جـمـاعـت چـون صـدا و نـالـه فـاطـمـه را شـنيدند گريه كنان بازگشتند و چيزى
نمانده بود كـه قـلـبهايشان درهم شكند و جگرهايشان پاره پاره شود .
عمر با گروهى باقى ماند, على رابيرون آورده نـزد ابـوبكر بردند .
به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن .
حضرت فرمود: اگر اين كاررا نكنم چه مـى شـود؟
عـمـر گـفـت : در اين صورت سوگند به خداى بى همتا گردنت رامى زنيم .
حضرت فـرمود: در اين صورت بنده خدا و برادر پيامبر را كشته ايد .
عمر گفت :بنده خدا را آرى ولى برادر رسول اللّه را نه .
ابوبكر خاموش بود و سخنى نمى گفت .
عمربه او گفت : آيا درباره او فرمان خود را صادر نمى كنى ؟
وى گفت : من او را به چيزى مجبور نمى كنم تا وقتى كه فاطمه (س ) در كنار او باشد.
پـس على (ع ) خود را به قبر پيامبر رساند و در حالى كه گريه مى كرد و فرياد مى كشيد
ندادرداد كه : (اى برادر! اين مردم مرا به استضعاف كشاندند و نزديك بود مرابكشند).
(484) سيد عبدالحسين شرف الدين ـ قه ـ در احتجاجات اميرالمؤمنين (ع ) و فاطمه
(س ) وحسنين (ع ) و ابن عباس و شيعيان در طول تاريخ بياناتى كافى دارد.
وى در مقام بيان احتجاجات اميرالمؤمنين (ع ) مى گويد: (او در انـتشار دادن نصوصى كه
حق او را در خلافت تاييد مى كرد شيوه هايى داشت كه حكمت در آشـكـارترين مظاهرش جلوه
مى كرد .
آيا عملكرد او را در روز رحبه نديده ايد؟
هنگامى كه در زمان خـلافـت خويش مردم را گرد آورد و روز غدير را يادآور شد و به
آنهافرمود: هر مسلمانى را كه در روز غدير خم سخنان پيامبر را شنيده به خدا سوگندمى
دهم كه به شنيده هاى خود شهادت دهد, كسى برنخيزد مگر كسى كه او را ديده باشد .
در اين هنگام سى نفر از صحابه برخاستند كه در ميان آنـهـا دوازده نفر بودند كه
درجنگ بدر حضور داشتند و آنها به شنيده هاى خود درباره نص غدير شهادت دادند.)
(485) اين نهايت چيزى بود كه در آن شرايط دشوار براى حضرت امكان داشت , زيرا
عثمان به قتل رسيده بـود و در بصره و شام فتنه برپا بود .
سوگند به جان خودم اين نهايت احتجاج حكيمانه اى است كه در چـنـان لـحظاتى به وقوع
مى پيوندد ـ واى كه چه نيكوست جايگاه حضرت ! ـ , نص غدير را كه رفته رفته بدست
فراموشى سپرده مى شد برانگيخت و آن را در حالى كه نزديك بود [از ميان رود ] دوبـاره
جـان تـازه اى بخشيد و براى كسانى از اين جماعت كه در رحبه حضور داشتند و موقعيت
پيامبر در روز غدير خم را مجسم كردپيامبر دست على (ع ) را گرفت , پس او را مشرف بر
صد هزار نفر يا بيشتر از امتش قرارداد و به آنها ابلاغ كرد كه بعد از خودش او ولى
آنهاست .
و بدين ترتيب نص غدير از آشكارترين سنن متواتر گشت .
حـكمت پيامبر را ببين كه در برابر همگان على (ع ) را ستود و به حكمت وصى پيامبر
درروز رحبه تـوجـه كنيد كه حاضران را به اين امر سوگند داد و با آرامش كامل كه
اقتضاى حال بود و با نرمى تمام كه امام آن را برمى گزيد, حق خويش را به اثبات
رساند.
سيره حضرت در انتشار پيمان و نشر نص حقانيت او در خلافت اين چنين بود.
حضرت با شيوه هايى كه نه فريادى را برمى انگيخت و نه نفرتى را موجب مى شد به بى
خبران هشدار مى داد.
بـراى خـوانـنـدگان عزيز كافى است به حديثى از حضرت آگاهى يابند كه صاحبان سنن
درباره ولـيمه اى بيان كرده اند كه پيامبر در خانه عمويش شيخ مردم ابطح در مكه داد
و اين همان روزى بـود كـه حـضـرت بـه خـويـشـان نـزديـك خـويـش هـشـدار داد و آن
حـديـثى است طولانى و ارزشمند.
(486) مـردم پـيوسته او را از نشانه هاى نبوت و اسلام مى شمردند, زيرا در
بردارنده معجزه نبوى بود چرا كه توانست شمار بسيارى را با خوراكى اندك اطعام كند.
در پـايـان اين حديث آمده است كه پيامبر فرمود: اين ـ على ـ برادر و وصى و جانشين
من است در ميان شما, پس سخن او را بشنويد و فرمانش بريد.
بسيار اتفاق افتاده كه على (ع ) مى فرمود: رسول خدا(ص ) به او فرموده است كه : تو
پس از من ولى هـمـه مؤمنانى .
و چه بسيار اتفاق افتاده كه به على (ع ) فرموده است : نسبت تو به من همان نسبت
هـارون اسـت بـه موسى جز آن كه پس از من پيامبرى نيست .
و در روزغدير خم چه فراوان پيامبر فـرموده است : آيا من نسبت به مؤمنان از خود
ايشان اولى نيستم ؟
گفتند: آرى .
و حضرت فرمود: هر كه را من مولاى اويم پس اين (على ) نيز مولاى اوست
(487) ...
بـه عـلاوه نصوص بسيارى كه انكار ناشدنى است و حضرت در ميان افراد ثقه و محقق
انتشار داده اسـت و اين تمام آن چيزى بود كه براى حضرت در آن فرصتها امكان داشت
,حكمة بالغة فما تغنى النذر.
او در روز شـورا عـذر خـواست و هشدار داد و از ويژگيها و مناقبش چيزى باقى نماند
مگرآن كه بـدان احـتـجاج كرد و در دوران خلافتش چه بسيار با دادخواهى احتجاج كرد
وشكايت خود را بر مـنـبـر بـا دلـى پردرد بيان داشت تا آن جا كه فرمود: آگاه باشيد
به خداسوگند جامه خلافت را فـلانـى به تن كرد در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت
به خلافت جايگاه مركز آسياب است و عـلـوم و مـعارف از سرچشمه فيض من مانند سيل
سرازير مى شود, هيچ پرواز كننده اى در فضاى عـلم و دانش به اوج رفعت من نمى رسد,پس
جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهى نمودم و در كار خـود انديشه مى كردم كه آيابدون
دست حمله كرده يا آن كه بر تاريكى كورى صبر كنم كه در آن پـيـران را فـرسوده
,جوانان را پژمرده و پير ساخته , مؤمن رنج مى كشد تا بميرد, ديدم صبر كردن
خـردمـنـدى است , پس صبر كردم در حالى كه در چشمانم خاشاك و گلويم را استخوان گرفته
بود,ميراث خود را تاراج رفته مى ديدم .
تا پايان خطبه شقشقيه
(488) .
و چـه بـسـيـار مى فرمود: خداوندا! در مقابل قريش و آنان كه ايشان را يارى مى
رسانند از توكمك مـى خـواهـم , زيـرا آنـهـا قـطع رحم كردند و منزلت والاى مرا كوچك
گردانيدند و درامرى كه اختصاص به من داشت در مبارزه با من همداستان شدند.
آنها سپس گفتند: آگاه باش كه حق را بايد بگيرى همان گونه كه بايد آن را ترك كنى .
گـويـنـده اى به حضرت عرض كرد:
(489) اى پسر ابوطالب ! تو بر امر خلافت حريصى .
حضرت فرمود: به خدا كه شما حريصتريد, من حق خود را طالبم و شما مانع ميان من وحق من
هستيد.
حـضـرت مـى فـرمايد
(490) : به خدا سوگند از زمان رحلت رسول خدا من هميشه از حق خود محروم و
ممنوع و بر كار خويش تنها ايستاده بودم .
يـك بار نيز حضرت فرمود: ما حقى داريم اگر اين حق را به ما دادند كه چه بهتر و الا
برپشت شتر سوار مى شويم و مى رويم هر چند راه طولانى باشد.
(491) على (ع ) در نامه اى كه به برادرش عقيل مى نويسد مى فرمايد
(492) : قريش به جاى من جانشين انتخاب كردند پس با من قطع رحم كردند و خلافت
برادرم را از من ستاندند.
چـه بسيار حضرت مى فرمود
(493) : پس انديشه كرده ديدم در آن هنگام به غير ازاهل بيت خود ياورى ندارم ,
راضى نشدم كه آنها كشته شوند و چشمى كه خاشاك در آن رفته بود به هم نهادم و با اين
كه استخوان گلويم را گرفته بود آشاميدم و بر گرفتگى راه نفس و بر چيزهاى تلختر از
طعم حنظل شكيبايى ورزيدم .
يكى از اصحاب حضرت به ايشان عرض كرد: چگونه قومتان شما را از حقتان بازداشتنددر
حالى كه شما بدان مقام سزاوارتريد؟
حضرت فرمود:
(494) (اى برادر بنى اسد مردى هستى كه تنگ (اسب سوارى ) تو سست و جنبان اسـت
, مـهار را بيجا رها مى كنى و با اين حال از جهت احترام پيوستگى و خويشى تو و براى
اين كه حـق پـرسـش دارى و دانـستنى را درخواست نمودى پس بدان تسلط ما به خلافت با
اين كه ما از جـهـت نسب برتر و از جهت نزديكى به رسول خدا استوارتريم ,براى آن است
كه خلافت مرغوب و بـرگـزيـده بـود, پـس گـروهـى به آن بخل ورزيدند و گروه ديگرى
بخشش نموده از آن چشم پوشيدند و حكم خداست و بازگشت به سوى او روزقيامت , رها كن و
واگذار قصه غارتگرى را كه در اطراف آن فرياد برآورده شد.) حـضـرت در جـاى ديـگـر
مـى فـرمايد:
(495) (كجايند كسانى كه گمان مى كنند كه آنان در عـلم مطلع و استوارند بجز ما
اهل بيت ؟
ادعاى آنان دروغ و ستم برماست , زيرا خداوند ما رابرترى داده و ايـشـان را فرو
گذاشته و (اين مقام و منزلت را) به ما عطا فرموده و آنان رابى بهره ساخته است و ما
را داخل نموده و آنان را خارج فرموده , به وسيله ما هدايت وراهنمايى طلب مى گردد و
بينايى از كورى و گمراهى خواسته مى شود, محقق است كه ائمه و پيشوايان دين از قريش
هستند كـه از هـاشـم بـه وجـود آمـده انـد .
امامت و خلافت برغير ايشان سزاوار نيست و خلفاى غير آنان صلاحيت ندارند.)
(496) ايـن مـحـقـق والامـقام با تاكيد بر احتجاجات اميرالمؤمنين (ع ) و
سوگندهايش و نيزاحتجاجات حـضـرت فاطمه زهرا(س ) و احتجاجات ابن عباس و حسن و حسين
واحتجاجات صحابه قهرمان شيعه سخن خويش را پى مى گيرد و شما مى توانيد به آن
جامراجعه كنيد.
آيا مى بينيد احتجاج , چقدر شديداللحن و همراه با حجت قوى و بيان قاطع است ؟
آيـا در زبـان احـتـجـاج چيزى بليغتر يا آشكارتر از آنچه خوانديد براى رسيدن به
درونمايه مقصود وجود دارد, احتجاجى كه از زبان اميرالمؤمنين (ع ) در خطبه شقشقيه از
جمله شكواهاى حضرت و اظـهـار ستمديدگى ايشان از قريش بيان كرديم : صبر كردم در حالى
كه در چشمم خاشاك و در گلويم استخوان بود .
خداوندا! من درباره قريش از تو يارى مى جويم .
ايـنـها فريادهاى پرالتهابى است كه براى كسى كه سخن عربى و مغز آن را درك كند,
كاملاروشن اسـت .
بـا ايـن حـال ديگر معنا نخواهد داشت اگر گفته شود: على (ع ) براى از ميان رفتن حقش
احتجاج نكرد.
اسـتـاد شـيـخ مـحمد عبده بر برخى از احتجاجات اميرالمؤمنين (ع ) حاشيه اى دارد
همچون اين احـتـجـاج حضرت كه در آن مى فرمايد: (براى ما حقى است اگر آن را به ما
دادند چه بهتر و الا بر پشت شتران مى نشينيم و مى رويم هر چند اين راه به طول
بينجامد.)
(497) سيد شريف رضى مفهوم اين كلام را چنين توضيح مى دهد: (اگـر حـقـمـان را
نـگـيريم ذليل مى شويم .. .
چنان كه نفر دومى كه بر شتر سوار است عقب شتر مى نشيند همچون بردگان و اسرا.)
(498) شيخ محمد عبده بر اين سخن چنين حاشيه مى زند: (شايد مفهوم آن اين باشد
كه : اگرحقمان را به ما ندهند در طلب آن مشقت را تحمل مى كنيم هر چند اين مشقت
فراوان باشد و بر سرين شتر, سوار شدن چيزى است كه تحمل و صبر بر آن دشواراست .)
(499) آيـا مـمكن است اين احتجاجات فريادگر را ناديده گرفت و مساله همان گونه
كه گذشت چنان بـاشـد كـه صاحب المنار گفته كه اگر نصى در كار مى بود بدان احتجاج مى
شد.. .
وحال اين كه چنين چيزى نقل نشده است ؟
ديـديـم كـه چـگـونـه اميرالمؤمنين (ع ) مناسبتهاى مختلف را بخوبى برمى گزيند و
هماهنگ با طبيعت آن مناسبت و همسو با موقعيت به دست آمده احتجاج مى كند.
آيـا هـيچ مسلمان منصفى اميرالمؤمنين (ع ) را در ادعاى حق خويش يا در فهم نصوص
رسيده در حقش مورد اتهام قرار مى دهد؟
در حالى كه حضرت بدان استشهاد مى جويدو با بليغترين احتجاج دسـت بـه كـار مـى شـود
و در پيروى از حكمت شيوه هاى گوناگونى رابه كار مى گيرد تا ديگر تـرديدى براى ترديد
كنندگان و شكى براى شكاكان باقى نمى گذارد كه على (ع ) ـ يعنى در علم شـهـر پـيامبر
خدا و داناترين فرد امت در دين الهى اسلام و نيز شايسته ترين آنها در قضاوت ـ حق
غـصـب شـده خود را مى خواهد و در اين رهگذر احتجاجات گوناگون و بيانات روشنى را
اظهار مى دارد و شيوه هايى را به كارمى گيرد كه اقتضاى حكمت است و به كسانى كه سخن
را شنيده اند و بـه دسـت يـا زبـان اورا يارى نرسانده اند ـ تا آن جا كه زبان صريح
و برانگيزاننده احتجاج توانايى داشـت آهـشـدار مـى داد تـا آن جـا كه ديگر گوينده
اى مجال نمى يافت كه بگويد: اگر نصى در ميان مى بود حتما بدان احتجاج مى كرد, با
آگاهى از اين كه حضرت مناسبتى را رها نكرد مگراين كـه در راه ايـن هـدف از آن
بـهـره بـرد, اگر چه حجت ايشان در بيشتر مناسبتها يكى نبود,زيرا حـضـرت احـتـجـاجى
را به كار مى بست كه با طبيعت موقعيت تناسب داشته باشد,موقعيتى كه شرايط دقيق را
تعيين مى كرد و در دراز مدت ابعاد آن را مى سنجيد و اين همان چيزى است كه در سخنان
پيامبر اكرم (ص ) نيز به چشم مى خورد.
داورى در سـخـنـان صـاحـب الـمـنـار و ديـگران را در انكار وجود نص در حق على (ع )
به عهده خـوانـنـدگـان گـرامـى مى گذاريم و اين پس از زمانى است كه خود او بر
مجموعه بزرگى از احتجاجات و نصوص وارده در حق حضرت آگاهى يافته و به همين سبب به
سخنان برخى از علما و مـحـقـقـان و محدثان و مفسرانى مى پردازيم كه گفته اند آيه
موردبحث در حق اميرالمؤمنين على (ع ) نازل شده است .
منابع ديگر پيشتر گفتيم كسانى كه آيه ولايت را نص در حق على (ع ) هنگام صدقه دادن
انگشترى دانسته اند بسيار زياد مى باشند كه از آن جمله هستند: امـام واحدى در اسباب
نزول قرآن .
وى پس از بيان شكايت عبداللّه بن سلام مى گويد كه وى يهود را ترك گفت و از نزد آنها
برفت .
پس پيامبر خدا اين آيه را خواند و ابن سلام گفت : به اين كه خدا و رسولش را اولياى
خود بگيريم خشنوديم .
(نـظـيـر ايـن سخن را كلبى مى گويد و مى افزايد: آخر آيه درباره على بن ابى طالب (ع
) نازل شده است , زيرا او بود كه به هنگام ركوع در نماز انگشترى خويش را به
فقيربخشيد.)
(500) وى سپس به سند خود از ابن عباس مى گويد: عـبـداللّه بـن سـلام آمد در
حالى كه گروهى از قومش را كه ايمان آورده بودند همراه داشت .
آنها عرض كردند: يا رسول اللّه ! خانه هاى ما دور است و ما مجلس و سخنگويى نداريم
ومردم ما هنگامى كـه ديـدنـد مـا بـه خدا و رسولش ايمان آورديم و حضرتش را تصديق
كرديم ما را ترك كردند و از هـمنشينى ما دريغ ورزيدند و با ما پيوند ازدواج
برقرارنمى كنند و با ما سخن نمى گويند و اين بر ما گران است .
پيامبر به ايشان فرمود: انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا .. ..
سـپـس پـيـامبر اكرم (ص ) راهى مسجد شد در حالى كه مردم يا در قيام بودند يا در
ركوع ,پس به فـقـيـرى نـظـر افـكـند و فرمود: آيا كسى به تو چيزى داد؟
آن فقير عرض كرد: آرى ,انگشترى از طلا.
(501) پيامبر فرمود: چه كسى ؟
آن فقير پاسخ داد: آن كسى كه ايستاده است و با دست خود بـه عـلـى بن ابى طالب (ع )
اشاره كرد .
حضرت فرمود: در چه حالى انگشترى را به تو داد؟
آن فقير پـاسـخ داد: آن انگشترى را در حالى به من داد كه در حالت ركوع قرار داشت .
در اين هنگام پيامبر تـكـبـيـرى گـفـت و اين آيه را تلاوت كرد: و من يتول اللّه
ورسوله والذين آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون
(502) .
از جـمـلـه كـسـانـى كـه تـصـريـح كـرده انـد ايـن آيـه ـ همان گونه كه روايتش گذشت
ـ در حق اميرالمؤمنين (ع ) نازل شده است , طبرى است در تفسير خود, 1/425.
و نيز سيوطى است در الدر المنثور, 2/293.
فرد ديگر, زمخشرى است در كشاف خود.
توجيه وى در كاربرد آنچه داراى علامت جمع است ولى به فرد دلالت دارد بيان شد .
اودر اين آيه پژوهشهاى ارزشمندى دارد كه از آن جمله است : مفهوم (انما) وجوب اختصاص
ايشان ـ يعنى خدا و رسـول و عـلـى بـن ابـى طـالـب (ع ) ـ به موالات است .
از ديگرسخنان وى بيان سبب اين سخن پـروردگـار اسـت : انـمـا ولـيكم .. .
و نگفته است (اولياءكم ) واين به سبب بيان اين نكته است كه : (ولايـت , اصـالتا از
آن خداوند است و سپس بحث رابراى اثبات آن به حضرت كشانده است .
اثبات اين ولايت براى پيامبر خدا و مؤمنان برسبيل تبعيت است .
از ديگر سخنان وى تفسير مفهوم (وهم راكعون ) مى باشد .
اين جمله حال براى يؤتون الزكوة است و به مفهوم آن است كه زكات را مى دهند در
حـالـى كـه درنماز در ركوع قرار دارند و اين آيه در حق على ـ كرم اللّه وجهه ـ نازل
شده است هـنـگـامـى كـه فـقـيرى از او چيزى خواست در حالى كه حضرت در ركوع نماز
قرار داشت و در اين هنگام انگشترى خود را به سوى آن فقير افكند و گويا اين انگشتر
براى انگشت كوچك حضرت گـشـاده بـوده به نحوى كه براى درآوردن آن حركت زيادى از خود
نشان نداد كه موجب بطلان نمازش شود.
اگـر بـگوييد چگونه صحيح است كه مقصود از اين لفظ جمع , على ـ رض ـ باشد؟
مى گوييم : در ايـن جـا لفظ جمع به كار رفته اگر چه مقصود يك فرد است تا بدين طريق
مردم به انجام اعمالى همچون اعمال او تشويق شوند و به ثوابى همچون ثواب او دست
يابند, و به اين نكته هشدار دهد كه اخـلاق مؤمنان بايد اين چنين در نهايت حرص
برانجام كارهاى نيك و خير و دلجويى از فقرا باشد حـتـى اگر امرى پيش آيد كه تاخير
ناپذيراست يعنى اگر در نمازى باشند كه نمى توانند آن را به وقـت فـراغـت از نـمـاز
مـوكـول سازند,همانا حزب اللّه كسانى هستند كه ظاهر را به جاى باطن بـنـشـانند, و
مفهوم آن اين است كه آنها پيروزند و به اين سبب سرشناس شده اند چون از حزب اللّه مى
باشند.
اصل حزب جماعتى هستند كه براى امور حزبشان دور هم گرد مى آيند و احتمال دارد كه
مقصود از حـزب اللّه پـيـامـبـر و مـؤمنان باشد, و مفهوم آن اين است كه كسى كه آنها
رادوست بدارد در حقيقت حزب اللّه را دوست داشته است و از كسى كمك خواسته كه مغلوب
نمى گردد.
(503) مانند همين سخن است آنچه در تفسير امام ابوالبركات نسفى , 1/290ـ289,
چاپ دارالكتاب عربى ـ بيروت , آمده است .
و در نورالابصار شبلنجى آمده است : از ابوذر غفارى ـ رض ـ روايت است كه گفته : در
روزى از روزها با پيامبر نماز ظهر را برپاكرديم , پس فقيرى در مسجد چيزى خواست و
كسى به او چيزى نداد, در اين هنگام شخص فقير دو دست خـود را به آسمان برد و گفت :
خدايا گواه باش كه من در مسجدپيامبر درخواست كمك كردم و هـيچ كس به من چيزى نداد .
على ـ رض ـ در نماز در حال ركوع بود, پس با انگشت كوچك دست راست خود كه انگشترى در
آن بود به او اشاره كرد .
فقير پيش آمد و انگشترى را از انگشت حضرت بـيـرون آورد .
پيامبر كه در مسجدحضور داشت و شاهد اين صحنه بود رو به آسمان كرد و فرمود: خدايا!
برادرم موسى ازتو تقاضايى كرد و گفت : خدايا سينه مرا فراخ گردان و كارم را آسان كن
و گـره از زبـانم برگير تا سخنم را دريابند و هارون را كه از خاندان من است وزير من
قرار ده و مرا به وسيله او تقويت كن و او را شريك امر من گردان , و تو اين آيه را
بر او نازل كردى :(بزودى بازوى تـو را به وسيله برادرت توان مى بخشيم و براى شما دو
نفر چنان سيطره اى قرار مى دهيم كه هيچ كـس را بـه سوى شما راهى نباشد.) خداوندا!
اينك من محمدهستم , پيامبر و برگزيده تو, پس به من شرح صدر عنايت فرما و امرم را
آسان گردان وعلى (ع ) را كه از خاندان من است وزير من قرار ده تـا پشتم بدو قوت
گيرد .
ابوذر ـ رض آمى گويد: هنوز دعاى پيامبر تمام نشده بود كه جبرئيل از سـوى خـداوند
عزوجل بر او نازل شد و گفت : بخوان اى محمد! انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا
الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون .
اين واقعه را ابواسحاق احمد ثعلبى در تفسيرش نقل مى كند.
(504) و هيثمى در مجمع الزوائد, 7/17 مى گويد: از عماربن ياسر نقل شده است كه
گفت : فـقيرى در حالى كه على (ع ) در ركوع بود بالاى سر او ايستاد و چيزى طلب كرد و
آن حضرت در نـمـاز مـستحبى و در حال ركوع بود, حضرت انگشترى خود را درآورد و به
فقير داد .
آن فقير نزد پـيامبر آمد و او را از اين امر آگاه گرداند و در اين هنگام اين آيه
برپيامبر نازل شد: انما وليكم اللّه .. .
پـيـامـبـر آيه را خواند و سپس فرمود: هر كه من آقا و سروراويم , على (ع ) نيز آقا
و سرور اوست , خدايا دوست او را دوست و دشمن او را دشمن بدار.
راوى مى گويد: اين حديث را طبرانى نيز در اوسط آورده است
(505) .
و در كتاب لباب النقول فى اسباب النزول اثر سيوطى پس از نقل روايت عمار كه بيان آن
گذشت آمده : و براى اين روايت شاهد نيز هست , عبدالرزاق مى گويد: عبدالوهاب بن
مجاهد از پدرش و او به نقل از ابـن عـبـاس دربـاره ايـن آيـه : انما وليكم اللّه
ورسوله .. .
به ما گفته است كه آن درحق على بن ابى طالب (ع ) نازل شده است .
ابن مردويه اين حديث را به گونه ديگرى از ابن عباس روايت مى كند كه نظير همان حديث
قبلى است .
از على (ع ) نيز نظير آن روايت شده است .
ابن جرير از مجاهد و ابن ابى حاتم از سلمة بن كهيل نـظـير آن را روايت مى كنند و
همه اينها شواهدى هستند كه يكديگر را تقويت مى نمايند.)
(506) شايسته است خواننده اى كه مى خواهد بر منابع فراوان كتب معتبر مسلمانان
آگاهى يابد, به كتاب الـغـديـر اثـر علامه امينى ـ قه ـ 2/53ـ52مراجعه كند, به گونه
اى كه براى وى يقين و اطمينان حـاصـل شـود كه اين روايات ازمعصوم صادر شده است .
وى ـ ره ـ اين خبر را از روايت ابوذر ـ كه بيانش گذشت ـ نقل مى كند و در پى آن
منابع فراوان اين حديث را مى آورد.
ايـن اخـبار و نزول آيه در اين باره را جمع فراوانى از ائمه تفسير و حديث نقل كرده
اند, كه از جمله ايـشـان اسـت طـبرى در تفسير خود 6/165 از طريق ابن عباس و عتبة بن
ابى حكيم و مجاهد .
نيز الواحدى در اسباب النزول , ص 148 از دو طريق .
رازى در تـفـسـيـر خـود 3/431 از عطا از عبداللّه بن سلام و ابن عباس و حديث ابوذر
ـ كه بيانش گذشت ـ .
الخازن در تفسيرش , 1/496.
ابوالصباغ مالكى در الفصول المهمة , ص 123, حديث ثعلبى , ـ كه قبلا بيان شد ـ .
ابوالبركات در تفسيرش , 1/496.
نيشابورى , در تفسير خود, 3/461.
ابوطلحه شافعى در مطالب السؤول , ص 31, با همان الفاظى كه از ابوذر نقل شد.
سبط بن جوزى در التذكرة , ص 9 از تفسير ثعلبى به نقل از سدى و عتبه و غالب بن
عبداللّه .
الـكـنـجـى الـشافعى در الكفاية , ص 106 به اسنادش از انس , و ص 122 از ابن عباس از
طريق حافظ العراقين .
خـوارزمى و ابن عساكر به نقل از ابونعيم و قاضى بن معالى و خوارزمى در مناقب خود,ص
178 از دو طريق .
حـمـويـنى در فرائد در باب 14 از طريق واحدى و در باب 39 به نقل از انس و از طرق
ديگر از ابن عباس و در باب 40 از ابن عباس و عماربن ياسر.
قاضى عضد آيجى در المواقف , 3/276.
مـحـب الـديـن طـبرى در الرياض 2/227, به نقل از عبداللّه بن سلام از طريق واحدى
وابوالفرج و فضائلى , ص 206.
در ذخائر, ص 102, از طريق واقدى و ابن جوزى .
ابـن كـثـيـر شـامى در تفسير خود, 2/71 به طريقى از اميرالمؤمنين (ع ) و از طريق
ابن ابى حاتم از سلمة بن كهيل و از ابن جرير طبرى به اسنادش از ابن عباس و به طريق
حافظ بن مردويه به اسناد از سفيان ثورى از ابن عباس و از طريق كلبى از ابن عباس .
وى مى گويد: بر اين اسناد اشكالى وارد نيست .
از حافظ بن مردويه به لفظ اميرالمؤمنين و از عمار و ابورافع بن كثير نيز در البداية
والنهاية ,7/ 357 به نقل از طبرانى , به اسنادش از اميرالمؤمنين (ع ) و از طريق ابن
عساكر ازسلمة بن كهيل .
حـافظ سيوطى در جمع الجوامع , چنان كه در الكنز, 6/391 از طريق خطيب در المتفق به
نقل از ابن عباس و ص 405 از طريق ابوشيخ و ابن مردويه از اميرالمؤمنين (ع ) و نيز
ابن حجر در الصواعق , ص 25.
شبلنجى در نورالابصار, ص 77, حديث ابوذر از ثعالبى را كه بيان شد مى آورد.
آلوسى در روح المعانى , 2/329 و ديگران اين روايت را آورده اند.
حسان بن ثابت درباره اين كار پسنديده حضرت شعرى دارد.
(507) و شعر او در بسيارى از كتب مورد استشهاد قرار گرفته است : اى ابوالحسن
! جان و روحم فداى تو باد و فدايت هر كه در راه هدايت آرام يا شتابان مى رود.
آيا ستايش من و دوستداران تو تباه مى شود ولى ستايش در امر خدا تباه نمى شود؟
تو همان كسى هستى كه در حال ركوع عطا كردى , جان قوم فداى تو باد, اى بهترين ركوع
كننده ! بخشيدى انگشترى مباركت را اى بهترين سروران و اى بهترين خريدار و اى بهترين
فروشنده ! پس خدا بهترين ولايت را درباره تو نازل نموده و در آيات محكم آن را تبيين
كرده است .
از جمله كسانى كه اين ابيات حسان را آورده اند خطيب خوارزمى است در كتاب المناقب ,
ص 178 و شيخ الاسلام حموينى در فرائد در باب 39 و نيز صدرالحفاظ كنجى در كفاية , ص
107 و سبط بن جـوزى در تـذكـره , ص 10, و جـمال الدين زرندى در نظم دررالسمطين .
مراجعه كنيد به كتاب الغدير, 2/59.
خلاصه 1ـ آگـاهـى اندكى كه در اختيار خوانندگان گذارديم باورى كافى به خواننده عزيز
مى دهدكه ايـن اخـبـار فـراوان كـه در تـطبيق آيه و نيز شرح مفهوم آن آمده , از
معصوم صادر شده واين كه مقصود از آيه و كسى كه آيه در خصوص او نازل شده همان
اميرالمؤمنين (ع ) است به مناسبت اين كه حضرت انگشترى خود را صدقه داد در حالى كه
در ركوع قرار داشت و اين كه خداوند جل وعلا اين اخلاق پسنديده را ستوده است .
مـا برخى از راويان فراوان اين احاديث را آورديم كه شمار بسيارى از آنها از صحابه
بودند, از جمله خود اميرالمؤمنين (ع ) و ابن عباس و ابوذر و عماربن ياسر و ابورافع
وعبداللّه بن سلام و ديگران .
چنانكه اين روايات در كتب ارزشمند علماى مسلمان وارد شده است و اگر در اين زمينه
خواهان تفصيل بيشترى هستيد بايد بگوييم كتابهاى تهيه شده در اين موضوع چه از نظرسند
و چه از نظر موضوع بسيار مى باشد كه مهمترين آنها الغدير است .
ايـن كـتـاب آيـه مـزبـور را در مـجـلـدهـاى مـتـعـددى آورده اسـت چـنـان كـه
پـيرامون آن پـژوهـشـهـاى ارزشـمـنـدى بـويژه در جلد دوم و سوم ارائه مى دهد و
مراجعه اى اندك شما را از تـلاش فـراوان در كـنـدوكـاو بـى نـيـاز مى سازد .
مؤلف دانشمند و والامقام اين كتاب ـ قه ـ مثلا در3/162ـ155, 66 طريق از راويان حافظ
و محقق و مورد اعتماد را ذكر مى كند كه اين احاديث را آورده انـد, و اگـر بـخواهيد
مى توانيد به كتاب فضائل الخمسة من الصحاح الستة ,1/381 يا كتاب مـراجـعات , ص
289ـ284, يا كتاب غاية المرام , صص 109ـ103 مراجعه كنيد كه طلب نهايى در آن نـهفته
است و در آن جا به منابعى فراوان با ملاحظات دقيق برمى خوريد بويژه آنچه در الجمع
بين الـصـحاح الستة و تفسير ثعلبى و مناقب فقيه مغازلى و صحيح نسائى و فضائل خطيب
صدرالائمه اخـطـب خـوارزم مـوفق بن احمد و فرائدالسمطين اثر حموينى و حلية الاولياء
از ابونعيم و بسيار ديگرى آمده است .
2ـ محتواى آيه مباركه صراحت دارد در اين كه ولايت عامه اصالتا براى خداوند سبحان
ثابت است و خداوند آن را براى پيامبر و سپس ولى امر پس از او يعنى اميرالمؤمنين (ع
)قرار داده است .
پـنهان نيست مسائل بغرنجى كه براى برخى در پى برگرداندن آيه از اميرالمؤمنين (ع )
پديدآمده هيچ گونه توجيهى ندارد و تفسير آن به معناى (نصير) يا (محب ) صحيح نيست ,
زيرادر اين هنگام مفهوم آن كامل نخواهد بود و با مفهوم حصر (انما) و اين كه خداوند
سبحان و پيامبر اكرم معطوف عليه مى باشند تناسب ندارد و اين همان نكته اى است كه
بيان شد.
نـكـته كاملا آشكار اين است كه خداوند تبارك و تعالى دستور به ولايت كسى مى دهد كه
آيه حصر در وجـوب تـولى او دارد و ولايت را براى او ثابت مى شمارد و اين دليل عصمت
آنها نيز هست , زيرا مـمكن نيست خداوند سبحان به ولايت رسول و امام پس از او
دستوردهد و ولايت عامه در تصرف شـؤون مسلمانان را بدو واگذارد و حال آن كه او فردى
غيرمعصوم باشد يا ممكن باشد كه خطا يا سـهـو و نسيانى از او صادر شود, زيرا در اين
صورت امت تسيلم تباهى مى گردد و دين در معرض خطر قرار مى گيرد.
3ـ ايـن مـضـمـون يعنى (ولى هر مؤمنى بودن و هر كه پيامبر آقا و سرور اوست , على (ع
) نيزآقا و سرور اوست ) كه تعبيرى است از ثبوت ولايت ثابته براى پيامبر اكرم (ص )
وعلى (ع ) و اين كه پيامبر بـنـا بـه صريح قرآن نسبت به شؤون مؤمنان از خود آنان هم
سزاواتر است و مى فرمايد: (هر كه من آقاى اويم , على (ع ) نيز آقاى اوست ) پس اين
مضامين از اخبار متواترى است كه آيه را در اين جهت تقويت مى كند كه مقصود آن اثبات
ولايت براى على (ع ) است و هنگام مطرح كردن موضوع غدير به اين نكته اشاره خواهيم
كرد.
4ـ عـلاوه بـر آن كـه مـضـمـون ديگرى كه آيه پيش از آيه ولايت آن را مطرح كرده است
:(خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند) در حق
اميرالمؤمنين (ع ) ثابت است و ايـن از امـورى اسـت كه به سبب تواتر حديث (رايت )
درنزد مسلمانان هيچ گونه ترديدى در آن نيست : (فردا پرچم (رايت ) را به كسى خواهم
سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد...), و اين خود, مـؤكـد انطباق آيه است بر ايشان
حتى در صورتى كه منابعى اين چنين گسترده هم نمى بود, چه رسد به اين مساله در منابع
اثبات كننده اين موضوع بسى بيشتر از آن است كه بتوان آنها را شماره كرد و تسليم
آمارنمود.
اگـر مـا با ديده انصاف به مساله بنگريم و سخن خداوند سبحان و دوست برگزيده او يعنى
سرور پيامبران را در ضرورت دوستى اهل بيت و احترام به منزلت والاى آنها مقدس
بشماريم و بدانيم كه آنها همانهايى هستند كه خداوند هر گونه پليدى و ناپاكى را از
ايشان دور كرده و آنها را كاملا پاك گـردانـيـده اسـت و دوسـتـى و درود فـرستادن بر
آنها را واجب ساخته و امورى از اين دست كه مـسـلـمـانـان را مـلـزم مـى كند از اهل
بيت تجليل به عمل آورند و مقامشان را بزرگ بشمارند و فـضيلتشان را اظهار دارند ديگر
كسى به تلاشهاى گمراه كننده و تباه كسانى گوش نمى سپارد كه آيه را از على (ع ) برمى
گردانند يا آن را به گونه اى تفسير مى كنند كه فريبكارى و تكلف در آن هويداست .
5ـ شـايـسـتـه است منافقان و آشكاركنندگان دشمنى نسبت به اهل بيت را فراموش نكنيم
ونيز جعل كنندگان اخبارى كه در اختيار بنى اميه يا كسانى بوده اند كه تحت فشارهاى
حكومت اموى يـا حـكـومـتـهاى هم پيمان با اين گروههاى گمراه عمل مى كرده
اند,گروههايى كه حيله هاى پـيـوسته و تلاش جدى داشتند تا سخن خدا را تحريف كنند
وسنت پيامبر را در بيان فضيلت اهل بيت و اظهار حق آنها تباه سازند تا آن جا كه
نتايج آن به روايت احاديثى از پيامبر در صحيح بخارى و صـحـيح مسلم منجر شد كه مضمون
آن چنين است : (خاندان ابوطالب اولياى من نيستند همانا تـنـهـا ولى من , خدا و
مؤمنان شايسته اند و امثال اين گونه كفرورزيها و گمراهيها و دشمنيهاى آشـكـار
عـلـيه اهل بيت (ع ).ومكروا ومكراللّه واللّه خيرالماكرين
(508) , وسيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون
(509) .
فصل 5 : پنجمين نص قرآنى ـ آيه مودت
قـل لا اسـئلـكـم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيهاحسنا
ان اللّه غفور شكور.
(510) آيه مودت از آياتى است كه خداوند آن را تنها به اهل بيت و خويشاوندان
پيامبراختصاص داده است .
در ايـن آيه مسائلى قابل بررسى , خواه درباره محتوا و خواه درباره نحوه دلالت آن ,
وجود دارد و ما در ايـن گـفـتار مى كوشيم برخى از مسائلى را كه به اين موضوع ارتباط
مى يابد, مورد اشاره قرار دهيم .
پذيرفتنى ترين سخنى كه درباره شان نزول اين آيه گفته شده سخن ابن عباس است كه مى
گويد: چـون رسول خدا (ص ) به مدينه آمد, گاه مشكلاتى و يا حقوقى مالى دامنگير او مى
شدكه توانايى بـرآمدن از عهده آنها را نداشت .
بدين سبب انصار گفتند: خداوند شما را با اين مرد هدايت كرده و او خـواهـرزاده
شـماست .
اينك گاه مشكلات و يا حقوق مالى دامنگيراو مى شود كه در برآمدن از عـهده آنها
توانمند نيست .
از دارايى خود, آن اندازه كه ضررى متوجه شما نمى كند, براى او فراهم آوريد و نزد او
بريد تا در گشودن مشكلات خود ازآنها كمك گيرد.
آنـان ايـن كار را انجام دادند و آنچه فراهم آورده بودند نزد او بردند و گفتند: اى
رسول خدا! تو از خـواهـرزادگـان مايى و خداوند ما را به وسيله تو هدايت كرده است .
گاه مشكلات و حقوق مالى دامـنـگير تو مى شود و توان مالى چندانى براى رويارويى با
آنهاندارى .
به همين دليل , بر آن شديم قـدرى از دارايـى خـويش را براى تو فراهم آوريم وتقديم
داريم تا در گرفتاريهايى كه دامنگيرت مى شود از آنها بهره جويى .
اين همان است كه آورده ايم .
پس از اين ماجرا بود كه آيه نازل گشت
(511) .
ايـن آيـه از آيـاتـى اسـت كـه دلالـتـى روشـن و مـضـمـونـى صـريـح دارد, گـرچـه
بـرخى از انـديـشـه هاكوشيده اند تا آن را از دلالتى كه دارد برگردانند و مدلول آن
را دستخوش بازى قرار دهـنـد,و گـرچـه بـرخـى از سـاده لـوحان و خام شدگان قربانى
اين بازى شده اند و بلكه برخى ازبزرگان نيز در اين راه لغزيده اند.
ما به همان شيوه اى كه تاكنون داشته ايم ادامه مى دهيم و از نقد و خدشه وارد كردن و
نيزمؤاخذه كـردنـى كـه اين گروه سزاوار آنند پرهيز مى كنيم , مباد واكنشهايى بد كه
در اين پژوهش ترجيح مـى دهيم به وجود نيايد, در پى آورد, زيرا هدف ما آن است كه همه
به كتاب خدا و سنت رسول او بازگرديم تا از اين دو چشمه آن مقدار كه سيرابمان مى كند
وباورمان را نسبت به دين و عقيده و هـمـه عناصر فرهنگ و انديشه اى كه داريم
بارورترمى سازد, برگيريم چرا كه قرآن ـ همان گونه كـه خود درباره خويش مى گويد ـ
(بيان كننده هر چيز است ) و رسول خدا نيز در رساندن دين او بـه مردم كوتاهى نكرده
است , دينى كه خدا براى او پسنديده , آن را به دست او كامل كرده و نعمت خود را با
ارمغان داشتن ولايت او و ولايت اهل بيت او به آخرين حد رسانده است .
اگـر بـديـن آيـه بـازگـرديـم و آنـچـه را دربـاره آن در كـتـب تـفـسير و حديث آمده
است پى گيريم ,درخواهيم يافت , دلالت آيه بر اين حقيقت روشن است كه فرمان بردن از
اميرمؤمنان (ع )و اهـل بـيـت بـه عـنـوان (خـويشاوندان پيامبر) كه خداوند آنها را
به فضل خويش برگزيده وبراى پيشوايى دين خويش اختيار كرده , واجب است و اميرمؤمنان
(ع ) و پس از او نيزفرزندان معصومش امامانى هستند كه فرمان بردن از آنان واجب شده
است .
دو نـكـتـه روشـن از ايـن آيه برمى آيد و هر كس به قواعد زبان عربى آگاهى داشته
باشد ومعانى واژه ها و داده هاى تركيبهاى اين زبان را بداند, بخوبى اين دو نكته را
مى فهمد.
نكته نخست آنكه آيه , مودت با نزديكان پيامبر را مزد رساندن رسالتى آسمانى قرار
داده كه جهان را از تـاريـكـيـهـا نـجـات داده و به روشنايى برده , معنى انسان بودن
را به انسان آموخته , كليدهاى شخصيت انسان را به او سپرده و او را از گرداب جاهليت
بيرون كشيده است .
بنابراين مودت با نزديكان پيامبر واجب و همين نيز مزد رسالت پيامبر است .
در ايـن نيز ترديدى وجود ندارد كه در اينجا مودت و دوستى تنها به معنى عاطفى آن
نيست , بلكه مقصود آن است كه اينان همان راهبرانى هستند كه خداوند آنان را براى
رهبرى دين خود پسنديده و دوسـتى با آنان را واجب ساخته است , به ديگر سخن مودت تنها
به معنى دوستى نيست , بلكه به معنى عمل كردن در پرتو سنتهاى آنان و بهره جستن از
راه و روشى است كه آنان ترسيم كرده اند.
نكته دوم : دوستى و مهرورزى ميان مسلمانان از مسائلى نيست كه اهميتش نيازمند گفتن
باشد چه اين مساله اى روشن است .
به همين دليل آنجا كه به طور خاص از لزوم مودت بانزديكان پيامبر سخن به ميان آمده
آن هم در چنين سياقى , مى بايست هدفى بزرگ در كارباشد و همين بزرگى هـدف سـبب شده
باشد كه خداوند به پيامبر محبوب , راستگو, وامين خود فرمان داده باشد تا اين مساله
مهم را آن هم با چنين اهميت دادنى , به همه مسلمانان برساند.