أحمد أمين بك همان دانشمند مطّلع و متضلّع و مشهور مصرى است كه كُتُب «فَجْر
الإسلام» و «ضُحَى الاسلام» و «ظُهْر الاسلام» را نوشت و در دنيا انتشار داد و
مورد قبول عامّه مدارس و مكاتب عامّه واقع شد.
در «فَجْر الاسلام» و «ضُحَى الاسلام» شيعه را يك گروه استثنائى خارج از اسلام به
دواعى اغراض سياسى معرّفى مىكند، و در فروع و اصول به آنها اتّهاماتى روا
مىدارد، كه باز پس از چهارده قرن از مظلوميّت مولانا در سقيفه بنى ساعده و
مجلس رسول الله در يوم الرّزيّه و... كه مىگذرد مىبينيم با همان شمشيرهاى
آخته بر ولايت تاخته و از هر گونه سبّ و شتم و طرد و تهمت مضايقه ندارد.
وى در ماه رمضانى كه پس از سال 1360 هجرى قمرى بود، با جمعى از يارانش به نجف اشرف
براى سياحت مشرّف شده بود؛ با علماى آنجا ملاقات نمود و آنها مطالب وى را در
حضورش مستدلاً ردّ كردند، و اثبات نمودند كه اين مطالب تهمتهائى است بدون برهان
كه از سابق الأيّام به شيعه مىزدهاند.
از جمله علماى اعلام نجف اشرف مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد حسين آل كاشف الغِطاء
رحمةالله عليه بود كه محلّ اجتماع أحمد أمين با ايشان در مدرسه ايشان به نام
مدرسه كاشف الغطاء صورت گرفت. و چند ساعتى كه ازشب مىگذشت او با همراهانش به
آنجا آمدند و با آن عالم خبير ملاقات كردند و در ضمن بحث و كلام، مرحوم آية
الله به ايشان گفت: من تعجّب دارم از بىاطلاعى شما در عقائد و آداب و تاريخ و
رجال و مذاهب، آنگاه به عنوان استاد كتاب مىنويسيد و به دنيا انتشار مىدهيد و
شيعه را كه يك ركن، نه بلكه ركن اساسى اسلام است با اغراض و عقائد و رسوم و
آدابى معرّفى مىكنيد كه ابداً به شيعه مربوط نيست! مطالب وارده در دو كتاب
«فجر الإسلام» و «ضحى الإسلام» درباره شيعه اتّهام محض است. از خدا و سؤال و
قيامت بگذريم، در برابر حقّ و حقيقت و پىجوئى و ريشهيابى در اديان و مذاهب،
وظيفه كسى كه خود را استاد مىپندارد و در جامعه تدريس مىكند و بعد مطالب خود
را منتشر مىسازد چيست؟!
أحمد أمين گفت: ما اين مطالب را از شهرت و از كتب مدوّنه استخراج نمودهايم (و نام
كتابها را برد) و در اين صورت راه خلافى نپيمودهايم!
آية الله گفت: اين شهرت آيا در ميان شيعه است يا در سر زبانهاى معاندين آنها كه به
ايشان نسبت مىدهند؟! و اين كتابها آيا كتب شيعه است يا كتب مخالفين آنها كه در
مرام و عقيده با آنان خلاف دارند؟!
وى گفت: از فلان كتاب و فلان كتاب!
آية الله گفت: آن كتابها از مصادر تاريخ اهل تسنّن است نه شيعه؛ و در آن مطالب
اغراض سياسى و تعصّبات مذهبى به كار رفته است. آنگاه خصوص آن اغراض را يك يك
برشمرد به طورى كه أحمد أمين از وسعت اطلاعات ايشان در شگفت ماند.
آنگاه مرحوم آيةالله گفت: قاعده تحقيق براى عقائد و آداب و رسوم و اعمال هر قوم آن
است كه بايد از خودشان تحقيق به عمل آورد و از داخلشان استعلام نمود نه از خارج
و از زبان قومى كه مخالف آنها مىباشند. و در اين طريقه مُسَلّمه امروزه ميان
دانشمندان جهان اختلاف نيست. هر محقّقى كه مىخواهد از عقيده و آداب جماعتى
چيزى به دست آورد و بنويسد، حركت مىكند، قارّهها مىپيمايد تا به خود آن
جماعت مىرسد و از درون، ايشان را ملاحظه و مشاهده مىكند و از خودشان تحقيق به
عمل مىآورد. شما كدام يك از كتب شيعه را از صدر اسلام تا به حال از كتاب... و
كتاب... و... مطالعه كردهايد؟ و سپس در برابر آراء و عقائد شيعه قلمفرسائى
نمودهايد؟!
أحمد أمين گفت: از كتب شيعه در دسترس ما چيزى نيست!
آية الله گفت: اين هم يك مصيبت بزرگ! چرا نيست؟! و چرا نبايد بوده باشد؟! من كه يك
طلبه هستم، در همين مدرسه محقّر اينك پنجهزار جلد كتاب در مكتبه موجود است كه
در دسترس جميع طلاّب قرار دارد. از تمام انواع كتب صحاح و سُنَن و تواريخ اهل
تسنّن در نزد ما به انواعِها و اقسامها و انواع طبعِها موجود است، چرا كه براى
تحقيق و بررسى كامل براى ما لازم است . آيا براى جامعه عامّه و اهل سنّت در مصر
و در جامع آن نبايد كتب شيعه وجود داشته باشد؟ ! و ايشان براى تحقيقات خود
نبايد از نزديك بدانها مراجعه نمايند؟!
و على جميع التّقادير مرحوم آية الله مواضع اشتباه او را در دو كتاب مذكور درباره
شيعه و عقائدشان مستدلاً و مشروحاً به اثبات رسانيد و مجلس تا قريب اذان صبح
طول كشيد، و أحمد أمين در همان مجلس معترف به خطاى خود شد و وعده داد كه در
مراجعت به مصر مواضع اشتباه را تصحيح نمايد.
پس از مراجعت أحمد أمين به مصر مرحوم آية الله كتاب قوى و استوار «أصْلُ الشّيَعِة
وَ اُصُولُهَا» را نوشته و منتشر كردند ولى از أحمد أمين جوابى و تصحيحى به عمل
نيامد و سالها گذشت و خبرى نبود.
أحمد أمين در آخر عمر كه از چشم و نوشتن با آن ممنوع بود مطالبى را إملاء نمود و
در كتابى به نام «يَوْمُ الإسْلاَم» منتشر ساخت. در آن كتاب بدون آنكه از
خطاهاى خود نامى ببرد و يا از دو كتابش در اين باره ذكرى به عمل آورد در جاهاى
مختلف عقائد شيعه را صحيح شمرده است و همان اتّهاماتى را كه مىزده است به صورت
و در جهت متعاكس براى واقعيّت امر اثبات نموده است، به طورى كه از ضمّ و
ضميمههاى مطالب متفرّق كتاب، مىتوان به دست آورد كه اصول عامّه و سنّت را
ابطال نموده و اصول خاصّه و شيعه را تثبيت نموده است .
عالم خبير و اخيراً درگذشته شيخ محمّد جواد مغْنِيه در كتاب «الشّيعَة و
التّشَيّع» مطالبى را از «يوم الإسلام» وى نقل مىكند كه دلالت بر مدّعاى ما
دارد.
ما پس از مطالعه دقيق «يوم الاسلام» و تطبيق گفتار مغنيه، مطالب كتاب «الشّيعة و
التّشيّع» را در اين مورد ذكر مىنمائيم:
أحْمَدُ أمينٌ يَعْتَرِفُ فِى أيّامِهِ الأخِيرَة
أحمد أمين در دو كتاب «فَجر الاسلام» و «ضُحَى الاسلام» خود به اماميّه هجوم سخت و
ناهموارى برده است. و در همان زمانِ انتشار، علماى اماميّه بر مطالب وى ردّ
منطقى كردهاند و به شهادت تاريخ و كتب عقائديّه آنها اثبات نمودهاند كه او
عاطفه را به جاى عقل، و تعصّب را محلّ عَدْل، و پندار را بجاى واقع و حقيقت
نشانده است. و از كسانى كه متصدّى ردّ وى شدند مرحوم كاشف الغِطاء است در كتاب
«أصل الشّيعة و اُصولها».
و پس از گذشت مدت بيست سال يا بيشتر از آن هجوم، چشمش آسيب ديد و از قرائت و كتابت
عاجز ماند. و در اين أيّام أخيرهاش (سنه 1952 ميلادى) از غير كمك جست و كتابى
را بر او امْلاء و انشاء نمود، در اين كتاب بدون آنكه خودش احساس كند و يا
ملتفت گردد، به آنچه بر عقائد اماميّه انكار مىنموده اعتراف كرده است، و از آن
قبيل است:
مبدأ تنصيص بر خليفه رسول الله را او انكار مىنمود و گمان داشت كه آن را شيعه از
خارج به عنوان بدعتى در دين وارد نمودهاند؛ و آنكه رسول الله مبدأ انتخاب و
شورى را تقرير و تثبيت نموده است.
در اين مطلب، خودش ردّ خودش را كرده است و مناقض با عقيده سابقه، در كتاب «يوم
الإسلام» اعْتَرَف بأنّ النّبِىّ صلى الله عليه وآله أرَادَ أنْ يَكْتُبَ فِى
مَرَضِهِ الّذِى مَاتَ فِيهِ كِتَاباً يُعَيّنُ مَنْ يَلِى الأمْرَ بَعْدَهُ،
فَحَالَ عُمَرُ دُونَ إرَادَتِهِ .
و اينك عين آنچه را كه صاحب «فجر الإسلام» با خود الفاظ و عبارات وى در كتاب
اخيرش: «يوم الإسلام» ص 41 طبع 1958 آورده است در اينجا مىآوريم:
أرَادَ رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله فِى مَرَضِهِ الّذِى مَاتَ فِيِه أنْ
يُعَيّنَ مَنْ يَلِى الأمْرَ بَعْدَهُ، ففى الصّحيحَيْنِ ـالبُخارىّ و
مَسْلِمٍـ أنّ رَسُولَ اللهِ لَمّا اَحْتَضَرَ قَالَ:
«هَلُمّ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لاَتَضِلّوا بَعْدَهُ» وَ كَانَ فِى الْبَيْتِ
رِجَالٌ مِنْهُمْ عُمَرُبْنُ الْخَطّابِ، فَقَالَ عُمْرُ: إنّ رَسُولَ اللهِ قَدْ
غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ(63)
وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا
كِتَابُ اللهِ!
فَاخْتَلَفَ الْقَوْمُ وَ اخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ قَالَ: قَرّبُوا إلَيْهِ
يَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلّوا بَعْدَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ قَالَ:
الْقَوْلُ مَا قَالَهُ عُمَرُ.
فَلَمّا أكْثَرُوا اللّغْوَ وَ الاْخْتِلاَفَ عِنْدَهُ صلى الله عليه وآله قَالَ
لَهُمْ : قُومُوا؛ فَقَامُوا وَ تَرَكَ الأمْرَ مَفْتُوحاً لِمَنْ شَاءَ.
جَعَلَ الْمُسْلِمِينَ طِوَالَ عَصْرِهِمْ يَخْتَلِفُونَ عَلَى الْخِلاَفَةِ
حَتّى عَصْرِنَا هَذَا بَيْنَ السّعُودِيّينَ وَالْهَاشِمِيّينَ».(64)
«رسول خدا صلى الله عليه وآله اراده كرد در مرضى كه در آن مرض فوت كرد براى ولايت
امر مردم كسى را براى آنان معيّن نمايد. زيرا در صحيحين ـبخارى و مسلمـ آمده است
كه: چون حالت احتضار به رسول الله دست داد گفت: بياوريد بنويسم كتابى را براى شما
كه پس از آن گمراه نشويد! و در اطاق رسول الله مردانى بودند كه از ايشان بود عُمَر
بن خطّاب. عمر گفت: درد مرض بر رسول الله غلبه كرده است(65)
و در نزد
شما قرآن است. كتاب خدا ما را بس است.
در اين حال آن جماعت با هم اختلاف نمودند و به منازعه و مخاصمه پرداختند. بعضى از
ايشان مىگفت: براى رسول الله بياوريد آنچه را كه مىخواهد تا بنويسد براى شما
كتابى (مكتوبى) كه بعد از آن گمراه نشويد! وبعضى از ايشان مىگفت: گفتار همان
است كه عمر گفته است.
و چون كلام لَغْو و اختلاف در نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله بسيار شد به آنها
فرمود : برخيزيد! و آنها برخاستند. و امر ولايت را رها كرد ويله گذارد كه براى
آن كس كه مىخواهد باز باشد. مسلمين را در طول عصرشان طورى قرار داد كه در امر
خلافت اختلاف كنند حتّى در اين عصر ما كه ميان سعوديّين و ميان هاشميّين اختلاف
است.»
و در ص 53 مىگويد: «اخْتَلَفَ الصّحَابَةُ عَلَى مَنْ يَتَولّى الأمْرَ بَعْدَ
الرّسُولِ، وَ كَانَ هَذَا ضَعْفَ لِيَاقَةٍ مِنْهُمْ، إذِاخْتَلَفُوا قَبْلَ
أنْ يُدْفَنَ الرّسُولُ»(66)
مَعَ الْعِلْمِ أنّ عَلِيّاً كَانَ
مَشْغُولاً بِتَجْهِيزِ النّبِىّ صلى الله عليه وآله .
«صحابه در ولايت امر بعد از رسول الله با هم اختلاف نمودند، و اين از ضعف لياقتشان
بود؛ به علّت آنكه اين اختلاف قبل از دفن پيغمبر پيدا شد» با علم به اينكه على
مشغول به تجهيز رسول الله است.»
و در ص 52 مىگويد: كَانَ مَجَالُ الْخِلاَفِ الأوّلِ ـأىْ بَيْنَ الصّحَابَةِـ
فِى بَيْتِ النّبىّ؛ و الثّانِى فِى سَقِيفَةِ بَنِى سَاعِدَةَ؛ وَ أخيراً تَمّ
الأمْرُ لأبِى بَكْرٍ عَلَى مَضَضٍ.(67)
أحمد أمين در «يوم الإسلام» اعتراف به غَلَط بودن خلافت أبوبكر و عمر، و جنايات
عثمان نموده است:
«و أوّلين جائى كه در آن براى ولايت امر اختلاف شد در ميان صحابه رسول خدا در خانه
رسول الله بود؛ و دومين جا در سقيفه بنى ساعده؛ و أخيراً امر ولايت با تحمّل
ناگوارى براى أبوبكر خاتمه يافت.»
و در ص 54 مىگويد: «وَ بَايَعَ عُمَرُ أبَابَكْرٍ، ثُمّ بَايَعَهُ النّاسُ، وَ
كَانَ فِى هَذَا مُخَالَفَةٌ لِرُكْنِ الشّورَى. وَ لِذَلِكَ قَالَ عُمَرُ:
إنّهَا غَلَطَةٌ وَقَىاللهُ الْمُسْلِمِينَ شَرّهَا؛ وَ كَذَلِكَ كَانَتْ
غَلَطَةً بَيْعَةُ أبِى بَكْرٍ لِعُمَرَ.»(68)
«و عمر با أبوبكر بيعت كرد و سپس مردم با او بيعت كردند، و در اين گونه بيعت مخالفت
با ركن شورى شد. و بدين جهت عمر گفت: آن بيعتِ غلط و خلاف حقّى بوده است، خداوند
مسلمين را از شرّ آن غلط حفظ نمود؛ و همچنين بيعت أبوبكر با عمر غلط و خلاف حقّى
بود كه به وقوع پيوست.»
و در ص 58 مىگويد:
وَ كَانَ أهَمّ مَا نَقَمَ النّاسُ عَلَى عُثْمَانَ:
1ـ طَلَبَ مِنْهُ عَبْدُاللهِ بْنُ خَالِدِبْنِ اُسَيْدٍ الاُمَوِىّ صِلَةً،
فَأعْطَاهُ أرْبَعَمِأَةِ ألْفِ دِرْهَمٍ.
2ـ أعَادَ الْحَكَمَ بْنَ الْعَاصِ بَعْدَ أنْ نَفَاهُ رَسُولُ اللهِ، و أعْطَاهُ
مِأةَ ألْفِ دِرْهَمٍ.
3ـ تَصَدّقَ رَسُولُ اللهِ بِمَوْضِعِ سُوقِ الْمَدِينَةِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ،
فَأعْطَاهُ عُثْمَانُ لِلْحَارِثِ الاُمَوِىّ.
4ـ أعْطَى مَرْوَانَ فَدَكاً، وَ قَدْ كَانَتْ فَاطِمَةُ طَلَبَتْهَا بَعْدَ
أبِيهَا فَدُفِعَتْ عَنْهَا.
5ـ حَمِىَ الْمَرَاعِىَ حَوْلَ الْمَدِينَةِ كُلّهَا مِنْ مَوَاشِى الْمُسْلِمِينَ
كُلّهِمْ إلاّ عَنْ بَنِى اُمَيّةَ.
6ـ أعْطَى عَبْدَ اللهِ بْنَ أبِى السّرْحِ جَمِيعَ مَا أفَاءَ اللهُ مِنْ فَتْحِ
إفْرِيقِيَا بِالْمَغْرِبِ مِنْ غَيْرِ أنْ يُشْرِكَ فِيهِ أحَداً مِنَ
الْمُسْلِمِينَ.
7ـ أعْطَى أبَاسُفْيَانَ مِئَتَىْ ألْفٍ وَ مَرْوَانَ مِأةَ ألْفٍ مِنْ بَيْتِ
الْمُسْلِمِينَ فِى يَومٍ وَاحدٍ.
8ـ أتَاهُ أبوُ مُوسَى الأشْعَرِىّ بِأمْوالٍ كَثِيَرةٍ مِنَ الْعِرَاقِ،
فَقَسّمَهَا كُلّهَا فِى بَنِى اُمَيّةَ.
9ـ تَزَوّجَ الْحَارِثُ بْنُ الْحَكَمِ، فَأعْطَاهُ مِأةَ ألْفٍ مِنْ بَيْتِ
الْمَالِ .
10ـ نَفَى أبَاذَرّ رَحِمَهُ اللهُ إلَى الرّبَذَة لِمُنَاهَضَتِهِ مُعَاوِيَةَ
فِى كَنْزِ الذّهَبِ وَالْفِضّةِ.
11ـ ضَرَبَ عَبْدَاللهِ بْنَ مَسْعَودٍ، حَتّى كَسَرَ أضْلاَعَهُ.(69)
12ـ عَطّلَ الْحُدُودَ، وَ لَمْ يَرُدّ الْمَظَالِمَ، وَ لَمْ يَكُفّ الأيْدِىَ
الْعَادِيَةَ .
13ـ كَتَبَ إلَى عَامِلِهِ فِى مِصْرَ يَأمُرُهُ بِقَتْلِ قَادَةِ الثّوْرَةِ.
(70)
«و از مهمترين چيزهايى كه مردم بدان سبب در مقام مؤاخذه و انتقام از عثمان برآمدند
اينهاست :
1ـ عبدالله بن خالِد بن اُسَيْد اُمَوى از وى صِلِهاى خواست؛ عثمان به او
چهارصدهزار درهم داد.
2ـ حَكَم بن العاص را پس از آنكه رسول خدا او را از مدينه تبعيد نموده بود به
مدينه بازگردانيد و يكصد هزار درهم هم به وى داد.
3ـ محلّى از بازار مدينه را رسول خدا صَدَقات براى مسلمين قرار داده بودند، و
عثمان آن را به حارِث اُمَوى بخشيد.
4ـ به مروان فدك را بخشيد پس از آنكه فاطمه آن را پس از پدرش طلب نموده بود و وى
را از فدك رانده بودند.
5ـ چراگاههاى اطراف مدينه را از مواشى مسلمانان قُرُق كرد و اختصاص به بنى اُميّه
داد .
6ـ جميع غنائمى را كه خداوند از فتح آفريقا بر مسلمين عنايت كرده بود، به عبدالله
بن أبى سَرْح بخشيد بدون آنكه يك نفر از مسلمانان را در آن شركت دهد.
7ـ در يك روز به أبوسفيان دويست هزار، و به مروان يكصد هزار از بيت المال مسلمين
داد .
8ـ أبوموسى أشعرى از عراق، أموال بسيارى را براى مدينه آورد. تمام آنها را عثمان
ميان بنى اميّه تقسيم كرد.
9ـ حارِث بن حَكَم ازدواج نمود؛ عثمان به او يكصد هزار از بيت المال داد.
10ـ أبوذرّ رحمةالله عليه را به رَبَذَه تبعيد كرد؛ چون با معاويه در جمع كردن طلا
و نقره مبارزه كرد و براى جلوگيرى از او قيام نمود.
11ـ عبدالله بن مسعود را به قدرى زد كه استخوانهاى سينهاش شكست.
12ـ حدود الهى را تعطيل نمود، مظالم مردم را ردّ نكرد و دستهاى متجاوز و متعدّى
را باز نداشت.
13ـ به عامل خود در مصر نوشت و او را به كشتن پيشدارانِ قيام و انقلاب عليه او امر
كرد .
و در ص 57 مىگويد: «وَ كَانَ مِنْ أكْبَرِ الشّخْصِيّاتِ الْبَارِزَةِ فِى
مُحَارَبَتِهِ وَ تَألِيبِ النّاسِ عَلَيْهِ عَائشَةُ بِنْتُ أبِى بَكْرٍ.»
(71)
«و از بزرگترين شخصيتها و مقاماتى كه در محاربه و برانگيختن مردم بر ضدّ عثمان بن
عفّان قيام و اقدام نمودند عائشه دختر ابوبكر بود.»
و در ص 61 مىگويد: إنّ قَتْلَ عُمَرَ وَ عَلِىّ كَانَ حَادِثَةً فَرْدِيّةً وَ
مُؤَامَرَةً جُزْئيّةً أمّا مَقْتَلُ عُثْمَانَ فَقَدْ كَانَ ثَوْرَةً
شَعْبِيّةً لِلأقْطَارِ الإسْلاَمِيّةِ .(72)
«كشته شدن عمر و على يك حادثه فردى و قرارداد و معاهده جزئى بود كه صورت گرفت؛ أمّا
كشتن عثمان يك نهضت و ثوره و قيام ملّى بود براى جميع أقطار اسلام.»
و در ص 53 مىگويد: كَرِهَ كَثِيرٌ مِنَ الصّحَابَةِ أنْ يُجْمَعَ بَيْنَ
النّبَوّةِ وَ الْخِلاَفَةِ، وَ لِعِلْمِهِمْ بِشِدّةِ عَلِىّ فِى الْحَقّ وَ
عَدَمِ تَسَاهُلِهِ .(73)
«بسيارى از صحابه ناپسند داشتند كه نبوّت و خلافت در خاندان واحدى قرار گيرد؛ و به
علّت آنكه مىدانستند: عَلى در أخذ حقّ شديد است و مرد مساهله كار نيست.»
حالا اگر اين مطالب مذكوره را بعضى را با بعضى ديگر رويهم بگردانيم نتائجى كه اينك
ذكر مىشود به دست مىآيد:
مبدأ تنصيص بر خليفه، مصدر أوّل آن است كه رسول الله است نه غير رسول الله. و آن
كسانى كه با پيامبر مخالفت كردند و حائل شدند ميان او و ميان آنكه نَصّى به عمل
آورد براى كسى كه ولايت را بدو بسپارد در سَنَدِ مسجّل و نامه مكتوب و إمضا
شدهاى كه هيچ قبول تأويل و تبديل نكند، ايشان بالذّات همان كسانى بودند كه با
آن نصوص غير مكتوبه مخالفت نموده بودند.
شيخ محمّد رضا مظفّر در كتاب «سقيفه» مىگويد: آن گروه چون در زمان حيات رسول خدا
اطاعتش را در اين سبيل ننمودند، پس چگونه پس از وفات او اطاعتش را بنمايند؟!
و ترك كردن تنصيص بر خليفه، اُمّت را در تفريق و تفرّق انداخت و كلمه واحدشان را
پاره كرد و در كشمكش و تنازع تا آخرين روز واقع ساخت. و علّت تامّه در تمام اين
امور تنها خليفه ثانى بوده است و كسانى كه با او كمك نمودند و إعانت كردند او
را در آنكه منع كند پيغمبر را در اينكه برايشان نامهاى بنويسد كه پس از آن
هيچگاه گمراه نشوند.
بيعت أبوبكر و عمر نه از روى نصّ بود و نه از روى شورى، بلكه مجرّد امر غَلَط و
ناحقّى بود كه واقع شد. و معنى غَلَطَة آن است كه بر غير حقّ باشد. أمّا عثمان
پس او با اسلام مخالفت كرد و لهذا أقطار اسلاميّه بر وى شوريدند و با تحريض و
تحريكِ عائشه بر عليه او نهضت و قيام نمودند.
بنابراين قيام و شورش و ثوره بر عليه او قيام ملّى اسلامى بوده است نه قيام قبيلگى
و طائفگى، و نه از ناآشنايان و ناشناختگان و قاطعان طريق ـهمچنانكه گفته شده
است.
و كسانى كه ميان على و خلافت حائل شدند، اين كار را به دو جهت انجام دادند:
أوّل: على در حقّ شديد بود و ابداً در حقّ تساهل نمىورزيد.
دوّم: تعصّب بر عليه أهل بيت. چون ناپسند داشتند كه در بيت واحد كه بيت محمّد است
نبوّت و خلافت با هم مجتمع شوند.
و در جائى كه إبا و امتناع ورزد از روى عناد و تعصّب كسى كه إبا و امتناع مىورزد
از آنكه به خلافت على اعتراف كند ـ نه به جهت علّتى و سببى بلكه به جهت آنكه او
بر حقّ است و او از أهل بيت استـ پس بداند كه شيعه ايمان به خلافت او آورده
است، زيرا ايشان به حقّ ايمان آوردهاند، و على را دوست دارند، چرا كه شيعه
پيامبر خدا و أهل بيت أطهارش را دوست دارند.
و مجمل سخن آنكه: آنچه را كه شيعه در اين باب مىگويند در حقيقت چيزى بيشتر نيست
از آنچه أحمد أمين در كتاب «يَوْم الإسْلاَم» مىگويد: كتابى كه در روزهاى
واپسين از عمرش آن را تأليف نمود پس از آنكه با دو كتاب «فَجْر الإسلام» و
«ضُحَى الإسْلاَم» خود دنيا را بر عليه إماميّه برآشفت وليكن ديگر بعد از
برآشفتن آن را ننشانيد.(74)
آرى أحمد أمين طبق قواعد شَرَف و انصاف و عدل و فتوّت و مردانگى مىبايست در اين
كتاب «يوم الإسلام» صريحاً توبه كند و از نوشتجات كثيره منتشره در عالم و
موجوده در مكتبهها و كتابخانهها عذرخواهى كند و پس از آنكه با آن دو كتاب خود
دنياى شرق و غرب را بر ضدّ اماميّه تحريك كرد اينك آن حركت را تبديل به سكون و
آرامش نمايد و آن قيام را فرو نشاند .
ولى اين كار را نكرد و فقط در لابلاى مطالب و أوراق «يوم الإسلام» مطالب مذكوره
فوق از قلم او گذشته است. اللّهُمّ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ يَتَولاّهُ وَ
يُحِبّهُ، وَ أبْعِدْهُ مِمّنْ يَتَبَرّءُ مِنهُ وَ يُبْغِضُهُ.
اگر أحمد أمين صريحاً اشتباهات خود را با نام كتاب و عنوان و مطلب ذكر مىكرد،
ديگر كسى از افراد كم تعمّق و مطالعه از خواندن فَجر و ضُحاى او گمراه نمىشد،
ولى اينك همه گمراه مىشوند مگر كسى كه «يوم الإسلام» او را دقيقاً مطالعه كند،
آن هم مانند شيخ بصير و خبير مُغْنِيه به ربط آنها آگاه و از رويهم ريختن مطالب
آن اين نتيجه را بگيرد.
اگر عُمَر هم از آوردن قلم و كاغذ منع نمىنمود، ديگر كسى از افراد اُمّت اسلام
گمراه نمىشد و ولايت امروزه اختصاص به شيعه نداشت، بلكه تمام جهان از آن روز
إلى الأبد شيعه بودند.
رسول خدا صلى الله عليه وآله امر به كتابت نمودند و در پايان عمر شريف خود قلم و
كاغذ طلبيدند تا بنويسند براى آن قوم وصايت و خلافت بلافصل و ولايت كلّيه
إلهيّه مولى الموالى حضرت أمير المؤمنين ـعليه افضل صلوات المصلّينـ را؛ وليكن
گروه مخالف نگذاشتند و نخواستند ولايت بر آنحضرت تحقّق پذيرد و خودشان و
پيروانشان را در ضلالت فرو بردند؛ أمّا حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام علاوه بر
كتابت قرآن حكيم تمام احاديث قدسيّه و سنّتهاى علميّه و عمليّه رسول خدا را
مىنوشت، و همه و همه نزد او مضبوط بود.
او پيوسته از زمان طفوليّت دامن پرورده رسول خدا بود و از مَحْرمترين موضع أسرار
او بود. در سفر و حضر، و حضور و غيبت، و جنگ و صلح، و اقامت و مهاجرت، و سكون و
حركت، أنيس و مونس و نديم و همنَفَس رسول الله بود. هر آيهاى از قرآن كه نازل
مىشد بر او مىخواند و او مىنوشت گرچه پس از گذشت روزها باشد؛ و آن آيه را
حضرت براى كُتّاب وَحْى قرائت نموده و آنها نيز مىنوشتند.
تنها أميرالمؤمنين عليه السلام قرآن تامّ و تمامى را كه در زمان رسول خدا نوشته شد
و آن كتاب مَصْدر و مَرْجع بود، نوشت و آن قرآن به خط او و كتابت او بود.
مُسْتَشَار عَبْدالحَليم جُنْدى رئيس مجلس أعلاى شئون اسلاميّه جمهورى مصر در كتاب
جديدالتأليف كه حقّاً از كتب نفيس و ارزشمند است و به نام «الإمام جعفرالصادق»
انتشار داده است، در صفحه 25 مىگويد: مَنَعَ عُمَرُ تَدْوِينَ الْحَدِيثِ
ـمَخَافَةَ أنْ يُخْلَطَ الْقُرْآنِ بِشَىْءٍـ وَ بِهَذَا أبْطَأ التّدْوِينُ
عِنْدَ أهْلِ السّنّةِ قَرْناً بِتَمَامِهِ . وَانْفَتَحَتْ أبْوَابٌ
لِلْجَرْحِ وَ التّعْدِيلِ وَلِلْوَضْعِ وَ للِضّيَاعِ. أمّا عَلِىّ فَدَوّنَ
مِنْ أوّلِ يَوْمٍ مَاتِ فِيهِ الرّسُولُ. وَ لَعَلّهُ إذْ دَوّنَ صَارَ
مَرْجِعَ الصّحَابَةِ بِمَا فِيهِمْ عُمَرُ؟(75)
«عمر از ترس آنكه مبادا حديث با قرآن مخلوط شود از تدوين آن منع كرد، و بدين علّت
كتابت و تدوين در نزد أهل سنّت يك قرن تمام به تأخير افتاد. فلهذا أبوابى از جرح و
تعديل، و از جَعْل و وَضْع حديث، و از ضايع شدن و از بينرفتگى باز شد. أمّا على از
همان روزى كه رسول الله ارتحال نمود، نوشت و تدوين كرد و شايد به همين جهت است كه
او مرجع علمى تمام صحابه كه خود عمر نيز در آنها بود، واقع شد.»
اين مرد دانشمند درباره المذهب الجعفرى مىگويد:
حاكم در تاريخش با إسناد خود به أبوبكر تخريج نموده است كه رسول الله فرمودهاند:
مَنْ كَتَبَ عَلَىّ عِلْماً أوْحَدِيثاً لَمْ يَزَلْ يُكْتَبُ لَهُ الأجْرُ مَا
بَقِىَ ذَلِكَ الْعِلْمُ أوِ الْحَدِيثُ.
«كسى كه علمى و يا حديثى را كه از من سرزده است بنويسد، پيوسته تا هنگامى كه آن علم
و يا حديث باقى است براى وى ثواب و پاداش نوشته مىشود.»
و أبوبكر در أيّام خلافتش سعى كرد تا حديث را تدوين كند و مجموعاً پانصد حديث گرد
آورد . شبى خوابيد و پيوسته منقلب بود و در فراش مىگرديد. عائشه گفت: اين
حركتهاى ناهموار او مرا محزون كرد. چون صبح شد به من گفت: أىْ بُنَيّةُ!
هَلُمّى الأحَادِيثَ الّتى عِنْدَكِ، فَجِئتُ بِهَا فَأحْرَقَهَا.
«اى دختركم! آن احاديثى كه نزد توست بياور. من آنها را آوردم و آنها را سوزانيد.»
و از زُهْرى از عروه روايت است كه عمر اراده كرد سنن رسول الله را بنويسد. از
أصحاب آن حضرت استفتا كرد. همه وى را دلالت بر نوشتن نمودند. عمر شروع كرد تا
مدّت يك ماه از خدا در اين امر خيرخواهى و طلب راه رشد مىكرد تا آنكه روزى
صبحگاه گفت: إنّى كُنْتُ اُرِيدُ أنْ أكْتُبَ السّنَنَ، و إنّى ذَكَرْتُ
قَوْماً قَبْلَكُمْ كَتَبُوا كُتُباً فَأكَبّوا عَلَيْهَا وَ تَركُوا كِتَابَ
اللهِ؛ وَ إنّى وَاللهِ لاَ أشُوبُ كِتَابَ اللهِ بِشَىْءٍ أبَداً.
«من مىخواستم سنن را بنويسم، و من قومى را به خاطر آوردم كه پيش از شما بودند
كتابهائى را نوشتند و تمام سعى و همّت خود را بر آنها داشتند و كتاب الله را ترك
كردند؛ و قسم به خدا كه من كتاب الله را با چيز ديگرى أبداً مخلوط و درهم
نمىنمايم.»
لَكِنْ عَلِيّا دَوّنَ، وَ خَلّفَ فِى شِيعَتِهِ طَرِيقَةَ التّدْوِينِ. فَلَقَدْ
كَانَ عَلَى ثِقَةٍ مِنْ طَرِيقَتِهِ. وَ هُوَ الّذِى يَقُولُ فِيِه الرّسُولُ:
عَلِىّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِىّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى
يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ .
وَ عَنْهُ قَالَ الرّسُولُ: يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ! وَاللهِ لَيَبْعَثَنّ اللهُ
عَلَيْكُم رَجُلاًمِنْكُمْ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإيمَانِ فَيَضْرِبُكُمْ
عَلَى الدّينِ .
قَالَ أبُوبَكْرٍ: أنَا هُوَ يَا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: لاَ! قَالَ عُمَرُ: أنَا
هُوَ يَا رسولَ اللهِ؟! قَالَ: لاَ،وَ لَكِنْ ذَلِكَ الّذِى يَخْصِفُ النّعْلَ.
(76)
«و أمّا على نوشت و تدوين كرد، و در ميان شيعيان خود طريقه تدوين و رسم كتابت را به
يادگار گذاشت. چرا كه وى بر راه و روش خود داراى يقين بود و به عملش وثوق و اطمينان
داشت. و اوست كه رسول خدا دربارهاش فرمود: على با قرآن است و قرآن با على است، و
آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند.
و راجع به اوست كه رسول خدا فرمود: اى جماعت قريش، سوگند به خدا من بر مىانگيزانم
بر شما مردى را از شما كه خداوند دل وى را در بوته آزمايش ايمان، امتحان كرده
است و او براى اسلام و دين شما، شما را با شمشير مىزند.
أبوبكر گفت: من آن كس مىباشم اى پيغمبر خدا؟! فرمود: نه! عمر گفت: من آن كس
مىباشم اى پيغمبر خدا؟! فرمود: نه! وليكن او آن كس است كه الآن دارد كفش مرا
پينه مىزند!» و در آن وقت عَلِى مشغول پينه زدن نعلين رسول الله بود.
و أيضاً اين مرد محقّق و موشكاف و حُرّ در بحث و كلام، تحت عنوان: الْمَدْرَسَةُ
الْكُبْرى» كه مدرسه حضرت إمام جعفر صادق عليه السلام است بيانى دارد تا مىرسد
به اينجا كه مىگويد :
الْمُصْحَفُ الْخَاصّ أوْ كِتَابُ الاُصُولِ (قرآن مخصوص و يا كتاب اصول):
أميرالمؤمنين (عليه السلام) بر جان خود سوگند ياد نموده بود كه پس از فراغ از
تجهيز رسول الله صلى الله عليه وآله رِدا بر دوش نيفكند تا زمانى كه قرآن را
جمع كند. بنابراين آن را بر ترتيب اسباب نزول جمع نمود، و به عامّ و خاصّ، و
مُطْلَق و مُقَيّد، و مُحْكَم و مُتَشَابِه، و ناسخ و منسوخ، و واجبات و
مندوبات، و سُنَن و آداب آن اشاره كرد، و بر اسباب نزول آن تنبيه و دلالت
فرمود.
و از عظمت شأن اين كتاب همان بس كه محمّد بن سيرين مىگويد: لَوْ أصَبْتَ هَذَا
الْكِتَابَ كَانَ فِيهِ الْعِلْمُ «اگر بدان كتاب دسترسى پيدا كردى بدانكه در
آن علم است.»
آن قرآن همان طور كه از محتوياتش ظاهر است، مصحف مخصوصى است و كتاب اُصولى است كه
با دست على گرد آمده است.
و «جامِعَه» كتابى است كه طولش هفتاد ذراع و از إملاء رسول الله و خطّ على است. در
آن است آنچه مردم بدان محتاجند از حلال و حرام و غيره تا به جائى كه در تفصيل
خصوصيّات به أرْشُ الْخَدْش مىرسد (يعنى بيان مقدار ديهاى كه بايد انسان در
أثر خدشه وارد ساختن بر روى پوست بدن كسى بپردازد.) اين جامعه را حضرت باقر و
حضرت صادقعليهما السلام بدين گونه توصيف كردهاند. و ثقات از اصحاب آن دو
بزرگوار كه از ايشان است أبوبصير، آن را نزد آنها ديدهاند و مشاهده نمودهاند.
حضرت صادق عليه السلام مىگويد: أمَا وَاللهِ عِنْدنَا مَا لاَنَحْتَاجُ إلَى
أحَد، وَ النّاسُ يَحْتَاجُونَ إلَيْنَا. إنّ عِنْدَنَا الْكِتَابَ بِإمْلاَءِ
رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله؛ وَ خَطّ عَلِىّ بِيَدِهِ، صَحِيفَةٌ
طوُلُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً؛ فِيهَا كُلّ حَلاَلٍ وَ حَرَامٍ.
«آگاه باشيد! قسم به خدا در نزد ما آن چيزى است كه با آن محتاج به أحدى نمىشويم و
مردم همگى به ما محتاج مىباشند. حقّاً در نزد ما همان كتاب است كه به إملاء رسول
خدا صلى الله عليه وآله و خطّ على است كه با دست خودش نوشته است. صحيفهاى است كه
طولش هفتاد ذراع است و هر حلالى و حرامى در آن ثبت است.»
و حضرت فرمود: إنّ الْجَامِعَةَ لَمْ تَدَعْ لأحَدٍ كَلاَمًا. فِيهَا الْحَلاَلُ
وَ الْحَرَامُ. إنّ أصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ
فَلَمْ يَزِدْهُمْ مِنْ الْحَقّ إلّا بُعْداً. وَ إنّ دِينَ اللهِ لايُصَابُ
بِالْقِيَاسِ.
«حقّاً كتاب جامعه براى أحدى كلامى را باقى نگذارده است، چرا كه در آن حلال و حرام
است . كسانى كه احكام را از قياس استنتاج مىنمايند طلب علم را با قياس مىكنند،
بنابراين جز دورى از حقّ چيزى دستگيرشان نمىشود. و دين خدا با قياس دستگير انسان
نمىگردد.»
گفتهاند: اين كتاب را جَامِعَه و صَحِيفَه، و كتاب علىّ و صَحِيفه عتيقه
ناميدهاند .
حضرت أميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبههاى خود مىفرمود: وَ اللهِ مَا
عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَؤُهُ عَلَيْكُمْ إلاّ كِتَابُ اللهِ تَعَالَى وَ
هَذِهِ الصّحِيفَةُ ـوَ كَانَتْ مُعَلّقَةً بِسَيْفِهِـ أخَذْتُهَا عَنْ
رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وسلم .
«سوگند به خدا ما كتابى كه آن را بخوانيم براى شما نداريم مگر كتاب الله و اين
صحيفه، ـو صحيفه به شمشير او آويزان بودـ من اين صحيفه را از رسول خدا صلى الله
عليه وآله وسلم أخذ كردهام.»
و خليفه: أبو جعفر منصور اين كتاب على را خواست. حضرت إمام صادق عليه السلام آن را
براى او آوردند؛ و در آن خواند كه: «زنان چون شوهرانشان بميرند، از عِقار آنها
ارث نمىبرند .»
و أبو جعفر منصور گفت: هَذَا وَاللهِ خَطّ عَلِىّ وَ إمْلاَءُ رَسُولُ اللهِ صلى
الله عليه وآله وسلم. «قسم به خدا، اين خطّ على و إملاء رسول الله صلى الله
عليه وآله مىباشد» .
و أبو جعفر از دانشمندان و علما بود، همچنانكه إمام مدينه: مالِك بن أنس درباره او
گفته است، و همچنانكه جاحِظ زياد ايرادگير درباره او گفته است. زيرا كه او قبل
از اين، كتاب على را خوانده بود، يا آنكه علمش به قدرى بود كه مىدانست آن
املاء پيغمبر است.
و از آن كتاب است كتاب ديات كه در فقه معاصر «مَسْئُولِيّت مَدَنى» ناميده مىشود،
از أفعالى كه به جسم ضرر مىرساند. محتويات آن را ابن سعد در كتابش كه معروف به
«جامع» است آورده است؛ و أحمد بن حنبل از وى در «مسند» أعظم روايت نموده؛ و
بُخارى و مُسْلِم آن را ذكر كرده و از آن روايت نمودهاند.(77)
و أيضاً در اين كتاب تحقيقى مىگويد: كَانَ أوّلُ الْمُسْتَفِيدِينَ بِالتّدْوِينِ
الْباكِرِ اُولَئكَ الّذينَ يَلُوذُونَ بِالأئمّةِ مِنْ أهْلِ الْبَيْتِ
فَيَتَعَلّمُونَ شِفَاهاً أوْ تَحْرِيراً. أىْ مِنْ فَمٍ لِفَمٍ أوْ
بِالِكَتابِة.
فَمَا تَنَاقَلَتْهُ كُتُبُ الشّيَعِةِ مِنَ الْحَدِيثِ، هُوَ التّرَاثُ
النّبَوِىّ ـ فِى صَميِمِهِ ـ . بَلَغَ الشّيعَةُ فِى يُسْرِ طَوْعٍ
لِعِلْمِهِم الاْزْدِهَارِ؛ فِى حِينِ لَمْ يَجْمَعْ أهْلُ السّنّةِ هَذَا
التّرَاثَ إلاّ بَعْدَ أنِ انْكَبّ عَلَيْهِِ عُلَمَاؤُهُمْ قَرْناً وَ نِصْفَ
قَرْنٍ حَتّى حَصّلُوا مَا دَوّنُوهُ فِى الْمُدَوّنَاتِ الاُولَى. ثُمّ ظَلّوا
قُرُوناً اُخْرَى يَجُوبُونَ الْفَيَافى وَ الْقِفَارَ فِى كُلّ الأمْصَارِ.
(78)
«أوّلين جمعيّت متعلّمين و مستفيدين از تدوين بكر و دست نخورده، همان دستهاى بودند
كه به أئمّه از أهل البيت پناه مىآوردند و از ايشان شفاهاً يا تحريراً
فرامىگرفتند، يعنى از دهان به دهان و يا به وسيله نوشتن و كتابت.
بنابراين آن أحاديثى كه در كتب شيعه از كتابى به كتابى نقل شده است آن عين ميراث
خالص و پاك و دست نخورده نبوى بوده است. شيعه در أثر آسانى پيروى و اطاعت، به
علوم وافر و شكوفا و سرشارشان رسيدند در حالى كه أهل سنّت نتوانستند اين ميراث
را گرد آورند مگر پس از آنكه علماى آنها يك قرن ونيم خود را براى تحصيل و تدوين
به زحمت انداخته و همّت وافى به خرج دادند تا توانستند آنچه را به دست آورده
بودند در مُدَوّنات نخستين تدوين نمايند. و سپس باز قرنهاى ديگرى گذشت تا علماى
آنها در بيابانهاى علفزار و بيابانهاى خشك و بىآب و علف سير و گردش كردند و به
هر شهرى در آمدند تا توانستند جمع حديث و سنّت كنند.»
أميرالمؤمنين عليه السلام همان طور كه أوّلين ناطق اسلام است، أوّلين كاتب اسلام
است . تمام قرآن را با خصوصيّات نزول و تأويل آن در زمان خود رسول الله نوشت؛ و
پس از رحلت آن حضرت طبق وصيّت وى از خانه برون نيامد و به جماعت خلفاى غاصب
نپيوست و ردا بر شانه نيفكند تا مدّت شش ماه در منزل ماند و قرآن را طبق نزول
آن ترتيب داد و با بيان جميع جهات راجعه به آن در عبائى بست و روى شتر نهاد و
به مسجد آورد و به آن جماعت گفت: اين است كتاب خدا، و منم صاحب ولايت! و اين دو
ثَقَل ثَقَلى است كه رسول الله فرمود: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ:
كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، وَ إنّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى
يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. عمر گفت: ما را به تو نيازى نيست و ما نزد خودمان
كتاب الله داريم و نيازى به كتاب تو نداريم.
حضرت سر شتر را رو به منزل برگردانيد و اين آيه را براى آنها خواند: وَ إذْ أخَذَ
اللهُ مِيثَاقَ الّذِينَ اُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيّنُنّهُ لِلنّاسِ وَ
لَاتَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْابِهِ ثَمَناً
قَلِيلاً فَبِئسَ مَايَشْتَرُونَ .(79)
«و زمانى كه خداوند پيمان و عهد گرفت از آنان كه كتاب به آنان داده شده است كه:
كتاب آسمانى را براى مردم بيان نمائيد و كتمان نكنيد؛ پس آنها آن پيمان و عهد را به
پشت سر پرتاب كردند و آيات إلهيّه را به قيمت و بهاى بىارزشى فروختند؛ پس چقدر بد
است معاملهاى كه نمودهاند.»
و فرمود: ديگر روى اين كتاب را نخواهيد ديد! و همينطور بود. أميرالمؤمنين عليه
السلام در زمان حيات آن را نزد خود نگه داشت و پس از وى به حضرت إمام حسن مجتبى
عليه السلام به عنوان ودائع و خزائن إمامت رسيد. از آنحضرت به حضرت
سيّدالشّهداء إمام حسين عليه السلام رسيد؛ و همين طور به يكايك از إمامان عليهم
السلام رسيد تا اينك كه آن مصحف نزد حضرت بقيّةالله تعالى حجة بن الحسن العسكرى
ـ عجّل الله فرجه الشّريف ـ موجود است تا آن حضرت ظهور كنند. در آن وقت قرآن را
ظاهر نمايند و به أهل عالم نشان دهند.
اين روايات شيعه است و أمّا روايات عامّه همين قدر گوياست كه چون آنحضرت قرآن را
جمع كردند و به نزد آنان بردند؛ ايشان گفتند: ما خودمان داراى قرآن مىباشيم و
نيازى به قرآن شما نداريم!
اينك بايد ديد طبق عقيده شيعه آيا تفاوتى ميان قرآن آنها با قرآنى كه در تدوين
أوّل در زمان أبوبكر، و در تدوين دوم در زمان عثمان به وجود آمد، وجود دارد يا
تفاوتى در ميان نيست؟!
شكّى نيست كه تفاوت موجود است وگرنه آنها قبول مىكردند و اختلافى نبود. تفاوت در
چه بود؟! قرآن أميرالمؤمنين علاوه بر آيات مُنْزله، أوّلاً طبق نزول آيات،
ترتيب آيات داده شده بود و سورهها طبق نزول قرار داشتند. و ثانياً از ناسخ و
منسوخ، و عامّ و خاصّ و مُجْمَل و مُبَيّن و غيرها، شرح وافى از رسول خدا كه
سنّت است در آن بود. و ثالثاً از شأن نزول آيات و مواضع ورودشان گويا بود. و
رابعاً از احاديث قدسيّه كه از زبان رسول الله آمده بود براى شرح و تأويل و
تفسير آن بازگو مىكرد. و خامساً تأويل آيات، يعنى مَقصود و مُفاد و مَنظور
غائى آيات در آن روشن و مبيّن بود.
و أمّا قرآن مُدَوّن بَيْنَ الدّفّتَيْن كه اينك در دست ماست از اين مزايا فاقد
است و فقط حاوى خود سُوَر و آيات است بدون تغيير و تبديل و تحريف به زيادى و يا
به كمى.
اينك براى إثبات اين مدّعا و عقيده علماى محقّقين و أساطين از مدقّقين فقهاء و
مفسّرين و حكماء و عرفاى اسلام كه عبارت است از: عدم تحريف كتاب الله به زياده
و به نقصان گرچه يك جمله و يا يك كلمه اندك باشد، ناچاريم در اينجا قدرى بحث را
گسترش دهيم تا حقيقت اعتقاد شيعه در اين باره روشن گردد.
حضرت اُستاذنا الأكرم فخرالمفسّرين و خاتمتهم، و رأس الحكماء المتألّهين و قدوتهم،
و عمادالعرفاء الشّامخين و أصْلهم در اين زمان ما: آية الله معظّم حاج سيّد
محمدحسين علاّمه طباطبائى قدس سره فرمودهاند:
قَوْلُهُ تَعَالَى: إنّا نَحْنُ نَزّلْنَا الذّكْرَ وَ إنّالَهُ لَحَافِظُونَ.
(80)
گفتار خداى تعالى: «به درستى كه ما حقّاً و حقيقةًقرآن را فرو
فرستاديم، و حقّاً و حقيقةً ما حافظ آن مىباشيم!»
صدر آيه در مقام حَصْر است؛ و ظاهر سياق دلالت دارد بر آنكه: حصر راجع به ردّ
مشركين است كه درباره قرآن گفتهاند: از هذيانهاى انگيخته از جنون است؛ و او
(محمد صلى الله عليه وآله) مجنون است؛ عبرتى به كارها و منع او نيست. و از
پيشنهادهايشان اين بود كه : فرشتگان بيايند و تصديق او را در دعوتش بنمايند به
آنكه قرآن كتاب آسمانى حقّ است.
و بنابراين ـ وَاللهُ أعْلَمـ معنى اين طور به دست مىآيد كه: اين ذِكْر را تو از
نزد خودت نياوردهاى تا تو را عاجز كنند، و قرآن را به عنادشان و شدّت بطششان
إبطال نمايند، و تو مكلّف بر حفظ آن باشى و سپس از عهده برنيائى! و از نزد
فرشتگان فرود نيامده است تا نياز به نزول آنان باشد كه آن را تصديق كنند و بر
صحّتش گواهى دهند بلكه ما اين ذِكْر را فرود آورديم نزول تدريجى، و ما حقّاً و
حقيقةً حافظ و پاسدار آن مىباشيم چون قرآن داراى صفت ذِكرْ است و ما عنايت
كامله بدان داريم.
بناءً عليهذا قرآن ذِكْر است كه زنده و جاويدان و مصون است از آنكه بميرد و از أصل
فراموش گردد. مصون است از آنكه چيزى بر آن زياد شود، چيزى كه ذِكْرِيّتِ آن را
باطل سازد. مصون است از نقص به همين علّت. مصون است از تغيير در صورت و سياقش
به طورى كه صفت ذاكر بودن آن خدا را، و مبيّن بودن آن حقائق معارفِ خدا را،
تغيير پذيرد.
بنابراين آيه دلالت دارد بر آنكه كتاب الله محفوظ است از تحريف به تمام أقسام آن
از جهت آنكه قرآن يادآورنده و ذاكر خداوند است سبحانه و تعالى. پس قرآن ذِكْرى
است حَىّ و زنده و جاودان و پاينده.
و نظير اين آيه در دلالت بر آنكه كتاب عزيز محفوظ است به حفظ الهى و مصون است از
تحريف و تصرّف به هرگونه كه در تصوّر آيد از جهت آنكه ذِكْر خداست سبحانه
وتعالى، اين كلام خداست:
إنّ الّذِينَ كَفَرُوا بِالذّكْرِ لَمّا جَاءَهُمّ وَ إنّهُ لَكِتَابٌ عَزيزٌ
لاَيَأتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ
مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ . (حم السّجْدَة آيه 41 و 42)
«حقّاً آن كسانى كه كفر ورزيدند به اين ذِكْر در وقتى كه به سويشان آمد (در خسران و
ضلالتند) . و حقّاً اين قرآن كتاب عزيز (پايدار و استوار و غيرقابل نفوذ و محكمى)
است كه باطل نه از روبرو، و نه از پشتسر بدان روى نمىآورد؛ تنزيلى است از ناحيه
خداوند حكيم و حميد.»
و از آنچه گفتيم معلوم شد: حرف لام در الذّكْر براى عهد ذكرى است؛ و مراد از وصف
حَافِظُونَ زمان استقبال و آينده است همچنانكه اين معنى از اسم فاعل حَافِظ
ظاهر است. و لهذا به اين بيان ايرادى كه نمودهاند كه: اين آيه اگر دلالت بر
نفى تحريف از قرآن بكند به علّت آنكه ذكر است، بايد دلالت بر نفى تحريف از
تورات و إنجيل را أيضاً بنمايد چون هر كدام از آنها ذِكْر مىباشند، با آنكه
مىدانيم در كلام خداى متعال تصريح به وقوع تحريف در آن دو كتاب آسمانى شده
است؛ آن ايراد صحيح نيست.
و اين بدان جهت است كه اين آيه به قرينه سياق دلالت دارد بر حفظ خصوص ذِكْرى كه
قرآن است پس از نزول آن تا أبد؛ و دلالت ندارد بر آنكه هر ذكر الهى بايد محفوظ
باشد و ذِكْر عِلّيّتْ براى حفظ آن داشته باشد و حكم بقاء و محفوظ بودن، دائر
مدار نفس ذِكْر بوده باشد.(81)