علاّمه امينى پس از بيان آنچه كه ما در اينجا از تاريخ ابن اثير نقل كرديم، چنين
گويد :
ابن جَوْزى در «مُنْتَظَم» ج 8، ص 150 گويد: عَيّار طقطقى از اهل درزيجان در ديوان
حاضر شد، و او را توبه دادند، چرا كه معامله با اهل كرخ به واسطه وى صورت
پذيرفته بوده است . او شيعيان كرخ را در جاهاى خود و خانههاى خود تفحّص مىكرد
و دنبال مىنمود، و همه را مرتّباً و متّصلاً مىكشت به طورى كه بَلْوا و فتنه
بالا گرفت.
در وقت ظهر، اهل كرخ مجتمع شدند، و ديوار باب قَلّائين را خراب نمودند و بر آن
ديوار عَذَرَه انداختند. طقطقى دو مرد از شيعيان را كشت، و آنان را بر باب
قَلّائين به دار آويخت پس از آنكه قبلاً نيز سه نفر از آنان را كشته بود و
سرهاى ايشان را جدا كرده بود، و به سوى اهل كرخ پرتاب كرده و گفته بود: با اين
سرها نهار خود را تهيّه كرده و بخوريد !
و از آنجا به دَرِ زعفرانى آمد، و از اهل آنجا صد هزار دينار طلب كرد و آنان را
بيم داد كه اگر ندهند باب زعفرانى را آتش مىزند.
اهل باب زعفرانى با او به مدارا و ملاطفت رفتار كردند، و وى از آتش زدن منصرف
گرديد وليكن در فرداى آن روز به نزد ايشان رفت و مطالبه نمود. شيعيان باب
زعفرانى با او مقاتله نمودند، و از شيعيان يك مرد هاشمى كشته شد كه جنازه او را
به مقابر قريش در كاظمين حمل كردند.
طقطقى اهل سنّت را از بغداد بيرون آورده، و به سوى مشهد باب التّبنْ (كاظمين) حركت
داد تا ديوار صحن را سوراخ نمودند، و آنچه در آن بود به غارت ربودند و جماعتى
را از قبورشان بيرون آوردند و همه را آتش زدند همچون عَوْنى و ناشى (علىّ بْنُ
وَصيف) و جذوعى (شعراى معروف اهل بيت عليهم السلام) و جماعتى از مردگان را حمل
كردند، و در قبرهاى متفرّق و جدا دفن كردند، و در قبرهاى تازه و كهنه آتش
انداختند، و دو ضريح و دو قبّه از چوب ساج كه متعلّق به امام موسى بن جعفر و
امام محمّد بن على بود آتش گرفت، و يكى از دو قبر را حفر نمودند تا جنازه امام
را در آورند، و نزديك قبر احمد بن حنبل دفن كنند كه در اين حال نقيب رسيد، و
مردم رسيدند و آنها را از اين عمل منع كردند ـ تا آخر.
و اين قضيّه را مختصراً در «شَذَرات الذّهَب» ج 3، ص 270 ابنعماد ذكر نموده است و
ابن كثير در تاريخ خود، ج 12، ص 62 أيضاً ذكر كرده است.(163)
بايد دانست كه: در همين سنه بود كه شيخ طوسى: أبو جعفر محمّد بن حسن شيخ الطّائفة
الحقّة المُحِقّة به نجف اشرف رهسپار شد. چون محل اقامت و توطّن شيخ همچون
استادش: سيّد مرتضى در كَرْخ بغداد بود، وليكن چون رئيس الرّؤساء وزير القائم
بالله كه مرد خبيث و زشت فطرتى بود يكى از رؤساى شيعه را كه ابوعبدالله بن
جُلّاب بود كشت، و قصد داشت شيخ را نيز بكشد، شيخ از بغداد به نجف گريخت. خانه
شيخ را غارت كردند، و كتابخانهاش را آتش زدند.
نجف اشرف در آن اوان، شهر رسمى نبود، امّا به واسطه هجرت شيخ در سنه 443 تا 460 كه
شيخ رحلت كرد، كم كم مركز تعليم و تدريس گرديد و سپس فضلاء و طلّاب بدانجا روى
آوردند، و تا زمان ما كه قريب يك هزار سال مىگذرد، از حِلّه و نجف بزرگانى
برخاستهاند.
گويا دعاى سيّد مرتضى در شعر خود كه مىگفت:
وَ لَوِ اسْتَطَعْتُ جَعَلْتُ دَارَ إقَامَتِى
تِلْكَ الْقُبُورَ الزّهْرَ حَتّى اُقْبَرَ(164)
«و اگر من مىتوانستم خانه اقامت خود را در كنار آن قبرهاى تابناك و درخشنده قرار
مىدادم و در آنجا مىماندم و درنگ مىنمودم تا مرا در قبر بگذارند» درباره شاگردش
مستجاب شد، و شيخ طوسى در نجف اشرف توطّن كرد و در همانجا هم كه منزل او بود و در
ضلعشمالى خارج از صحن مطهّر واقع است بهخاك سپرده شد.
تولد شيخ در سنه 385 هجريّه قمريّه، و ارتحالش در سنه 460 بوده است.
اين داستان را آورديم تا بدانيد: مظلوميّت شيعه فقط به جرم گفتار حقّ در طول تاريخ
تا چه حدّ بوده است. گفتن حَىّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ جزء اذان مىباشد، و
سنّىها هم معترفند كه آن را عمر بن خطّاب از اذان حذف نمود و بجاى آن
الصّلَوةُ خَيْرٌ مِنَ النّوْم قرار داده شد.
هم همان اسقاط، نادرست بود، و هم همين افزودگى.
عَلِىّ خَيْرُ الْبَشَرِ مَنْ أبَى فَقَدْ كَفَرَ كلام رسول خداست كه اهل سنّت نيز
اين روايت را نقل كردهاند، و ما در همين مجموعه آوردهايم.(165)
آرى! آرى! اين اعمال همه نتيجه جهل و حماقت مىباشد كه از درون جاهل مىجوشد.
تقييد دوا ز جرْحْ مُطْلق كردن
هم جَذْرِ أصَمّ به فكر مُنْطِقْ كردن
جمع شب و روز در زمان واحد
بتوان، نتوان علاج احمق كردن(166)
در كتاب «الفصول الفَخْرِيّة» آمده است كه: در اين سنه يعنى هفتصد و يازده هجريّه
بود كه سيّد تاجالدّين: ابوالفضل محمّد بن مجد الدّين الحسين بن على بن زيد را
كه از نسل زيد بن داعى بود، او را و پسرانش: شمسالدّين حسين و شرفالدّين على
را در كنار شطّ بغداد بكشتند، و بعضى از أجلاف عوام بغداد بدن سيّد را پاره
پاره كردند و گوشت او را بخوردند، و هر موى او را به يك دينار به همديگر
بفروختند.
سبب عداوت عوام بغداد با او اين بوده است كه: تربيت شيخ جمال الدّين حسن بن يوسف
بن مُطَهّر علّامه حلّى را كرده بود، تا او نزد الجايتو سلطان محمد خدابنده با
اهل مذاهب تسنّن همگى بحث كرد و سلطان محمد نقل به مذهب تشيّع نمود. (سيد تاج
الدّين نقيب نقباى تمام ممالك سلطان خدابنده بود.)(167)
و أقول: تولّد سلطان محمد خدابنده الجايتو در سنه 680 و رحلتش در سنه 716 بوده
است. و بنابراين كشته شدن سيد تاجالدين و دو پسرانش در زمان او بوده است.
بارى اين قضايا را در اينجا نقل نموديم تا روشن شود: اهل سنّت كه بدون دليل،
معارضه با حق مىنمايند و كتابخانههاى شيعه را كه مشحون از كتب علمى و كلامى
آنهاست آتش مىزنند، و وقاحت و شناعت فعل را فقط و فقط براى الزام سكوت در
برابر ستم و ظلم، و خفه شدن و زبان نگشودن در قبال خيانتها و جنايتهاى
أربابانشان، تا اين سر حدّ پيش مىبرند از حذف چند صلوات در صحيفه سجّاديّه إبا
و امتناعى ندارند، بلكه آن را متقرّباً إلىالله انجام مىدهند.
ناحيه ششم از اشكالها در خصوص مورد صلوات آن است كه فرمودهاند: و همچنين اضافه
كردن كلمه آلِ مُحَمّدٍ بر صلوات بر محمّد به موجب رواياتى باشد كه از رسول خدا
صلى الله عليه وآله حتّى از طريق عامّه نقل شده است كه فرمود: لاَ تُصَلّوا
عَلَىّ صَلَوةً بَتْرى . و صلوة بَتْرى را تفسير فرمودهاند به آنكه صلوات بر
آل محمد بعد از صلوات بر محمد ذكر نشود.
پاسخ: از اين عبارت برمىآيد كه: عين اين كلمات، عبارات روايت است و اين از دو جهت
نادرست مىنمايد:
اوّل: مؤنّث أبتر بر وزن بَتْرَاء مىآيد با مدّ؛ چرا كه أبْتَر وصف است، و هر
وصفى كه بر اين وزن اَفْعَلْ باشد تأنيث آن فَعْلاَء با مدّ مىآيد همچون
أبْيَض بَيْضَاء، و أسْمَر سَمْرَاء و أعْوَر عَوْرَاء. مگر آنكه افعل التّفضيل
باشد كه مؤنّث آن بر وزن فُعْلَى آيد همچون أكْرَم كُرْمَى و أصْغَر صُغْرَى و
أعْظم عُظْمَى كه علاوه بر آنكه بدون مدّ است، فاء الفعل آن ضمّه دارد.
و يا آنكه صفت باشد بر وزن فَعْلاَن كه مؤنّث آن بر وزن فَعْلَى مىآيد، مثل
عَطْشَان عَطْشَى، سَكْرَان سَكْرَى ، ظَمْان ظَمْأى. و عليهذا تأنيث وزن كلمه
أبْتَر كه وصف مىباشد، هميشه بَتْراء خواهد بود نه بَتْرَى.
جهت دوم آن است كه: عبارت لاَ تُصَلّوا عَلَىّ صَلَوةً بَتْراءَ متن روايتى
نمىباشد . نه شيعه و نه عامّه آن را روايت نكردهاند. در «بحار الأنوار» مجلسى
و «وسائل الشّيعه» شيخ حرّ عاملى و «وافى» فيض كاشانى، و در صحاح و سنن و
مَسانيد عامّه
(168) آن را روايت نكردهاند، و سيوطى در «الجامع الصّغير فى احاديث
البشير النّذير»، و عبدالرّؤف مَنَاوى در «كنوز الحقائق فى حديث خير الخلائق»
كه اختصاص به عبارات و اخبار رسول اكرم دارند، آن را ذكر ننمودهاند. فقط
ابنحجر هيتمى مالكى در «الصواعق المحرقة» ص 87 به عنوان روايت مرسله با عبارت:
لاَتُصَلّوا عَلَىّ الصّلَوةَ الْبَتْراءَ با تعريف لفظ صلوة و بترا ذكر كرده
است، و علّامه امينى رحمه الله در «الغدير» ج 2 ص 303 به همين عبارت از او نقل
كردهاند.
آرى به مُفاد و مضمون آن رواياتى است مانند روايتى كه علّامه مجلسى رحمه الله در
«بحارالانوار» ج 5 ص 209 از «تفسير نعمانى» از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل
مىكند و در ضمن آن حضرت مىفرمايد: هَذَا مَعَ عِلْمِهِمْ بِما قَالَهُ
النّبِىّ صلى الله عليه وآله وَ هُوَ قَوْلُهُ: لاَ تُصَلّوا عَلَىّ صَلَوةً
مَبْتُورَةً إذَا صَلّيْتُمْ عَلَىّ بَلْ صَلّوا عَلَى أهْلِ بَيْتى وَ
لاَتَقْطَعُوهُمْ مِنّى، فَإنّ كُلّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ
الْقِيمَةِ إلاّ سَبَبى وَ نَسَبى، تا آخر. و عين اين روايت را نيز علاّمه
مجلسى در «بحارالانوار» ج 93 ص 14 ايراد كرده است. و مانند روايات مستفيضهاى
كه اخيراً در كيفيّت صلوات از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرديم، و مانند
روايت صدوق با سند متّصل خود از عبدالله بن حسن بن حسن بن على از پدرش از جدّش
كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
مَنْ قَالَ: صَلّى الله عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، قَالَ اللهُ جَلّ جَلاَلُهُ:
صَلّى اللهُ عَلَيْكَ! فَلْيُكْثِرْ مِنْ ذَلِكَ! وَ مَنْ قَالَ: صَلّى اللهُ
عَلَى مُحَمّدٍ، وَ لَمْ يُصَلّ عَلَى آلِهِ لَمْ يَجِدْ رِيحَ الْجَنّةِ، وَ
رِيحُهَا تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِأةِ عَامٍ.(169)
«كسى كه بگويد: صلوات خدا بر محمد و آل او باد، خداوند جلّ جلاله مىگويد: صلوات
خداوند بر تو باد! بنابراين بايد در فرستادن صلوات، زياد نمايد! و كسى كه بگويد:
صلوات خدا بر محمد باد، و صلوات بر آل او نفرستد بوى بهشت را نخواهد يافت، در حالى
كه بوى بهشت از مسير پانصد سال راه به مشام مىرسد.»
و همچنين شيخ صدوق با سند متّصل خود روايت مىكند از حضرت باقر عليه السلام از
پدرانش عليهم السلام كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: مَنْ صَلّى
عَلَىّ وَ لَمْ يُصَلّ عَلَى آلِى لَمْ يَجِدْ رِيحَ الْجَنّةِ، وَ إنّ
رِيحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِأةِ عَامٍ.(170)
«كسى كه درود بفرستد بر من، و بر آل من درود نفرستد بوى بهشت را نخواهد يافت در
حالى كه بوى بهشت از فاصله پانصد سال راه مىرسد.»
امتياز هفتم براى صحيفه به دست آمده قديمه، سلامت صحّت سند آن مىباشد. ما براى
آنكه كاملاً جنبه اين امتياز از نظرشان مشخّص گردد، لازم است عين عبارت ايشان
را در اينجا نقل نمائيم، و سپس به پاسخ آن پرداخته و اشاره به مواقع ايراد و
نادرستى آن بنمائيم :
ايشان مىفرمايند: «هفتمين امتياز صحيفه قديمه كه مىتوان گفت: مهمترين امتياز
است، سلامت سند آن است. توضيح اين كه:
سند صحيفه معروفه با اين جمله آغاز مىشود: حَدّثَنَا السّيّدُ الأجَلّ بَهَاءُ
الشّرَفِ الى آخر. يعنى حديث كرد براى ما سيّد أجلّ بَهاءُ الشّرَف ـ تا آخر.
بنابراين سؤالى مطرح است كه: گوينده حدّثنا كيست؟! دانشمندان تحقيقاتى در اين باره
دارند .
محقّق داماد ـ قدس الله سرّه ـ فرموده است كه: راوى اوّل يعنى گوينده حَدّثنا:
عَمِيدُ الرّؤسَاء هِبَةُ اللهِ بْنُ حَامِدِبْنِ أيّوبَ بْنِ عَلِىّ بْنِ
أيّوب لغوى مشهور است.
و شيخ بهائى ـ قدّس الله نفسه ـ فرموده است كه: گوينده حدّثنا: شيخ أبوالحسن على
بن محمد بن محمد بن على بن محمد بن محمد بن سَكُون حِلّى نَحْوى است كه بنا به
نقل سُيوطى در «بُغْيَة» و عبدالله افندى تبريزى در «رياض العلماء» در ترجمه
ابنسكون، در حدود 606 وفات يافته است. و چون عميد الرّؤساء با ابنسكون همزمان
بودهاند چنانچه سيّد فَخّار بن مَعْد موسوى از هر دو اينها روايت مىكند، و هر
دو در يك طبقه مىباشند، لذا احتمال اين كه راوى حدّثنا عميدالرّؤساء باشد
ترجيحى بر روايت ابن سكون ندارد.
و شيخ علىّ بن احمد معروف به سَديدى نسخهاى از صحيفه را داشته كه به خطّ ابنسكون
نوشته شده بوده است.
آنچه گفته شد و اقوال ديگر چنانچه ملاحظه مىشود احتمالى بيش نيست.
چيزى كه به صحيفه مكشوفه در حرم حضرت رضا عليه السلام ارزش بى نظير مىدهد همين
نكته است كه: سند روايت صحيفه در اين نسخه مذكور است. و آن اينكه نويسنده اين
صحيفه به نام حسن بن ابراهيم بن محمد الزّامى(171) است كه به سال
416 اين نسخه را نوشته است.
او از أبوالقاسم عبدالله بن محمد بن سَلِمَه فرهاذجردى نقل مىكند كه وى به
نويسنده صحيفه كه حسن بن ابراهيم باشد اجازه داده است كه: صحيفه را از استادش:
أبوبَكر كرمانى روايت كند. و ابوبكر كرمانى نخستين راوى سند است در اين صحيفه
كه سندى است جداگانه از سندى كه در صحيفه مشهوره است، و در آخر اين صحيفه مذكور
است.
بر خلاف صحيفه مشهوره كه سند آن در اوّل صحيفه ذكر شده است.» تمام شد گفتار ايشان.
پاسخ از اين گفتار نيز به جهات مختلفى رجوع مىكند كه بايد حتماً در يكايك آن
جهات، جداگانه و مفصّلاً بحث نمود:
جهت اوّل اين است كه: چون احتمال روايت عميدالرّؤساء با ابنسَكون مساوى است و
ترجيحى در ميان وجود ندارد، لهذا اين احتمال و اقوال ديگرى كه در سند صحيفه
گفتهاند، احتمالى بيش نيست. و بنابراين سند صحيفه از يقينى بودن به مرحله
احتمال و شك سقوط مىكند، و در برابر سند صحيفه به دست آمده كه نويسنده و راوى
آن معيّن مىباشد، ارزش خود را از دست مىدهد.
پاسخ: اوّلاً ـ چه گوينده حَدّثنا عميدالرّؤسا باشد، چه ابن سَكون، هيچ تفاوتى در
اتقان سند صحيفه ندارد. چرا كه هر دو شيعى و موثّق بودهاند، و از أعاظم و فحول
علماء محسوب بودهاند.(172)
علم اجمالى سند در روايت، مانند علم تفصيلى در سند آن حجيّت دارد. چه فرق مىكند
شما يقيناً بدانيد: قائل حدّثنا عميدالرّؤساء است، و يا قطعاً بدانيد:
ابنسَكون مىباشد، و يا اينكه قطعاً بدانيد: يكى از اين دو نفر هستند و خارج
از اين دو نفر نمىباشند در حالى كه در تعيّن و تشخّص هر كدام از آنها مشكوك
باشيد؟!
تنجيز علم اجمالى به مانند علم تفصيلى مگر در مباحث اُصوليّه به ثبوت نرسيده است؟!
آيا در رواياتى كه سند آن مىرسد به عَنْ أحَدِهِما عليهما السلام ، و شما
مىدانيد : گوينده حديث يا حضرت باقر، و يا حضرت صادق عليهما السلام مىباشد،
ليكن در خصوص هر يك از آنها شك داريد، بدان حديث عمل نمىنمائيد و جزء محتملات
در بوته انزوا مىگذاريد؟ ! و يا آنكه بعينها مانند روايتِ از خصوص يكى از آنها
عمل مىكنيد؟!
آيا تفاوتى در ميان قائل حدّثنا و انحصار شبهه ميان يكى از اين دو شاخص، و در ميان
راوى احدهما عليهما السلام و انحصار شبهه ميان يكى از آن دو امام موجود است؟!
ثانياً ـ بعضى از اعلام همچون مدرّس چهاردهى (ره) گفتهاند: عميدالرّؤساء و
ابنسَكون مساوى هستند و مىتوانند هر دو نفر باشند(173) و بعضى
جِدّاً گفتهاند: قائل حدّثنا هر دو نفر مىباشند همچون ميرزا عبدالله افندى كه
در كتاب خود گفته است: و حقّ نزد من آن است كه: قائل بدين كلام هر دوى آنها
هستند، به علّت آنكه هر دو در درجه واحد مىباشند، و به علّت آنكه هر دو از
تلامذه ابن عَصّار لغوى هستند.(174)
و همچون محدّث جزائرى در شرح صحيفه خود گويد: هر دو قول نيكو است، زيرا از كتب
اجازات ظاهر مىشود كه: هر دو نفر آنها صحيفه شريفه را از سيّد أجَلّ روايت
كردهاند(175).
شيخ بهاءالدّين عاملى مىگويد: تحقيقاً ابنسكون مىباشد، و بر اين مرام اصرار
دارد، و با شدّت قول به آنكه از عميد الرّؤساء است را رد مىكند.(176)
سيّد محمد باقر استرابادى مشهور به ميرداماد صريحاً آن را از عميدالرّؤساء
مىداند. وى در شرح صحيفه خود گويد: و لفظ حدّثَنا در اين طريق براى عميدالدّين
(177) و عمود مذهب عميدالرّؤساء مىباشد كه از امامان علماء أدب و از
أفاخم أصحابنا ـ رضى الله تعالى عنهم ـ است.
اوست كه صحيفه كريمه را از سيّد أجَلّ بهاءُ الشّرَف روايت نموده است.
(دليل و شاهد ما) اين صورت دستخطى است كه: شيخ محقّق ما شهيد ـقدّس الله تعالى
لطيفهـ بر نسخهاى كه به نسخه ابنسَكون عرضه داشته شده و مقابله گرديده است،
مرقوم داشته است . و بر آن ـيعنى بر نسخهاى كه به خطّ ابنسكون استـ خطّ
عميدالدّين عميد الرّؤساء ـ رحمة الله عليه ـ مىباشد بدين عبارت: قرائت نمود
بر من اين صحيفه را سيّد أجلّ، نقيب اوحد، عالم، جلال الدّين عماد الإسلام أبو
جعفر القاسم بن الحسن بن محمّد بن الحسن بن مُعَيّة ـأدام الله تعالى عُلُوّهـ
قرائت صحيح و پاكيزهاى.
و من آن را براى وى روايت كردم از سيّد بهَاء الشّرَف أبى الحسن محمد بن الحسن بن
احمد، از رجال او، كه نامهايشان در پشت اين ورقه ذكر گرديده است. و من به او
اجازه دادم كه بر طبق آنچه كه من او را واقف نمودم و حدودش را براى او ذكر
نمودهام، آن را از من روايت كند.
(اين مطلب را) نوشت هِبَةُ اللهِ بْنُ حَامِدِ بْنِ أحْمد بنِ أيّوب بنِ عَلىّ بنِ
ايّوب در شهر ربيع الآخر از سنه ششصد و سه.
و الحمدللّه الرّحمن الرّحيم، وَ صَلاَتُهُ و تسليمُهُ على رسوله سَيّدنا محمّد
المصطفى و تسليمُهُ على آلِهِ الْغُرّ اللّهَامِيمِ.(178)
تا اينجا حكايت خطّ شهيد ـ رحمه الله تعالى ـ مىباشد.(179)
و در اين عبارات همانطور كه ملاحظه مىگردد: به شهادت ميرداماد از خطّ شهيد كه
نسخه خود را بر نسخه ابنسَكون عرضه داشته است، در ظهر صحيفه اجازه هِبَة
[الله] بن حامِد بن احمد (عميد الرّؤساء) مىباشد كه به ابن مُعَيّه از طريق
سيّد أجَلّ با همان روات معروف، صحيفه را اجازه داده است. بنابراين به طور يقين
عميدالرّؤساء از سيّد أجلّ روايت كرده است.
و عالم عظيم مرحوم سيّد عليخان مدنى شيرازى در شرح صحيفه خود، بر همين نهج مشى
فرموده، و با استناد به خطّ شيخ شهيد قائل حَدّثنا را عميدالرّؤساء دانسته است.
چرا كه مىگويد : وَ هُوَ الصّحِيِحُ كَمَادَلّ عَلَيْهِ مَا وُجِدَ بِخَطّ
الْمُحَقّقِ الشّهِيدِ (قدس سره).(180)
ميرداماد پس از استناد نسخه به عميدالرّؤساء چنانكه ديديم، مىگويد: و امّا
نسخهاى كه به خطّ علىّبنسَكون رحمه الله است، طريق اسنادش بدين صورت
مىباشد:
خبر داد به ما ابو علىّ حسن بن محمّد بن اسمعيل بن اشناس بَزّاز در حالى كه بر او
قرائت مىشد و وى اقرار به آن مىكرد. گفت: خبر داد به ما أبو المفضّل محمد بن
عبدالله بن مطّلب شَيبانى، تا آخر آنچه كه در كتاب مذكور است.
و در آنجا نسخه دگرى مىباشد كه طريقش بدين صورت است:
حديث كرد براى ما شيخ أجلّ امام سعيد أبو علىّ حسن بن محمد بن حسن طوسى ـ تا آخر
إسنادى كه در اين نسخه در حاشيه مكتوب بوده است.(181)
و در توضيح اين عبارت محدّث جزائرى گويد: و امّا نسخهاى كه در حاشيه نوشته شده
است و ابتدايش گفتار حَدّثنا شيخ أجلّ مىباشد، همان نسخهاى است كه آن را
فاضلِ سَدِيدى از نسخه ابن ادريس براى بيان اختلاف در سند ميان آن و ميان نسخه
ابنسكون نقل نموده است. و ما در بسيارى از نسخهها يافتيم كه: آن را در اصل و
متن نوشته بودند، و قائل در حدّثنا در آن ابنادريس مىباشد.(182)
و بناءً عليهذا مجموع نسخههائى را كه ميرداماد به دست مىدهد سه نسخه مىباشد:
اوّل نسخه عميد الرّؤساء با روايت سيّد أجَلّ.
دوم نسخه ابن سَكون با روايت ابن اشناس بَزّاز.
سوم نسخه سَديدى با روايت از ابن إدريس، از ابو على حسن بن محمد طوسى، (پسر شيخ
طوسى) .
با دقّت و تأمّل در آنچه گفته شد، نمىتوان نُسَخ صحيفه را كه مصدّر به حَدّثنا
مىباشند منحصراً از عميد الرّؤساء به حساب آورد، زيرا:
اوّلاً روايت عميدالرّؤساء از سيّد أجَلّ مسلّم است، وليكن روايت او غير از عبارت
حَدّثنا مىباشد، و چه دليل داريم كه: عين لفظ حَدّثنا از على بن سَكون نبوده
باشد؟!
ثانياً طريق روايت ابنسَكون از ابن اشناس بزّاز كه مُسَلّماً طريق دگرى است، نفى
روايت او را با سند جداگانهاى ازسيّد أجَلّ نمىكند. چه اشكال دارد كه: علىبن
سَكون با دو طريق روايت، صحيفه را روايت نموده باشد: اوّل از طريق ابن اشناس،
دوم از طريق سيّد أجلّ .
بلكه مىتوان گفت: حتماً قائل حَدّثنا هم عميد الرّؤساء ممكن است بوده باشد، و هم
ابنسَكون به سه دليل:
اوّل گفتار ميرزا عبدالله افندى كه خِرّيت فنّ رجال و درايه است. او مىگويد:
الْحَقّ عِنْدِى أنّ الْقَائلَ بِهِ كِلاَهُمَا.(183)
دوم گفتار محدّث جزائرى كه وى نيز از مفاخر علماء متتبّعين ما محسوب مىگردد. او
مىگويد : وَ كِلاَهُمَا حَسَنٌ لِمَا يَظْهَرُ مِنْ كُتُبِ الإجَازَاتِ مِنْ
أنّهُمَا يَرْوِيَانِ الصّحِيفَةَ الشّرِيفَةَ عَنِ السّيّدِ الأجَلّ.
(184)
سوم شهادت مجلسى اوّل ملّا محمد تقى در ضمن بعضى از اجازات خود كه فرموده است: و
رَواه علىّ بن سَكون عن السّيّد الأجلّ.(185)
جائى كه اينها مىگويند: در كتب اجازات ما وارد است كه: هر دو نفر آنها على بن
سكون و عميد الرّؤساء صحيفه را از سيّد أجَلّ روايت نمودهاند، در اين صورت
انحصار جزم به گوينده حدّثنا به يكى از آنها غير ديگرى مجوّزى ندارد.
بنابراين گوينده حَدّثنا كه راوى صحيفه مىباشد، دو نفر مىباشند، نه يك نفر
مجهول.
ثالثاً ـ بسيارى از أعلام و أعاظم علماى شيعه بدون واسطه خودشان صحيفه كامله را از
سيّد أجَلّ روايت كردهاند، و بنابراين، روايت آن از سيّد أجلّ منحصر به عميد
الرّؤساء و ابنسَكون نمىباشد.
و با دقت در مشيخه و اجازات كتاب «بحارالأنوار» كه حقّاً حاوى مطالب نفيسهاى است
اين مرام مشهود مىگردد، و ما اينك در اينجا به برخى از آنها اشاره مىنمائيم:
مجلسى رحمه الله از والدش در روايت اين صحيفه مباركه مطالب بسيارى را ذكر فرموده
است . از جمله مرحوم والدش ملّا محمد تقى ـ أعلى الله درجته ـ در ضمن بيان سند
خود در اين صحيفه مىگويد: آن را روايت مىنمايم از شيخ على، از شيخ على بن
هِلال، از شيخ جمالالدّين، و مُسَلسَلاً يكايك از اعلام را معنعناً مىشمرد تا
مىرسد به آنكه مىگويد: عَنِ الْعَلّامَةِ مُحَمّدِ بْنِ جَعْفَر بْنِ نِما، و
سيّد شمس الدّين فَخّار بن مَعْد مُوسَوِى، و سَيّد عبدالله بن زُهْرَة از ابن
إدريس و عميد الرؤساء: هِبةاللهبناحمدبنايّوب، و علىبنسَكون، از سيّد أجَل
تا آخر سند صحيفه كامله(186).
در اينجا مىبينيم: علاوه بر آن دو بزرگوار، ابن إدريس هم جزو راويان بلافاصله
صحيفه مىباشد.
و أيضاً از والدش در ضمن اجازه ديگر در بيان سند صحيفه از شيخ على، از شيخ احمد بن
داود مَسَلْسَلاً مىرسد به سيّدين جليلين على بن طاوس و احمد بن طاوس و غير
اين دو از فضلاء از سيّد از عبدالله بن زُهْره حَلَبى و محمد بن جعفر بن نما، و
سيّد شمس الدّين فَخّار از محمد بن ادريس حلّى با اسنادش تا آخر.
و از عميدالرّؤساء هبةاللهبنأحمدبنأيّوب، و علىبنسكون از سيّدأجَلّ تاآخر.
(187)
در اينجا ابن ادريس هم البتّه با سندى ديگر، ضميمه اسناد روايت مىگردد.
و أيضاً از والدش، در ضمن بيان اجازه، از شهيد از مَزيدى، تا مىرسد به: از محمد
بن ادريس حلّى و از عميد الرّؤساء از سيّد أجلّ، و ابن ادريس، از أبو على، از
پدرش شيخ الطّائفَة محمّد بن حسن طوسى. و از شيخ نجيب الدين بن نما، از شيخ
محمد بن جعفر، از سَيّد أجَلّ روايت مىكند.(188)
و أيضاً از علّامه با سند متّصل ازشيخ سديد الدّين شاذان بن جبرئيل، و ابنادريس،
و ابن شهر آشوب، از عربى بن مسافر از سيّد أجل روايت مىنمايد. همچنين در ضمن
حيلولهها با سه سند ديگر از عربىّ بن مسافر از سيّد أجلّ روايت مىكند آنگاه
مىگويد: إلى غير ذلك ممّا لايحصى.
در اينجا علاوه بر روايت ابنادريس از شيخ طوسى، روايت محمد بن جعفر مشهدى را از
سيّد أجلّ بيان مىكند.
و همچنين از والدش به خطّ خود او، روايت بعضى افاضل را كه صحيفه را نقل و روايت
نمودهاند بدين گونه ذكر مىكند:
مجلسى اوّل مىگويد: من صحيفه را روايت مىكنم از علّامه شهيد محمد بن مكّى، از
سيّد شمس الدّين محمد ابن أبى المعالى، از شيخ كمال الدّين على بن حَمّاد
واسطى، از شيخ نجيب الدّين يحيى بن سعيد، و شيخ نجم الدين جعفر بن نما، از پدرش
شيخ نجيب الدّين محمد بن نما، و سيّد فخّار، از شيخ محمد بن جعفر مشهدى، از شيخ
أجلّ (شيخ طوسى) به طورى كه شريف اجلّ نظام الشّرَف قرائت مىكرد و من گوش
مىدادم.
و محمد بن جعفر مىگويد: همچنين من صحيفه را قرائت كردم بر پدرم: جعفر بن على
مشهدى، و بر شيخ فقيه هِبَة الله بن نما، و شيخ مُقْرِى: جعفر بن أبوالفَضْل بن
شقرة، و شريف أبوالفتح بن جَعْفَرِيّة، و شريف ابوالقاسم بن زَكِى عَلَوى، و
شيخ سالم بن قُبارَوَيْه كه همگى آنان از سيّد أجلّ بهاء الشّرف روايت
مىكردند.
و نيز با همين إسناد از محقّق، از ابن نما، از شيخ ابوالحسن على بن خَيّاط، از شيخ
عربىّ بن مسافر(189)، از سيد اجلّ بهاءالشّرف روايت مىنمايم.
و از سيّد فَخّار، از شيخ على بن يحيى خيّاط، از حمزة بن شهريار از سيّد أجلّ
روايت گرديده است.(190)
در اين دستخط مجلسى اوّل مىبينيم كه: علاوه بر روايت محمد بن جعفر مشهدى صحيفه را
از شيخ الطّائفة كه سندى دگر دارد، آن را از خصوص سيّد أجلّ، افراد كثيرى مانند
جعفر بن على مشهدى، هِبَة الله بن نما، جعفر بن أبى الْفَضْل بن شقرة، و
أبوالفتح بن جَعْفَريّة، و أبوالقاسم بن زكى علوى، و سالم بن قُبَارَوَيْه، و
عَرَبىّ بن مُسافر، و حمزة بن شهريار روايت كردهاند.
و در صورت اجازه قبل ديديم كه: خود محمد بن جعفر هم از سيّد أجلّ روايت مىكند.
بنابراين، اين پدر و پسر: جعفر بن على مشهدى و محمد بن جعفر هر دو صحيفه را از
سيّد اجلّ روايت كردهاند.
و علاوه بر اين دو عَلَم، أعلام و أساطينى كه در اينجا راوى صحيفه از سيّد أجلّ به
شمار آمدهاند، هفت نفر مىباشند و با اين دو بزرگوار نه تن مىشوند، و با ابن
ادريس، و عميد الرّؤساء و ابنسَكون مجموعاً دوازده نفر از بزرگان و جهابذه علم
شيعه، صحيفه را از سيّد اجلّ روايت نمودهاند.
بايد دانست كه: قبل از مجلسى اوّل كه روايات خود را از صحيفه كامله به واسطه اين
أعلام به سيّد أجلّ مىرساند، شهيد اوّل: محمد بن مكّى بر اساس خطّى كه از او
به دست آمده است، از شيخ نجم الدّين جعفر بن نما نقل مىكند كه: او صحيفه را از
پدرش، از هشت نفر از أساطين و علمائى كه در اينجا ذكر كرديم روايت مىكند.
خطّ شهيد در اينجا از جمله سه اجازهاى است كه به خطّ او بوده، و به دست صاحب
معالم ـ رضوان الله عليه ـ رسيده است. و صاحب معالم آن را در اجازه كبيره خود
كه به سيّد نجمالدّين بن سيد محمد حسينى داده است، و ميان محدّثين و علماء
شهرت بسزائى دارد، ذكر نموده است .
اين اجازه مباركه كه حقّاً حاوى مطالب نفيس و ارزشمندى است، مرحوم مجلسى در
«بحارالأنوار» آن را بتمامها نقل نموده است. صاحب معالم: شيخ حسن ابن شهيد
ثانى، مطلب را مىآورد تا مىرسد به اينجا كه مىفرمايد: و در نزد من اجازهاى
است به خطّ شيخنا الشّهيد كه سيّد غياث الدّين(191) به اين مرد
داده است.(192)
و همچنين دو اجازه دگر است كه شيخ نجيب الدّين يحيى بن سعيد، و شيخ نجمالدّين
جعفر بن نما به او دادهاند. و چون در اين دو اجازه مطالب زائد و مفيدى است از
آنچه كه در طريق روايت ذكر مىگردد، ما مواضع مهمّ آن دو را در موارد لزوم نقل
خواهيم نمود.(193)
تا آنكه مىگويد: و گذشت كه: شيخنا الشّهيد الأوّل از سيّد شمس الدّين محمدبن أبى
المعالى موسوى از شيخ كمال الدّين مذكور روايت مىنمايد، و در نزد ما به خطّ
شهيد رحمه الله اجازه شيخ كمال الدّين است كه به سيّد مذكور داده است، و در آن
اشاره به اجازات ثلاثه مذكوره مىباشد.(194)
تا آنكه مىگويد: وَ مِنْها (يعنى از بعضى از چيزهائى كه از شيخ طوسى راجع به بعضى
از كتب اوست) آن است كه: پدرم رحمه الله گفت كه: شهيد صحيفه كامله را از سيد
سعيد تاجالدّين بن مُعَيّة از پدرش: أبى جعفر قاسم، از دائىاش تاج الدّين
أبىعبدالله جعفر بن محمد بن مُعَيّة، از پدرش: سيد مجدالدّين محمد بن حسن بن
مُعَيّة، از شيخ ابى جعفر محمد بن شهر آشوب مازندرانى، از سيد ابىصمصام
ذىالفقار بن معبد حسنى، از شيخ ابى جعفر طوسى با سندى كه در اوّل آن مذكور است
روايت مىكند.
و از سيّد تاجالدّين محمد بن مُعَيّة أيضاً از سيّد كمال الدّين رضى محمد بن محمد
بن سيّد رضى الدّين آوى حسينى(195) از امام وزير نصيرالدّين محمد
بن حسن طوسى، از پدرش از سيّد أبى رضا فضل الله حسنى، از سيّد أبى صمصام، از
شيخ أبى جعفر طوسى روايت مىكند.(196)
تا آنكه مىگويد: وَ مِنْ ذَلِكَ (يعنى از بعضى از چيزهائى كه راجع به بعضى از كتب
به خطّ شهيد در اجازات است) آن چيزى است كه: شيخ نجم الدّين جعفر بن نما ذكر
نموده است كه: او روايت نموده صحيفه كامله را با اجازه از پدرش، از (1) شيخ
محمد بن جعفر مشهدى كه او شنيده است قرائت شريف نظام الشّرَف(197)
ابىالحسن بن العُرَيْضى العَلَوى الحسينى در شوّال سنه پانصد و پنجاه و شش را،
و همچنين روايت مىكند به نحو قرائت از پدرش: (2) جعفر بن على مشهدى، و بر شيخ
فقيه(3) هِبة الله بن نما، و شيخ مُقْرِى:(4) جعفر بن أبى الفَضْل بن شعْرة،
(198) و (5) شريف أبى القاسم بن زَكِىّ عَلَوى، و (6) شريف أبى الفتح بن
جعفريّة، و (7) شيخ سالم بن قبارَوَيْه همگى از سيد بهاء الشّرف با سند وى كه
در آنجا مذكور است.
و نيز نجم الدّين آن را با اجازه روايت مىكند از پدرش، از شيخ أبىالحسن على ابن
خيّاط، از (8)شيخ عربى بن مُسَافِر از سيد بهاءالشّرف با اسناد معلوم آن.
(199)،
(200)
اوقاتى كه حقير در نجف اشرف براى تحصيل اقامت داشتم، به محضر حضرت علاّمه حاج شيخ
آقا بزرگ طهرانى ـ أعلى الله تعالى مقامه الشّريف ـ زياد تردد داشتم، بالأخصّ
در پنجشنبهها و جمعهها. زيرا ايشان استاد بنده در علم درايه و رجال و حديث
بودند، مضافاً به آنكه به واسطه همشهرى بودن و سوابق ممتدّى كه با پدر و جدّ و
دائى پدر حقير داشتند، بسيار مرا مورد لطف و محبّت قرار مىدادند تا به حدّى كه
هر كتاب را كه احياناً مورد لزوم و مطالعهام بود، از كتابخانه خود به من
مىدادند، و بنده آن را به منزل آورده از روى آن مىنوشتم. و لايخفى آنكه: اين
كتب، كتابهاى خطّى بود كه چه بسا نسخه منحصر به فرد بود مانند كتاب «ضِياءُ
الْمَفَازَاتِ فِى طُرُقِ الْمَشَايِخِ وَ الإجَازَاتِ» و امثال ذلك، مثل اجازه
مرحوم آيةالله سيد حسن صدر به ايشان.
روزى كه در محضرشان بودم، و سخن از سند صحيفه كامله سجّاديّه به ميان آمد،
فرمودند: قائل حدّثنا بدون شك يكى از هفت نفر مىباشند كه مجلسى در مشيخه
«بحارالأنوار» در اجازه صاحب معالم آن را از خطّ شهيد رحمه الله ذكر نموده است.
و هر كدام يك از ايشان بوده باشند، در غايت وثوق و اتقان است. آنگاه فرمودند:
من در ورقه الحاقى در ظهر صحيفه خودم نام آنان را ذكر كردهام، اگر تو هم
مىخواهى بنويسى، ببر منزل و بنويس! صحيفه خطّى خود را به من عنايت فرمودند، و
حقير به منزل آوردم و عيناً يك صفحه از روى آن نوشته و به صحيفه خطّى ارثى خودم
ضميمه نمودم. و اينك عين آن نوشته را به جهت تيمّن و تبرّك و ياد نجف: شهر
عاشقان و تَذكار عالم متّقى و از هواى نفس برون شده، علّامه حاج شيخ آقا بزرگ
طهرانى در اينجا منعكس مىنمايم:
بسمه تعالى شأنه العزيز
رأيت بخطّ العلّامة النّحرير فريد عصرنا الشّيخ آقا بزرگ الطّهرانى مدّ ظلّه
فى ظهر الصّحيفةِ السّجّاديّة ما هذا لفظه:
بسم الله الرّحمن الرّحيم، الحمد لوليّه، و الصّلوة على نبيّه و وصيّه؛ و بعد
فاعلم أنّه رَوى الصّحِيفَةَ عَن بَهاء الشّرف المُصَدّر بها اسمُهُ الشّريف
جماعةٌ منهم مَن ذَكرهم الشّيخ نجم الدّين جعفر بن نجيب الدّين محمد بن جعفر بن
هِبَة الله بن نما الحِلّىّ فى إجازته المسطورة فى إجازة صاحب المعالم ـ و
تاريخ بعض إجازاته سنة 637 ـ فى إجازات البحار ص 108: جعفر بن على المشهدى
أبوالبقاء هِبة الله بن نما الشّيخ الْمُقْرى جعفر بن أبى الْفَضْل بن شَعْرة
الشّريف أبوالقاسم بن الزّكىّ العلوىّ الشّريف أبوالفتح ابن الجعفريّة الشّيخ
سالم بن قبارويه الشّيخ عربى بن مسافر و كلّهم أجلّاءُ مشاهيرُ و أبوالفتح
المعروف بابن الجعفريّة هو السّيّد الشّريف ضياءالدّين ابوالفتح محمد بن محمد
العلوى الحسينىّ الحائرى و قد قرء عليه السّيّد عزّالدّين أبوالحرث محمد بن
الحسن بن على العلوىّ الحسينى البغدادىّ كتاب «معدن الجواهر لِلكَراجكىّ فى
الحلّة السّيفيّةِ» فى ج 1 سنة 573 و ذكرت هذا التاريخ ليُعلم عصرُ غيره ممّن
شاركه فى رواية الصّحيفة عن بَهاء الشّرف تقريباً و اجازة صاحب المعالم
مُدْرَجةٌ فى المجلّد الأخير من البحار و أدرج هو فى إجازته إجازات ثلاث وجدها
بخطّ الشّهيد الأوّل إحديها إجازة نجم الدّين جعفر بن نما كما ذكره فى أوَائل
صفحة المِأة من هذا المجلّد ثمّ أدرجها متفرّقةً فى إجازته منها الفقرة الّتى
نقلناها فقد ذكرها فى وسط ص 108 من مجلّد الإجازات.
حرّره مالك النّسخة إرثاً الجانى محمد محسن المدعو بآقا بزرگ الطّهرانى فى 5 رجب
سنة 1345 ـ انتهى.
حرّره مالك هذه الصّحيفة إرثاً محمد حسين الحسينى الطهرانى فى 19 رجب سنة .1375
و لايخفى مرحوم استاد ـ أعلى الله تعالى مقامه ـ در اين ورقه نام محمد بن جعفر
مشهدى را كه سماعاً از سيّد اجل روايت كرده بود ذكر ننمودهاند، و فقط به ذكر
پدر: جعفر بن على مشهدى اكتفا فرمودهاند، در حالى كه وى نيز از روات صحيفه
محسوب است، و با او مجموعاً اين زمره از راويان، هشت نفر خواهند بود.
و از طرائف آن است كه: اخيراً در صفحه 128 از همين مجموعه به نقل صاحب معالم ديديم
كه : شهيد رحمه الله از سيد تاجالدّين ابن مُعَيّة با دو سند مختلف از شيخ
طوسى صحيفه را با سندى كه در اوّل آن مذكور مىباشد روايت مىنمايد. و چون
روايت شيخ بدون ترديد از سيد اجلّ امكان ندارد، به علّت آنكه سيد أجل از قرائن
زمان راويان از وى، در نيمه دوم قرن ششم بوده است و شيخ طوسى در نيمه دوم قرن
پنجم رحلت نموده است (تولّد وى در سنه 385، و وفاتش در سنه 460 بوده است) لهذا
امكان ندارد كه شيخ بتواند از سيد بهاءالشّرف روايت كند مگر اينكه مراد از
عبارت سند مذكور در اوّل صحيفه، افراد بعدى كه قبل از سيّد أجلّ بودهاند، بوده
باشد. و اين احتمال، احتمال خوبى است.
چرا كه علاوه بر آنكه طريقه شيخ را در روايت صحيفه از غير از بهاءالشّرَف داريم،
اين دو روايت از تاجالدّين ابن مُعَيّة روايت وى را نيز از اين طريق مىرساند،
و لهذا مجموعاً تا به حال مجموع راويان از سيد اجلّ و از راويان قبلى طريق او
به سيزده نفر بالغ مىگردند .
رابعاً ـ سند صحيفه انحصار به سيّد أجلّ بهاءُالشّرَف ندارد. چرا كه با اسناد
غيرقابل احصاء و شمارش، صحيفه را از طريق غير سيّد اجلّ روايت نمودهاند.
علّامه محمد تقى مجلسى اوّل با خط خود شرحى درباره روايت صحيفه كامله از مشايخ خود
ـ رضوان الله عليهم ـ ذكر مىفرمايد كه مجلسى ثانى در «بحار» آن را حكايت
مىكند:
مجلسى در ضمن صورت 41 مىگويد: من روايتى ديگر به خطّ علّامه پدرم ديدم كه صحيفه
را از مشايخ خود روايت مىكرد.
در اينجا مجلسى اوّل مفصّلاً روايات عديده را با سند متّصل خود به شهيد، و علّامه
و ابن طاوس و غيرهم مىرساند، و به خصوص با سند متّصل، نوزده روايت را درباره
صحيفه به شيخ الطّائفة محمد بن حسن طوسى مىرساند كه شيخ با جميع اين اسانيد آن
را از حسين بن عبيدالله غضائرى از أبوالمفضّل شَيبانى از شريف حسنى تا آخر سند
روايت مىكند.
و نيز عربىّ بن مسافر سندش منحصر به سيد اجلّ نيست، بلكه با خود سيد اجلّ سندش را
به شيخ مىرساند آنجا كه مىگويد: وَ عَنْهُ (يعنى از سيد غياثالدّين بن طاوس
از على بن يحيى خيّاط از عَرَبىّ بن مُسَافِر از سيد بهاء الشّرف از محمد بن
أبى القاسم، از أبو على، از پدرش (شيخ الطّائفة) إلى غير ذلك. مِمّا لاَ
يُحْصَى.(201)
علّامه صَدرالدّين سيد عليخان كبير مدنى شيرازى در مقدّمه شرح بىنظيرش بر صحيفه
كامله سجّاديّه پس از بيان سلسله سند خود را مرتّباً و مُعَنْعناً تا رئيس
الطّائفة: أبو جعفر طوسى كه مىشمارد سپس مىگويد:
از براى شيخ طوسى در روايت صحيفه، دو طريق مىباشد كه آنها را در «فهرست» ذكر كرده
است : يكى از آن دو: از جماعتى از أبومحمد هرون بن موسى بن تَلْعُكْبَرى از
معروف به ابنأخىطاهر است كه او أبومحمد حسن بن محمد بن يحيى بن حسن بن جعفر
بن عبيد الله بن حسين بن على بن حسين بن على بن أبى طالب (عليهم السلام) بوده
است، از محمد بن مُطَهّر، از پدرش، از عُمَيْر بن متوكّل، از پدرش، از يحيى بن
زيد.
و دومى از آن دو: از أبو عبدالله احمد بن عبدالواحدالْبَزّاز معروف به ابن
عَبْدُون، از ابوبكر دورى، از ابناخىطاهر، از محمد بن مُطَهّر، از پدرش از
عُمَير بن متوكّل، از پدرش، از يحيى بن زيد، از پدرش: زيد بن على، از پدرش: على
بن الحسين بن على بن أبى طالب (عليهم السلام).
و براى شيخ طوسى طريق ثالثى در حاشيههاى نسخههاى صحيفه بدين صورت يافت شده است:
حديث كرد براى ما شيخ أجلّ سيد امام سعيد أبو على حسن بن محمد بن حسن طوسى ـ
أدام الله تأييده ـ در جمادى الآخرة از سنه پانصد و يازده و گفت: خبر داد به ما
شيخ جليل: أبو جعفر محمد بن حسن طوسى كه گفت: خبر داد به ما حسين بن عبيدالله
غَضَائرى كه گفت: حديث كرد براى ما أبوالفضل (ابوالمفضّل ـ ظ) محمد بن عبيدالله
بن مُطّلب شَيبانى در شهور سنه سيصد و هشتاد و پنج كه گفت: حديث كرد براى ما
شريف أبوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن تا آخر سندى كه در متن مذكور
مىباشد.(202)
محدّث جزائرى گويد: و امّا نسخهاى كه در حاشيه مىباشد، و در صدر آن حدّثنا الشيخ
الأجلّ است، همان نسخهاى است كه فاضل سديدى از نسخه ابن إدريس براى بيان
اختلاف در سند، ميان آن و ميان نسخه ابن سَكون نقل نموده است. و ما آن را در
بسيارى از نسخ صحيفه در اصل و متن يافتيم، و متكلّم در آن به حدّثنا ابن ادريس
مىباشد.(203)
خامساً ـ بعد از ثبوت تواتر و قطعى بودن سند آن مانند قرآن كريم و مانند
نهجالبلاغة، ديگر بحث از سند نمودن و احتمال و تشكيك در آن مورد ندارد. شما
فرض كنيد: صحيفه كامله در صدرش اين سند را هم نداشت، و يا مثلاً در كتب رجال،
ضعف و فسق جميع روات آن به ثبوت رسيده بود، معذلك ثبوت و نسبت آن به امام
هُمَام حضرت مولى على بن الحسين سيّد السّاجدين و امام العارفين محقّق بود. چرا
كه متواتر است، و معنى تواتر غير از اين چيزى نمىباشد .
تمام كسانى كه شرح بر صحيفه نوشتهاند، اظهار داشتهاند: بعد از ثبوت تواتر صحيفه،
بحث در سند آن جز تيمّن و تبرّك چيزى نمىتواند بوده باشد، و لهذا بحث در سند
آن هم با وجود مجهول بودن و يا ضعف بعضى از روات آن فائدهاى را در بر ندارد.
سيد عليخان كبير مىگويد: تَنْبِيهٌ: براى سيد نجم الدين بهاءالشّرف كه نامش در
سند صحيفه آمده است، در كتب رجال، اسمى برده نشده است، وليكن از آنجائى كه نسبت
صحيفه شريفه به صاحبش عليه السلام به استفاضهاى كه نزديك است به حدّ تواتر
بالغ گردد ثابت است، لهذا نسبت جهل به احوال بعضى از رجال اسانيد آن ضررى به
صحّت آن نمىرساند. و ذكر جماعتِ مشايخى كه در سند واقعند فقط به جهت تيمّن
اتّصال در اسناد به معصوم عليه السلام مىباشد .(204)
سيد محمد باقر ميرداماد مىگويد: صحيفه كريمه سجّاديّه كه ناميده شده است به انجيل
اهل البيت و زبور آل رسول عليهم السلام متواتر مىباشد، مانند نسبت سائر كتب به
مصنّفانش . و ذكر اسناد براى بيان طريق حَمْلِ روايت است و براى اجازه تحمّل
نقل. و اين است سنّت مشايخ در اجازات(205).
سيد نعمت الله جزائرى گويد: قَوْلُهُ: أبوالحسن محمد بن الحسن حالش مجهول است در
كتب رجال مثل حال خازِن و خَطّاب و بَلْخى و اين ضررى بهم نمىرساند به جهت
تواتر صحيفه در بين فريقين خاصّه و عامّه حتى آنكه غزالى و غيره آن را إنجيل
اهل البيت و زبور آل محمد صلى الله عليه وآله ناميدهاند.
و امّا علت اينكه اصحاب ما آن را از طريق تَعنْعُن از امامان مرتّب گردانيدهاند
به جهت سلوك راه روشن تيمّن و تبرّك مىباشد كه روايت آن را اتّصال به معصوم
عليه السلام دهند. با آنكه ايشان اهل اجازت هستند نه اهل روايت.
و أيضاً اعجاز اُسلوب و غرابت أطوار آن، دو شاهد صدق مىباشند بر اينكه نظير آن
صادر نمىگردد مگر از مثل آن حضرت.(206)
آيةالله آقا ميرزا محمد على مدرسى چهاردهى مىگويد: بدانكه: سلسله سند مذكور در
كتاب چند نفر هستند كه حال ايشان معلوم نيست. مثل محمد بن الحسن و خازِن و
خطّاب و بَلْخى . و اين موجب عيب در مقام نمىشود بعد از شهرت كتاب از امام
عليه السلام حتّى غزالى و غير او گويند: اين كتاب را انجيل اهل بيت و زبور آل
محمد گويند. لكن اصحاب كه سند را مُعَنْعَنْ ذكر مىنمايند، از بابت تيمّن و
تبرّك به اينكه روات او متّصل به معصوم هستند مىباشد.(207)
ملّا محمد باقر مجلسى در «بحار» از خطّ والدش: ملّا محمد تقى درباره صحيفه مفصّلاً
نقل مىكند تا آنكه مىرسد به اينجا كه مجلسى اوّل مىگويد: و با اسانيد
متواتره از هرون بن موسى تلعكبرى، از احمد بن عباس صَيرفى معروف به ابن
طَيَالِسى و با كنيه أبو يعقوب در سنه سيصد و سى و پنج با اسنادش به يحيى بن
زَيْد صحيفه را روايت كردهاند.
و آنچه را كه من غير از اين اسانيد صحيفه ديدهام از شمارش برون است، و أبداً شكّى
راه ندارد كه آن از سيد السّاجدين مىباشد.(208)