آموزش عقايد
(دوره سه جلدى)

آية اللّه محمد تقى مصباح يزدى

- ۹ -


درس بيست و هشتم : حلّ چند شبهه

پيرامون مسأله اعجاز، شبهاتى مطرح مى‌شود كه اينك به ذكر و توضيح آنها مى‌پردازيم:

آيا اعجاز، اصل عليّت را نقض نمى‌كند؟

1- شبهه اول آنكه: هر پديده مادّى، علت خاصى دارد كه مى‌توان آنرا به كمك آزمايشهاى علمى شناخت، و ناشناخته بودن علت پديده‌اى كه معلول نقص ابزارهاى آزمايشگاهى مى‌باشد را نمى‌توان دليلى بر عدم وجود علت عادى براى پديده‌اى قلمداد كرد. بنابراين، پديده هاى خارق العاده را تنها به اين عنوان مى‌توان پذيرفت از علل و عوامل ناشناخته‌اى بوجود مى‌آيند. و حداكثر، آگاهى از علل آنها در زمانى كه هنوز ناشناخته هستند را مى‌توان امرى اعجازآميز بحساب آورد. و اما انكار علل قابل شناخت بوسيله آزمايشهاى علمى، بمعناى نقض اصل عليّت و مردود است.

پاسخ اين است كه اصل عليّت، بيش از اين، اقتضائى ندارد كه براى هر موجود وابسته و معلولى، علتى اثبات شود و اما اينكه هر علتى بايد لزوماً قابل شناخت بوسيله آزمايشهاى علمى باشد به هيچ وجه لازمه اصل عليّت نيست و دليلى هم بر آن نمى‌توان يافت زيرا بُرد آزمايشهاى علمى، محدود به امور طبيعى است و هرگز نمى‌توان وجود يا عدم امور ماوراء طبيعى يا عدم تأثير آنها را بوسيله ابزارهاى آزمايشگاهى، ثابت كرد.

و اما تفسير اعجاز به آگاهى از علل ناشناخته، صحيح نيست زيرا اگر اين آگاهى از راه علل عادى، بدست آمده باشد تفاوتى با ساير پديده هاى عادى نخواهد داشت و به هيچ وجه نمى‌توان آنرا امرى خارق العاده بحساب آورد، و اگر آگاهى مزبور بصورت غيرعادى، حاصل شده باشد هر چند امرى خارق العاده خواهد بود و در صورتى كه مستند به اذن خاص خداى متعال و بعنوان دليلى بر صدق نبوت باشد يكى از اقسام معجزه (معجزه علمى) بشمار خواهد رفت چنانكه آگاهى حضرت عيسى (عليه السلام) از خوراكها و اندوخته هاى مردم، يكى از معجزات آن حضرت شمرده شده است (79)، ولى نمى‌توان معجزه را منحصر به همين قسم دانست و ساير اقسام آنرا نفى كرد. سرانجام، جاى اين سؤال، باقى مى‌ماند كه فرق بين اين پديده با ساير پديده هاى خارق العاده، در ارتباط با اصل عليّت چيست؟

آيا خرق عادت، بمنزله تغيير در سنّت الهى نيست؟

2- شبهه دوم آنكه: سنت الهى بر اين، جارى شده كه هر پديده‌اى را از راه علت خاصى بوجود بياورد، و طبق آيات كريمه قرآن سنتهاى الهى، تغيير و تبديلى نخواهد يافت (80). بنابراين، خرق عادت كه بمنزله تغيير و تبديل در سنت الهى است بوسيله چنين آياتى نفى مى‌شود.

اين شبهه، نظير شبهه پيشين است با اين تفاوت كه در آنجا صرفاً از راه عقل، استدلال مى‌شود و در اينجا به آيات قرآنى، استناد شده است. و پاسخ آن اينست: انحصار اسباب و علل پديده ها در اسباب و علل عادى را يكى از سنتهاى تغييرناپذير الهى شمردن، سخنى است بى دليل، و نظير اينست كه كسى ادعا كند كه منحصر بودن علت حرارت در آتش، يكى از سنتهاى تغييرناپذير الهى است! و در برابر چنين ادعاهايى مى‌توان گفت كه تعدّد انواع علل براى انواع معلولها و جانشين شدن اسباب غيرعادى براى اسباب عادى، امرى است كه هميشه در جهان وجود داشته و از اينروى بايد آنرا يكى از سنن الهى بشمار آورد و منحصر شدن اسباب به اسباب عادى را تغييرى براى آن تلقى كرد كه در آيات كريمه قرآن، نفى شده است.

بهرحال، تفسير كردن آياتى كه دلالت بر نفى تغيير و تحول در سنتهاى الهى دارد بصورتى كه جانشين ناپذيرى اسباب عادى بعنوان يكى از آن سنتهاى تغييرناپذير بحساب آيد تفسيرى است بى دليل. بلكه آيات فراوانى كه دلالت بر وقوع معجزات و خوارق عادت دارد دليل محكمى بر عدم صحّت اين تفسير مى‌باشد. و تفسير صحيح آيات مزبور را بايد از كتب تفسير، جستجو كرد و در اينجا بطور اجمال، اشاره مى‌كنيم كه اين دسته از آيات شريفه، ناظر به نفى تخلف معلول از علت است نه نفى تعدّد علت و جانشين شدنِ علت غيرعادى نسبت به علت عادى، بلكه شايد بتوان گفت كه قدر متيقّن از مورد اين آيات، تأثير اسباب و علل غيرعادى است.

چرا پيامبر اسلام از ارائه معجزات، خوددارى مى‌كرد؟

3- شبهه سوم آنكه: در قرآن كريم آمده است كه مردم مكرراً از پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) درخواست معجزات و خوارق عادت مى‌كردند و آن حضرت از اجابت چنين درخواستهايى خوددارى مى‌كرد (81) و اگر ارائه معجزات، راهى براى اثبات نبوت است چرا پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از اين راه، استفاده نمى‌كرد؟

پاسخ اينست كه اينگونه آيات، مربوط به درخواستهايى است كه بعد از اتمام حجت و اثبات نبوت آن حضرت از هر سه راه (قرائن صدق، بشارات پيامبران پيشين، و ارائه معجزه) و از سر لجاج و عناد يا اغراض ديگرى غير از كشف حقيقت انجام مى‌گرفت (82) و حكمت الهى، اقتضاء اجابت چنين درخواستهايى را نداشت.

توضيح آنكه: هدف از ارائه معجزات كه امرى استثنائى در نظام حاكم بر اين جهان است و گاهى بعنوان اجابت درخواست مردم (مانند ناقه حضرت صالح (عليه السلام)) و گاهى بطور ابتدايى (مانند حضرت عيسى (عليه السلام)) انجام مى‌گرفت شناساندن پيامبران خدا و اتمام حجت بر مردم بود نه الزام بر پذيرفتن دعوت انبياء (عليهم السلام) و تسليم و انقياد جبرى در برابر ايشان، و نه فراهم كردن وسيله‌اى براى سرگرمى و بر هم زدن نظام اسباب و مسبّبات عادى. و چنان هدفى اقتضاء پاسخ مثبت به هر درخواستى را ندارد بلكه اجابت بعضى از آنها خلاف حكمت و نقض غرض مى‌باشد مانند درخواستهايى كه مربوط به كارهايى بود كه راه گزينش را مسدود مى‌ساخت و مردم را براى پذيرفتن دعوت انبياء (عليهم السلام) تحت فشار قرار مى‌داد يا درخواستهايى كه از سر عناد و لجاج و يا با انگيزه هاى ديگرى غير از حقيقت جويى، انجام مى‌گرفت. زيرا از سويى، ارائه معجزات، به ابتذال كشيده مى‌شد و مردم بعنوان سرگرمى به تماشاىِ آنها روى مى‌آورند، يا براى تأمين منافع شخصى، گرد پيامبران اجتماع مى‌كردند؛ و از سوى ديگر، باب امتحان و آزمايش و گزينش آزاد، مسدود مى‌شد و مردم از روى كراهت و تحت تأثير عامل فشار، پيروى انبياء (عليهم السلام) را مى‌پذيرفتند و اين هر دو، برخلاف حكمت و هدف از ارائه معجزات بود. اما در غير اين موارد و در جايى كه حكمت الهى، اقتضاء مى‌كرد درخواستهاى ايشان را مى‌پذيرفتند چنانكه معجزات فراوانى از پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نيز ظاهر گشت كه بسيارى از آنها با نقل با متواتر، ثابت شده است و در رأس آنها معجزه جاودانى آن حضرت يعنى قرآن كريم قرار دارد و توضيح آن خواهد آمد.

آيا معجزات، برهان عقلى است يا دليل اقناعى؟

4- شبهه چهارم آنكه: معجزه از آن جهت كه منوط به اذن خاص الهى است مى‌تواند نشانه‌اى بر وجود ارتباط خاصى بين خداى متعال و آورنده معجزه باشد به اين دليل كه آن اذن خاص را به او داده، و به تعبير ديگر: كار خود را بدست او و از مجراى اراده او تحقق بخشيده است. اما لازمه عقلىِ اين نوع ارتباط، آن نيست كه ارتباط ديگرى هم بين خداى متعال و آورنده معجزه، بعنوان فرستادن و گرفتن وحى، برقرار باشد. پس نمى‌توان معجزه را دليلى عقلى بر صحّت ادّعاى نبوت شمرد و حداكثر بايد آنرا نوعى دليل ظنّى و اقناعى بحساب آورد.

پاسخ اين است كه كار خارق العاده هر چند خارق العاده الهى باشد خودبخود دلالتى بر وجود رابطه وحى ندارد و از اينروى نمى‌توان كرامات اولياء خدا را دليلى بر پيامبرى ايشان دانست ولى سخن درباره كسى است كه ادّعاى نبوت كرده و معجزه را بعنوان نشانه‌اى بر صدق ادّعاى خودش انجام داده است. اگر فرضاً چنين كسى به دروغ، ادّعاى نبوّت مى‌كرد يعنى بزرگترين و زشت ترين گناهانى كه موجب بدترين مفاسد دنيا و آخرت مى‌شود را انجام مى‌داد (83) هرگز صلاحيت و شايستگى چنان ارتباطى را با خداى متعال نمى‌داشت و حكمت الهى اقتضاء نمى‌كرد كه قدرت بر ارائه معجزه را به او بدهد تا موجبات گمراهى بندگان را فراهم آورد. (84)

حاصل آنكه: عقل به روشنى درمى يابد كه كسى شايستگىِ ارتباط خاص با خداى متعال و اعطاء قدرت بر انجام معجزات را دارد كه به مولاى خودش خيانت نكند و موجبات گمراهى و بدبختى ابدىِ او را فراهم نياورد.

بنابراين، آوردن معجزه، دليل عقلىِ قاطعى بر صحّت ادعاى نبوّت خواهد بود.

پرسش

1- مفاد اصل عليّت چيست؟ و لازمه آن كدام است؟

2- چرا پذيرفتن اصل عليّت، منافاتى با پذيرفتن اعجاز ندارد؟

3- چرا تفسير اعجاز، به آگاهى از علل ناشناخته، صحيح نيست؟

4- آيا پذيرفتن اعجاز، منافاتى با تغييرناپذيرى سنتهاى الهى دارد؟ چرا؟

5- آيا انبياء ابتدائاً اقدام به آوردن معجزه مى‌كردند يا برحسب درخواست مردم انجام مى‌دادند؟

6- چرا پيامبران به هر درخواستى براى معجزه، پاسخ مثبت نمى‌دادند؟

7- توضيح دهيد كه معجزه، تنها يك دليل ظنّى اقناعى نيست بلكه برهانى عقلى بر صدق ادّعاى نبوّت است.

درس بيست و نهم : ويژگيهاى پيامبران

كثرت پيامبران

تاكنون سه مسأله بنيادى از مسائل نبوت و راهنماشناسى را مورد بحث قرار داديم و به نتيجه رسيديم كه با توجه به نارسايى دانش بشرى براى دستيابى به همه معلوماتى كه نقش اساسى را در سعادت دنيا و آخرت دارد مقتضاى حكمت الهى اين است كه پيامبر يا پيامبرانى را برگزيند و حقايق مورد نياز را به ايشان تعليم دهد تا آنها را سالم و دست نخورده به ساير انسانها برسانند، و از سوى ديگر: آنان را براى ديگران بگونه‌اى معرفى كند كه حجت بر ايشان تمام شود، و عمومى ترين راه آن، ارائه معجزات مى‌باشد.

اين مطالب را با براهين عقلى، اثبات كرديم. ولى براهين مزبور، دلالتى بر لزوم تعدّد انبياء و كتب و شرايع آسمانى نداشت، و اگر فرضاً شرايط زندگى بشر بگونه‌اى بود كه يك پيامبر مى‌توانست همه نيازمنديهاى انسانها را تا پايان جهان، بيان كند بطورى كه هر فردى و هر گروهى در طول تاريخ بتواند وظيفه خود را بوسيله پيامهاى همان پيامبر بشناسند خلاف مقتضاى اين براهين نبود.

اما مى‌دانيم كه: اولا عمر هر انسانى و از جمله پيامبران محدود است و مقتضاى حكمت آفرينش، اين نبوده كه نخستين پيامبر تا پايان جهان، زنده بماند و همه انسانها را شخصاً راهنمايى كند.

ثانياً شرايط و اوضاع و احوال زندگى انسانها در زمانها و مكانهاى مختلف يكسان نيست و اين اختلاف و تغيير شرايط و بويژه، پيچيده شدنِ تدريجىِ روابط اجتماعى مى‌تواند در كيفيت و كميّت احكام و قوانين و مقرّرات اجتماعى، مؤثر باشد و در پاره‌اى از موارد، تشريع قوانين جديدى را مى‌طلبد و اگر اين قوانين بوسيله پيامبرى كه هزاران سال قبل، مبعوث شده بيان مى‌شد كار لغو و بيهوده‌اى مى‌بود چنانكه حفظ و تطبيق آنها بر موارد خاص، كار بسيار سخت و دشوارى مى‌باشد.

ثالثاً در بسياى از زمانهاى گذشته امكانات تبليغ و نشر دعوت انبياء (عليهم السلام) به گونه‌اى نبوده كه يك پيامبر بتواند پيامهاى خود را به همه جهانيان ابلاغ نمايد.

رابعاً تعاليم يك پيامبر در ميان همان مردمى كه آنها را دريافت مى‌داشتند به مرور زمان و تحت تأثير عوامل مختلفى دستخوش تحريف (85) و تفسيرهايى نادرست قرار مى‌گرفت و پس از چندى تبديل به يك آيين انحرافى مى‌شد، چنانكه آيين توحيدىِ عيسى بن مريم (عليهما السلام) پس از چندى تبديل به آيين تثليث و سه گانگى گرديد.

با توجه به اين نكات، حكمت تعدّد انبياء (عليهم السلام) و اختلاف شرايع آسمانى در پاره‌اى از احكام عبادى يا قوانين اجتماعى، روشن مى‌شود (86) با اينكه همه آنها علاوه بر يكسانى در اصول عقايد و مبانى اخلاقى، در كلّيات احكام فردى و اجتماعى نيز هماهنگى داشته اند (87). مثلاً نماز در همه اديان آسمانى، وجود داشته هر چند كيفيّت اداء يا قبله نمازِ امتها متفاوت بوده است، يا زكوة و انفاق در همه شرايع بوده گرچه مقدار يا موارد آن يكسان نبوده است.

بهرحال، ايمان به همه پيامبران و فرق نگذاشتن بين آنها از نظر تصديق نبوت و نيز پذيرفتن همه پيامها و معارفى كه بر آنان نازل شده و عدم تبعيض بين آنها، بر هر انسانى لازم است (88) و تكذيب هيچيك از پيامبر، بمنزله تكذيب همه ايشان، و انكار يك حكم الهى، بمثابه انكار همه احكام خداست (89). البته وظيفه عملىِ هر امتى و در زمانى، پيروى از دستورالعملهاى پيامبرِ همان امت و همان زمان مى‌باشد.

نكته‌اى را كه بايد در اينجا خاطر نشان كنيم اين است كه هر چند عقل انسان مى‌تواند با توجه به نكات ياد شده، حكمت تعدّد انبياء و كتب آسمانى و تفاوت شرايع الهى را درك مى‌كند اما نمى‌تواند فرمول دقيقى براى تعداد پيامبران و شرايع آسمانى بدست بياورد به گونه‌اى كه بتواند قضاوت كند كه در چه زمان و در چه مكانى مى‌بايست پيامبر ديگرى مبعوث شود يا شريعت جديدى نازل گردد. همين اندازه مى‌توان فهميد كه هر گاه شرايط زندگى بشر به گونه‌اى باشد كه دعوت پيامبر به همه جهانيان برسد و پيامهاى او براى آيندگان، محفوظ و مصون بماند و دگرگونى شرايط اجتماعى، مستلزم تشريعات اساسىِ جديد و تغيير احكام و قوانين موجود نباشد ارسالِ پيامبر ديگرى ضرورت نخواهد داشت.

تعداد پيامبران

چنانكه اشاره شد عقل ما، راهى براى تعيين تعداد پيامبران و كتب آسمانى ندارد و اثبات اينگونه مطالب، جز از راه دليل نقلى، ميسر نيست. در قرآن كريم هم با اينكه تأكيد شده بر اينكه خداى متعال براى هر امتى پيامبرى مبعوث فرموده (90)، اما شماره امتها و پيامبران ايشان مشخص نگرديده و تنها نام بيست و چند نفر از انبياء الهى (عليهم السلام) ذكر شده و به داستان چند نفر ديگر بدون ذكر نام ايشان نيز اشاره شده است (91). ولى در چند روايت منقول از اهل بيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم اجمعين) آمده است (92) كه خداى متعال يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر، مبعوث فرموده، و سلسله انبياء با حضرت آدم ابوالبشر (عليه السلام) آغاز، و با حضرت محمد بن عبدالله (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) پايان يافته است.

پيامبران خدا علاوه بر عنوان «نبى» كه نشانه اين منصب خاص الهى است داراى صفات ديگرى از قبيل «نذير» و «مُنذِر» و «بشير» و «مُبَشِّر» (93) بوده‌اند و نيز از «صالحين» و «مُخلَصين» بشمار مى‌رفته‌اند و شمارى از ايشان، منصب «رسالت» را هم داشته‌اند و در بعضى از روايات، عده رسولان الهى سيصد و سيزده نفر، تعيين شده است (94).

به همين مناسبت، در اينجا به توضيحى پيرامون مفهوم نبوّت و رسالت و فرق بين «نبى» و «رسول» مى‌پردازيم.

نبوت و رسالت

واژه «رسول» به معناى «پيام آور»، و واژه «نبى» اگر از مادّه «نبأ» باشد به معناى «صاحب خبر مهم» و اگر از مادّه «نبو» باشد به معناى «داراى مقام والا و برجسته» است.

بعضى گمان كرده‌اند كه مفهوم نبى، اعم از مفهوم رسول است به اين بيان: نبى يعنى كسى كه از طرف خداى متعال به او وحى شده باشد خواه مأمور به ابلاغ به ديگران هم باشد و خواه نباشد، ولى رسول يعنى كسى كه مأموريت ابلاغ وحى را هم داشته باشد.

اما اين ادعا، صحيح نيست، زيرا در بعضى از آيات قرآن كريم، صفت «نبى» بعد از صفت «رسول» آمده است (95) در صورتى كه طبق بيان مزبور، بايد صفتى كه مفهوماً عام باشد (نبى) قبل از صفت خاص (رسول) ذكر شود. افزون بر اين، دليلى بر اختصاص مأموريت ابلاغ وحى، به رسولان نداريم.

در پاره‌اى از روايات آمده است كه مقتضاى مقام نبوت اين است كه فرشته وحى را در حال خواب ببيند و در حال بيدارى، فقط صداى او را بشنود در حالى كه صاحب مقام رسالت، فرشته وحى را در حال بيدارى هم مى‌بيند (96).

اما اين فرق را هم به حساب مفهوم لفظ نمى‌توان گذاشت. و بهرحال، آنچه را مى‌توان پذيرفت اين است كه «نبى» از نظر مصداق (و نه از نظر مفهوم) اعم از رسول است. يعنى همه پيامبران، داراى مقام نبوت بوده‌اند ولى مقام رسالت اختصاص به گروهى از ايشان داشته است و به حسب روايتى كه قبلا اشاره شد تعداد رسولان، سيصد و سيزده نفر مى‌باشد. و طبعاً مقام ايشان بالاتر از مقام ساير انبياء خواهد بود، چنانكه خود رسولان هم از نظر مقام و فضيلت، يكسان نبوده اند (97) و بعضى از ايشان به مقام «امامت» نيز مفتخر گرديده اند (98).

پيامبران اولوالعزم

در قرآن كريم، گروهى از پيامبران خدا بعنوان «اولوالعزم» معرفى شده اند (99) ولى ويژگيهاى آنان مشخص نشده است. و به حسب آنچه از روايات اهل بيت (عليهم الصلوة و السلام) بدست مى‌آيد پيامبران اولوالعزم پنج نفر بوده‌اند به اين ترتيب: حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسى، حضرت عيسى و حضرت محمد بن عبدالله (عليهم الصلاة و السلام) (100). و ويژگى ايشان علاوه بر صبر و استقامت ممتاز كه در قرآن كريم نيز به آن، اشاره شده اين بوده كه هر كدام از ايشان كتاب و شريعت مستقلى داشته‌اند و پيامبران معاصر يا متأخر، از شريعت آنان تبعيّت مى‌كرده‌اند تا هنگامى كه يكى ديگر از پيامبران اولوالعزم، مبعوث به رسالت مى‌شد و كتاب و شريعت جديدى مى‌آورد.

ضمناً روشن شد كه اجتماع دو پيامبر در زمان واحد، ممكن است چنانكه حضرت لوط، معاصر حضرت ابراهيم (عليهما السلام) بود و حضرت هارون با حضرت موسى (عليهما السلام) به پيامبرى رسيد و حضرت يحيى در زمان حضرت عيسى (عليهما السلام) مى‌زيست.

چند نكته

در پايان اين درس به چند نكته پيرامون مسأله نبوت فهرست وار اشاره مى‌كنيم:

الف- پيامبران خدا يكديگر را تصديق مى‌كرده‌اند و به آمدن پيامبرى بشارت مى‌داده اند (101). بنابراين، اگر كسى ادعاى نبوت كرد و پيامبران پيشين يا معاصر را تكذيب نمود دروغگو خواهد بود.

ب- پيامبران خدا اجر و مزدى بر انجام وظايف پيامبرى، از مردم نمى‌خواستند (102) و تنها پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مودّت اهل بيتش را بعنوان اجر رسالت، به امت خويش توصيه فرمود (103) تا تأكيدى بر پيروى از آنان باشد و در حقيقت، نفع آن به خود امت، باز مى‌گردد (104).

ج- بعضى از پيامبران خدا مناصب الهى ديگرى مانند قضاوت و حكومت داشته‌اند كه در ميان پيامبران پيشين مى‌توان بعنوان نمونه از حضرت داود و حضرت سليمان (عليهما السلام) ياد كرد. و از آيه (64) از سوره نساء، كه اطاعت هر رسولى را بطور مطلق، واجب فرموده است مى‌توان استفاده كرد كه همه رسولان داراى چنين مقامهايى بوده اند.

د- جنيان كه نوعى از مخلوقات مختار و مكلف هستند و در حال عادى، مورد رؤيت انسانها قرار نمى‌گيرند از دعوت بعضى از انبياء الهى آگاه مى‌شده‌اند و افراد صالح و پرهيزگارشان به آنان ايمان مى‌آوردند و در ميان ايشان پيروان حضرت موسى (عليه السلام) و پيروان حضرت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) وجود ندارد (105) چنانكه برخى ديگر به تبعيت از ابليس، به پيامبران خدا كفر ورزيده اند (106).

پرسش

1- حكمتهاى تعدّد انبياء را بيان كنيد.

2- وظيفه مردم نسبت به دعوت همه انبياء و دستورات ايشان چيست؟

3- در چه صورتى فرستادن پيامبر جديد، ضرورتى نخواهد داشت؟

4- تعداد انبياء و رُسُل را بيان كنيد.

5- فرق بين نبى و رسول چيست؟ و چه نسبتى از نظر مفهوم و از نظر مصداق بين آنها وجود دارد؟

6- پيامبران چه برتريهايى از نظر مناصب الهى بر يكديگر داشته اند؟

7- پيامبران اولوالعزم چه كسانى هستند؟ و ويژگيهاى ايشان كدام است؟

8- آيا تعدّد پيامبر در زمان واحد، ممكن است؟ در صورت امكان، چه نمونه هايى را مى‌توانيد ذكر كنيد؟

9- چه اوصاف ديگرى از انبياء الهى مى‌شناسيد؟

10- رفتار جنيان از نظر ايمان و كفر به انبياء چگونه بوده است؟

درس سى‌ام : مردم و پيامبران

مقدّمه

قرآن كريم هنگامى كه از پيامبران پيشين ياد مى‌كند و گوشه هايى از زندگى درخشان و پربركت ايشان را شرح مى‌دهد و زنگار تحريفات عمدى و غيرعمدى را از صفحات نورانى تاريخ ايشان مى‌زدايد اهتمام فراوانى به بيان واكنش هاى امتها در برابر انبياء (عليهم السلام) مبذول مى‌دارد: از يك سوى، به بيان موضع گيريهاى مردم در برابر پيامبران خدا و علل و عوامل مخالفتهاى ايشان مى‌پردازد؛ و از سوى ديگر به روشهاى هدايت و تربيت انبياء و مبارزه آنان بر ضدّ عوامل كفر و شرك و انحراف، اشاره مى‌كند و نيز سنتهاى الهى را در تدبير جوامع، به ويژه از نظر ارتباط متقابل مردم با انبياء يادآور مى‌شود كه حاوى نكاتى بس آموزنده و روشنگر است.

اين مباحث هر چند ارتباط مستقيم با مسائل اعتقادى و كلامى ندارد ولى هم به جهت خصلت روشنگرانه‌اى كه پيرامون مسائل نبوت دارد و بسيارى از ابهامها را در اين زمينه مى‌زدايد و هم از نظر اهميتى كه در آموزندگى و سازندگى انسانها و پند و عبرت گرفتن از حوادث مهم تاريخى دارد از اهميت فوق العاده‌اى برخوردار مى‌باشد. از اينروى، در اين درس به مهمترين آنها اشاره مى‌كنيم.

واكنش مردم در برابر پيامبران

هنگامى كه پيامبران الهى بپا مى‌خاستند و مردم را به پرستش خداى يگانه (107) و اطاعت از دستورات او، بيزارى از بتها و معبودهاى باطل و پرهيز از شياطين و طاغوتها و ترك ظلم و افساد و گناهان و كارهاى زشت، دعوت مى‌كردند عموماً با انكار و مخالفت مردم مواجه مى‌شدند (108) و مخصوصاً فرمانروايان و ثروتمندان جامعه كه سرمست عيش و نوش (109) و مغرور به مال و مكنت يا علم و دانش خودشان (110) بودند، سرسختانه كمر مبارزه با ايشان را مى‌بستند و بسيارى از قشرهاى ديگر را به دنبال خودشان مى‌كشاندند و از پيروى راه حق بازمى داشتند (111). و تدريجاً گروه اندكى كه غالباً از محرومان جامعه بودند به انبياء الهى ايمان مى‌آوردند (112) و كمتر اتفاق مى‌افتاد كه جامعه‌اى بر پايه عقايد صحيح و موازين عدل و قسط و مطيع فرمان خدا و پيامبران، تشكيل گردد آنچنانكه فى المثل در زمان حضرت سليمان (عليه السلام) تشكيل شد. هر چند بخشهايى از تعاليم انبياء تدريجاً در فرهنگ جوامع، نفوذ مى‌كرد و از جامعه‌اى به جامعه ديگر، انتقال مى‌يافت و مورد اقتباس، قرار مى‌گرفت و احياناً بعنوان ابتكارات سردمداران كفر، ارائه مى‌شد چنانكه بسيارى از نظامهاى حقوقى جهان، از شرايع آسمانى اقتباس كرده‌اند و بدون ذكر منبع و مآخذ، و بنام افكار و آراء خودشان عرضه داشته و مى‌دارند.

علل و انگيزه هاى مخالفت با انبياء

مخالفت با انبياء (عليهم السلام) علاوه بر انگيزه كلى «ميل به بى بند و بارى و پيروى از هواهاى نفسانى» (113) علل و انگيزه هاى ديگرى نيز داشته است. از جمله خودخواهى و غرور و خود برتربينى (استكبار) بود كه بيشتر در ميان اشراف و نخبگان و ثروتمندان، بروز مى‌كرد (114).

ديگرى تعصبات و پايبندى به سنتهاى پيشينيان و نياكان و ارزشهاى غلطى بود كه در ميان جوامع مختلف، رواج داشت (115).

همچنين حفظ منابع اقتصادى و موقعيتهاى اجتماعى، انگيزه نيرومندى براى ثروتمندان و حكمرانان و دانشمندان بود (116)، و از سوى ديگر، جهل و ناآگاهى توده هاى مردم، عامل بزرگى براى فريب خوردن از سردمداران كفر، و پيروى از بزرگان و اكثريت جامعه بود و موجب اين مى‌شد كه به اوهام و پندارهاى خودشان دل، خوش كنند و از ايمان به آيينى كه جز افراد معدودى آنرا نپذيرفته بودند سرباز زنند آن هم افرادى كه غالباً از موقعيت اجتماعى چشمگيرى بهره‌مند نبودند و از طرف بزرگان قوم و اكثريت جامعه، طرد مى‌شدند. ضمناً فشار قشر حاكم و زورگويان را نبايد از نظر دور داشت (117).

شيوه هاى برخورد با انبياء

مخالفان انبياء براى جلوگيرى از پيشرفت كار ايشان با شيوه هاى گوناگون به مبارزه مى‌پرداختند:

الف- تحقير و استهزاء نخست گروهى مى‌كوشيدند كه شخصيت پيام آوران الهى را بوسيله تحقير و استهزاء و توهين و مسخره كردن بكوبند (118) تا توده هاى مردم نسبت به ايشان بى اعتناء شوند.

ب- افتراء و نسبتهاى ناروا سپس دست به دروغ و افتراء مى‌زدند و نسبتهاى ناروا به ايشان مى‌دادند و از جمله آنان را «سفيه» و «مجنون» مى‌خواندند (119) و هنگامى كه معجزه‌اى را اظهار مى‌كردند تهمت سحر و افسون به ايشان مى‌زدند (120) و افسانه ها مى‌ناميدند (121).

ج- مجادله و مغالطه هنگامى كه فرستادگان خدا با لسان حكمت و استدلال برهانى سخن مى‌گفتند يا با شيوه «جدال احسن» به بحث و گفتگو مى‌پرداختند يا مردم را موعظه و نصيحت مى‌كردند و نسبت به پيامدهاى كفر و شرك و طغيان، هشدار مى‌دادند و نتايج سودمند و خوش فرجام خداپرستى را بازگو مى‌نمودند و مژده سعادت دنيا و آخرت به مؤمنان و صالحان مى‌دادند و در چنين موقعى سردمداران كفر مردم را از گوش دادن به سخنان ايشان منع مى‌كردند و سپس با منطقى ضعيف و ابلهانه به ايشان پاسخ مى‌دادند و مى‌كوشيدند توده هاى مردم را با سخنان آراسته بفريبند (122) و از پيروى انبياء (عليهم السلام) باز دارند و غالباً به روش و منش پيشينيان و نياكان، استناد مى‌كردند (123) و مال و ثروت و پيشرفتهاى مادى خودشان را به رخ آنان مى‌كشيدند و ضعف و عقب ماندگيهاى مادى پيروان انبياء را دليل نادرستى، عقايد و رفتارشان قلمداد مى‌كردند (124). و بهانه هايى را دستاويز خودشان قرار مى‌دادند از اين قبيل كه چرا خدا رسولان و سفيران خود را از ميان فرشتگان، انتخاب نكرده است؟ يا چرا فرشته‌اى را به همراه آنان نفرستاده است؟ يا چرا ايشان را از مزاياى مالى و اقتصادى چشمگيرى بهره‌مند نساخته است؟ (125) و گهگاه لجاجت را بدان جا مى‌رساندند كه مى‌گفتند: ما در صورتى ايمان مى‌آوريم كه به خودمان وحى شود يا خدا را ببينيم و سخنانش را بىواسطه بشنويم! (126)

د- تهديد و تطميع شيوه ديگرى كه در قرآن كريم از بسيارى از امتها نقل شده اين است كه پيامبران خدا و پيروانشان را تهديد به انواع شكنجه و اخراج از شهر و وطن و سنگسار كردن و كشتن مى‌كردند (127). و از سوى ديگر ابزار تطميع را بكار مى‌گرفتند و مخصوصاً با صرف اموال هنگفتى مردم را از پيروى انبياء باز مى‌داشتند (128).

ه خشونت و قتل و سرانجام با ديدن صبر و استقامت و صلابت و متانت انبياء (عليهم السلام) (129) و جدّيت و پايمردى پيروان راستينشان، و با نوميدى از تأثير تبليغات سوء و حربه هايى كه بكار مى‌گرفتند اقدام به عملى كردن تهديداتشان مى‌كردند و دست به اعمال خشونت آميز مى‌زدند چنانكه بسيارى از پيامبران خدا را به قتل رساندند (130) و جامعه انسانى را از بزرگترين نعمتها و مواهب الهى و شايسته ترين مصلحان و رهبران اجتماعى، محروم ساختند.

برخى از سنتهاى الهى در تدبير جامعه

هر چند هدف اصلى از بعثت انياء (عليهم السلام) اين بود كه مردم به شناختهاى لازم براى تحصيل سعادت دنيا و آخرتشان دست يابند و نارسايى عقل و تجاربشان بوسيله وحى، جبران شود و به ديگر سخن: حجت بر ايشان تمام گردد (131). اما خداى متعال از فرط رحمت خودش هنگام ظهور پيامبران، با تدابيرات حكيمانه‌اش زمينه هاى روانى خاصى براى پذيرفتن دعوت ايشان فراهم مى‌كرد تا كمكى براى حركت تكاملى مردم باشد. و چون بزرگترين عامل كفر و روگردانى از خدا و پيامبران، احساس بى نيازى (132)، و غفلت از نيازمنديهاى فراگير و همه جانبه خلق بود پروردگار حكيم، شرايطى فراهم مى‌كرد كه مردم، توجه به نيازمندى خودشان پيدا كنند و از مركب غفلت و غرور و نخوت، فرود آيند و از اينروى، سختيها و گرفتاريهايى پيش مى‌آورد خواه ناخواه به ناتوانى خودشان پى ببرند و رو بسوى خدا آورند (133).

اما اين عامل هم تأثير كلى و همگانى نداشت و بسيارى از مردم، به ويژه كسانى كه از امكانات مادّى بيشترى برخوردار بودند و ساليان درازى با ظلم و ستم بر ديگران، وسايل عيش و نوش زيادى براى خودشان فراهم كرده بودند و به تعبير قرآن كريم دلهاى ايشان سخت همانند سنگ شده بود، بخود نمى‌آمدند (134). و همچنان در خواب غفلت، فرو مى‌ماندند و به راه باطلشان ادامه مى‌دادند. چنانكه مواعظ و اندرزها و هشدارهاى پيامبران هم تأثيرى در ايشان نمى‌بخشيد. و هنگامى كه خداى متعال بلاها و گرفتاريها را رفع مى‌فرمود و بار ديگر نعمتهاى خود را بر مردم، ارزانى مى‌داشت مى‌گفتند: اين گونه دگرگونيها و نوسانات و جابجا شدن سختى و آسايش و غم و شادى، لازمه زندگى است و براى پيشينيان هم رخ داده است (135). و مجدداً به ستمگرى و اندوختن ثروت و توسعه نيروها مى‌پرداختند غافل از اينكه همين افزايش امكانات، دامى است الهى براى شقاوت دنيا و آخرت ايشان (136).

بهرحال، در صورتى كه پيروان انبياء از نظر شما و توان بحدى مى‌رسيدند كه بتوانند جامعه مستقلى تشكيل دهند و از خودشان دفاع كنند و با دشمنان خدا به مبارزه برخيزند مأمور به جهاد مى‌شدند (137). و به دست ايشان عذاب الهى بر سر كافران و ستمگران فرود مى‌آمد (138) و در غير اين صورت، مؤمنان به دستور پيامبران، از كافران كناره مى‌گرفتند و سپس عذاب الهى از مجارى ديگرى بر جامعه‌اى كه اميد خير و بازگشتى درباره آن نمى‌رفت نازل مى‌شد (139). و اين است سنت تغييرناپذير الهى در تدبير جوامع بشرى (140).

پرسش

1- واكنش مردم در برابر دعوت انبياء (عليهم السلام) چگونه بود؟

2- علل و انگيزه هاى مخالفت با پيامبران را شرح دهيد.

3- مخالفين انبياء چه شيوه هايى را بكار مى‌گرفتند؟

4- سنتهاى الهى را در ارتباط با بعثت پيامبران و واكنش مردم در برابر ايشان بيان كنيد.