند، و چون به نزد او فرستادند و وى را بر
اين ترك خطبه عتاب نمودند، عذر آورد كه: اهل مصر و تمام نواحى در حكمرانى او
همه شيعه هستند، و همه ايشان بر ترك خطبه به نام خليفه اتّفاق نمودهاند و او
قادر نبوده است بر آنان سخت گيرد، كما اينكه خود خليفه قادر نبوده است از
سفيهانى كه چنين اعمالى را به مشهد كاظمين به جاى آوردهاند جلوگيرى كند.
و پس از اين، خطبه به نام خليفه خواندند، و امر به صورت خود برگشت.(162)