درس بيست و پنجم : دلايل عصمت انبياء
مقدّمه
اعتقاد به عصمت انبياء (عليهم السلام) از گناهان عمدى و سهوى، يكى از عقايد قطعى و
معروف شيعه است كه ائمه اطهار (عليهم السلام) آنرا به پيروانشان تعليم دادهاند و
با بيانات گوناگونى به احتجاج با مخالفان پرداخته اند. و يكى از معروفترين احتجاجات
ايشان در اين زمينه احتجاج حضرت رضا (صلوات الله و سلامه عليه) است كه در كتب حديث
و تاريخ، مضبوط مىباشد.
و اما نفى سهو و نسيان از ايشان در امور مباح و عادى كمابيش مورد اختلاف، واقع شده
و ظاهر روايات منقول از اهل بيت (عليهم السلام) هم خالى از اختلاف نيست و تحقيق
درباره آنها نياز به مجالى گستردهتر دارد و بهرحال، نمىتوان آنرا يكى از اعتقادات
ضرورى قلمداد كرد.
و اما دلايلى كه براى عصمت انبياء (عليهم السلام) آورده شده به دو دسته، تقسيم
مىشود: يكى دلايل عقلى، و ديگرى دلايل نقلى.
هر چند بيشترين اعتماد، بر دلايل نقلى است. ما در اينجا به ذكر دو دليل عقلى،
مبادرت مىورزيم و سپس به ذكر بعضى از دلايل قرآنى مىپردازيم.
دلايل عقلى بر عصمت انبياء
نخستين دليل عقلى بر لزوم عصمت انبياء (عليهم السلام) از ارتكاب گناهان اين است كه
هدف اصلى از بعثت ايشان راهنمايى بشر بسوى حقايق و وظايفى است كه خداى متعال براى
انسانها تعيين فرموده است و ايشان در حقيقت، نمايندگان الهى در ميان بشر هستند كه
بايد ديگران را به راه راست، هدايت كنند. حال اگر چنين نمايندگانى و سفيرانى پاى
بند به دستورات الهى نباشند و خودشان بر خلاف محتواى رسالتشان عمل كنند مردم، رفتار
ايشان را بيانى مناقض با گفتارشان تلقى مىكنند و ديگر به گفتارشان هم اعتماد لازم
را پيدا نمىكنند، و در نتيجه، هدف از بعثت ايشان بطور كامل، تحقق نخواهد يافت. پس
حكمت و لطف الهى اقتضاء دارد كه پيامبران، افرادى پاك و معصوم از گناه باشند و حتى
كار ناشايستهاى از روى سهو و نسيان هم از ايشان سر نزند تا مردم، گمان نكنند كه
ادعاى سهو و نسيان را بهانهاى براى ارتكاب گناه، قرار داده اند.
دومين دليل عقلى بر عصمت انبياء (عليهم السلام) اين است كه ايشان علاوه بر اينكه
موظفند محتواى وحى و رسالت خود به مردم، ابلاغ كنند و راه راست را به ايشان نشان
دهند همچنين وظيفه دارند كه به تزكيه و تربيت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا
آخرين مرحله كمال انسانى برسانند. به ديگر سخن: ايشان علاوه بر وظيفه تعليم و
راهنمايى، وظيفه تربيت و راهبرى را نيز به عهده دارند آن هم تربيتى همگانى كه شامل
مستعدترين و برجسته ترين افراد جامعه نيز مىشود و چنين مقامى در خور كسانى است كه
خودشان به عاليترين مدارج كمال انسانى رسيده باشند و داراى كاملترين ملكات نفسانى
(ملكه عصمت) باشند.
افزون بر اين، اساساً نقش رفتار مربى در تربيت ديگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست
و كسى كه از نظر رفتار، نقصها و كمبودهايى داشته باشد گفتارش هم تأثير مطلوب را
نمىبخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پيامبران بعنوان مربيان جامعه، بطور كامل
تحقق مىيابد كه ايشان از هرگونه لغزشى در گفتار و كردارشان مصون باشند.
دلايل نقلى بر عصمت انبياء
1- قرآن كريم، گروهى از انسانها را مُخْلَص (62)، (= خالص شده براى خدا) ناميده است كه
ابليس هم طمعى در گمراه كردن ايشان نداشته و ندارد و در آنجا كه سوگند ياد كرده كه
همه فرزندان آدم(ع) را گمراه كند مخلَصين را استثناء كرده است چنانكه در آيه (82 و
83) از سوره ص از قول وى مىفرمايد: «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ
أَجْمَعِين. إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِين». و بى شك، طمع نداشتن ابليس در
گمراهى ايشان بخاطر مصونيّتى است كه از گمراهى و آلودگى دارند و گرنه دشمنى وى شامل
ايشان هم مىشود و در صورتى كه امكان مىداشت هرگز دست از گمراه كردن ايشان برنمى
داشت.
بنابراين، عنوان «مُخلَص» مساوى با «معصوم» خواهد بود. و هر چند دليلى بر اختصاص
اين صفت به انبياء (عليهم السلام) نداريم ولى بدون ترديد، شامل ايشان هم مىشود،
چنانكه قرآن كريم تعدادى از انبياء را از مخلصين شمرده و از جمله در آيه (45 و 46)
از سوره ص مىفرمايد:
«وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ
الْأَبْصار. إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِكْرَى الدّار» و در آيه (51) از سوره
مردم مىفرمايد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ
رَسُولاً نَبِيّا» و نيز علت مصونيّت حضرت يوسف (ع) را كه در سخت ترين شرايط لغزش،
قرار گرفته بود مُخلَص بودن وى دانسته و در آيه (24) سوره يوسف مىفرمايد:
«كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا
الُْمخْلَصِين».
2- قرآن كريم، اطاعت پيامبران را بطور مطلق، لازم دانسته، و از جمله در آيه (63) از
سوره نساء مىفرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ
اللّه» و اطاعت مطلق از ايشان در صورتى صحيح است كه در راستاى اطاعت خدا باشد و
پيروى از آنان منافاتى با اطاعت از خداى متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت
مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از كسانى كه در معرض خطا و انحراف باشند موجب
تناقض خواهد بود.
3- قرآن كريم، مناصب الهى را اختصاص به كسانى داده است كه آلوده به «ظلم» نباشند و
در پاسخ حضرت ابراهيم(ع) كه منصب امامت را براى فرزندانش درخواست كرده بود
مى فرمايد: «لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِين» (63)، و مىدانيم كه هر گناهى دست كم، ظلم
به نفس مىباشد و هر گنهكارى در عرف قرآن كريم «ظالم» ناميده مىشود پس پيامبران
يعنى صاحبان منصب الهى نبوت و رسالت هم منزه از هرگونه ظلم و گناهى خواهند بود.
از آيات ديگر و نيز از روايات فراوانى مىتوان عصمت انبياء (عليهم السلام) را
استفاده كرد كه از پرداختن به آنها صرف نظر مىكنيم.
راز عصمت انبياء
در پايان اين درس، مناسب است اشارهاى به راز عصمت انبياء (عليهم السلام) داشته
باشيم. اما راز مصونيّت ايشان در مقام دريافت وحى اين است كه اساساً ادارك وحى از
قبيل ادراكات خطابردار نيست و كسى كه استعداد دريافت آنرا داشته باشد واجد يك حقيقت
علمى مىشود كه حضوراً آنرا با وحى كننده خواه فرشتهاى واسطه باشد يا نباشد مشاهده
مىكند (64) و امكان ندارد كه گيرنده وحى، دچار ترديد شود كه آيا وحى را دريافت داشته
يا نه؟ و يا چه كسى به او وحى كرده است؟ و يا مفاد و محتواى آن چيست؟ و اگر در
پارهاى از داستانهاى ساختگى آمده است كه پيامبرى در پيامبرى خودش شك كرد يا مفاد
وحى را درك نكرد يا وحى كننده را نشناخت كذب محض است و چنين اباطيلى شبيه آن است كه
گفته شود كسى در وجود خودش يا در امور حضورى و وجدانيش شك كرده است!!
اما بيان راز عصمت انبياء (عليهم السلام) در انجام وظايف الهى و از جمله ابلاغ پيام
و رسالت پروردگار به مردم نياز به مقدمهاى دارد، و آن اين است:
كارهاى اختيارى بشر به اين صورت، انجام مىگيرد كه ميلى در درون انسان نسبت به امر
مطلوبى پديد مىآيد و در اثر عوامل مختلفى برانگيخته مىشود و شخص به كمك علوم و
ادراكات گوناگونى راه رسيدن به هدف مطلوب را تشخيص مىدهد و اقدام به كارى متناسب
با آن مىكند. و در صورتى كه ميلهاى متعارض و كششهاى متزاحمى وجود داشته باشد سعى
مى كند بهترين و ارزنده ترين آنها را تشخيص دهد و آنرا برگزيند. ولى گاهى در اثر
نارسايى دانش، در ارزيابى و تشخيص بهتر، اشتباه مىكند يا غفلت از امر برتر يا عادت
و انس به امر پست تر، موجب سوء گزينش مىشود و مجالى براى انديشه صحيح و انتخاب
اصلح، باقى نمىماند.
پس هر قدر انسان، حقايق را بهتر بشناسد و نسبت به آنها آگاهى و توجه بيشتر و
زندهتر و پايدارترى داشته باشد و نيز اراده نيرومندترى بر مهار كردن تمايلات و
هيجانات درونيش داشته باشد حسن انتخاب بيشترى خواهد داشت و از لغزشها و كجرويها
بيشتر در امان خواهد بود.
و به همين جهت است كه افراد مستعد با برخوردارى از دانش و بينش لازم و بهره مندى از
تربيت صحيح، مراتب مختلفى را از كمال و فضيلت بدست مىآورند تا آنجا كه به مرز
عصمت، نزديك مىشوند و حتى خيال گناه و كار زشت را هم در سر نمىپرورانند چنانكه
هيچ فرد عاقلى به فكر نوشيدن داروهاى سمى و كشنده يا خوردن مواد پليد و گنديده
نمىافتد.
اكنون اگر فرض كنيم كه استعداد فردى براى شناختن حقايق در نهايت شدت باشد و نيز
صفاى روح دلش در حد اعلا باشد و به تعبير قرآن كريم همانند روغن زيتون خالص و زلال
و آماده احتراقى باشد كه گويى خودبخود و بدون نياز به تماس با آتشى در حال شعله ور
شدن است. «يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نار» و بخاطر همين
استعداد قوى و صفاى ذاتى، تحت تربيت الهى قرار گيرد و بوسيله روح القدس تأييد شود
چنين فردى با سرعت غيرقابل وصفى مدارج كمال را طى خواهد كرد و ره صد ساله را يك شبه
خواهد پيمود و حتى در دوران طفوليّت بلكه در شكم مادر هم بر ديگران برترى خواهد
يافت. براى چنين فردى، بدى و زشتى همه گناهان همانقدر روشن است كه زيان نوشيدن زهر،
و زشتى اشياء پليد و آلوده براى ديگران، و همانگونه كه اجتناب افراد عادى از چنين
كارهايى جنبه جبرى ندارد اجتناب معصوم از گناهان هم به هيچ وجه منافاتى با اختيار
وى نخواهد داشت.
پرسش
1- عصمت انبياء (عليهم السلام) را با دلايل عقلى، اثبات كنيد.
2- چه آياتى از قرآن كريم، دلالت بر عصمت انبياء (عليهم السلام) دارد؟
3- راز مصونيّت پيامبران از خطا در تلقى وحى چيست؟
4- چگونه عصمت پيامبران از گناهان، با اختيار ايشان سازگار است؟
درس بيست و ششم : حلّ چند شبهه
پيرامون عصمت انبياء (عليهم السلام) شبهاتى مطرح شده اينك به ذكر و پاسخ آنها
مىپردازيم:
1- نخستين شبهه اين است كه اگر خداى متعال انبياء را از ارتكاب گناهان، مصون و
معصوم داشته و لازمه آن، ضمانت انجام دادن وظايف هم هست در اين صورت، امتياز
اختيارى براى ايشان ثابت نمىشود و استحقاق پاداشى براى انجام وظايف و اجتناب از
گناهان نخواهند داشت. زيرا اگر خدال متعال هر شخص ديگرى را هم معصوم قرار مىداد
مانند ايشان مىبود.
پاسخ اين شبهه از بيانات گذشته بدست مىآيد و حاصل اين است كه معصوم بودن به معناى
مجبور بودن بر انجام وظايف و ترك گناهان نيست چنانكه در درس گذشته روشن شد و خدا را
عاصم و حافظ دانستن براى معصومين نيز به معناى نفى استناد كارهاى اختيارى به خود
ايشان نمىباشد زيرا هر چند همه پديده ها در نهايت، مستند به اراده تكوينى الهى است
چنانكه توضيح خاصى از سوى خداى متعال، وجود داشته باشد استناد كار به او وجه مضاعفى
خواهد داشت ولى اراده الهى در طول اراده انسان است نه در عرض آن و نه بعنوان
جانشينى براى اراده وى.
اما عنايت خاص الهى نسبت به معصومين مانند ديگر اسباب و شرايط و امكانات ويژهاى كه
براى افراد خاصى فراهم مىشود مسئوليت ايشان را سنگينتر مىكند و همچنانكه پاداش
كارشان افزايش مىيابد كيفر مخالفت را نيز افزايش مىدهد و بدين ترتيب، تعادل بين
پاداش و كيفر، برقرار مىگردد هر چند شخص معصوم با حُسن اختيار خودش استحقاق كيفرى
پيدا نخواهد كرد. نظير اين تعادل را در مورد همه كسانى كه از نعمت ويژهاى برخوردار
هستند مىتوان ملاحظه كرد چنانكه علماء و وابستگان به خاندان پيامبر اكرم(ص) (65) داراى
مسئوليت حساستر و سنگين ترى هستند و همانگونه كه پاداش اعمال نيكشان بيشتر است كيفر
گناهانشان (به فرض ارتكاب) افزونتر مىباشد (66). و به همين جهت است كه هركس مقام معنوى
بالاتر داشته باشد خطر سقوطش بيشتر و بيم هراسش از لغزش، زيادتر است.
2- شبهه ديگر آنكه: برحسب آنچه از دعاها و مناجاتهاى انبياء و ساير معصومين (عليهم
السلام) نقل شده، ايشان خودشان را گنهكار مىدانستهاند و از گناهانشان استغفار
مىكردهاند و با وجود چنين اقرارها و اعترافاتى چگونه مىتوان آنان را معصوم
دانست؟
پاسخ اين است كه حضرات معصومين (عليهم الصلاة و السلام) كه با اختلاف درجات، در اوج
كمال و قرب الهى قرار داشتند براى خودشان وظايفى فوق وظايف ديگران قائل بودند و
بلكه هرگونه توهى به غير معبود و محبوبشان را گناهى عظيم مىشمردند و از اينروى در
مقام عذرخواهى و استغفار برمى آمدند. و قبلا گفته شد كه منظور از عصمت انبياء، مصون
بودن از هر كارى كه بتوان به وجهى آنرا گناه ناميد، بلكه منظور، مصونيّت ايشان از
مخالفت با تكاليف الزامى و از ارتكاب محرمات فقهى است.
3- شبهه سوم آنكه: در يكى از استدلالات قرآنى براى عصمت انبياء (عليهم السلام) آمده
است كه ايشان، از «مُخْلَصين» هسنتد و شيطان را طمعى در آنان نيست در صورتى كه در
خود قرآن كريم تصرفاتى براى شيطان در مورد انبياء (عليهم السلام) ذكر شده است: از
جمله در آيه (27) از سوره اعراف مىفرمايد: «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ
الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّة» كه فريفتن حضرت آدم و
حوّاء و در نتيجه، بيرون كردن ايشان از بهشت را به شيطان، نسبت مىدهد، و در آيه
(41) از سوره ص از قول حضرت ايّوب (عليه السلام) مىفرمايد: «إِذْ
نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْب وَ عَذاب» و در آيه (52) از
سوره حج نوعى القائات شيطانى براى همه انبياء ثابت مىكند زيرا مىفرمايد: «وَ ما
أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول وَ لا نَبِيّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى
الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ».
پاسخ اين است كه در هيچ يك از اين آيات، تصرفى كه موجب مخالفت انبياء (عليهم
السلام) با تكاليف الزامى شود به شيطان، نسبت داده نشده است. اما آيه (27) از سوره
اعراف، اشاره به وسوسه شيطان در مورد تناول از «شجره منهيّه» است كه نهى تحريمى به
خوردن از آن، تعلق نگرفته بود و فقط به آدم و حواء تذكر داده شده بود كه خوردن از
آن، موجب خروج از آن «جنت» و هبوط به «ارض» خواهد شد و وسوسه شيطان، سبب مخالفت
آنان با اين نهى ارشادى گرديد. و اساساً آن عالَم، عالَم تكليف نبود و هنوز شريعتى
نازل نشده بود. و اما آيه (41) از سوره ص اشاره به رنجها و گرفتاريهايى است كه از
ناحيه شيطان، متوجه به حضرت ايّوب (عليه السلام) گرديد و دلالتى بر هيچ نوع مخالفت
آن حضرت با اوامر و نواهى الهى ندارد. و اما آيه (52) از سوره حج، مربوط به
كارشكنيهايى است كه شيطان در مورد فعاليتهاى همه انبياء (عليهم السلام)مى كند و
اخلالهايى است كه در راه تحقق يافتن آرزوهاى ايشان در مورد هدايت مردم، انجام
مىدهد و سرانجام، خداى متعال مكر و حيله هاى وى را ابطال، و دين حق را استوار
مىسازد.
4- شبهه چهارم آنكه، در آيه (121) از سوره طه نسبت عصيان، و در آيه (115) از همين
سوره، نسبت نسيان به حضرت آدم (عليه السلام) داده است، و چنين نسبتهايى چگونه با
عصمت آن حضرت، سازگار است؟
جواب اين شبهه از بيانات گذشته معلوم شد كه اين عصيان و نسيان، مربوط به تكليف
الزامى نبوده است.
5- شبهه پنجم اين است كه در قرآن كريم، نسبت دروغ به بعضى از انبياء (عليهم السلام)
داده شده است و از جمله در آيه (89) از سوره صافّات از قول حضرت ابراهيم (عليه
السلام) مىفرمايد: «فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ» در حالى كه مريض نبود، و در آيه (63)
از سوره انبياء از قول آن حضرت مىفرمايد: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا» در
حالى كه خودش بتها را شكسته بود و در آيه (70) از سوره يوسف مىفرمايد: «ثُمَّ
أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» در حالى كه برادران
يوسف، مرتكب دزدى نشده بودند.
جواب اينست كه اينگونه سخنان كه بحسب بعضى از روايات از روى «توريه» «= اراده معناى
ديگر» گفته شده بخاطر مصالح مهمترى بوده و از بعضى از روايات مىتوان استظهار كرد
كه با الهام الهى بوده است چنانكه در داستان حضرت يوسف (عليه السلام) مىفرمايد:
«كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» و بهرحال، چنين دروغهايى گناه و مخالف با عصمت نيست.
6- شبهه ششم آنكه: در داستان حضرت موسى (عليه السلام) آمده است كه يك فرد قبطى را
كه با يكى از بنى اسرائيل درگير شده بود به قتل رسانيد و به همين جهت از مصر فرار
كرد و هنگامى كه از طرف خداى متعال، مأمور به دعوت فرعونيان شد عرض كرد: «وَ لَهُمْ
عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ» (67) و سپس در پاسخ فرعون كه قتل مزبور را
به او گوشزد كرد فرمود: «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ» (68). اين داستان
چگونه با عصمت انبياء حتى قبل از بعثتشان سازگار است؟
جواب اين است كه اولا قتل فرد قبطى، عمدى نبود بلكه در اثر نواختن مشتى بر وى اتفاق
افتاد. ثانياً جمله «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ» بر طبق نظر فرعونيان گفته شده و
منظور اين است كه ايشان مرا قاتل و گنهكار مىدانند و مىترسم بعنوان قصاص مرا
بكشند. و ثالثاً جمله «وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ» يا از روى مماشات با فرعونيان
گفته شده كه گيرم در آن موقع، من گمراه بودم ولى اينك خدا مرا هدايت كرده و با
براهين قاطع بسوى شما فرستاده است، و يا منظور از «ضلال» ناآگاهى از عواقب آن كار
بوده است و در هر صورت، دلالتى بر مخالفت حضرت موسى (عليه السلام) با تكليف الزامى
الهى ندارد.
7- شبهه هفتم آنكه: در آيه (94) از سوره يونس، خطاب به پيامبر اكرم (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم) مىفرمايد: «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ
فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ
مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ» و در آيات (147) از سوره بقره و
(60) از آل عمران و (114) از انعام و (17) از هود و (23) از سوره سجده نيز آن حضرت
را از شك و ترديد، نهى مىفرمايد، پس چگونه مىتوان گفت كه ادراك وحى، غيرقابل شك و
ترديد
است؟
پاسخ اين شبهه آن است كه اين آيات، دلالتى بر روى دادن شك براى آن حضرت ندارد بلكه
در مقام بيان اين نكته است كه رسالت آن حضرت و حقّانيت قرآن كريم و محتواى آن، جاى
شك و ترديدى ندارد. و در حقيقت، اينگونه خطابها از قبيل «اِيَّاكَ أعْنى وَ اسْمَعى
يا جارة» (= در بزن ديوار تو بشنو) مىباشد.
8- شبهه هشتم آنكه: در قرآن كريم گناهانى به پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم) نسبت داده شده است كه خدا آنها را آمرزيده است در آنجا كه مىفرمايد:
«لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (69).
جواب اين است كه منظور از «ذنب» در اين آيه شريفه، گناهى است كه مشركان براى آن
حضرت پيش از هجرت و پس از آن، قائل بودند كه به معبودهاى ايشان، توهين كرده است و
منظور از مغفرت آن، دفع آثارى است كه ممكن بود بر آن، مترتّب شود و شاهد اين تفسير،
آن است كه فتح مكه را علت آمرزش آن شمرده، مىفرمايد: «إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً
مُبِيناً لِيَغْفِرَ...» و بديهى است كه اگر منظور از آن، گناه مصطلح مىبود تعليل
آمرزش آن به فتح مكه، وجهى نمىداشت.
9- شبهه نهم آنكه: قرآن كريم در داستان ازدواج پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله
و سلّم) با همسر مطلّقه زيد (پسر خوانده آن حضرت) مىفرمايد: «وَ تَخْشَى النّاسَ
وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» (70) و چگونه چنين تعبيرى با مقام عصمت، سازگار است؟
جواب اين است كه پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بيم آن داشتند كه مردم
در اثر ضعف ايمان، اين اقدام را كه به دستور خداى متعال و براى شكستن يكى از سنتهاى
غلط جاهليّت (همسان شمردن فرزند خوانده با فرزند حقيقى) انجام مىگرفت حمل بر تمايل
شخصى آن حضرت كنند و موجب ارتداد ايشان از دين شود، و خداى متعال در اين آيه شريفه،
پيامبر خود را آگاه مىسازد كه مصلحت اين سنت شكنى، مهمتر و ترس از مخالفت با اراده
الهى مبنى بر مبارزه عملى پيامبرش با اين پندار غلط، سزاوارتر است. پس اين آيه
شريفه
به هيچ وجه در مقام نكوهش و سرزنش آن حضرت نيست.
10- شبهه دهم آنكه: قرآن كريم در مواردى پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم) را مورد عتاب، قرار داده است از جمله در مورد اجازهاى كه پيامبر اكرم (صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم) مبنى بر ترك شركت در جنگ، به بعضى از افراد داده بود
مىفرمايد: «عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» (71) و در مورد تحريم بعضى از
امور حلال، بخاطر جلب رضايت بعضى از همسرانش مىفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ
لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ» (72) و چنين
عتابهايى چگونه با عصمت آن حضرت، سازگار است؟
پاسخ اين است كه اينگونه خطابها در واقع «مدح در قالب عتاب» است و دلالت بر نهايت
عطوفت و دلسوزى پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) دارد كه حتى منافقان و
بيماردلان را نيز نااميد نمىكرد و پرده از رازشان برنمى داشت و نيز رضايت خاطر
همسرانش را مقدّم بر خواسته هاى خودش مىداشت و كار مباحى را بوسيله سوگند بر خودش
حرام مىكرد نه اينكه (العياذ باللّه) حكم خدا را تغيير دهد و حلالى را بر مردم
حرام سازد.
در حقيقت، اين آيات از يك نظر، شبيه آياتى است كه به تلاش و دلسوزى فوق العاده آن
حضرت براى هدايت كافران، اشاره مىكند مانند: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّ
يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» (73) يا آياتى كه دلالت بر تحمل رنج فراوان در راه عبادت خداى
متعال دارد مانند «طه. ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» (74) و بهرحال،
منافاتى با عصمت آن حضرت ندارد.
پرسش
1- شخص معصوم چه امتياز اختيارى بر ديگران دارد؟ و كارى كه مستند به عصمت الهى باشد
چه استحقاقى را براى پاداش بوجود مىآورد؟
2- چرا انبياء و اولياء خدا خودشان را گنهكار مىدانستند و به تضرع و استغفار
مىپرداختند؟
3- تصرف شيطان در مورد انبياء (عليهم السلام) چگونه با عصمت ايشان مىسازد؟
4- عصيان و نسيانى كه در قرآن كريم به حضرت آدم (عليه السلام) نسبت داده شده چگونه
با عصمت وى سازگار است؟
5- اگر همه انبياء (عليهم السلام) معصوم بودهاند چرا حضرت ابراهيم و حضرت يوسف
(عليهما السلام) دروغ گفته اند؟
6- شبهه مربوط به عصمت حضرت موسى (عليه السلام) و پاسخ آنرا بيان كنيد.
7- اگر ادراك وحى، خطاناپذير است چرا خداى متعال مكرراً پيامبر اكرم (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم) را از شك و ترديد در رسالتش نهى مىكند؟
8- نسبت دادن گناه به پيامبر اسلام در سوره فتح چگونه با عصمت آن حضرت سازگار است؟
9- شبهه مربوط به داستان زيد و پاسخ آنرا بيان كنيد.
10- شبهه مربوط به عتاب پيغمبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) چيست؟ و جواب
آن كدام است؟
درس بيست و هفتم : معجزه
راههاى اثبات نبوّت
سومين مسأله بنيادى در بخش نبوّت اين است كه صدق ادعاى پيامبران راستين و كذب
مدعيان دروغين را چگونه مىتوان براى ديگران اثبات كرد؟
بدون شك اگر فردى تبهكار و آلوده به گناهانى باشد كه عقل هم زشتى آنها را درك
مىكند چنين كسى قابل اعتماد و تصديق نخواهد بود و با توجه به شرط عصمت در پيامبران
مىتوان كذب ادعاى وى را اثبات كرد مخصوصاً اگر دعوت به امورى كند كه مخالف عقل و
فطرت انسان باشد يا در سخنانش تناقضاتى يافت شود.
از سوى ديگر، ممكن است حسن سوابق فرد بگونهاى باشد كه افراد بى غرض، اطمينان به
صدق وى پيدا كنند بويژه اگر عقل هم به صحّت محتواى دعوت او گواهى دهد. نيز ممكن است
پيامبرى كسى با پيشگويى و معرفى پيامبر ديگر، ثابت شود بطورى كه براى افراد حقيقت
جو، جاى شك و شبههاى باقى نمىماند.
اما در صورتى كه مردمى قرائن اطمينان بخشى در دست نداشتند و بشارت و تأييدى هم از
ديگر پيامبران به ايشان نرسيده بود طبعاً نياز به راه ديگرى براى اثبات نبوّت
خواهند داشت. و خداى متعال بر حسب حكمت بالغهاش اين راه را گشوده و معجزاتى به
پيامبران داده است كه نشانه هايى بر صدق ادّعاى ايشان باشد و از اينروى، آنها را
«آيات» (75) (= نشانه ها) ناميده
است.
حاصل آنكه: صدق ادّعاى پيامبر راستين را از سه راه مىتوان ثابت كرد:
1- از راه قرائن اطمينان بخش، مانند راستى و درستى و عدم انحراف از مسير حق و عدالت
در طول زندگى. اما اين راه در مورد پيامبرانى وجود دارد كه سالها در ميان مردم،
زندگى كرده و داراى منش شناخته شدهاى باشند. ولى اگر پيامبرى مثلاً در عنفوان
جوانى و پيش از آنكه مردم پى به شخصيت و منش ثابت او ببرند مبعوث به رسالت شد
نمىتوان صحّت ادّعاى او را از راه چنين قرائنى شناخت.
2- معرفى پيامبر پيشين يا معاصر. اين راه هم اختصاص به مردمى دارد كه پيامبر ديگرى
را شناخته و از بشارت و تأييد وى اطلاع يافته باشند و طبعاً درباره نخستين پيامبر
هم موردى نخواهد داشت.
3- از راه ارائه معجزه كه مىتواند كارآيى گسترده و همگانى داشته باشد. از اينروى
به توضيح اين راه مىپردازيم.
تعريف معجزه
معجزه عبارتست از: امر خارق العادهاى كه با اراده خداى متعال از شخص مدّعى نبوت،
ظاهر شود و نشانه صدق ادّعاى وى باشد.
چنانكه ملاحظه مىشود اين تعريف، مشتمل بر سه مطلب است:
الف- پديده هاى خارق العادهاى وجود دارد كه از راه اسباب و علل عادى و متعارف،
پديد نمىآيد.
ب- برخى از اين امور خارق العاده، با اراده الهى و با اذن خاص خداى متعال، از
پيامبران، ظهور مىكند.
ج- چنين امر خارق العادهاى مىتواند نشانه صدق ادّعاى پيامبر باشد و در اين صورت،
اصطلاحاً «معجزه» ناميده مىشود.
اينك به توضيحى پيرامون عناصر سه گانه تعريف فوق مىپردازيم.
امور خارق العاده
پديده هايى كه در اين جهان، پديد مىآيد غالباً از راه اسباب و عللى است كه با
آزمايشهاى گوناگون، قابل شناخت مىباشد مانند اكثريت قريب به اتفاق پديده هاى
فيزيكى و شيميايى و زيستى و روانى. ولى در موارد نادرى، پارهاى از اين پديده ها
بگونه ديگرى تحقق مىيابد و مىتوان كليّه اسباب و علل آنها را بوسيله آزمايشهاى
حسى شناخت و شواهدى يافت مىشود كه در پيدايش اينگونه پديده ها نوع ديگرى از عوامل،
مؤثر است مانند كارهاى شگفت انگيزى كه مرتاضان، انجام مىدهند و متخصصان علوم
مختلف، گواهى مىدهند كه اين كارها براساس قوانين علوم مادى و تجربى، انجام
نمىيابد. چنين امورى را «خارق العاده» مىنامند.
خارق العاده هاى الهى
امور خارق العاده را مىتوان به دو بخش كلى، تقسيم كرد: يكى امورى كه هر چند اسباب
و علل عادى ندارد، اما اسباب غيرعادى آنها كم و بيش در اختيار بشر قرار مىگيرد و
مىتوان با آموزشها و تمرينهاى ويژهاى به آنها دست يافت مانند كارهاى مرتاضان. بخش
ديگر، كارهاى خارق العادهاى است كه تحقق آنها مربوط به اذن خاص الهى مىباشد. و
اختيار آنها بدست افرادى كه ارتباط با خداى متعال ندارند سپرده نمىشود و از اينروى
داراى دو ويژگى اساسى است. اولا قابل تعليم و تعلّم نيست، و ثانياً تحت تأثير نيروى
قويترى قرار نمىگيرد و مغلوب عاملِ ديگرى واقع نمىشود. اينگونه خوارق عادت، مخصوص
بندگان برگزيده خداست و هرگز در دام گمراهان و هوسبازان نمىافتد ولى اختصاص به
پيامبران ندارد بلكه گاهى ساير اولياء خدا هم از آنها برخوردار مىشوند و از
اينروى، باصطلاح كلامى، همه آنها را «معجزه» نمىخوانند و معمولاً چنين كارهايى كه
از غير پيامبران سرمى زند بنام «كرامت» موسوم مىگردد چنانكه علمهاى غيرعادى الهى
هم منحصر به «وحى نبوّت» نيست و هنگامى كه چنين علمهايى به ديگران داده شود بنام
«الهام» و «تحديث» و مانند آنها ناميده مىشود.
ضمناً راه بازشناسى اين دو نوع از خوارق عادت «الهى و غيرالهى» نيز معلوم شد يعنى
اگر انجام دادن امر خارق العادهاى قابل تعليم و تعلّم باشد يا فاعل ديگرى بتواند
جلو ايجاد يا ادامه آنرا بگيرد و اثرش را خنثى سازد از قبيل خوارق عادت الهى نخواهد
بود. چنانكه تبهكارى و فساد عقايد و اخلاق شخص را مىتوان نشانه ديگرى بر عدم
ارتباط وى با خداى متعال، و شيطانى يا نفسانى بودن كارهايش بحساب آورد.
در اينجا مناسب است به نكته ديگرى اشاره كنيم كه فاعل كارهاى خارق العاده الهى را
مىتوان خداى متعال دانست (علاوه بر فاعليتى كه نسبت به همه مخلوقات و از جمله
پديده هاى عادى دارد) از اين نظر كه تحقق آنها منوط به اذن خاص وى مىباشد (76)، و
مىتوان آنها را به وسايطى مانند فرشتگان يا پيامبران، نسبت داد به لحاظ نقشى كه
بعنوان واسطه يا فاعل قريب دارند چنانكه در قرآن كريم، احياء مردگان و شفاء بيماران
و خلق طير، به حضرت عيسى (عليه السلام) نسبت داده شده است (77) و بين اين دو نسبت،
تعارض و تضادى وجود ندارد زيرا فاعليّت الهى در طول فاعليّت بندگان است.
ويژگى معجزات انبياء
سومين مطلبى كه در تعريف معجزه، به آن اشاره شد كه معجزات پيامبران، نشانه صدق
ادّعاى ايشان است و از اينروى، هنگامى كه امر خارق العادهاى باصطلاح خاصّ كلامى
«معجزه» ناميده مىشود كه علاوه بر استناد به اذن خاص الهى، بعنوان دليلى بر
پيامبرى پيامبران پديد آيد. و با اندكى تعميم در مفهوم آن، شامل امور خارق
العادهاى نيز مىشود كه بعنوان دليل بر صدق ادّعاى امامت، انجام يابد. و بدين
ترتيب، اصطلاح «كرامت» اختصاص مىيابد به ساير خارق العاده هاى الهى كه از اولياء
خدا صادر مىشود در برابر خوارق عادتى كه مستند به نيروهاى نفسانى و شيطانى است
مانند سحر و كهانت و اعمال مرتاضان، اينگونه اعمال، هم قابل تعليم و تعلّم است و هم
بوسيله نيروى قويترى مغلوب مىگردد و معمولاً الهى نبودنِ آنها را مىتوان از راه
فساد عقايد و اخلاقِ صاحبانشان نيز شناخت.
نكتهاى كه در اينجا بايد به آن توجه كرد اين است كه آنچه را معجزات انبياء (عليهم
السلام) مستقيماً اثبات مىكند صدق ايشان در ادّعاى نبوّت است و اما صحّت محتواى
رسالت، و لزوم اطاعت از فرمانهايى كه ابلاغ مىكنند مع الواسطه و بطور غيرمستقيم،
ثابت مىشود. و به ديگر سخن: نبوّت انبياء (عليهم السلام) با دليل عقلى، و اعتبار
محتواى پيامهايشان با دليل تعبّدى، اثبات مىگردد (78)
پرسش
1- پيامبران راستين را از چه راههايى مىتوان شناخت؟ و چه فرقى بين اين راهها وجود
دارد؟
2- نشانه هاى كذب مدّعيان دروغين چيست؟
3- معجزه را تعريف كنيد؟
4- امور خارق العاده كدامند؟
5- فرق خارق العاده هاى الهى با غيرالهى چيست؟
6- خارق العاده هاى الهى را از چه راههايى مىتوان شناخت؟
7- ويژگى معجزات انبياء در ميان خارق العاده هاى الهى چيست؟
8- اصطلاحات معجزه و كرامت را بيان كنيد.
9- معجزه، كار خداست يا كار پيامبر؟
10- معجزه، دليل بر صدق پيامبر است يا بر صحّت محتواى پيام؟