امام شناسى ، جلد چهاردهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۳ -


و در ذهن من نمى‏گذشت، و يا در دل من خطور نمى‏كرد كه: براى احدى نوشتن استدراك بر اين صحيفه‏هاى فضلاء ثلاثه امكان داشته باشد، آنان كه در ميان اهل عصر خود به تتبّع و تبحّر و اطّلاع امتياز داشته‏اند، بلكه براى ايشان در طول عمرشان غير از آن شغلى نبوده است .

و از امور شگفت انگيز آن است كه: من بسيارى از أدعيه را در ميان كتب مشهوره متداوله‏اى كه نسخه‏هاى آن يقيناً در نزد آنان بوده است و از آن نسخه‏ها نقل كرده‏اند، پيدا نموده‏ام .

و كافى است براى تو، صاحب «صحيفه ثالثه»: آن كس كه در حفظ و تتبّع و معرفت تصانيف و مصنّفين، كم نظير بوده است و تا به جائى مهارت او اوج داشت كه اوراقى را از كتب مجهوله‏اى كه اوّل و آخرش از بين رفته بود، به وى ارائه مى‏كرده‏اند، او آنها را تميز مى‏داد و مى‏شناخت آنها از چه كتابى مى‏باشند، و در حالى كه تقريباً نيمى از عمر خود را در سياحت بسر برده بود و در بيشترى از شهرها داخل شده بود، و در تمام اين مدت مشغول تتبّع و تفحّص در كتب بوده است.

و بلكه صاحب «صحيفه رابعه» چنين بوده است. زيرا وى را كه ما همعصر او بوده‏ايم مشاهده كرده‏ايم، و نظير او را در عصرش در تتبّع و تصفّح و جمع كتب نادرة الوجود و بحث و تنقيب از آثار اهل بيت عليهم السلام در طول عمرش، نديده و نشنيده‏ايم به طورى كه تا زمان شيخوخت و پيرى، شغلى غير از اين نداشته است.

اين بزرگان همه مقصد واحدى را تعقيب مى‏نموده‏اند، و هر لاحقى از آنها مى‏كوشيده است تا برساند خود را به آنچه كه سابق از آنها نرسيده است. تا اينكه خداوند بر من منّت نهاد تا رسيدم به أفضل از آنچه كه آنان رسيدند، و سهل و آسان شد براى من، وصول به سخت‏تر از آنچه كه آنها بدان رسيده‏اند. به علّت آنكه گردآورى اين أدعيه پيشتر از آنكه دست كسى بدان دراز گردد، آسانتر است از زياده كردن بر آنها. و زياده كردن بر آنها نيز پيشتر از تتابع أفكار و تعاقب أنظار آسانتر است از پس از آن. و اين امرى است معلوم و پوشيده نمى‏باشد، وليكن ذَلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ.(63)

بنابراين، من بر فضل و كرم او، شكر او را به جاى مى‏آورم و آنچه گفتم از باب بيان و حديث نعمت اوست، با وجود آنكه من از اسب سواران ممتاز اين جولانگاه نمى‏باشم، وليكن خداى تعالى امر فرمود تا كشتى نوح عليه السلام در روى كوچكترين كوهها متمكّن گردد و بنشيند.

و صاحب «صحيفه رابعه» مى‏گويد: اگر اين مثال دائر «كَمْ تَرَكَ الأوّلُ لِلآخِرِ» نبود پس از كوشش و جهد اين دو عالم متبحّر يعنى حرّ عاملى و فاضل اصفهانى 0 و با وجود اعوان و كتبى كه داشته‏اند، امكان نداشت براى اين قاصر فاقد اعوان، و مبتلاى به شرّ أزمان در شرّ بُلْدان از مساكن اهل ايمان كه أدعيه را التقاط و جدا و پيدا نمايد ـ (انتهى) .

و جائى كه اين گفتار، كلام وى باشد ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ و اين شكوه او از فقد اعوان و از شهر و زمان، با وجود سعه حال و تمكّنى كه دارا بوده است، پس بيا و ببين مثل من چه بايد بگويد؟!

و من چنين نمى‏باشم كه ادّعا كنم احاطه به جميع أدعيه مأثوره از آنحضرت عليه السلام را پيدا كرده‏ام، بلكه چه بسا آنچه را كه از من فوت شده است بيشتر باشد از آنچه كه به من واصل گرديده است؟ و سهل و آسان گردد براى كسانى كه پس از من مى‏آيند آنكه زياد كنند بر آنچه كه من جمع نموده‏ام، همچنانكه امكان يافت كه من بيفزايم بر أدعيه جمع‏آورى كسانى كه پيش از من بوده‏اند، چرا كه علوم آل محمّد عليهم السلام إحصاء نمى‏شود، و مآثرشان به شمارش نمى‏آيد. چگونه اين طور نباشد در حالى كه آن علوم مأخوذ مى‏باشد از مدينه علم نبوى و مستمدّ است از منبع فيض الهى؟

و شايد آنچه از ما مختفى گرديده است بيشتر باشد از آنچه به ما رسيده است، و عبادت زين‏العابدين عليه السلام و دعاهاى وى و مناجات او به گونه‏اى است كه قلم را قدرت إحصاء آن نمى‏باشد . در صورتى كه صاحب «صحيفه ثالثه» گفته است: اكثر كتابهاى أدعيه و اعمال، و بالخصوص روايات قدماء اصحاب ما تلف گرديده است، و از آنها عين و اثرى بجاى نمانده است. بنابراين ما چگونه مى‏توانيم مدّعى إحصاء و حصر آن أدعيه گرديم. در اينجا صاحب ثالثه مى‏گويد: مگر آنكه من تا سر حد توان و قدرتم آنچه را كه در جهد و نيرو داشتم بذل كردم ـ انتهى.(64)

مرحوم امين قدس سره در اينجا نُه مورد از تنبيهات را بيان مى‏كند، و پس از آن وارد در ذكر دعاها مى‏شود. در تنبيه و بيان چهارم مى‏فرمايد: بدانكه: من چون اوّلاً در مقام جمع أدعيه برآمدم، ابتداءً در مقام تعرّض به ذكر أسناد آن نبودم، و نامى از كتب مأخوذه از آنها را هم غالباً نمى‏آوردم، و اين فقط به خاطر اختصار بود. چون ذكر آن أدعيه در كتب مربوطه متكرّراً آمده بود، همان طور كه صاحب «صحيفه ثانيه» أيضاً بر همين منوال مشى كرده بود.

علاوه بر اين به جهت آن بود كه در ذكر مصادر و أسانيد آنها، فائده مهمّه‏اى به نظر نمى‏رسيد، به علّت سهولت امر در مستحبّات و بخصوص در دعاها،(65) با وجود آنكه ارسال آنها در كتاب متأخّر كمتر از ارسال آنها در كتاب متقدّم نمى‏باشد .

و چه خوب گفته است صاحب «صحيفه ثالثه» در ضمن كلامش در اوّل خطبه گفتارش: إنّ أهْلَ عَصْرِنَا لَمْ يَعْتَمِدُوا عَلَى مَرَاسِيلِ أمْثَالِنَا إلّا وَ قَدْ بَلِيَتْ عِظَامُنَا وَ طَالَ زَمَانُ وَفَاتِنَا.

«تحقيقاً اهل عصر ما بر روايات مرسله ما اعتماد نمى‏كنند مگر هنگامى كه استخوانهايمان كهنه گردد و زمان دور و درازى از مرگمان بگذرد.»

و در اين سخن اشاره دارد بر آنكه آنچه را كه شخص معاصر، به نهج ارسال روايت مى‏كند، كمتر از آنچه كه شخص متقدّم به نهج ارسال روايت مى‏نمايد نيست با فرض تساوى آن دو در وثاقت، إلّا اينكه طبيعت اهل هر عصر بر آن منطبع گرديده است كه: معاصرين خود را حقير و كوچك بشمارند؛ بلكه فضل و برترى مرد غالباً ظاهر نمى‏گردد مگر پس از مرگش، آن هم بعد از سپرى شدن مدّت طولانى از عهد وفاتش، لكن در عين حال او بر صاحب صحيفه ثانيه عيب مى‏گيرد كه چرا ذكر مأخذ أدعيه‏اى را كه روايت كرده است ننموده است؟ زيرا فقدان ذكر سند، آنها را از حدّ مسانيد بيرون كرده، و در زمره مراسيل داخل مى‏كند. و به همين سبب است كه او هر دعائى را كه ذكر مى‏كند، اشاره به كتابى كه از آن نقل كرده است مى‏نمايد.

و با وجود اين، خود او در بسيارى از أدعيه ذكر اسانيدش را مهمل گذارده است، و شايد آن دعا در آن كتابى كه از آن نقل نموده است بدون ذكر سند بوده است.

و من چون بر اين تعييب و تعيير وى وقوف يافتم عازم شدم بر ذكر اسانيد و اسماء كتبى كه از آنها نقل نموده‏ام به جهت فرار و خلاصى از مثل اين گونه اعتراض، و همچنين به جهت خالى نبودن آن از فائده مترتّبه بر آن ـ تا آخر كلام او.(66)

و در تنبيه و بيان نهم مى‏فرمايد: بدان: اكثر أدعيه‏اى را كه ما در اين صحيفه جمع نموده‏ايم آنها را از كتب معتبره معتمده نقل نموده‏ايم. و معذلك براى صحّت آنها از خود آنها بر خود آنها شواهدى است. زيرا بلاغت ألفاظ و علوّ مضامين، قويترين شاهد بر صحّت نسبت آنها مى‏باشد.

امّا بعضى از آنها بدين مثابه نيستند، و از بعضى از آنها در نفس انسان خطورى پيدا مى‏شود كه البتّه بر شخص ناقد بصير مخفى نمى‏باشد، وليكن چون ما قطع به عدم صحّت نسبتشان نداشتيم، عذرى در ترك آن نداشتيم. فلهذا آنها را نيز ثبت نموديم و عهده آن را با ناقلينش قرار داديم، با ملاحظه سهولت امر به علّت عدم ترتّب حكم‏شرعى، و رجاء حصول‏ثواب براى‏كسانى‏كه بدان‏أدعيه مترنّم‏مى‏گردند. (67)

وليكن ما به چند مناجات منظومه برخورد نموديم كه قطع به فساد نسبتشان به امام عليه السلام يافتيم به جهت ركيك بودن ألفاظشان به طورى كه كسى كه كوچكترين درايت و تميزى داشته باشد راضى نمى‏گردد آنها را به خودش منتسب سازد، پس چگونه احتمال مى‏دهد از منبع فصاحت و بلاغت تراوش نموده باشد؟! و علاوه بر اين در بعضى از آنها «لَحْن و إيطاء» و در بعضى إيطاء وجود دارد. و از اين قبيل است آنچه كه صاحب صحيفه رابعه به نقل از خطّ بعضى از علماء ذكر كرده است و أوّلش اين است:

ألَمْ تَسْمَعْ بِفَضْلِكَ يَا مُنَائى

دُعَاءً مِنْ ضَعِيفٍ مُبْتَلاَء تا آخر نُه بيت كه همگى آنها از اين قبيل هستند. و رَوِىّ دو بيت از آنها لفظ خطاء به مدّ آمده است كه در آن جمع ميان خطا و ايطاء شده است. و رَوِىّ دو بيت از آنها لفظ رجائى آمده است.

و از همين قبيل است مناجاتى كه از خطّ بعضى از علماء نيز نقل نموده است و اوّلش اين است:

إلَيْكَ يَا رَبّ قَدْ وَجّهْتُ حَاجَاتِى

وَجِئْتُ بَابَكَ يَا رَبّ بِحَاجَاتِى

تا آخر يازده بيت كه جميع آنها در ركيك بودن تساوى دارند. و در رَوِىّ بيت سوم أيضاً لفظ حاجاتى آمده است. و بخشى از آن اين گونه مى‏باشد: أنْتَ الْعَلِيمُ بِمَا يَحْوَى الضّمِيرُ بِهِ. و بعضى اين گونه است: وَارْحَمْ ذُنُوبِى بِمَا أخْطَأْتُ وَ ارْحَمْنِى .

و عذر صاحب صحيفه رابعه در ايراد اين دو مناجات، عدم كمال معرفت اوست به لسان عربى.

و أيضاً از همين قبيل مى‏باشد مناجاتى كه ما در كتاب محمّد طَبيب يافته‏ايم، و أحدى از صاحبان صحيفه‏ها آن را ذكر ننموده‏اند و اوّلش اين است:

اُجِلّكَ عَنْ تَعْذِيبِ مِثْلِى عَلَى ذَنْبِ

وَ لاَ نَاصِرٌ لِى غَيْرُ نَصْرِكَ يَا رَبّ

تا پايان پانزده بيت كه حيا مى‏دارد كسى كه به اقلّ درجه معرفت داشته باشد آن را به او نسبت دهد، به سبب آنكه صادر شده است از كسى كه علم عربيّت را به خوبى نمى‏دانسته است، و معنى فصاحت و بلاغت را نشناخته بوده است. و در اين مناجات است: وَ أنَا عَبْدُكَ الْمَحْقُورُ فِى عِظَمِ شَأنِكُمْ. و أيضا در آن مى‏باشد:

وَ تَقْلِبُنى مِنْ ظَهْرِ آدَمَ نُطْفَةً

اُحَدّرُ فِى قَعْرٍ صَرِيحٍ مِنَ الصّلْبِ

فَأخْرَجْتَنى مِنْ ضِيقِ قَعْرٍ بِمَنّكُمْ

و در آن مى‏باشد همچنين :

فَحَاشَاكَ فِى تَعْظِيمِ شَأنِكَ وَ الْعُلَى

تُعَذّبُ مَحْقُوراً بِإحْسَانِكُمْ رَبّى

لِلأنّا رَأيْنَا فِى الأنَامِ مُعَظّماً

تَجَلّى‏عَنِ‏الْمَحْقُورِفِى‏الْحَبْسِ‏وَالضّرْبِ

و غير اينها از امثال اين هذيانها.(68)

از اينجا به بعد مصنّف محترم «صحيفه خامسه» شروع مى‏نمايد به ترتيب در ذكر يكصد و هشتاد و سه دعا و مناجات از آنحضرت عليه السلام، و خصوصاً آن بيست و يك دعاى ساقطه از صحيفه كامله، هر كدام از آنها را كه در محلّ مناسب خود ذكر مى‏نمايد، متذكّر مى‏گردد كه: اين از جمله آن بيست و يك دعاى ساقطه مى‏باشد، و هر يك از أدعيه «صحيفه ثالثه» أفندى و صحيفه رابعه نورى را كه آنها بدان متفرّد مى‏باشند مشخّص مى‏كند، و هر يك از أدعيه‏اى را كه خودش بدان متفرّد مى‏باشد مشخّص مى‏نمايد، و هر دعائى را كه در سائر مجاميع يافت شده است با ذكر كتب و مصادر آن معيّن مى‏نمايد؛ و مجموع اين أدعيه در 494 صفحه به پايان مى‏رسد، و الحقّ زحمت كشيده، و در تدوين آن بدين كيفيّت رنج برده و دعاهاى بسيارى را همان طور كه خودش شرح آن را بيان كرده، و داراى اعتبار مى‏باشند تنظيم و گردآورى نموده است.

جَزَاهُ اللهُ عَنِ الإسْلاَمِ وَ الإيْمَانِ وَ الْعِرْفَانِ وَ الشّهُودِ، وَ عَنْ مُنْشِى‏ءِ الصّحِيفَةِ سَيّد السّاجِدينَ وَ زَيْنِ‏الْعَابِدِينَ عَلَيهِ أفضلُ التحيّة وَالسّلام أحْسَنَ الْجَزَاءِ وَالّثَوابِ وَالإكْرَامِ.

صحيفه سادسه سجّاديّه تدوين شيخ محمّد صالح بن

ميرزا فضل‏الله المازندرانى الحائرى متولّد در سنه 1297

هجريّه قمريّه كه در فهرست تصانيفش ذكر نموده است.(69)

آية الله نجفى مرعشى در استدراك بر مقدّمه سيد محمّد مشكوة كه در شرح فارسى صحيفه سيّد صدرالدّين بلاغى ترجمه آن آمده، نامى از مستدرك اخير: صحيفه سادسه مازندرانى نبرده‏اند، ولى سه صحيفه ديگر را به شماره‏ها و مصنّفين جداگانه‏اى ذكر مى‏كنند:

«صحيفه سادسه» گرد آورده: شيخنا الفقيه المحدّث حاج شيخ محمّد باقر بن محمّد حسن بيرجندى قائمى.

«صحيفه سابعه» گردآورده: شيخ روايت ما علّامه شيخ هادى بن عبّاس آل كاشف الغِطاء نجفى صاحب كتاب «مستدرك نهج‏البلاغة» و غيره.

«صحيفه ثامنه» گرد آورده: شيخنا العلّامه حاج ميرزا على حسينى مرعشى شهرستانى حائرى.(70)

در اينجا چون صحيفه سادسه حائرى مذكوره در «الذّريعة» را با اين سه صحيفه اخيره مرعشى، و با آن يك صحيفه كه به عنوان ملحقات از ملا محمّد تقى صوفى زرآبادى قزوينى ضميمه نمائيم، مجموعاً تعداد صحيفه‏هاى نامبرده به ده عدد بالغ مى‏گردد. ولى بايد ديد كه: آيا اين چهار صحيفه اخيره واقعاً بر «صحيفه خامسه» مرحوم سيّد محسن امين زيادتى دارند، يا آنكه چون اين اعلام همگى در عصر واحدى مى‏زيسته‏اند، هر يك براى خود به جمع‏آورى مستدركاتى پرداخته است، و چون طبع نشده بوده است و هر كدام هم از مصنّفات دگرى بى‏اطّلاع بوده‏اند، چه بسا در أدعيه مرويّه آنها تداخل صورت گرفته باشد، و من حيث المجموع از أدعيه گردآورى شده از «صحيفه خامسه» امين چيزى را اضافه نياورده باشند؟!

الصّحيفةُ السّجّاديّةُ الجامِعَةُ

أخيراً مجموعه‏اى به نام «الصّحيفةُ السّجّاديّةُ الجامِعَةُ» انتشار يافته است كه مدوّن آن يكى از محقّقين و رجال عظام از حوزه مقدّسه علميّه بلده طيّبه قم مى‏باشند، و الحقّ از جهت جمع‏آورى جميع أدعيه منسوبه به آنحضرت، و گردآورى أدعيه صحيفه كامله، و ثانيه و ثالثه، و رابعه، و خامسه، و أحياناً بعضى از مصادر دگر، و نيز از جهت حسن سليقه در تصحيح و كاغذ و تجليد و طبع و سائر مزايا بالأخصّ داشتن چهارده عدد فهرستهاى گوناگون در آخر كتاب، وبحث مُشبع در تواتر و قطعى بودن سند صحيفه كامله، و تنظيم نقشه و ترسيم بعضى از اسناد قطعيّه را حتّى از خود جناب مدوّن معنعناً تا حضرت زين العابدين عليه السلام، و أيضاً از ناحيه دسته بندى نمودن و موضوعى قرار دادن آن دعاها بر حسب سبك كلاسيكى، و آسان بودن رجوع به هر دعاى مطلوبى كه طبق حال داعى بر حسب موضوعات و حالات متفاوته، مختلف مى‏باشد، در درجه كمال است.

بالأخصّ كه داراى قطع وزيرى، و حجمى معتنابه، و چشمگير، و براى نشان دادن شخصيّت آنحضرت از جهت حالات و أدعيه و مناجات‏ها جالب و داراى اهميّت است.

امّا در اين مجموعه مدوّنه يك اشكال مهمّ و خطير به نظر حقير مى‏رسد ـ والله العالم ـ و آن اين است كه: أدعيه صحيفه كامله با أدعيه سائر صُحُف و مصادر با هم مخلوط شده است، و جز با رجوع به فهرست پايان كتاب، به هيچ وجه قابل تميز و تشخيص نمى‏باشد.

چون دعاها بر حسب موضوعات تقسيم و تسهيم گرديده است، و در رأس و عنوان هر دعائى نيز اشاره به مصدر آن نشده است كه آيا از صحيفه كامله مى‏باشد، و يا از غير آن؟! روى اين اساس هر كس دعاى «صحيفه كامله» را از روى آن بخواهد بخواند هيچ راهى براى تعيين آن ندارد مگر به فهرست تخريجات و اتّحادات آن مراجعه نمايد، تازه آن فهرست همين قدر نشان مى‏دهد كه: دعاى شماره فلان از كامله است يا نه. نه آنكه اگر مى‏خواهى مثلاً فلان دعاى صحيفه كامله را طبق حال خودت بخوانى به فلان دعا مراجعه نما!

معلوم است كه: أدعيه صحيفه كامله بخصوصها داراى مزيّتى مى‏باشند از جهت متن و مضمون، و از ناحيه بلاغت و فصاحت، و از جهت سَنَد و مصدر كه أبداً با أدعيه سائر صحيفه‏ها قابل قياس نيست.

صحيفه كامله داراى سند متواتر قطعى است كه از زمان امام تا به حال در هر دوره تواتر خود را حفظ نموده است، و أعلام از علماء و محدّثين بالأخصّ «نهج‏البلاغة» و آن صحيفه را در اجازات خود مرقوم مى‏داشته‏اند. و نه تنها با يك سَنَد، بلكه با اسناد كثيره و مختلفه‏اى در هر عصر همراه بوده است.

مجلسى ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب اجازات از «بحارالأنوار» آن را به طرق عديده‏اى روايت مى‏كند، از جمله روايتِ آن است از والدش: محمّد تقى علّامه مجلسى اوّل كه در رؤيا بدون واسطه از حضرت قائم آل محمّد عليه السلام به طور مناوله (دست به دست گرفتن) اخذ و روايت نموده است.(71)

و سپس نيز با روايت والدش محمّد تقى از بعضى از مشايخ خود معنعناً روايت كرده است، و در خاتمه آن علّامه مجلسى اوّل مى‏فرمايد: و غير از اين طريق، طرق كثيره‏اى وجود دارد كه بر آلاف و اُلوف زيادتى مى‏نمايد، و اگر چه آنچه را كه من ذكر كرده‏ام با نهايت اختصار آن بالغ بر ششصد طريق عالى مى‏گردد.(72)

و همچنين پس از آنكه روايت صحيفه را از والدش: محمّد تقى از طريق شهيد ثانى ذكر مى‏كند مى‏گويد: صورت مكتوب پدر علّامه‏ام بعد از اين اجازه شهيديّه ثانيه اين است كه: من به فرزند اعزّ خود اجازه دادم تا از من اين صحيفه را با اين إسناد از حضرت امام السّاجدين و زين العابدين و العارفين على بن الحسين بن على ابن ابيطالب با اسنادى كه بلا واسطه از صاحب الزمان و خليفة الرّحمن ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ در رؤيا واقع شده است، با سائر اسانيدى كه بر هزار هزار سند افزون است (يك ميليون سند(73)) روايت كند.(74)

و همچنين پس از آنكه روايت صحيفه را با أسناد مختلفه و كثيره‏اى به طريق ذكر حَيْلُولَه‏ها در ميان سند از والدش محمّد تقى، از شيخ بهاءالدّين عاملى و سائر اساتيد و أعلام اجازه خود نقل مى‏كند، در خاتمه آن عبارت پدر را مى‏آورد كه: اسانيد مذكوره در اينجا فقط بر پنجاه و شش هزار و يكصد عدد رسيده است. (75)

و همچنين در اجازه ديگرى چون روايت صحيفه را از والدش: علّامه محمّدتقى از طريق صاحب الزّمان عليه السلام و از خط شيخ شمس الدين محمّد صاحب الكرامات: جدّ حسين بن عبدالصّمد پدر شيخ بهائى عاملى ـ أعلى الله تعالى مقامهم ـ نقل مى‏كند، و نيز مرحوم مجلسى اوّل با ذكر حيلوله‏هائى، كثرت طرق را اعلام مى‏فرمايد، در پايانش مجلسى اوّل مى‏گويد: و حاصل آنكه ابداً شكّى وجود ندارد بر اينكه صحيفه كامله از مولانا سيّد السّاجدين مى‏باشد، از جهت متن خود صحيفه، و فصاحتش، و بلاغتش، و اشتمالش بر علوم إلهيّه‏اى كه براى غير معصوم امكان آوردن آن نمى‏باشد. و الحمدللّه ربّ العالمين بر اين نعمت جليله و عظيمه‏اى كه اختصاص به ما جماعت شيعه دارد. و صلوات و درود بر مدينه علوم ربّانيّه: سيّد المرسلين و عترت وى ابواب علوم و حكمتهاى قدّوسيّه و السّلام عليهم و رحمة الله و بركاته.

زينت داد با كتابت خود محمّد تقى بن مجلسى در اوّل شهر الله الأعظم رمضان سنه يك هزار و شصت و چهار. و اسانيد مذكوره در اينجا عبارت از پنجهزار و ششصد و شانزده سند مى‏باشد .(76)

و در ميان اجازات مجلسى اوّل كلمه لاَيُحْصَى بسيار است يعنى از اين طريق روايت به قدرى أسناد تكثّر دارد كه قابل شمارش نمى‏باشد، مثلاً در يكى از حيلوله‏هاى اجازه صحيفه از شيخ بهائى مى‏فرمايد:

و با اسناد سابقه و غيرها مِمّا لاَيُحْصَى به واسطه شهيد و به غيرها از سيّد تاج الدّين از جماعت غفيرى از علماء ما كه در عصر وى بوده‏اند.(77)

و نيز در ميان اجازه ايشان از والد شيخ بهائى در ضمن حيلوله‏اى مى‏گويد: وآنچه را كه من از اسانيد صحيفه به غير از اين اسانيد مشاهده كرده‏ام فَهِىَ أكْثَرُ مِنْ أنْ تُحْصَى .(78)

بارى با وجود اين اتقان و استحكامى كه در «صحيفه كامله» وجود دارد، چگونه مى‏توان آن را با سائر أدعيه‏اى كه بدان پايه نمى‏باشند، و يا احياناً ضعف سند دارند، و يا در متن و عبارت مغلوط و مشوّش به نظر مى‏آيند خلط نمود؟!

روى اتقان و متانت و استوارى آن صحيفه است كه علماء أعلام در هر زمان آن را با خطّ خود مى‏نوشته‏اند، و مقابله مى‏كرده‏اند، و در خصوص عبارات و حفظ عين الفاظ و كلمات آن سعى بليغى مبذول مى‏داشته‏اند، و عين آن أدعيه را در اجازات خود مى‏آورده‏اند، و به شاگردان و افراد مجاز توصيه به احتياط مى‏نموده‏اند. يعنى در اجازه آن به ديگران، و نقل و حكايت آن سبيل ملاحظه و دقّت و احتياط را به نحو أشدّ و اكمل واجب است مبذول دارند، تا خداى ناكرده كلمه‏اى و حرفى تغيير نيابد، و تحويل و تحريف به عمل نيايد.

اين است معنى احتياطى كه مرسوم است مشايخ اجازه در اجازاتشان به كسانى كه اجازه روايت مى‏دهند، سفارش مى‏نمايند!

در اين حال آيا مى‏توان صحيفه‏اى را كه در تواتر سند مانند قرآن مى‏باشد، و آن را انجيل اهل بيت و زبور آل محمّد نام نهاده‏اند،(79) و اين نام در كتب، مشهور و متداول است، آن را با دعاهاى غير فصيحه و غير بالغه در حدّ اعلاى معارف إلهيّه، همطراز و قرين نمود؟! و يا أدعيه فصيحه و حاوى معارفى كه تا اين سر حدّ نمى‏باشند را با آن برابر ساخت، و همه را در يك ريسمان كشيد؟!

آيا اين طرز عمل، همگام قرار دادن عالم را با جاهل، و در يك عِقْد در آوردن و در يك بند كشيدن لؤلؤ رخشنده را با خَزَف، و فيروزه را با خرمهره نمى‏باشد؟!

جائى كه خود مؤلّف محترم در يك جا اعتراف مى‏نمايد كه: دعاى 201 را كه در صحيفه 5/228 دعاى 67 از كتاب «أنيس العابدين»، و «بحار» و «صحيفه 4» روايت كرده است، و صاحب «صحيفه 5» يعنى آيةالله سيّد محسن امين عاملى فرموده است: وَلَكِنْ فِى عِبَارَاتِهِ مَا يُوهِنُ الْجَزْمَ بِكَوْنِهِ مِنَ الإمَامِ عليه السلام وَ يَقْوَى كَوْنُهُ مِنْ تَألِيفِ مَنْ لاَيُحْسِنُ الْعَرَبِيّةَ(80) «و ليكن در عبارات آن، مطالبى است كه جزم انسان را به آنكه ازامام عليه السلام است سُست مى‏نمايد، و تقويت مى‏كند كه: آن انشاء كسى مى‏باشد كه عربيّت را نمى‏داند.» چگونه اين دعا را با طولش و مضامين باردش آورده است، و در رديف دعاى كامله قرار داده است؟!

مرحوم محدّث نورى در آخر صحيفه رابعه خود دو مناجات منظومه را كه از خطّ بعضى از علماء يافته است ذكر نموده است، كه اوّل يكى از آنها: اَلَمْ‏تَسْمَعْ بِفَضْلِكَ يَا مُنَائى؛ و اوّل ديگرى: إلَيْكَ يَا رَبّ قَدْ وَجّهْتُ حَاجَاتِى مى‏باشد كه اوّلى نُه بيت و دومى يازده بيت مى‏باشد(81) و ما در همين كتاب ص 50 و ص 51 از آية الله امين نقل كرديم كه در «صحيفه خامسه» خود ـ با آنكه تمام أدعيه «صحيفه ثالثه» و «رابعه» را نقل نموده است ـ نياورده است. و در تنبيه نهم در مقدمه صحيفه خود آنها را مجعول،و ركيك‏العبارة، و از شخص غيرعالم به‏أدبيّت وعربيّت دانسته است.

وليكن معذلك مُدَوّن محترم «صحيفه سجّاديّه جامعه» هر دوى آنها را ذكر نموده است، و شگفت آن است كه مى‏گويد: وَ نَحْنُ نُورِدُهُمَا كَذَلِكَ مَعَ اعْتِقَادِنَا بِعَدَمِ صِحّةِ نِسْبَتِهِمَا إلَيْهِ عليه السلام، لِمَا فِيهِمَا مِنْ ضَعْفٍ فِى نَظْمِهِمَا وَ لَفْظِهِمَا، وَ هُوَ عليه السلام عَيْنُ الْفَصَاحَةِ و مَنْبَعُ البَلاَغَةِ. وَ قَدْ قَطَعَ السّيّدُ الأمِينُ بِفَسَادِ نِسْبَتِهِمَا إلَيْهِ عليه السلام فِى مُقَدّمَةِ الصّحِيفَةِ «5» وَ قَالَ: عُذْرُ صَاحِبِ الصّحِيفَةِ «4» فِى إيرَادِهِمَا عَدَمُ كَمَالِ مَعْرِفَتِهِ بِاللّسَانِ الْعَرَبِىّ.(82)

«و ما با وجود آنكه اعتقاد به عدم صحّت نسبت آن دو به امام عليه السلام داريم، چون در لفظ و نظم آنها ضعفى وجود دارد كه از امام عليه السلام كه چشمه فصاحت و منبع بلاغت مى‏باشد، صادر نمى‏گردد، آنها را در اينجا ذكر مى‏كنيم. و سيّد امين در مقدمه «صحيفه خامسه» خود، يقين به فساد استناد آنها به امام عليه السلام نموده است و گفته است: عذر صاحب «صحيفه رابعه» در آوردن اين دو مناجات، عدم كمال معرفت اوست به زبان عربى.»

در اينجا اگر حضرت سجّاد عليه السلام از محدّث نورى مؤاخذه كنند كه: چرا اين دعاهاى ركيك و بدون سند را در زمره أدعيه من آوردى و به من انتساب دادى؟! و مرحوم امين هم مطايبةً به دفاع برخاسته، و عذر او را عدم كمال معرفت به زبان عربى دانند، مؤلّف محترم در برابر مؤاخذه آنحضرت كه: شما با اقرار و اعتراف به فساد استناد آن دو به من، چرا آنها را در صحيفه جامعه‏ات ذكر كردى و به من انتساب دادى، و بالأخره جزء مجموعه خود در رديف صحيفه كامله نهادى، چه جواب خواهند گفت؟!

آيا جز اينكه بگويند: مى‏خواستم صحيفه جناب شما قطورتر گردد، و حجيم‏تر به نظر آيد، حرف ديگرى دارند؟!

ولى اصل اشكال مسأله در اينجاست كه: چرا ما بايد دعاها را همان طور كه وارد شده است، بيان نكنيم و ننويسيم و نخوانيم؟! چرا «صحيفه كامله» را جدا طبع نكنيم؟! و «صحيفه ثانيه» و «ثالثه» و «رابعه» و «خامسه» را نيز همان طور كه هست بدون اندك تصرّف به دست مردم ندهيم، تا از تصرّف در كلام امام، و در گفتار آن صاحبان صحائف برحذر بوده باشيم، و صحيح و سقيم را جدا جدا معرّفى نكنيم، و خلط و مَزْج مابين درست و نادرست، و يقينى از مشكوك نمائيم؟!

اصولاً كتاب دعا را همان طور كه وارد شده است بايد قرار داد، آن هم دعائى مانند «صحيفه كامله سجّاديّه» كه به همين نَسَق و ترتيب از امام رسيده است. آيا متفرّق‏كردن و پراكنده نمودن آن در ميان غير آن،در حكم مُثْله نمودن آن نمى‏باشد؟!

اينك مرسوم شده است كه در طبع كتب أعلام و بزرگان، محقّق و مُعَلِّق و مُصَحّح آن با عنوان مَزِيدَةٌ مُنَقّحَةٌ (با زيادتيها و پاكسازيهائى) در عبارات مصنّف تصرّفات غيرقابل توجيه به عمل مى‏آورد. و اين گناهى است بزرگ.

و كار به جائى مى‏رسد كه ديگر در اين گونه مطبوعات أبداً اعتنائى بدان تصنيف نمى‏گردد؛ زيرا معلوم نيست كه تصحيح كننده آن چقدر از خود مايه گذارده است؟ و چقدر از مطالب كتاب با گفتار مؤلّف تطبيق دارد؟

و لهذا در طبع اخيرى كه از كتاب «وافى بِالوَفيَات» به عمل آمده است، در پشت مجلّدات نخستين آن نوشته است: الطّبْعَةُ الثّانِيَةُ غَيْرُ الْمُنَقّحَةِ (83) يعنى مردم بدانند: محتويات كتاب از دستبرد متصدّيان طبع و انتشار بيرون بوده است.

مؤلّف محترم همه أدعيه را گرد آورده است، و بر حسب موضوعات دسته‏بندى نموده، و هر موضوعى را در باب عليحده‏اى نهاده است. مثلاً در ابتداى كتاب، هشت دعا را كه در موضوع تحميد و توحيد و تسبيح و تمجيد مى‏باشند ذكر نموده است، بدين ترتيب:

اوّل: إذَا ابْتَدَأ بالدّعاء بَدَأ بِالتّحميد للّه عزّوجلّ و الثّناء عليه:

الْحَمْدُ لِلّهِ الأوّلِ بِلاَ أوّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الآخِرِ بِلاَ آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ ـتا آخر.

دوم: فى التّحْمِيد للّه عزّوجلّ:

الْحَمْدُ لِلّهِ الّذِى تَجَلّى لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَاحْتَجَبَ عَنِ الأبْصَارِ بِالْعِزّةِ ـ تا آخر.

سوم: فى التّوحيد:

إلَهِى بَدَتْ قُدْرَتُكَ وَ لَمْ‏تَبْدُ هَيْئَةُ جَلاَلِكَ، فَجَهِلُوكَ وَ قَدّرُوكَ بِالتّقْدِيرِ عَلَى غَيْرِ مَا أنْتَ بِهِ، شَبّهُوكَ ـ تا آخر.

چهارم: فى التّسبيح:

سُبْحَانَكَ اللَهُمّ وَ حَنَانَيْكَ، سُبْحَانَكَ اللَهُمّ وَ تَعَالَيْتَ ـ تا آخر .

پنجم: فى تسبيح الله تعالى و تنزيهه:

سُبْحَانَ مَنْ أشْرَقَ نُورُهُ كَلّ ظُلْمَةٍ، سُبْحَانَ مَنْ قَدّرَ بِقُدْرَتِهِ كُلّ قُدْرَةٍ ـ تا آخر.

ششم: إذَا تَلاَ قوله تعالى: «وَ إنْ تَعُدّوا نِعْمَةَ اللهِ لاَ تُحْصُوهَا:

سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِى أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إلاّ الْمَعْرِفَةَ بِالتّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا كَمَا لَمْ يَجْعَلْ فِى أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إدْرَاكِهِ أكْثَرَ مِنَ الْعِلْمِ بِأنّهُ لاَ يُدْرِكُهُ ـ تا آخر.

هفتم: فى التمجيد:

الْحَمْدُ لِلّهِ الّذِى تَجَلّى لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَ احْتَجَبَ عَنِ الأبْصَارِ بِالْعِزّةِ ـ تا آخر.

هشتم: إذَا مَجّدَ اللهَ و استقصَى فى الثّناء عليه:

اللَهُمّ إنّ أحَداً لاَيَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً وَ إنْ أبْعَدَ إلاّ حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرَكَ ـ تا آخر.

در اينجا اين موضوع خاتمه مى‏يابد، و داخل مى‏شود در موضوع صَلَوات كه دعاى نهمين است .(84)

و همان طور كه ملاحظه مى‏شود در اين أدعيه هيچ گونه، ميزى وجود ندارد كه از هم شناخته‏گردند، و آنچه متيقّن‏الصّدور است از غير آن مشخص گردد،تا مى‏رسد به خاتمه كتاب در فهرست سيزدهم كه فهرست تخريجات و اتّحادات صحيفه جامعه مى‏باشد، در آنجا معيّن مى‏نمايد كه دعاى اوّل از صحيفه اوّل مى‏باشد.

و دعاى دوم در «صحيفه ثالثه»، و در «صحيفه ثانيه» به نقل «صحيفه ثالثه»، و در «صحيفه خامسه» موجود است.

و دعاى سوم در «ارشاد» مفيد است، و از «مطالب السّئُول» نقل شده است.

و دعاى چهارم در «ملحقات صحيفه اوّل»، و در «صحيفه ثانيه»، و كفعمى در «مصباح» خود آورده است.

و دعاى پنجم در «دعوات» راوندى، و صحيفه 3 و صحيفه 5، وجود دارد.

و دعاى ششم در «تحف‏العقول»، و صحيفه 4 و صحيفه 5 موجود است.

و دعاى هفتم در «مُلْحَقات صحيفه اول»، و در صحيفه 2 موجود مى‏باشد.

و دعاى هشتم در صحيفه 3 موجود است، و آن را از بيست و يك دعاى ساقطه به شمار آورده است و از آن در صحيفه 5 حكايت نموده است.(85)

اگر گفته شود: آخر ما مى‏خواهيم تمام أدعيه را بر حسب موضوعاتش دسته‏بندى نمائيم!

پاسخ آن است كه: أدعيه مسلّمه و متيقّنه را، يا أدعيه مشكوكه و واهيه از جهت مَتن و سَنَد را؟! وآنگهى چه كسى ما را الزام به چنين عملى نموده است؟! و أساساً بر حسب موضوع قرار دادن و كلاسيك نمودن آنها چه منافعى را در بر دارد؟! اگر اين امرى درست بود چرا خود حضرت سجّاد عليه السلام در «صحيفه كامله» دعاها را دسته‏بندى ننمود؟! چرا در قرآن كريم، سوره‏ها و آيات، دسته‏بندى نشده است؟!

قرآن، كتاب تلاوت و عمل و اخذ حال معنوى است. در هر سوره آيات مختلفه از مطالب عرفانيّه و معارف الهيّه و وحدت حضرت اقدس حق تعالى به صور و اشكال مختلف و متفاوت به چشم مى‏خورد . و بايد هم همين طور باشد. زيرا هر قارى قرآن در هر روز و شب، در هر حال متفاوت، نيازمند به همه گونه از نصايح و اندرز و حكمت مى‏باشد، و در هر لحظه بايد متوجه توحيد باشد، و هميشه بايد آيات احكام در ميان آن به طورِ دورانى گردش نمايد. قرآن اوّل و آخر ندارد، همه‏اش يكسان و يك گونه مى‏باشد.

اين است كتاب وحى آسمانى و دستورالعمل براى پيدا شدن احوال معنوى و زندگى جاودانى مملوّ از نعمتهاى باقيه و سرمديّه چه دنيوى و چه اخروى. و لهذا سُوَر و آياتش همچون طبيعت دست نخورده، پاك و صاف و بدون دخل و تصرّف است.

ليل و نهارش متفاوت، كوههايش مختلف، دشتها و بيابانهايش غيرمتناسب، شمس و قمرش گهى در اوج و گاهى در حضيض. فصول أربعه‏اش در هر نقطه‏اى از جهان حكم خاصّى دارد، رودخانه‏ها و درياها و اقيانوسهايش هر كدام داراى اندازه و سعه و حكم مخصوص و آب متفاوتى مى‏باشد .

اين اختلاف طبعى و طبيعى، جهان را قائم و استوار نموده است، و هر آينه همه چيز اگر بنا بود يكسان و هم شكل و هم رنگ و هم اندازه و هم حرارت و دما گردد، ديگر يك لحظه اين جهان پايدار نبود، و دو دستى با دست خود جام مرگ را مى‏نوشيد، و عالم در فنا و عدم و هلاكت فرو مى‏رفت.

قرآن و دعا و هر كتاب الهى نيز اين چنين مى‏باشد، زيرا از برداشت نفوس و ارواحى كه در جهان سراسر اختلاف، و زير سپهر نيلگون، و آسمان سپيد و قرمز و طلائى زندگى مى‏كنند، أخذ گرديده است.

اگر شما بخواهيد مثلاً قرآن كريم و مجيد را به صورت مباحث موضوعى و مطالب دسته‏بندى شده گرد آوريد! آيات احكام از ارث و نكاح و طلاق را در يك جا، آيات راجعه به عبادات همچون حجّ و صلوة و صيام را در يك جا، آيات راجع به مدنيّت از بيع و دَيْن و رهن را در يك جا، آيات توحيديّه و معارف الهيّه را در يك جا جمع‏آورى نمائيد، ديگر اين قرآن، قرآن نيست. قرآن كريم و مجيد نمى‏باشد، داراى صفت مَجْد و كرم نمى‏گردد. در آن عنوان لاَ يَمَسّهُ إلاّ الْمُطَهّرُونَ (86) صدق نمى‏كند.

كتابى كلاسيكى خواهد شد مانند سائركتب. عنوان معجزه ندارد. عنوان خلود و أبديّت ندارد . به بشر خداجو، روح نمى‏بخشد، جان نمى‏دهد، جان‏پرور نمى‏باشد.

محمّد على فروغى مردى دانشمند بود، و از كتاب «سير حكمت» وى در اروپا و تصحيح و تعليق برخى از كتب، مشهود است كه درس خوانده بوده است. ولى اين مرد در زمان رضاخان پهلوى علمدار و شاخص استعمار انگلستان در ايران بود و به قدرى به تابع و متبوع، به رضاخان و به استعمار انگلستان كمك كرد كه حقّاً بايد در اين موضوع بخصوص كتابى بلكه كتابهائى نوشته گردد . در زمان وى بود كه قرائت قرآن را از مدارس برداشتند و به جاى آن آيات منتخبه نهادند .

وى اراده داشت تا قرآن را تلخيص كند، و آيات مكرّره آن را بردارد كه دست غيب احديّت بر سر او كوفت، و با وارد شدن قشون روس و انگليس در ايران به نزد ارباب خود آمد، و او را امر به استعفا و فرار كرد. وللّه الحَمْد و له المِنّة آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت.

قرآن كريم و نهج‏البلاغة و صحيفه كامله سجّاديّه، هر عبارت و كلمه آن، موضوعيّت دارد و نبايد تغيير و تبديل و تحريف در آن به عمل آيد، نبايد پراكنده و متفرّق و ملحق به سائر كتب شود. نبايد كتب دگرى را بدانها الحاق كرد.

اگر كسى مى‏خواهد مستدركى بر «نهج‏البلاغة» بنويسد، راه او باز است، ولى نبايد آن را داخل در «نهج‏البلاغة» نمايد. نبايد بر حسب موضوعات، آن استدراك را با خطبه‏هاى نهج بياميزد و درهم كند.

نهج البلاغة مِنَ الْبَدْوِ إلَى الْخَتْم، انتخاب سيّد رضى از خطب و مكتوبها و حِكَم اميرالمؤمنين عليه السلام است كه داراى سبكى خاص و معانى مخصوصه‏اى است كه: لَهَا مِنْهَا عَلَيْهَا شَوَاهِدُ. اگر كسى مدّعى است كه من هم بقيّه خطب را جمع مى‏كنم، مباركش باد، ولى همان طور كه نوشته‏اند و مى‏نويسند، جداگانه و عليحده به عنوان مستدرك بايد نوشته و تنظيم گردد. و حتّى با اصل «نهج‏البلاغة» در يك مجلّد تجليد و صحافى نشود. تا شأن و مقام هر خطبه و كتابى به جاى خود محفوظ بوده باشد.

آيا ما مى‏توانيم قرآن كريم را با تورات و انجيل به طور مباحث موضوعى و مطالب علمى دسته بندى كنيم و در يك مجموعه جمع كنيم حتّى به طورى كه آيات قرآن از آن دو كتاب آسمانى مشخص نگردد و براى تميز آنها از يكديگر فهرستى بياوريم، گرچه فرض شود آن تورات و انجيل هم، كتب واقعى بوده و محرّف نبوده باشند؟ و يا مثلاً حتّى در سر هر صفحه براى آيات قرآن و براى تورات و انجيل علامت تعيين و تشخيص قرار دهيم؟ اين مثال، فرد اجلاى از مثالهاى متصوّره مى‏باشد كه در اينجا آورده شد. معلوم است كه ابداً اين كار صحيح نيست. قرآن كريم عقلاً و شرعاً و شهوداً داراى خواصّ و مزايا و آثار و محدوديّت‏هائى مى‏باشد كه به تمام معنى الكلمه نبايد با سائر كتب گرچه احاديث قدسيّه و الواح سماويّه باشد خلط شود.

بارى اين گونه أدعيه را در هم آميختن، و براى تعيين آن به فهرست كتاب ارجاع دادن و بالأخره بدين طريق خود را از زير بار مسئوليّت و مؤاخذه بيرون نهادن، عيناً مانند خوردن شَرَقْ مى‏باشد كه آن مرد مست و شرابخوار براى رهائى خود از دست داروغه مى‏گفت: من شَرَقْ خورده‏ام نه شراب خورده‏ام، نه عرق خورده‏ام.

توضيح آنكه: حضرت آية الله حاج سيّد مهدى روحانى(87) ـ دامت بركاته ـ عمّه‏زاده حقير، فرزند ارجمند مرحوم آية الله حاج سيّد ابوالحسن روحانى قمّى كه در روز سه‏شنبه هشتم شهر ربيع‏الثّانى يك هزار و چهار صد و سيزده هجريّه قمريّه از بلده طيّبه قم به ارض اقدس براى زيارت حضرت ثامن الأئمّة على بن موسى الرضا عليه السلام مشرّف گرديده بودند، و به ديدار حقير براى عيادت مريض كرامت فرموده و ابتداءً خودشان به بنده منزل تشريف آوردند، در ضمن گفتگو بحثى را از حضرت رهبر فقيد انقلاب آية الله خمينى رضى الله عنه، و جناب آية الله منتظرى ـ دامت معاليه ـ به ميان آوردند كه :

در قديم الأيّام روزى آقاى منتظرى با حضرت آقاى خمينى بر سر موضوعى بحث داشتند. فرمودند : خصوصيّت بحث در نظرم نمى‏باشد، ولى همين قدر مى‏دانم: آية الله خمينى مى‏فرمودند: اين حكم با آن حكم جمع مى‏شوند و اجتماعشان اشكالى ندارد، گرچه در صورت عدم اجتماع، هر يك از آن دو حكم فى نفسه ممتنع مى‏باشند.

و آية الله منتظرى كه شاگرد ايشان بودند، سخت مخالف بوده، و داد و بيداد طلبگى راه افتاده بود. آية الله خمينى بر مرام خود اصرار داشتند، و آقاى منتظرى نيز از منظور خود تنازل نمى‏نمودند، ولى از هر طرف مى‏خواست مطلب خود را اثبات كند موفّق نمى‏شد، و آية الله خمينى جلوى او را مى‏گرفتند.

بالأخره آقاى منتظرى با همان لهجه اصفهانى گفت: مى‏دانيد چيست؟! استدلال شما براى حِلّيّت و جواز حكم آن دو تا با همديگر، عيناً مانند حِلّيّت شَرَقْ مى‏باشد!

همه مستمعين و بالأخصّ حضرت آيةالله پرسيدند: ديگر حِلّيّت شَرَقْ كدام است؟!

گفت: يكى از لوطى‏هاى معروف كه دائم السّكْر بوده، و مستى و خوردن مُسْكِر براى او امر عادى شده بود، و ديگر شرابِ تنها به وى مزه نمى‏داد فلهذا آن را با عرق مخلوط مى‏نمود و مى‏خورد.

روزى وى را در حال مستى و جنايت گرفتند و نزد داروغه و عَسَس آوردند تا از او اقرار بگيرند، و او را حدّ شراب و تازيانه زنند.

قاضى محل آنچه كرد كه او اقرار كند نكرد، و قسمهاى مؤكّده و مُغَلّظه ياد مى‏كرد. بالأخره حالش كه براى عموم و براى قاضى معلوم بود، نمى‏توانستند او را رها كنند. در پايان كار، قاضى از او پرسيد: تو شراب خورده‏اى؟!

گفت: قسم به حضرت عبّاس اگر من يك قطره شراب خورده باشم!

قاضى گفت: پس تو عرق خورده‏اى؟!

گفت: قسم به حضرت عبّاس اگر من يك قطره عرق خورده باشم!

قاضى گفت: پس تو چه كوفت مى‏كنى تا اين طور تلو تلو مى‏خورى؟!

گفت: من شَرَقْ مى‏خورم، والله نه شراب است و نه عرق!

قاضى گفت: شرق، ديگر چيست؟!

گفت: من هميشه شراب را با عرق مخلوط مى‏كنم و مى‏خورم! شَرَقْ حلال است عمو جان من! شراب است كه حرام است. عرق است كه حرام است.

آية الله روحانى مى‏فرمودند: در اين بحث آقاى منتظرى با همين مثال و تطبيق آن با مورد بحث، در بحث فائق آمد.

و قبلاً حقير نظير اين بحث را نيز مختصراً از آية الله حاج سيّد موسى شبيرى زنجانى ـ دامت بركاته ـ شنيده‏ام.