امام شناسى ، جلد سیزدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۱ -


(1) - هفتاد و نهمين آيه از سوره آل عمران: سومين سوره از قرآن كريم.
(2) - الميزان فى تفسير القرآن» ج 3، ص .304
(3) - از طبع دو جلدى قديم، دارالطباعة العامرة مصر، ج 1، ص 187 تا ص .190
(4) - آيه 282 از سوره 2: بقره.
(5) - آيه 157 از سوره 37: صافّات.
(6) - آيه 91 از سوره 6: انعام. و تمام آيه اين طور است:
و ما قدروا الله حقّ قدره إذ قالوا ما أنزل الله على بشر من شئ قل من أنزل الكتاب الّذى جاء به موسى نوراً و هُدىً للناس تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيراً و علّمتم مالم‏تعلموا أنتم و لاآباؤكم قل الله ثمّ ذرهم فى خوضهم يلعبون.
(7) - آيه 4، از سوره 46: أحقاف.
(8) - در «قاموس» فيروزآبادى ج 1، ص 129 گويد:
و حرّم النّبىّ صلى الله عليه وآله مَابَيْنَ لاَبَتَىِ المدينة و هما حَرّتان تكتنفانها[تعليقه‏] . أقول: والحَرّة: الأرض ذات حجارةٍ نَخِرَةٍ سُود كأنّها اُحْرِقَت بالنّار. ج حَرّات و حرَار و أحَرّون و حَرّون.
(9) - كتاب «تقييدالعلم» للخطيب البغدادى متولّد در سنه 392 و متوفّى در سنه 463، صاحب كتاب شهير: «تاريخ بغداد» ص 70 تا ص .72
(10) - كُتّاب جمع كاتب است، و أيضاً به معنى موضع تعليم است و جمع آن كتاتيب است.
(11) - طبقات ابن سعد» قسم 1، ج 2، ص .14 [تعليقه‏]
(12) - سنن أبى داود» ج 2، ص .337 و نَمْلَه دملى است كه در پهلو در مى‏آيدو در حديث از أنس وارد است كه: رخّص رسول الله صلّى الله عليه [وءاله‏] و سلّم فى الرّقْيَة من العَيْن و الحُمّة و النّمْلة. چشم زدن را عين گويند؛ و مسموم شدن به سمّ را حُمّه گويند كه با ضمّه حاء و فتحه ميم است. يعنى در اين سه أمر رسول خدا اجازه داده است دعائى نوشته و بر مريض ببندند و با أثر آن دفع ألَم گردد. اين حديث در «صحيح مسلم» ص 1725، حديث 58 از ج 4 وارد است. (كتاب السّنّة قبل التدوين، ص 299 و ص 300.)
(13) - كتاب «السّنّة قبل التّدوين»، ص .39
(14) - تقييد العلم» ص 65 تا ص .68
(15) - تقييد العلم» ص 68 تا ص .70
(16) - تقييد العلم» ص 72 و ص .73
(17) - از عبارت رسول خدا به عبدالله بن عمرو عاص كه: من قَال عَلَىّ مالَم أقُل فليتبوّأ مقعده من النّار استشمام مى‏شود كه خود عبدالله بن عمرو در صراط تكذيب و نسبت مطالب غير حقّه به پيامبر بوده است. و چنانچه بعداً خواهيم ديد در جنگ يرموك عبدالله دو زامله (شتر) از كتب اهل كتاب را براى خود استنقاذ نمود، سپس رواياتى را از آن دو زامله اخذ نموده و به رسول الله نسبت داده است. و عليهذا صحيفه صادقه كه عبدالله نوشت سپس به دست خود و به نقل از زاملتين، و إسناد به صحيفه صادقه، از حجيّت افتاد و مطالبى كه به عنوان اين صحيفه در كتب عامّه ذكر مى‏شود داراى اعتبار نمى‏باشد.
(18) - مقصود از قريش در اينجا خصوص ابوبكر و عمر و دستجات و طرفداران آنها بوده‏اند؛ به قرينه اينكه هر جا در روايات مطلبى به عنوان قريش مخالف با رسول خدا نقل شده است آنها بوده‏اند؛ و نيز از مُفاد ساير احاديث كه ايشان رسول خدا را در امور دنيوى خطاكار مى‏پنداشتند ـعياذاً باللهـ و خود را ذورأى قلمداد مى‏نمودند. و سابقاً هم ديديم مراد عمر از اينكه مى‏گفت: قريش زير بار على نمى‏رود، خودش بوده است! و از قرائن مختلفه ديگر نيز به دست مى‏آيد.
(19) - تقييد العلم» ص 74 تا ص .82
(20) - تقييد العلم» ص 82 تا ص .84
(21) - اين ادّعائى است كه‏أبوهريره مى‏كند و شواهد و أدلّه بر كذب او بسيار است. أبوهريره از على بن أبيطالب عليه السلام بُريد و به معاويه پيوست و از فرمانبرداران دستگاه و دربار او شد؛ و در جعل روايات دروغين دست توانا و يد طولائى دارد. در اينجا انصافاً شيخ محمود أبوريّه عالم سنّى مذهب مصرى در كتاب «أضْواءٌ عَلَى السّنّة المحمّديّة» و كتاب «أبوهريرة شيخ المضيرة» ؛ و سيّد عبدالحسين شرف الدّين عامِلى عالم شيعى مذهب در كتاب «أبوهُرَيرة» و كتاب «النّصّ و الاجتهاد» داد سخن داده‏اند و مطلب را از همه جوانب بحث نموده و به طور كامل ايفا نموده‏اند، جزاهما الله عن الاسلام و الولاية و الحقّ و الحقيقة خيرالجزاء.
(22) - تقييد العلم» ص 84 و ص .85
(23) - حضرت استادنا الأعظم آية الله علاّمه طباطبائى قدّس الله نفسه روزى بيان مى‏فرمودند كه از طريق برخورد و گفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله با أفراد مختلف اين طور برمى‏آيد كه با همان جملات مختصر و كوتاه خود به طور اجمال از آتيه و سرگذشت او، و ايمان و كفر و ارتداد او، و يا ازثبات قدم و اسلام راستين او خبر مى‏داده‏اند. روى اين بيان از تعليم دعاى رسول خدا به ابوبكر استفاده مى‏شود كه دچار شرّ نفس و شرّ و شرك شيطان و أعمال ناپسند و زشتى نسبت به خود بوده است و آنها را به مسلمين مى‏كشانيده است. خود أبوبكر در خطبه اوّل پس از ارتحال رسول خدا صلى الله عليه وآله كه به منبر رفت اعتراف بدين حقيقت نمود كه: إنّ لى شيطاناً يَعْتَرينى فإذا زِغت فقوّمونى «بدرستى كه من شيطانى دارم كه مرا فرا مى‏گيرد پس زمانى كه از حقّ منحرف شدم شما مرا راست كنيد و بر پا داريد !»
(24) - تقييد العلم» ص .86 و يوسف العشّ در تعليقه گويد: مشابه اين روايت با لفظ يحيى بن ابى كثير در «بخارى» ج 1 ص 40ـ41، ك 3 ب 36 و شرح آن در «ارشاد السّارى» ج 1، ص 168 و «عمدة القارى» ج 1، ص 567 و «فتح البارى» ج 1، ص .184 و مثل اين روايت با اختصار از وليد ابن مسلم در «صحيح ترمذى» ج 2، ص 110 و از ترمذى در «اسدالغابة» ج 2، ص 384 و «تيسيرالوصول» ج 3، ص .176 و مثل اين روايت با تقارب لفظ از وليد بن مسلم در «المحدّث الفاصل» ج 4، ص 21 و با اختصار از أوزاعى در «جامع بيان العلم» ج 1، ص 70 و بدون سند در «معالم السّنن» ج 4، ص 184 و «استيعاب» ج 2، ص 717 و «مقدّمه ابن صلاح» ص 170 آمده است.
(25) - همان مصدر.
(26) - آيه 3، از سوره 5: مائده.
(27) - سيره ابن هشام» ج 4، ص .332 [تعليقه‏]
(28) - ج 1، ص .3 و ابن أبى‏مليكه همان عبدالله بن عبيدالله بن أبى مليكه قرشى تميمى مكّى است كه قاضى در زمان ابن زبير بوده است، مردى پيشوا و فقيه و فصيح و سخنگو بوده است . همگى بر توثيق او متّفقند و از كسانى كه از او روايت مى‏كنند ليث بن سَعد است. وى در سنه 117 هجرى فوت نمود. اين روايت را شيخ محمّد خضرى در كتاب «التشريع الإسلامى» ص 63 آورده است. [تعليقه‏]
(29) - اين عبارت را ابن عساكر و محمّد بن اسحق تخريج نموده‏اند. [تعليقه‏]
(30) - تاريخ التّشريع الإسلامى» ج 1، ص 7 و ص 123، و كتاب «تمهيدٌ لتاريخ الفلسفة الإسلاميّة» شيخ مصطفى عبدالرزّاق، ص .161 [تعليقه‏]
(31) - ابوبكر بن عربى در كتاب «العواصم من القواصم» كه در مقام دفاع از عثمان در آنچه از مظالم و مناكير به وى نسبت داده‏اند با عين اين عبارت به دفاع برآمده است: و عجيب آن است كه اشكالاتى بر عثمان وارد مى‏كنند كه نظير آنها را عمر انجام داده است. زيرا كه روايت شده است كه عمربن خطّاب ابن مسعود را با چند نفر صحابى ديگر يكسال در مدينه حبس نمود تا آنكه كشته شد و عثمان ايشان را آزاد كرد و گناهشان آن بود كه: آنها روايت از رسول خدا صلى الله عليه وآله زياد بيان مى‏كرده‏اند. (ص 75 و ص 76) [تعليقه‏]
(32) - ج 2، ص .120 [تعليقه‏]
(33) - صِرار با كسره، موضعى است نزديك مدينه و در روايتى است: خرجنا فَشَيّعَنَا. [تعليقه‏]
(34) - در عبارت علّامه أمينى ج 6، ص 294 از «الغدير» وارد است: جرّدوالقرآن يعنى آن را بدون تفسير تعليم كنيد!
(35) - و در شرح ابن أبى الحديد ج 3، ص 120 آورده است و در «السّنّة قبل التدوين» ص 100 آورده است.
(36) - اين اضافى از كتاب «تذكرة الحفّاظ» ذهبى است و حاكم در «مستدرك» ج 1، ص 102 آن را صحيح شمرده است. [تعليقه‏]
(37) - و در «سنن دارمى» ج 1، ص 85 و «سنن ابن ماجه» ج 1 ص 16 و «مستدرك» حاكم ج 1، ص 102 و «جامع بيان العلم» ج 2 ص 120 و «تذكرة الحفّاظ» ج 1، ص 3 بنا به نقل علاّمه امينى در «الغدير» ج 6، ص 294، و «السّنّة قبل التدوين» ص 97 آورده است.
(38) - أضواءٌ على السّنّة المحمّديّة» طبع سوّم، دارالمعارف مصر، ص 52 تا ص 55 و تمام جريان قضيّه قرظة بن كعب را علاّمه أمينى در «الغدير»، ج 6 ص 294 در باب نوادر الأثر فى علم عمر ذكر نموده است.
(39) - فيما يعمل به؛ يعنى سنّت عمليّه (ص 107 ج 8 البداية و النهاية). [تعليقه‏]
(40) - تذكرة الحفّاظ» ج 1، ص 7، «مجمع الزوائد» ج 1، ص 149، و محشّى كتاب آن را صحيح شمرده و گفته است: ثبوت اين حديث از عمر صحيح است از راههاى بسيارى، و عمر در حديث شديد بود . [تعليقه‏]
(41) - ابن عساكر كما فى «كنز العمّال» ج 5، ص 239 آن را تخريج نموده است. و أبوزرعه أيضاً كما فى «تاريخ ابن كثير» ج 8، ص 106 تخريج كرده است. [تعليقه‏]
(42) - سُنَن دارمى» ج 1، ص 84، «سُنَن ابن ماجة» ج 1، ص .15 [تعليقه‏]
(43) - مستدرك» حاكم ج 3، ص 342 و ص .344 [تعليقه‏]
(44) - مستدرك» حاكم ج 3، ص 312 و ص .315 [تعليقه‏]
(45) - مستدرك» حاكم ج 3، ص .337 [تعليقه‏]
(46) - طبقات» ابن سعد ج 3، ص 206، «مختصر جامع بيان العلم» ص .33
(47) - سنن» دارمى ج 1، ص 125، «مستدرك» حاكم ج 1، ص 104 تا ص 106، «مختصر جامع بيان العلم» ص 36 و ص .37
(48) - آيه 3 از سوره 12: يوسف.
(49) - آيات 1 تا 3، از سوره 12: يوسف و تمام آيه سوم اين است: نحن نقصّ عليك أحسن القصص بما أوحينا إليك هذا القرآن و إن كنتَ من قبله لمن الغافلين.
(50) - الغدير» ج 6، ص 294 تا ص 299 در باب نوادر الأثر فى علم عمر. و ما در كتاب «نور ملكوت قرآن» از سلسله انوار الملكوت ج 4، بحث نهم از ص 372 تا ص 375 بحث مختصرى نموده‏ايم در اينكه شايعه كتابسوزى ايران و مصر يكى از ترفندهاى استعمار است و سند تاريخى ندارد .
(51) - در تمام مجلّد 13 از «امام شناسى» از دوره علوم و معارف اسلام تنها از اين حديث مبارك بحث شده است.
(52) - سُنَن ابن ماجه» ج 1، ص 5 و «سنن بيهقى» ج 1، ص 6 و آن را مِقْدام بن مَعْديكَرَب روايت نموده است. [تعليقه‏]
(53) - شما را به خدا سوگند! ببينيد مگر اين حديث كه از نور نبوّت منشعب گرديده است، غير از حالت أبوبكر و عُمَر و عثمان را بيان مى‏كند؟!
(54) - كتاب خطّى مكتبه ظاهريّه‏دمشق «كتاب العلم» تأليف مقدّسى ص 51، و «جامع بيان العلم و فضله» ج 2، ص .191 [تعليقه‏]
(55) - جامع بيان العلم و فضله» ج 2، ص .191
(56) - السّنّة قبل التّدوين» ص 78 و ص .79
(57) - السّنّة قبل التدوين» از ص 92 تا ص .112
(58) - السّنّة قبل التّدوين»، تعليقه ص .46
(59) - السّنّة قبل التّدوين» ص 113 از «تذكرة الحفّاظ» ج 1، ص 3 و در مقدّمه «تمهيد» ص‏11 گويد: أبوبكر گفت: ايّاكم و الكذب فإنّه مجانب الإيمان!
(60) - السّنّة قبل التّدوين» ص 112 از «تذكرة الحفّاظ» ج 1، ص 3 و «معرفة علوم الحديث» ص‏15 و «كفاية» ص 26 و امام مالك در «موطّأ» ج 2، ص 513 باتخريج أبوداود و ترمذى و ابن‏ماجه ذكر نموده است.
(61) - أضواء على السّنّة المحمّديّة» ص .245
(62) - يوم الإسلام» نسخه اصليّه كامله، ناشر مؤسّسة الخانجى بمصر، المكتب التجارى ببيروت، مكتبة المثنّى ببغداد، ص .12
(63) - فى «صحيح البخارى» ج 6، ص 9 از طبع سنه 1314 ه : ماشأنه ـاى النّبّىـ أهَجَرَ؟ [تعليقه‏]
(64) - يوم الإسلام» ص .41
(65) - در صحيح بخارى» ج 6، ص 9 از طبع سال 1314 هجرى اين طور وارد است: وضع و شأن او ـ يعنى پيغمبر ـ چطور است؟ آيا هذيان ميگويد؟
(66) - يوم الإسلام» ص .53
(67) - يوم الإسلام» ص .52
(68) - يوم الإسلام» ص .54
(69) - حضرت استاذنا الأكرم أعلى الله درجته در «تفسير الميزان» ج 12، ص 125 در فصل 5 از فصول بحث پيرامون عدم تحريف كتاب الله فرموده‏اند: يعقوبى مى‏گويد: ابن مسعود در وقت طلب عثمان مصاحف را در كوفه بود و از تسليم قرآنش به عبدالله بن عامر امتناع كرد. عثمان به عبدالله نوشت تا اورا به مدينه احضار كند اگر اين اُمّت فاسد و اين دين تباه نيست . عبدالله بن مسعود داخل مسجد مدينه شد در وقتى كه عثمان خطبه مى‏خواند، عثمان به مردم گفت: إنّه قد قدمت عليكم دابّة سوءٍ. و با ابن مسعود به كلام درشت سخن گفت و امر كرد تا پايش را گرفته و به رو كشيدند تا از مسجد خارج كردند تا جائى كه دو دنده از استخوانهاى سينه او شكست. و عايشه در اين قضيّه سخن بسيار گفت.
(70) - يوم الإسلام» ص 58 و ص 59، إلاّ أنّ الشيخ المغنيّة حذف ممّا قاله بعض الجملات اختصاراً و نحن‏نوردها اتماماً للفائدة و هى على مايلى مرتّباً: و كان مِنْ أهَمّ: وأقطع مروان فَدك بعد وفات أبيها تارةً بالميراث و تارةً بالنّحلة، بالمغرب ـوهى من طرابلس إلى طنجةـ و مروان بن الحكم بمأة ألف و قد كان زوّج ابنتهُ امّ أبان، فجاء زيد بن أرقم صاحب المال بالمفاتيح فوضعها بين يدى عثمان و بكى فقال عثمان: أتبكى أن وصلتُ رحمى؟ قال: لا ولكن أبكى لأنّى أظّنك اخذت هذا المال عوضاً عمّا كنتَ أنفقته فى سبيل الله فى حياة رسول الله! و الله لو أعطيتَ مروانَ مأة درهم لكان كثيراً. فقال: ألْقِ المفاتيح فإنّا سنجد غيرك. و زوّج الحارث بن حكم بنت عائشة فأعطاه مأة ألف من بيت المال أيضاً. و عدل عن طريقة عمر فى إقامة الحدود و ردّ المظالم و كفّ الأيدى العادية و الانتصاب لسياسة الرعيّة و ختم ذلك كلّه بما وجدوه من كتابه إلى عامله بمصر يأمره بقتل قادة الثورة.
(71) - يوم الاسلام» ص .57
(72) - يوم الاسلام» ص .61
(73) - يوم الاسلام» ص .53
(74) - كتاب «الشّيعة و التّشيع» كه مكتبة المدرسة و دارالكتاب اللّبنانى للطّباعة و النشر بيروت آن را مستقلاً طبع كرده است، ص 72 تا ص .75 و در مجموعه كتاب «الشيعة فى الميزان» كه مجموع سه كتاب: 1ـ «الشّيعة و التّشيّع» و 2ـ «مع الشيعة الاماميّة» و 3ـ «الاثنا عشريّة» در يكجا گردآورى شده است و دارالتّعارف للمطبوعات بيروت آن را طبع نموده است، ص 70 تا ص‏ .73
(75) - در قاهره سنه 1397 هجرى قمرى با اشراف محمّد توفيق عويضه طبع شده، ص .25
(76) - الإمام جعفر الصادق» عبدالحليم جندى، ص 185 و ص .186
(77) - الإمام جعفر الصّادق» ص 199 و ص .200
(78) - الإمام جعفر الصّادق» عبدالحليم جندى، ص 202 و ص .203
(79) - آيه 187، از سوره 3: آل عمران.
(80) - آيه 9، از سوره 15: حِجر.
(81) - الميزان فى تفسير القرآن» ج 12، ص 103 و ص .104
(82) - مانند قول بعضى از كسانى كه مسلمان نيستند كه گويند: قوله تعالى: إنّكَ مَيّتٌ وَ انّهم مَيّتُونَ را أبوبكر وضع كرد در وقتى كه شنيد عمر شمشيرش را از غلاف بيرون كشيده و مى‏گويد: هر كس بگويد: محمّد مرده است من او را مى‏كشم. أبوبكر اين جمله را براى عمر خواند و او را منصرف نمود. [تعليقه‏]
(83) - اقتباس است از آيه 23 از سوره 39: زمر و آن آيه اين است: اللهُ نزّل أحْسَن الحديث كتاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِى تقشعرّ منه جُلُود الّذينَ يخشونَ ربّهم ثمّ تلين جُلودهم و قلوبهم إلى‏ ذكر الله ذلك هدى الله يهدى به مَنْ يشاء و من يُضلل اللهُ فماله مِنْ هَادٍ.
(84) - ابن طاووس در كتاب «سَعْد السّعود» آورده است. [تعليقه‏]
(85) - القُذّةُ: ريش السّهم. تيرى را كه سابقاً در چلّه كمان مى‏گذاردند و به هدف پرتاب مى‏نمودند عبارت بود از يك چوبه يا نِىْ كه بر سرش نيش و پيكان مى‏نهادند و براى اينكه مستقيم حركت كند در آخرش دو عدد پَر به اندازه مساوى در طرفين چوبه يا نِىْ مى‏نهادند . و براى اينكه تير كاملاً مستقيم حركت كند مى‏بايد به اندازه هم سر و ته آن دو پر را بريد و در طرفين نصب نمود. و لهذا اين دو پر كه از هر جهت يك جفت مشابه به حساب مى‏آيند مانند دو عدد نِعال و كفش براى تشبيه مماثلت در تنظير به كار آمده است.
(86) - ذِراع از انسان عبارت است از: آرنج تا كنار نهائى انگشت وسطى. و مقدار ذراع طولى است كه به درازاى اين مقدار باشد.
(87) - باع به قدر درازاى دو دست انسان است در صورتيكه از طرفين كشيده و باز باشد.
(88) - قرائتى كه امروز براى ما متواتر است منحصر است در مصحف زيد بن ثابت؛ و علاّمه حلّى قدس سره در «تذكره» در باب قرائت فرموده است: اين قرائت از مصحف اميرالمؤمنين عليه السلام است كه عثمان آن را نگه داشت و بقيّه را هر چه بود سوزايند. و اين گفتار منافات ندارد با آنكه زيد بن ثابت مأمور جمع آن شده باشد. چون آنچه را كه زيد نوشت طبق مصحف آنحضرت بود.
(89) در لغت آمده است كه الطّوال به معنى طويل است. و أطْوَل اسم تفضيل است و جمع آن أطاوِل، و مؤنّث آن طُولَى، و جمع آن طُوَل آيد. و السّبع الطّوَل: سبع سور من القرآن الكريم. بنابراين سَبع طُوَل عبارتند از هفت سوره بزرگ در أوّل قرآن پس از سوره فاتحة الكتاب بنابر آنكه انفال و توبه را سوره واحده بگيريم (به علّت آنكه هر دو در غزوات حضرت رسول الله صلى الله عليه وآله وارد شده است و به همين سبب آن دورا قَرِينَتَيْن گويند و ميان آن دو بسمله نيست) و يا آنكه سوره هفتم را سوره يونس بگيريم. و مثانى هفت سوره بعد از اين هفت سوره است و آنها را مثانى گويند چون مَثْنى و مَثَانى مانند مَعْنى و مَعَانى به معنى دنبال و پشت سر درآمدن است. و گاهى مثانى بر جميع سوره‏هاى قرآن چه طِوَال و چه قصار آن اطلاق مى‏شود. و سوره‏هاى مِئين از سوره بنى‏اسرائيل است تا هفت سوره؛ و آنها را مئين نامند به جهت آنكه آيات هر يك از آنها در حدود يكصد آيه مى‏باشد . و مئين جمع مِأة به معنى صد است. و مُفَصّلات شصت و هشت سوره است پس از مئين طبق روايت وارده از سعد إسكاف از رسول خدا صلى الله عليه وآله بنا به نقل شيخ محمدحسن در كتاب صلوة «جواهر» از كلينى (ره) و مشهور است كه قرآن را بر سه قسمت تقسيم مى‏كنند: سُوَر طُوَل، سور مئين، سور مفصّلات؛ غاية الامر از سوره نبأ (عمّ يتسائلون) را تا آخر قرآن سُوَر قصار نامند.
(90) عُسُب جمع عسيب است به معنى جريده درخت خرما چون برگهايش را بزدايند. و لِخاف عبارت است از سنگ سفيد نازك، و واحد آن لَخْفَة آيد. أكتاف جمع كَتِفْ است يعنى استخوان پهنى كه بر شانه است. و جُلُود جمع جلد است يعنى پوست حيوان پس از دبّاغى شدن و به صورت چرم درآمدن. و رِقَاع با كسره راء جمع رُقْعَه است و آن عبارت است از ورقى كه بر روى آن مى‏نويسند و جمع ديگرش رُقَع مى‏آيد.
(91) الميزان فى تفسير القرآن» لآية الله العلاّمة الطباطبائى قدّس سرّه، ج 12، ص 106 تا ص 133، ضمن بحث از تفسير آيه: إنّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون.
(92) مهر تابان» بخش دوّم مصاحبات تلميذ و علاّمه، ص 9 تا ص .17
(93) امام شناسى» ج 12، ص 164 تا ص 175 ضمن درس 174 تا .176
(94) نور ملكوت قرآن» ج 4، ص 531 تا ص 580، بحث دوازدهم، (از سلسله أنوار الملكوت).
(95) مجمع البيان فى تفسير القرآن» طبع صيدا، سنه 1333، ج 1، ص .15 و شيخ محمّد جواد مغنيّه در كتاب «مع الشيعة الامامية رأى صريح فى حقيقة التشيّع و اُصوله الّتى ترتكز عليها المذاهب الاسلامية» كه در ضمن مجموعه‏اى به اسم: «الشيعة فى الميزان» طبع شده است در ص‏314 گويد: لاتحريف فى القرآن، و محال است دست تحريف بدان راه يابد، خواه به زيادتى و خواه به نقصان به واسطه آيه 9 از سوره حجر... و آيه 42 از سوره فصّلت... و به اماميّه از روى افتراء و تنكيل نسبت نقصان آياتى از قرآن داده شده است با آنكه علماء متقدّمين و متأخّرين ايشان كه عمده و حجّت‏اند ميان شيعه تصريح كرده‏اند كه: قرآن همان است كه در دست مردم است نه غير آن. از متقدّمين ايشان شيخ صدوق در كتاب «اعتقاد الشّيعة الاماميّه» و سيّد مرتضى در كتاب «مسائل طرابلسيّات» و شيخ طوسى در كتاب «تبيان» و از متأخّرين شيخ جعفر نجفى در كتاب «كشف الغطاء» و سيّد محسن بغدادى در «شرح وافيه» و شيخ على كركى كه در نفى زيادتى رساله مستقلّه‏اى تأليف نموده است، و سيّد محسن أمين در جزء اول از «اعيان الشّيعة» و شيخ جواد بلاغى در جزء اول از «آلاء الرحمن». و سيّد أمين و بلاغى در اين دو كتاب نقل كرده‏اند كه: قائلين به نقصان از شُذّاذ شيعه و از حَشويّه سنّت هستند كه به قولشان اعتبارى نيست. بنابراين نسبت تحريف به شيعه مثل نسبت تحريف به سنّت است و هيچ كدام براساس صحيح استوار نمى‏باشد.
(96) آيه 114، از سوره 20: طه.
(97) آية الله سيّد عبدالحسين شرف الدّين در كتاب «الفصول المهمّة» طبع پنجم از ص 162 تا ص 169 كه فصل يازدهم است مطالبى را در ردّ بعضى از نويسندگان سنّى مذهب كه به شيعه افتراء مى‏بندند و به دنبال تأييد حزب اموى در سوريا شيعه را مورد هجوم عنيف قرار مى‏دهند مى‏فرمايد: ما چنين مى‏پنداشتيم كه عصبيّت كور و أيّام وحشيّت آن به پايان رسيده است و مسلمين در امروز احساس كرده‏اند كه چگونه منابذات و مشاغباتشان، آنان را طعمه وحوش و حشرات كرده است ولى معذلك مى‏بينيم حثاله اُمويّين كه دأبشان غير از عَهْر و خَمْر چيزى نيست در مجلّه اُمويّين خطّ مشى ميمون بازى يزيد را تأييد مى‏نمايند و به شيعه هزار تهمت ناروا مى‏بندند. نشاشيبى، و نَصولى، و كيالى چه ناسزاها گفته‏اند و چه اتّهامها بر قلم نا زيبايشان جارى نموده‏اند و «مَنار» خوارج پيشه با ارجاف و اجحاف و بغى و طغيان به شيعه بهتان عظيمى نسبت داده است و در مجلّد 29 از جزء ششم و ما بعد آن چه غارتهاى خانمان برانداز نموده است. و در اينجا بعضى از افاضل آنها امثال رافعى ديده مى‏شوند كه سوءظنّشان را به شيعه بايد حمل بر تقليد از آباء و محيطشان نمود.
وى در ص 161 از كتابش «تحت راية القرآن» مى‏گويد:
«رافضيان در نصّ قرآن شك دارند و مى‏گويند: در قرآن نقص و زياده و تغيير و تبديلى واقع شده است ـ اه .» و در اين صورت باكى بر ما نمى‏باشد اگر از او بپرسيم و بگوئيم: مراد و منظور شما از روافض چه كسانى هستند؟ آيا مقصود شما اماميّه مى‏باشند يا غير ايشان؟ اگر مراد اماميّه هستند در اين صورت دروغ گفته است كسى كه تو را براين نسبت درباره آنان اغراء نموده است، چرا كه در اين نسبت به اماميّه افترا بسته است و ستم نموده است ، به علّت آنكه قداست قرآن حكيم از ضروريّات دين اسلامى اماميّه و مذهب امامى آنهاست، و به اجماع اماميّه كسى كه از مسلمين در اين قضيّه شك كند مرتدّ است. و چون اين شكّ از وى به ثبوت رسد او را مى‏كشند و بدون غسل و كفن و دفن و نماز يله مى‏گذارند و در مقابر مسلمين به خاك نمى‏سپارند. و از بليغ‏ترين حجج إلهيّه و قويترين ادّله اهل حقّ به حكم بداهت أوّليّه بر مذهب اماميّه از نصوص صريحه قرآن كه بگذريم ظواهر آيات قرآن مى‏باشد و به همين جهت است كه ايشان را مى‏بينى كه ظواهر أحاديث مخالف قرآن را به ديوار مى‏زنند و بدان أبداً اعتنائى نمى‏كنند گرچه آن احاديث و روايات صحيحه باشد. و شاهد ما بر گفتار ما كتابهاى اماميّه مى‏باشد كه در حديث و فقه و اصول بدان تصريح دارد. قرآن حكيمى كه باطل بدان راه ندارد نه از مقابل و نه از پشت همين قرآن است كه مابين الدّفّتين مى‏باشد و همين قرآن است كه در دست مردم است نه يك حرف زياد و نه يك حرف كم، و در آن تبديل كلمه‏اى به كلمه‏اى و نه حرفى به حرفى رخ نداده است، و تمام حروف آن در تمام دورانها و اجيال تا عهد نبوّت و زمان وحى رسالت با تواتر قطعى ثابت مى‏باشد. و در همان زمان أقدس و عهد مقدّس به طورى كه الان موجود است مؤلّف و ترتيب داده شده بود، و جبرائيل عليه السلام قرآن رابه پيامبر صلى الله عليه وآله در هر سال يك بار عرضه مى‏داشت و در سال وفات آنحضرت دو بار عرضه داشت و روش ومنهاج صحابه اين طور بود كه قرآن را به پيغمبر عرضه مى‏كردند و تلاوت مى‏نمودند تابه جائى كه بارهاى عديده بر او قرآن را ختم نمودند. و اين حقايق همگى از امور ضروريّه و مسلّمه در نزد محقّقين از علماى اماميّه است و به گفتار حشويّه اعتبارى نيست چرا كه ايشان نمى‏فهمند.
و أهل بحث و درايت از أهل سنّت مى‏دانند كه: شأن و منزلت قرآن نزد اماميّه همين است كه ما ذكر كرديم و منصفين از ايشان بدين مطلب تصريح دارند. امام همام مرد بحّاث و متتبّع شيخ رحمت الله هندى رضى الله عنه در ص 89 از نيمه دوّم كتاب نفيس خود: «اظهار الحق» عين اين عبارات را ذكر كرده است: قرآن كريم نزد جمهور علماى شيعه اماميّه اثناعشريّه از هر تغيير و تبديلى مصون مانده است. و افرادى از آنان چنانچه قائل به وقوع نقصان در آن باشند، كلامشان نزد آنان مقبول نيست. شيخ صدوق أبوجعفر محمّدبن على بن بابويه كه از اعاظم علماى اماميّه اثناعشريّه است در رساله اعتقاديه گويد: «اعتقادنا فى القرآن : انّ القرآن الّذى أنزل الله على نبيّه هو ما بين الدّفّتين و هو ما فى أيدى الناس ليس بأكثر من ذلك. و مبلغ سوره عندالناس مائة و أربع عشرة سورة. و عندنا والضّحى و ألم‏نشرح سورة واحدة، و لإيلاف و ألم‏تر سورة واحدة. و من نسب الينا أنّا نقول أنّه أكثر من ذلك فهو كاذب.» انتهى.
امام هندى مى‏گويد: «و در تفسير «مجمع البيان» كه تفسير معتبرى است نزد شيعه ذكر شده است كه سيّد ذوالمجد علم الهدى چنين راجع به قرآن آورده است. (در اينجا سيّد شرف‏الدين كلام سيّد مرتضى را كه ما آن را ذكر نموديم از زبان امام رحمت الله هندى ذكر كرده است و آنگاه گويد:) امام رحمت الله هندى مى‏گويد: قاضى نور الله شوشترى كه از علماء مشهور اماميّه است در كتابش به نام «مصائب النّواصب» مى‏گويد: آنچه به اماميّه نسبت داده شده است از وقوع تغيير در قرآن از آن چيزهائى نيست كه جمهور اماميّه بدان قائل باشند بلكه قائلين بدان مردم كم مقدار و بى‏اعتبارى هستند كه در ميان اماميّه بدانها اعتنائى نيست .» انتهى.
و أيضاً امام هندى گفته است: «ملاّ صالح در شرح كلينى گفته است: «قرآن با همين ترتيب در وقت ظهور امام دوازدهم ظاهر مى‏شود و معروف مى‏گردد.» انتهى.
و همچنين امام هندى گفته است: «محمّد بن حسن حرّ عاملى كه از بزرگان محدّثين در فرقه اماميّه است در رساله‏اى كه در ردّ بعض معاصرين خود نوشته است اين عبارت را (به فارسى) آورده است: «هر كسى كه تتبّع اخبار و تفحّص تواريخ و آثار نموده به علم يقينى مى‏داند كه قرآن در غايت و أعلى درجه تواتر بوده و آلاف صحابه حفظ و نقل مى‏كردند آن را و در عهد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مجموع و مؤلّف بود» انتهى.
امام هندى مى‏گويد: «بنا بر آنچه گفته شد معلوم شد كه قول محقّق و ثابت در نزد علماء اماميّه اثناعشريّه آن است كه: قرآنى را كه خدا بر پيغمبرش نازل كرده است همين قرآن بين‏الدّفّتين است و همان است كه اينك در دست مردم مى‏باشد و زياده بر آن نيست، و در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله گرد آورده شده و تأليف گرديده بوده است، و آن را هزاران نفر از صحابه مى‏خواندند و حفظ مى‏كردند و نقل مى‏نمودند و جماعتى از اصحاب همچون عبدالله بن مسعود، و اُبىّ بن كعب و غيرهما مرّات عديده‏اى قرآن را نزد پيامبر ختم كرده‏اند . و با همين ترتيب وقت ظهور امام دوازدهم رضى الله عنه مشهور مى‏گردد. و افراد نادر و غيرقابل اعتبارى كه قائل به وقوع تغيير در آن گشته‏اند گفتارشان در نزد اماميّه مردود است و در ميان اماميّه بديشان اعتنائى نمى‏باشد، و بعضى از اخبار ضعيفه‏اى كه در مذهب آنها روايت شده است بدان اعتنائى نيست و به واسطه آنها از امر معلوم كه قطع بر صحّت آن به وقوع پيوسته است نمى‏توان رفع يد كرد. و اين گفتارى است حقّ چرا كه خبر واحدى كه اقتضاى علمى را بنمايد و در ادّله قاطعه دليلى طبق آن يافت نشود بايد آن را ردّ نمود بنابر آنچه كه ابن‏مطهّر حلّى در كتاب خود مسمّى به «الوصول إلى علم الاُصول» بدان تصريح نموده است در حالى كه مسلّماً خداى تعالى فرموده است: انّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون. و در تفسير اين آيه در كتاب تفسير «الصّراط المستقيم» كه تفسير معتبرى در نزد علماء شيعه مى‏باشد وارد است كه: «اى انّا لحافظون له من التحريف و التبديل و الزيادة و النقصان.»
تمام شد كلام امام هندى و ما عين عبارات او را در اينجا نقل نموديم. و ما به عوض ذكر كلام أعلام شيعه اماميّه كه در كتبشان مسطور و در تفاسير معتبرشان آمده است به كلام امام هندى اكتفا كرديم به جهت آنكه استقصاء اين مطلب ما را از قراردادى كه بر عهده خود نهاديم كه اجتناب از تطويل ملال آور باشد، خارج مى‏كرد. و كسى كه مى‏خواهد عقيده‏اى را از طوائف و اُمّتهائى نقل كند بايد در استنادش به كتب معتبره در نزد آن طائفه و اُمّت، از اين مرد عالم صحيح پيروى كند، و نبايد به دنبال هرزه‏گويان و أهل ارجاف از دشمنان سرسخت و أعداى ما برود. و من حقّاً كتاب جليل «تحت راية القرآن» را بزرگ مى‏دانم و منزلت و شأن مؤلّف آن: مصطفى صادق را تقدير مى‏كنم و مى‏دانم كه وى مردى است دورانديش و فهيم، و من علقه قلبى دارم به او و به كتاب نفيس او كه براى عموم مسلمين تأليف شده است و از مجروح ساختن عواطف شيعه مبرّى است. و در حالى كه بر همه مسلّم است كه شيعه ركن دين، و يك‏جزء مهمّ از مسلمين مى‏باشند و در ميانشان پادشاهان و اميران و عالمان و اديبان و نويسندگان و شاعران و سياستمداران فكور و مفكّر و انديشمندان و زيركان مدبّر و أهل غيرت و حميّت اسلامى و نفوس عبقرى، و صاحبان اخلاق عظيم و كرم و صاحب همّتان و ارادت پيشگان وجود دارد و ايشان در تمام جوانب و نواحى كره زمين مانند ستارگان در آسمان انتشار دارند، و با وجود آنكه آنان أهل حول و قوّت و غناء و ثروت و أموال مبذوله در راه دين و سبيل اسلام و نفوس آرزومند در راه فداى مسلمين مى‏باشند، از حكمت و درايت و از عقل و تدبير دور است كه آنان را سبك بشمار آورد، و از تثبّت و تحقيق به دور است كه در مقام نقل از آنها و از رويّه و منهاج و عقائدشان به ارجاف مرجفين و اجحاف مجحفين اعتماد نمود و به هرزه‏گوئى ياوه‏سرايان و تعدّى متجاوزان و متعدّيان اكتفا كرد: يا أيّها الّذين آمنوا إنْ جاءَكم فاسِقٌ بنبأٍ فَتَبَيّنُوا أن تصيبوا قوماً بجهالةٍ فتصبحوا على ما فعلتم نادمين.
(98) بحر الفوائد فى شرح الفرائد» مبحث حجيّت ظنّ، حجيّت ظواهر ألفاظ، حجيّت كتاب الله، طبع سنگى ص 98 تا ص .101
(99) حاشيه «أوثق» بحث حجيّت ظنّ. كتاب طبع سنگى است و صفحه شمار ندارد.
(100) الذّريعة إلى تصانيف الشّيعة» ج 8، ص 48 و ص 49، در مادّه د ب س.
(101) كتاب «دبستان المذاهب» چاپ بندر معموره بمبئى، در سنه 1262 از ص 226 تا ص‏ .235
(102) مرحوم عمادالمحقّقين العظام آية الله آقا ميرزا حسن بجنوردى قدس سره صاحب كتاب مفيد وممتّع دوره «القواعد الفقهيّة» كه در هفت مجلّد به طبع رسيده است.
(103) الذّريعة الى تصانيف الشّيعة» ج 16، ص 231 و ص .232
(104) الذّريعة» ج 18، ص 9 و ص .10
(105) الذّريعة» ج 10، ص 220 و ص .221
(106) الذّريعة» ج 20، ص 146 و ص .147
(107) فقيه و مدافع أهل البيت: مرحوم سيّد محسن أمين حسينى عاملى در كتاب «أعيان الشّيعة» طبع دوّم ج 1، ص 121 تا ص 123 در پاسخ ابن‏حَزْم كه نسبت تغيير در قرآن را به اماميّه داده است مى‏فرمايد:
او مى‏گويد: از عقائد اماميّه همگى ايشان از زمان قديم و جديد آن است كه: در قرآن مواردى نيز كه چندان زياد نيست تغيير به زيادتى يافته است و موارد بسيارى تبديل پيدا نموده است؛ غير از علىّ بن الحُسَين بن موسى بن محمّد بن إبراهيم بن موسى بن جَعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن أبيطالب كه از إماميّه مى‏باشد و تظاهر به اعتزال مى‏نمايد . زيرا كه وى اين رأى را انكار دارد و كسى را كه بدان قائل باشد تكفير مى‏نمايد. و همچنين دو مصاحب او: ابويعلى ميلاد طوسى و أبوالقاسم رازى.
و ما مى‏گوئيم: يك نفر از اماميّه از قديم و جديد قائل نشده است كه در قرآن زيادتى مى‏باشد نه اندك و نه بسيار تا چه رسد به تمامى إماميّه. بلكه جملگى ايشان اتفاق دارند بر عدم زيادتى. و آنهائى كه روى گفتارشان حساب مى‏شود واعتنا مى‏شود از محقّقين آنها اتّفاق دارند بر آنكه: از قرآن چيزى كاسته نگرديده است. و تفصيل اين مطلب هنگام ذكر كلام رافعى خواهد آمد. و كسى كه خلاف اين را بدانها نسبت دهد، كاذب و افترا زننده و تجاوز و جرأت كننده بر خدا و رسول او و آنان كه خدا ايشان را استثناء نموده است مى‏باشد. ابن حزم مى‏گويد: على‏بن‏الحسين و مصاحبانش زيادى و نقيصه را در قرآن انكار دارند و قائلين به آن را تكفير مى‏نمايند، آنهائى كه از اجلّه علماء اماميّه هستند. او اگر در ادّعاى تكفير دروغ مى‏گويد آن تكفيرى كه آن را در كتابش با پيمانه سرشار هميشه توزين مى‏نمايد و قلم و زبانش بر آن عادت كرده است. آن على بن الحسين كه در كلام وى آمده است شريف مرتضى علم الهدى ذوالمجدين از اجلاّء علماء اماميّه و پيشوايان آنها و مشاهيرشان مى‏باشد و از أجداد او موسى را ميان محمّد و إبراهيم ساقط كرده است. و گفتار او كه: وى امامى است وليكن به اعتزال تظاهر مى‏كند، جدّاً گفتار طريفى مى‏باشد. امامى چگونه مى‏شود معتزلى باشد؟ كتاب «شافى» مرتضى ردّ كتاب «مغنى» عبدالجبّار است كه وى از مشهورترين مشايخ علماء معتزله است. وليكن گروهى عادت كرده‏اند به اينكه جماعتى از محققين علماء اماميّه را نسبت به اعتزال دهند به سبب موافقتشان با معتزله در بعضى از مسائل مانند مسأله رؤْيَت و حُسن و قُبح و امثالها. و اين خطا مى‏باشد و گوينده‏اش به غلط رفته است. چرا كه معتزله به آنان كه خود را به نام سنّى قلمداد مى‏نمايند نزديكترند تا شيعه. چون با آنها در امر خلافت و در اخذ فروع دين از ائمّه أربعه عامّه پيروى دارند.
و امّا أبويَعْلِى ميلاد طوسى نامى است محرّف، و أبويعلى سَلاّر است وليكن توصيفش به طوسى خطا مى‏باشد؛ زيرا سلاّر ديلمى است و سيّد مرتضى شاگرد دگرى دارد به نام شريف أبويعلى محمّدبن الحسن الجعفرى. و از تلامذه سيّد مرتضى شيخ أبوجعفر محمّد بن حَسَن طوسى مى‏باشد؛ امّا ابن‏حَزم به جهت شدّت تفحّص و تحقيقش! هم اسم و هم صفت را تحريف نموده است. امّا أبوالقاسم رازى ظاهراً آن نيز نامى محرّف باشد. چون ما در أصحاب سيّد مرتضى أحدى را بدين اسم نمى‏شناسيم. و ما در بحث هشتم ذكر نموديم كه: صدوق از اعتقاد إماميّه، عدم نقص و عدم زياده را در قرآن به شمار آورده است. و از اينجا دانسته مى‏گردد كه: گفتار ابن حَزم افترائى محض مى‏باشد. علاوه بر اينها اختلاف در برخى آيات قرآن در عصر صحابه موجود بوده است. ابن مسعود اين طور قرائت كرده است: فَمَا استمتعتم به منهنّ إلى أجَلٍ مُسَمّى. اين را طبرى در تفسيرش حكايت نموده است. و در آتيه هنگام ذكر كلام ابن‏حَزم خواهد آمد گفتار بعضى از آنان كه خود را أهل سنّت مى‏پندارند به وقوع نقيصه در قرآن . و مسلمانان در بسم الله الرحمن الرّحيم اختلاف نموده‏اند كه آيا آن جزئى از سوره مى‏باشد يا نه؟ أبوحنيفه آن را جزء نمى‏داند و شافعى آن را جزء مى‏داند و أئمّه أهل بيت آن را جزء مى‏دانند. و علماى علم اصول گفته‏اند: آنچه با خبر واحد نقل شود از قرآن نمى‏باشد . پس اين اعترافى است از ايشان به وقوع خلاف. امّا جميع اين سخنان گفتارى است شاذّ و مسبوق و ملحوق به إجماعى كه بر عدم زياده و نقيصه قائم مى‏باشد.
آية الله أمين عاملى در همين كتاب در ص 141 تا ص 145 مى‏فرمايد: رافعى در كتاب «اعجاز القرآن» ص 185 گويد: امّا رافضيان ـأخزاهم‏اللهـ اين طور بودند كه مى‏پنداشتند قرآن تبديل يافته است و در آن كمى و زيادى روى داده و از مواضع خود تحريف يافته است. و اُمّتْ اين عمل را با سنّت همچنين به جاى آوردند. و تمام اين كارها و دستبردها از پندارهاى شيخشان و عالمشان هِشام بن حَكَم بوده است براى أغراضى كه اينجا محلّ شرح آن نمى‏باشد؛ و رافضيان از روى جهالت و حماقت از كلام او پيروى كردند.
و ما مى‏گوئيم: أمّا شتاب او در سبّ و شتم به واسطه آن است كه: «هر كوزه از آن همان برون تراود كه در اوست.» و از قديم‏الأيّام مردم كافركيش ربّ‏العزّة و أنبياء و مرسلين را سبّ مى‏نموده‏اند. و نياكان رافعى كه وى به إعلاء كلمه و تعظيم و تكريم نامشان و ذكرشان مى‏پردازد، نياكان شيعه و امامشان أميرالمؤمنين على بن أبيطالب برادر رسول الله صلى الله عليه وآله و صِنْو و همپايه و هم شاخه او را سبّ مى‏كرده‏اند. أمّا در اثر اين سِباب بديشان أبداً ضررى واصل نگشت.
و امّا اينكه مى‏گويد: رافضه مى‏پندارند كه قرآن تحريف شده است، اين سخنى است افتراء و دروغ كه از ابن‏حَزم در گفتارش كه اينك گذشت پيروى نموده است. بزرگان علماء شيعه و محدّثين آنها بر خلاف آن تصريح دارند. و ما در آنجا مبيّن ساختيم كه جميع شيعيان عموماً بر عدم زيادتى، و محقّقين و افرادى كه به كلامشان اعتبار مى‏گردد بر عدم نقيصه در قرآن اتّفاق نموده‏اند. و در آنجا اشاره نموديم كه: قول به نقص در قرآن از أقوال شاذّه‏اى است كه در أهل سنّت و شيعه پيدا شده بود، و اختصاص به شيعه ندارد، و از دو فرقه شيعه و سنّى مسبوق و ملحوق مى‏باشد به إجماع به عدم نقصان. بنابراين به مورد خلاف اعتنائى نمى‏گردد. پس موقع عيب و محلّ نَقْد و ايراد بر ما كجاست اى انصاف دهندگان؟! و در اينجا ما براى تأييد كلاممان گفتارى را از أجلاّء علماء شيعه كه نصّ است در آنچه كه گفته‏ايم ذكر مى‏كنيم.
در اينجا مرحوم سيّد محسن أمين كلام صدوق را در «اعتقادات» و كلام شيخ طَبْرِسى را در «مجمع البيان» و كلام علم الهدى سيّد مرتضى را در مسائل «طرابلسيّات»، و كلام شيخ طوسى را در أوّل كتاب «تبيان» ذكر كرده است تا مى‏رسد به اينجا كه مى‏گويد: و شيخ جعفر نجفى فقيه عصرش در كتاب «كشف الغطاء» مى‏گويد: لا ريب أنّ القرآن محفوظ من النّقصان بحفظ المَلكِ الدّيّان كما دلّ عليه صريح القرآن و إجماع العلماء فى كلّ زمان، و لاعبرة بالنّادرـ إلى آخر. و شيخ بهائى مى‏گويد: و صحيح آن است كه قرآن عظيم محفوظ مى‏باشد از دستبرد به آن، خواه زياده، و خواه نقيصه، و بر اين امر دلالت دارد قوله تعالى: و إنّا له لحافظون . و از سيّد محسن بغدادى در «شرح وافيه» نقل است إجماع بر عدم زياده، و آنچه معروف است ميان أصحاب ما حتّى حكايت اجماع بر آن شده است أيضاً اجماع بر عدم نقيصه مى‏باشدـ تا آخر. و شيخ علىّ بن عَبدالعال كركى رساله‏اى در نفى نقيصه تدوين نموده است. و فاضل معاصر شيخ جواد بلاغى نجفى صاحب كتاب «الهُدَى إلى دين المصطفى» در مقدّمه كتاب خود: «آلاء الرّحمن فى تفسير القرآن» مى‏گويد: پيوسته قرآن كريم بر حسب حكمت تشريع و مقتضيات حوادث تازه پديد، آناً فآناً در نزولش متدرّجاً و قسمت به قسمت نازل مى‏گرديده است. و هر زمان كه چيزى از آن نازل مى‏گشت دلهاى مسلمين به سوى آن مى‏شتافت و براى أخذ و فهم آن، سينه‏هايشان منشرح مى‏گرديد و با نيكوترين رغبت و اشتياق، و كامل‏ترين إقبال براى حفظ كردن آن سرعت مى‏نمودند و قوّه حافظه آنها به طورى كه عرب در آن امتياز دارد به خود مى‏گرفت، و با همان حافظه‏اى كه عرب بدان معروف و شناخته مى‏شود آن را جَذب و جَلب مى‏كرد و در دلهايشان مانند نقش بر روى سنگ ثابت و برقرار مى‏ماند، و شعار إسلام و علامت شخص مسلمان در آن زمان آراستگى و پيراستگى به حفظ آياتى بود كه از قرآن نازل گرديده است براى آنكه با حجّت‏هاى آشكار آن، و شرايع و اخلاق فاضله، و تاريخ مجيد، و حكمت باهره، و أدبيّت عربى فائق و معجز آن قوّت بصيرت گيرد. و اين نَهْج و مَنْهج استمرار يافت تا آنكه در زمان رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم به تعداد هزاران و دهها هزار مسلمان بودند كه همگى آنها از حاملين و حفظه قرآن به شمار مى‏آمدند، و چون رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رحلت فرمود و ديگر انتظارى براى نزول نبود، در آن هنگام مسلمين برآن شدند كه قرآن را در مصحف جامعى تسجيل كنند. لهذا مادّه قرآن را با إشراف هزاران مرد مسلمان از حافظين آن جمع كردند، و قرآن بر اين احتفال عظيم و اجتماع كبير مسلمين نسلاً بعد نسل به طور مستمر باقى ماند به طورى كه براى هيچ امر تاريخى از تواتر و بداهت بقائى كه براى قرآن اتّفاق افتاده است پيش نيامده است همان طور كه خداوند ـ جَلّت آلاؤهـ بقوله تعالى: انّا نحن نزّلنا الذكّر و انّا له لحافظون و بقوله تعالى: إنّ علينَا جَمْعَه و قُرآنه وعده حفظ آن را داده است. و عليهذا اگر در روايات شاذّه چيزى از ضياع برخى از آن شنيدى، بر آن وزنى را اقامه مكن و بگو تا جائى كه علم اجازه مى‏دهد: در آن روايات، اضطراب و وَهْن و ضعف راويان و مخالفت با مسلمانان و آنچه به كرامت قرآن مى‏چسباند چيزى را كه از جهت دنائت و پستى شبيه آن در قرآن وارد نگرديده است وجود دارد ـ تا آخر.
پس مرحوم بلاغى مقدارى از آن روايات را بيان نموده است، و در حاشيه ذكر كرده است رواياتى را كه دلالت دارند بر آنكه قرآن را در زمان پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم جمع نموده است: مَعاذ بن جَبَل، و عبادة بن صَامِت، و اُبَىّ بن كَعْب، و أبو أيّوب أنصارى و أبودرداء، و زَيد بن ثابت و سَعْد بن عُبَيد، و أبو زيد. و از جمله كسانى كه قرآن را در زمان حيات پيغمبر ختم كرده بودند عثمان و على بن أبيطالب و عَبدالله بن مَسعود بوده‏اند؛ و كلام زيد بن ثابت را كه: كُنّا عند رسول الله (أو حول رَسول الله) صلى الله عليه وآله وسلم نؤلّف القرآنَ من الرّقاعـ تا آخر كلام او دانسته‏ايم. و از آنچه ذكر شد مى‏دانى كه أراجيفى را كه آن گروه بر شيعه مى‏بندند چقدر سست و بى‏اعتبار مى‏باشد؟! و آن روايات شاذّه‏اى كه بدان اعتنائى‏نمى‏گردد، فريقين روايت كرده‏اند و اختصاص به شيعه ندارد.
(108) آيه 9، از سوره 15: حجر.
(109) آيه 42، از سوره 41: حم السجدة.
(110) عقائد الإماميّة» شيخ محمّد رضا مظفّر، منشورات مكتبة الأمين در نجف سنه 1388، ص 59 و ص 60، تحت شماره 21ـ عقيدتنا فى القرآن الكريم.
(111) شيخ محمّد جواد مغنيّه در كتاب «مع الشيعة الإماميّة» كه به عنوان «الشيعة فى الميزان» با دو كتاب ديگر در يك مجموعه طبع شده است در ص 299 از استاد خالد محمّد خالد در كتاب «الدّيمقراطيّة» ص 148 نقل كرده است كه او گفته است: «شيعه معترف به كتابى غير از قرآن نيستند بلكه بعضى از طوائف آنها قرآنى غير از قرآن ما دارند و شيعيان، سنّت و احاديثى كه از رسول الله بيان شده و امامان أهل سنّت آنها را نقل كرده‏اند قبول ندارند.» شيخ در جواب مى‏گويد: من نمى‏دانم، أحدى از شيعه را كه بشناسد طائفه‏اى را كه قرآنى غير از قرآن ما داشته باشند. أمّا من از آن طائفه هيچ چيزى نشناخته‏ام و از قبل هم نشنيده‏ام؛ و اگر وجودى داشته باشد من نمى‏خواهم بدانم و بشناسم، زيرا كه من معتقدم و هر شيعى كه با من است معتقد است كه: هر كس بدين قرآنى كه در دست ماست اگر ايمان نداشته باشد او كافر است و أبداً نصيبى از اسلام ندارد؛ او نه مسلمانى است سنّى و نه مسلمانى است شيعى؛ همچنانكه من سراغ ندارم أحدى از شيعه راكه به قرآن معترف باشد و به سنّت و احاديث رسول معترف نباشد. شيعه معتقد است كه قرآن و سنّت از جهت پيروى ووجوب عمل چيز واحدى مى‏باشند، و كسى كه سنّت رسول را منكر شود خود قرآن را منكر شده است چرا كه خداوند تعالى مى‏گويد : مَا آتاكم الرّسول فخذوه و مانَهاكم عنه فانتهوا. و اين است كتابهاى ايشان در فقه و اصول و حديث و رجال كه به صدها عدد به شمارش مى‏آيد و همگى با صراحت اعلام دارند كه : ادّله شريعت اسلام و مصادر أحكام آن چهار چيز است: كتاب، سنّت، إجماع، عقل.
(112) نام مؤلّف آن حاج ميرزا حسين، و نام پدرشان محمّد تقى است.
(113) به علّت آنكه كتاب «فصل الخطاب» چيز مهمّى نزد شيعيان به حساب در نمى‏آيد، در حالى كه روايات نقيصه و زيادتى در قرآن را صحاح أهل سنّت و جماعت أمثال بخارى و مسلم و «مسند» امام احمد تخريج نموده‏اند.
(114) نظير بحث سيّد محمد تيجانى در عدم فرق نسبت تحريف و عدم تحريف قرآن به شيعه و سنّى بحثى است كه شيخ محمدجواد مغنيّه در كتاب «الشيعة والتشيع» ص 59 تا ص 61 درباره عدم تحريف قرآن و عدم تفاوت اين مرام ميان شيعه و سنّى نموده است. او مى‏گويد: نسبت به اماميّه داده شده است قول به آنكه در نزد فاطمه بنت الرسول مصحفى بوده است كه در آن زيادتيهائى از اين قرآن كريم وجود داشته است. و ما پيش از آنكه حقيقت اين نسبت را روشن سازيم اشاره‏اى به عقيده مسلمين در صيانت كتاب الله عزيز مى‏نمائيم: جميع مسلمانان با كلمه واحده اتّفاق برآن نموده‏اند كه: در قرآن زيادتى وجود ندارد غير از گروه كوچكى دور افتاده و غيرقابل اعتنا از فرقه‏هاى خوارج. ايشان انكار كرده‏اند كه سوره يوسف از قرآن باشد چون آن سوره عبارت است از داستان غرام و عشقبازى كه از امثال آن كلام خداوند سبحانه منزّه مى‏باشد . و به بعضى از معتزله نسبت داده شده است انكار سوره أبى لهب را به جهت آنكه در آن سبّ و طعن است كه با منطق حكمت و تسامح سازش ندارد. و ما توقّف و درنگ نداريم در اينكه كسى كه يك كلمه واحده را از قرآن انكار كند كافر است، و در اينكه انكار بعضى از قرآن عيناً مانند انكار تمام قرآن است به سبب آنكه طعن صريح است در آن چيزى كه از رسول اكرم به اتّفاق مسلمين و به ضرورت دين به ثبوت رسيده است. و أمّا راجع به نقيصه در قرآن به معنى اينكه قرآن مشتمل بر جميع آيات نازله بر محمّد نيست، افرادى از شيعه و سنّت در اعصار گذشته و بسيار دور بدان قائل شده‏اند و در همان اعصار محقّقين و شيوخ اسلام از فريقين آن را انكار كرده‏اند، و با كلمه واحده همگى جازم شده‏اند كه آنچه اينك در ميان دفّتين است همان قرآن فرود آمده از نزد خداوند است بدون زيادتى يا كمى به جهت آيه 9 از سوره حجر: انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون، و آيه 42 از سوره فصّلت: لايأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه تنزيل من حكيم حميد.
و امروزه اين قول ضرورتى است از ضروريات دين و عقيده‏اى براى جميع مسلمين، چرا كه قائل به نقيصه نداريم نه از شيعه و نه از سنّى. فعليهذا بحث از اين موضوع و تعرّض به آن در اين عصر لغو است و بيهوده، يا آنكه دسّ و طعن است بر اسلام و مسلمين. و اگر ما عذر محبّ‏الدين خطيب و حفناوى و جبهان و همقطاران آنها را از أجيران و مزدوران بپذيريم ما ابداً عذر شيخ ابوزهره را نخواهيم پذيرفت چرا كه او از جهت علم و اخلاق از هزار خطيب و خطيب از امثال محبّ‏الدين برتر و راقى‏تر است، و همين نكته است كه ما را متحيّر نموده و بر سؤال برانگيخته است كه منظور و مقصود حضرت او از اشاعه واثاره اين موضوع در كتاب «الامام الصّادق» چه بوده است، با علم او و يقين او بر آنكه اين بحث مانند خبركَانَ گذشت و امروز قائلى نه از شيعه و نه از سنّت بدان موجود نيست؟ منظور و مراد شيخ ابوزهره از حمله تفرقه‏انگيز او بر شيخ كلينى صاحب «كافى» كه از وفاتش بيش از يكهزار سال مى‏گذرد چيست؟ آيا شيخ مى‏خواهد ما را در جدلى عقيم وارد سازد در حالى كه ما با او و با غير او طالب وفاق و هم عقيدتى هستيم؟ و من هر چه فكر خود را در ميدان اين موضوع و علّت اين حمله كوبنده جولان دادم نتوانستم جهتى را بيابم غير از تأثّر او از أثر مذهب خود و أثر وراثت كه در او باقى مانده است. و آيا بر اين گفتار ما شاهدى روشن تر از كلام وى در ص 36 وجود دارد كه مى‏گويد : «ما نمى‏توانيم روايات كلينى را قبول كنيم زيرا وى مدّعى است كه امام جعفر صادق گفته است كه: در قرآن نقيصه و زيادتى است؛ در حالى كه در اين كلام علماى بزرگ اثناعشريه مثل مرتضى و طوسى و غيرهما او را تكذيب نموده‏اند و از ابوعبدالله صادق نقيض آنچه را كه كلينى آورده است روايت نموده‏اند.»
شيخ أبوزهره اين عبارت را در صفحات متعدّدى از كتاب بارها و بارها تكرار نموده است؛ و گويا اينكه او فقط به مانند اين قول متفرّد است و كسى ديگر اين سخن را تفوّه ننموده است. و تصوير اين گونه كلام به تضليل و گمراه نمودن اشبه است همچنانكه اينك از گفتار ما روشن مى‏گردد. و من نتوانسته‏ام بفهمم چگونه وجه شباهت در آنچه كه كلينى در «كافى» نقل كرده است با آنچه كه هر يك از بخارى و مسلم در «صحيح» خود نقل كرده‏اند به بوته نسيان سپرده شده و دستخوش فراموشى قرار گرفته است؟ بخارى در ج 8، ص 209 طبع سنه 1377 ه مى‏گويد: «عمر بر روى منبر نشست و چون مؤذن از اذان ساكت شد برخاست و ثناى خداى را آن طور كه مى‏سزد بجا آورد و سپس گفت: أمّا بعد! من براى شما مطلبى را مى‏گويم كه چنين تقدير شده است براى من كه آن را بگويم! چرا كه من نمى‏دانم و شايد اينك من در برابر أجل و مرگم بوده باشم. پس هر كس آن را خوب بفهمد و ادراك كند و حفظ نمايد بايد آن را به مردم قبيله و ديار خود كه با راحله‏اش بدانجا مى‏رود بيان كند. و كسى كه مى‏ترسد آن را خوب نفهمد و ادراك ننمايد من جايز نمى‏دانم براى أحدى از مردم كه بر من دروغ ببندد . خداوند محمّد را به حق برانگيخت و كتاب را بر وى نازل كرد و از جمله چيزهائى كه نازل نمود آيه رجم بود. ما آن آيه را خوانديم و فهميديم و حفظ كرديم، و رسول خدا رجم كرد و ما هم پس از او رجم كرديم، و من نگرانم از آنكه اگر مدّت زمانى سپرى شود گوينده‏اى بگويد: قسم به خدا ما آيه رجم را در كتاب الله نيافتيم و بدين سبب با ترك فريضه‏اى كه خدا نازل نموده است گمراه شوند. و رجم در كتاب خدا ثابت و حقّ است بر مردان محصن و زنان محصنه اگر بيّنه‏اى قائم گردد، يا زن آبستن شود، و يا اقرار و اعتراف متحقّق شود. از اين گذشته ما اين طور بوديم كه از جمله آنچه در كتاب خدا مى‏خوانديم اين آيه بود: أنْ لاترغبوا عن آبائكم فإنّه كفرٌ بكم أن ترغبوا عن آبائكم. اين است آنچه بر زبان خليفه ثانى در «صحيح» بخارى وارد است و اين حديث را مسلم نيز در صحيحش ص 107 در قسم أوّل از جزء دوّم طبع سنه 1348 ه ذكر نموده است و عبارت أن‏لاترغبوا عن آبائكم را تا آخر نياورده است؛ با آنكه ما يقيناً مى‏دانيم: در قرآن آيه‏اى كه مشعر به وجوب رجم باشد و آيه اعراض از پدران وارد نشده است.
سيوطى در «إتقان» گفته است: «أوّلين كس كه قرآن را جمع كرد ابوبكر بود و آن را زيد نوشت و مردم به نزد زيد بن‏ثابت مى‏آمدند و زيد آيه‏اى را نمى‏نوشت مگر با گواهى دو نفر شاهد عادل. و آخرين آيه از سوره برائت يافت نشد مگر نزد أبوخزيمة بن ثابت و ابوبكر گفت: آن را بنويسيد، زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه وآله شهادت او را به منزله شهادت دو نفر مرد عادل قرار داده است. بنابراين زيد اين آيه را نوشت. و أمّا چون عمر آيه رجم را آورد آن را ننوشت چون عمر يك شاهد بود.»
و در اين صورت كه أبوزهره احاديث كلينى را قبول نمى‏كند چون همان طور كه او گفته است وى حديث تحريف را روايت كرده است، بر عهده و ذمّه اوست كه احاديث بخارى را به طور جمله و دسته جمعى قبول نكند به جهت اين حديث صريح و واضحى كه از عمربن خطاب وشهادت وى بر تحريف آورده است. كلام كلينى در نتيجه با آنچه بخارى و مسلم در اين باب ذكر نموده‏اند اختلاف ندارد. و بناءً عليهذا چرا شيخ ابوزهره بر كلينى تاخته است و از بخارى و مسلم سكوت نموده است؟ جواب اين نزد خواننده است.
و أيضاً بخارى در جزء چهارم در باب «طفّة ابليس و جنوده» از عايشه روايت نموده است كه گفت: «پيامبر را سحر كردند تا به جائى كه در پندار او چنين بود كه كارى را كه نكرده بود كرده مى‏پنداشت.» و جصّاص كه يكى از پيشوايان حنفيّه است اين كلام را تكذيب كرده است وعين گفتار جصّاص اين است: «و ايشان از اين مطلب، مطلب فظيع‏تر و ناهنجارترى را بر پيامبر جايز شمردند و آن بدين قرار است كه گمان كردند كه پيغمبر سحر شده است و سحر در آنحضرت عمل كرده است تا به جائى كه آنحضرت گفته است: براى من چنين تخيّل مى‏شود كه مطلبى را گفته‏ام در حالتى كه نگفته‏ام و مطلبى را انجام داده‏ام در حالتى كه انجام نداده‏ام»ـ تا اينكه جصّاص مى‏گويد: «و امثال اين اخبار از موضوعات ملحدين است». (جزء أوّل از «احكام القرآن» جصّاص ص 55 طبع سنه 1347 ه)
(115) فضل بن حسن ـ صح
(116) گفتار استاد محمّد مَدَنى عَميد كلّيّة الشريعة فى الجامع الازهر. «مجلّة رسالة الاسلام» شماره 4، از سنه 11، ص 382 و ص .383 [تعليقه‏]
(117) ما چون ترجمه اين عبارات را از تفسير «مجمع البيان» طبرسى در ص 133 تا ص 135 از همين مجموعه ذكر نموديم لهذا از ترجمه مجدّد آن صرف نظر شد و به عبارات عربى خود مؤلّف اكتفا گرديد.
(118) و2ـ چون اين دو سوره را از تفسير «الميزان» در همين مجموعه ص 115 و ص 116 ذكر نموديم و در آنجا ترجمه‏اش آمد از ترجمه مجدّد آنها صرف نظر شد.
(119)
(120) شيخ محمود أبوريّه در كتاب «أضْواءٌ على السّنّة المحمّدية» طبع سوّم، ص 254 در ضمن بيان سه مشكل گويد: «و شبيه آنچه از ابن مسعود در حذف معوّذتين از مصحفش نقل شده است، مطلبى است كه از اُبىّ بن كعب روايت است كه وى در مصحفش دو سوره خلع و حفد را نوشته بود و با آنها قنوت مى‏كرد. (أبوريّه پس از نقل اين دو سوره مى‏گويد:) قاضى در «انتصار» متعرّض ذكر اين دو سوره شده است و گفته است: كلام قنوتى كه مروى است اُبىّ بن كعب آن را در مصحفش ضبط نموده است دليل و برهانى قائم نشده است كه آنها قرآن منزل مى‏باشند بلكه قسمى از نوع دعا هستند به سبب آنكه اگر قرآن بود مانند نقل قرآنى نقل مى‏شد و علم به صحتش پيدا مى‏شد. و ممكن است كلامى كلام قرآنى منزل باشد سپس نسخ شده باشد و قرائتش به عنوان دعا مباح بوده باشد و به كلامى كه قرآن نيست مخلوط گرديده باشد ـ و اين گفتار از او به صحّت نپيوسته استـ و آنچه از او روايت شده است اين است كه وى آن را در مصحفش ثبت نموده است و تحقيقاً او در مصحفش ثبت كرده است دعاء و تأويلى را كه از قرآن نمى‏باشند .»
أقول: در بحث نفيس حضرت استاد علاّمه قدس سره قريباً گذشت كه: احتمال نسخ تلاوت قرآن و باقى بودن اصل آن غيرمعقول است.
(121) مسند» امام أحمد بن حنبل، ج 5، ص .132 [تعليقه‏]
(122) صحيح» بخارى، ج 2، ص .252 [تعليقه‏]
(123) مسند» امام احمد بن حنبل، ج 5، ص 131: «الحنيفيّة» و همين صحيح است.
(124) آيه 26، از سوره 48: فتح با اين عبارت مى‏باشد:
اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهِليّة فأنزل الله سكينته على رسولِهِ و على المؤمنين ـ الآية.
(125) آيه 6 از سوره 33: احزاب مى‏باشد كه در آن لفظ و هُوَ أبٌ لهم نمى‏باشد.
(126) تاريخ دمشق»، حافظ ابن عساكر، ج 2، ص .228 [تعليقه‏]
(127) صحيح» بخارى، ج 4، ص .215 [تعليقه‏]
(128) صحيح» بخارى، ج 4، ص .216 [تعليقه‏]
(129) صحيح» بخارى، ج 4، ص 218، (باب مناقب عبدالله بن مسعود). [تعليقه‏]
(130) صحيح» بخارى، ج 8، ص 26 (رجم الحبلى من الزّنا إذا أحْصَنَت). [تعليقه‏]
(131) صحيح» مسلم، ج 3، ص .100
(132) مسبّحات عبارتند از پنج سوره قرآن كه ابتدائشان با تسبيح شروع مى‏شود: حَديد، حَشْر، جمعه، صفّ، تغابن.
(133) شيخ محمود أبوريّه در كتاب «أضواء على السّنّة المحمّدية» طبع سوّم ص 256 و ص 257 در ضمن بحث از مفتريات در روايت، بعد از شرح مفصّلى گويد: بلائى كه روايات بر سر ما آورده است به اينجا توقّف نمى‏يابد بلكه پيوسته تمادى پيدا نموده است در جاهائى كه خطيرتر از اينها مى‏باشد تا اينكه گمان كرده است كه در قرآن نقصى و لحنى موجود است و غير اينها از آنچه كه در كتب سنّت وارد شده است. و ما اگر بخواهيم جميع آنها را ذكر كنيم گفتار به درازا انجامد، وليكن ما به دو مثال از آنچه كه در نقص قرآن آورده‏اند اكتفا مى‏نمائيم، و آنها را از كتب معمولى و عادى أهل سنّت نمى‏آوريم بلكه از آنجائى كه صحيحين آنها را ثبت و ضبط نموده و شيخين بخارى و مسلم آنها را روايت كرده‏اند ذكر مى‏كنيم: بخارى و غيره از عمر بن خطّاب روايت كرده‏اند كه بر فراز منبر گفت: انّ الله بعث محمّداً (در اينجا ابوريّه تمام آن روايت را بيان مى‏كند و پس از آن مى‏گويد:) مسلم از أبوالأسود از پدرش تخريج كرده است كه: أبوموسى اشعرى به سوى قرّاء بصره فرستاد (در اينجا أبوريّه تمام روايت مسلم را تا آخر ذكر مى‏نمايد و سپس مى‏گويد:) ما تا همين مقدار از رواياتى كه بيان كرده‏ايم بدان اكتفا مى‏كنيم و آن مقدار كفايت مى‏كند كه بدانيم: روايات چه بلائى حتّى به كتاب أوّل مسلمين كه قرآن كريم است آورده است. و نمى‏دانيم: چگونه اين رواياتى كه پرده برمى‏دارد از آنكه در قرآن نقيصه مى‏باشد، و مثل اين مطاعن را متحمّل مى‏شود با گفتار خداوند سبحانه انّا نحنُ نَزّلنا الذكر و انّا له لحافظون، سازگار است؟ ! اللّهمّ إنّ هذا أمرٌ عجيب يجب أن‏يتدبّره اولواالالباب «بار پروردگار من! حقيقةً اين امر شگفت انگيزى است كه واجب است دانشمندان خردمند در آن تدبّر كنند.»
(134) سال 1320 سال فوت مرحوم نورى است نه سال تأليف «فصل‏الخطاب».
(135) رسالة الاسلام» شماره 4، از سال يازدهم، ص 382 و ص .383 [تعليقه‏]
(136) لأكون مع الصّادقين» تأليف دكتر سيد محمد تيجانى سماوى، ص 168 تا ص 176 و اين جمله أخيره از واعتصموا بحبل الله جميعاً ـ تا آخر، جزئى از آيه 103، از سوره 3: آل عمران مى‏باشد.
(137) در «مجمع الأمثال» ميدانى طبع سنه 1374 هجريه قمريّه جزء اول ص 361 شماره 1933 گويد: ابن كلبى مى‏گويد: اين شعر از أبوأخزم طائى است و او جدّ أبوحاتم يا جدّ جدّ او مى‏باشد. وى پسرى داشت به نام أخزم و گفته شده است كه عاقّ بوده است. وى مرد و پسرانى از خود باقى گذارد. يك روز پسران بر جدّشان أبوأخزم جهيدند و بدنش را خون آلود كردند . او گفت:
إنّ بنىّ ضَرّجونى بالدم
شنشنة اعرفها من أخزم
و در روايتى است: زَمّلُونِى. و آن در معنى مثل ضرّجونى مى‏باشد. يعنى لَطّخُونى. يعنى : اين نوادگان، با پدرشان در عقوق شباهت دارند. شنشنةٌ يعنى عادت و طبيعت است. شمر گفته است. اين مَثَل به مثابه كلامشان: الْعَصَامِنَ العُصَيّة مى‏باشد.
(138) اين عبارت در «نهج البلاغة» نمى‏باشد.
(139) نُكَتٌ ـ صح
(140) آلاءُ الرّحمن فى تفسير القرآن» طبع مطبعه عرفان صيدا سنه 1351 هجريّه قمريّه، جزء اوّل، ص 19 تا ص .29