امام شناسى ، جلد سیزدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۴ -


حضرت استاد در اينجا پس از بحث روائى، درباره عدم تحريف قرآن بيان وافى و كافى و راقى و عالى افاده فرموده‏اند و در تحت عنوان مصونيّت قرآن از تحريف ضمن هفت فصل مطلب را إشباع فرموده و سدّ و ثغور شبهات را به كلّى درهم شكسته و براى اثبات مدّعاى خود، با منطق متين و دليل استوار وارد شده‏اند. و ما در اينجا بسيارى از آن مطالب را كه برخورد مستقيم با بحث تحريف دارد به طور انتخاب مى‏آوريم.

كَلاَمٌ فِى أنّ الْقُرْآنَ مَصُونٌ عَنِ التّحْرِيفِ فِى فُصُولٍ

(كلام دراينكه‏قرآن‏ازتحريف، مصون‏ومحفوظ است كه در ضمن فصلهائى آورده مى‏شود)

الفصل 1

به شهادت ضرورت تاريخ پيغمبر عربى محمّد صلى الله عليه وآله قبل از چهارده قرن ـتقريباًـ آمد و ادّعاى نبوّت نمود و براى دعوت قيام كرد و اُمّتى از عرب و غير عرب بدو گرويده ايمان آوردند؛ و وى كتابى آورد كه آن را قرآن ناميد و نسبت آن را به پروردگارش داد كه متضمّن مجموعه‏اى از معارف و كليّات شريعت و آئينى بود كه مردم را بدان دعوت مى‏نمود . وى قرآن را آيت و نشانه نبوّت خود مى‏شمرد و بدان تحدّى مى‏كرد و به مغالبه و مبارات برمى‏خاست.

و به شهادت ضرورت تاريخ اين قرآن موجودى كه امروز در دست ماست اجمالاً همان قرآنى است كه او آورده و براى مردم معاصر زمان خود مى‏خوانده است. به معنى آنكه آن قرآن به طور كلّى از اصلش ضايع نشده و مفقود نگرديده است به طورى كه كتابى ديگر كه در نظم مشابه آن باشد يا نباشد بجاى آن گذارده شده باشد و نسبتش را به وى داده باشند و در ميان مردم شهرت يافته باشد كه آن قرآنى است كه بر پيغمبر صلى الله عليه وآله نازل شده است.

اينها مطالبى است كه در هيچيك از آنها شكّ ندارد مگر كسى كه جنون داشته و در فهمش خَلَل و فساد راه يافته باشد؛ و همچنين يك نفر از بحث كنندگان در مسأله تحريف از مخالفين و مؤالفين آن، يكى از اين امور را احتمال نداده است.

آرى برخى از كسانى كه قائل بدان شده‏اند از مخالف و مؤالف، زياد شدن چيز كمى است مثل جمله و يا آيه، (82) يا نقص يا تغيير در جمله و يا آيه‏اى، در كلمات آن و يا إعراب آن. و أمّا جلّ كتاب الهى به همان كيفيّتى است كه در عهد پيغمبر صلى الله عليه وآله بوده است كه ضايع نشده و مفقود نگرديده است.

از اين گذشته ما مى‏بينيم قرآن را كه تحدّى و مغالبه دارد با أوصافى كه راجع به جميع آيات آن است، و در عين حال مى‏بينيم اين قرآنى كه در دست ماست يعنى ما بَيْنَ الدّفّتَيْن واجد آن صفتى است از أوصافى كه بدانها تحدّى و مغالبه كرده است بدون آنكه در چيزى از آن صفات تغييرى به عمل آمده باشد و يا از بين رفته و مفقود گرديده باشد.

بناءً عليهذا مى‏يابيم قرآن را كه تحدّى و مغالبه به بلاغت و فصاحت مى‏نمايد، در عين حال مى‏يابيم قرآنى را كه در دست ماست مشتمل است بر همان نظم عجيب بديعى كه معادل و مشابه آن هيچ سخنى از كلام بلغا و فصحا نمى‏باشد. آن كلامى كه از ايشان محفوظ مانده و روايت شده است از نثر، ونظم، و شعر، و خطبه، و رساله، و محاوره، يا غير از آنها. و اين نظم مشاهد در جميع آيات يكسان است كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِىَ تَقْشَعِرّ مِنْهُ الْجُلُودُ وَالْقُلُوبُ.(83) «كتابى است كه آياتش شبيه به هم است، و آياتش نظر به آيات دگرش دارد به طورى كه پوستهاى بدن و دلها از شنيدن و خواندن و إدراك كردنش به لرزه در مى‏آيد و جمع مى‏شود.»

و همچنين مى‏يابيم قرآن را كه تحدّى و مبارات مى‏كند بقوله تعالى: أفَلاَيَتَدَبّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (نساء، آيه 82) «آيا اين مردم تدبّر در قرآن نمى‏كنند؛ و اگر از نزد غير خدا بود هر آينه در آن اختلاف بسيارى را مى‏يافتند» به عدم وجود اختلاف در آن؛ و در عين حال مى‏يابيم قرآنى را كه در دست ماست به بهترين وفائى و عالى‏ترين و پربهره‏ترين ثمره‏اى بدين امر ايفا نموده است، چرا كه ما خلل يا ابهامى را كه به نظرمان در يك آيه مى‏آيد، آيه ديگر آن را برمى‏دارد و از بين مى‏برد. و اگر در مقدارى از آن مناقضه و يا خلافى در بدو نظر توهّم گردد، جاى دگر آن را دفع مى‏كند و تفسير مى‏نمايد.

و مى‏يابيم: به غير از اين موارد آنچه را كه اختصاصش به أهل لغتِ عربى نيست و فهمش همگانى است، همچنين قرآن در مقام مغالبه و تحدّى برآمده است: مثل قوله تعالى:

قُلْ لَئنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنّ عَلَى أنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرآنِ لاَيَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعضٍ ظَهِيراً. (سوره أسرى، آيه 88)

«بگو: اگر إنس و جنّ با هم مجتمع گردند تا مانند چنين قرآنى بياورند نخواهند توانست اگر چه بعضى كمك بعض ديگر در اين امر شده باشند.»

و قوله تعالى: إنّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ. (سوره طارق، آيه 13 و 14)

«اين قرآن تحقيقاً گفتارى است جدا كننده ميان حقّ و باطل، و نيست از روى مزاح و شوخى .»

و در عين حال مى‏يابيم: قرآنى را كه در دست ماست در بيان صريح حقّى كه در آن شكّ و ترديد راه ندارد، استيفاء مطلب را نموده است؛ و به آخر و نهايت آنچه عقل ما را بدان هدايت مى‏كند از اصول معارف حقيقيّه و كليّات شرايع فطريّه و تفاصيل فضائل خُلْقيّه رهبرى مى‏نمايد، بدون آنكه بر خورد كنيم در آنها به نقصان و كم بودى و خلل و خرابى، و يا امرى را كه در آن شائبه تناقض و اشتباه باشد بيابيم بلكه جميع معارف را با وجود وسعتش و كثرتش مى‏يابيم كه همه زنده هستند به حيات واحده كه از تدبير روح واحدى كه مبدأ جميع معارف قرآنيّه مى‏باشد، إشراب و تربيت شده‏اند، و از يگانه اصلى كه همه معارف بدان بازگشت مى‏كنند و آن اصل توحيد است تغذيه مى‏كنند و رشد و نموّ مى‏نمايند.

مرجع جميع معارف قرآنيّه، توحيد است كه جميع معارف در وقت تحليل بدان منتهى مى‏گردد؛ و آن توحيد در وقت تركيب به يكايك از آنها بازگشت مى‏كند.

و مى‏يابيم: قرآن را كه در اخبار گذشتگان از انبياء و مرسلين و امّتهايشان غوص مى‏كند و فرو مى‏رود، و در عين حال مى‏يابيم: قرآنى را كه در دست ماست داستانها و قصص آنها را بيان مى‏نمايد، و گفتار درباره‏شان را طورى شرح و تفصيل مى‏دهد كه به طهارت دين سزاوار است و مناسب با نزاهت و پاكى ساحت نبوّت و خلوص آن در مقام طاعت و عبوديّت مى‏باشد، در حالى كه هر چه از قصص قرآنيّه را با مماثل آن كه در عَهْدَين (عَهْد عتيق و عَهْد جديد در تورات و انجيل) وارد شده است تطبيق نمائيم، اين پاكى و طهارت بيان قرآن براى ما به بهترين وجهى منكشف و منجلى خواهد شد.

و مى‏يابيم: قرآن را كه آياتى را در ملاحم و إخبار از غيب و امورى كه هنوز واقع نشده است آورده و حوادث آتيه را در آيات بسيارى بازگو كرده است، و يا تصريحاً و يا تلويحاً بدان سرزده است؛ و در عين حال مى‏يابيم: قرآنى كه در دست ماست بر همان شريطه و منهاج، صادق و مُصَدّق است.

و مى‏يابيم: قرآن را كه خودش را به أوصاف جميل و نيكو و رشد دهنده توصيف مى‏كند همچنانكه خود را توصيف مى‏كند به آنكه نور است، و هادى است به سوى صراط مستقيم، و به سوى ملّت و آئينى كه از همه آئين‏ها استوارتر است؛ و در عين حال مى‏يابيم: قرآنى را كه در دست ماست فاقد چيزى از اين آثار نيست، و اينكه امر هدايت و دلالت را گرچه به قدر يك دقيقه باشد فروگذار نيست.

و از جامعترين أوصافى كه قرآن براى خودش توصيف مى‏كند آن است كه: ذِكْر خداست. قرآن از جهت آنكه آيه و نشانه‏اى است زنده و جاويدان، دلالت بر خدا مى‏كند؛ و از جهت آنكه خداوند را به أسماء حُسْناى خود و صفات عُلْياى خود توصيف مى‏نمايد، و سنّت و طريقه او را در صنع و ايجاد توصيف مى‏كند، و ملائكه و كتب او و رسل او را توصيف مى‏نمايد، و شرايع و أحكامش را توصيف مى‏كند، و آنچه را كه امر عالم خلقت كه معاد و رجوع همه به سوى اوست توصيف مى‏كند، با تفاصيلى كه امر مردم بدان منتهى مى‏گردد از سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ، در تمام اين جهات و مسائل ذكر خداست و نشان دهنده و يادآورنده خدا. و اين است آنچه قرآن از إطلاق ذكر به آن منظور و مقصودش مى‏باشد؛ و در عين حال مى‏يابيم : قرآنى را كه در دست ماست فاقد هيچ گونه از اين معانى ذكر نيست.

و از آنجا كه ذكر از جامعترين صفات است براى دلالت بر شئون قرآن، در آياتى كه خبر داده است در آنها از اينكه او قرآن را از بطلان و تغيير و تحريف حفظ مى‏كند از آن تعبير به لفظ ذِكْر نموده است همچون كلام او تعالى و تقدّس:

إنّ الّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى آيَاتِنَا لاَ يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا أفَمَنْ يُلْقَى فِى النّارِ خَيْرٌ أمّنَ يَأتِى آمِناً يَوْمَ الْقِيَمَةِ اِعْمَلُوا مَا شِئتُمْ إنّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصيرٌ.

إنّ الّذِينَ كَفَرُوا بِالذّكْرِ لَمّا جَاءَهُمْ، و إنّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لاَيَأتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (حم السّجدة، آيه 40 تا 42)

«حقّاً كسانى كه در آيات ما إلحاد مى‏ورزند بر ما پنهان نيستند. آيا آن كسى كه در آتش دوزخ افكنده مى‏شود بهتر است يا آن كسى كه با ايمنى و مصونيّت در روز قيامت مى‏آيد؟ ! بجاى بياوريد هر عملى را كه دلتان مى‏خواهد، زيرا كه وى به آنچه شما انجام مى‏دهيد آگاه است!

حقّاً كسانى كه به ذِكْر كفر ورزيدند پس از آنكه به سويشان آمد (در خسران و خطرى عظيم مى‏باشند)؛ و حقّاً اين قرآن كتاب عزيز و غير قابل انفعال و محكم و استوارى است كه باطل نه از رو بروى او، و نه از پشت سر او بدان روى نمى‏آورد. اين قرآن از سوى خداوند حكيم و حميد به تدريج فرود آمده است.»

در اينجا خداى تعالى بيان فرموده است كه: قرآن از جهت آنكه ذكر است بطلان به سوى او غلبه نمى‏كند، و نه در زمان حال و نه در زمان استقبال، نه به إبطال و نه به تغيير و نه به نَسْخ و يا به تحريف، كه موجب زوال وصف ذِكْريّت از آن نخواهد شد.

و همچون كلام او تعالى و تقدّس:

إنّا نَحْنُ نَزّلْنَا الذّكْرَوَ إنّالَهُ لَحَافِظُونَ. (سوره الحجر، آيه 9)

«ما تحقيقاً ذكر را نازل نموديم، و ما تحقيقاً حافظان و پاسداران آن مى‏باشيم.»

در اينجا أيضاً ملاحظه مى‏شود كه: خداوند به قرآن لفظ ذِكْر را إطلاق نموده است و لفظ حفظ را براى آن به كار برده است، بنابراين قرآن محفوظ است با حفظ خداوندى و مصون است به صيانت الهى از هر گونه زياده و نقيصه و تغييرى در لفظ يا در ترتيبى كه آن را از ذكريّتش اِزاله كند، و در اينكه آن ذاكر و يادآورنده خداست خَلَلى وارد سازد و آن را إبطال نمايد بوجهٍ من الوجوه.

و از گفتار سخيفانه آن است كه: ضمير در «لَهُ» به پيغمبر صلى الله عليه وآله ارجاع داده شود (و گفته شود: مراد آن است كه ما حافظ پيامبريم)، چرا كه اين ارجاع را سياق آيه دفع مى‏كند، زيرا مشركين پيغمبر را از آن جهت كه قرآنى را كه مدّعى بود بر وى نازل شده است استهزاء مى‏كردند، همچنانكه به اين مطلب اشاره دارد اين كلام خداى تعالى كه تفسير آن گذشت:

وَ قَالُوا يَا أيّهَا الّذِى نُزّلَ عَلَيْهِ الذّكْرُ إنّكَ لَمَجْنُونٌ. (سوره حجر، آيه 6)

«و گفتند: اى كسى كه بر تو اين ذكر نازل شده است حقّاً تو ديوانه مى‏باشى!»

از آنچه تا به حال ذكر كرديم روشن و مبيّن شد كه: قرآنى را كه خداوند بر پيامبرش صلى الله عليه وآله فرود آورده است و آن را به صفت ذِكْر توصيف فرموده است بر همان گونه‏اى كه فرود آمده است محفوظ است به حفظ الهى و مصون است به صيانت خداوندى از زياده و نقيصه و تغيير همان طورى كه خداوند پيامبرش را وعده داده است.

و خلاصه و نتيجه بحث آنكه: قرآنى را كه خداوند بر پيغمبرش نازل فرموده است و در آيات كثيرى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده است، اگر در يكى از اين اوصاف تغيّرى حاصل شود به زيادتى، و يا به نقصان، و يا به تغيير در لفظ و يا به ترتيب مؤثّر، در اين صورت آثار آن صفت قطعاً از ميان برداشته مى‏شود؛ امّا ما قرآنى كه فعلاً در دست داريم، آن را چنان مى‏يابيم كه واجد آن صفات معدوده بر وجه أتمّ و أكملِ إمكان و أحْسنِ مايكون است. بنابراين در آن تحريفى كه آن صفات را از آن بزدايد واقع نشده است. بناءً عليهذا اين قرآنى كه در دست ماست بعينه همان قرآنى است كه بر پيغمبر صلى الله عليه وآله نازل گرديده است.

پس اگر فرض شود در آن تغييرى حاصل شده باشد، و يا چيزى از آن كاسته گرديده باشد، يا تبديلى در إعراب يا حروف و يا ترتيب آن به وقوع پيوسته باشد، حتماً بايد در بعضى از امورى رخ داده باشد كه در چيزى از آن اوصاف مثل إعجاز، و ارتفاع اختلاف، و هدايت، و نوريّت و ذِكْريّت و هيمنه و سيطره‏اش بر ساير كتب سماويّه و غير ذلك نبوده باشد و اين مثلاً مِثل آيه مكرّره‏اى است كه ساقط شده است و يا اختلاف در نقطه يا اعراب و همانند اينها مى‏باشد.

فصل 2

و نيز دلالت بر عدم وقوع تحريف در قرآن مى‏نمايد أخبار بسيارى كه از طرق فريقين از پيغمبر أكرم صلى الله عليه وآله روايت شده است كه: در وقت وقوع فتنه‏ها و در حلّ عقده‏هاى مشكلات به قرآن رجوع كنيد.

و أيضاً حديث ثَقَلَيْن كه از طرق فريقين به طور تواتر رسيده است: إنّى تَارِكٌ فِيْكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلّوا بَعْدِى أبَداًـ الحديث.

«حقّاً و تحقيقاً من باقى گذارنده هستم در ميان شما دو متاع نفيس و ارزشمند را: كتاب خدا و عترت من كه أهل بيت من مى‏باشند! مادامى كه شما به آن دو چيز نفيس و ارزشمند تمسّك جوئيد هيچگاه گمراه نخواهيد شد» ـ تا آخر حديث.

معنى ندارد كه امر كند پيامبر به تمسّك به كتاب مُحَرّف، و نفى ضلال و گمراهى ابدى كند از متمسّكين به آن. و همچنين أخبار بسيارى از پيغمبر صلى الله عليه وآله و از أئمّه اهل بيت عليهم السلام وارد است كه امر مى‏كند: بايد أخبار و روايات را عرضه بر كتاب بداريد.

و آنچه بعضى ذكر كرده‏اند كه: «اين مسأله رجوع و إرجاع به قرآن در أخبار فقهيّه است، و جائز است كه ما ملتزم شويم به عدم وقوع تحريف در آيات احكام، و امّا در ساير آيات ثمرى ندارد؛» اين كلام مدفوع است به اينكه: روايات عرضه به كتاب الله إطلاق دارد، و تخصيص آنها به أحكام فقهيّه تخصيص بدون مُخَصّص است.

از اين گذشته، لسان أخبار عرضه به كتاب الله صريح يا همچون صريح است در آنكه امر به عرض به كتاب فقط براى تميز صدق از كذب، و حقّ از باطل است. و معلوم است كه وضع و جعل و دسّ منحصر در أخبار فقهيّه نيست بلكه دواعى بر دسّ و وضع و جعل در معارف اعتقاديّه و قصص أنبياء و اُمّت‏هاى پيشين و أوصاف مبدأ و معاد بيشتر و فراوانتر است. و مؤيّد گفتار ما إسرائيليّاتى است از روايات كه در دست ماست، و آنچه كه مشابه آنهاست از آنچه كه امر جَعل و وَضع در آنها روشن‏تر و واضحتر مى‏باشد.

و همچنين أخبارى كه متضمّن آن است كه: أئمّه أهل البيت عليهم السلام به آيات مختلفى از قرآن كريم در هر بابى از أبواب طبق قرآن موجود در دست ما تمسّك نموده‏اند حتّى در مواردى كه آحادى از روايات تحريف در آنجا آمده است. و اين بهترين شاهد است بر آنكه مراد در كثيرى از روايات تحريف كه ايشان عليهم السلام فرموده‏اند: كَذَا نَزَلَ «اين طور نازل شده است» تفسير است بر حسب تنزيل آن، در مقابل باطن قرآن و تأويل آن.

و همچنين رواياتى كه از أميرالمؤمنين و أئمّه عليهم السلام وارد است كه: آنچه در دست مردم است همان قرآن نازل از نزد خداوند است، گرچه غير آن است كه على عليه السلام به عنوان مصحف خود تأليف نموده است، و وى را در تأليف در زمان أبوبكر، و در تأليف زمان عثمان شريك در كار خود ننمودند.

و از همين قبيل است گفتارشان عليهم السلام به شيعيان خود: إقْرَؤُا كَمَا قَرَأ النّاسُ . «قرآن را قرائت كنيد به همان طريقى كه مردم قرائت مى‏كنند.»

و مقتضاى مُفاد و مُحَصّل اين روايات آن است كه: قرآنى كه در ميان مردم متداول و دائر است اگر با قرآن على عليه السلام مخالف باشد در چيزى، حتماً بايد مخالف آن باشد فقط در ترتيب سوره‏ها، يا ترتيب بعضى از آياتى كه اختلال ترتيب مؤثّر در اختلال مدلول آن به هيچ وجه نباشد؛ و أيضاً در أوصافى كه خداوند قرآنِ نازل از نزد خودش را بدانها توصيف نموده است تغييرى كه موجب اختلال آن آثار و اوصاف باشد به وجود نياورد.

لهذا مجموع اين روايات با اختلاف اصنافشان دلالت قطعيّه دارند بر آنكه: قرآنى كه در دست ماست همان قرآنى است كه بر پيغمبر صلى الله عليه وآله نازل شده است بدون آنكه چيزى از اوصاف كريمه و آثار و بركاتش را فاقد گرديده باشد.

فصل 3

جماعتى از محدّثين شيعه و حَشْويّه و جماعتى از محدّثين أهل سنّت قائل به وقوع تحريف به معنى نقص و تغيير در لفظ و يا در ترتيب قرآن شده‏اند بدون آنكه قائل به زيادى شده باشند، زيرا همانطور كه گفته شده است: احدى از مسلمين قائل به تحريف از جهت زيادتى نشده است.

براى نفى زيادتى به دليل إجماع متمسّك گرديده‏اند، و براى وقوع نقص و تغيير به وجوه بسيار.

وجه اوّل: أخبار كثيره مرويّه از طريق شيعه و أهل سنّت كه دلالت دارد بر سقوط بعضى از سُوَر و آيات و همچنين جملات و أجزاء جملات و كلمات و حروف در جمع نخستين كه در زمان أبوبكر صورت گرفت و در آن هنگام تأليف شد. و أيضاً در جمع دومين كه در زمان عثمان به وقوع پيوست و أيضاً تغييراتى كه در اين زمينه حاصل شد.

اينها روايات بسيارى است كه آنها را شيعه در جوامع معتبره‏اش و غير جوامع آورده است . و بعضى ادّعا كرده‏اند كه: به دو هزار حديث بالغ مى‏گردد. و أهل سنّت أيضاً آنها را در كتب صحاحشان همچون «صحيح» بخارى و مُسْلم و «سُنَن» أبو داود و نَسائى و أحمد و ساير جوامع و كتب تفاسير و غيرها روايت نموده‏اند، و آلوسى در تفسيرش گفته است كه: اين أخبار از حدّ إحصاء و شمارش بيرون است.

و البتّه اين اختلاف غير از آن اختلافى است كه مُصْحف مشهور عبدالله بن مسعود دارد كه خود آن قريب به شصت موضع است؛ و غير از اختلافى است كه مُصْحف اُبَىّ بن كَعْب با مصحف عثمانى دارد و آن سى و أندى موضع است؛ و غير از اختلافى است كه مصاحف عثمانيّه‏اى كه دستور داد نوشتند و به آفاق فرستادند و آنها پنج و يا هفت عدد بود كه به مكّه، و شام، و بصره، و كوفه، و يمن، و بَحْرَين فرستاد و يكى را در مدينه نگه داشت، باهم دارند؛ و اختلافى كه در ميان آن مصاحف است به تنهائى بالغ بر چهل و پنج حرف مى‏شود و گفته شده است: پنجاه و أندى حرف.(84)

و غير از اختلاف در ترتيب است كه ميان مصاحف عثمانيّه و ميان جمع أوّل در زمان ابوبكر مى‏باشد، به علّت آنكه در تأليف أوّل سوره أنفال در مَثَانى، و سوره برائت در مِئين قرار گرفت و هر دوى آنها در جمع دوّم همان طور كه بيان آن خواهد آمد در طِوال قرار گرفتند .

و غير از اختلاف در ترتيب سُوَر موجود ميان مصحف عبدالله بن مسعود و اُبَىّ بن كَعْب است با مصاحف عثمانيّه بنابر روايتى كه در اينجا آمده است.

و غير از اختلاف قرائات شاذّه است كه از صحابه و تابعين روايت شده است. چرا كه اگر تمام اين مواقع اختلاف را گرد آوريم چه بسا مجموعشان به هزار عدد يا بيشتر بالغ شود.

وجه دوم: آنكه: عقل حكم مى‏كند به اينكه اگر قرآن متفرّق و متشتّت و منتشر در بين مردم بوده باشد و متصدّى جمع آن غير معصوم باشد بر حسب عادت ممتنع است كه جمع آن مطابق واقع درآيد.

وجه سوم: عامّه و خاصّه روايت نموده‏اند كه: على عليه السلام بعد از رحلت پيغمبر صلى الله عليه وآله از مردم كناره گرفت و رِدا بر دوش نيفكند مگر براى نماز تا زمانى كه قرآن را جمع كرد؛ و سپس آن را حمل نموده به سوى مردم آورد و ايشان را إعلام نمود كه اين همان قرآنى است كه خداوند بر پيغمبرش فرو فرستاده است و او آن را جمع نموده است . ايشان او را ردّ كردند و گفتند: با وجود آنكه زيد بن ثابت براى ما قرآن را گرد آورده است ما بدين قرآن احتياج نداريم.

و اگر در آنچه او گرد آورده بود مخالفتى با مُصْحف زَيْد نبود وجهى براى حمل آن قرآن به سوى آنان و إعلامشان و دعوتشان به سوى آن نبود. و مى‏دانيم كه: على عليه السلام أعلم مردم بعد از پيغمبر صلى الله عليه وآله به كتاب الله بود؛ و پيامبر مردم را در حديث ثَقَلَينْ متواتر به وى ارجاع داده بود؛ و در حديث متّفقٌ عليه ميان خاصّه و عامّه فرمود : عَلِىّ مَعَ الْحَقّ والْحَقّ مَعَ عَلِىّ. «على با حقّ است، و حقّ با على است.»

وجه چهارم: رواياتى است كه مفادش آن است كه: آنچه در ميان بنى إسرائيل واقع شده است در ميان اين اُمّت حَذْوَالنّعْلِ بِالنّعْلِ وَالْقُذّةِ بِالْقُذّةِ (85) «مانند شباهت يك لنگه كفش با لنگه ديگر، و مانند تساوى در درازا و تراشيدن دو عدد پر براى تيرى كه در چلّه كمان مى‏گذاردند (كنايه از كمال مشابهت)» واقع خواهد شد.

و طبق آيه قرآن كريم و روايات مأثوره، بنى‏اسرائيل كتاب پيامبرشان را تحريف كردند. بنابراين به ناچار بايد نظير آن در اين اُمّت واقع گردد، و بايد ايشان كتاب پروردگارشان را كه قرآن كريم است تحريف نمايند.

در «صحيح» بخارى از أبو سعيد خُدْرى وارد است كه: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود :

لَتَتّبِعُنّ سُنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعٍ؛ حَتّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبّ لَتَبِعْتُمُوهُ! قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ! بِآبَائِنَا وَ اُمّهَاتِنَا، الْيَهُودُ وَ النّصَارَى؟! قَالَ: فَمَنْ؟!

«تحقيقاً و بدون شكّ و ترديد شما از سنّت‏هاى اقوامى كه قبل از شما بوده‏اند، وَجَب به وجب و ذِراع به ذِراع (86) پيروى و متابعت مى‏نمائيد تا به حدّى كه اگر ايشان داخل سوراخ سوسمارى شده‏اند شما نيز به دنبالشان مى‏رويد!

گفتيم: فدايت شوند پدرانمان و مادرانمان! آيا مقصود شما از آن قوم پيشين، يهوديان و مسيحيان مى‏باشند؟! گفت: آرى! اگر ايشان نباشند پس چه كسانى مى‏باشند؟!»

اين حديث از روايات مستفيضه‏اى است كه در جوامع حديث از عدّه‏اى از أصحاب همچون أبوسَعيد خُدْرى ـهمانطور كه گذشتـ و أبوهُرَيره، و عبدالله بن عُمَر، و ابن عبّاس، و حُذَيْفَة، و عبدالله بن مَسْعود، و سَهْلِ بن سَعْد، و عمربْن‏عَوْف، و عَمْرو بن عَاص، و شَدّاد بن أوْس، و مَسْتَوْرد بن شَدّاد در عبارات متقاربه‏اى روايت شده است.

و از طريق شيعه از عدّه‏اى از أئمّه أهل البيت عليهم السلام به طور مستفيض از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله روايت شده است، به طورى كه در «تفسير قمى» آمده است كه: لَتَرْ كَبُنّ سَبِيلَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَ النّعْلِ بِالنّعْلِ وَ الْقُذّةِ بِالْقُذّةِ؛ لاَ تُخْطِؤونَ طَرِيقَهُمْ وَ لاَتُخْطَأُ؛ شِبْرٌ بِشِبْرٍ، وَ ذِرَاعٌ بِذِرَاعٍ، وَبَاعٌ بِبَاعٍ؛ حَتّى أنْ لَوْ كَانَ مَنْ قَبْلَكُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبّ لَدَخَلْتُمُوهُ .

قَالُوا: الْيَهُودَ وَ النّصَارَى تَعْنِى يَا رَسُولَ اللهِ؟!

قَالَ: فَمَنْ أعْنِى؟! لَتَنْقُضُنّ عُرَى الإسْلاَمِ عُرْوَةً عُرْوَةً! فَيَكُونُ أوّلُ مَا تُنْقِضُونَ مِنْ دِينِكُمُ الأمَانَةَ، وَ آخِرُهُ الصّلَوةَ!

«شما همان راهى را كه مردمان پيش از شما پيمودند بدون اندك تفاوت همچون تشابه لنگه نعل پا با نعل ديگر، و تشابه پر تير تراشيده شده براى چلّه كمان با پر تير ديگر، خواهيد پيمود! شما از طريقه و منهاجشان تجاوز و تخطّى نمى‏نمائيد و آن طريق و منهاج براى شما تغيير و تبديل نمى‏يابد، وَجَب به وَجَب، و ذِراع به ذِراع، و باع به باع (87) همانند و مشابه آنان خواهيد بود، به طورى كه فرضاً اگر افرادى كه قبل از شما بوده‏اند داخل سوراخ سوسمارى مى‏شده‏اند، شما هم داخل آن سوراخ خواهيد شد!

گفتند: آيا شما از ايشان يهوديان و مسيحيان را قصد نموده‏ايد؟!

فرمود: پس كه را غير از ايشان قصد مى‏نمايم؟! شما تمام بَنْدها و گره‏هاى اسلام را بندبه بند، و گره به گره مى‏شكنيد و پاره مى‏كنيد! پس أوّلين چيزى را كه از دينتان مى‏شكنيد و از بين مى‏بريد أمانت است و آخر آن نماز».

امّا جواب از استدلالشان به إجماع اُمّت بر نفى تحريف به زيادتى در قرآن آنست كه: اين استدلال معيوب است؛ چرا كه مستلزم دَور است.

بيان اين مطلب به آن است كه بگوئيم: إجماع در ذات خودش يك حجّت عقليّه يقينيّه نيست، بلكه در نزد قائلان به آن اگر چيزى را إفاده كند از اعتقادات، فقط يك حجّت شرعيّه ظنيّه مى‏باشد، به علّت آنكه إفاده ظنّ مى‏كند، خواه إجماع محصّل باشد و خواه إجماع منقول، به رغم گفتار بسيارى كه پنداشته‏اند: إجماع محصّل إفاده قطع و يقين مى‏نمايد.

و آن بدين سبب است كه آن مقدارى كه إجماع براى انسان اعتقاد مى‏آورد زيادتر از مجموع اعتقاداتى كه آحاد اقوال مى‏آورند نخواهند بود. و يكايك از أقوال متوافقه در حصول اجماع نمى‏توانند إفاده كنند مگر حصول ظنّ را به إصابه واقع؛ و انضمام قول دوم كه موافق قول أوّل است، فقط إفاده قوّت ظنّ را مى‏كند نه قطع و يقين را؛ چون قطع و يقين، اعتقاد خاصّى است بسيط و مغاير با ظنّ، و مركّب از ظنون عديده نمى‏باشد. و به همين منوال هرچه از أقوال اضافه گردد و قولى به قول دگر منضمّ گردد و أقوال متوافقه متراكم شوند، قوّت ظنّ نخستين زيادتر مى‏گردد، و ظنون غير مفيدة للقطع متراكم مى‏شوند، و نزديك به مرحله قطع و يقين مى‏رسد بدون آنكه به يقين همانطور كه گفتيم انقلاب حاصل نمايد.

اين است كيفيّت در إجماع محصّل؛ و آن اجماعى است كه خود ما در اثر تتبّع أقوال به دست آورده‏ايم و خودمان بر يكايك از أقوال رسيده‏ايم. أمّا در إجماع منقول كه آن را يكى دو نفر از اهل علم نقل نموده‏اند، امر آن أوضح است، زيرا كه آن مانند آحاد روايات است كه اگر إفاده چيزى از اعتقاد كند، فقط إفاده ظنّ است.

لهذا إجماع حجّت ظنيّه شرعيّه مى‏باشد؛ و دليل اعتبارش در نزد أهل سنّت، كلام پيغمبر صلى الله عليه وآله مى‏باشد كه گفت: لاَ تَجْتَمِعُ اُمّتِى عَلَى خَطَاءٍ أوْضَلاَلٍ . «اُمّت من بر اشتباه و يا بر گمراهى، مجتمع نمى‏گردند.»

و در نزد شيعه، دخول قول معصوم است در ميان أقوال إجماع كنندگان، يا كشف أقوال ايشان به وجهى از وجوه از قول معصوم.

بناءً عليهذا حجيّت إجماع، إجمالاً متوقّف است بر صحّت نبوّت، و اين واضح است. و صحّت نبوّت امروزه متوقّف است بر سلامت قرآن از تحريفى كه مستوجب زوال صفات قرآن كريم از آن گردد، مانند هدايت، و قول فاصل، و بالأخصّ إعجاز. زيرا دليل زنده جاويدانى كه بر خصوص نبوّت پيغمبر صلى الله عليه وآله دلالت نمايد غير از قرآن كريم به اينكه آيت و نشانه معجزه است نداريم؛ و با طريان احتمال تحريف به زيادتى و يا نقصان و يا هر گونه تغيير دگر، هيچگونه وثوقى به آيات و محتوياتش باقى نمى‏ماند كه آن كَلاَم الله محض است . و بدين سبب از حجيّت ساقط مى‏شود، و آيه بودن آن فاسد مى‏گردد. و با سقوط كتاب الله از حجيّت، نبوّت ساقط مى‏شود و با سقوط آن إجماع از حجيّت مى‏افتد.

و آنچه سابقاً در اين مقام گفتيم كه: وجود قرآنى كه بر پيامبر أكرم صلى الله عليه وآله نازل شد در اين قرآنى كه در دست ماست إجمالاً از ضروريّات تاريخ است؛ دفع اشكال را نمى‏كند، زيرا مجرّد اشتمال قرآنى كه در دست ماست بر قرآن واقعى، احتمال تحريف به زيادى يا به نقصان و يا به هر تغيير ديگر از هر آيه و يا جمله‏اى كه تمسّك به آن براى اثبات مطلوب بشود را از ميان نمى‏برد.

و امّا جواب از وجه اوّلى كه براى اثبات تحريف و وقوع تغيير و نقصان است و آن عبارت از تمسّك به أخبار وارده در اين باب بود، به آن است كه:

أوّلاً: تمسّك به أخبار از جهت آنكه حجّت شرعيّه هستند مشتمل بر دَور است به همان كيفيّت از حصول دورى كه تمسّك به اجماع با نظير بيانى كه اينك گذشت، مشتمل آن بود. بنابراين در دست استدلال كننده به آن چيزى باقى نمى‏ماند مگر تمسّك بدانها از جهت آنكه أسناد و مصادر تاريخيّه مى‏باشند؛ حال آنكه در ميان آنها حديث متواتر و يا حديث محفوف به قرائن قطعيّه كه عقل را مجبور به قبولش بنمايد وجود ندارد، بلكه آنها أخبارى مى‏باشند آحاد متفرّقه متشتّته مختلفه؛ بعضى از آنها صِحاح، و برخى از آنها ضِعاف، و بعضى از آنها در دلالتشان قاصر، و چقدر در ميان تمام اين أخبار خبرى كه در سندش صحيح و در دلالتش تامّ باشد به ندرت و شُذوذ يافت مى‏شود.

تازه اين نوع از خبر با وجود ندرت و شُذوذش، غير مأمون از وَضْع و جَعْل و دسّ نخواهد بود. چون راه يافتن إسرائيليّات و مايلحق بها از موضوعات و مدسوسات، در ميان روايات ما به قدرى است كه جاى انكارش نيست. و معلوم است كه خبرى كه مأمون از دسّ و وضع نباشد حجّيّت ندارد.

و از همه اينها گذشته، اين أخبار، نام از آيات و سورى مى‏برد كه ابداً با نظم قرآنى به هيچ وجه مشابهت ندارند، و از اين هم كه بگذريم، اين أخبار چون مخالف كتاب الله است مردود است.

و امّا اينكه گفتيم: أكثر اين أخبار ضعيف الإسناد مى‏باشند مدّعائى است كه بايد دليل آن را در رجوع به اسانيدش به دست آورد. آنها يا أحاديث مرسله هستند، و يا مقطوعة السّنَد، و يا ضعيفة الإسناد.

و از ميان آنها اگر بخواهيم خبر سالمى را بيابيم كه مُبَرّى‏ از اين عيوب باشد به أقلّ قليلى برخورد مى‏كنيم.

و امّا اينكه گفتيم: برخى از اين أخبار در دلالت قصور دارند به جهت آن است كه: در بسيارى از آنها كه آياتى از قرآن حكايت شده است، آنها از قبيل تفسير و ذكر معنى آيات مى‏باشند، نه حكايت متن آيه تحريف شده. همچنانكه در «روضه كافى» از حضرت إمام أبوالحسن الأوّل عليه السلام در قول خداست:

اُولَئكَ الّذِينَ يَعْلَمُ اللهُ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأعْرِضْ عَنْهُمْ فَقَدْ سَبَقَتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَةُ الشّقَاءِ وَ سَبَقَ لَهُمُ الْعَذَابُ وَ قُلْ لَهُمْ فِى أنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً.

«آنها مى‏باشند آنان كه خداوند خبر دارد آنچه را كه در دلهايشان مى‏باشد؛ پس از ايشان روى گردان؛ چرا كه كلمه شقاوت و بدبختى بر ايشان سبقت گرفته است و عذاب بر ايشان سبقت دارد؛ و بگو براى ايشان در جانهايشان گفتار رساننده و بليغى را.»

و آنچه در «كافى» از حضرت صادق عليه السلام در قول خداى تعالى آمده است:

وَ إنْ تَلْوُوا أوْتُعْرِضُوا قَالَ: إنْ تَلْوُوا الأمْرَ وَ تُعْرِضُوا عَمّا اُمِرْتُمْ بِهِ فَإنّ اللهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً.

«و اگر روى بگردانيد يا إعراض كنيد، فرمود: اگر از امر روى بگردانيد و از آنچه كه به شما امر شده است إعراض كنيد، البتّه خداوند از آنچه شمابجاى مى‏آوريد با خبر است!»

و غير اينها از روايات تفسيرى كه از أخبار تحريف به شمار آمده است.

و به اين باب إلحاق مى‏شود روايات غير قابل شمارشى كه إشاره به سبب نزول دارد، ولى آنها را از جمله روايات تحريف به شمار آورده‏اند. مثل روايتى كه اين آيه را اين طور ذكر نموده است:

يَا أيّهَا الرّسُولُ بَلّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ فِى عَلِىّ.

«اى رسول ما! إبلاغ كن آنچه را كه به سوى تو راجع به على فرود آمده است!»

اين آيه در حقّ آنحضرت عليه السلام نازل شده است.

و مثل روايتى كه مى‏گويد: وافدين از بنى تميم چون بر رسول الله صلى الله عليه وآله وارد مى‏شدند، دَر حِجره آنحضرت مى ايستادند و ندا مى‏كردند: «اى محمّد! خارج شو به سوى ما !»

آنگاه آيه را اين طور ذكر كرده‏اند:

إنّ الّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وُرَاء الْحُجُرَاتِ بَنُوتَمِيمٍ أكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ .

«حقّاً كسانى كه تو را از پشت حجره‏ها ندا مى‏دهند، بنوتميم هستند كه اكثرشان نمى‏فهمند .»

بنابراين چنين گمان برده‏اند كه در آيه، سِقْطى وارد شده است.

و أيضاً به اين باب ملحق مى‏شود أخبار كثيره مالايحصى در جَرْىِ قرآن و انطباق آن همچنانكه در كلام خدا اين طور وارد است: وَ سَيَعْلَمُ الّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمّدٍ حَقّهُمْ .

« و البتّه در آتيه خواهند دانست كسانى كه درباره آل محمّد ظلم كرده، حقّ آنها را ربوده‏اند .»

و آنچه در كلام خدا اين طور وارد است:

وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فِى وَلاَيَةِ عَلِىّ وَ الأئمّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً.

«و كسى كه در ولايت على بن أبيطالب و أئمّه پس از وى خدا و رسولش را إطاعت نمايد، پس تحقيقاً به ظفر و پيروزى عظيمى رسيده است.» و نظير اين گونه أخبار بسيار است.

و أيضاً به اين باب ملحق مى‏شود آنچه كه در پى قرائت قرآن، ذكرى و يا دعائى آمده است و سپس توهّم شده است آن از قرآن بوده و ساقط گرديده است. همچنانكه در «كافى» از عبدالعزيز بن مهتدى روايت است كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام راجع به توحيد سؤال نمودم .

فرمود: هر كس قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ را بخواند و بدان ايمان آورد حقّاً توحيد را شناخته است.

گفت: (گفتم ظ) چگونه ما آن را بخوانيم؟!

فرمود: همانطور كه مردم مى‏خوانند، و زياد كرد در آن لفظ كَذَلِكَ اللهُ رَبّى، كَذَلِكَ اللهُ رَبّى. «اينطور است خداوند: پروردگار من! اينطور است خداوند: پروردگار من!»

و از قبيل قصور دلالت است اختلاف روايات در لفظ آيه‏اى كه ما در كثيرى از آيات معدوده از جمله محرّفات مى‏يابيم مثل آنچه وارد است در قول خداى تعالى:

وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أنْتُمْ أذِلّةٌ «و حقّاً خدا شما را در سرزمين بَدْر در حالى كه ذليلان بوديد يارى كرد.» كه در بعضى آيه اين طور وارد است: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أنْتُمْ ضُعَفَاءُ. «و حقّاً خدا شما را در سرزمين بَدْر يارى كرد در حالى كه ضعيفان بوديد!» و در بعضى از آنها اين طور وارد است: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أنْتُمْ قَلِيلٌ «و حقّاً خدا شما را در سرزمين بَدْر يارى كرد در حالى كه أفراد شما كم بود!»

و اينگونه اختلاف چه بسا قرينه است براى آنكه مراد از آن تفسير به معنى است همچنانكه در همين آيه مذكوره مشاهده شد.

و مؤيّد اين گفتار آن است كه: در بعضى از آنها وارد است كه امام عليه السلام فرمود: لاَيَجُوزُ وَصْفُهُمْ بِأنّهُمْ أذِلّةٌ وَ فِيهِمْ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله . «جايز نيست توصيف مؤمنين به آنكه ايشان ذليلانند، در حالى كه در ميان آنها رسول خدا صلى الله عليه وآله بوده است.»

و چه بسا اختلاف جهتى ندارد مگر تعارض و تنافى بين روايات كه همين تنافى موجب سقوط آن روايات مى‏گردد، مثل آيه رَجْم همان طور كه در روايات خاصّه و عامّه وارد است. و در بعضى بدين عبارت است:

إذَا زَنَى الشّيْخُ وَ الشّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا ألْبَتّةَ فَإنّهُمَا قَضَيَا الشّهْوَةَ !

«زمانى كه پيرمرد و پيرزن زنا كنند، البتّه واجب است آنها را رجم (سنگسار) كنيد، زيرا كه ايشان دوران شهوت را پشت سر گذارده‏اند.»

و در بعضى بدين عبارت است: بِمَا قَضَيَا مِنَ اللّذّةِ. «زيرا كه آنها دوران لذّت را سپرى نموده‏اند.»

و در آخر بعضى از آنهاست كه: نَكَالاً مِنَ اللهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. «اين پاداش و انتقامى است از جانب خدا؛ و خداوند عليم و حكيم است.»

و در آخر بعضى: نَكَالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. «اين جزا و پاداشى است از ناحيه خدا؛ و خداوند عزيز و حكيم است.»

و مثل آيَةُ الْكُرْسِى بنابر تنزيل آن كه در بعضى از روايات اين طور وارد است: اللهُ لاَ إلَهَ إلاّ هُوَ الْحَىّ الْقَيّومُ لاَ تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ مَا فِى السّمواتِ وَ مَا فِى ألارضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثّرَى عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشّهَادَةِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أحَداً مَنْ ذَا الّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ ـإلى قولهـ وَ هُوَ الْعَلِىّ الْعَظِيمُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ .

«اللهْ معبودى جز او نيست كه زنده است و قيّوم است؛ وى را نه چرت و پينگى و نه خواب فرا نمى‏گيرد؛ از براى اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين و آنچه ميان آسمانها و زمين و آنچه در زير خاك است. اوست داناى پنهان و آشكارا، بر غيب خود كسى را مطّلع نمى‏گرداند؛ چه كسى است كه در نزد او به شفاعت برخيزد ـتا اين كلامـ و اوست بلند مرتبه و عظيم المنزله؛ و تمام مراتب حمد و سپاس اختصاص به پروردگار عالميان دارد.»

و در برخى تا كلام خدا ـهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ است.

و در برخى اين گونه است: لَهُ مَا فِى السّمَوَاتِ وَ مَا فِى الأرْضِ وَ مَا بَينَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثّرَى عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشّهَادَةِ الرّحْمَنُ الرّحِيمُ تا آخر .

و در برخى اين طور است: عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشّهَادَةِ الرّحْمَنُ الرّحِيمُ بَدِيعُ السّمَوَاتِ وَ الأرْضِ ذُو الْجَلاَلِ وَ الإكْرَامِ رَبّ الْعَرشِ الْعَظِيمِ.

و در برخى اين قسم است: عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشّهَادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

و آنچه بعضى از محدّثين ذكر نموده‏اند كه: «اختلاف اين روايات در آيات منقوله، ضررى به أصل تحريف نمى‏زند، زيرا همگى در اصل تحريف مشتركند؛» مردود است به آنكه اختلاف نه ضعف دلالتشان را بر تحريف اصلاح مى‏نمايد و نه مدافعه و مطارده بعضى با بعض ديگر را بر طرف مى‏سازد.

و امّا آنچه ما ذكر كرديم از شيوع دَسّ و وَضْع در روايات، مطالبى است كه براى كسى كه مراجعه به روايات منقوله در صُنْع و ايجاد، و قِصَص أنبياء و اُمَم، و أخبار وارده در تفسير آيات و حوادث واقعه در صدر اسلام بنمايد، قابل شكّ و ترديد نيست.

مهمترين چيزى كه براى دشمنان دين حائز اهميّت بود به طورى كه از هر گونه مساعى در إطفاء نور آن، و خاموش نمودن آتش آن، و محو و نابود ساختن اثر آن دريغ نمى‏نمودند، و با تمام تجهيزات بدين مهمّ قيام نموده بودند قرآن كريم بود. قرآن كريم عبارت بود از كَهْف مَنيع و رُكْن شديدى كه جميع معارف دينيّه به سوى آن پناه مى‏برد و آن را حِصْن حَصين و ملجأ و پناه براى خود مى‏گزيد. اوست سند زنده جاودان براى منشور نبوّت و موادّ دعوت دين در همه مراحل. زيرا دشمنان به خوبى مى‏دانستند كه اگر قرآن از حجيّت سقوط كند، امر نبوّت فاسد مى‏شود و نظام دين مختل مى‏گردد، و در بناى عظيم و بنيه دينى ديگر سنگى بر روى سنگى برقرار نخواهد ماند.

و عجب است از اين افرادى كه احتجاج مى‏نمايند به روايات منسوبه به صحابه و يا به إمامان أهل البيت عليهم السلام بر تحريف كتاب الله سبحانه و إبطال حجيّت آن؛ با وجود آنكه با بطلان حجيّت قرآن، نبوّتْ بيهوده و بى‏فائده مى‏گردد، و معارف دينيّه لغو و بدون اثر مى‏ماند!

و اين گفتار ما چه ارزشى دارد كه بگوئيم: مردى در فلان تاريخ ادّعاى نبوّت نمود و قرآن را سند معجزه خود آورد، وليكن خودش مرد، و قرآنش تحريف شد، و در دست ما چيزى باقى نماند كه به واسطه آن امر دين تأييد گردد مگر آنكه مؤمنين به آن پيغمبر، إجماع بر صدق وى در دعوتش نمودند و آن قرآنى را كه او آورد معجزه‏اى بود كه دلالت بر نبوّتش مى‏نمود؛ و اجماع حجّت است براى آنكه آن پيغمبر مذكور حجيّت آن را اعتبار نمود و يا آنكه كاشف است مثلاً از گفتار امامان أهل بيت او.

و بالجمله احتمال دَسّ و وَضْع كه جِدّاً احتمال قريبى است و مؤيّد به شواهد و قرائنى است، حجّيت اين روايات را دفع مى‏كند و اعتبارشان را خراب مى‏نمايد و با احتمال دسّ و وضع، ديگر براى آنها نه حجّيت شرعيّه، و نه حجّيت عقلائيّه باقى نخواهد ماند حتّى نسبت به رواياتى كه صحيح السّند باشند. به علّت آنكه صحّت سند و عدالت رجال طريق، تعمّد كذب ايشان را از ميان برمى‏دارد، نه دَسّ و وَضْع غير ايشان را در اصول و جوامعشان چيزهايى را كه آنها روايت ننموده‏اند.