امام شناسى ، جلد چهاردهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۴ -


بعضى از مجتهدين عصر امروز، حقّ التّأليف و التّرجمه را براى صاحبش مشروع مى‏دانند، و بعضى مشروع نمى‏دانند. (88) مثلاً كسى كه كتابى را تأليف كرده است، آيا حقّ دارد طبع آن را در دوران‏هاى مختلف و مراتب متفاوت، اختصاص به خود دهد، و يا چنين حقّى را ندارد، و به مجرّد طبع اوّل و در دسترس عموم قرار گرفتن، هركس مى‏تواند از روى نسخه‏اى كه براى خود خريده است، طبع كند و به بازار عرضه نمايد؟!

و يا آنكه كسى چيزى را اختراع كرده است، و مثلاً چراغى و يا ماشينى را ساخته است، و يا تابلويى را نقّاشى نموده است، آيا ديگران حقّ دارند مثل آن را بسازند؟ و براى خود و ديگران مورد استفاده قرار دهند، و يا مانند آن تابلو را بكشند و نقاشى كنند؟ و يا از روى آن عكس بردارى نمايند، و به تعداد بسيارى تهيّه نموده و به بازار عرضه بدارند، يا آنكه نمى‏توانند؟

حضرت آية الله استادنا العلّامه حاج سيّد محمّد حسين طباطبائى تبريزى ـأعلى الله درجته السّامية ـ تمام اقسام اين گونه اعمال را از تأليف، و ترجمه، و تلخيص كتاب، و انتخاب و دسته‏بندى نمودن و موضوعى قرار دادن مباحث را حقّ شخصى مؤلّف مى‏دانستند، و هر گونه تصرّف را بدون اذن و اجازه او تصرّف در حقّ مشروع غير تلقّى نموده، و شرعاً و عقلاً فتوى به حرمت آن مى‏دادند.

كسانى كه مى‏گويند: اين حقّ، مشروع نمى‏باشد و اختصاص به صاحب كتاب و صنعت ندارد، مى‏توانند به دلائلى متوسّل گردند.

مثل آنكه بگويند: اين حقّ گرچه امروزه در ميان مردم، دارج و رائج است، ولى اين مستلزم ثبوت حقّ در شرع أنور نمى‏باشد، و تا ما نتوانيم اثبات حقّ شرعى كنيم نمى‏توانيم آن را اختصاص به مؤلّف كتاب و يا صاحب صنعت بدهيم. و حقّ شرعى آن است كه در زمان شارع كه عبارت است از رسول الله و خلفاى به حق آنحضرت چون ائمّه طاهرين ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ ثابت شده باشد. و حقّ امروز در ميان عرف مردم و طبقات و اصناف به هيچ وجه كاشف از ثبوت حق در نزد شارع نيست.

زيرا چه بسا ممكن است اين حق در زمان شارع در ميان افراد عرف، معروف نبوده است و يا معروف و متداول بوده، ولى شارع آن را امضاء ننموده باشد، و تا ما كشف امضاى شرعى از ثبوت حق عرفى در آن روز را نكنيم، مطلب تمام نمى‏گردد. و اگر كسى بگويد: ثبوت حق عرفى امروز مى‏تواند دليل بر ثبوت حقّ شرعى در آن روز بشود، بدين طريق كه: ثبوت حق عرفى امروز، دليل بر ثبوت حق عرفى آن روز است، و چون رَدْعى و مَنْعى از شارع نرسيده است، مى‏توانيم كشف امضاء شرعى آن را بنمائيم؛ اين كلام تمام نيست. زيرا ثبوت حق عرفى امروزه، اثبات حق عرفى سابق را نمى‏كند، مگر به استصحاب قهقرى، كه عدم حجّيت آن مورد اجماع است. و چون راه اثبات بر حقّ عرفى زمان شارع نداريم، كشف از امضاء شرعى نيز بدون جهت خواهد بود. (89)

و مثل آنكه بگويند: النّاسُ مُسَلّطُونَ عَلَى أمْوَالِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ دليل بر تسلّط غير صاحب تأليف بر نسخه مأخوذه و مملوكه خود اوست. وى مى‏تواند از روى آن نسخه مقدار بسيارى را تكثير كند.

اين دليل نيز تمام نمى‏باشد. زيرا در اينجا احتمال حقّ غير است، و النّاس مُسَلّطُون مقيّد است به عدم تضييع حقّ غير، كما اينكه تمسّك به همين روايت براى اثبات حقّ تأليف نسبت به صاحب آن نيز غيرصحيح است. به علّت آنكه اين تسلّط فرع بر ثبوت مال و يا حق مى‏باشد كه در حكم مال است. و اشكال در اصل ثبوت حق است. و حكم، اثبات موضوع خود را نمى‏كند و عدم صحّت تمسّك به دليل حكمى، بر فرض عدم تماميّت موضوع آن، از بديهيّات مى‏باشد.

و مثل آنكه بگويند: ثبوت حقّ التّأليف براى صاحبش موجب عدم انتفاع عموم از آن تأليف مى‏گردد، و معنى ندارد كه شارع چنين محدوديّتى ايجاد كند و موجب عدم انتفاع عامّه گردد .

در اين دليل طَرْداً و عَكْساً اشكال است علاوه بر ضعف اصل دليل.

و امّا آنان كه حقّ التّأليف را ثابت مى‏دانند، بعضى ممكن است متمسّك به دليل: لاَ ضَرَرَ وَ لاَ ضِرَارَ فِى الإسْلاَمِ گردند. و در اين تشبّث هم مالايخفى من الإشكال.

چون دليل أخصّ از مدّعَى است، زيرا چه بسا موجب ضرر نمى‏شود. و علاوه بايد آن را مقصور به موارد ضرر دانست، و غالباً عدم حقّ التّأليف موجب ضرر نمى‏گردد بلكه موجب عدم نفع كثير مى‏باشد. و دليل لاَضَرَرَ شامل مورد خصوص ضرر مى‏شود، نه مورد عدم انتفاع.

به نظر حقير، حقّ التّأليف حقّى است ثابت و مشروع، به جهت آنكه عرف آن را معروف مى‏شمارد، و از بين بردن و تصرف در آن را بدون اذن مؤلّف، منكر مى‏داند. و بنابراين آيه شريفه : خُذِالْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرفِ(90) آن را شامل مى‏شود.

عُرْف يعنى كار نيكو و پسنديده، كه در ميان مردم شناخته شده است، و با آن انس و ملايمت دارند و مورد امضاء و تجويز آنان است و با آن خوگرفته‏اند، و بر آن منوال رفتار مى‏كنند .

و مُنْكَر يعنى كار ناملايم و ناستوده و غيرمعروف و غيرپسنديده كه طبع آن را رد مى‏كند و بر روى آن صحّه نمى‏گذارد، و امضاء ندارد، و آن را ناهموار و ناهنجار مى‏داند.

و همچنين آيه كريمه: وَ أْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ (91) و آيه مباركه: الّذِينَ يَتّبِعُونَ الرّسُولَ النّبِىّ الاُمّىَ الّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التّوْرَاةِ وَ الإنْجِيلِ يَأمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهيهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ،(92) و سائر آيات كه بر همين منوال و بر اين سياق وارد شده است، همگى شامل اين مورد مى‏گردد، و حقّ التّأليف را اثبات مى‏نمايد.

عُرْف به معنى عادت و روش مردم نيست، بلكه به معنى روش پسنديده و مطلوب مى‏باشد. و مُنْكَر به معنى قبيح است. و بنابراين هر چه را كه در عرف عامّ مردم، عُرْف و مَعْروف شناخته شود، آيات وَ أْمْرُ بِالْعُرفِ، وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ آنها را فرامى‏گيرد، زيرا كه براى شمول حكم بر موضوع خود غير از تحقّق نفس موضوع چيز ديگرى لازم نيست.

و از آنجائى كه مى‏دانيم: در محاورات و اجتماعات مردم، عامّه آنها حقّ تأليف را معروف، و تضييع آن را منكر مى‏شمارند. لهذا شمول آيات آمره به عُرْف و معروف، و آيات ناهيه از منكر، شامل آنها مى‏گردد.

اينك ما در اينجا از بعضى از كتب معتبره لغت، معنى عُرْف و معروف، و نُكْر و مُنْكَرْ را ذكر مى‏كنيم تا حقيقت اين بحث روشن شود:

در «أقرب الموارد» گويد: الْعُرْفُ با ضمّه به معنى معروف و جود نمودن است، و اسم است براى چيزى كه بذل مى‏كنى. و به موج دريا هم عرف گفته مى‏شود. و ضدّش نُكْر مى‏باشد.

عُرْف عبارت است از چيزى كه نفس انسان آن را خير مى‏شناسد و بدان آرام مى‏گيرد. مى‏گوئى : أوْلاَهُ عُرْفاً يعنى كار نيكوئى براى او انجام داد.

عُرفِ زبان عبارت است از آنچه كه از لفظ برحسب وضع لغوى آن فهميده ميشود؛ و عرف شرع عبارت است از آنچه كه حاملين شرع از آن مى‏فهمند و آن را مبناى احكام قرار مى‏دهند.

عُرفْ عبارت است از آنچه كه به واسطه شهادتهاى انديشه‏ها و خردها در نفوس استقرار پيدا مى‏كند و طبعهاى سليم آن را تلقّى به قبول مى‏نمايند. و عادت عبارت است از آنچه كه بر حسب حكم عقل، مردم بر آن استمرار و مداومت مى‏كنند و بارها آن را تكرار مى‏كنند. و از اين قبيل است قول فقهاء: الْعَادَةُ مُحَكّمَةٌ(93) وَ الْعُرْفُ قَاضٍ. «عادت چيزى است كه حَكَم قرار داده شده است و بنابراين صاحب اختيار در امور است، و عرفْ گواه و حاكم مى‏باشد.»

و در كلمه: مَعْرُوف گويد: معروف اسم مفعول است، و عبارت است از مشهور و ضد منكَر. و آن عبارت است از عملى كه در شرع مستحسن به حساب آيد. و گفته شده است: آن عبارت است از چيزى كه نفس انسان بدان آرامش پذيرد و آن را پسنديده و نيك بشمارد. و به معنى خير نيز آمده است. و به معنى رزق و احسان آمده است. و از اين قبيل است كلامشان كه مى‏گويند: مَنْ كَانَ آمِراً بِالْمَعْرُوفِ فَلْيَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ يعنى «كسى كه امر به خير مى‏كند بايد با رفق امر نمايد و به قدرى كه بدان نياز مى‏باشد امر نمايد.»

و در «مجمع البحرين» گويد: آيه قرآن: إلاّ مَنْ أمَرَ بِصَدَقَةٍ أوْ مَعْرُوفٍ (94)؛ معروف اسمى است كه جميع آنچه را كه از طاعت خدا شمرده شده است شامل مى‏گردد، و هر چيزى كه موجب تقرّب به سوى اوست، و احسان به مردم است، و هر چيزى كه‏شرع، ما را به‏انجام آن از مُحَسّنات فراخوانده است و از مُقَبّحات منع نموده‏است.

و اگر مى‏خواهى بگو: معروف، اسمى است براى هر فعلى كه حُسنِ آن در شرع شناخته شده است و نيز در عقل جائى كه در آن شرع ردّى و نزاعى ندارد.

و قول خداوند تعالى: فَأمْسِكُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ (95) يعنى با معاشرت نيكو و انفاق مناسب زنها را پاسدارى و نگاهدارى كنيد، أوْ فَارِقُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ(96) يعنى با نيكوئى آنان را ترك كنيد تا از عدّه طلاق خارج شوند و از شما جدا گردند. و اين كار بدون عنوان معروف صورت نپذيرد به اينكه مرد در عدّه رجوع كند، و سپس او را طلاق دهد تا زمان عدّه دراز گردد، و اين عمل را به قصد ضرر و آزار زن انجام دهد. اين عمل عمل معروف نمى‏باشد.

و كلام خدا: إلّا أنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوف(97) گفته شده است: مراد تعرّض براى خِطبه كردن اوست.

و كلام خدا: فَلْيَأكُلْ بِالْمَعْرُوفِ(98) يعنى به مقدارى كه سدّ حاجت كند، و برداشت قوت و خوراك داخل در معروف است. و منظور، شخص وصىّ و قيّم در اموال يتيمان است به مقدارى كه در امورشان صلاح به عمل آورده شود .

و كلام خدا: وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدّنْيَا مَعْرُوف(99) يعنى با والدين خود به معروف مصاحبت نما! و معروف چيزى است كه از زمره طاعت خدا دانسته شود، و منكَر چيزى است كه خارج از طاعت باشد.

و در «نهايه» ابن اثير در مادّه عَرَفَ گويد: در حديث نام معروف مكرّراً ذكر شده است و آن اسم جامعى است براى هر چه اطاعت خدا شناخته گردد، و موجب تقرّب به او و احسان به مردم باشد؛ و هر چيزى كه شرع ما را بدان فراخوانده است، و از آن نهى نكرده از كارهاى پسنديده و ترك افعال نكوهيده. و آن از صفات غالبه بر مردم است يعنى در ميان مردم شناخته شده است، به طورى كه اگر آن را ببينند انكار ننمايند.

و مَعْرُوف عبارت است از انصاف و حسن معاشرت با اهل و غير اهل از سائر مردم. و منكَر عبارت است از ضدّ جميع آنچه كه ذكر شد.

و در «صحاح اللّغَة» گويد: معروف ضدّ منكَر است، و عرف ضدّ نُكْر است. گفته مى‏شود: أوْلاَهُ عُرْفاً يعنى با او كار معروف و نيكوئى انجام داد.

و در «تاج العروس» گويد: معروف ضدّ منكر مى‏باشد. خداوند تعالى مى‏گويد: وَ أمْرُ بِالْمَعْرُوفِ(100) و در حديث وارد است: صَنَايِعُ الْمَعْرُوفِ تَقِى مَصَارِعَ السّوءِ. «كارهاى پسنديده، از افتادنهاى بد و ناهموار، انسان را حفظ مى‏نمايد.»

و راغب مى‏گويد: معروف اسمى است براى هر چيزى كه در عقل و شرع حسن آن شناخته گرديده است؛ و مُنكَر اسمى است براى هر چيزى كه در عقل و شرع ناشناخته گرديده است.

خداى تعالى مى‏فرمايد: تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ (101). «امر مى‏كنيد شما به كارهاى پسنديده، و نهى مى‏كنيد از كارهاى ناپسند.» و خداى تعالى مى‏گويد: وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوف(102) «و شما زنان گفتار پسنديده‏اى بگوئيد.»

و از اينجاست كه به ميانه‏روى در بذل و بخشش، معروف گفته شده است، چرا كه در عقل و شرع مستحسن به حساب آمده، مثل آيه: وَ مَنْ كَانَ فَقِيراً فَلْيَأكُلْ بِالْمَعْرُوفِ(103). «و كسى كه فقير مى‏باشد از أولياى ايتام مى‏تواند از اموال آنان به قدر پسنديده و شايسته بخورد و استفاده نمايد.»

و آيه: وَ لِلْمُطَلّقاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ(104). «از براى زنهاى طلاق داده شده، بايد به طور پسنديده، متاعى را قرار دهند.» يعنى به طور اقتصاد و از روى احسان.

و مثل آيه: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أذًى (105). «گفتار نيك و پسنديده و دعاى خير براى فقرا بهتر است از صدقه‏اى به آنان كه به دنبال آن آزار و منّت باشد.» يعنى رَدّ بِالْجَمِيلِ وَ دُعَاءٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ هَكَذَا .

و در «لسان العرب» گويد: معروف ضد منكَر و عرف ضدّ نُكْر است. أوْلاَهُ عُرْفاً يعنى مَعْرُوفاً. و معروف و عارفه خلاف نُكْر است و عرف و معروف به معنى جود مى‏باشد...

و مَعْروف مانند عُرْف مى‏باشد و گفتار خداى تعالى: وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدّنْيَا مَعْرُوف(106). «با آن دو تا: پدر و مادر در دنيا به طور معروف همنشينى كن!» يعنى مصاحب معروفى بوده باش.

زجّاج گويد: مراد از معروف در اينجا جميع افعال مستحسنه مى‏باشد.

و قول خداوند متعال: وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ(107)«در ميان خود (در مورد شير دادن فرزند) همگام و همرأى شويد.»

گفته شده است: در تفسير اين آيه آمده است كه: معروف به معنى لباس و روپوش مى‏باشد كه مرد بايد به زن عطا نمايد. و نبايد مرد در نفقه زنى كه بچه او را شير مى‏دهد كوتاهى كند در صورتى كه آن زن، مادر بچّه بوده باشد. چون مادر بچه به بچه خود مهربانتر است از دايه.

در اين صورت حقّ هر يك از مرد و زن به همديگر آن مى‏باشد كه درباره طفل به‏طور معروف و شايسته همفكرى و همكارى به عمل آورند.

بارى منظور از اين استشهادات لغويّه آن است كه دانسته شود: لفظ عُرْف و معروف در لغت چيز نيكو و پسنديده است. و چون عرف عامّ حقّ تأليف و ترجمه را عرف و معروف مى‏داند، بنابراين به آيه: وَ أمُرْ بِالْعُرفِ: و آيه: وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ مى‏توان استدلال بر مشروعيّت حقّ التّأليف و التّرجمة والصّناعة و الْحِرْفَة نمود.

اگر كسى بگويد: اين عرفيّت و معروفيّت امروز كافى بر مصداقيّت براى عرفيّت زمان شارع نمى‏باشد، و تا ثابت نشود عرفيّت در آن زمان، استدلال به اين آيات مشكل است.

پاسخش آن است كه: موضوعات عرفيّه از عرف گرفته مى‏شود، و ربطى به شرع ندارد. مثلاً در آيه أحَلّ اللهُ الْبَيْعَ (108) شما چه مى‏گوئيد؟!

غير از اين مى‏گوئيد: در هر زمان و در هر مكان، موضوعى تحقّق پيدا كند كه بر آن عنوان بيع صادق آيد، حكم أحَلّ اللهُ آن را شامل مى‏گردد؟ همين طور در موضوع عرف و معروف نيز چنين است. پس در هر زمان و در هر مكان در بين مردم حادثه‏اى پديد آيد كه مردم آن را معروف و نيكو دانند، و خلاف آن را منكَر و زشت بشمار آورند، به حكم قرآن بايد آن را مراعات كنند و آن را لازم و نيكو بشمارند، و از مخالفت با آن پرهيز نمايند.

مگر آنكه نصّى و تصريحى از طرف شارع بر خلافش رسيده باشد، مثلاً اگر در ميان جامعه‏اى رائج گردد كه: در هنگام غذا خوردن، دست خود را نشويند، و شستن دست را منكر دانند، و يا آنكه اين طور رائج شود كه: مردان با زنان اجنبى نامحرم دست دهند و مصافحه نمايند، و خلافش را زشت و ناپسند بدانند. در اين صورت لازم نيست از امر عرفى پيروى كرد، زيرا كه نصّ شرعى بر حرمت و يا بر كراهت آن وارد شده است. و اين نصّ در حكم و دليل مخصّص و مقيّد نسبت به عمومات و مطلَقات مى‏باشد.

و نظير اين مسأله بسيار است.

و امّا اگر هيچ دليل مخصّص و مقيّدى در بين نباشد، و آن امر، مكروه و محرّم به‏شمار نيايد، و عرف بنا به‏طرز تفكّر فطرى و غريزى، و يا براساس تعليمات اكتسابى، آن را نيكو و محترم بشمارد مراعات آن البتّه لازم مى‏باشد.

قديمى‏ترين نسخه صحيفه كامله خطّيّه كه أخيراً به دست آمده است

فقط داراى 40 دعا مى‏باشد، و از صحيفه أصليّه 35 دعا كم دارد

در دوران حكومت طاغوت: محمدرضا پهلوى، و استاندارى مَحَطّه خراسان و نيابت توليت آستان قدس حضرت ثامن الحُجَج سلام الله عليه: داود پيرنيا، و سرپرستى تعميرات حرم مطهّر مهندس انصارى، در هنگام برداشتن جرز و ستون حرم به واسطه توسعه مَطَاف زوّار، در ميان ستون، سه چيز يافت شد كه از جهت ارزشمندى و نفاست و دورى از دستبرد غارتگران و حفظ و صيانتشان، آنها را در وسط ستون و جرز حرم مبارك قرار داده و روى آن را بنّائى كرده بودند.

اين عمل در چه زمان، و به وسيله كدام حاكم قدرتمند و تصدّى و تسلّط وى بر آستانه صورت گرفته است هيچ معلوم نيست؟ ولى از تاريخ نوشتجات و مكتوباتى كه در آن بوده است، معلوم مى‏شود: بعد از هفدهم شهر مبارك رمضان سنه چهار صد و بيست و نه هجريّه قمريّه مى‏باشد .

آن سه چيز عبارت بودند از:

اوّل: حدود يك هزار و ششصد و پنجاه قسمت از قرآن كريم.

دوم: چهار عدد كتاب كه يكى از آنها مجموعه‏اى است كه داراى جلد مقوّائى، و رنگ حنائى با سطور مختلف، و خطّ نسخ، و اندازه صفحه 5/11*5/17 سانتيمتر مى‏باشد. اين مجموعه داراى پنج كتاب است: اوّل قَوَارِعُ الْقُرْآن، دوم: جزوه‏اى كه در آن آيات رُقْيَه و حِرْز مى‏باشد. سوم صحيفه سجّاديّه. چهارم: كتاب المذكّر و المؤنّث، پنجم: رسالة فى شَهْرِ رَجَب.

از اين چهار كتاب، اين مجموعه مذكوره بسيار ذيقيمت و نفيس مى‏باشد، وليكن سه كتاب دگر بدين مقدار داراى اهميّت نيستند.(109)

سوم: جواهرات بسيار گرانقدر و نفيس بوده است كه توسط داود پيرنيا و مهندس انصارى به سرقت رفته است.

صورت كلّ كتب مذكوره همراه با كتب به آقاى دكتر احمد على رجائى رئيس دانشكده أدبيات مشهد فرزند مزاربان فردوسى سپرده شده است، و آقاى مهدى ولائى كه متخصّص نُسَخْ خَطيّه و قديمه‏اند و ساليان متمادى در آستان قدس براى خصوص اين امور تصدّى داشته‏اند، در آن زمان با وجود آنكه بازنشسته بوده‏اند امّا به جهت انحصار ايشان در اين فنّ باز به ايشان رجوع مى‏شود و كتب به ايشان تحويل مى‏گردد.

ايشان هم‏آن‏مجموعه وسائركتب را بررسى‏نموده وبراى‏آنها فهرست‏در مجموعه فهرست كتب خطّى تنظيم مى‏نمايند. تاريخ تحويل كتب به دكتر رجائى طبق گفتار خود ايشان (يعنى مهدى ولائى) در 24 مردادماه 1349 شمسى بوده است.(110)، (111)

چون «صحيفه سجّاديّه» در اين مجموعه، از جمله پنج كتابى مى‏باشد كه در يك مجلّد تجليد گرديده است، و يك كتاب آن در علائم شناختن لفظ مذكّر و مؤنّث است، و بقيّه در قسمت دعا و كلام مى‏باشد، لهذا در فهرست كتب خطّى كتابخانه آستان قدس رضوى، اوّل در قسمت كتب تفسير و حكمت و كلام كه جلد يازدهم از آن، و دوم در قسمت كتب صرف و نحو و ادبيّات كه جلد دوازدهم از آن مى‏باشد ضبط و ثبت گرديده است.(112)

و از مجموع آنچه كه از اين دو فهرست دستگير مى‏گردد، آن است كه اين مجموعه از فقهاى حنفيّه و شافعيّه اوائل قرن پنجم هجريّه قمريّه، و از علماى نيشابور، و از ساكنان و عالمان و مدرّسان و زاهدان معروف در اين بلده، و مدرسه اين بلده مى‏باشد.(113)

«صحيفه سجّاديّه» كتاب سوم از اين مجموعه مى‏باشد، و در صفحه اوّل آن مسطور است:

كِتَابُ الدّعَوَاتِ مِنْ قِيلِ عَلِىّ بْنِ الْحُسَيْنِ جَدّ جَعْفَرِ بْنِ مَحَمّدٍ الصّادِقِ رحمة الله عَلَيْهِ وَ يُسَمّى كِتَابَ الْكَامِلِ لِحُسْنِ مَا فِيهِ مِنَ الدّعَوَاتِ. وَ الأصْلُ لأبِى‏عَلِىّ الْحَسَنِ بْنِ إبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمّدٍ الزّامِىّ الْهَيْصَمِىّ أسْعَدَهُ اللهُ.

«كتاب دعاها از گفتار على بن الحسين جدّ جعفر بن محمد الصادق ابو على رحمه الله مى‏باشد و به جهت نيكوئى دعاهائى كه در آن است، كتاب كامل ناميده مى‏شود. اين نسخه از كتاب، مِلْكِ أبوعلى: حسن بن ابراهيم بن محمد زامىّ، هَيْصَمى أسعده الله مى‏باشد.» و اين حسن بن ابراهيم زامى نويسنده صحيفه است كه تاريخ ختم را بدين گونه آورده است:

إنْتَهَا الْمَأثُورُ مِنَ الدّعَوَاتِ عَنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ حَافِدِ سَيّدِ الْخَلاَئقِ أجْمَعِينَ عَلِىّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىّ ابْنِ أبيطَالِبٍ خَاتَمِ الْخُلَفَاءِ الرّاشِدينَ، والصّلَوةُ عَلى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطّيّبينَ، وَ كَتَبَهُ الْحَسَنُ بْنُ ابْراهِيمَ بْنِ مُحَمّدٍ الزّامىّ(114) فى شوّالِ سَنَة ستّ عَشْرَةَ و أربع مائة.

«به پايان رسيد آنچه كه از دعاهاى زين العابدين و نواده سيّد جميع خلائق على بن حسين بن على بن أبيطالب ختم كننده خلفاى راشدين روايت گرديده است، و صلوات و درود بر محمّد و آل طيّبين او باد. و نوشت اين كتاب دعا را حسن بن ابراهيم بن محمد زامى (جامى) در شوّال سال چهارصد و شانزده.» غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ لِوَالِدَيْهِ وَ لِجَمِيعِ الْمؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِنَاتِ.

و در آخر كتاب اين عبارت است: سَبّلَهُ (115) صَاحِبُهُ الْخَادِمُ الْجَلِيلُ أبُوالْحَسَنِ عَلِىّ بْنُ إبْرَاهِيمَ الْبُوزَجَانِىّ عَلَى الاُسْتادِ الإمَامِ الزّاهِدِ أبِى‏بَكْرٍ مَحَمّدِ بْنِ الْحَسَن رضى الله عنه وَ عَلَى أوْلاَدِهِ وَ عَلَى كُلّ مِنْهُمْ أكْرَمَهُمُ اللهُ بِمَرْضَاتِهِ لِيَقْرَؤُا عَلَى رَأْسِ الْعَوَامِ فِى النّصْفِ مِنْ رَجِبٍ يَوْمِ الاسْتِفْتَاحِ مَادَامَ هَذَا الْجَزْءُ بَاقِياً، رَجَا دَعْوَةً صَالِحَةً مِنْهُمْ، يَقبلُ اللهُ مِنْهُ عَمَلَهُ وَ حَقّقَ رَجَاهُ وَ أمَلَهُ، وَ أصْلَحَ آخِرَهُ وَ أوّلَهُ.

«صاحب اين كتاب، خادم بزرگوار: ابوالحسن على بن ابراهيم بوزجانى، آن را وقف نمود بر استاد امام زاهد: ابوبكر محمد بن حسن رضى الله عنه و بر اولاد وى، و بر هر يك از ايشان ـ كه خداوند آنان را به مرضات و ستودگيهاى خود گرامى بدارد ـ براى آنكه آن را در سر هر سال در نيمه ماه رجب كه روز استفتاح ناميده مى‏شود، تا زمانى كه اين جزوه باقى است آن را بخوانند. از ايشان اميد دعاى صالح را دارم كه: خداوند از او عملش را قبول فرمايد و آرزويش و اميدش را برآورد، و آخر و اوّل امر او را اصلاح نمايد.»

و از اينجا به دست آمد كه اين نسخه، نسخه وقفى است، و آنكه صاحبان تنظيم فهرست‏ها گفته‏اند : واقف شناخته نشد،(116) واقف نامعلوم(117) است، درست مى‏باشد.

بايد دانست كه، كاتب صحيفه، پس از خاتمه آن، از سفيان بن عُيَيْنه از زُهْرى محمّد بن شهاب از حضرت على بن الحسين عليهما السلام مناجاتى را كه حاوى اشعارى مى‏باشد، و با نفس خود مخاطبه و با پروردگارشان گفتگو دارند، و اوّل آن اين است: يَا نَفْسُ حَتّامَ إلَى الْحَيَوةِ سُكُونُكِ(118)، (119) با همه طولش درازايش ذكر مى‏كند، و سپس دعاى نيكوئى به قدر دو صفحه مى‏آورد كه اوّلش اين است: اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ الّذِى خَلَقْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ أصْلُهَا إبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ، وَ فَرْعُهَا الذّبيحُ إسْمَعيلُ، وَ عَلَى آلِهِ الْغُرّ الْبَهاليلِ.

و بعد از آن دعائى براى ختم قرآن در چهار سطر ذكر مى‏كند، بدين گونه كه: اللَهُمّ أنْتَ عَلّمْتَنَاهُ قَبْلَ رَغْبَتِنَا فِى تَعَلّمِهِ ـ تا آخر.

و آنگاه مى‏گويد: مقابله اين كتاب از اوّل آن تا اينجا با اصل آن با قرائت برادرم: اسمعيل‏بن‏محمّد قَفّال، أيّده الله ـبارك الله فيه لمن نظر فيه مستفيداـ انجام گرفت.

و سپس صورت اجازه روايت خود را بدين طريق مى‏نويسد: اجازه داد به من برادرم ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن سلمة فرهاذْجِرْدِى ـ سَلّمه الله ـ كه اين صحيفه را بتمامها از او از ابوبكر كرمانى رحمه الله با روايت او از رجالش، همان طور كه آن را نوشتيم روايت نمايم.

و در ورقه بعدى سلسله رجال روايت را بدين گونه مى‏آورد: بسم الله الرحمن الرحيم. استاد ابوبكر محمد بن على كرمانى رضى الله عنه گفت: خبر داد به ما بندار بن يحيى بزوزن كه گفت: خبر داد به من ابوالحسن محمد بن يحيى بن سَهْل الدّهْنِى (الرّهْنِىّ هم خوانده مى‏شود) كه گفت: حديث كرد ما را ابو على محمد بن هُمَام بن سُهَيْل اسْكافى كه گفت: حديث كرد ما را على بن مالك كه گفت: حديث كرد ما را احمد بن عبدالله كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن صالح از عُمَيْر بن متوكل بن هَرُون كه گفت: حديث كرد مرا پدرم متوكّل كه گفت: من يحيى بن زيد بن على بن الحسين رضى الله عنه را پس از كشته شدن پدرش در حالى كه به سوى خراسان مى‏رفت ملاقات نمودم و بر او سلام كردم.

در اينجا اين راوى شرح ملاقات و گفتگوئى را كه ميان او و حضرت يحيى بن زيد صورت پذيرفته است بيان مى‏كند تا مى‏رسد بدينجا كه: محمد و ابراهيم از نزد حضرت صادق عليه السلام برخاستند در حالى كه مى‏گفتند: لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوّةَ إلّا بِاللهِ. و متوكّل دفترى را طلبيد براى اينكه صحيفه را بنويسد و به حمد خداوند و منّ و فضل او، صحيفه بتمامها اين مى‏باشد.

اين آخرين عبارتى است از شرح مقدّمه سند صحيفه كه اوّلاً برخلاف صحيفه مشهوره متداوله، و بر خلاف سائر كتب كه سند را در اوّل آن مى‏آورند، اينجا در آخر آورده است. و ثانياً دنباله حديث را كه حضرت براى متوكّل بن هرون بيان كرده‏اند از رؤياى رسول الله صلى الله عليه وآله و حكومت بنى‏اميّه و تفسير آيه مباركه: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ را تا آخر به كلّى ساقط نموده است.

تعداد أدعيه صحيفه يافت شده 40 عدد مى‏باشد

در اين صحيفه مجموعاً از أدعيه «صحيفه‏كامله» مشهوره‏15 دعا كمتر مى‏باشد، و لهذا نسبت بدان در حكم ناقص است. زيرا از أدعيه مشهوره فقط 39 دعا را واجد است، و چون يك دعا در تحت عنوان «وَ مِنْ دُعَائهِ فِى الشّكْوَى» بر صحيفه مشهوره اضافه دارد، لهذا مجموعاً 40 دعا مى‏شود. و علّت آنكه در فهرست آن را 38 دعا به شمار آورده‏اند آن است كه: در دو جا در صحيفه مشهوره دو دعا را مستقل و در تحت عنوانى مخصوص ذكر نموده است كه در صحيفه يافت شده آن دو را متمّم دعاى سابق به حساب آورده است:

اوّل در صفحه 39 از نسخه يافت شده، بعد از كلمه: بِسُيُوفِ أعْدَائهِ سه نقطه گذاشته شده ... و سپس مرقوم داشته: وَالْحَمْدُ لِلّهِ الّذِى مَنّ عَلَيْنَا... كه اين قسمت را در نسخه‏هاى صحيفه مشهوره تحت عنوان «الصّلَوةُ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ» آورده است .

دوم در صفحه 41 از نسخه يافت شده، بعد از كلمه «وَ لاَيُخَافُ إغْفَالُكَ ثَوَابَ مَنْ أرْضَاكَ» بلافاصله آمده است: «يَا مَنْ لاَ تَنْقَضِى عَجَائبُ عَظَمَتِهِ»...كه اين قسمت در نسخ صحيفه مشهوره تحت عنوان «دُعَاؤُهُ لِنَفْسِهِ وَ خَاصّتِهِ» آمده است.

و چون مى‏دانيم: مقدار أدعيه صحيفه مشهوره فعلاً در دست ما 54 دعا مى‏باشد بنابراين مقدار أدعيه صحيفه يافت شده، از أدعيه آن 15 عدد كمتر، و از مجموع شمارش أدعيه 14 عدد كمتر دارد. و لهذا گفتيم: اين نسخه، حكم نسخه ناقصى مى‏باشد كه از صحيفه يافت شده است .

بايد دانست كه: تحقيقات ما از روى عين نسخه يافت شده كه مجموعاً 101 ورق مى‏باشد، و صحيفه بخصوصها از ورق 40 تا ورق 83 از آن را استيعاب نموده است، مى‏باشد نه از روى نسخه عكسى و فتوگرافى آن.

اين از جهت متن، و امّا از جهت سند ديديم كه: راويان آن همه از اهل تسنّن و عامّى مذهب بوده‏اند و حجّيّتى فى نفسها در كلام و نقلشان نمى‏باشد و فقط اين صحيفه به واسطه قدمت تاريخ آن كه سنه 416 است، با اين نقصان، و با اين سند، فقط مى‏تواند مؤيّد صحيفه كامله مشهوره بوده باشد.

اصل، صحيفه مشهوره است و اين صحيفه مؤيّد آن، و البته بايد جدا طبع گردد، و أدعيه و عبارات آن و سند و تاريخچه مقدّمه آن با صحيفه مشهوره، خلط نگردد.

در همين تابستان كه جناب صديق ارجمند دانشمند و محقّق و شيعه شناس: حضرت آية الله حاج سيد عزيز الله طباطبائى (120) براى ديدن حقير در بنده منزل به عنوان عيادت و ديدار بذل مرحمت نمودند، چون از اين صحيفه سخن به ميان آمد فرمودند: حضرت سيد العلماء الكرام رفيق گرامى ديرين، جناب آية الله حاج سيد احمد فهرى زنجانى در شام اين صحيفه را طبع فرموده‏اند، يك نسخه از آن لازم است به دست شما برسد. حقير فوراً پيغام كردم به جناب آقاى حاج ابوموسى جعفر مُحيى مدير مكتب التبرّعات و الاستلامات فى الصّحن الشّريف در زينبيّه شام كه يك نسخه براى حقير بفرستند، و بعد از قريب بيست روز نسخه‏اى از صحيفه يافت شده، با طبع و خطّ و سليقه بسيار راقى، و با مقدّمه‏اى به قلم شريف خود آيةالله فهرى واصل شد.(121) در همين اوان نيز نسخه‏اى فارسى به نام «شرح و ترجمه صحيفه سجّاديّه» تأليف حضرت ايشان كه در طهران به طبع رسيده بود، مجلّد اوّل آن به دست حقير رسيد(122) و الحمدللّه و المنّة چنان سرشار و شاداب انوار قدسيّه حضرت سجّاد عليه السلام توسط جناب ايشان و قلم ايشان و بركات ايشان شديم كه حدّ وصف ندارد.

امّا چنانكه از بيان ايشان در موارد اختلاف ميان نسخه صحيفه مشهوره و ميان نسخه يافت شده برمى‏آيد، مجموع اختلافات به هشت مورد بازگشت مى‏كند كه پنج مورد از آن جزء امتيازات نسخه به دست آمده به حساب مى‏آيد. اين نظريه امتياز در نزد حقير نادرست آمد، لهذا بر خود حتم ديدم كه در اينجا كه بهترين موقع و محل براى معرفى صحيفه سجّاديّه مى‏باشد به عرض برسانم:

امتياز اوّل: قِدْمَت نسخه است. چون تاريخ كتابت آن سنه 416 هجريّه قمريّه مى‏باشد با وجود آنكه قديمى‏ترين نسخه‏هاى موجوده از صحيفه در جهان كه در دسترس مى‏باشند تاريخ كتابتشان 694 و 695 و 697 مى‏باشد و از آنها كه بگذريم نسخه‏اى به‏خط شهيداوّل است‏كه ميلادش‏734 و نيل‏به‏فوز شهادتش در784است.

پاسخ آن است كه: قدمت نسخه به خودى خود موجب امتياز نمى‏گردد تا مستند به اصل صحيح و راويان معتبر و صحيح و ثقه نگردد، و بر آنها تكيه نزند. در جائى كه خود ايشان اعتراف بر تواتر سند صحيفه دارند، و همين صحيفه مشهوره فعليّه از زمان خود امام عليه السلام و در هر عصرى و در هر مِصْرى تواتر خود را به اعلى درجه از اتقان حفظ نموده است، ديگر چه نيازى به لزوم قدمت نسخه فى‏حدّ نفسها مى‏باشد. زيرا تواتر نسخه مشهوره قدمتش قبل از سنه 416 بوده است، و در خود آن سنه، و بعد از آن، خواه نسخه‏اى خطى از آن در جهان يافت بشود يا نشود.

و به عبارت ديگر، معنى تواتر آن است كه: از زمان ما در يكايك از زمانها تا عصر خود حضرت امام زين العابدين عليه السلام، همين صحيفه مشهوره، با عين اين أدعيه، و عين اين تعداد دعا، و عين اين عبارات، قطعيّت و يقينيّت دارد. يعنى در خود زمان سنه 416 هم با همان صحيفه روبرو و مواجه بوده، و موجوديّت خود را ارائه مى‏دهد، و يقينى بودن خود را اگر چه در آن زمان هم نسخه‏اى از آن يافت نشود، در برابر آن صحيفه كه هم نقصان از جهت كمّيّت دارد، و هم از جهت شرح مقدّمه، و هم از جهت راويان مجهول الحال عامّى مذهب كه براى ما وثوقشان به اثبات نرسيده است، تحكيم و اثبات مى‏كند، و آن صحيفه را پس مى‏زند، و در برابر موارد اختلاف خود عرض اندام نموده جلوه‏گرى مى‏نمايد.

مثلاً شما فرض كنيد: اينك يك نسخه خطى از قرآن كريم در عالم يافت نشود، آنگاه يك نسخه خطّى بسيار نفيس متعلّق به زمان هارون الرّشيد مثلاً كشف گردد كه در آن بعضى از سوره‏هاى قرآن موجود نباشد، و يا در بعضى از آيات، عبارتى مخالف با اين آيات به چشم بخورد، آيا شما در اين مورد و اين فرض چه مى‏گوئيد؟! آيا مى‏گوئيد: آن نسخه چون بسيار نفيس و عتيق مى‏باشد، مقدّم است بر اين قرآنهاى معموله مُقْرُوّه؟!

و يا آنكه بدان نسخه اعتنائى در برابر قرآن نمى‏نمائيد؟! و به واسطه تواتر حتميّه قرآن، دست از آن نسخه برمى‏داريد و فقط از آن به عنوان شاهدى براى آيات و سور قرآن استفاده مى‏كنيد؟!

در جائى كه آن نسخه قديمه عتيقه مكتوبه در سنه 416، هم از جهت سند اعتبار لازم را ندارد، و هم از جهت كمّيّت، در آن نقصان چشمگيرى موجود مى‏باشد، و هم از جهت حذف بيان رؤياى رسول الله، و تعبير آن به حكومت بنى‏اميّه و تفسير آيه قدر، در آن اسقاط معتنابهى كه موافق آراء سنّى مذهبان و راويان آن مى‏باشد، ملاحظه مى‏گردد، در اين صورت نفس قدمت آن چگونه مى‏تواند بدان ارزش علمى و تاريخى ببخشد؟!

بنابراين قدمت هر كتابى هنگامى مى‏تواند ارزش علمى و تحقيقى داشته باشد كه مبتنى بر اصول علمى آن كتاب و يا آن فنّ بوده باشد، نه مخالف با آن.

و به لسان دانش: ارزش كشف آثار باستانى رابطه مستقيم دارد به نحو آليّت و مرآتيّت بر تحقّق وتثبيت فرضيه علمى كه نمايشگر آن مى‏باشد، نه به نحو موضوعيّت.

بنابراين كشف يك صفحه از كلام افلاطون كه انتسابش به وى محقّق گردد، ارزشمندتر است از كشف كتاب قطورى كه انتسابش به او مشكوك باشد، گرچه تاريخ كتابت آن كتاب قطور مشكوك، هزار سال جلوتر از اين صفحه متيقّنه، در خارج صورت گرفته باشد.

امتياز دوم: بلاغت چشمگيرى است كه در اكثر موارد اختلاف با نسخه معروفه به چشم مى‏خورد .

پاسخ آن است كه: ما آنچه تفحّص كرديم و ميان عبارات و كلمات صحيفه مشهوره با صحيفه به دست آمده مقابله انداختيم، نه بلاغت چشمگير، و نه غير چشمگير را در آن كه مزيد بر صحيفه مشهوره باشد نيافتيم. بلكه از جهت بلاغت با جرح و تعديلها، و كسر و انكسارهائى كه به عمل آمد، هر دو صحيفه داراى درجه واحدى از بلاغت مى‏باشند. و اينك شرح مختصرى را در اين باره راجع بخصوص يَا مَنْ تُحَلّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ را در اينجا ذكر مى‏كنيم، و ميان يكايك از جملات و كلماتى كه با هم اختلاف دارند مقايسه نموده و بالأخره سرهم جمع‏بندى مى‏نمائيم تا معلوم شود: در بلاغت صحيفه يافت شده نسبت به صحيفه موجوده مشهوره، امتيازى وجود ندارد.

اين دعا در صحيفه مشهوره به اسم «دُعَاؤُهُ فِى الْمُهِمّاتِ» و در صحيفه به دست آمده به اسم وَ مِنْ دُعَائهِ إذَا نَزَلَتْ بِهِ مُهِمّةٌ (123) مى‏باشد.

در مشهوره: وَ يَامَنْ يُفْثَأ بِهِ حَدّ الشّدَائدِ است.

و در به دست آمده: وَ يَامَنْ يُفْثَأ بِهِ حَمْىُ الشّدَائدِ مى‏باشد.

حَدّ الشّدائد ـ حدّ الشّراب: سَوْرته. حدّ السّيف: مَقْطعه. من الإنسان: بأسْه و مايعتريه من الْغَضَب. من كلّ شى‏ءٍ : شباته وحِدّتُه.

حَمْىُ الشّدَائدِ . و صحيح حَمْىُ الشّدَائد است نه حَمَى الشّدَائدِ. زيرا حَمْى به معنى حرارت و گرمى است. حَمِىَ يَحْمَى حَمْياً و حُمْياً و حُمُوّاً النّارُ: اشتدّ حَرّها.

فَثَأ يَفْثَأ فَثْأً وفُثُوءاً القِدْرَ: سَكّنَ غَليانَها. الغضبَ: سَكّنَ حدّتَهُ .

بنابراين هر دو لغت خوب است. چون فَثَأ حَدّهُ به معنى ساكن كردن شدّت و حِدّت است. وَفَثأ حَمْيَهُ به معنى فرو نشاندن گرمى و حرارت مى‏باشد.

در مشهوره: وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إلَى رَوْحِ الْفَرَجِ.

در به دست آمده: وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ بِهِ الْمَخْرَجُ إلَى مَحَلّ الْفَرَجِ.

در كلمه مِنْهُ و بِهِ تفاوتى وجود ندارد. و امّا روح الفرج كه در مشهوره مى‏باشد بلاغتش بيشتر است از به دست آمده كه محلّ الفرج است. زيرا رَوْح به معنى راحت، نسيم، عدالتى كه دردمند و شِكْوِه دار را راحت مى‏بخشد، نصرت، فرح و رحمت وارد شده است و البته از محل فرج يعنى جاى فرج ابلغ مى‏باشد، چرا كه در محل فرج اين لطائف رَوْح فرج به دست نمى‏آيد .

در مشهوره: ذَلّتْ لِقُدْرَتِكَ الصّعَابُ.

در به دست آمده: ذَلّتْ بِقُدْرَتِكَ الصّعَابُ.

لام به معنى تعديه، وباء به معنى تسبيب است و تفاوتى ندارد.

در مشهوره: وَ تَسَبّبَتْ بِلُطْفِكَ الأسْبَابُ.

در به دست آمده: وَ تَشَبّكَتْ بِلُطْفِكَ الأسْبَابُ.

تَسَبّب اسباب يعنى واسطه و وسيله قرار گرفتن اسباب است براى اجراى امر تو! و تشَبّك اسباب يعنى اختلاط و درهم اثر كردن. اشْتَبَكَ وَ تَشَبّكَ: يعنى اختلط و امتزج. تَداخَلَ بعضُه فى بعض. هر دو معنى، راقى و فصيح مى‏باشد.

در مشهوره: وَ جَرَى بِقُدْرَتِكَ الْقَضَاءُ.

در بدست آمده: وَ جَرَى بِطَاعَتِكَ الْقَضَاءُ.

جريان امور و قضاى‏الهى طبق قدرت او،و يا طبق طاعت او،هر دو صحيح است.

در مشهوره: وَمَضَتْ عَلَى إرَادَتِكَ الأشْيَاءُ.

در به دست آمده: وَمَضَتْ عَلَى ذِكْرِكَ الأشْيَاءُ.

ذِكْر به معنى تسبيح و تمجيد و آوازه و صيت مى‏باشد. و اراده او به معنى گذشتن امور و جريان اشياء طبق اراده خدا. و البتّه اين أبلغ است تا گذشتن آنها طبق تسبيح و ياد خدا.

در مشهوره: وَ قَدْ نَزَلَ بِى.

در به دست آمده: قَدْ نَزَلَ بِى.

با واو شيرين‏تر و مليح‏تر است.

در مشهوره: مَا قَدْ تَكَأّدَنِى ثِقْلُهُ.

در به دست آمده: مَا قَدْ تَكَاأدَنِى ثِقْلُهُ.

تَكَأّدَ و تَكَاأدَ هر دو از باب كَأدّ مى‏باشد. تَكَادّ وَ تَكَاءَدَ الأمرُ و فلاناً : شَقّ عليه، از باب تفعّل و تفاعل است. و هر دو داراى يك معنى مى‏باشند و فرق ندارند .

در مشهوره: وَ ألَمّ بِى مَا قَدْ بَهَظَنِى حَمْلُهُ.

در به دست آمده: وَ ألَمّ بِى مَاقَدْ بَهَظَنِى حِمْلُهُ.

بَهَظَهُ يَبْهَظُهُ بَهْظاً و أبْهَظَهُ الحمل أوالأمرُ: أثْقَلَه و سبّب له مَشقّةً .

حَمْل مصدر است به معنى بار كردن و حِمْل اسم مصدر است به معنى بار و حملى كه بر مى‏دارند، و هر دو معنى خوب است بدون تفاوت.

در مشهوره: وَ لاَ فَاتِحَ لِمَا أغْلَقْتَ وَ لاَ مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ وَ لاَ مُيَسّرَ لِمَا عَسّرْتَ وَ لاَ نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ، فَصَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ وَ افْتَحْ لِى يَا رَبّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ!

در به دست آمده: وَ لاَ فَاتِحَ لِمَا أغْلَقْتَ فَافْتَحْ لِى إلهى أبْوَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ.

معلوم است كه مشهوره فصيح‏تر و بليغ‏تر است. مُغْلِق را در برابر فاتِح آوردن، و دو جمله : لا مُيَسّر لما عَسّرتَ و لا ناصَر لِمن خَذَلْتَ با آن معانى راقيه و عاليه و سپس ذكر صلوات بر محمّد و آل او، همه و همه در رساندن انحصار امر تدبير به دست خداوند ابلغ مى‏باشد، و در حقيقت در اينجا مى‏توان گفت: صحيفه به دست آمده در اين جملات ناقص مى‏باشد.

در مشهوره: وَ أنِلْنِى حُسْنَ النّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ!

در به دست آمده: وَ أنِلْنِى حُسْنَ النّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ إلَيْكَ!

تفاوتى ندارد لجواز حذف مايعلم.

در مشهوره: وَ أذِقْنِى حَلاَوةَ الصّنْعِ فِيمَا سَألْتُ!

در به دست آمده: وَ أذِقْنِى حَلاَوةَ الصّنْعِ فِيمَا سَألْتُكَ!

اينهم بعينه مثل سابق مى‏باشد و تفاوتى ندارد.

در مشهوره: وَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجَاً هَنِيئاً!

در به دست آمده: وَهَبْ لِى إلَهِى مِنْ لَدُنْكَ فَرَجاً هَنِيّاً!

هَنِى‏ء و هَنِىّ هر دو از يك باب و يك صيغه و داراى دو إعلال است به معنى گوارا و بدون مشقّت از مادّه هَنَأ مهموز اللّام كه جايز است همزه آن را به ياء إبدال نمود، و ياء را در ياء ادغام كرد تا هنّى گردد، و بدون تفاوت است. و در كامله لفظ «رحمت» آمده است كه در ناقصه به دست آمده، افتاده است. وَالاصلُ عدم الزّيادة، لاعدم النّقيصة. و عطف فرج بر رحمت مستحسن مى‏باشد.

در مشهوره: وَ لاَتَشْغَلْنِى بِالاِهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ!

در به دست آمده: وَ لاَ تَشْغَلْنِى بِالاِهْتِمَامِ عَنْ تَعَهّدِ فُرُوضِكَ!

تَعَاهَدَ و تَعَهّدَ و اعْتَهَدَ الشّىْ‏ءَ: تَحَفّظَ بِهِ و تَفَقّدَهُ. جَدّدَ الْعَهْدَ بِهِ. بنابراين هيچ تفاوتى ميان دو عبارت نمى‏باشد، زيرا هر دو داراى يك معنى از دو باب مى‏باشند.

در مشهوره: وَاسْتِعْمَالِ سُنّتِكَ!

در به دست آمده: وَاسْتِعْمَالِ سُنَنِكَ!

چون سُنَن جمع سنّت است، در برابر فروض كه آن نيز جمع فرض است أبلغ مى‏باشد.

در مشهوره: فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِى يَا رَبّ ذَرْعاً!

در به دست آمده: فَقَدْ ضِقْتُ بِمَا نَزَلَ بِى يَا رَبّ ذَرْعاً!

هيچ تفاوت ندارد، مثل ذَلّت لِقدرتك و ذَلّت بقدرتك كه گذشت.

در مشهوره: فَافْعَلْ بِى ذَلِكَ وَ إنْ لَمْ‏أسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ!

در به دست آمده: فَافْعَلْ ذَلِكَ بِى إلَهِى وَ إنْ لَمْ‏أسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ!

بدون تفاوت مى‏باشد.

در مشهوره: يَاذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ!

در به دست آمده: يَاذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ أزْكَى صَلَوةٍ وَ أتَمّهَا وَ أنْمَاهَا وَ أكْمَلَهَا يَا أرْحَمَ الرّاحِمينَ.

در اينجا صلوات آمده است، علاوه بر وسط دعا كه در مشهوره و به دست آمده، صلوات آمده بود، و همان طور كه در بحث از صلواتهاى صحيفه خواهيم ديد، انكار جناب ايشان صلوات را به طور مطلق از صحيفه مشهوره، از أغرب غرائب مى‏باشد.

اختلاف سوم: اختلاف نسخه قديمه با نسخه معروفه در ترتيب ذكر دعاهاست كه پاره‏اى از آنها پس و پيش ذكر شده است.

راست است، در ترتيب دعاها ميان دو صحيفه اختلاف وجود دارد، ولى اين اختلاف ترتيب موجب امتيازى براى صحيفه به دست آمده نمى‏باشد، همچنانكه خود ايشان هم در اينجا ادّعاى امتياز نكرده‏اند.

اختلاف چهارم: اختلاف در شماره دعاهاست كه بعضى از دعاها در نسخه معروفه عنوانى مستقل دارد، و در نسخه قديمه متمّم دعاى پيش است. چنانكه دعاى اوّل و دوم در صحيفه مشهوره، در صحيفه قديم يك دعا بيش نيست.

عنوان متمّميّت دعا در صحيفه به‏دست آمده فقط در دو مورد است كه ما صريحاً مواردشان را بيان كرديم، و بدين لحاظ بود كه تعداد أدعيه صحيفه به دست آمده را از 38 به 40 بالا آورديم.

ولى مطلبى مهم كه ايشان هم در مقدّمه بدان اشاره‏اى نموده‏اند، همين نقصان أدعيه به دست آمده است كه از 54 دعاى معروف مقدار پانزده عدد كمتر دارد و با ضميمه دعاى شَكْوى چهارده عدد كمتر دارد. و اين مقدار نقصان فاحشى مى‏باشد كه در آن وجود دارد. زيرا 14 54 صحيفه را كه عدد معتنابهى ميان ثلث صحيفه تا ربع آن مى‏باشد، از آن كسر دارد.

و در حقيقت ميان ثلث تا ربع أدعيه صحيفه مشهوره از آن ساقط گرديده است.

و اين نقصان عدد را در آن نه تنها بايد امتيازى صحيح و علمى براى صحيفه مشهوره به شمار آورد، بلكه بايد فقط براى صحيفه به دست آمده، عنوان ناقصه را در برابر كامله برگزيد . و ما از جناب محترم ايشان ممنونيم كه به اين كمى أدعيه در آن، عنوان امتياز نداده‏اند .

اختلاف پنجم: اختلاف در عناوين دعاهاى دو نسخه است كه بعضى از عناوين نسخه معروفه اصلاً در نسخه قديم نيست. مانند دعاى پنجم كه در صحيفه مشهوره عنوانش «دُعُاؤُهُ لِنَفْسِهِ وَ خَاصّتِهِ» و در نسخه قديمه بدون عنوان است.

راست است كه: در اين دو صحيفه، در عبارات و كلمات بعضى عناوين مختصر اختلاف وجود دارد كه آن زياد داراى اهميّت نمى‏باشد، ولى اشكال در نبودن بعضى از عناوين در نسخه به دست آمده مى‏باشد كه با وجود داشتن عنوان براى هر دعائى جداگانه، چگونه اين أدعيه فاقد آن هستند؟!

آيا مى‏توان براى آن محملى غير از سقوط، چيزى را معيّن كرد. در اين صورت فقدان خصوص اين عناوين در آن صحيفه، نقطه ضدّ امتياز به خود مى‏گيرد؛ يعنى وَهْن و كم اعتبارى.