3 ـ ايـن روايت مخصوصا در كافى بطور ارسال وبدون سند نقل شده است كه از
نظر علمى چنين روايتى مورد قبول نيست .
4 ـ ايـن روايت از نظر علماى اسلامى از لحاظ سند مردود واز نظرمتن
مطعون وساختگى معرفى شده است .
1 ـ نظر علماى اهل سنت در مورد صحيحين : به طوريكه اشاره گرديد علماى
معروف اهل سنت , همه احاديث صحاح ششگانه مخصوصا صحيح بـخـارى وصـحـيـح
مـسلم را صحيح به معناى واقعى معرفى نموده ودرباره صحت همه احاديث اين
مجموعه هاى حديثى , مطالب فراوان اظهار نموده اند وحتى گاهى بعضى از
اين كتابهارا عدل وبـرابـر بـا قـرآن مـعـرفـى نـموده اند كه توجه
جنابعالى را به چند نمونه از نظريه اين علما جلب مى نمائيم : 1 ـ نـووى
(134) در مقدمه شرح صحيح مسلم مى گويد: علما در اين مطلب متفق
وهم عقيده هـستند كه صحيحترين كتابها پس از قرآن مجيد صحيحين است وامت
اسلامى اين دو كتاب را قبول وصحت ودرستى آنهارا تائيد نموده اند
(135) .
2 ـ قـسطلانى
(136) مى گويد تمام امت اسلامى بر صحت اين دو كتاب اتفاق نظر
دارند وآنهارا قبول نموده اند
(137) .
3 ـ ابن حجر مكى
(138) مى گويد: صحيح بخارى وصحيح مسلم به اتفاق وبه اجماع علما
پس از قرآن مجيد صحيحترين كتابهامى باشد
(139) .
4 ـ امـام الحرمين
(140) مى گويد: اگر كسى قسم بخورد كه تمام احاديث صحيحين مطابق
با واقع وهمه آنها گفتار رسول خدا (ص ) است , قسم او صحيح است وكفاره
اى بر او نيست زيرا تمام امت اسلامى برصحت احاديث اين دو كتاب اتفاق
نظر دارند
(141) .
5 ـ قـاسمى در (قواعد التحديث ) مى گويد: صحيح بخارى عدل وهم سنگ با
قرآن است كه اگر ايـن كتاب در زمان حدوث طاعون در خانه اى خوانده شود,
اهل آن خانه از مرض طاعون در امان خـواهـنـد بودوهركس اين كتاب را با
هر نيتى ختم كند, به خواسته خود نائل مى گردد ودر هيچ حـادثه وپيش آمدى
خوانده نمى شود مگر اين كه ازآن حادثه ناگوار نجات پيدا مى شود واگر در
سفر دريا به همراه مسافرباشد خطر غرق شدن براى كشتى پيش نمى آيد
(142) .
كل ما في صحيح البخارى صحيح !! ايـن بـود نمونه هائى از نظريه علماى
اهل سنت در مورد صحيحين كه در طول تاريخ اظهار شده اسـت وشـايد
حضرتعالى فكر كنيد كه صحيح دانستن تمام احاديث صحيحين واين كه كوچكترين
نـقد وايرادى متوجه اين دو كتاب وساير صحاح نيست مربوط به گذشته
باشدوامروز با تحولى كه در ابـعـاد وسـيع علوم بوجود آمده وتمام مطالب
علمى در زير ذره بين تحقيق قرار گرفته است مسلما در مورد اين كتابها هم
بازنگرى از لحاظ متن وسند بوجود آمده ولا بد ديدگاه هاى گذشته تغيير
پيدا نموده وحديثهائى كه بوسيله افرادى مانند سمره وعمرو عاص و... نقل
شده از قرآن جدا گرديده وعقيده به عدل وهم سنگ بودن چنين احاديث با
آيات قرآن كهنه شده است .
ولى اين فكر درست نيست , زيرا متاسفانه عقيده به صحت تمام احاديث اين
كتابها نه تنها تغيير پيدا ننموده وآن بينش گذشته نه تنهاعوض نشده بلكه
در ميان يك عده قويتر ومحكمتر نيز گرديده است وميتوان بر اين دوام
واستحكام دلائل فراوانى ارائه نمود از جمله : 1 ـ در ماه ربيع الاول
1386 ه ـ از طرف جمعيت اصلاح اجتماعى كويت جزوه اى در سراسر جهان اسلام
به زبان عربى
(143) درمقام دفاع از حريم صحيح بخارى ورد كسانى كه همه احاديث
آن راصـحـيح نمى دانند منتشر گرديد كه در پشت جلد آن اين جمله جلب توجه
مى كرد. كل ما فى صحيح البخارى صحيح : هرچه كه در صحيح بخارى نقل شده
است صحيح است .
انـتـشار اين جزوه براى رد ومحكوم كردن مقاله نويسنده محقق وفاضلى به
نام عبدالوارث كبير بـود كـه تحت عنوان ليس كل ما فى صحيح البخارى
صحيحا : تمام آنچه در صحيح بخارى نقل شده است درست نيست . در مجله
(الوعى الاسلامى ) چاپ كويت منتشرمى گردد.
جـالـب تـوجـه اسـت كـه بدانيد در اين جزوه طومارى به امضاى سى ودو تن
از اساتيد دانشگاه ها ومـجـامـع عـلـمـى سوريه خطاب به اميركويت در
مقام اعتراض به نويسنده مقاله ياد شده , درج وشكستن اين نوع قلمها
وجلوگيرى از انتشار چنين مطالب خطرناك وصد در صدخلاف واقع !! از امـيـر
كـويـت درخـواسـت گـرديـده است ودر كنار اين طومار هشت مقاله از هشت
نفر از علما ودانـشـمـندان واساتيدكشورهاى مختلف كه در مقام دفاع از
صحيحين تنظيم گرديده منعكس شده است .
سـپـس از ده نـفـر ديگر از اساتيد وبزرگان علمى اسم برده شده كه درمقام
پاسخگوئى بر مقاله عـبـدالوارث مقاله هاى علمى نوشته واورا درچنين فكر
تقبيح نموده اند كه چاپ مقالات آنان به بعد موكول گرديده است .
بـه هـرحـال انـتـشـار اين مقالات نشانگر پايدار بودن همان فكرواستحكام
همان عقيده است كه صـحـيـح بـخـارى عدل قرآن وخدشه ناپذير است , با اين
تفاوت كه پاره اى از آيات قرآنى از نظر ايـن دانشمندان منسوخ گرديده
وقائل شدن به وجود نسخ قرائت ويامنسوخ شدن حكم بعضى از آيـات قـابـل
قبول است , اما حتى عقيده به وجود نسخ در بعضى احاديث صحيح بخارى هم
گناه نابخشودنى است .!!! 2 ـ بى مهرى نسبت به سيرى در صحيحين : در كتاب
سيرى درصحيحين
(144) كه يك سير وبازنگرى در بخشى از احاديث صحيح بخارى وصحيح
مسلم انجام پذيرفته وقسمتى از حديثهاى ضعيف اين دو كتاب مورد بررسى
قرار گرفته است ومطالب بى اساس در دوموضوع مهم عقيدتى مسلمانان :
(توحيد ونبوت ) كه در صحيحين نقل شده معرفى گرديده است .
بـه ايـن دلـيل وبا توجه به اهميت محتواى اين كتاب , نويسنده آن تصور
مى نمود كه پس از انتشار مـورد اسـتـقبال همه مسلمانان قرارخواهد گرفت
, زيرا در اين كتاب به روشنى نشان داده شده اسـت كـه چـگونه مسئله
توحيد بوسيله چند نفر راوى حديث ودر راس آنان ابوهريره به انحراف
كـشـانـده شده وخداوند على اعلى به صورت جسمى كه داراى همه اعضاى يك
انسان كامل است معرفى گرديده است .
خدائى كه در بالاى عرش نشسته وفقط در شبها وساعات مخصوص به آسمان پائين
فرود مى آيد.
خـدائى كـه در روز قـيـامـت صـد در صـد وهـمانند قرص ماه وخورشيددر
معرض تماشاى همه مـسـلـمـانان وحتى منافقان وفساق امت قرارخواهد گرفت
وبراى اين كه تماشاگران هيچ شك وتـرديدى نسبت به او نداشته باشند,
خداوند رئوف ومهربان با علامت جالبى بندگان خويش را از شـك وتـرديـد
نـجات خواهد بخشيد, يعنى ساق پاى خودرا به آنان نشان خواهد داد
ومسلمانان با ديـدن سـاق پـاى خـداونـدهـر نـوع تـرديـد را كـنار
گذاشته ودسته جمعى ودر پشت سر او به حركت درخواهند آمد!! ودر مـسـئله
نبوت به وضوح بيان گرديده است كه چگونه وچراقداست ومعنويت انبياء:
مخصوصا عصمت وقداست خاتم پيامبران (ص ) ملعبه وبازيچه يك عده بنام راوى
حديث قرار گرفته تا آنجا كـه نـه تـنـهـا مـسـئله وحى وقرآن وعبادت
پيامبر اكرم (ص ) مورد سؤال قرارگرفته بلكه حتى زنـدگـى فـردى وهمچنين
قداست پدر ومادر آن حضرت مورد هتك واقع ونسبتهاى ناروائى به شخص آن
حضرت داده شده است مانند اين كه : آن بـزرگوار مسحور واقع مى گردد,
ايستاده بول مى كرد, همسرش رابه تماشاى رقاصان دعوت مـى نـمـود وايـن
تـمـاشا گاهى ايجاب مى كردكه آن بانو بر دوش نازنين پيامبر (ص ) قرار
بگيرد ورسول خدا براى احترام وى وبراى اين كه او از تماشاى خود لذت
بيشترى ببرد نفس نفيس خويش را به تعب ورنج ميانداخت وبر ادامه چنين
وضعى صبروتحمل مى نمود!! وبـالاخـره پـيـامـبـر خدا (ص ) فردى بود
علاقه مند به خوانندگى ورقاصى به طوريكه حتى در مـجـالـس جـشـن عروسى
زنانه شركت ودرصدر مجلس آنان نزول اجلال ودر ترانه خوانندگان اظـهـار
نـظـر وآنـان راشـخصا هدايت مى فرمود ودر اين مجلس , خود عروس وظيفه
پذيرائى آن حضرت را بعهده ميگرفت و...
آرى نـويسنده سيرى در صحيحين كه به مقام دفاع از توحيد ونبوت بر آمده
وساحت قدس الهى را مـنـزه از آن نـسـبـتـهاى ناروا ومقام ارجمندنبوت
ودامن مقدس رسالت را مبرا از اين تهمتها وافـتـراها معرفى وبه علل
وانگيزه هاى جعل اين نوع احاديث پرداخته است , تصور مى نمودكه همه
عـلـما نيز بدون استثناء با وى همصدا گرديده ودست در دست هم به سوى
توحيد خالص ونبوت توام باعصمت حركت خواهندنمود.
ولـى مـتاسفانه بر خلاف استقبال اكثريت علما ودانشمندان در داخل وخارج
(145) با بى مهرى بـعـضى از برادران عامى وساده لوح ولو درسلك
روحانيت در گوشه وكنار كشور مواجه گرديد ومعلوم شد كه هنوز هم , عقيده
به صحت همه احاديث صحيحين در قوت واستحكام خود باقى وپا بـرجاست ودر
نظر اين افراد (ابو هريره ها) بالاتر از خداوعده اى از راويان ديگر در
سطحى بمراتب عـالـى تر از رسول خدا(ص ) قرار دارند كه اگر ساحت مقدس
خداوندى جلت عظمته موردهتك قرار بگيرد ومسئله خدا شناسى خدشه دار شود
اشكالى ندارد,زيرا بايد قداست ابو هريره ها محفوظ بـمـانـد واگـر
مـسـئلـه وحى موردسؤال ويا شخصيت نبى اكرم (ص ) در معرض تهمتهاى ناروا
قـراربـگيرد, جاى ايراد نيست زيرا نفى اين تهمتها از ساحت مقدس رسول
خدا (ص ) وزدودن اين افـتـراهـا از دامن پاك آن حضرت ممكن است احيانا
شخصيت بعضى از حكام قرنهاى اول اسلام را مورد سؤال وعظمت خيالى بعضى از
اين افراد را در معرض زوال قرار بدهد!! وچـنين واكنش , اين احتمال را
بوجود مى آورد ويا آن را تقويت مى كند كه مبادا اين افرادهم تحت تـاثير
افكار والقائات وهابيان قرارگرفته باشند, زيرا امروز گروهى كه در مسئله
خدا شناسى جدا وعـميقااز تجسم , حمايت وپشتيبانى مى كند ودر مسئله نبوت
, قداست واحترامى نسبت به رسول خدا (ص ) قائل نبوده واو را مانند ساير
افرادبشر معرفى مى كند وهر نوع احترام بساحت مقدس اورا شـرك
والـحـادمـى داند! همان گروه وهابيان مى باشند
(146) وبه طوريكه مطلع هستيدبراى اعمال وگسترش عقيده خويش چه
تلاش وسيع وسرمايه گذارى بى حد وحساب در سطح جهان مـى نـمـايـنـد
ومهمتر اين كه در پيشبرداهداف مخرب وتفرقه افكنانه خود از بزرگترين
حمايت كشورهاى استعمارى وضد اسلامى برخوردار هستند! وايـن بود نظريه
علماى اهل سنت درباره صحيحين وعقيده آنان درمورد صحت تمام احاديث اين
دو كتاب واما: 2 ـ نظريه علماى شيعه در مورد كتب اربعه : عـلـمـاى بزرگ
شيعه با احترام عميقى كه به مجموعه هاى حديثى خود مخصوصا نسبت به كتب
اربعه قائل هستند واين چهار كتاب را ازمهمترين منابع حديثى خود مى
شناسند, ولى در عين حال همه حديثهاى هيچيك از اين چهار كتاب ودر راس
آنها همه احاديث كافى را صد در صد صحيح نـمـى دانـند ودر اين مورد با
علماى اهل سنت اختلاف نظر علمى دارند وبر خلاف اين نظريه كه (كـل ما فى
صحيح البخارى صحيح ) علماى شيعه مجموعه احاديث كافى را قابل نقد وازنظر
متن يـا از نـظر سند ويا از هر دو جنبه در معرض تحقيق وبررسى مى دانند
كه در اينجا به چند نمونه از نظريه علماى معروف گذشته وامروز شيعه
اشاره مى كنم : الـف عـلامه مجلسى : شيخ الاسلام علامه مولامحمد باقر
مجلسى (ره )علاوه بر اين كه در مقدمه كتاب مرآت العقول
(147) تصريح مى كند كه وجود يك خبر در اين اصول معتبره (كتب
اربعه ) هيچگاه از مراجعه وبررسى اسناد وراويان آن مستغنى نخواهد نمود
وتحقيق وبررسى درسند اخبار مـوجـود در اين اصول چهارگانه يكى از وظايف
كسانى است كه مى خواهند به مفهوم اين روايات عمل كنند
(148) .
خـود ايـشـان در شرح يكايك احاديث كافى , اول صحت وسقم وقوت وضعف سند
حديث را مطرح مى كند وسپس در صورت لزوم به شرح وبيان متن آن مى پردازد
وهر خواننده در سراسر اين كتاب ودرذيـل احـاديـث بـا عـنـاويـن مـختلف
صحيح , ضعيف , مرسل , حسن , موثق ,مرفوع و... مواجه مـى گـردد كـه ايـن
عـنـاوين با توجه به كثرتشان دليل اين است كه مرحوم علامه مجلسى تمام
احاديث كافى را صحيح نمى دانسته ولذا احاديث اين كتاب را مورد نقد
وبررسى قرار داده است .
ب ـ مرحوم آيت اللّه علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى
(149) درالذريعه پس از معرفى وبيان اهميت كـتـاب كـافـى مـى
گـويد: مجموع احاديث مجلدات اصول وفروع كافى به شانزده هزار حديث بالغ
گرديده است كه از اين تعداد پنج هزار وهفتاد ودو حديث صحيح ويكصد وچهل
وشش حديث حـسـن ويـكصد وهفتاد وهشت حديث موثق وسيصد ودو حديث قوى ونه
هزار وچهار صد وهفتاد وپنج حديث ضعيف مى باشد
(150) .
ج ـ حضرت آية اللّه العظمى آقاى خوئى پس از بيان دلائل متعدد براين كه
نمى توان همه احاديث كتب اربعه را به عنوان حديث صحيح تلقى نمود چنين
نتيجه گيرى مى كند: ادعاى صدور قطعى جميع روايات كتب اربعه از معصومين
: مطلبى است كه بطلانش روشن است ومؤيد اين موضوع اين است كه مؤلفين كتب
اربعه درباره احاديث موجود در مجموعه هاى حديثى خـود نـيـزداراى
چـنـيـن عـقيده نبودند وهمه احاديث اين كتابها را قطعى نمى دانستند,
سپس جـملاتى از كلينى (ره ) نقل مى كند كه دليل به عدم تاييدصحت تمام
احاديث اين كتاب از ناحيه خود او مى باشد
(151) .
د ـ صـحـيح كافى : واخيرا يكى از علما كتب اربعه را تجزيه نموده وبه
نظر خويش احاديث صحيح ايـن مـجـمـوعـه هارا از ميان مجموع احاديث موثق
حسن وضعيف تفكيك وبه نام سلسله صحاح الاحاديث عندالشيعة الاماميه تنظيم
ومنتشر نموده است كه در اين كتاب از مجموع شانزده هزار حـديـث كـافى
تعداد چهار هزار وچهار صد وبيست وهشت حديث يعنى تقريبا يك چهارم مجموع
احاديث آن به عنوان حديث صحيح شناخته شده است .
گـرچـه مـا بـا اين عمل تجزيه وتفكيك موافق نيستيم وآن را يك اشتباه
علمى مى دانيم , ولى به هـرحـال مـجـموع اين نظرات وعملكردها بيانگراين
حقيقت است كه علماى شيعه احاديث كافى وساير كتابهاى حديثى را صد در صد
صحيح ندانسته وهمه آنهارا تلقى بقول ننموده اند وراه هر نوع بـحـث
وبـررسـى را براى علما ودانشمندان بازگذاشته اند ونه تنها از تحقيق در
اسناد ومتون اين احـاديـث مـمـانـعت ننموده اند, بلكه بزرگان علمى ,
خود اين راه را پيموده اند ونظرات خويش را نسبت به احاديث اين كتابها
ابراز داشته اند.
گـرچه امكان حقيقت نيز وجود دارد كه دانشمندان ومحققين ديگربعضى نظرات
آنان را مردود بـدانـنـد وبعضى از احاديث كه مثلا از نظرمرحوم علامه
مجلسى به عنوان موثق معرفى گرديده اسـت , از نظر يك محقق ديگر به عنوان
حديث صحيح معرفى شود ويا بالعكس ولى به هر حال باب بحث وبررسى هميشه
وبراى همه علماء ودانشمندان بازاست .
واشـكـال عـمده در مورد سلسله صحاح الاحاديث كه قبلا اشاره گرديد همين
است , زيرا با ديد شخصى وقضاوت يك جانبه كنارگذاشتن احاديث فراوانى كه
ممكن است از نظر علما ومحققين ديگرجزء احاديث قابل اعتماد محسوب گرديده
ويا در عين ضعف سندمؤيد مضمون حديث ديگر شـود و... بـهـيچ وجه معقول
نيست وبا بيان ديگر مجموعه هاى حديثى براى همه مسلمانان وعلما
ودانشمندان درطول تاريخ نه براى افراد معدود وبراى مقطع خاصى تاليف
وتدوين گرديده است وبـا ايـن كه تحقيق واظهار نظر در احاديث لازم ويك
امرضرورى واجتناب ناپذيراست , اما تفكيك وتجزيه كتابهاى حديثى رابه هيچ
وجه جايز نمى دانيم .
3 ـ ايـن افسانه از منابع اهل سنت به كتب شيعه راه يافته است : به
طوريكه قبلا اشاره گرديد اين روايت ويا افسانه به طريق راويان اهل سنت
نقل شده وتدريجا به كتب شيعه منتقل گرديده است .
توضيح اين كه : گرچه تاريخ پيدايش وبوجود آمدن اين افسانه دقيقا معلوم
نيست ولى يك بررسى اجـمـالـى نـشـان مـى دهد كه اين داستان دروغين قبل
از قرن چهارم بوجود آمده وبراى تحكيم وتـثـبيت هرچه بيشتر, سندى هم بر
آن تنظيم گرديده كه اين سندگاهى به معاذوگاهى به ابو مـنـصـور منتهى
شده است وگاهى نيز مستقيما وبدون ذكرسند به امير مؤمنان (ع ) نسبت داده
شده است وشايد هم به كسان ديگر! وچون دروغگو حافظه ندارد متن آن نيز از
تلون وتنوع برخورداراست .
ايـنـك بـه مـتـن وسـيـر تـاريخى آن در كتب اهل سنت ولو به عنوان تنفس
ورفع خستگى توجه فرمائيد...!! 1 ـ ابو نعيم اصفهانى متوفاى 430 داستان
عفير را در كتاب خود(دلائل النبوه ) با اسناد از معاذ بن جبل چنين نقل
مى كند: ثـنـا ابـو بكر احمد بن محمد بن موسى العنبرى ثنا احمد بن محمد
ابن يوسف ثنا ابراهيم بن سويد الـجـذوعى حدثنى عبداللّه بن آذين الطائى
عن ثور بن يزيد عن خالد بن معدان عن معاذ بن جبل قال : اتى النبى (ص )
وهو بخيبر حمار اسود فوقف بين يديه فقال : ـ من انت ؟
قال : اناعمرو بن فلان كنا سبعه اخوه كلنا ركبنا الانبياء وانا اصغرهم
وكنت لك فملكنى رجل من اليهود فكنت اذا ذكرتك كبوت به فيوجعنى ضربافقال
رسول اللّه (ص ) : فانت يعفور
(152) .
2 ـ ابن عساكر متوفاى 571 داستان عفير را با متن وبا سند ديگر ازابو
منصور چنين نقل مى كند: لـما فتح النبى (ص ) خيبر اصاب حمارا اسود فكلم
رسول اللّه (ص )الحمار فقال له ما اسمك ؟
قال يـزيد بن شهاب اخرج اللّه من نسل جدى ستين حمارا لا يركبها الا نبى
وقد كنت اتوقعك لتركبنى ولم يبق من نسل جدى غيرى ولا من الانبياء غيرك
قد كنت قبلك عند رجل يهودى وكنت اعثر به عمدا كان يجيع بطنى ويركب ظهرى
فقال له النبى (ص ) تعالى : فانت يعفور يا يعفور تشتهى الاناث قـال
:لا, فـكـان الـنـبـى (ص ) يركبه فى حاجته وكان يبعثه خلف من شاء من
اصحابه فياتى الباب فيقرعه براسه فاذا خرج اليه صاحب الدار اومااليه
فيعلم ان رسول اللّه (ص ) ارسله اليه فياتى النبى (ص ) فـلـما قبض رسول
اللّه (ص ) جاء الى بئر كانت لابى الهيثم بن التيهان فتردى فيهاجزعا
على رسول اللّه (ص )
(153) .
3 ـ وهـمـيـن داستان را قبل ازابن عساكر يكى ديگر از علماى اهل سنت
(امام الحرمين ) (متوفاى 478) در كتاب خود (الشامل فى اصول الدين ) به
اسناد از ابو منصور نقل نموده است
(154) .
4 ـ وقـاضـى عـيـاض (متوفاى 544) ومعاصر با ابن عساكر در كتاب خود
(الشفا فى تعريف حقوق المصطفى ) كه به نام شفاء معروف است همين داستان
را آورده است
(155) .
5 ـ وباز همين داستان در حيات الحيوان دميرى نقل شده است كه اومستقيما
از تاريخ ابن عساكر بازگو نموده است
(156) .
6 ـ وبـالاخـره هـمـان مـطـالـب را ديـاربـكـرى (مـتوفاى 982) در تاريخ
الخميس نقل نموده است
(157) .
واين بود متن داستان عفير در كتب اهل سنت وسير آن از قرن چهارم تا قرن
دهم هجرى . ومى توان بـااطـمـيـنان ادعا نمود كه اگرفرصت بيشتر ودسترسى
به منابع ديگر بود معلوم مى گرديد كه ايـن داسـتان ساختگى نه با دو سند
وبا دو متن مختلف ودر شش كتاب بلكه با طرق ومتون متعدد وفـراوان در
كـتب زيادى از اهل سنت وجود داردونه از قرن چهارم بلكه محتمل است از
قرن دوم وسـوم نقل گرديده است وابو نعيم وابن عساكر نيز آن را از منابع
متعلق به دورانهاى پيش از خود فرا گرفته ودر كتابهاى خود نقل نموده
اند.
3 ـ داستان عفير در كتب شيعه : واما در كتب شيعه تا آنجا كه ما دسترسى
پيدا نموديم اين داستان دردو كتاب نقل گرديده است : يكى اصول كافى كه
مورد انتقاد جنابعالى قرار گرفته وديگرى بحار الانوار.
اما اصول كافى : متن اين داستان در اصول كافى كه با ارسال وبدون سند
آمده است اين است : وروى ان اميرالمؤمنين (ع ) قال ان ذلك الحمار كلم
رسول اللّه فقال بابى انت وامى ان ابى حدثنى عن ابيه عن جده عن ابيه
انه كان مع نوح فى السفينة فقام اليه نوح فمسح على كفله ثم قال يخرج
مـن صـلـب هـذاالـحـمـار, حـمـار يـركبه سيد النبيين وخاتمهم فالحمد
للّه الذى جعلنى ذالك الحمار
(158) .
مرحوم كلينى پس از نقل روايتى درباره سلاح ومركب رسول خدا(ص ) كه از
آنحضرت باقى مانده بـود ايـن جـريـان را نـقل مى كند: ازاميرمؤمنان (ع
) نقل شده است كه اين مركب با پيامبر سخن گـفـت كـه پـدر ومـادرم
بفدايت , پدرم بر من نقل نمود از پدرش از جدش واو ازپدرش كه وى با
حـضرت نوح در كشتى بوده وحضرت نوح دستش رابه ران وى كشيد وچنين گفتند
كه از صلب ايـن حـمـار حـمـارى بـوجـودمـى آيـد كـه خـاتم وسيد
پيامبران بر او سوار خواهد شد وخداوند راسپاسگزارم كه مرا اين مركب
قرار داد.
بـه طـورى كـه مـلاحظه مى كنيد اولا خوشبختانه آن سند ساختگى كه در دو
روايت قبلى كه از منابع اهل سنت آورديم وجود داشت درروايتى كه مرحوم
كلينى نقل نموده است وجودندارد وبه همين علت نيازى به بحث وبررسى نيست
واين روايت راسا به كنار گذاشته مى شود.
وثـانـيـا با اين كه اين روايت هيچ ارزش علمى ندارد, ولى در عين حال از
آن غرابت واستبعاد فوق العاده اى كه در دو روايت گذشته وجود داشت
برخوردار نيست . توجه شود!! واما بحار الانوار: هـمـان روايـتـى را كه
ابن عساكر وقاضى عياض وديگر علماى اهل سنت با سند از ابو منصور نقل
نموده اند تدريجا به بحار الانوار راه يافته ودر قرن 11 مرحوم علامه
مجلس (متوفاى 1111) آن را نقل نموده است .
بدين ترتيب : مـحدثين شيعه در نقل اخبار واحاديث دو طريق دارند: طريق
عامه وطريق خاصه . يعنى همانگونه كـه احـاديث را با سلسله سند راويان
شيعه نقل مى كنند, گاهى هم حديثهائى را به طريق راويان اهـل سنت نقل مى
نمايند واين موضوع را در بين مرويات محدثين شيعه به كثرت مى توان
مشاهده نـمـود ولـذا اين داستان نيز از طريق مرحوم صدوق (ره ) متوفاى
381 كه آن را از راويان عامه وبا سـلـسـلـه سـنـد نـاقـلان اهـل سـنـت
نـقـل نموده است , در قرن ششم به كتابى به نام قصص الانـبياء
(159) منتقل گرديده است ومرحوم علامه مجلسى آن را از همان كتاب
(قصص الانبيا) باهمان متن وسلسله سند نقل نموده است . اينك متن اين
داستان در بحار: قـصص الانبيا: الصدوق عن عبداللّه بن حامد بن احمد بن
حمدان عن عمرو بن محمد عن محمد بـن مـؤيـد عـن عـبـداللّه بـن مـحمد
عقبه عن ابى حذيفه عن عبداللّه بن حبيب الهذلى عن ابى عـبدالرحمن
السلمى عن ابى منصور قال : لما فتح اللّه على نبيه خيبر اصابه حمار
اسودفكلم النبى الـحـمـار فـكـلمه وقال : اخرج اللّه من نسل جدى ستين
حمارالم يركبها الا نبى ولم يبق من نسل جـدى ولا مـن الانـبـيـاء غـيرك
وقدكنت اتوقعك كنت قبلك ليهودى اعثر به عمدا فكان يضرب بـطـنـى ويـضـرب
ظـهرى فقال النبى (ص ) سميتك يعفور ثم قال : تشتهى الاناث يا يعفور؟
قال : لا...
(160) .
وايـن بـود داسـتـان عفير در بحار الانوار وبه طوريكه ملاحظه مى
فرمائيد اين افسانه از نظر متن وسـند همان است كه محدثين اهل سنت از
ابو منصور نقل نموده اند واز قرن چهارم در منابع آنان وجـودداشته است
وشما ميتوانيد شرح حال اين راويان را در كتب رجالى اهل سنت مانند
(تهذيب التهذيب ولسان الميزان ) ملاحظه فرمائيد.
بـه هرحال با توجه به نقل داستان عفير در كتب اهل سنت با متون واسناد
مختلف وعدم نقل آن با اسـنـاد وطـرق حديثى شيعه اين احتمال قويا وجود
دارد كه متن مورد بحث در كافى نيز در قرن سـوم از مـنـابـع واز طريق
راويان اهل سنت به كافى راه يافته همانگونه كه در قرن يازدهم با متن
وسند ديگر به يكى از كتب شيعه (بحار الانوار) راه يافته است .
بـنابراين اولا: اشكال واعتراض شما وقدح وتعبير شما در موردعفير, متوجه
محدثين وعلماى اهل سـنـت اسـت نـه متوجه علماومحدثين شيعه , زيرا به
طوريكه ملاحظه فرموديد ريشه اين افسانه دركتابهاى اهل سنت بوده وبه
وسيله راويان آنها بوجود آمده است .
وثـانـيـا اگـر ايـن داستان به طريق شيعه وبطور مسند هم نقل مى شد
ازنظر علماى شيعه قابل تحقيق وبررسى بود.
زيـرا عـلـماى شيعه هيچگاه نگفته اند (كل ما فى الكافى صحيح )وعلماى
شيعه هيچگاه نگفته اند اگر كسى قسم بخورد هرچه كه دركافى است از زبان
رسول خدا (ص ) وائمه هدى است , كفاره اى برقسم او نيست و... .
4 ـ داستان عفير از ديدگاه علماى شيعه واهل سنت : بـا تـوجـه بـه نـقل
افسانه عفير به طريق راويان اهل سنت علماى شيعه توجه زيادى باين داستان
نـنـمـوده وخـودرا مـوظـف بر تحقيق وبررسى آن ندانسته اند وبه مقام رد
آن از لحاظ متن وسند نيامده اند وفقط دريكى دو مورد اشاره اى به سلسله
سند ويا غرابت متن آن نموده اند.
ولـى چـنـدتـن از عـلـماى اهل سنت به مناسبت كثرت نقل اين داستان وتعدد
متن وسند آن در تـالـيفاتشان ضعف وغرابت متن وخلط وعدم استقامت سند آن
را مورد توجه قرار داده اند واين در شرائطى است كه عده ديگر از آنان
نيز اين افسانه را تلقى به قبول نموده اند
(161) .
اينك به نظريه علماى شيعه واهل سنت در مورد اين افسانه توجه فرمائيد.
نظر علماى شيعه : يـكـى از عـلـمـا ودانـشمندان شيعه در مورد غرابت متن
اين داستان كه در كافى نقل شده است مى گويد: اسـتبعاد وغرابت در متن
اين مرسله از لحاظ تكلم مركب رسول خدابا آنحضرت نيست كه با تكلم هـدهـد
ونـمل كه هر دو حقيقت قرآنى است آن غرابت مرتفع شود, بلكه استبعاد اين
افسانه از اين لحاظاست كه آن حيوان چگونه پدر وجدش را مى شناخت تا از
آنان مطلبى نقل كند.
واضافه مى كند: به قول بعضى از فضلا براى اين روايت مرسله معناى قابل
قبولى متصور نمى باشد وبـعـيـد نـيـسـت كـه ايـن افـسـانـه رابعضى از
ملحدين ودشمنان اسلام براى استهزاء ومسخره نمودن محدثين ساده لوح ساخته
وپرداخته اند, همانگونه كه براى مشوه ساختن قيافه زيباى اسلام دروغهاى
زيادى را به نام حديث در اختيارمسلمانان قرار داده اند
(162) .
ويـكـى ديگر از علما در ذيل همان روايتى كه مرحوم مجلسى دربحار نقل
نموده است مى گويد: اين حديث به طريق راويان اهل سنت نقل شده است وصدوق
(ره ) هم آن را با سندى كه به راويان اهل سنت مى رسد نقل نموده است
(163) .
نظر علماى اهل سنت : بـه طـوريـكـه اشاره گرديد تعدادى از علماى اهل
سنت نيز اين داستان را مردود واز لحاظ متن وسند مطعون دانسته اند: 1 ـ
ابـن جـوزى (مـتـوفاى 597) پس از نقل اين داستان مى گويد: اين حديث ,
موضوع وساختگى است وسازنده آن جز استهزاء ومسخره كردن اسلام هدفى
نداشته است
(164) .
2 ـ دمـيرى پس از آن كه مى گويد اين حديث را ابن عساكر با اسناد ازابو
منصور نقل نموده است اين جمله را اضافه مى كند كه : اما حافظ ابو موسى
گفته است كه اين حديث هم از لحاظ سند وهم از لحاظ متن , حديث نادرستى
است وجايز نيست كسى آن را نقل كندمگر اين كه نادرست بودن آن را هم
بازگو نمايد.
3 ـ دميرى سپس اضافه مى كند اين مطلب را سهيلى نيز در كتاب خود
(التعريف والاعلام ) در رد اين افسانه از ابو موسى نقل كرده است
(165) .
4 ـ ابـن كثير مى گويد: براى اين روايت سند درستى كه سلسله راويان با
نظم وترتيب صحيح در آن قـرار بگيرند, شناخته نشده است وعده زيادى از
حفاظ مانند عبدالرحمان بن ابى حاتم وپدرش ايـن روايـت را انـكـار نموده
اند وخود من نيز از استادم حافظ ابو الحجاج بارها شنيده بودم كه اين
داستان را شديدا انكار مى نمود.
ابن كثير در مورد اين داستان كه بطرين معاذ نقل شده است مى گويد:متن
اين حديث جدا داراى غرابت واستبعاد است
(166) .
افسانه بدشانس : گـرچـه انـكـار وعدم پذيرش اين افسانه از سوى تعدادى
از علماودانشمندان اهل سنت يك واقع بـيـنـى وبـازنـگرى در منقولات است
وهمان راه ورسمى است كه ما در طى اين نامه بر آن تاكيد ورزيـده ايـم كه
وجود يك حديث ولو در كتابهاى مورد اعتماد نبايد موجب پذيرش قطعى آن
بوده ومانع از بحث وبررسى در متن وسند آن گرددولى بايد توجه داشت كه
اگر افسانه عفير از سوى ايـن عـلـماى اعلام ودانشمندان عظام مورد
انتقاد قرار گرفته ومطعون ومردود معرفى گرديده اسـت بـايد انگيزه آن را
يك نوع بدشانسى نسبت به اين افسانه تلقى نمود!! كه اگر اين افسانه هم
داراى كـمـترين سهمى از شانس بودوبه يكى از صحيحين راه مى يافت مسلما
كسى جرات انتقاد وقدم گذاشتن به حريم آن را پيدا نمى نمود زيرا مى
دانيم احاديث غريبتروافسانه هاى جالبتر از آن در اثـر قرار گرفتن در صف
احاديث صحيحين در طول سيزده قرن مانند آيات قرآن مجيد پابرجا ومـحـكـم
ايستاده اند كه در اين نامه به اين استحكام وبه بعضى از اين نوع احاديث
اشاره شده است وبيان همه آنها موجب تطويل ونيازمندتاليف مستقلى است .
پاسخ يك اعتراض : در پايان اين نامه لازم ميدانم به تناسب نقل داستان
عفير با سلسله سند در بحار الانوار مطلبى را در رابـطـه بااين موسوعه
عظيم اسلامى ومجموعه بزرگ مذهبى مطرح نمايم وبه پاسخ اعتراضى كه از سوى
بعضى افراد در مورد اين دايره المعارف بزرگ مطرح مى شود بپردازم كه :
در بـحـار الانـوار روايـات متناقض وضعيف بطور فراوان وجود داردكه اين
روايات نه داراى ثمره علمى است ونه در عمل نقشى را ايفامى كنند ونمونه
اى از اين روايات ضعيف همان داستان عفير است كه افسانه وبى اساس بودن
اين داستان وساختگى بودن سند آن معلوم گرديد.
گرچه پاسخ اين اعتراض از مطالب گذشته واز بيان ديدگاه علماى شيعه در
مورد كتب اربعه به صـورت وضـوح وبـه طـريـق اولويت معلوم مى گردد, ولى
براى اهميت موضوع لازم است در اين مـوردمـطالبى هرچند كوتاه بحضورتان
تقديم دارم وبهتراست به عنوان مقدمه با انگيزه وكيفيت تـالـيـف بـحـار
الانوار كه در بيان مؤلف بزرگوارش آمده است آشنا شويم كه در اين مورد
چنين مى گويد: ... پس از اين كه كتابهاى متداول ومعروف را به دست آوردم
تلاش خودرا در جمع كردن كتابهاى مـعتبرى كه در بوته نسيان قرار گرفته
ودرطول قرنهاى متمادى متروك وفراموش گرديده به كـار گـرفـتـم وتوجه
خودرا به شرق وغرب معطوف ساختم ودر طلب آنها اصرار ورزيدم ودر اين هـدف
گـروهـى از علما ودانشمندان نيز با ما همكارى وبه نقاطمختلف وبه گوشه
وكنار جهان حـركـت نـمـودند تا به عنايت پروردگاركتابهاى زيادى كه در
ازمنه گذشته مورد اعتماد علما ومحل رجوع فضلا, بود در اختيار ما قرار
گرفت . در اين كتابها فوائد مهم ومطالب مفيدى ديدم كه در كـتابهاى
معمول ومتداول نمى توان به اين مطالب نائل گرديد. اما با توجه به شرائط
نا مطلوب دوران وبى توجهى مردم اين زمان به علوم ومعنويات , خطر
پراكندگى اين منابع را نزديك وازبين رفتن آنهار ا قريب الوقوع يافتم
واز سوى ديگر چون در اين كتابهااخبار وروايات در ابواب مختلف , مـتـفرق
ودر فصول گوناگون ,متشتت بود ودستيابى به همه اخبار مربوط به يك موضوع
امكان پـذيـرنـبـود كه اين خود يكى از دلائل بى رغبتى نسبت به اين
كتابها واز عوامل متروك شدن آنها است .
به اين دو دليل تصميم گرفتم اين اخبار واحاديث را در يك مجموعه كه فصول
آن منظم وابوابش مـضـبـوط ومـطـالـبـش بـهم مربوطباشد به ترتيبى جامع
وزيبا وتاليفى لطيف وبى سابقه جمع آورى نـمـايم ... وتصميم دارم كه اگر
اجل مهلتم دهد وفضل خداوند مساعدت وياريم نمايد بر اين كـتاب شرح كاملى
نيز بنويسم ومطالب را بطورمشبع ومشروح كه در كتب علما ومصنفات فضلا
وجود ندارد دراختيار آيندگان قراردهم
(167) .
عظمت بحار الانوار: همانگونه كه محدث بزرگوار ومؤلف عاليقدر بحار
الانوار علامه مجلسى (ره ), اشاره فرموده اند جـدا ايـن كتاب تنها
مجموعه اى است كه هزاران وهزاران حديث از معصومين : در آن گرد آورى شده
وآثارمهمى از معارف مذهبى كه در هيچ كتاب وتاليفى نميتوان اين همه
اخبار وآثار با چنين كميت وكيفيت را بدست آورد منعكس گرديده است .
در ايـن كتاب براى اولين بار آيات قرآن به صورت تفصيلى تنظيم وتفصيل
الاياتى از قرآن مجيد با تفسير وحل معضلات آيات ارائه شده است .
در ايـن مـوسـوعـه عظيم محتواى صدها جلد كتاب كه اغلب آنها درمعرض تلف
ونابودى بوده به صـورت مـنـظـم ودر فـصـول وابـواب مـنـاسب جمع آورى
شده وكتابخانه اى از معارف اسلامى واخبارواحاديث وآثار علما ودانشمندان
تشكيل گرديده است .
جـويـنـدگـان مـعارف اسلامى هيچگاه از مراجعه به اين كتاب مستغنى وبى
نياز نمى باشند وهر مـحـقـق كـاوشـگـر مى تواند خواسته خودرا از اين
دايرة المعارف بزرگ به سهولت بدست بياورد ومقصود خودرا همانندسفره
رنگارنگى در برابرش مهيا وگسترده مشاهده كند, زيرا در اين كتاب هـمـه
روايـات مـختلف ودور از دسترس در هر موضوعى بطورجداگانه ومستقل , آنچه
با سند يا بـدون سند نقل گرديده وآنچه بطوركامل ويا ناقص وتقطيع شده در
كتابها ومؤلفات گذشتگان وجـود داشـتـه همه وهمه در كنار يكديگر قرار
گرفته , همه روايات متناقض ومتضادصحيح وغير صـحـيـح نقل شده است ولذا
مراجعه كننده مى تواند باتطبيق مجموع آنها متن حديث را تحقيق وسـنـد آن
را تصحيح وروايات تقطيع شده وكلمات ساقط شده را با متن كامل روايت
ديگرتكميل كند.
خواننده محقق ميتواند با مراجعه باين كتاب ضعف وقوت وتواتروخبر واحد
بودن روايتى را بدست آورده اضطراب متن روايتى را بامقايسه با متن روايت
ديگر برطرف نمايد.
خـلاصـه : توضيح وبيان ابعاد مختلف وجهات گوناگون علمى بحارالانوار,
خارج از حيطه علمى نـويـسـنده وبالاتر از محدوده اين نامه ونوشتاراست
واين كار محتاج به يك هيات علمى تخصصى ونيازمندتاليف مستقلى است .
مجلسى محدث ومجلسى محقق ! پـس از آشـنـائى اجـمالى با بحار الانوار
اينك با مؤلف عاليقدر آن ,مجلسى بزرگ , نيز اجمالا آشنا مى شويم .
آشـنـائى اجـمـالـى در مـورد ايـن ابـرمـرد عـلـم وتـحقيق مى تواند در
دو بعدمختلف علمى به صورت محدثى عاليقدر ويا در قيافه محققى بى
نظيرصورت پذيرد.
امـا از نـظـر مـحدث بودن : به طوريكه قبلا اشاره گرديد, مرحوم علامه
مجلسى علاوه بر اين كه كـتـابها ومنابع فراوانى را كه در معرض تلف قرار
داشت نجات داده , اخبار واحاديث متشتت را در زمينه هاى مختلف جمع آورى
وهر يك از آنها را بطور منظم وبه تناسب موضوعات نقل نموده است , ولـى
نـكته مهم وقابل توجه اين است كه در نقل اين اخبار وظيفه يك محدث واقعى
را كه عبارت ازنقل تمام اخبار واحاديث در هر موضوع وبا هر متن وسند است
ايفاءنموده است وتشخيص سليم از سقيم وتحقيق در صحيح وغير صحيح را بر
خود خوانندگان محقق محول فرموده است وهيچگاه بـر اسـاس عـقيده وتشخيص
خود حركت ننموده كه روايتى چون به عقيده اوصحيح ومعتبر بوده نـقل
وروايت ديگر را كه به تشخيص او ضعيف وبى اعتبار بوده كنار بگذارد
ونتيجه اين عمل طرح اخبار فراوانى است كه ممكن است احيانا به واقع
نزديكتر ودر ميان آنچه اونقل نموده است متعارض وخـلاف واقـع باشد ودر
نهايت , همان اشكالى كه نسبت به مؤلفين (صحاح ششگانه ) وساير جوامع
حديثى مطرح نموديم براين محدث بزرگوار نيز وارد شود.
زيـرا به طوريكه در صفحات قبل توضيح داده شده اين مؤلفان درمجموعه هاى
حديثى خود آنچه از نـظـرشان صحيح بوده نقل وآنچه خلاف راى ونظرشان بوده
يك جانبه حذف نموده اند وهمين عـمـل مـوجـب آن گـرديـده كه علماى آينده
در شناخت مبانى واصول عقيدتى تابع ومقلد آنان گـردنـد, مخصوصا آنگاه كه
مجموعه ها وصحاح آنان درميان علما رايج ومورد قبول وساير كتابها مطعون
ومردود واقع گردد.