1) آيه اوّل تا چهارم از سوره القلم: شصت و هشتمين سوره از قرآن كريم.
2) اين روايت را خطيب بغدادى در كتاب «تقييدالعلم» ص 91 در باب ذكرالرّواية عن
الحسن بن علىّ بن ابيطالب در فصل دوم، از قسم ثالث: كُتُب الصّحابة با سند
متّصل خود از شرحبيل أبوسعد روايت كرده است كه قال: دعا الحسن بن علىّ بنيه و
بنى أخيه فقال: يا بَنىّ و بنى أخى! إنّكم صِغار قوم يوشك أن تكونوا كِبار
آخرين. فتعلّموا العلم. فمن لميستطع منكم أنْ يرويه فليكتبه و ليضعه فى بيته.
و أيضاً با سند ديگر خود از أبو نُعَيم حافظ تا برسد به شرحبيل بن سعد كه قال: جمع
الحسين بن علىّ بنيه و بنى اخيه فقال: يا بنىّ! إنّكم اليوم صغار قوم أوشك
أنتكونوا كبار قوم، فعليكم بالعلم فمن لميحفظ منكم فليكتبه. اين طور در اين
روايت است كه گفت: جمع الحسين بن علىّ.
و امّا قول صواب حسن است همان طور كه اوّلاً ذكر نموديم، والله اعلم ـ انتهى قول
خطيب . و أقول: هيچ بُعدى ندارد كه اين قضيّه دو بار توسّط آن امامين همامين
صورت گرفته باشد . بارى خطيب چون روايت اوّل را به پايان مىرساند يوسف العشّ
محقّق و معلّق كتاب در تعليقه آن گويد: با عين اين عبارت از يونس در «سنن»
دارمى ج 1، ص 126 و «تاريخ بغداد»، ج 6، ص 399 و با سندى ديگر با اختلافى در
لفظ در كتاب «جامع بيان العلم و فضله» ج 1، ص 82، و بدون سند در «كنزالعمّال» ج
5، ص 229 ازق در مدخل كر و مثل آن به اختصار در «علل الحديث» ج 2، ص 438، تا
آنكه گويد: و اين خبر منسوب است به علىّ بن ابيطالب كه مضمون آن را براى
جوانانى از قريش فرمود: («ربيع الأبرار زمخشرى»، ج 1، ص .12
3) اين روايت را تا اينجا مستشار عبدالحليم جندى در كتاب «الإمام جعفر الصّادق» ص
200 از صدوق در «أمالى» نقل كرده است.
4) در «بحارالأنوار» طبع حروفى مطبعه حيدرى، ج 2، ص 16 در كتاب العلم از «امالى»
شيخ با اسناد مجاشعى از حضرت صادق عليه السلام از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه
السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله بدين لفظ آورده است كه: إذا كان يوم
القيمة وُزن مِداد العلماء بدماء الشّهداء فيرجح مداد العلماء على دماء
الشّهداء.
5) معادن الجواهر» للسيّد محسن امين عاملى، ج 1، ص 9 تا ص .11
6) يوسف العشّ در تعليقه گويد: مثل اين روايت با تقارب در عبارت از حضرمى در
«المحدّث الفاصل» ج 4، ص 13 و از خود جمانى به سند ديگر در «المحدّث الفاصل» ج
4، ص 13 وارد مىباشد .
7) مثل اين روايت را از داود در «تاريخ بغداد» ج 8، ص 357 آورده است و در آن از
ابنمعين آورده است كه: ليس داود بشىءٍ، ماكتبت عنه.
8) تقييد العلم» حافظ مورّخ ابوبكر احمد بن على بن ثابت خطيب بغدادى صاحب «تاريخ
بغداد» متولّد در سنه 392 و متوفّى در سنه 463 طبع اوّل دار إحياء السّنّة
النّبويّة، ص 89 و ص 90 در فصل كتب صحابه، 3ـ ذكر روايت از اميرالمؤمنين على بن
ابيطالب عليه السلام راجع به كتابت.
9) آية الله سيد حسن صدر در كتاب «الشّيعة و فنون الاسلام» ص 67 بعد از نقل گفتار
ابنشهرآشوب فرموده است: شيخ شيعه: شيخ طوسى، و شيخ ابوالعبّاس نجاشى در دو
كتاب خود در فهرست أسماء مصنّفين از شيعه، مصنّفى را از ابوعبدالله سلمان
فارسى، و مصنّفى را از ابوذرّ غفارى ذكر كردهاند و إسنادشان را بدين دو كتاب
اتّصال دادهاند. كتاب سلمان حديث جاثليق است و كتاب ابوذرّ كتابى است نظير
خطبه، در آن امور واقعه پس از رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم راشرح مىدهد.
سيد خونسارى در كتاب «الرّوضات فى احوال العلماء و السّادات» از كتاب «الزّينة»
تأليف ابو حاتم در جزء سوم آن حكايت نموده است كه: لفظ شيعه در عصر رسول اكرم
صلى الله عليه وآله لقب چهار نفر از اصحاب بود: سلمان فارسى، و أبوذرّ غفارى، و
مقداد بن أسْوَد كندى، و عمّار بن ياسر. در كتاب «كشف الظّنون» ذكر نموده است
كه: كتاب الزّينة، تصنيف ابو حاتم سهل بن محمد سجستانى متوفّى در سنه 205
مىباشد.
10) در نسخه سيّد حسن صدر در «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص 283 گويد : عُبَيد
الله ابن الحرّ الجُعفى الفارس الفاتِك الشاعر ؛ و ممكن است در نسخه عبد الحليم
اشتباهاً «ياء» در «فارسى» زياد شده باشد ؛ كما اينكه «عبيد الله» نيز اشتباهاً
بصورت «عبد الله» آمده است .
11) و در همين عصر بخصوص، سعيد بن مُسَيّب كه اوّل فقيه از فقهاء سبعه مدينه بود
مىترسيد كه از وى علمى نوشته گردد. مردى نزد او آمد و از مسألهاى پرسش كرد او
بر آن مرد املاء نمود. و پس از آن از رأيش پرسيد و سعيد جواب داد ـ و اين در
حالى بود كه از كثرت فتاوايش وى را به سعيد بن مُسَيّب جَرىء نام نهادند ـ در
اين حال آن مرد نوشت نظريّه و رأى و روايت سعيد را. پس از آن همنشينان سعيد به
وى گفتند: اى ابومحمّد! آيا حديث نوشته مىشود؟! سعيد به آن مرد نويسنده گفت:
كاغذ را به من بده! كاغذ را به سعيد داد و سعيد آن را پاره كرد.
12) الإمام جعفر الصّادق» جمهوريّة المصر العربيّة؛ المجلس الأعلى للشّئون
الإسلاميّة القاهرة ص 1397 ه ، ص 201 و ص .202
13) در كتاب «تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام» مؤلّف محترم در ص 283 علاوه بر ذكر اين
مطالب گويد: عمر بن محمّد گفت: موسى بن عبدالله بن حسن به من خبر داد از پدرش
كه او براى خود نسخهاى از اين كتاب نوشته است، و آن را معظّم شمرده و تعليم
مىنمودند، و او (على بن رافع) از تابعين جليل القدر است.
14) در همين مصدر ص 282 علاوه بر اين مطالب افزوده است كه: عبيدالله پس از سنه
يكصد هجرى وفات يافت.
15) در همين مصدر ص 283 علاوه دارد كه: ابنقتيبه بر تشيّع أصبغ تصريح نموده است
در كتاب «معارف»، و ابنحَجَر در «تقريب» وى را نسبت به رفض داده است و گفته
است: متروكٌ رُمِىَ بالرفض و از طبقه ثالثه مىباشد. يعنى پس از سنه صد وفات
يافته است.
16) در همين مصدر ص 283 مىافزايد كه: مِيْثم با كسره ميم است و از اعاظم شهيدان
در تشيّع مىباشد. و در كتاب «بشارة المصطفى» بسيار مىگويد: من در كتاب ميثم
تمّار چنين يافتم.
17) در همين مصدر ص 283 آورده است و سند روايت شيخ را در «فهرست» به وى معنعناً
ذكر نموده است.
18) در همين مصدر ص 284 آورده است و نجاشى إسناد خود را از عمر بن عبدالله بن يعلى
بن مرّة ثقفى از پدرش از جدّش: يعلى بن مرّة به اميرالمؤمنين عليه السلام
مىرساند.
19) در همين مصدر ص 283 ذكر كرده است و افزوده است كه: او با مختار بود و ترجمه
احوال او در رجال سيّد بحرالعلوم آمده است.
20) در همين مصدر ص 282 افزوده است كه او بعد از اميرالمؤمنين عليه السلام وفات
يافت .
21) در همين مصدر ص 282 ذكر كرده است و اضافه دارد كه او همْدانى به سكون ميم و
حُواتى است با ضمّه حاء و دو نقطه فوقانى. و ابن حجر در «تقريب» بعد از آنكه او
را از صحابه على شمرده است گفته است: او را شعبى در روايتش تكذيب كرده است و
رَمْى به رفض شده و در روايت او ضعف وجود دارد، و نسائى فقط از او دو روايت نقل
كرده است.
22) الشّيعة و فنون الاسلام» تأليف المرجع الدّينى الاكبر آية الله سيد حسن صدر،
مطبعه عرفان سنه 1331 ه، ص 67 تا ص .69
23) از ص 281 تا ص .284
24) مرحوم سيد حسن صَدْر به همين عبارت در «تأسيس الشّيعة» ص 298 در ترجمه سعيد بن
مسيّب ضمناً ذكر نموده و گفته است: قلتُ: و القاسم بن محمّد بن أبى بكر.... كان
تزوّج بنت الامام زين العابدين على بن الحسين عليهم السلام. اقول: آنچه از
تواريخ بر مىآيد آن است كه: حضرت امام زين العابدين با قاسم بن محمّد پسرخاله
بودهاند. زيرا دو دختر يزدجرد شهريار ايران را حضرت ابا عبدالله الحسين و
محمّد بن ابى بكر به نكاح خويش درآوردند . از زوجه حضرت سيدالشّهداء عليه
السلام حضرت امام زين العابدين و از زوجه محمّد، جناب قاسم به دنيا آمدند.
بنابراين، اين دو بزرگوار با يكديگر پسرخاله شدند. حضرت سجاد عليه السلام امّ
عبدالله دختر حسن بن على بن أبيطالب را به نكاح خويش درآوردند و از وى حضرت
امام محمّد باقر عليه السلام پا به جهان گذاردند و قاسم بن محمّد دختر عموى
خود: عبدالرّحمن بن أبى بكر را تزويج نمود و از وى امّفرَوه به دنيا آمد. حضرت
باقر عليه السلام ام فروه را به زنى گرفتند و از او حضرت امام بحقّ ناطق جعفر
الصادق متولد شدند. و كلامى كه از آن حضرت وارد است: وَلّدَنِى أبُوبَكْرٍ
مَرّتَيْنِ1 دلالت بر آن دارد. زيرا والده ماجده ا يشان: اُمّ فَرْوَه، پدرش
قاسم بن محمّد بن أبىبكر بوده و مادرش اسماء بنت عبدالرحمن بن ابىبكر بود،
لهذا از طرف پدر و مادر منسوب به او مىباشد. اين است ترجمه احوال قاسم و امّ
فَرْوه و حضرت امام زين العابدين و الصّادقين عليهم السلام از جهت نسب.
در «تنقيح المقال» ج 2، ص 23 در ترجمه قاسم گويد: ظاهرٌ كَوْنُهُ إمَاميّاً
لِمَارواه فى مَحْكىّ قربِ الإسناد عن ابن عيسى، عن البزنطى قال: ذكر عندالرّضا
عليه السلام القاسم بن محمّد خال أبيه و سعيد ابن المُسيّب، فقال: كَانَا على
هَذَا الأمرِ ـ إلى أن قال فى رواية اُخرى عن الصّادق عليه السلام إنّه قال: و
كانت اُمّى مِمّنْ آمَنَتْ و اتّقَتْ وَ أحْسَنَتْ وَ اللهُ يُحِبّ
الْمُحْسِنيْنَ. قال الصّادق عليه السلام : و مادرم گفت : پدرم گفت: يا اُمّ
فَرْوَةَ! إنّى لأدْعُو اللهَ لِمُذنبى شيعتنا فى اليوم و اللّيلة ألفَ مَرّة،
لأنّا فيما ينوبنا مِنَ الرّزَايَا نَصْبر على ما نَعلم من الثّواب، و هم
يَصْبرون على ما لايعلمون. و السّنَد و إن لميكن بتلك المكانة من الصّحّة و
النّقاء، إلاّ انّا نبّهنا غير مرّة على أنّ مثل هذه الأخبار الّتى رواها
المشايخ الثلاثة فى الكتب الأربعة يفيد ظنّاً أزيد من الظّنّ الحاصل من قول
علماء الرّجال.
و در كلامش عليه السلام كه: مادرم گفت: پدرم گفت، تا آخر اشاره است به آنچه از
خارج معلوم است كه: اين قاسم بن محمّد جدّ مادرى مولانا حضرت صادق عليه السلام،
و پسر خالهمولانا حضرت سجاد عليه السلام مىباشد، و مادرش و امّ قاسم دو دختر
يزدجرد بن شهريار آخرين كَسْرى از پادشاهان عجم بودهاند. و تزويج امام حسين
عليه السلام به يكى، و تزويج محمّد بن ابى بكر به ديگرى مشهور و در كتب مسطور
است. تا آنكه صاحب «تنقيح» مىگويد: و مالك بن انس مىگفت: إنّهُ مِنْ
فُقَهَاءِ هَذِهِ الاُمّةِ. وى در سنّ هفتاد و دو سالگى در سنه يكصد و يك وفات
يافت.
و ايضاً در «تنقيح المقال» ج 3، ص 73 در ترجمه امّ فَرْوَه گويد: دختر قاسم بن
محمّد بن ا بى بكر و مادر مولانا الصادق عليه السلام است و مادرش اسماء دختر
عبدالرّحمن بن ابى بكر مىباشد. و از اين جهت بود كه حضرت صادق عليه السلام
مىگفت: وَلّدَنِى أبُوبَكْرَ مَرّتَيْنِ تا آخر.
و در «اعيان الشّيعة» طبع دوم، ج 43 ص 9 و ص 10 در ترجمه احوال او تحت شماره 9467
آورده است كه: وى در قَديد كه منزلى است مابين مكّه و مدينه، در سنه 101 يا 102
يا 108 يا 112 فوت نمود. و گفت: كَفّنُونِى فِى ثيابى الّتى كَنْتُ أصَلّى
فِيهَا: قَمِيصِى وَ إزارى و رِدَائى! و الْحىّ أحْوجُ إلى الجديد من
الْمَيّتِ. «مرا كفن كنيد در لباسهايم كه در آنها نماز مىخواندم: پيراهنم و
شلوارم و رِدايم. و زنده به پوشيدن لباس نو نيازمندتر مىباشد از مرده.» و عمرش
هفتاد و يا هفتاد و دو سال بود و چشمانش نابينا گرديده بود، و او جدّ مادرى
حضرت صادق عليه السلام از مادرش امّ فَروه دختر قاسم بود. و راجع به اين نسب
است كه شريف رضى مىگويد:
وَ حُزْنَا عَتِيقاً وَهْوَ غَايَةُ فَخْرِكُمْ
بِمَوْلِدِ بِنْتِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمّدِ
«و ما به سبب ميلاد قاسم بن محمّد دربرگرفتيم ابوبكرى را كه او نهايت افتخار شما
مىباشد !» گفته شده است كه: او با دختر امام زين العابدين عليه السلام كه پسرخاله
او بود تزويج نمود. و مادران آن دو، دختران يزدجرد بن شهريار آخرين اكاسره از
پادشاهان فارس بودهاند .
و ابن سعد در «طبقات» مىگويد: مادر قاسم امّ وَلَدى بوده است كه به او سُودَة
گفته مىشده است، و مادر اُمّ فَروة أسماء بوده است و بعضى او را قَرِيبَة دختر
عبدالرّحمن بن ابىبكر گفتهاند، و اين است معنى قول امام صادق عليه السلام:
إنّ أبابكر وَلّدنى مَرّتينِ.
(أقوال العلماء فيه)
(ما قاله علماءُ الشّيعَة)
حِمْيَرى در «قُرْب الإسناد» در آخر جزء سوم با سند خود روايت نموده است كه چون
نام قاسم بن محمّد دائى پدر حضرت امام رضا عليه السلام و نام سعيد بن مسيّب را
نزد آن حضرت بردند فرمود: كَانَا عَلَى هَذَا الأمْرِ «بر اين امر بودهاند»
يعنى التشيّع. و قال : خطب ابى إلى القاسم بن محمّد، يعنى أبَا جعفر عليه
السلام. فقال القاسم لأبىجعفر: إنّما كان ينبغى لك أن تذهب إلى أبيك حتّى
يزوّجَك. (اه) «و آن حضرت فرمود: پدرم ـ يعنى ابا جعفر عليه السلام ـ از قاسم
بن محمّد دخترش را خواستگارى نمود. قاسم به پدرم ابوجعفر گفت: براى تو سزاوار
است كه نزد پدرت بروى و او براى تو همسر گزيند!» و مادر حضرت امام جعفر صادق
عليه السلام، همان طور كه گذشت امّ فَروه بنت قاسم بن محمّد بود و بنابراين
ايجاب مىكند كه: قاسم جدّ پدرش باشد (يعنى جدّ مادرى پدر حضرت امام رضا عليه
السلام) نه دائىاش، و شايد كلمه دائى بجاى جدّ اشتباهاً واقع شده است، و يا
آنكه اسمى قبل از قاسم از قلم افتاده باشد، و او پسر قاسم بوده باشد، و قول
ظاهرتر و بهتر همين است. و احتمال دگرى در اينجا نيز مىرود و آن اين است كه:
لفظ دائى (خال) تَوَسّعاً در مطلق اقوام مادرى استعمال شده باشد.
امّا در «كشف الْغُمّة» از حافظ عبدالعزيز بن الأخْضَر الجنابذى اينطور ذكر شده
است كه: حضرت باقر عليه السلام مادرش امّ عبدالله دختر حضرت امام حسن بن على
عليهما السلام مىباشد. و مادر ام عبدالله امّ فَروه دختر قاسم بن محمّد بن ابى
بكر است. و اين مطلب با بودن امّ فروه مادر حضرت صادق عليه السلام سازش ندارد
كمالايخفى. آن كس كه دختر قاسم را خواستگارى نمود حضرت ابوجعفر باقر عليه
السلام بود و وى پدر جدّ حضرت امام رضا عليه السلام بوده است. و بسيارى از
اوقات به جد هم، پدر مىگويند. تمام شد مورد حاجت ما از گفتار مرحوم سيد محسن
امين رحمه الله .
و حقير فقير گويد: در كلام جنابذى اشكال دگرى نيز موجود است. و آن اين است كه:
مادر حضرت باقر عليه السلام كه زوجه حضرت امام سجاد زين العابدين عليه السلام
بودهاند، امّ عبدالله دختر امام حسن مجتبى عليه السلام است. و نمىشود مادرش
امّ فَرْوه دختر قاسم زوجه حضرت امام حسن عليه السلام بوده باشد. زيرا قاسم در
طبقه حضرت سجّاد است. نه در طبقه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام. وفات حضرت
مجتبى در سنه 50 هجريّه و رحلت حضرت سجاد عليه السلام در سنه 95 بوده است. يعنى
چهل و پنج سال تفاوت زمان دارند.
و اما آنچه مرحوم سيد حسن صدر در دو كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام» و
«الشّيعةُ و فنونُ الاسلام» همچنانكه ديديم به طور جزم، و مرحوم سيدمحسن أمين
در «أعيان الشّيعة» به طور قيلَ (چنين گفته شده است) فرمودهاند كه: أنّه كان
متزوّجاً بنت الإمام زين العابدين عليه السلام در صورت فرض صحّت و تحقّق، ربطى
به نَسَب حضرت امام صادق عليه السلام ندارد بلكه نكاح و ازدواجى است كه در كنار
صورت پذيرفته است. حال اين ازدواج قبل از اسماء دختر عبدالرّحمن با قاسم بوده
است؟ و در فرض رحلت زوجه حضرت سجاد: مادر حضرت باقر عليه السلام بوده و يا پس
از فوت اسماء بوده است؟ على جميع التقادير اشكالى ثبوتاً در امكان قضيّه
نمىباشد، وليكن كيفيّت تحقّق و اصل تحقّق آن اثباتاً پس از امكان ثبوت، احتياج
به تتبّع بيشترى دارد.
1ـ «أعيان الشّيعة» طبع دوم ج 43، ص 9: قول الصّادق عليه السلام: إنّ أبابَكر
وَلّدنِى مَرّتَينَ. و «تنقيح المقال» ج 3، ص 73 در ترجمه حال امّ فَروه، و ابن
حجر عسقلانى در «تهذيب التهذيب» ج 2، ص 103 در ترجمه حال حضرت امام جعفر صادق
عليه السلام گويد: و اُمّه اُمّ فروة بنت القاسم بن محمّد ابن أبى بكر و اُمها
أسماءُ بنت عبدالرّحمن بن أبى بكر، فلذلك كان يقول: ولّدنى ابوبكر مرّتين.
25) الشيعة و فنون الاسلام»، ص 79 و ص .80
26) تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» ص .298
27) معالم العلماء» در فهرست كتب شيعه و أسماء مصنّفين آنها چه از قديم و چه از
متأخّرين، تأليف محمّد بن على بن شهر آشوب مازندرانى متوفّى در سنه 588 طبع
دوم، مطبعه حيدريّه نجف اشرف سنه 1380 ص 131 شماره .886
28) معالم العلماء» ص 125 در شماره 847 در ترجمه متوكّل بن عمير بن متوكّل آورده
است كه: وى از يحيى بن زيد بن على دعاء صحيفه را كه ملقب مىباشد به زبور آل
محمّد روايت نموده است. اقول: كثرت دَوَران لفظ انجيل اهل بيت و زبور آل محمّد
براى صحيفه كامله سجّاديّه به طورى است كه آن را به صورت عَلَم در آورده است و
در ميان كتب علماء و اعلام بسيار به چشم مىخورد. ميرداماد در شرح صحيفه خود ص
58 به حكايت ابن شهر آشوب تصريح كرده است و محقّق فيض در شرح صحيفه خود مطبوع
با «نورالانوار» جزائرى در ص 249 ايضاً تصريح نموده است. و آيةالله ميرزا محمّد
على مدرس چهاردهى جيلانى در شرح صحيفه فارسى خود در ديباجه آن ص 3 چنين گويد:
بدانكه بودن صحيفه از حضرت امام السّاجدين عليه الصّلوة و السّلام از واضحات و
لائحات است. خدشهاى در سند او نيست حتّى آنكه غزالى گويد كه آن صحيفه زبور آل
محمّد صلى الله عليه وآله است.
29) شرح صحيفه» سيد عليخان كبير، طبع رحلى سنگى سنه 1334، صفحه .13 وفات سيد به
نقل «الذّريعة» ج 6، ص 124 از مآثر الكرام سنه 1120 بوده است.
30) صحيفه كامله سجّاديّه» دعاى چهل هفتم: دعاى روز عرفه، فقرات 56 و .65
31) در «رياض السالكين» از طبع سنه 1334، ص 31 و از طبع جامعةالمدرّسين ج 1، ص 210
تا ص 213 آورده است: او زين العابدين و سيّدالزاهدين و قدوة المقتدين و امام
المؤمنين ابوالحسن و ابومحمد على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام
مىباشد. مادرش شاه زنان دختر يزدجرد بن شهريار بن كسرى است. و گفته شده است:
نام او شهربانويه بوده است و راجع به اوست آنچه را كه أبوالأسود دئلى سروده
است:
و إنّ غلاماً بين كسرى و هاشم
لَأكرُم مَن نيطَتْ عليه التّمائم
سنه سى و هشت از هجرت در مدينه متولّد گشت قبل از دو سال از رحلت جدّش
اميرالمؤمنين عليه السلام، و مدّت دو سال با جدّش بود، و با عمويش حضرت امام
حسن عليهما السلام، دوازده سال، و با پدرش امام حسين عليه السلام بيست و سه
سال، و پس از پدرش سى و چهار سال، و در سنه نود و پنج هجرى در مدينه رحلت نمود
در حالى كه از عمرش پنجاه و هفت سال مىگذشت، و در بقيع در قبرى كه عمويش امام
حسن عليه السلام بود در قبّهاى كه در آن عباس بن عبدالمطلب رضى الله عنه مدفون
است به خاك سپرده شد. و به او ذوالثّفِنَات گويند. چون ثَفِنَة با كسره فاء، در
انسان به معنى زانو و مفصل ساقه پا و ران مىباشد و اين بدان سبب بود كه طول
سجدههاى آنحضرت در زانوها اثر گذارده بود. زُهْرِى گويد: من هيچ كس از
هاشميّين را أفضل از على بن الحسين نديدم.1 و از حضرت امام باقر عليه السلام
روايت است كه: عادت على بن الحسين عليه السلام چنان بود كه در هر شبانهروز
هزار ركعت نماز مىگزارد و باد او را مانند شاخه گندم تكان مىداد.2 و چون وضو
مىساخت رنگش زرد مىشد. اهل او به وى گفتند: اين چه عادتى است كه در حال وضو
دارى؟ در پاسخ فرمود: آيا مىدانيد من در مقابل چه كسى اراده قيام دارم؟! 3
و ابن عائشه گفت: شنيدم از اهل مدينه كه مىگفتند: ما از صدقات سرّى محروم نشديم
مگر هنگامى كه على بن الحسين عليهما السلام جهان را بدرود گفت.4 و چون رحلت
نمود و بدنش را براى غسل برهنه كردند حاضران متوجّه آثار برآمدگيهائى در پشتش
شدند و پرسيدند: اينها چيست پاسخ داده شد: او شبها ظرفهاى پوستى از آرد را بر
دوشش براى مستمندان مدينه حمل مىكرد و در پنهانى بديشان مىرساند و اين آثار
آن پوستهاست.5 و وى مىفرمود: إنّ صَدَقَةَ السّرّ تُطفىء غَضَبَ الرّبّ.6
«صدقات پنهانى، خشم پروردگار را خاموش مىكند.» و از على بن ابراهيم از پدرش
روايت است كه: على بن الحسين عليه السلام پياده حج مىكرد و مسافت فيمابين
مدينه و مكه را در بيست روز و شب مىپيمود.7 و از زرارة بن أعْين وارد است كه:
در نيمه شب سائلى مىگفت: كجايند زاهدين دنيا و راغبين به آخرت؟! شنيد كه هاتفى
از ناحيه بقيع كه صوتش را مىشنيد و خودش را نمىديد جواب داد: اوست على بن
الحسين.8 و از طاووس روايت است كه گفت: شبى در هِجر اسمعيل بودم كه على بن
الحسين وارد شد. با خود گفتم: مردى است صالح از اهل بيت نبوت، بروم و به دعايش
گوش فرا دارم! شنيدم كه مىگفت : عُبَيْدُكَ بفِنائكَ، مِسْكِينُكَ
بِفِنَائِكَ، فقيرك بفنائكَ. من اين دعا را در هيچ شدّتى نخواندم مگر آنكه موجب
فرج و گشايش من شد. 9
زمخشرى در «ربيعالابرار» حكايت كرده است كه چون يزيد بن معاويه جيش خود را به
سردارى مسلم بن عقبه براى قتل و غارت و هتك نواميس اهل مدينه گسيل داشت، على بن
الحسين چهار صد زن از مخالفين خود را با حَشَم و خدمتكارانشان ضميمه عائله خود
نمود تا آنكه جيش مسلم از مدينه منصرف شد. يكى از آن زنان مىگفت: ما عِشْتُ
والله بين أبَوَىّ بمثل ذلك الشريف.10 «قسم به خدا كه من در ميان خانه پدر و
مادرم چنين گذرانى كه در خانه اين مرد شريف كردم نكردهام!» و آنحضرت بسيار به
مادرش مهربان بود. به وى گفتند: تو از جميع مردمان به مادرت مهربانتر مىباشى،
پس چرا ما نديديم تو را با او كه در يك كاسه غذا بخوريد؟! حضرت فرمود: خوف آن
دارم كه به لقمهاى كه چشم او افتاده است دست من سبقت گيرد و بنابراين خود را
عاق كردهباشم.11 به او گفته شد: حالت چطور است؟ فرمود: به واسطه قرابتم با
رسول خدا در خوف به سر مىبرم در حالى كه جميع اهل اسلام به انتساب به رسول خدا
در امان مىباشند. 12
1ـ «تذكره» ابن جوزى ص 331 و «ارشاد» مفيد ص .257
2و3ـ «ارشاد مفيد» ص .256
4ـ «البداية و النهاية» ج 9، ص .154
5 و 6ـ «مناقب» ابن شهر آشوب ج 4، ص 153 و .154
7 تا 9ـ «ارشاد» مفيد ص .256
10ـ «ربيع الابرار» و «كشف الغمّة» ج 2، ص .107
11ـ «مكارم الاخلاق» ص .221
12ـ «كشف الغمّة» ج 2، ص .107
32) چنانكه در دعاى دوم: الصّلوة على محمّد و آل محمّد، در فقره 25 از آن، و در
دعاى ششم: دعاؤه عند الصّباح و المساء، در فقره 24 از آن، و در دعاى بيست و
سوم: دعاؤه بالعافية فقره 6 از آن، و در دعاى بيست وچهارم: دعاؤه لأبويه، فقره
4 از آن، و دعاى بيست و ششم :دعاؤه لجيرانه و أوليائه فقره 1، از آن، و دعاى سى
و چهارم: دعاؤه إذا ابتلى أو رأى مبتلى بفضيحة أو ذنبٍ، فقره 5 از آن، و دعاى
چهل و هشتم: دعاؤه فى يوم الأضحى و الجُمُعة، فقره 3 و 6 و 9 و 10 و 11 و 12 از
آن وارد مىباشد.
33) صحيفه كامله سجّاديّه» دعاى 47، فقره 72 و .73
34) صحيفه كامله سجّاديّه» دعاى 47، فقره .86
35) صحيفه سجّاديّه» با مقدّمه آية الله مرعشى طبع سنه 1369، هجريّه قمريّه و
ترجمه دانشمند شهير آقاى سيد صدرالدين بلاغى، از نشريّات دارالكتب الاسلاميّة
شيخ محمّد آخوندى، ص 37 و ص .38 و بقيه گفتار علّامه جوهرى طنطاوى اين است كه:
از ايشان سؤال مىكند كه آيا تاكنون كسى از علماء اسلام شرحى بر آن نوشته است؟!
و آية الله مرعشى در پاسخ نامه او شارحينى را كه مىدانستند نام مىبرند و كتاب
«رياضالسّالكين» تأليف سيد عليخان را به ايشان تقديم مىدارند، و معظّم له در
جواب مىنويسد كه: من مصمّم وآمادهام كه بر اين صحيفه گرامى شرحى بنويسم.
(پايان)
بارى چون متن دو نامه طنطاوى به آية الله مرعشى بسيار جالب و حائز اهميّت مىباشد،
سزاوار است ترجمه متن آن دو نامه را كه به قلم محقّق دانشمند سيد صدرالدّين
بلاغى در صفحات 249 تا 252 از همين شرح صحيفه وارد است در اينجا بازگو نمائيم:
ترجمه نخستين نامه علاّمه و مفسّر بزرگ مرحوم شيخ طنطاوى جوهرى از أعلام علماء اهل
سنّت در باب صحيفه:
قاهره 19 ربيع الاوّل سال 58، 9 مه 39 جماعت اخوّت اسلامى متشكّل از همه كشورهاى
اسلامى، قبة الغورى خيابان المعزّالدين للّه حضرت استاد علامه حجّت أبوالمعالى
نقيب الأشراف سيد شهاب الدّين حسينى مرعشى نجفى، نسّابه خاندان رسول خدا صلى
الله عليه وآله، كه خدا او را محفوظ دارد: سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد!
نامه گرامى مدّتى پيش به ضميمه كتاب صحيفه از كلمات امام زاهد اسلام: على زين
العابدين بن امام حسين شهيد، ريحانه مصطفى رسيد. كتاب را با دست تكريم گرفتم و
آن را كتابى يگانه يافتم كه مشتمل بر علوم و معارف و حكمتهائى است كه در غير
آن يافت نمىشود. حقّاً كه از بدبختى است كه ما تاكنون به اين اثر گرانبهاى
جاويد از ميراثهاى نبوّت و اهل بيت دست نيافتهايم. من هر چه در آن مطالعه و
دقّت مىكنم مىبينم كه آن بالاتر از كلام مخلوق و دون كلام خالق است. راستى چه
كتاب كريمى است! خداى شما را در برابر اين هديه بهترين پاداش بخشد و به نشر علم
و هدايت موفّق و مؤيّد بدارد. و شما سزوار اين كاريد. طنطاوى جوهرى
ديگر آنكه آيا كسى از علماى اسلام اين كتاب را شرح كرده؟! و آيا چيزى از آن شروح
نزد شما يافت مىشود يا نه؟! در پايان دوام شما را از كرم خداى تعالى اميد
دارم. جوان فاضل هندى سيد محمّد حسن أعظمى، منشى كل جماعت اخوّت، سلام و تحيّت
به شما مىفرستد.
ترجمه دومين نامه علّامه و مفسّر عاليمقام مرحوم شيخ طنطاوى جوهرى از أعلام علماء
اهل سنّت در باب صحيفه: جماعت اخوّت اسلامى متشكّل از همه كشورهاى اسلام قبّة
الغورى خيابان المعزالدّين للّه
حضرت علّامه استاد حجّت بارع و نقيب أشراف و نسّابه خاندان رسول خدا صلى الله عليه
وآله سيد شهاب الدّين حسينى مرعشى نجفى دامت أيّامه.
سلام و رحمت خدا بر شما باد! نامه شريف به ضميمه كتاب «رياض السّالكين» در شرح
صحيفه امام زين العابدين على بن الحسين السّبط، تأليف علّامه سيد على بن معصوم
مَدَنى و صاحب كتاب «سلافة العصر» و كتابهاى ديگر، كه در باب خود از كتب
بىنظير بود رسيد، و من آن را به دانشمند فاضل سيد محمّد حسن اعظمى هندى منشى
كلّ جماعت اخوت اسلامى تسليم كردم و او آن را به عنوان هديه شما به من و هديه
من به جمعيت، در كتابخانه جمعيّت گذاشته، تا نفعش دائمترو شاملتر و عمومىتر
باشد. و جمعيّت اخوت اسلامى خوشوقت خواهد شد كه از كتبى كه در كشور شما يافت
مىشود برايش بفرستيد، زيرا اين جمعيّت از همه مذاهب اسلامى تشكيل شده و من به
حول و قوّه خداى تعالى آماده و مجهّزم كه انشاء الله شرحى بر اين صحيفه گرامى
بنويسم. در پايان تحيّات و سلامم را بپذيريد! مخلص، طَنْطاوى جوهرى.
36) ـ سيد عليخان مدنى شيرازى از اعلام علماء تشيّع و مفاخر شيعه است و كمتر كسى
به جامعيّت وى يافت مىشود. وى از نوادگان حضرت سيد محمّد پسر حضرت زيد شهيد
مىباشد. ترجمه احوال او در بسيارى از كتب آمده است. وى داراى غديريّهاى است
بسيار غرّاء كه با
سَفَرَت اُميمةُ لَيلةَ النّفْرِ
كالبَدْر أو أبْهَى من الْبَدْرِ
شروع مىشود.1 و حقّاً در سرودن اين شعر اعجاز كرده است. ما احوال وى را در اينجا
به طور خلاصه از ج 11، ص 344 تا ص 353 كه علّامه امينى در «الغدير» ذكر نموده
است مىآوريم : تأليفات او به هجده كتاب بالغ مىگردد. وى در مدينه منوّره شب
شنبه 15 جمادى الاولى سنه 1052 متولّد شد و به تحصيل علم پرداخت تا آنكه در سنه
1068 به حيدرآباد هجرت كرد و به تأليف كتاب «سُلافة العصر» در سنه 1081 شروع
نمود و چهل و هشت سال در هند اقامت كرد همان طور كه معاصر او در «نسمة السّحر»
ذكر نموده است. او در حضانت پدر طاهر و پاكش بود تا اينكه پدر در سنه 2 1086
رحلت كرد و سيد على به شهر برهانپور نزد سلطان اورنگ زيب انتقال يافت و وى او
را سرلشگر بر يكهزار و سيصد سواره نظام كرد و به او لقب خان داد و هنگامى كه
سلطان به شهر احمد نگر رفت او را محافظ و نگهبان اورنگ آباد نمود. و مدّتى در
اينجا بماند و پس از آن سلطان او را والى لاهور و توابعش نمود و سپس ولايت
ديوان برهانپور به او تفويض شد، و چندين سال در آنجا منصب زعامت به عهده او
بود. و در سنه 1114 در لشگر پادشاه هند بود. و پس از آن استعفا داد و حجّ بيت
الله الحرام را بجاى آورد و مشهد حضرت رضا عليه السلام را زيارت نمود و در زمان
سلطان حسين صفوى در سنه 1117 وارد اصفهان شد و چندين سال در آنجا اقامت كرد و
سپس آنجا را ترك نموده و به سوى شيراز رهسپار شد و رحل خود را در آنجا افكند در
حالى كه زعيم و مدرّس مفيدى بود. و در شهر ذوالقعدةالحرام سنه 1120 رحلت كرد و
در حرم شاه چراغ احمد بن الامام موسى بن جعفر عليهم السلام در كنار جدّش غياث
الدّين منصور صاحب مدرسه منصوريّه دفن شد. او در مدح امام اميرالمؤمنين عليه
السلام قصيدهاى بيست بيتى سروده است كه در ديوان خطّى وى موجود و مطلعش اين
است:
أميرالمؤمنين فَدتك نفسى
لنا من شأنك العجب العجاب
و چون از حجّ بيت الله الحرام مراجعت كرد و با حجّاج بيت الله وارد نجف اشرف شد
قصيدهاى نغز و آبدار در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام سرود كه چند بيت اوّل در
مدح نجف اشرف است و مجموعاً سى و هفت بيت مىباشد و مطلعش اين است:
يا صاح هذا المشهد الأقدس
قَرّت به الأعين و الأنفس
و تمام اين قصائد را در كتاب «الغدير» حكايت نموده است.
1ـ علّامه امينى 42 بيت از آن را آورده است و در تعليقه گويد: اين ابيات را از
ديوان خطّى او كه بالغ بر 61 بيت مىگردد، نقل كردهايم.
2ـ شيخ نورى در «مستدرك» سنه 1066 ضبط نموده است و در آن تصحيف است.
37) كذا، و الصواب: مَدارِهُ. و المداره: جمع المدره: السيّد و زعيم القوم.
38) رياض السّالكين» طبع رحلى سنگى سنه 1334، ص .5 و طبع حروفى جامعه مدرسين قم، ج
1، ص .51
39) الإخباتُ الى الله: الاطمئنان اليه تعالى و التّخشّع أمامه.
40) سفينة البحار»، ج 2 ص 16 مادّه ص ح ف.
41) مَعالِم العُلَماء» طبع دوم نجف اشرف ص 2 و ص .3
42) و قبل از مرحوم صدر، آية الله سيد عليخان شيرازى در «رياض السالكين» از طبع
سنگى رحلى سنه 1334 در ص 13 و از طبع حروفى وزيرى ج 1 ص 100 تمام مطالب
ابنشهرآشوب را بر ردّ غزالى ذكر فرموده است.
43) تأسيس الشّيعة لِعلوم الإسلام» ص .284
44) اين حكايت طبق خطّ مجلسى اوّل به نقل مجلسى دوم، به طورى كه در ج 110 از
«بحارالأنوار» طبع حروفى كتاب «الاجازات» در شماره 41 صورت اجازه علامه محمّد
تقى مجلسى از شيخ بهاءالدّين عامِلى آمده است و از ص 51 تا ص 61 را استيعاب
نموده است آن است كه: در ص 60 مىفرمايد : و عمده در اين مطلب آن بود كه من در
اوائل بلوغ يا پيش از آن طالب قرب به سوى خدا بودم با تضرّع و ابتهال. پس در
رؤيا صاحب الزمان و خليفة الرّحمن صلوات الله عليه را ديدم و از وى از مسائلى
كه براى من مشكل شده بود سؤال نمودم و پس از آن گفتم: يابن رسول الله ! براى من
پيوسته در حضور شما بودن امكان ندارد. مىخواهم به من كتابى عنايت كنيد تا طبق
آن عمل نمايم.1 پس او به من صحيفهاى كهنه را داد. چون بيدار شدم آن صحيفه را
در كتب وقفى مرحوم مبرور آقاغدير يافتم و آن را گرفتم و بر شيخ بهاءالدّين
محمّد خواندم و صحيفه خودم را از روى آن صحيفه نوشتم و مرّات عديده آن را با
نسخهاى كه شيخ شمس الدين محمّد صاحب الكرامات جدّ پدر شيخ بهاء الدين محمّد آن
را نوشته بود مقابله كردم. و شيخ شمس الدين گفته بود: من اين صحيفه را از
نسخهاى كه به خطّ شهيد رضى الله عنه بود نوشتم . و شهيد گفته بود: من آن را از
نسخهاى كه به خطّ سديدى بود نوشتهام. و سديدى گفته بود: من آن را از نسخهاى
كه به خط على بن سكون بود نوشتهام و آن را با نسخهاى كه به خط عميدالرّؤساء
بود و با نسخهاى كه به خطّ ابن ادريس بود مقابله كردهام. و به بركت مناوله
صاحب الزمان صلوات الله عليه نسخه صحيفه در جميع بلاد اسلام انتشار پيدا نموده
است مخصوصاً اصفهان چرا كه كمتر خانهاى يافت مىشود كه در آن صحيفههاى
متعدّدى نباشد. و اين انتشار دليل بر صحّت رؤيا مىباشد و الحمد لله ربّ
العالمين على هذه النعمة الجليلة.
ـ
1ـ شيخ محمّد باقر بهبودى در تعليقه گويد: رجوع كن به نسخه اصلى كه در آن محمّدتقى
مجلسى با خطّ خود مطالب زير را نوشته است و آن را خاتمه داده است: پس حضرت به
من فرمود: من براى تو آن كتاب را فرستادم [آن را نگرفتهاى؟! گفتم: نه!] آن
كتاب نزد مولانا محمّد تاج فرح مىباشد. آن را از او دريافت كن! من از حضرت
وداع كردم و رفتم تا آن را از آن كس كه به او داده بود بگيرم. و گويا او مرد
معروفى در نزد من بود. چون به او رسيدم گفت : تو را صاحبالأمر فرستاده است؟!
گفتم: آرى! وى به من كتابى را داد و من آن را گرفتم و بازگشتم تا ملازم آن كتاب
بوده باشم. در اينجا از خواب بيدار شدم و كتاب را با خود نديدم پس شروع كردم با
خودم گريه و زارى نمودن. و رفتم نزد شيخ بهاءالدّين محمّد رحمه الله. ديدم وى
را كه به تدريس صحيفه اشتغال دارد. چون قرائتش به پايان رسيد. داستان را بر او
معروض داشتم و همين طور گريه مىكردم. شيخ گفت: اين واقعه، واقعهاى است كه
نظير ندارد. و اعطاء كتاب عبارت است از دادن علوم ربانيّه حقيقيّه! براى تو باد
بشارت أبدالآباد. در اينجا مجلسى اوّل خاتمه داده است مطلب را و رؤياى خود را
به طور خلاصه بازگو كرده است، و گفته است: فأعطانى صحيفةً عتيقةً ـالخ فتدبّر.
45) آخوند ملّا محمّد تقى مجلسى متّهم به تصوّف بود. (منه) اين تعليقه از مرحوم
شارح مدرّسى مىباشد.
46) مرحوم استاد سيد محمّد مشكوة در مقدّمه صحيفهاى كه به قلم محقّق عاليقدر: سيد
صدرالدّين بلاغى ترجمه فارسى شده است و در سنه 1369 هجريه قمريه توسّط دارالكتب
الاسلاميّة، به طبع رسيده است، در ص 22 تا ص 25 نيز شرح و حكايت اين مكاشفه را
از علامه مجلسى أوّل در كتاب «مشيخة الفقيه» بيان مىكند و مىگويد: اين طريق
از روايت، صحيفه را شفاهاً و بلاواسطه از حضرت صاحب الزّمان روايت كردن
مىباشد. مطالب او مانند حكايت مدرّسى چهاردهى است كه در متن ذكر كرديم و در
چند جا با مختصر تغيير در عبارت ايفا مىنمايد كه آنها از اين قرار است: 1ـ در
ذهنم خطور كرد كه: مقصود حضرت از مولانا محمّد شيخ محمّد مدرّس است كه در ذهن
من بود. 2ـ شيخ فرمود كه: در تعبير اين رؤيا تو را به علوم الهى و معارف يقينى
بشارت دادهاند ولى دل من از اين بيان آرام نگرفت. 3ـ چون به آقا حسن تاجا سلام
كردم مرا ندا داد و گفت: كتابهاى وقفى كه نزد من است غالب طلاب كه آن را
مىگيرند به شروط وقف عمل نمىكنند ولى تو به آن شروط عمل مىكنى. بيا و اين
كتابها را ببين و هر كدام را كه لازم دارى بردار! 4ـ گفتم همين كتاب بس است و
از آنجا به نزد شيخ محمّد مدرس مذكور رفتم و به مقابله آن نسخه با نسخهاى كه
جدّ پدرش از روى نسخه شهيد نوشته بود شروع كردم. و نسخهاى كه حضرت صاحب عليه
السلام به من مرحمت فرموده بود نيز از روى خطّ شهيد (ره) نوشته شده بود.
(پايان)
در اينجا سيد محمّد مشكوة مىگويد: و براى من هم در خصوص صحيفه، قضيّه غريبى
اتّفاق افتاده كه از ترس طول سخن از ذكر آن خوددارى مىكنم.
47) شرح صحيفه سجّاديّه آية الله مدرسى چهاردهى از منشورات المكتبة المرتضويّة ص1
تا ص .3
48) حقير با كمال دقت در ليله هشتم شهر جمادى الاولى سنه يكهزار و چهارصد و سيزده،
هجريّه قمريّه اين نسخه را مطالعه و بررسى نمودم. و چون بعضى از مطّلعين حواشى
را به خطّ خود مرحوم فيض مىدانستند و حتى با خطّ خود در پشت اوّل صفحه كتاب
مرقوم داشتهاند، نتيجه فحص بنده در آن شب اين بود كه: 1ـ حواشى آن از منشأت
مرحوم فيض مىباشد. چون با شرح فيض مطبوع در سنه 1317 به ضميمه «نور الأنوار»
سيد نعمت الله جزائرى تطبيق شد كاملاً يكسان بود. 2ـ تولّد محقّق فيض در چهارم
شهر صفر سنه 1007 و وفاتش در بيست و دوم شهر ربيع الآخر سنه 1091 بوده است. و
چون تاريخ انتهاى كتابت اين صحيفه در پانزدهم شهر ربيعالآخر سنه 1091 است.
بنابراين رحلت مرحوم فيض يك هفته پس از پايان كتابت بوده است. اما از آنجا كه
تاريخ خاتمه شرح صحيفه در مورّخه «تَمّ شرح الدّعاء» (1054) بوده است به طورى
كه از نسخه خطّى حقير، و نسخه مطبوع، و عبارت «الذّريعة» در شرح صحيفه پيداست،
عليهذا ميان كتابت اين نسخه تا تاريخ پايان شرح، سى و هفت سال فاصله دارد و بر
اين اساس نمىتواند اين شرح به خطّ خود مرحوم فيض بوده باشد. به چند دليل (كه
حقير در آنجا سه دليل را ذكر نمودهام) و از مجموع آنچه ذكر شد به دست مىآيد
كه: اين حواشى تحقيقاً از خود مرحوم فيض مىباشد و تحقيقاً در زمان حيات وى
نوشته شده است ولى بخطّ خود او نمىباشد.
49) عين عبارات وى اين طور است: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد للّه و سلامٌ على
عباده الذّين اصطفى. و امّا بعد فيقول الفقير الى الله الغنىّ محمّد بن مظفّر
المدعو بتقى الصوفى الزّيابادى القزوينى أوزعه الله شكر نعمته: لمّا وُفّقت
بقراءة الصّحيفة الكاملة لسيّد العابدين علىّ بن الحسين بن على بن أبى طالب
سلام الله عليه و آبائه و أبنائه المعصومين على شيخى و استادى و من اليه فى
العلوم الشريعة استنادى شيخ المحقّقين و وارث علوم الأنبياء و المرسلين حجّة
الاسلام و المسلمين بهاء الملّة و الحقّ والدّين محمّد بن حسين بن عبدالصّمد
الحارثى العاملى أدام الله بركته على المسلمين و أخذت الاجازة منه، اطّلعت على
بعض الأدعية المنسوبة اليه عليه السلام ممّا اُلحق بالصّحيفة المذكورة أو
لميلحق فالتمس منّى بعض الأحبّاء من المؤمنين أن أجمعها فى مجموع يكون سَهْل
المأخذ . فاستخرتُ الله تعالى و أوردتُ فى هذا المجموع من أدعيته عليه السلام
ما تيسّر لى إيراده حسب ضيق الوقت و كثرة الشّغل و توزّع البال ممّا كان أودعه
أئمّة الدّعاء فى كتبهم كالكافى لثقةالاسلام محمّد بن يعقوب الكلينى و من
لايحضره الفقيه لرئيس المحدّثين محمّد بن بابويه القمّى رحمه الله و التّهذيب
والمصباح لشيخ الطائفة محمّد بن حسن الطّوسى رحمه الله و مهج الدّعوات لِلسّيّد
الأيّد رضى الدّين على بن طاوس رضى الله عنه سائلاً من الله المغفرة لى و لجميع
المؤمنين و المؤمنات.
50) ظاهراً يك نسخه مشابه نسخه خطّى صحيفه حقير به دست آية الله مرعشى رسيده است
كه در ص 35 و ص 36 از مستدركات خود بر مكتوب استاد سيد محمّد مشكوة در مقدّمه
صحيفه با شرح بلاغى بدان بدين گونه تصريح دارند: و از نعمتهاى الهى بر من آن
است كه: كتابى به نام ملحقات صحيفه يافتم كه مؤلّف آن شيخ ثقه محمّد بن مظفّر
مدعوّ به تقى زيابادى قزوينى، ساكن و مدفون سمنان و از أجلّه شاگردان شيخنا
البهائى است و در آغاز كتاب ذكر كرده كه : پس از آنكه صحيفه كامله را نزد
استادم (يعنى شيخ بهائى) خواندم و شيخ مرا در روايت آن اجازه داد، به قسمتى از
ادعيه منسوبه به حضرت سجّاد عليه السلام كه به صحيفه ملحق شده دست يافتم....
تاريخ پرداختن از تأليف اين كتاب سال 1023 است ونسخه مرويّه نزد من موجود است.
51) الصّحيفة الثالثة السجّاديّة. از «منشورات مكتبة الثقلين القرآن و العترة» ص 5
تا ص .8
52) و بنا بر نسخه خطّى صحيفه حقير كه به ملحقات ملّا محمّد تقى زيابادى مزيّن است
و طبعاً صحيفه ثانيه مىباشد بايد صحيفه شيخ حرفوشى را ثالثه، و صحيفه شيخ حرّ
عاملى را رابعه گرفت و هكذا.
53) الذّريعة الى تصانيف الشّيعة» ج 15 ص 19 و ص 20 تحت شماره (96). مرحوم صاحب
«ذريعة» در پايان ترجمه گويد: صحيفه شيخ حرّ در ايران طبع شد، و نسخه اصل با
حواشى آن در خزانه ميرحامد حسين در هند مىباشد. اين صحيفه در بمبئى در سنه
1311 با اسقاط حواشى در طبع، به طبع رسيد.
54) الذّريعة» ج 15، ص 20 تحت شماره (97).
55) در رساله «زهرالرّياض فى ترجمة صاحب الرياض» تأليف آية الله مرعشى رحمه الله
كه در مقدّمه جلد اوّل «رياض العلماء» طبع شده است از جمله گويند: أفندى لفظ
تركى جغتائى يا مغولى مىباشد و معنى آن شخص با تشخّص و مرد عظيم الشأن است و
سبب اشتهار مؤلّف بدان لفظ اين بوده است كه: وى در نزد سلطان عثمانى جليل القدر
و رفيع المنزله بوده است به طورى كه از براى او كرسى مخصوص بوده است در
اسلامبول كه نزد وى بر روى آن مىنشسته است و منزلت او نزد سلطان به گونهاى
بوده است كه چون از سلطان درخواست عزل شريف مكّه را نمود سلطان او را اجابت كرد
و شريف را عزل كرد و سلطان به جهت تعظيم و تكريم شأن او، وى را به أفَنْدى خطاب
مىكرد و از اينجا بود كه بدين لقب مشهور شد. و از جمله گويد : كلمات مورّخين
در تعيين مدّت اسفار و سياحتهايش در أقطار جهان مختلف است: بعضى سى سال، و بعضى
بيست سال، و بعضى نصف عمرش را معيّن نمودهاند. ممالك و أقطاعى كه مسلّماً در
آنها وارد شده است: مصر، و حجاز، و يمن، و عراق، و لبنان، و سوريا، و ايران، و
افغان، و تركستان، و هند، و سِند، و حضرموت، و اندونزيا، و تركيه، و گرجستان، و
ارمنستان، و تاشكند، و كشمير و غيرها مىباشد. در اين بلاد با علماى ايشان با
اختلاف مذاهب و تشتّت آرائشان اجتماع مىنمود و افاده مىكرد، و استفاده
مىبرد. و از جمله گويد: «الصحيفة الثانية العلوية» از مصنّفات اوست. و از جمله
گويد: وفاتش در سنه 1130 بنابر تعليقه «اجازه كبيره جزائرى» و «تذكرة القبور»
علاّمه معاصر مهدوى اصفهانى، واقع شده است. و در تخت فولاد اصفهان و بنا بر خبر
بعضى از موثّقين در حوالاى قبر فاضل هندى مىباشد . و از جمله گويد: و از آنچه
كه دلالت بر تبحّر و احاطه او به علوم دارد آن است كه: استادش علاّمه مجلسى در
آخر «بحار» مكتوبى را ذكر مىكند كه محصّل آن اين است: اين نامهاى است كه بعضى
از افاضل تلاميذ ما به ما نوشتهاند و مضمونش آن است كه: مناسبتر آن است كه
اين حديث در باب فلان از «بحار»، و آن حديث در باب فلان قرار گيرد و هكذا. و من
نسخهاى از بعضى مجلّدات «بحارالانوار» را ديدهام كه از آن اين طور ظاهر بود
كه: تأليف آن تحت نظر اين عالم جليل و سيد نبيل بوده است، و از جمله گويد: از
اجازه كبيره علامه سيد عبدالله جزائرى پيداست كه: او اصل كتاب «بحار» و
مجلّداتى را كه به خطّ علامه مجلسى است در نزد افندى در وقتى كه به عنوان
ميهمان به خانهاش در شوشتر وارد شده بود مشاهده كرده است .
56) صحيفه ثالثه» طبع مكتبة الثقلين قم، سنه 1400، ص 8 تا ص .17
57) الذّريعة»، ج 15 ص 20 شماره (98).
58) در لغتنامه دهخدا در ج 26، مادّه س ه ا آمده است: سُهَا (سُ) ستاره معروف
باريك در بنات النّعش و آن متّصل است با ستاره دوم از سه ستاره بنات (غياث)
(انندراج). ستارهاى است ريزه و بسيار خفى در بنات النّعش صغرى (منتهى الارب).
ستارهاى است در نهايت خردى نزديك كوكب دوم از دو كوكب ذنب دبّ اكبر، و نور چشم
را بدان امتحان كنند.
و أيضاً در همين لغتنامه ج 32 ص 186 و ص 187 آورده است: فرقدان [ فَ قَ] فرقدين
دو ستاره درخشان در صورت دبّ اصغر و آن را به فارسى دو برادران گويند (يادداشت
به خطّ مؤلّف) . و بدان دو در مساوات و عدم مفارقت مثل زنند و يكى را «أنور
الفرقدين» و ديگرى را «أخفى الفرقدين» نامند (يادداشت به خطّ مؤلّف). دو كوكب
نزديكاند در شمار كواكب بنات النّعش (صبح الاعشى قلقشندى ج 2، ص 164).
59) از باب مثال دعاى ص 25 كه آن را بنابر نقل از كتاب «سعادات» ذكر كرده است، و
دعاى ص 27 را كه از خطّ بعضى از فضلاء آورده است و أدعيه شعرى او را كه در ص
143 به بعد ذكر نموده است و مرحوم امين در صحيفه خامسه آنها را از جهت عربيّت
محكوم مىنمايد.
60) صحيفه رابعه»، محدّث نورى، ص 2 و ص 3 و أيضاً ص 145 و ص .146
61) الذّريعة»، ج 15 ص 20 شماره (99).
62) مرحوم آية الله امين در تعليقه گويد: آن كتابى است در رجال و تراجم كه به
«رياضالعلماء و حياض الفضلاء» مسمّى نموده است. در آن احوال علماء ما را از
زمان غيبت صغرى تا زمان خودش كه سنه 1119 بوده است در ده مجلّد ذكر نموده است و
از مسودّه به مبضّه انتقال نيافته بوده است. و على الظاهر كتاب نفيسى مىباشد.
اكثر علمائى كه پس از وى در اين باب تصنيف كردهاند از آن استفاده و استعانت
نمودهاند. او داراى مصنّفات كثيره دگرى نيز مىباشد و داراى تعليقاتى نيز هست
وليكن همگى تلف شده است و ميان او و شريف مكّه تنافرى پيدا شد در حجاز. او به
قسطنطنيّه رفت و به سلطان تقرّب جست تا موفّق شد كه سلطان، شريف مكّه را عزل
نمايد و ديگرى را بجاى او نصب كند. و از همان روز، معروف شد به أفندى. و أقول :
اينك بحمدالله و المنّة پنج جلد از ده جلد «رياض العلماء» با مساعى جميله حضرت
حجةالاسلام آقا سيد احمد حسينى ادام الله معاليه به طبع رسيده است و پنج ديگر
تا به حال مفقود الأثر مىباشد و معلوم نشده است كه در زاويهاى از جهان در
مكتبهاى وجود دارد يا نه؟ ولى اين كتاب در احوالات خاصّه و عامّه است. از جلد
اول تا پنجم ترجمه علماى خاصّه و از جلد ششم تا دهم ترجمه علماى عامّه مىباشد.
و مع الأسف از هر يك از پنج جلد خاصّه و عامّه مجلّداتى ضايع گرديده است از
خاصه دو مجلد و از عامه سه مجلد. و پنج جلد فعلى مطبوع سه تاى آن درباره خاصه و
دو ديگر آن درباره عامه مىباشد. و از ا متيازات اين كتاب بر بقيّه كتب تراجم
اين است كه مؤلّف فقط اتّكال بر مجرد نقل از مصادر رجاليّه و كتب تراجم و شرح
احوال ننموده است بلكه نصف عمرش را در مسافرت به سوى بسيارى از شهرها و ملاقات
علماء و اعيان و تحقيق در كتب مختلفه و مؤلّفات كرده است. و از اين جهت است كه
وى را چنين مىيابى كه نكات دقيقهاى را از موضوعات علميه متفاوتى استخراج
مىكند كه أبداً ربطى به كتب تراجم و احوال رجال ندارد، و يا آنكه مشاهدات خود
را در قريهاى از قراى دوردست تدوين مىنمايد تا شاهد صدق و تأييدى براى
منويّات و مقاصد وى باشد، و يا از عالمى يا شخصيّتى گفتگو مىكند كه چه بسا
شخصيّت علمى هم نبوده باشد تا از بحث در آن خفايائى و مبهماتى از زواياى تاريخ
كشف گردد.
63) آيه 21، از سوره 57: حديد، و آيه 4 از سوره 62: جُمُعَه.
64) الصحيفة الخامسة السّجّاديّة، من أدعية الامام السّجّاد عليه السلام للعلاّمة
المحقّق المغفورله السيّد محسن الامين العاملى (1282ـ1371) از منشورات مكتبة
الامام أميرالمؤمنين عليه السلام العامّة اصفهان ـ ايران، ص 2 تا ص .8
65) در اينجا مرحوم امين مىخواهد استناد كند در جواز قرائت ادعيه ضعيفة السّند به
قاعدهتسامح در مستحبّات. و در اين استناد اشكال است. توضيح آنكه در «وسائل
الشيعة» مجموعاً 9 روايت نقل مىنمايد در اين باب. اوّل آنها اين روايت است كه:
مَن بَلَغَه شىءٌ من الثّواب على شىء من الخير فعمل به كان له أجر ذلك وان
كان رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم لم يَقُلْهُ ـ الحديث. علماء اعلام بدين
روايات عمل نمودهاند زيرا كه اصل صدور آنها از معصوم مسلّم مىباشد. بعضى از
آنها صحيحه و بعضى موثّقه و بعضى ضعيفه هستند. و چون صدورشان قطعى است ما در آن
ترديد و شك نداريم ولى ا شكال در دلالت آنها مىباشد كه چقدر توسعه دارد؟ و
دائره شمول آنها چقدر گسترش دارد؟ آيا فرا مىگيرد هر عمل مستحبّى را كه راوى
ضعيف و مجهول الحال و خارج از وثوق و اعتماد روايت كرده باشد گرچه يزيد بن
معاويه باشد و ما را با جعل روايتى بر اساس تسامح در ادلّه سنن به مقاصد و
منويّات خود سوق دهد و اين روايت موجب بدعتها گردد و آئين و سنّت اسلام را
واژگون نمايد همان طور كه امروزه ديده مىشود: با نقل روايت ضعيف از معلّى بن
خُنَيس عيد نوروز را رسميّت دادهاند و غسل و دعا را در آن مستحبّ پنداشتهاند
و به قدرى اين تسامح قوّت گرفته است تا ستونهاى عظيم سنّتهاى محقّقه را فرو
كوفته و منهدم نموده است. و يا اينكه اصولاً مصبّ اين روايات و دلالت آنها و
شمول آنها جاى دگرى است. مفاد اين روايات مفاد بحثى است اصولى كه انقياد همدرجه
اطاعت است همان طور كه تجرّى هموزن معصيت مىباشد. بنابراين اگر از روى حجّتهاى
شرعيّه ثواب بر عملى به كسى رسيد، و او هم طبق آن عمل كرد، ولى در حقيقت خلاف
آن معلوم شد اجر و پاداش عامل به آن محفوظ مىباشد و خداوند او را بىبهره
نمىگذارد. در عبارات روايت كلمهمَن بَلَغَه وارد است. و بلوغ در جائى صدق
مىكند كه مانند وصول خارجى در عالم اعتبار وصول تعبّدى صورت گيرد و حجيّت به
عمل آورده شود. مانند لفظ بلوغ در آيه مباركه: يا أيّها الرسول بَلّغ ما اُنزل
إليك من ربّك. و مانند آيه شريفه: هَذَا بلاغٌ للنّاس، و فقط شامل مواردى
مىشود كه: از جهت اعتبار مطلب تمام باشد ولى اتّفاقاً در سند سهوى رخ داده است
كه طبق واقع در نيامده است. بنابراين اصولاً أدلّهتسامح شامل روايات مرسله و
مقطوعه و ضعيفة السّند نمىگردد و بالأخصّ در أدعيه كه مهمترين اركان ربط مخلوق
با خالق مىباشد. مطلب در اينجا گسترش دارد و انشاءالله تعالى تفصيل آن را در
كتاب النّيروز بِدْعَةٌ و ضَلاَلةٌ خواهيد يافت بحول الله و قوّته و لاحول و
لاقوّة الاّ بالله العلىّ العظيم.
66) صحيفه خامسه» ص 12 و ص .13
67) در تعليقه دوم از صفحه 71، فساد اين رأى ظاهر شد.
68) صحيفه خامسه» ص 18 و ص .19
69) الذّريعة» ج 15، ص 21، شماره (100).
70) صحيفه كامله سجّاديّه» با ترجمه سيدصدرالدين بلاغى از نشريّات دارالكتب
الاسلاميّة سنه 1369 هجريّه قمريّه.
71) بحارالأنوار»، طبع حروفى مكتبه اسلاميّه، ج 110 ص 43 و در اينجا عين عبارت
علامه محمّدتقى مجلسى اوّل اين است: ... انّى أروى الصحيفة الكاملةَ عن مولانا
و مولى الأنام سيّد السّاجدين على بن الحسين زين العابدين مناولةً عن صاحب
الزّمان و خليفة الرّحمن الحجّة بن الحسن عليهم السلام بين النّوم و اليقظة، و
رأيت كأنّى فى الجامع العتيق بإصبهان، والمهدىّ صلوات الله عليه قائم و سألت
عنه مسائلَ أشكلت علىّ فأجاب عنها. ثمّ سألت عنه عليه السلام كتاباً أعمل عليه،
فأحالنى بذلك الكتاب الى رَجل صالح فلمّا أخذت منه كان الصّحيفة. و ببركة هذه
الرؤيا انتشرت الصحيفة فىالآفاق بعد ماكان مطموس الأثر فى هذه البلاد.
72) بحارالانوار»، ج 110 ص 45 تا ص .47
73) به عين اين لفظ مرحوم استاد سيد محمّد مشكوة در مقدمه مدوّنه خود برشرح صحيفه
فارسى سيد صدرالدّين بلاغى تصريح دارد، آنجا كه مىگويد: تا كار شهرت آن به
جائى رسيده كه مولى محمّدتقى مجلسى در يكى از روايات خود اشاره كرده كه: او در
نقل و روايت صحيفه يك مليون سند دارد.
74) بحارالانوار»، طبع حروفى ج 110 ص .50
75) بحارالانوار»، طبع حروفى ج 110 ص 51 تا ص .61
76) بحارالانوار»، طبع حروفى ج 110 ص 63 تا ص .66
77ـ78) «بحارالانوار»، طبع حروفى ج 110 ص 54 و ص .59
79) علامه مجلسى اوّل: مولى محمّدتقى بنا به نقل «بحارالانوار»، طبع حروفى، ج 110،
ص 61 در پايان اجازه مفصّله خود در روايت صحيفه كامله از شيخ بهاءالدين عاملى
مىفرمايد : بنا بر آنچه كه شيخ رشيدالدين محمّد بن شهر آشوب مازندرانى ذكر
نموده است ظاهراً علت تسميه صحيفه به زبور آل محمّد صلى الله عليه وآله، وبه
انجيل اهل بيت عليهم السلام آن است كه همان طور كه زبور و انجيل از خداوند
تعالى بر زبان داود و عيسى بن مريم جارى گرديدهاند، به همين نهج، صحيفه از
خداوند بر زبان سيدالسّاجدين على بن الحسين زين العابدين صلوات الله عليه جارى
شده است. و محتمل است آن بوده باشد كه از خداوند تعالى از آسمان بر رسول خدا
صلى الله عليه وآله نازل شده باشد امّا چون ظهور آن در دست حضرت سجّاد عليه
السلام بوده است به وى منسوب گرديده است.
80) الصحيفة السّجّاديّة الجامعة» ص .844
81) صحيفه رابعه» محدّث نورى ص 143 تا ص .145
82) الصحيفة السّجّاديّة الجامعة» ص 516 و ص .517
83) الوافى بالوفيات» تأليف صلاح الدين خليل بن ايبك صفدى. طبع دارالنّشر
فرانزشتاينر بقيسبارن 1381 ه ـ 1962 م.
84) الصحيفة السّجّاديّة الجامعة» ص 17 تا ص .30
85) الصّحيفة السّجّاديّة الجامعة» ص 817 و ص 818 و ما دراينجا مختصر و اصول
ارشادات و مصادر را آورديم.
86) آيه 79 از سوره56: واقعه: «قرآن را مسّ نمىكنند مگر پاك شدگان».
87) والده جناب محترم ايشان، مرحومه مغفوره بتول خانم، صبيّه مرضيّه مرحوم حضرت
آيةالله آقا سيد ميرزا فخرالدين سيّدى قمى رحمه الله مىباشند. و مادرشان كه
زوجه آن مرحوم بوده است مرحومه مغفوره زهراء رحمة الله عليها است كه عمّه پدر
حقير مىباشد بنابراين جناب آيةالله روحانى، نواده دخترى عمّه والد حقير هستند.
مرحوم آية الله آقا سيد ابراهيم طهرانى مىباشند به نكاح مرحوم فخر العلماء و
الفقهاء آيةالله سيد ميرزا فخرالدّين سيدى قمى درآمد و آقا ميرزا فخرالدين
عالمى جليل و فقيهى نبيل بود فرزند شيخ الاسلام آقاسيد ميرزا ابوالقاسم قمى
امام جمعه قم و ايشان فرزند آقا سيد ميرزا محمّد رضاى قمى و ايشان فرزند آقا
سيد ابوطالب و آقا سيد ابوطالب فرزند آقا سيد ميرزا ابوالمحسن بودهاند. مرحوم
آقا سيد ابوطالب امام جمعه قم، سومين داماد مرحوم آيةالله محقّق و فقيه و اصولى
عظيم : آقا ميرزا ابوالقاسم جيلانى شفتى قمى عالم علاّم صاحب «قوانين» و «جامع
الشّتات» و «غنائم الأيّام» و كتب ديگر بودهاند. و بنابراين عمّهزادگان پدر
ما از نسل زهرا خانم همگى از ناحيهپدر از اسباط صاحب قوانين مىباشند. (ترجمه
احوال ميرزاى قمى صاحب قوانين، در «روضات الجنّات» و «قصص العلماء» و «گنجينه
دانشمندان» و «نجوم السّماء» و «خاتمه مستدرك الوسائل» و «الرّوضةالبهيّة» و
«تكمله أمل الآمل» مسطور مىباشد و مرحوم آقا حاجشيخ آقابزرگ طهرانى در «أعلام
الشّيعة» در جلد اوّل «كرام البررة» تحترقم شماره 113 از ص 52 تا ص 54 آورده
است.
88) چون بحث در انواع تصرف در انشاء و املاء و كتابت و كتاب غير است مناسب بود بحث
در حقّ التأليف هم در اينجا استيفا گردد.
89) نقد اين دليل در آخر همين بحث خواهد آمد.
90) آيه 199 از سوره 7: اعراف.
91) آيه 17 از سوره 31: لقمان.
92) آيه 157 از سوره 7: اعراف.
93) زمخشرى در «أساس البلاغة» گويد: و حكّموه: جعلوه حَكَماً. و حكّمه فى ماله
فاحتكم و تحكّم. و ابن منظور در «لسان العرب» گويد: و حكّموه بينهم: أمروه أن
يحكم. و يقال : حكّمنا فلاناً فيما بيننا أى أجزنا حكمه بيننا. و حكّمه فى
الأمر فاحتكم: جاز فيه حكمه ... و يقال: حكّمته فى مالى اذا جعلت اليه الحكم
فيه فاحتكم علىّ فى ذلك.
94) آيه 114 از سوره 4: نساء.
95) و 3ـ آيه 2 از سوره 65: طلاق.
96)
97) آيه 235 از سوره 2: بقره.
98) آيه 6 از سوره 4: نساء.
99) آيه 15 از سوره 31: لقمان.
100) آيه 17 از سوره 31: لقمان.
101) آيه 110 از سوره 3: آل عمران.
102) ذيل آيه 32 از سوره 33: احزاب.
103) آيه 6 از سوره 4: نساء.
104) آيه 241 از سوره 2: بقره.
105) آيه 263 از سوره 2: بقره.
106) آيه 15 از سوره 31: لقمان.
107) آيه 6 از سوره 65: طلاق.
108) آيه 275 از سوره 2: بقره.
109) شرح ديوان ابن مقبل و دو سه تا كتاب دعا.
110) تاريخ صحيح اسلامى آن كه تاريخ قمرى مىباشد عبارت است از: دوازدهم شهر
جمادىالثانيه سنه يكهزار و سيصد و نود.
111) مطالب مذكوره در اينجا توسط جناب برادر ارجمند حجةالاسلام و المسلمين آقاى
حاج شيخ محسن سعيديان ـدامتمعاليهـ از خود جناب محترم آقاى مهدىولائى
ـدامتوفيقهـ بوده است. آقاى مهدى ولائى مردى خبير و مطّلع حدود هشتاد سال عمر
دارد، و به واسطه نياز آستان قدس فعلاً هم بدين مهم اشتغال دارد. او مىگويد:
داود پيرنيا مرد قبيح العمل و زشتكردارى بوده است و بسيارى از سيّئات او را
برشمرده است. اقول: شاه خائن مدتى او را استاندار شيراز كرده بود. و شيرازيها
از مجالس شبنشينى و وقاحت او داستانها بيان مىكنند. او پسر مشيرالدّوله: حسن
پيرنيا مىباشد، كه او و برادرش مُؤتمن المُلْك: حسين پيرنيا از رجال بااطلاع و
خيرخواه دوره قاجاريّه و أوائل سلطنت پهلوى اول به حساب مىآيند. مؤتمن الملك
حسين پيرنيا پسرى دارد به نام خسرو پيرنيا كه حقّاً مرد مؤمن و متعهّد و
نمازگزار و خوش فكرى است. با حقير از قديم الأيّام سوابق دوستى و محبّت برقرار
است و عجيب است از اين دو پسر عم كه يكى مانند داود پيرنيا با آن سوابق سيّئه و
يكى مانند خسرو پيرنيا با اين اعمال حسنه اهل مسجد و دعا و روزه و قرآن از آب
در مىآيند.
112) جلد يازدهم از جناب محترم آقاى حاج مهدى ولائى تنظيم شده است. و مجموعه مورد
بحث ما در تحت شماره 435 مجموعه 12405 از صفحه 671 تا صفحه 675 از آن را
استيعاب كرده است، و جلد دوازدهم از جناب محترم آقاى حاج غلامعلى عرفانيان
تنظيم شده است. و اين مجموعه در تحت شماره 623 مجموعه 12405 از صفحه 411 تا
صفحه 417 آن را شامل گرديده است.
113) چون علم بركيفيّت كتابت و زمان و مكان و نويسنده و سائر خصوصيات آن
بىمدخليّت از علم به جميع محتويات مجموعه نمىباشد لهذا به طور اجمال مختصرى
از تمام مجموعه را كه شامل پنج كتاب است از ج 11 ص 671 تا ص 675 و ج 12 ص 411
تا ص417 فهرست كتب خطّى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى در اينجا ذكر مىكنيم:
مجموعه (12405) عربى، نسخهاى است فوق العاده نفيس مشتمل بر كتب مذكوره در ذيل:
أـ «قوارع القرآن» مرتّب است بر سه جزو مشتمل بر مختاراتى از آيات قرآن كريم مذيّل
به چند حديث در باب فضايل هر آيه، تأليف شيخ فقيه ابوعمرو محمّد بن يحيى بن حسن
كه از مشايخ حديث اهل سنّت و جماعت و از فقهاى شافعيّه مىباشد كه به منظور
مداومت بر تلاوت آنها به جهت دفع شرّ شياطين تأليف نموده است. و از كتابت آن،
ابوعبدالله احمد بن ابى عمر بن احمد اندرابى روز بيست و هفتم شعبان سنه چهارصد
و بيست و نه فارغ گرديده است، و روز دوازدهم ماه مبارك رمضان 429 در
مدرسهابوالحسن عبدالرحمن بن محمّد جَزَنى واقع در نيشابور قرائت شده است.
بـ «جزءٌ فيه آيات الرّقْيَة و الحِرْز» مؤلّف اين كتاب نيز مؤلّف سابق الذّكر است
و كاتب آن نيز همان اندرابى مىباشد كه در سنه 429 در همان سه روز مانده به ماه
رمضان از كتابتش فارغ شده است. و در سيزدهم رمضان سنه429 قرائت گرديده است.
جـ «صحيفه كامله سجّاديّه» مشتمل است بر 38 دعا از ادعيه صحيفه مباركه سجّاديّه كه
در بعضى كلمات و فقرات با روايت سيد نجم الدين بهاء الشّرف ابوالحسن محمّد كم و
بيش اختلافاتى دارد بخصوص در سلسله روايت كه از همه حيث يعنى چه از لحاظ تعداد
و اسامى رواة، و چه از لحاظ طول متن حديث به كلّى با آن فرق دارد. نويسنده آن
حسن بن ابراهيم بن محمّد زامى در شوّال سنه چهارصد و شانزده مىباشد و مقابله
آن با قرائت اسمعيل بن محمّد قفّال متحقّق شده است و روايت آن را به زامى،
ابوالقاسم عبدالله بن محمّد بن سَلَمِهفرهاذجردى نيشابورى اجازه داده است كه
آن را او از ابوبكر كرمانى روايت كند. و اين نسخه را ابوعبدالله احمد بن
ابىعُمَر زاهد يعنى همان نويسنده و كاتب «قوارع القرآن» بر مدرسه شيخ حامد
ابناحمد در باب عزره وقف نموده است و توليت آن را به عمر بن محمّد حامدى
واگذار كرده است.
دـ كتاب «المذكّر و المؤنّث» مختصرى است جامع و فوقالعاده نافع در بيان است اسماء
مؤنّث در زبان عربى مرتّب بر سه باب، كاتب اين كتاب هم همان كاتب صحيفه يعنى
حسن بن ابراهيم بن محمّد زامى مىباشد كه در روز نوزدهم محرّم الحرام شب شنبه
از سنه چهارصد و هفده نوشته است.
ه ـ «رسالةٌ فى شهر رجب» اين كتاب مختصرى است در خصوص فضائل و اعمال شهر رجب به
املاء حاكم ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله بن احمد حَسْكَانى كه در جواب حامد
بن احمد بن جعفر در پانزده باب نوشته است.
114) در فهرست، ج 12 ص 414 در تعليقه گويد: همان جام است كه در قديم جزو كورهاى
نيشابور بوده مشتمل بر صد و هشتاد قريه و قصبه آن بوزجان بوده است. بارى و از
اين كلام معلوم مىشود كه: در نسخه مطبوعه از اين صحيفه كه آن را إلزامى
خواندهاند، نادرست مىباشد . چرا كه در اين صورت بايد با الف و لام آورده شود:
الالزامى و امّا جام و زام كه يك لغت است چون بر آن الف و لام در آورند الزّامى
مىگردد يعنى اهل جام.
115) در أقرب الموارد گويد: سَبّلَه: جعله فى سُبُل الله. أى سبيل الخير يقال:
سَبّل ضيعتَه. و فى الحديث: «احبس أصلها و سَبّل ثمرتها» و ـ الشّىءَ: أباحه
كأنّه جعل إليه طريقاً مطروقةً.
116ـ117) «فهرست» ج 11 ص 675، و«فهرست» ج 12 ص .417 زيرا مراد اين مىباشد كه:
علىبنابراهيم بوزجانى را نشناختيم چه كسى است، نه آنكه براى وقف نسخه، واقفى
معلوم نگشت.
118) اين مناجات را بتمامها محدّث نورى در «صحيفه رابعه سجّاديّه» از ص 29 تا ص 38
و آيةالله امين عاملى در «صحيفه خامسه» از ص 259 تا ص 267 ذكر نمودهاند. هر دو
بزرگوار از شيخ ابراهيم كفعمى در «بلدالامين» و گفتهاند: و ما آن را بتمامها
تبرّكاً و تأسّياً به شيخ حرّ عاملى ذكر مىكنيم چون او ندبه ديگرى را از امام
عليه السلام ذكر نموده است كه اول آن آه وَانَفْساه است و در آخر «صحيفه ثانيه»
آورده است و آن از نسخ اين ندبه مىباشد، و علّامه سندش را در اجازه به
بنىزهره اين طور آورده است: و از آنهاست ندبهاى براى مولانا زين العابدين على
بن الحسين عليهما السلام كه آن را حسن بن دربى از نجمالدّين عبدالله جعفر
دوريستى از ضياءالدّين ابوالرّضا فضل الله بن على الحسينى در كاشان از ابوجعفر
محمّد بن على بن حسين مقرى نيشابورى از حاكم ابوالقاسم عبدالله بن عبدالله
حَسْكانى از ابوالقاسم على بن محمّد عُمَرى از ابوجعفر محمّد بن بابويه از
ابومحمّد قاسم بن محمّد استرابادى از عبدالملك بن ابراهيم و على بن محمّد بن
سنان از ابو يحيى بن عبدالله بن يزيد مقرى از سفيان بن عيينه از زهرى روايت
مىكند كه گفت: شنيدم از مولانا زين العابدين عليه السلام كه با نفس خود
محاسبه، و با خداى خود مناجات داشت و مىگفت: يا نفس حتّام الى الْحَيَوةِ
سُكُونُكِ؟! تا آخر عبارت حضرت كه: وَ اجعلنا من سكّان دارِ النّعيم برحمتك يا
أرحم الرّاحمين مىباشد. مرحوم امين پس از آن مىگويد: اقول: ابن شهرآشوب در
«مناقب» خود، مختصرى از اين ندبه را بدين صورت ذكر كرده است و گفته است: و از
براى زهد حضرت سجاد عليه السلام براى تو همان بس است آنچه در صحيفه كامله و
ندبههاى مرويّه از او وارد است. از آن زمره مىباشد آنچه را كه زُهْرى روايت
نموده است: يا نفس حتّام إلى الحيوة سكونك، و إلى الدّنيا و عمارتها ركونكِ؟
أما اعتبرتِ بمن مضى من أسلافكِ و من وارته الأرض من اُلاّفك ـ الى قوله ـ: و
ضمّتهم تحت التّراب الحفائر.
119) بايد دانست كه: حَتّام از جهت رسم الخطّ بايد با الف نوشته گردد. و محدّث
نورى در «صحيفه رابعه» ص 30 با ياء نوشته است (حتّى م) و آيةالله امين در
«صحيفه خامسه» ص 260: حتّى متى ذكر كرده است و در بين الهلالين حتّام را به
عنوان نسخه بدل ذكر نموده است. و در هر صورت حتّام با ألف بايد نوشته گردد. و
در عبارت صحيفه أخيره به دست آمده نيز حتّام آمده است و معلّق آن جناب غلامعلى
عرفانيان در تعليقه گويد: صريحاً و واضحاً در دو موضع از مناجات مذكوره اين طور
وارد شده است و هيئت صحيح همين است چه به موجب قاعده صرف در صورت اتّصال الى و
على و حتّى به ماء استفهاميّه حرف آخر آنها بعد از حذف الفِ «ما» حتماً بايد به
صورت ألف نوشته شود. يعنى به صورت «إلام و عَلام و حتّام» يعنى غلط است نوشتن
آنها به صورت «إلى مَ و على م و حتّى م» و رضىّ در شرح شافيه (138 به بعد و
قسمت اخير آن معنون به باب الخطّ) حتى اعتراض دارد كه: ياء مَتى را در اتّصال
به ماء استفهاميّه چرا نبايد مانند كلمات مذكوره با ألف نوشت؟!
و اجهورى صريحاً مىگويد: «ولأجل اتّصال الحرف الجار لما الاستفهاميّة بها كتب نحو
حتّام و عَلاَم و إلامَ بألفات» (شرح منظومه رسم ضمن مجموعه شماره 12792 محفوظ
در كتابخانه آستان قدس، ورق دوم) و علاّمه اثيرالدّين ابوحيّان اُندلسى نيز به
صراحت تمام مىگويد : «فإن وليت ما الاستفهاميّة حتّى أو إلى أو على كتبن
بالألف» (التّذييل و التكميل أيضاً نسخه كتابخانه مذكور تحت رقم 3926 هجده ورق
مانده به آخر نسخه) (جلد دوازدهم فهرست نسخههاى كتب خطّى آستان قدس رضوى ص
414).
120) دانشمند و محقّق برومند جناب آقاى حاج سيد عزيز الله طباطبائى دامت بركاته،
نواده دخترى مرحوم آية الله آقا سيد محمّد كاظم يزدى مىباشند، بدين گونه كه:
مادر ايشان مُسَمّاة به بتول صبيه آقا سيد احمد سومين پسر مرحوم يزدى است. و
پسر اول ايشان آقا سيد محمّد، و پسر دوم ايشان آقا سيد على بوده است. علويّه
بتول با سيد جواد طباطبائى يزدى كه وى نيز از ارحام مرحوم سيّد آيةالله يزدى
بوده است ازدواج كرده است. مادر علويّه بتول: بىبىبيگم مىباشد كه او دختر
خديجه، و خديجه دختر زهراء، بنت شيخ مرتضى انصارى است . و عليهذا شيخ انصارى
جدّ اُمّى با فاصله چهار مادر نسبت به آيةالله حاج سيد عزيز الله طباطبائى
هستند. يعنى مادرِ مادرِ مادرِ مادرِ ايشان. همان طور كه مرحوم آيةالله حاج ملا
مهدى نراقى، جدّ امّى حقير با فاصله چهار مادر است.
بىبى بيگم خواهر آيةالله: مرحوم حاج سيد محمّد على سبط هستند و عليهذا آقاى سبط،
دائى مادر آقاى طباطبائى مىباشند. مرحوم آية الله سيد محمّد على سِبط فرزند
سيد محمّد نبىّ فرزند حاج سيّد موسى فرزند سيّد اسمعيل فرزند سيد حسين فرزند
سيد عبدالباقى مىباشند كه ترجمه احوال ايشان در كتاب «أعيان الشّيعة» مذكور
است. و از طرف مادر: نام مادرشان خديجه دختر زهراء بنت شيخ انصارى است، و نام
داماد شيخ كه مرحومه زهراء را به حباله نكاح خويش در آورده است سيد محمّد طاهر
مىباشد.
پدر: سيدمحمدنبى
سيّد محمدعلى سبط
مادر: خديجه ؤ زهراء ؤ شيخ انصارى
پدر: سيّدمحمدطاهر
121) الصّحيفة السّجاديّة الكاملة» المورّخة 416 ه ق خطّ استاد محمّد عدنان سنقنقى
مطبعه شام دارطلاس.
122) چاپ پيام، انتشارات مفيد، چاپ اوّل.
123) الصّحيفة الكاملة السّجاديّة» طبع اوّل از دار طلاس، مطبعة الشام. نشر و
مقدّمه آيةالله فهرى ص 162 تا ص .164