(2) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح
فَكَمْ يَا اِلهي مِنْ
كُرْبَةِ قَدْ فَرَّجْتَها وَ هُمُوم قَدْ كَشَفْتَهَا وَعَثْرَة قَدْ
اَقَلْتَهَا وَ رَحْمِة قَدْ نَشَرْتَهَا وَ حَلْقَةِ بَلاء قَدْ فَكَكْتَهَا.
خداى من، چه اندوهها را
كه برطرف نمودى و چه غمها را كه زايل ساختى و چه لغزشها را كه بخشيدى و چه
رحمتها را كه گستردى و چه زنجيرهاى بلا را كه گسستى.
حقيقت دعا در توجه قلبى
به خدا
دعا تنها تلفظ برخى
كلمات و مراعات آدابى خاص نيست، حقيقت و روح دعا توجه قلبى انسان به خداوند
متعال است. شدت و دامنه اين توجه به ميزان محبت و معرفت انسان به خدا بستگى
دارد. پيش از دعا و نيز در حال دعا انسان بايد صفات خدا، بويژه آن صفاتى را كه
در متن دعا به آنها اشاره شده است و لطف و نعمتهايى را كه خدا به انسان عنايت
فرموده، مورد نظر قرار دهد تا بهتر بتواند رابطه خود را با خدا درك نمايد و
حضور قلب بيشترى كسب كند.
يادآورى نعمتهاى خدا
در دعاى شريف «افتتاح»
پس از تذكر اين نكته لطيف و دقيق، كه خدايا تو بر ما منت نهادى و اجازه فرمودى
تا با تو سخن بگوييم، به يادآورى نعمتهاى گوناگون خدا مى پردازد كه غالبا انسان
از آنها غافل است.
دسته اى از نعمتها به
گونه اى است كه اگر اندكى درباره آنها تفكر كنيم به اهميت آنها پى مى بريم و هر
قدر معلومات و دانش ما افزون گردد تأثير و جايگاه آنها را در زندگى خود بيشتر
درك مى كنيم و ارزش آنها را بهتر مى فهميم. اما دسته اى ديگر نياز به توجه
عميقتر دارد. از جمله نعمتهايى كه غالبا انسان از آن غافل است، نعمت دفع و رفع
بلاها و گرفتاريهاست، چه انسان به گرفتارى مبتلا گردد و خدا وى را نجات بخشد و
چه پيش از گرفتارى بلا را از او دفع نمايد. مى فرمايد:
فَكَمْ يا اِلهى مِنْ
كُرْبَة قَدْفَرَّجْتَها وَهُمُوم قَدْ كَشَفْتَها وَ عَثْرَة قَدْاَقَلْتَها
وَ رَحْمَة قَدْنَشَرْتَها وَ حَلْقَةِ بَلاء قَدْ فَككْتَها...»
خداى من چه بسيار
اندوهها كه بر طرف نمودى و چه غمها كه زايل ساختى و چه لغزشها كه بخشيدى و چه
رحمتها كه گستردى و چه زنجيرهاى بلا كه گسستى.
انسان تا گرفتار مشكلات
نشود و در تنگنا قرار نگيرد اهميت نعمتهايى را كه خدا به او ارزانى داشته درك
نمى كند. همه ما،كم و بيش، در زندگى خود به گرفتاريها و مصايبى مبتلا شده و پس
از چندى دير يا زود از آنها رهايى يافته ايم؛ اما بسادگى از كنار آنها گذشته
ايم، بدون آنكه درباره آنها فكر و تأمّل نموده باشيم. تفكر در اطراف اين گونه
حوادث انسان را بيدار مى سازد و رابطه او را با خدا قوت مى بخشد.
فرض كنيد در يك موقعيت
سخت (مثلاً زمانى كه به پول، دكتر و دارو نياز است، ولى بدانها دسترسى نيست)
بيمارى سختى براى انسان يا يكى از افراد خانواده او پيش آيد، بطورى كه اگر به
سرعت اقدام نكند، خطرى جدى متوجه او مى شود. در اين وضعيت، او به هر وسيله اى
دست مى زند راه نجاتى نمى يابد. لذا، گرفتارى را بخوبى درك مى كند. در اين
هنگام كه به هيچ چيز دسترسى ندارد و همه راهها به روى او مسدود شده و نزديك است
كه كاملا مأيوس گردد و به بلا تن در دهد، به گونه اى مشكل او حل مى شود و، از
مهلكه و گرفتارى نجات مى يابد.
اين گونه حوادث، كم و
بيش، در زندگى هر كس رخ مى دهد، لكن غالبا آنها را اتفاق و تصادف به حساب مى
آوريم، نه مشيت خدا. وقتى هم كه مشكلمان بر طرف مى گردد توجه نمى كنيم كه لطف
خدا شامل حالمان گرديده است. اگر هم آن را به خدا نسبت دهيم، تنها يك لقلقه
زبان است و اين مطلب را به دل باور نداريم، در صورتى كه لطف او بوده كه شامل
حال ما گرديده و مشكل ما را برطرف كرده است.
اصولاً در نظام آفرينش،
هر آنچه واقع مى شود، چه مثبت و چه منفى، همه به اراده الهى است و هيچ چيز بدون
اراده او رخ نمى دهد. اگر نعمتى به انسان مى رسد به خواست و اراده خداست، اگر
بلايى نيز از او رفع مى گردد به امر خداست. او اسباب و شرايط كار را فراهم
آورده است، خواه آنها را بشناسيم و خواه نشناسيم، چه اسباب عادى فراهم باشد و
چه فراهم نباشد. اما اگر مشكلات ما با اسباب غير عادى حل شود مورد نظر ما واقع
خواهد شد و ما را بيشتر تحت تأثير قرار خواهد داد، همان كه نامش را «اتفاق» مى
نهيم.
خداست كه هميشه به
انسان روزى مى دهد، يا به وسيله اسباب عادى، از راه كسب و تجارت و امثال آن، يا
به وسيله اسباب غير عادى، مانند مائده آسمانى يا جز آن. در هرحال، روزى از
اوست؛ روزى دهنده هم هموست. دفع و رفع گرفتاريها نيز به دست اوست. بيمارى از
اوست؛ شفا نيز به خواست اوست، خواه از راه طبابت دكتر و مصرف دارو باشد يا از
راههاى ديگر. قرآن مجيد به نقل از حضرت ابراهيم (عليه
السلام) مى فرمايد:
«اَلَّذى خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ وَ
اِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ وَالَّذي يُميتُني ثُمَ يُحيينِ»(78)
همان خدايى كه مرا
بيافريد و به لطف خود به راه راست هدايت مى فرمايد (مى پرستم)؛ همان كه چون
گرسنه شوم مرا غذا مى دهد و چون تشنه گردم سيراب مى سازد؛ همان كه چون بيمار
گردم مرا شفا مى دهد؛ همان كه مرا مى ميراند، سپس زنده مى كند.
اگر انسان اندكى
پيرامون حوادثى كه براى او رخ مى دهد و پس از چندى بر طرف مى شود، بينديشد
متوجه مى گردد كه خداوند تا چه حد نسبت به او لطف دارد. حتى گاهى حوادثى را پيش
از آنكه به او رو آورد از او دفع مى كند. بنابراين، بجاست كه درباره حوادثى كه
براى ما پيش نيامده ولى براى ديگران اتفاق افتاده است، تفكر كنيم. اگر صبح از
خانه بيرون مى آييم و شب به سلامت باز مى گرديم، خواست خدا بوده كه صدها بلا و
گرفتارى را از ما دور سازد. همان گونه كه به ما چشم داده، هزاران خطر را نيز از
آن دور نموده است تا نابينا نگرديم. همان گونه كه به ما بدن عطا كرده است، صدها
بلا را نيز از آن دفع مى كند تا سالم بمانيم.
بالاتر از همه، نعمتهاى
معنوى خداوند است؛ به ما نعمت ايمان و عقل داده، ضمن آنكه آنها را براى ما حفظ
كرده است. بسيارند كسانى كه صبح با ايمان از خانه خارج مى شوند؛ اما شب هنگام
با ايمانى متزلزل و يا حتى ايمان بر باد رفته به خانه بر مى گردند، رمضان امسال
را روزه مى گيرند؛ اما سال آينده موفق به روزه دارى نمى گردند. بسيار بوده اند
كسانيكه در ابتدا در راه مستقيم بوده اند، ولى پس از مدتى منحرف شده و در دام
مسلكها و مكتبهاى انحرافى و التقاطى گرفتار آمده اند. آيا سراغ نداريد كسانى را
كه عقل و فكر خود را از دست داده اند؟
بقاى نعمتها به دست خدا
نعمت هدايت، معرفت خدا
و ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز از
خداست. محفوظ ماندن آنها نيز به دست اوست. خداوند پيوسته بايد كمك كند تا اين
نعمتها باقى بماند. نكته اينكه ما هر روز در نمازهاى خود تكرار مى كنيم:
«اِهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيم» در خواست تداوم و بقاى نعمت هدايت است، و
گرنه، (ان شاءالله) راه مستقيم را شناخته ايم و در مسير آن گام برمى داريم، ولى
اگر خدا نخواهد ادامه آن هيچ ضمانتى ندارد. لذا، تنها شناخت راه صحيح كافى
نيست، بلكه اين شناخت همواره بايد باقى باشد؛ اگر خداوند كمك نكند اين شناخت از
بين مى رود. پس هميشه بايد از خدا بخواهيم كه ما را به صراط مستقيم هدايت
فرمايد و كمك كند كه در آن راه باقى بمانيم.
افراد بسيارى در راه
راست بوده اند، ولى به گناه مبتلا شده اند؛ ابتدا يك معصيت، سپس دوتا، سه تا و
بتدريج به گناه عادت كرده و از مسير درست منحرف گرديده اند. تنها اوست كه انسان
را حفظ مى كند و از معصيت دور مى سازد. حتى گاهى انسان تصميم به گناه مى گيرد،
بر انجام آن همت مى گمارد، مقدمات كار نيز فراهم مى شود ولى خدا، از سر لطف و
محبت نسبت به بنده خود، مانع از ارتكاب گناه وى مى گردد. همه اين موارد، لطف
خدا و از نعمتهاى اوست. اگر انسان از اين نعمتها قدردانى نمايد خداوند آنها را
دوام خواهد بخشيد و گرنه او را به حال خود وامى گذارد.
بنابراين، اگر زمينه
گناه مساعد بود و ما مبتلا نشديم، نبايد برخدا منت بگذاريم، بلكه بايد شكرگزار
و منت پذير او باشيم كه ما را از ارتكاب معصيت بركنار داشته است.
لذا لازم است هنگام دعا
توجه داشته باشيم كه با چه كسى رو به رو هستيم؛ با كسى كه در هر لحظه ما را در
نعمتهاى خود غرق ساخته است، اعم از نعمتهاى مادى و معنوى. هزاران توفيق به ما
عطا كرده تا نعمتها را در مسير صحيح به كار گيريم و اگر نمى توانيم دست كم
معصيت نكنيم. ولى انسان ناسپاس است و اين همه نعمت را ناديده مى انگارد.
اگر در هنگام يك
گرفتارى دوستى به فرياد ما برسد، تا وقتى زنده هستيم به ياد او خواهيم بود و از
او سپاسگزارى مى كنيم، با آنكه رفع همين گرفتارى نيز بواقع به تدبير خداوند
انجام گرفته و آن دوست تنها وسيله انجام كار بوده است؛ اما نعمتهاى بى شمارى را
كه خدا به ما داده به ياد نداريم و حتى با زبان نيز از او تشكر نمى كنيم.
لزوم تفكر در نعمتهاى
خدا
آيا شايسته نيست كه با
وجود نعمتهاى بى شمارى كه خداى تعالى به انسان عنايت كرده است، در هر روز چند
دقيقه درباره نعمتهاى او به تفكر بپردازد؟ ما چيزى نداريم كه در مقابل اين همه
نعمت به خدا عرضه كنيم؛ دست كم آنها را بشناسيم و اعتراف كنيم كه خدا آنها را
به ما داده است. لذا، در اين قسمت از دعا به ذكر برخى از آنها مى پردازد:
«فَكَمْ يا اِلهي مِنْ كُرْبَة قَدْ فَرَّجْتَها»؛
چه بسيار گرفتاريهايى
كه تو آنها را برطرف كردى، چه بسيار كه در تنگنا قرار گرفته بودم و تو مرا نجات
دادى.
«وَهُمُوم قَدْكَشَفْتَها»؛
چه غصه ها و غمهاى
زيادى كه تو آنها را برطرف نمودى.
«وَ عثْرَة قَدْاَقَلْتَها وَ رَحْمَة قَدْنَشَرْتَها وَحَلْقَةِ بَلاء قَدْ
فَكَكْتَها»؛
چه بسيار كه از
لغزشهايم در گذشتى و چه بسيار رحمتهايى كه براى من گستردى و چه بلاها و
گرفتاريهايى كه حلقه وار مرا احاطه نموده بودند، و تو آنها را شكستى، باز نمودى
و مرا نجات بخشيدى.
وقتى انسان تا حدّى در
اين فرازها تأمّل كند و نسبت به گرفتاريها و مصيبتهايى كه براى او پيش آمده و
خدا او را از آنها نجات داده است بينديشد حال او براى دعا و مواجه شدن با اين
فقرات مساعدتر مى شود.
وقتى انسان همه نعمتها
را از خدا بداند دلش به سوى او گرايش پيدا مى كند و علاقه مند مى شود كه با او
انس بگيرد؛ اما انسانى كه نعمتهاى خود را از خدا نمى داند و به اين واقعيت هيچ
توجهى ندارد و حتى خدا را به عنوان موجودى مى شناسد كه مانع رسيدن او به خوشى
ها و لذّات است و او را به دوزخ مى برد، چنين كسى چگونه مى تواند با خدا صحبت
كند؟ چگونه مى تواند با او انس بگيرد؟ در حالى كه توجه ندارد كه خداوند چه
نعمتهايى به او عطا فرموده است تا محبت او در دلش جاى گيرد.
الف ـ ترس از عقوبت،
نعمتى الهى
خوف از خدا نيز از
نعمتهاى الهى است؛ اما جهل ما مانع از درك اين نعمت شده است. وقتى خداوند ما را
مى ترساند و خطرات را به ما نشان مى دهد، در واقع، آثار بد اعمال زشت را به ما
مى نماياند، آثارى كه بيش از همه دامنگير خودمان خواهد شد. اين عقوبتها و حوادث
ناخوشايندى كه نتايج اعمال ناشايست مى باشد، هشدارى است تا از ارتكاب اعمال زشت
خوددارى كنيم؛ مانند پدرى كه فرزند خردسال خود را از دست زدن به آتش مى ترساند.
هشدار او براى ناراحت كردن فرزند خود نيست، بلكه براى جلوگيرى از بروز حادثه اى
نامطلوب است. بنابراين، گوشزد كردن، در اينجا، نوعى لطف است.
ب ـ تكاليف، نعمتهايى
الهى
تشريع واجبات و محرمات
نيز چيزى جز جلب نفع و دفع ضرر براى خود انسان نيست. بنابراين، تكاليف الهى همه
لطف اويند؛ مثلاً، روزه كه ممكن است باتحمل گرسنگى و تشنگى براى ما كار مشكلى
به نظر برسد، از بزرگترين الطاف خداست؛ فوايد بسيارى در بر دارد و در سعادت
ابدى ما مؤثر است. اگر خداوند تنها به ذكر منافع و فوايد آن اكتفا مى كرد،
معلوم نبود كه ما به انجام آن بپردازيم و به نتايج حاصل از آن دست يابيم. از
اينرو، بر ما منّت نهاده و آن را بر ما واجب نموده است تا با كراهت هم كه شده
به نتايج آن دست يابيم و ظرفيت بيشترى براى دريافت رحمتهاى الهى و فيوضات معنوى
به دست آوريم و سعادتمند گرديم. همچنين است ساير واجبات و محرمات.
بنابراين، تمام تكاليف
معيّن شده از سوى خداوند الطاف و نعمتهاى او هستند تا ما به نتايج و منافع حاصل
از آنها دست يابيم؛ استعداد و ظرفيت بيشترى براى دريافت رحمت خدا در خود ايجاد
كنيم تا فيوضات بيشترى را دريافت كنيم. اگر وجوب تكاليف الهى نبود، به انجام
آنها اهتمام نداشتيم و استعداد دريافت آن رحمتها را پيدا نمى كرديم.
فَاِنْ اَبْطَاَعَنِّي
عَتَبْتُ بِجَهْلي عَلَيكَ و لَعَلَّ الذّى اَبْطَاَعَنَّي هُوَ خَيرٌ لي
لِعِلْمِكَ بِعَاقَبِةِ اْلاُمُورِ فَلَمْ اَرَمَوْلىً كَريماً اَصْبَرَ عَلى
عَبْد لَئيم مِنْكَ عَلىَّ.
اگر حاجتم را دير
برآوردى، از سر نادانى بر تو عتاب كردم، در صورتى كه تأخير (در اجابت) حاجتم
برايم بهتر بوده است؛ زيرا تو به عاقبت امور آگاه هستى. من هيچ مولاى كريمى كه
بيش از تو بر بنده لئيم خود صبر كند نديده ام.
حكمت تأخير در استجابت
دعا
وجود كمبود در زندگى
نبايد موجب سوء ظنّ بنده نسبت به خدا شود، چرا كه او صلاح بنده اش را بهتر مى
داند. انسان نبايد انتظار داشته باشد كه هر چه زودتر خواسته اش عملى شود و
دعايش مستجاب گردد. چه بسا مصلحت انسان در اين باشد كه خواستهاى او اندكى ديرتر
اجابت شود، حتى در مواردى مصلحت انسان شايد در اين باشد كه دعاى او در دنيا
مستجاب نشود، بلكه ذخيره اى براى دنياى ديگرش باشد. پس هيچ چيز نبايد باعث شود
كه ما نسبت به خدا سوء ظن پيدا كنيم.
«و لَعَلَّ الذّى اَبْطَاَعَنَّي هُوَ خَيرٌ لي لِعِلْمِكَ بِعَاقَبِةِ
اْلاُمُورِ»
چه بسا تأخير در
استجابت دعا برايم بهتر بوده است، چون تو از عاقبت امور آگاهى.
شايد اينكه اجابت
خواسته هاى مرا به تأخير انداختى به مصلحت من بوده و براى من بهتر باشد، چرا كه
تنها تو عاقبت كارها را مى دانى و از مصالح و مفاسد آن خبر دارى، من از روى جهل
و نادانى خويش تعجيل مى كنم.
متأسفانه ما به حكمت
الهى توجه نداريم و در واقع به صفات الهى ايمان كافى نداريم، باور نداريم كه
خداوند «رئوف» و «رحيم» است. تصور مى كنيم از روى بخل ـ نعوذ بالله ـ خواسته
هاى ما را برآورده نمى كند. ولى جمله فوق اشاره دارد كه هر كس در خانه خدا برود
و از خدا نيازى طلب كند، خداوند به لطف خود مصلحت واقعى او را در نظر مى گيرد و
به سخن و زبان بنده توجه نمى كند. و اين خود لطف بزرگ ديگرى است كه خداوند با
توجه به كمال و سعادت و مصلحت انسان، خواسته هاى او را اجابت مى كند. در هر
صورت كمال و سعادت آدمى در دعا و توجه به خداست. خداوند نيز بر اساس حكمت خود
عمل مى كند.
(3) شرح فرازهايى از دعاى افتتاح
يَا رَبِّ اِنّكَ
تَدْعُوني فَاُوَلّي عَنْكَ و تَتَحَبَّبُ اِلَىَّ فَاَتَبَغَّضُ اِلَيكَ وَ
تَتَوَدَّدُ اِلَىَّ فَلاَ اَقْبَلُ مِنْكَ كَاَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَيْكَ
فَلَمْ يَمْنَعْكَ ذلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لي و الاْحِسَانِ اِلَىَّ وَ
التَّفَضُّلِ عَلَىَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الْجَاهِلَ وَ
جُدْ عَلَيْهِ بِفَضِلِ اِحْسَانِكَ اِنَّكَ جَوَادٌ كَريمٌ.
پروردگار من، تو مرا
دعوت مى كنى ولى من از تو روى بر مى گردانم، تو هميشه محبّت مرا جلب مى كنى؛
اما من با تو رفتارى خصمانه دارم و تو اظهار مودّت مى كنى؛ ولى من قبول نمى
كنم، گويا من بر تو منّتى دارم؛ اما هيچ يك از بى اعتناييها و پستى هاى من موجب
نشد كه مرا از رحمت بى پايان و احسان و كرم خود محروم سازى. پس براين بنده
نادان خود ترحّم نما و با فضل و احسانت بر او كرم كن كه تو بسيار با جود و
كرامتى.
تكبّر و بى توجهّى
انسان نسبت به خدا
در اين فقرات، به
موقعيت انسان در قبال خدا نظر دارد تا انسان جايگاه خود را در نزد او بشناسد؛
از يك سو، لطف خدا را نسبت به خود ببيند و از سوى ديگر، ناسپاسى و پستى خود را
نسبت به خداوند دريابد. لذا مى فرمايد:
«يا ربِّ اِنَّكَ تَدْعُوني فَاُوَليّ عَنْكَ»؛
پروردگارا، تو مرا دعوت
مى كنى ولى من از تو روى بر مى گردانم!
همين كه خداوند به ما
اجازه داده است تا با او سخن بگوييم و او را بخوانيم بزرگترين لطف و بزرگوارى
را در حق ما اظهار داشته است. اگر او اجازه نمى داد ما را لياقتى نبود كه با او
هم سخن شويم. نه تنها اجازه داده كه او را بخوانيم، بلكه با همه خطاهايى كه از
ما ديده ما را دعوت مى كند و بر دعوت خود نيز اصرار مىورزد كه به سوى او برويم.
اما در مقابل اين لطف بزرگ الهى، چه مى كنيم؟ بجاى پذيرش دعوت او، روى بر مى
گردانيم و به او پشت مى كنيم.
«وَ تَتَحبَّبُ اِلَىَّ فَأَتَبَغَّضُ اِلَيْكَ»؛
تو هميشه محبّت مرا جلب
مى كنى؛ اما من با تو رفتارى خصمانه دارم.
ما به او احتياج داريم
و بايد در پيشگاه او صورت به خاك بساييم تا به ما عنايت كند؛ اما بعكس، او به
ما اظهار محبّت و دوستى مى كند و ما با او اظهار دشمنى!
«وَ تَتَودَّدُ اِلَىَّ فَلا اَقْبَلُ مِنْكَ»؛
تو اظهار مودّت مى كنى؛
ولى من قبول نمى كنم.
آيا تا كنون اتفاق
افتاده است كه با كسى به دوستى اظهار محّبت و صميميت كنيم اما او اعتنايى نكند؟
اين حال چقدر بر ما گران است! آيا در مقابل بى اعتنايى و بى لطفى او، از اظهار
محبّت مأيوس نخواهيم شد؟ شايد اظهار علاقه انسانى به ديگرى براى برخى اغراض
دنيوى باشد؛ ولى آيا در محبت حضرت حق نسبت به بندگان چنين اغراضى مقصود است؟ ما
از ابراز محبتّهاى الهى تصورّى اشتباه داريم، آنچنان كه:
«كَاَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَيكَ»؛
گويا من بر تو منّتى
دارم.
بجاى آنكه احساس نياز
كنيم و بدان اعتراف نماييم تا به ما عنايت كند، به او بى توجه ايم و تصوّر مى
كنيم كه بر خدا حقّى داريم و يا در مقابل خواندنش، بر او منّت مى گذاريم.
چه نابجاست تكبر و غرور
ما در مقابل خوان گسترده رحمت الهى! مگر چه داريم كه به آن بنازيم؟ هر وقت كه
ما را مى خواند خود را با كارى سرگرم مى كنيم. اما با وجود اين، رفتار بد ما
مانع از ادامه رحمت و احسان پروردگار نمى شود.
«فَلَمْ يَمْنَعَكَ ذلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لي وَالاْحْسانِ اِلَىَّ
وَالتَّفَضُّلِ عَلَىَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ»؛
خداوندا هيچ يك از بى
اعتناييها و پستيهاى من موجب نشد كه مرا از رحمت بى پايان و احسان و كرم خود
محروم سازى.
«فَاْرَحْم عَبْدَكَ الجْاهِلَ وَجُدْ عَلَيْهِ بِفَضْلِ اِحْسانِكَ اِنَّكَ
جَوادٌ كَريمٌ»؛
پروردگارا، بر اين بنده
نادان خود ترحم نما و با فضل و احسانت بر او كرم كن كه تو بسيار با جود و
كرامتى.
ارزش انس و مناجات با
خدا
مناجات با خدا و انس با
او در روح انسان داراى چنان اثرى است كه اگر كسى به واقع با خدا ارتباط برقرار
كند در هنگام دعا به مسائل مادّى و دنيوى توّجه پيدا نمى كند تا آنها را از خدا
بخواهد. از اينرو، از ارزش والايى برخوردار است. گرچه لطف خداوند ايجاب مى كند
كه انسان به هر دليل كه او را مى خواند دست رد بر سينه داعى نزند، ولى وسعت كرم
خدا مطلبى است و بلند همّتى انسان مطلبى ديگر. منظور اين نيست كه انسان نبايد
براى تأمين حوايج دنيوى خود در خانه خدا برود، بلكه سخن در اين است كه آنان كه
لذّت مناجات بااو را دريافته اند هرگز آن را با اغراض مادى نمى آلايند. اما
گذشته از اين مطلب، بنده اى كه خود را فاقد همه چيز مى بيند بايد هر حاجت و
نيازى كه دارد از او بخواهد، هرچند اسباب عادى آن نيز فراهم باشد. حتى شايسته
است كه انسان هنگام احساس نياز از همان ابتدا به خدا رو آورد و همه چيز را
وسيله و سبب بداند؛ اما مهمترين مطلوب، نفس سخن گفتن و راز و نياز با خداست كه
از درخواست از خدا بسى بالاتر است.
يكى از بزرگان مى
فرمود: «براى بنده زشت است كه از مولاى خود وسايل تأمين مادّيات را بخواهد؛
غذاى خوب، لباس مطلوب و مسكن مناسب، بلكه بنده دانا كسى است كه همواره در
انديشه انجام فرمان مولاى خود باشد. مولا خود راه و رسم بنده نوازى و نيازهاى
بنده را مى داند؛ نبايد به او ياد داد كه من به چه چيزى نيازمندم.» درخواست اين
قبيل چيزها از دون همتّى است. بنده بايد متّوجه فرمان مولا و اجراى آن باشد، نه
در فكر خود. بايد از خدا توفيق بندگى بخواهيم، از او بخواهيم به ما توفيق عطا
كند تا آن گونه باشيم كه او مى پسندد. اگر درخواستى هم از خدا داريم اين گونه
باشد.
درهاى هميشه گشوده رحمت
الهى
گذشته از اينها، آنچه
مهمتر است اينكه بنده لياقت پيدا كند كه با مولاى خود سخن بگويد. راز و نياز و
معاشقه با معبود از هر ارزشى والاتر است. اگر بنده در نظر مولا ارزشمند باشد به
او اجازه راز و نياز و درددل مى دهد تا با او خلوت كند و سخن بگويد، مولا نيز
به سخن او توّجه مى نمايد. در بين افراد بشر چنين فرصتها و حالاتى كمتر پيش مى
آيد، بخصوص اگر خواجه از افراد پر مشغله نيز باشد. در اين صورت، فرصتى پيدا
نخواهد كرد تا با غلامان خود خلوت كند و به سخن آنان گوش فرا دهد. بنده نيز اگر
حتى شيفته و عاشق آقاى خود باشد و بخواهد با او سخن بگويد مجالى پيدا نمى كند.
اما خدا چنان مولايى
است كه با عظمت بى كرانى كه دارد و در وصف نمى گنجد باز هم منتظر است تا بندگان
او هر چند پست و روسياه باشند، آنان را بپذيرد و به راز و نيازشان گوش فرا دهد.
وقتى بنده او را مى خواند او را مى پذيرد و به او خوش آمد مى گويد. در حديث
قدسى، خداوند خطاب به يكى از پيامبران بنى اسراييل مى فرمايد: «چقدر چشمم در پى
يندگانم باشد و منتظر باشم تا رو به من بيايند. آنان به من پشت كرده اند و در
حال دور شدن هستند؛ اما باز هم منتظر بازگشت آنان هستم»
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الذَّي لايُهْتَكُ حِجابُهُ وَلايُغْلَقُ بابُهُ
وَلايُرَدُّ سائِلُهُ»؛
سپاس خدايى را كه پرده
اش دريده نمى گردد و درب خانه اش بسته نمى شود و دست رد به سينه درخواست كننده
اش نمى خورد.
هر شخص كريمى تنها در
مواقعى خاص ديگران از كرم او بهره مند مى شوند، حتى سلاطين مشهور به عدل و
بزرگوارى نيز تنها يك روز در سال بار عام مى دادند و همه مردم را به حضور مى
پذيرفتند، نه هر روز و هرساعت و در هر مكان؛ اما درهاى رحمت الهى هميشه به روى
طالبان فيض او باز است، هرگاه او را بخوانند پاسخ مى شنوند.
امام سجاد (عليه
السلام) در مناجات با خدا مى گويد:
«نامَتِ الْعُيُونُ وَ عَلَتِ(79) النَّجُومُ وَ اَنْتَ الْمَلِكُ الْحَىُّ
الْقَيُّوم غَلَّقَتِ الْمُلُوكُ اَبْوَابُها وَ اَقَامَتْ عَلَيْهَا
حُرَّاسُها و بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلسَّائِلينَ جئتُكَ لِتَنْظُرَ اِلَىَّ
بِرَحْمَتِكَ يَا اَرْحَمَ الرَّاحمِينَ»(80)
چشمها خفته اند و
ستارگان بر فراز و تو پادشاه زنده و توانايى همه پادشاهان دربهاى قصرهاى خود را
بسته و بر آنها پاسبانان گمارده اند؛ اما در (رحمت) تو به روى سؤال كنندگان باز
است. آمده ام تا به ديده رحمت به من بنگرى، اى مهربانترين مهربانان.
در برخى دعاها مى
خوانيم: «پروردگارا، اكنون زمانى است كه هر عاشقى با معشوق خود خلوت كرده و به
راز دل مشغول است» كسانى هم كه سرى خالى از عشق دارند، خفته اند؛ حيوانات نيز
خموش و خواب اند، همه درها بسته است، اما درهاى جود و كرم تو گشوده است. هيچ
دربانى مانع از ورود به بارگه فيض تو نمى گردد. هر كه تو را بخواهد مى خواندت و
تو او را پذيرايى. نه تنها اين، بلكه تو خود از بندگان بى مقدارت دعوت مى نمايى
و آنان را به سوى خود مى خوانى و نداى «هَلْ مِنْ تائب» تو پيوسته بلند است؛
آيا كسى هست كه از كار زشت خود پشيمان باشد و قصد بازگشت داشته باشد تا او را
بپذيرم؟ چقدر رحمت و كرم، آن هم در حق گنه كارانى را كه تو را ناديده انگاشته و
دامن عصمت به رذيلت آلوده اند! «جَلَّت عَظَمَتُكَ وَ تَقَدَّسَتْ اَسْمائُكَ!»
بجاى آنكه بنده به التماس و التجاء درخواست كند كه او را بپذيرد، از او دعوت مى
كند كه بيا، بيا كه پذيراى توام.
بايد ببينيم كه
مولايمان كيست؟ بايد او را بشناسيم، معرفت بيشترى نسبت به او پيدا كنيم. او همه
را مى پذيرد و نوبت تعيين نمى كند. امام سجاد (عليه
السلام) مى فرمايد:
«لايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن»؛(81)
هيچ كارى او را از
پرداختن به كارى ديگر باز نمى دارد.
در همان حال كه
پيامبران و فرشتگان مقرّب و اوصياى او مشغول راز و نياز با اويند، از ديگران
غافل نيست. اگر موجود حقيرى در گوشه اى از ملك وجود او را بخواند لبيك مى شنود.
آيا كسى كه چنين مولايى دارد سزاوار است كه ماه ها سپرى شود، سالها بگذرد و به
فكر او نباشد؟ آيا بجاست كه در وقت نماز و دعا به همه توجه داشته باشيم جز به
خدا؟ آيا بى ادبى نيست كه با كسالت و بى حالى و احساس سنگينى او را عبادت كنيم
و حتى بر او منّت بگذاريم كه عبادتش نموده ايم؟
لزوم حضور قلب در عبادت
اگر خوب دقت كنيم پى مى
بريم كه نمازها و دعاهاى ما گناهى بيش نيست. اين مطلب را با مثالى ساده بيان مى
كنيم، هرچند خداوند منزّه است از آنكه مصداق اين گونه مثالها باشد؛ ولى سطح درك
ما پايين است و بايد با اين قبيل مثالها آمادگى ذهنى پيدا كنيم. فرض كنيد پس از
مدتها كه از دوستى دور بوده ايم او را مى بينيم و قرار است ساعتى در كنار هم
باشيم؛ ولى در هنگام ملاقات از او روى برگردانيم و به كار خود مشغول گرديم.
چنين رفتارى چقدر توهين آميز است! حال اگر كسى كه قصد ملاقات با او را داريم
انسان بزرگى باشد اين كار چقدر زشت تر و ناپسندتر است! عدم توجه مابه خدا در
نماز و حضور قلب نداشتن، بسيار زشت تر و قبيح تر از چنين عملى است. با آنكه خدا
توفيق حضور و اجازه انس و صحبت با خود را داده اگر به او بى توجهى كنيم مستحق
مجازاتى عظيم خواهيم بود كه اگر ما را از خود براند بجاست؛ اما با اينهمه ما را
طرد نمى كند و پيوسته از ما دعوت مى كند تا بر خوان ضيافت او بنشينم.
نبايد عفو و گذشت
خداوند ما را مغرور سازد. ما وظيفه داريم به اندازه معرفت خود و تا آنجا كه مى
توانيم در انجام وظيفه خود كوتاهى نكنيم. نماز و دعايى كه صرف تلفظ برخى كلمات
و بدون روح عبادت باشد خالى از لطف است. البته اگر به ارزش آنها پى نبرده ايم
يا معانى آنها را نمى دانيم نبايد تركشان كنيم، بلكه بايد سعى كنيم تا عبادات
ما، نماز و دعاى ما، روح پيدا كند، حضور قلب داشته باشيم و معانى آنها را درك
كنيم. و گرنه چنانچه همين عبادات سطح پايين را نيز ترك كنيم چيز بهترى نخواهيم
يافت كه جانشين آنها نماييم.
تأخير درانجام عبادات،
بويژه نمازهاى واجب نيز بسيار غلط است. تصور نشود كه اگر مدتى نماز به تأخير
افتد نشاط ما براى اقامه آن بيشتر مى گردد. چه بسا، همين تأخير نيز وسوسه شيطان
باشد، به بهانه خستگى، كار و مانند آن و نمازى كه پس از گذشت وقت فضيلت آن
خوانده مى شود بى روح تر و ناقص تر باشد.
بنابراين، همين عبادات
سطح پايين، مانند دعا، قرآن، ذكر و مانند آن، را نيز نبايد ترك كرد، بلكه بايد
كوشش كنيم تا بهتر شوند و با تدبر و ادب بيشتر با خدا روبرو شويم، نه آنكه آنها
را رها كنيم كه آن نيز خود گناه است و بى ادبى. ترك عمل هنر نيست، كسب ادب
بيشتر در مقابل خدا و تكميل عمل مهمّ است.
برخى از كوته فكران مى
گويند: نماز يا دعايى كه خالى از فهم معناى آن باشد بى فايده است. اما بواقع
چنين نيست، بلكه بايد بدنبال اين باشيم كه آنها از محتواى بالاترى برخوردار
گردند. بايد اقرار داشته باشيم كه در انجام وظيفه بندگى خدا كوتاهى كرده ايم و
همت و درك انجام بهتر از آن را نداريم؛ اما چون به عبادت امر فرموده ظاهر
عابدان و بندگان او را به خود گرفته ايم، هرچند دلمان با او بيگانه است. بايد
از خدا بخواهيم كه به ما حضور قلب، توجه و توفيق عبادت بهتر عطا كند و فهم و
ادب و محبت ما را نسبت به خود افزون فرمايد.
عشق و محبّت، ره آورد
معرفت
بسيارى از مضامين ادعيه
و نماز ناظر به معرفت خداست. اگر محبت الهى در دل انسان پديدار گردد او را به
سوى خدا مى كشاند و در آن صورت، نيازى نيست كه انسان به اجبار و اكراه به عبادت
او بپردازد، بلكه بعكس
در صورت عدم موفقيت
برانجام عبادت نگران خواهد بود. بنابراين، بندگان عاشق خدا با بدست آوردن
فراغتى مختصر به فكر نماز، دعا و توجّه به خدا مى افتند. اما اگر غير از اين
باشد بيجاست كه تصور كنيم هميشه با نماز و دعاى خود خدا را بندگى مى كنيم. و از
اين جهت، بنده شايسته اى هستيم. ما با اين پندارها خود را گول مى زينم و گرنه
چنانچه كسى واقعا ديگرى را دوست داشته باشد نمى خواهد لحظه اى از او جدا شود و
دوست دارد كه پيوسته با او انس داشته باشد و خلوت كند، و اگر معشوق از او
بخواهد كه كارى را انجام دهد براى خشنودى او دنبال آن كار مى رود ولى خودش دوست
دارد كه هميشه با او باشد و از او جدا نگردد. حضرت امام حسين (عليه
السلام) مى فرمايند:
«اِلهي اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلِىَ الآثارِ...»(82)
پروردگارا، امر كردى كه
براى شناسايى ات به آثار قدرت تو رجوع كنند.
با آنكه خداوند چنين
امر فرموده، ولى خواسته قلبى بندگان عاشق او اين است كه دايماً با او در حال
راز و نياز باشند. آنها حضور او را طالبند و از او در خواست توفيق مى نمايند،
گرچه مجبورند به اسباب مادى توجه داشته باشند و در ظاهر، دلشان از ياد او منقطع
گردد.
غير ممكن است كه انسان
خدا را دوست داشته باشد و او را بندگى كند ولى با او انس نگيرد. كسى كه علاقه
ندارد ساعتى را به راز و نياز و مناجات با خدا بگذراند چه محبّتى نسبت به خدا
دارد؟ آيا مى توان گفت كه تمام حبّ و بغضهاى ما، جهاد، انفاق و ساير كارهاى
ديگر ما براى خداست ولى او را دوست نداشته باشيم؟ هرگز، اگر اعمال ما براى
خداست ممكن نيست كه او را نخواسته باشيم و كارى را مطلوبتر از نماز بدانيم.
اولياى خدا منتظر بودند تا چند دقيقه فرصتى بدست آورند و در گوشه اى با خدا راز
و نياز كنند؛ وقتى كارهاى اجتماعى و وظايف آنان انجام مى گرفت كنج خلوتى مى
جستند تا با محبوب خود به نجوا بپردازند. آنان لبيك الهى را به درخواستها و
مناجات خود مى شنوند و همين نيرويى مضاعف در آنان ايجاد مى كند و علاقه آنان را
دو چندان مى سازد.
اِلهي كَمْ تَتَحَبَّبَ
اِلَيْنا بِالنَّعَمِ وَ اَنْتَ عَنّا غَنِىٌّ وَ نَتَبَغَضُّ اِلَيْكَ
بِالْمَعاصِىَ وِ اِنّا اِلَيْكَ مُحْتاجونَ!