درس پنجاه و سوّم : نوع رابطه بين دنيا و آخرت
مقدّمه
دانستيم كه ميان ايمان و عمل صالح از يك سو، و قرب الهى و نعمتهاى اخروى از سوى
ديگر؛ و همچنين ميان كفر و گناه از يك سو، و دورى از خدا و محروميّت از نعمتهاى
ابدى از سوى ديگر، تناسب مستقيم وجود دارد. و نيز به ايمان و عمل صالح با عذابهاى
اخروى، و بين كفر و گناه با نعمتهاى ابدى، تناسب معكوسى برقرار است. و درباره اصل
اين تناسبها از ديدگاه قرآن كريم، جاى هيچ گونه شكّ و شبههاى نيست و انكار آنها به
مثابه انكار قرآن است.
اما پيرامون اين مطلب ضرورى، مسائلى مطرح مىشود كه نياز به بحث و توضيح دارد.
مانند اينكه: آيا روابط مذكور، روابطى حقيقى و تكوينى است يا صرفاً تابع وضع و
قرارداد است؟ و چه رابطهاى بين ايمان و عمل صالح و نيز بين كفر و گناه، وجود دارد؟
و آيا ميان خود اعمال نيك و بد هم تأثير و تأثرى وجود دارد يا نه؟
در اين درس، نخستين مسأله را مورد بحث قرار داده توضيح خواهيم داد كه روابط فوق
الذكر، امورى جعلى و قراردادى نيستند.
رابطه حقيقى يا قراردادى
چنانكه بارها اشاره كرديم رابطه بين اعمال دنيوى و نعمتها يا عذابهاى اخروى، از
قبيل روابط مادّى و معمولى نيست و نمىتوان آن را براساس قوانين فيزيكى يا شيميايى
يا... تفسير و تبيين كرد. و حتى تصوّر اينكه انرژى مصرف شده در اعمال انسانى،
براساس نظريه تبديل ماده و انرژى به يكديگر تجسّم مىيابد و به صورت نعمتها يا
عذابهاى اخروى، ظاهر
مى شود تصوّر نادرستى است، زيرا:
اولا انرژى مصرف شده در گفتارها و كردارهاى يك انسان، شايد به اندازهاى نباشد كه
تبديل به يك دانه سيب شود چه رسد به نعمتهاى بى شمار بهشتى!
ثانياً تبديل مادّه و انرژى به يكديگر بر طبق عوامل خاصّى انجام مىگيرد و ربطى به
نيكى و بدى اعمال و نيّت فاعلى ندارد و براساس هيچ قانون طبيعى نمىتوان بين اعمال
خالصانه و اعمال رياكارانه، فرق گذاشت تا انرژى يكى تبديل به نعمت، و انرژى ديگرى
تبديل به عذاب شود.
ثالثاً انرژيى كه يكبار در راه عبادتى صرف مىشود ممكن است بار ديگر در راه عصيان
بكار رود.
ولى نفى چنين رابطهاى به معناى انكار مطلق رابطه حقيقى نيست، زيرا دايره روابط
حقيقى، شامل روابط ناشناخته و تجربه ناپذير هم مىشود و علوم تجربى همانگونه كه
نمىتوانند رابطه عليّت بين پديده هاى دنيوى و اخروى را اثبات كنند قادر به ابطال
همه گونه رابطه علّى و معلولى بين آنها هم نيستند، و فرض اينكه اعمال نيك و بد،
تأثير واقعى در روح انسانى داشته باشد و همان آثار روحى، موجب پيدايش نعمتها يا
عذابهاى اخروى گردد. نظير تأثير بعضى از نفوس در پديده هاى خارق العاده چنين فرضى
نامعقول نخواهد بود بلكه مىتوان براساس اصول فلسفى خاصّى آن را اثبات كرد و بيان
آنها متناسب با اين كتاب نيست.
شواهد قرآنى
اما بيانات قرآنى، هر چند در غالب موارد به گونهاى است كه رابطه جعلى و قراردادى
را به ذهن مىآورد مانند آياتى كه مشتمل بر تعبير اجر و جزاء است
(484) ولى از آيات
ديگرى مىتوان استفاده كرد كه رابطه بين اعمال انسان و ثواب و عقاب اخروى، بيش از
يك رابطه قراردادى است، بنابراين، مىتوان گفت كه تعبيرات دسته اول براى سهولت
تفاهم و رعايت حال اكثريت مردم است كه ذهنشان با اين گونه مفاهيم، آشناتر است.
همچنين در روايات شريفه، شواهد فراوانى يافت مىشود بر اينكه اعمال اختيارى انسان،
داراى صورتهاى ملكوتى گوناگونى است كه در عالم برزخ و قيامت، ظاهر مىشود.
اينك نمونهاى از آياتى را كه دلالت بر وجود رابطه حقيقى بين اعمال انسان و نتايج
اخروى آنها دارد ملاحظه مىكنيم.
«وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ»
(485).
هر خيرى كه براى خودتان پيش فرستيد آن را نزد خداى متعال خواهيد يافت.
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْر مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ
سُوء تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً»
(486).
روزى كه هركس عمل خيرى كه انجام داده است را حاضر شده مىيابد و هر عمل بدى كه
انجام داده است (نيز). دوست دارد كه ميان او و اعمال بدش فاصله دورى باشد.
«يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ»
(487).
روزى كه شخص مىنگرد كه دستانش چه چيزى را پيش فرستاده اند.
«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ
ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ»
(488).
هركس به اندازه ذرّهاى كار خوب كند آن را خواهد ديد و هر كس به اندازه ذرّهاى كار
بدى انجام دهد آن را خواهد ديد.
«هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
(489).
آيا جزائى كه به شما داده مىشود جز همان اعمالى است كه (در دنيا) انجام مىداديد؟
«إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي
بُطُونِهِمْ ناراً»
(490).
همانا كسى كه اموال يتيمان را به ستم مىخورند جز اين نيست كه آتشى را در شكمهايشان
وارد مىكنند.
بديهى است صرف اينكه انسان در روز قيامت ببيند كه چه كارهايى در دنيا انجام داده
است
پاداش و كيفر آنها نخواهد بود بلكه صورتهاى ملكوتى آنهاست كه در شكل نعمتها يا
عذابهاى گوناگون، ظاهر مىشود و شخص به وسيله آنها متنعّم يا معذّب خواهد شد.
چنانكه از همين آيه اخير، استفاده مىشود كه صورت باطنى خوردن مال يتيم، خوردن آتش
است و هنگامى كه در جهان ديگر، حقايق ظاهر مىشود خواهد ديد كه باطن فلان غذاى
حرام، آتش بوده و سوزش درونش را خواهد يافت و به او گفته خواهد شد: آيا اين آتش جز
همان مال حرامى است كه خورده اى؟!
پرسش
1- فرض اينكه تجسّم اعمال، عبارت است از تبديل انرژيهاى مصرف شده در كارها به
موادّ، چه اشكالى دارد؟
2- چگونه مىتوان رابطه حقيقى بين اعمال انسان و نتايج اخروى آنها را به صورت
معقولى تصوّر كرد؟
3- چه آياتى دلالت بر تجسّم اعمال دارد؟ و وجه استعمال تعبيراتى مانند اجر و جزاء
چيست؟
4- آيا تجسّم اعمال را مىتوان به حضور اعمال با همان صورتهاى دنيوى، تفسير كرد؟
چرا؟
درس پنجاه و چهارم : نقش ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى
مقدّمه
مسأله ديگر اين است كه آيا هر يك از ايمان و عمل صالح، عامل مستقلى براى سعادت ابدى
است يا مجموع آنها موجب سعادت مىشود؟ و همچنين آيا هر يك از كفر و عصيان مستقلا
موجب عذاب ابدى مىشود يا مجموع آنها چنين اثرى را خواهد داشت؟ و در صورت دوم، اگر
كسى تنها ايمان يا عمل صالح را داشته باشد فرجام او چگونه خواهد بود؟ و همچنين اگر
كسى تنها كفر ورزيده باشد يا مرتكب گناهى شده باشد چه سرنوشتى خواهد داشت؟ و اگر
شخص با ايمانى مرتكب گناهان زيادى شده باشد يا شخص كافرى اعمال نيك فراوانى انجام
داده باشد آيا اهل سعادت خواهد بود يا اهل شقاوت؟ و در هر صورت، اگر كسى بخشى از
زندگى خود را با ايمان و عمل صالح، و بخش ديگر را با كفر و گناه سپرى كند چه فرجامى
خواهد داشت؟
اين مسائل از نخستين قرن ظهور اسلام، مورد بحث واقع شد و كسانى مانند «خوارج» معتقد
شدند كه ارتكاب گناه، عامل مستقلّى براى شقاوت ابدى است و بلكه موجب كفر و ارتداد
مىشود؛ و گروه ديگرى مانند «مُرجئه» معتقد شدند كه وجود ايمان، براى سعادت ابدى
كافى است و ارتكاب گناه، ضررى به سعادت مؤمن نمىزند.
اما قول حق اين است كه هر گناهى موجب كفر و شقاوت ابدى نمىشود، هر چند ممكن است
تراكم گناهان، موجب سلب ايمان گردد. و از سوى ديگر، چنان نيست كه با وجود ايمان، هر
گناهى بخشيده شود و هيچ اثر سوئى نداشته باشد.
ما در اين درس، نخست توضيحى پيرامون حقيقت ايمان كفر مىدهيم و آن گاه به بيان نقش
آنها در سعادت و شقاوت ابدى مىپردازيم و مسائل ديگر را در درسهاى آينده بيان
خواهيم كرد.
حقيقت ايمان و كفر
ايمان حالتى است قلبى و روانى كه در اثر دانستن يك مفهوم و گرايش به آن، حاصل
مىشود و با شدّت و ضعف هر يك از اين دو عامل، كمال و نقص مىپذيرد. و اگر انسان از
وجود چيزى هر چند به صورت ظنّى آگاه نباشد نمىتواند ايمان به آن، پيدا كند ولى
تنها آگاهى و اطلاع، كفايت نمىكند زيرا ممكن است امر مورد آگاهى يا لوازم آن، خلاف
دلخواهش باشد و گرايش به ضدّ آن داشته باشد و از اينرو، تصميم بر عمل كردن به لوازم
آن نگيرد و حتّى تصميم بر عمل كردن به ضدّ آنها بگيرد.
چنانكه قرآن كريم درباره فرعونيان مىفرمايد:
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»
(491).
آيات الهى را از روى ستم و برترى جويى انكار كردند در حالى كه به آنها يقين پيدا
كرده بودند.
و حضرت موسى(ع) خطاب به فرعون فرمود:
«لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
(492).
تحقيقاً ميدانى كه اين آيات و معجزات را جز پروردگار جهان نازل نكرده است.
با اينكه او ايمان نياورده بود و به مردم مىگفت:
«ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرِي»
(493).
من براى شما معبودى جز خودم نمىدانم.
و تنها هنگامى كه مشرف به غرق شد گفت:
«آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ»
(494).
ايمان آوردم به اينكه خدايى جز همان كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان دارند نيست.
و دانستيم كه چنين ايمانى اضطرارى، پذيرفته نخواهد شد
(495) اگر بتوان آن را ايمان
ناميد.
پس قوام ايمان، به گرايش قلبى و اختيار است برخلاف علم و آگاهى كه بدون اختيار هم
حاصل مىشود. و از اينرو، مىتوان ايمان را يك «عمل قلبى اختيارى» دانست، يعنى با
توسعه در مفهوم «عمل» ايمان را هم از مقوله عمل به شمار آورد.
اما واژه «كفر» گاهى به عنوان عدم ملكه ايمان بكار مىرود و نداشتن ايمان خواه در
اثر شك و جهل بسيط باشد يا در اثر جهل مركب و خواه در اثر وجود گرايش مخالف و به
صورت انكار عمدى و عنادآميز كفر ناميده مىشود و گاهى به قسم اخير يعنى جحود و
عناد، اختصاص مىيابد كه امرى وجودى است و ضدّ ايمان به شمار مىرود.
نصاب ايمان و كفر
بر حسب آنچه از آيات كريمه قرآن و روايات شريفه استفاده مىشود حداقل ايمان لازم
براى سعادت ابدى عبارت است از: ايمان به خداى يگانه، و پاداش و كيفر اخروى، و صحّت
آنچه بر انبياء (عليهم السلام) نازل شده است. و لازمه آن، تصميم اجمالى بر عمل به
دستورات خداى متعال است. و عالى ترين مرتبه آن، مخصوص انبياء و اولياء الهى (سلام
الله عليهم اجمعين) مىباشد.
و حداقل كفر عبارت است از: انكار يا شك در توحيد، يا نبوّت يا معاد، و يا انكار
چيزى كه بداند از طرف خداى متعال بر انبياء نازل شده است. و بدترين مراتب كفر،
انكار عنادآميز همه اين حقايق با علم به صحّت آنها، و تصميم بر مبارزه با دين حق
است.
بدين ترتيب، شرك (انكار توحيد) هم يكى از مصاديق كفر مىباشد. و نفاق، همان كفر
باطنى است كه توأم با فريبكارى و تظاهر به اسلام باشد و سقوط منافق (كافر نقابدار)
بيش از ساير كفّار است چنانكه قرآن كريم مىفرمايد:
«إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ»
(496).
نكتهاى را كه بايد در اينجا خاطر نشان كنيم اين است كه اسلام و كفرى كه در فقه،
مطرح مىشود و موضوع احكامى از قبيل طهارت و حليّت ذبيحه در اصول دين ندارد زيرا
ممكن است كسى شهادتين را بگويد و احكام فقهى اسلام، براى او ثابت شود در حالى كه
قلباً ايمانى به مضمون و لوازم توحيد و نبوّت نداشته باشد.
نكته ديگر آنكه اگر كسى قدرت بر شناختن اصول دين نداشت و فى المثل مجنون و فاقد عقل
بود يا در اثر شرايط محيط نتوانست دين حقّ را بشناسد به اندازه قصورش معذور خواهد
بود اما اگر كسى با وجود امكان شناخت، تقصير كرد و در حال شكّ باقى ماند يا بدون
دليل، اصول و ضروريات دين را انكار نمود معذور نخواهد بود و به عذاب ابدى، محكوم
خواهد شد.
تأثير ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى
با توجه به اينكه كمال حقيقى انسان، در سايه قرب الهى تحقق مىيابد و متقابلا سقوط
انسان در اثر دورى از خداى متعال حاصل مىشود مىتوان ايمان به خداى متعال و
ربوبيّت تكوينى و تشريعى او كه مستلزم اعتقاد به معاد و نبوّت است را نهال تكامل
حقيقى انسان دانست كه اعمال خداپسند بسان شاخ و برگهايى از آن مىرويد و ميوهاش
سعادت ابدى است كه در جهان آخرت، ظاهر مىگردد. پس اگر كسى بذر ايمان را در دل خود
نيفشاند و اين نهال پربركت را غرس نكرد و به جاى آن، بذر زهرآگين كفر و عصيان را در
دلش پاشيد استعداد خدادادش را ضايع كرده و درختى را به بار آورده كه ميوهاش زقّوم
دوزخى خواهد بود. چنين كسى راهى به سوى سعادت ابدى نمىبرد و تأثير كارهاى نيكش از
مرز اين جهان، فراتر نمىرود.
و راز آن اين است كه هر كار اختيارى، حركتى است براى روح انسان به سوى غايت و هدفى
كه فاعل در نظر گرفته است. و كسى كه اعتقاد به عالم ابدى و قرب الهى ندارد چگونه
مىتواند چنين هدفى را در نظر بگيرد و چنين جهتى را به رفتارش ببخشد؟! و طبعاً چنين
كسى نمىتواند انتظار پاداش ابدى را از خداى متعال داشته باشد. و نهايت چيزى كه
مىتوان در مورد اعمال نيك كافران پذيرفت اين است كه تأثيرى در تخفيف عذابشان داشته
باشد زيرا چنين كارهايى مىتواند روح خودپرستى و عناد را تضعيف كند.
شواهد قرآنى
قرآن كريم از يك سو، نقش بنيادى ايمان در سعادت ابدى انسان را يادآور شده و علاوه
بر اينكه در دهها آيه، عمل صالح را به دنبال ايمان، ذكر فرموده در چندين آيه، ايمان
را به عنوان شرط تأثير اعمال نيك در سعادت اخروى، مورد تأكيد قرار داده است چنانكه
مىفرمايد:
«وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ
فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ»
(497).
هر مرد و زنى كه از كارهاى شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن باشد، چنين كسانى وارد
بهشت خواهند شد.
و از سوى ديگر، دوزخ و عذاب ابدى را براى كافران مقرّر فرموده و اعمال ايشان را
تباه و بى ثمر دانسته است، و در يك جا آنها را به خاكسترى تشبيه كرده كه باد شديدى
آن را پراكنده سازد و اثرى از آن به جا نگذارد.
«مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ
الرِّيحُ فِي يَوْم عاصِف لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْء ذلِكَ هُوَ
الضَّلالُ الْبَعِيدُ»
(498).
مثل اعمال كافران مانند خاكسترى است كه در يك روز طوفانى باد به سختى بر آن بوزد،
به چيزى از دستاوردهايشان دسترسى نخواهد داشت و اين است گمراهى دور.
و در جاى ديگر مىفرمايد: اعمال كافران را مانند گردى در هوا پراكنده مىسازيم.
«وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»
(499).
و آمديم به سوى هر عملى كه انجام دادهاند و آن را مانند غبارى پراكنده ساختيم.
و در آيه ديگرى آنها را به سرابى تشبيه كرده كه شخص تشنه، به آن دل مىبندد ولى
همين كه به آن مىرسد آبى نمىيابد.
«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْ آنُ ماءً
حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ
حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ»
(500).
اعمال كافران مانند سرابى در بيابان هموارى است كه شخص تشنه آن را آب مىپندارد تا
هنگامى كه نزد آن بيابد آن را چيزى (آبى) نمىيابد و خدا را نزد آن مىيابد كه به
حسابش رسيدگى مىكند و خدا سريعاً محاسبه مىكند.
«أَوْ كَظُلُمات فِي بَحْر لُجِّيّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ
فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ
يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»
(501).
يا مانند ظلماتى است در دريايى ژرف كه موجى آن را فراگرفته و روى آن موج ديگرى، و
روى آن ابرى، تاريكى هايى فرا روى يكديگر، هنگامى كه دستش را برآورد آن را نخواهد
ديد و كسى كه خدا براى او نورى قرار نداده است نورى نخواهد داشت (كنايه از اينكه
حركت كافر در ظلمت هاست و راه به جايى نمىبرد).
و در آيات ديگرى مىفرمايد كه نتيجه كار دنياطلبان را در همين جهان به آنان خواهيم
داد و در آخرت، بهرهاى نخواهد داشت مانند اين آيه:
«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ
أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ. أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ
لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما
كانُوا يَعْمَلُونَ»
(502).
كسانى كه خواهان زندگى دنيا و زينت آن باشند كارهايشان را در همين دنيا به ايشان
تحويل مىدهيم و چيزى از آنها كاسته نمىشود ايشانند كه در آخرت جز آتش ندارند و
آنچه در دنيا انجام دادهاند تباه شده و اعمالشان پوچ است.
پرسش
1- رأى خوارج و مرجئه در مورد ايمان و كفر و قول حق را در برابر آنان بيان كنيد.
2- حقيقت ايمان و كفر و رابطه آنها با علم و جهل را شرح دهيد.
3- نصاب لازم ايمان و كفر را توضيح دهيد.
4- نسبت شرك و نفاق با كفر را بيان كنيد.
5- اسلام و كفر فقهى چه نسبتى با ايمان و كفر كلامى دارد؟
6- تأثير ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى و راز آن را بيان كنيد.
7- شواهد قرآنى بر اين تأثير را ذكر كنيد.
درس پنجاه و پنجم : رابطه متقابل ايمان و عمل
مقدّمه
دانستيم كه عامل اصلى در سعادت و شقاوت ابدى، ايمان و كفر است و ايمان پايدار،
سعادت جاودانى را تضمين مىكند هر چند ارتكاب گناهان، موجب عذابهاى محدودى شود؛ و
از سوى ديگر، كفر پايدار، موجب شقاوت ابدى مىشود و با وجود آن، هيچ كار نيكى سبب
سعادت اخروى نمىگردد.
ضمناً اشاره كرديم كه ايمان و كفر، قابل شدّت و ضعف مىباشد و ممكن است تراكم
گناهان بزرگ به سلب ايمان بينجامد. و همچنين انجام كارهاى نيك، ريشه كفر را ضعيف
مىكند و ممكن است زمينه ايمان را فراهم سازد.
از اينجا اهميّت سؤال درباره رابطه بين ايمان و عمل، روشن مىشود و در اين درس به
توضيح پاسخ آن مىپردازيم.
رابطه ايمان با عمل
از بيان گذشته روشن شد كه ايمان، حالتى است روانى كه از دانش و گرايش، مايه مىگيرد
و لازمهاش اين است كه شخص با ايمان، تصميم اجمالى بر عمل كردن به لوازم چيزى كه به
آن ايمان دارد بگيرد.
بنابراين، كسى كه آگاه به حقيقتى است ولى تصميم دارد كه هيچگاه به هيچ يك از لوازم
آن، عمل نكند ايمان به آن نخواهد داشت و حتى اگر ترديد داشته باشد كه به آنها عمل كند
يا نكند باز هم هنوز ايمان نياورده است. قرآن كريم مىفرمايد:
«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ
لَمّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ»
(503).
(گروهى از) اعراب (بيابانى به پيامبر اكرم) گفتند: ما ايمان آورديم. بگو: شما ايمان
نداريد ولى بگوييد اسلام آورديم، و هنوز ايمان در دلهايتان وارد نشده است.
اما ايمان واقعى هم مراتبى دارد و چنان نيست كه هر مرتبهاى از آن، ملازم به انجام
همه وظايف مربوطه باشد و ممكن است هيجانات شهوى يا غضبى، شخص ضعيف الايمان را به
عصيان بكشاند ولى نه به گونهاى كه تصميم بر عصيان دائم و مخالفت با همه لوازم
ايمانش بگيرد. و البته هر قدر، ايمان قويتر و كاملتر باشد تأثير بيشترى در انجام
اعمال مناسب با آن خواهد داشت.
حاصل آنكه: ذاتاً اقتضاى عمل كردن به لوازم آن را دارد و مقدار همين تأثير اقتضائى
هم بستگى به شدت و ضعف آن دارد و در نهايت، اراده و تصميم شخص است كه انجام يا ترك
كارى را متعيّن مىسازد.
رابطه عمل با ايمان
عمل اختيارى يا شايسته و همسوى با ايمان است و يا ناشايسته و مخالف با جهت آن در
صورت اوّل، ايمان را تقويت و دل را نورانىتر مىسازد. و در صورت دوم، موجب ضعف
ايمان و ظلمانى شدن قلب مىگردد. بنابراين، اعمال صالحهاى كه از شخص مؤمن، صادر
مىشود در عين حال كه از ايمانش مايه مىگيرد به نوبه خود بر قوّت و ثَبات ايمان
مىافزايد و زمينه كارهاى نيك ديگرى را فراهم مىسازد و مىتوان تأثير عمل نيك در
تكامل ايمان را از اين آيه شريفه استظهار كرد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ
الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُه»
(504).
سخن و (اعتقاد) خوب به سوى خدا صعود مىكند و عمل صالح، آن را رفعت مىبخشد
(505).
و همچنين در آيات متعدّدى از زياد شدن ايمان و نور و هدايت نيكوكاران ياد شده است
(506).
از سوى ديگر، در صورتى كه انگيزه هايى مخالف با مقتضاى ايمان، پديد آمد و موجب
انجام كارهاى ناشايستهاى گرديد و قوّت ايمان شخص به حدى نبود كه مانع از بروز و
صدور آنها شود ايمان وى روبه ضعف مىنهد و زمينه براى تكرار گناه، آماده مىشود و
اگر اين روند هم چنان ادامه يابد، به ارتكاب گناهان بزرگتر و تكرار آنها مىانجامد
و سرانجام اصل ايمان را تهديد به زوال مىكند و (العياذباللّه) آن را تبديل به كفر
و نفاق مىسازد.
قرآن كريم درباره كسانى كه كارشان به نفاق كشيده شده مىفرمايد:
«فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا
اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ»
(507).
به دنبال اينكه با خدا خلف وعده كردند و دروغ مىگفتند نفاقى را در دلهايشان پديد
آورد تا روزى كه او را ملاقات كنند.
و نيز مىفرمايد: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا
بِ آياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ»
(508).
آنگاه عاقبت كسانى كه بدترين گناهان را مرتكب شدند اين بود كه آيات الهى را تكذيب
كرده آنها را مورد استهزاء قرار مىدادند.
و همچنين در آيات متعدّدى از افزايش كفر و ظلمت و قساوت گنهكاران ياد شده است
(509).
نتيجه
با توجه به روابط متقابل ايمان و عمل و نقش آنها در سعادت انسان مىتوان حيات
سعادتمندانه را به درختى تشبيه كرد
(510) كه ايمان به خداى يگانه و به فرستادگان و
پيامهاى او
و به روز پاداش و كيفر الهى، ريشه هاى آن را تشكيل مىدهد، و تنهاش همان تصميم
اجمالى و بسيط بر عمل كردن به لوازم ايمان است كه بدون واسطه، از آن مىرويد، و شاخ
و برگهاى آن عبارت است از اعمال شايستهاى كه از ريشه ايمان، مايه مىگيرند. و ميوه
آن، سعادت ابدى خواهد بود. و اگر ريشه نباشد تنه و شاخ و برگى پديد نمىآيد و
ميوهاى هم به بار نخواهد آورد.
ولى چنان نيست كه وجود ريشه هميشه ملازم با شاخ و برگ مناسب و دادن ميوه مطلوب باشد
بلكه گاهى در اثر نامساعد بودن شرايط محيط و بروز آفات گوناگون، شاخ و برگ لازم
نمىرويد و نه تنها ميوه مطلوب را به بار نمىآورد كه گاهى به خشكيدن درخت نيز منجر
مىشود.
همچنين ممكن است در اثر پيوندهايى كه به شاخه و تنها و حتى به ريشه درخت، زده
مىشود آثار ديگرى از آن، ظاهر گردد و احياناً به تبديل آن به درخت ديگرى منتهى
شود، و اين همان تبديل ايمان به كفر (ارتداد) است.
حاصل آنكه: ايمان به امور ياد شده، عامل اصلى سعادت انسان است ولى تأثير كامل اين
عامل، مشروط به جذب موادّ غذايى لازم از راه اعمال صالحه، و دفع آفات و موادّ زيان
بار به وسيله اجتناب از گناهان است.
و ترك واجبات و ارتكاب محرّمات، ريشه ايمان را ضعيف مىكند و گاهى به خشكيدن آن،
منتهى مىشود، چنانكه پيوند عقايد نادرست، موجب دگرگونى ماهيّت آن مىگردد.
پرسش
1- تأثير ايمان در اعمال نيك را توضيح دهيد.
2- تأثير اعمال نيك و بد در قوّت و ضعف ايمان را شرح دهيد.
3- مجموع روابط متقابل ايمان و عمل و رابطه آنها با سعادت انسان را بيان كنيد.
درس پنجاه و ششم : چند نكته مهمّ
مقدّمه
برخى از كسانى كه آشنايى كافى با فرهنگ اسلامى ندارند و كارهاى انسانى را براساس
معيارهاى سطحى و ظاهرى، ارزشگذارى مىكنند و توجهّى به اهميّت انگيزه و نيّت فاعل،
و باصطلاح «حُسن فاعلى» (در برابر حسن فعلى) ندارند و يا ملاك ارزش كار را تنها
تأثير در آسايش زندگى دنيوى ديگران مىپندارند، چنين كسانى در تحليل بسيارى از
عقايد و معارف اسلامى، دچار انحراف مىشوند و يا از درك و تبيين آنها فرو مىمانند
و از جمله در تبيين نقش ايمان و رابطه آن با اعمال صالحه، و نقش ويرانگر كفر و شرك،
و تبيين برترى بعضى از اعمال كم حجم و كوتاه مدت بر كارهاى پرحجم و درازمدّت، دچار
كژانديشى مىگردند و مثلاً چنين مىپندارند كه مخترعين بزرگى كه اسباب آسايش ديگران
را فراهم كردهاند يا آزادى خواهانى كه در راه آزادى ملتشان مبارزه نمودهاند
مىبايست داراى مقام اخروى والا و ارجمندى باشند هر چند بهرهاى از ايمان به خدا و
روز قيامت نداشته باشند. و گاهى كار به آنجا مىكشد كه ايمان لازم براى سعادت حقيقى
را ايمان به ارزشهاى انسانى و پيروزى نهائى كارگران و زحمتكشان در همين جهان،
معرّفى مىكنند و حتّى مفهوم «خدا» را هم مفهومى ارزشى و مساوى با ايده آل اخلاقى،
قلمداد مىكنند!!
هر چند از مطالبى كه در دروس گذشته بيان شده مىتوان نقاط ضعف و انحراف در اين
پندارها را باز شناخت ولى نظر به شيوع اين گونه افكار در عصر حاضر و خطرى كه براى
نسل آينده در بردارد بجاست كه توضيح بيشترى درباره آنها داده شود.
البته بحث وافى و همه جانبه پيرامون اين گونه مسائل، مجال وسيعترى را مىطلبد از
اينرو، در اينجا با توجه به بُعد عقيدتى آنها و با شيوهاى متناسب با نگارش اين
كتاب، تنها به بيان اساسى ترين نكات مىپردازيم.
كمال حقيقى انسان
اگر درخت سيبى را با درخت بى ثمرى مقايسه كنيم درخت سيب را ارزشمندتر از درخت بى
ثمر مىشماريم. و اين قضاوت، تنها بخاطر استفاده بيشتر انسان از درخت ميوه دار نيست
بلكه درخت ميوه دار از آن جهت كه وجود كامل ترى دارد و آثار وجودى بيشترى از آن،
پديد مىآيد ذاتاً ارزشمندتر مىباشد. ولى همين درخت سيب در صورتى كه آفت زده شود و
از مسير تكاملش منحرف گردد ارزش خود را از دست مىدهد و حتى ممكن است منشأ آلودگى و
زيانهايى براى ديگران نيز بشود.
انسان هم در مقايسه با ساير جانداران همين حكم را دارد و در صورتى كه به كمال لايق
خودش برسد و آثار وجودى متناسب با فطرتش ظاهر گردد ارزشمندتر از آنها خواهد بود ولى
اگر دچار آفات و انحرافات شود ممكن است از ساير حيوانات هم پستتر و زيانبارتر گردد
چنانكه در قرآن كريم، بعضى از انسانها بدتر از همه جنبندگان
(511) و گمراهتر از
چهارپايان (512) شمرده شده اند.
از سوى ديگر، اگر كسانى درخت سيب را فقط تا هنگام شكوفه دادن ديده باشند گمان
مىكنند كه اوج شكوفايى آن همان است و ديگر كمال بالاترى ندارد. همچنين كسانى كه
تنها كمالات متوسط انسان را مشاهده كردهاند نمىتوانند به حقيقت و كمال نهائى او
پى ببرند و تنها كسانى مىتوانند ارزش واقعى انسان را بشناسند كه با كمال نهائى وى
آشنا باشند.
اما كمال حقيقى انسان از قبيل كمالات مادّى و طبيعى نيست زيرا چنانكه قبلا بيان شد
انسانيّت انسان، بستگى به روح ملكوتى دارد و تكامل انسانى هم در حقيقت، همان تكامل
روح است كه با فعاليّت اختيارى خودش حاصل مىشود خواه فعاليّت درونى و قلبى باشد و
خواه
فعاليّت بيرونى و با وساطت اندامهاى بدن، و چنين كمالى را نمىتوان از راه تجارب
حسّى و با مقياسهاى كمّى، شناسايى و اندازه گيرى كرد و طبعاً راه رسيدن به آن را
نيز نمىتوان با وسايل آزمايشگاهى شناخت. پس كسى كه خودش به چنين كمالى نرسيده و آن
را با علم حضورى و شهود قلبى نيافته است بايد آن را از راه برهان عقلى و يا از راه
وحى الهى و كتب آسمانى بشناسد.
اما از نظر وحى و بيانات قرآنى و سخنان اهل بيت عصمت و طهارت (س) جاى ترديد نيست كه
كمال نهائى انسان، مرتبهاى است از وجود وى كه با تعبير «قرب الهى» به آن، اشاره
مىشود و آثار آن، نعمتهاى ابدى و رضوان الهى است كه در عالم آخرت، ظاهر مىگردد و
راه كلّى آن، خداپرستى و تقوى است كه همه شئون زندگى فردى و اجتماعى را در برمى
گيرد.
و اما از نظر عقلى، براهين پيچيدهاى بر اين مطلب مىتوان اقامه كرد كه نيازمند به
مقدّمات فلسفى زيادى است و ما در اينجا مىكوشيم بيان سادهاى را ارائه دهيم:
تبيين عقلى
انسان بالفطره خواهان كمال نامحدود است كه علم و قدرت، از مظاهر آن به شمار مىرود،
و رسيدن به چنين كمالى است كه موجب لذّت نامحدود و سعادت پايدار مىگردد. و هنگامى
چنين كمالى براى انسان، ميسّر خواهد بود كه با منبع نامحدود علم و قدرت و كمال مطلق
يعنى خداى متعال، ارتباط پيدا كند و همين ارتباط است كه به نام «قرب» ناميده
مىشود (513).
پس كمال حقيقى انسان كه هدف آفرينش اوست در سايه ارتباط و قرب به خداى متعال، حاصل
مىشود و انسانى كه نازلترين مرتبه اين كمال يعنى ضعيف ترين مرتبه ايمان را هم
نداشته باشد همانند درختى است كه هنوز به بار ننشسته و نوبر آن هم به دست نيامده
است و اگر چنين درختى در اثر آفت زدگى، استعداد ميوه دادن را از دست بدهد از درختان
بى ثمر هم پستتر خواهد بود.
بنابراين، اهميّت نقش ايمان در كمال و سعادت انسان بدين جهت است كه ويژگى اصلى
روح انسان، ارتباط آگاهانه و اختيارى با خداى متعال است و بدون آن، از كمال لايق و
آثار آن، محروم مىشود و به ديگر سخن: انسانيّتش به فعليّت نمىرسد. و در صورتى كه
با سوء اختيار، چنين استعداد والايى را از بين ببرد بزرگترين ستم را بر خويش روا
داشته و مستوجب عقوبت ابدى خواهد شد و قرآن كريم درباره چنين كسانى مىفرمايد:
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا
يُؤْمِنُونَ» (514).
تحقيقاً بدترين جنبدگان نزد خداى متعال كسانى هستند كه كفر ورزيدهاند و ايمان
نمىآورند.
حاصل آنكه: هريك از ايمان و كفر، جهت اصلى حركت انسان به سوى كمال و سعادت يا سقوط
و شقاوت را تعيين مىكند و طبعاً هر كدام مؤخّر باشد تأثير نهائى و سرنوشت ساز را
خواهد داشت.
نقش انگيزه و نيّت
با توجه به اصل مذكور، روشن مىشود كه ارزش حقيقى براى كارهاى اختيارى انسان، بستگى
به تأثير آنها در رسيدن به كمال حقيقى يعنى قرب به خداى متعال دارد. و هر چند
كارهايى كه به نحوى حتى با چند واسطه زمينه تكامل ديگران را فراهم مىكند متّصف به
حسن و فضيلت مىشود اما تأثير آنها در سعادت ابدى فاعل، منوط به تأثيرى است كه در
تكامل روح وى داشته باشد.
از سوى ديگر، ارتباط افعال خارجى با روح فاعل، از راه اراده، حاصل مىشود كه كار
بىواسطه اوست، و اراده كار، از ميل و شوق و محبت به غايت و نتيجه كار برمى خيزد و
همين انگيزه است كه حركتى در درون روح به سوى هدف مقصود، پديد مىآورد و در شكل
اراده كار، متبلور مىشود. پس ارزش كار ارادى، تابع انگيزه و نيّت فاعل است و حسن
فعلى بدون حسن فاعلى، تأثيرى در تكامل روح و سعادت ابدى نخواهد داشت و به همين دليل
است كه كارهايى كه با انگيزه هاى مادّى و دنيوى انجام مىگيرد تأثيرى در سعادت ابدى
ندارد
و بزرگترين خدمات اجتماعى هم اگر به قصد خودنمايى (رياء) باشد كمترين سودى را براى
فاعل در بر نخواهد داشت (515) بلكه ممكن است موجب زيان و انحطاط روحى او هم بشود. و بر
همين اساس است كه قرآن كريم، تأثير اعمال صالحه در سعادت اخروى را مشروط به ايمان و
قصد تقرّب (اراده وجه اله و ابتغاء مرضات الله) دانسته است
(516).
حاصل آنكه: اولا كار نيك، منحصر به خدمت كردن به ديگران نيست. ثانياً خدمت به
ديگران هم مانند عبادات فردى در صورتى مؤثر در كمال نهائى و سعادت ابدى خواهد بود
كه از انگيزه الهى، سرچشمه گرفته باشد.
پرسش
1- ارزش حقيقى هر موجودى به چيست؟
2- كمال نهائى انسان را چگونه مىتوان شناخت؟
3- اثبات كنيد كه كمال نهائى انسان، تنها در سايه ارتباط و قرب به خداى متعال، حاصل
مىشود.
4- اثبات كنيد كه تأثير كارهاى نيك در سعادت ابدى انسان، مشروط به انگيزه الهى است.