حكايات منبر
داستان هاى شيرين و حكايات خواندنى در محضر استاد سخن
زبان گوياى اسلام مرحوم فلسفى رحمة الله عليه

محمد رحمتى شهرضا

- ۸ -


حال منظور از اين پيشوايان چه كسانى هستند؟ جواب داده شده كه اينان معاوية بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، مروان بن حكم و خلاصه آنهايى هستند كه شهادتشان مقبول نيست و نمى توان پشت سر آنان نماز خواند. و اين كه فرمود بايد ملازم جمعيت مسلمين بود، كدام جماعت ؟ منظور گروهى است كه مى گويند: ((كسى كه نماز نخواند، روزه نگيرد، غسل جنابت ننمايد، كعبه را خراب كند و با مادر خود بياميزد، با اين همه ناروايى ها، ايمانش همانند ايمان جبرئيل و ميكائيل است .))
يا گروه قدريه كه مى گويند: ((خواست خداوند معيار نيست ، بلكه معيار خواست ابليس است يا گروهى كه از على عليه السلام تبرى مى جويند و به كفر او شهادت مى دهند يا گروه جهنمى كه مى گويند معرفت فقط مخصوص خداست و ايمان چيزى جز آن نيست .))
سفيان ثورى از سخنان مرد قريشى سخت ناراحت شد و گفت : ((واى بر تو! شماها چه مى گوييد؟))
گفتم : ((ما مى گوييم على بن ابى طالب عليه السلام امامى است كه مودت خالص او بر ما واجب است و بايد ملازم ائمه معصومين عليهم السلام كه جماعت اهل بيتند، باشيم .))
سفيان از شدت ناراحتى نوشته را گرفت و پاره كرد و به من گفت : ((اين جريان را براى كسى نقل ننمايم .))(148)
كوچك شمردن گناه
كسى كه گناه را كوچك مى شمرد و بى پروا آن را مرتكب مى شود بايد بداند با دو خطر بزرگ مواجه است ، اول آن كه با عمل نارواى خويش به حريم رفيع باريتعالى اسائه ادب مى كند و دوم آنكه وقتى گناه را كوچك تلقى نمود، در ادامه آن بى باك مى شود و به تكرار آن اصرار مى ورزد.
وقتى هم معاصى صغيره به هم پيوست ، كبيره مى شود و عذاب بزرگ الهى را در پى خواهد داشت . حضرت امام هفتم عليه السلام اين مطلب را از قول حضرت مسيح ابن مريم به حواريين نقل فرموده است :
فى تحف العقول ، عن مواعظ المسيح عليه السلام قال : بحق اقول لكم ان الصغار الخطايا و محقّراتها لمن مكايد ابليس يحقّرها لكم و يصغّرها فى اءعينكم فتجتمع فتكثر فتحيط بكم ؛(149)
حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود:
((مسيح بن مريم عليهماالسلام به حواريين گفت : شيطان گناهان را نزد شما كوچك مى كند و آنها را در نظرتان صغير و حقير جلوه مى دهد. آن گناهان مجتمع مى شوند و بسيار مى گردند و سرانجام شما را به احاطه خود درمى آورند و محصورتان مى نمايند.))
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى آن كه خطر اصرار در معاصى صغيره و گرد آمدن آنها را به طور محسوس به مسلمانان بفهماند، در يكى از سفرها با اطرافيان اين قضيه را روشن نمود. جريان اين امر به صورت حديثى در كتب روايات نقل شده كه متن آن در اين جا به عرض ‍ مى رسد:
قال ابوعبدالله عليه السلام ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نزل باءرض قرعاء فقال لاءصحابه ائتوا بخطب فقالوا: يا رسول الله نحن باءرض ‍ قرعاء ما بها من حطب .
قال : فلياءت كلّ انسان بما قدر عليه فجاءوا به حتى رموا بين يديه بعضه على بعض .
فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : هكذا تجتمع الذنوب ثم قال اياكم و المحقّرات من الذنوب فان لكل شى ء طالبا اءلا و ان طالبها يكتب ما قدّموا و آثارهم و كل شى ء اءحصيناه فى امام مبين .
(150)
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به سرزمين خشك كه در آن گياهى نمى روييد نزول نمود. سپس به اصحاب خود فرمود: ((برويد هيزم جمع كنيد و بياوريد.))
عرض كردند: ((در اين زمين چيزى نمى رويد و هيزمى يافت نمى شود.))
حضرت فرمود: ((برويد و هر كدام هر چه يافتيد با خود بياوريد.))
تجسس نمودند و در گوشه و كنار زمين بوته هاى كوچك خار يافتند، آنها را كندند و حضور حضرت آورند. و روى هم انباشتند كه توده اى خار شد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: ((گناهان اين طور جمع مى شود. سپس تذكر داد كه از گناهان كوچك بپرهيزيد كه هر چيز طالبى دارد و طلب كننده معاصى گناهان را ثبت مى كند.))
گويى پيشواى اسلام خواست با دستور جمع آورى هيزم در آن بيابان بدون گياه ، اصحاب خود را متوجه كند كه گناهان صغيره كه آنها را حقير مى شمريد، همانند بوته هاى كوچك خار است كه در اين بيابان به نظر نمى آمدند و شما در طلبشان رفتيد و آنها را گرد آورديد و در نتيجه به صورت توده بزرگ خار در آمده است . طالب گناهان كه فرشتگان الهى هستند، گناهان صغيره شما را مى نويسند و مجموعشان به صورت گناهى بزرگ در مى آيد.(151)
على عليه السلام و اطفال يتيم
امروز نوزدهم ماه مبارك رمضان ، روز على بن ابى طالب عليه السلام است . گفتارم را به حديثى كه از آن حضرت درباره مهربانى به چند كودك يتيم رسيده است خاتمه مى دهم .
على عليه السلام در رهگذرى زنى را ديد كه مشك آبى به دوش گرفته و مى رود به منظور كمك با وى ، جلو آمد و مشك آب را از او گرفت و به مقصد رساند. ضمنا از وضع او پرسش فرمود.
زن گفت : على بن ابى طالب عليه السلام سرپرست مرا به ماءموريتى فرستاد و او كشته شد. چند كودك يتيم براى من مانده و قدرت اداره زندگى آنان را ندارم ، فقر و تهيدستى وادارم نموده كه خدمتكارى مردم كنم .
على عليه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتى خاص گذراند. صبح زنبيل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن رفت . بين راه كسانى از على عليه السلام درخواست مى كردند كه زنبيل را به ما بدهيد تا براى شما حمل كنيم ، اما حضرت خواهش آنها را رد مى كرد و مى فرمود: ((قيامت ، اعمال مرا چه كسى بر دوش مى گيرد؟))
به خانه آن زن رسيد و در را كوبيد. زن پرسيد: ((كيست ؟))
حضرت جواب داد: ((كسى كه تو را كمك كرد و مشك آب را به در خانه تو آورد، اينك براى كودكانت خوراكى آورده است .))
زن در را گشود و گفت : رضى الله عنك و حكم بينى و بين على بن ابى طالب ؛(152)
خداوند از تو راضى باشد و بين من و على بن ابى طالب عليه السلام حكم كند.
حضرت عليه السلام وارد شد و به زن فرمود: ((نان مى پزى يا كودكانت را نگاه مى دارى ؟))
زن گفت : ((من در پختن نان تواناترم ، شما كودكان مرا نگاه دار!))
زن آرد را خمير نمود و على عليه السلام گوشتى را كه همراه آورده بود، كباب مى كرد و با خرما به دهان اطفال مى گذارد. به هر كودكى در كمال مهربانى و عطوفت پدرى لقمه اى مى داد، مى فرمود: يا بنى اجعل على بن ابى طالب فى حل ؛
((فرزندم ، على را حلال كن !))
خمير حاضر شد. على عليه السلام تنور را روشن كرد. اتفاقا زنى كه على عليه السلام را مى شناخت به آن منزل وارد شد. به محض آنكه حضرت را ديد با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت : فقالت ويحك هذا اميرالمومنين ؛
((واى بر تو! اين شخص پيشواى مسلمين و زمامدار كشور، على بن ابى طالب عليه السلام است .))
فبادرت المراءة و هى تقول و احيائى منك يا اميرالمومنين فقال بل و احيائى منك يا اءمة الله فيما قصرت فى اءمرك ؛
زن كه از كلمات گله آميز خود سخت شرمنده و پشيمان شده بود، با شتابزدگى گفت : يا اميرالمومنين ! از شما خجالت مى كشم . مرا ببخش !
حضرت فرمود: از اين كه در كار تو و كودكانت كوتاهى شده است من خجالت دارم !(153)
درخواست عفو قاتل
قال ابومحمد الحسن العسكرى عليه السلام ان رجلا جاء الى على بن الحسين عليه السلام برجل يزعم اءنه قاتل اءبيه فاعترف فاءوجب عليه القصاص و ساءله اءن يعفو عنه ليعظم الله ثوابه فكاءن نفسه لم تطب بذلك فقال على بن الحسين عليه السلام للمدعى للدم الولى المستحق للقصاص ‍ ان كنت تذكر لهذا الرجل عليك فضلا فهب له هذه الجناية و اغفر له هذا الذنب قال يا ابن رسول الله له على حق و لكن لم يبلغ اءن اءعفو من قتل والدى قال فتريد ماذا قال اءريد القودفان اءراد لحقه على اءن اصالحه على الدية صالحته و عفوت عنه فقال على بن الحسين عليه السلام فماذا حقه عليك قال يابن رسول الله لقننى توحيد الله و نبوة محمد رسول الله و امامة على و الائمة عليهم السلام فقال على بن الحسين عليه السلام فهذا لا يفى بدم اءبيك و الله هذا يفى بدماء اءهل الاءرض ؛(154)
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود:
مردى حضور على بن الحسين عليهماالسلام شرفياب شد و شخصى را با خود آورده بود كه گمان داشت او پدرش را كشته اشت . متهم در محضر امام به قتلى كه مرتكب شده بود اعتراف نمود و با اقرار صريحش لزوم قانون قصاص تحقق يافت . اما از مشاهده وضع قاتل و اعترافش براى امام روشن شده بود كه او آدم جنايت كارى نيست .
حضرت عليه السلام از فرزند مقتول كه ولىّ خون بود، خواست كه او را ببخشد تا مشمول اجر بزرگ باريتعالى واقع شود، اما دل جوان به اين عفو راضى نبود.
امام عليه السلام فرمود: ((اگر به ياد مى آورى كه او بر تو حقى دارد، به احترام آن حق از او بگذر و آزادش نما!))
عرض كرد: ((يابن رسول الله ! او به من حقى دارد ولى ارزش آن حق به قدرى نيست كه از خون پدرم بگذرم .))
حضرت عليه السلام فرمود: ((پس مى خواهى چه كنى ؟))
گفت : ((مى خواهم قصاص كنم . اما اگر او مايل باشد، حاضرم به احترام حقى كه به من دارد، قتل او را با ديه صلح كنم و آزادش نمايم .))
امام عليه السلام پرسيد: ((حق او بر تو چيست ؟))
عرض كرد: ((او توحيد خدا، نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امامت على عليه السلام و ديگر ائمه را به من آموخت .))
حضرت عليه السلام فرمود: ((آيا اين ها كه به تو ياد داده به قدر خون پدرت نمى ارزد؟ قسم به خدا آموخته هاى او به قدر خون تمام مردم روى زمين ارزش دارد.))
قال بلى قال على بن الحسين للقاتل اءفتجعل لى ثواب تلقينك له حتى اءبذل لك الدية فتنجو بها من القتل قال يا ابن رسول الله انا محتاج اليها و اءنت مستغن عنها فان ذنوبى عظيمة و ذنبى الى هذا المقتول اءيضا بينى و بينه لا بينى و بين وليه هذا قال على بن الحسين عليه السلام فتستسلم للقتل اءحب اليك من نزولك عن هذا التلقين قال بلى يابن رسول الله .(155)
امام سجاد عليه السلام به قاتل فرمود:
((آيا حاضرى ثواب آموزش توحيد و نبوت و امامتى را كه به اين شخص ‍ آموخته اى به من واگذار نمايى تا ديه خون پدر او را بدهم و تو از قتل نجات پيدا كنى ؟))
عرض كرد: ((يابن رسول الله ! من نيازمند آمرزش خود هستم و تو نيازى ندارى چون گناهان من بزرگ است و گناهى كه در قتل مرتكب شده ام ، بين من و مقتول است نه بين من و اين مرد كه ولىّ خون است .))
حضرت سجاد عليه السلام فرمود: ((پس در نظر تو تسليم شدن براى قتل محبوبتر از اين است كه ثواب آموزشت را از دست دهى ؟))
آن مرد عرض كرد: ((بلى يابن رسول الله !))
خلاصه امام سجاد عليه السلام با ولىّ خون سخنانى فرمود كه سرانجام راضى شد قاتل را مورد عفو قرار دهد و از قتلش در گذرد.
از اين روايت به خوبى روشن مى شود كه اگر كسى جنايتكار نيست و مرتكب قتل گرديده اما وجود او حيات جامعه را در خطر قرار نمى دهد، شايسته است خيرخواهان در نجات او همت گمارند و به پيروى از امام سجاد عليه السلام آنقدر كوشش كنند تا حيات انسانى را كه بر اثر رويدادى مرتكب قتل گرديده و از عمل خود سخت پشيمان شده است ، حفظ نمايند.(156)
آمادگى روح جوان
مردى به نام ابى جعفر احول ، از دوستان امام صادق عليه السلام مدتى به تبليغ مذهب تشيع و نشر تعاليم اهل بيت عليهم السلام اشتغال داشت . روزى شرفياب محضر آن حضرت شد.
قال و كيف راءيت مسارعة الناس الى هذا الاءمر و دخولهم فيه قال و الله انهم لقليل و لقد فعلوا و ان ذلك لقليل فقال : عليك بالاءحداث فانهم اءسرع الى كل خير(157)
امام عليه السلام از او سوال كرد: مردم بصره را در قبول روش اهل بيت عليهم السلام و سرعت پذيرش آيين تشيع چگونه يافتى ؟
عرض كرد: قليلى از مردم تعاليم اهل بيت عليهم السلام را پذيرفتند.
امام عليه السلام فرمود: توجه تبليغى خود را به نسل جوان معطوف دار و نيروى خويش را در راه هدايت آنان به كار انداز، زيرا جوانان زودتر حق را مى پذيرند و سريعتر به هر خير و صلاحى مى گرايند.
در اين حديث امام عليه السلام به صفاى باطن و فضيلت دوستى نسل جوان تصريح فرموده و به ابى جعفر احول ، كه مبلغ مذهبى و مربى مردم بوده ، يادآور شده است كه روح جوان خوبى ها را زودتر مى پذيرد و به صفات انسانى سريعتر متصف مى شود. اين خود اشاره به اين مطلب است كه در ايام شباب ، خواهش جمال روحانى و ميل به فضايل اخلاقى در ضمير جوانان بيدار مى شود.
به شرحى كه در قرآن شريف و روايات اسلامى رسيده ، فرزندان يعقوب نسبت به حضرت يوسف برادر كوچك خود ستم كردند و او را به غلامى به كاروان مصر فروختند. پس از چند سالى كه يوسف در مصر به سلطنت رسيد و برادران از اين موضوع آگاه شدند، از ستم خويش درباره حضرت يوسف عليه السلام پشيمان شدند و نزد يعقوب و يوسف زبان به عذرخواهى گشودند و در برابر يعقوب گفتند:
قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئينَ قال سوف اءستغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم ؛(158)
((اى پدر بزرگوار! درخواست داريم از درگاه الهى براى ما طلب عفو و مغفرت نمايى . ما به خطاى خود اعتراف داريم .))
حضرت يعقوب عليه السلام به درخواست فرزندان جواب موافق داد، ولى انجام آن را به بعد موكول كرد و فرمود: در آتيه نزديك از خداوند براى شما طلب بخشش خواهم كرد.
برادران در برابر حضرت يوسف عليه السلام هم گفتند:
قالوا تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنّا لخاطئينَ قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو اءرحم الراحمين ؛(159)
((به خدا قسم كه خداوند تو را بر ما برترى داده و ما خطاكار بوده ايم .))
يوسف عليه السلام در جواب فرمود: شما را بخشيدم . اكنون بر شما ملامتى نيست . خداوند نيز شما را ببخشد كه او از هر رحيمى مهربان تر است .
اسماعيل بن فضل هاشمى از امام صادق عليه السلام سوال كرد: چرا حضرت يعقوب بخشش خود را به بعد موكول كرد ولى حضرت يوسف برادران گناهكار خود را بخشيد و براى آمرزش آنان دعا كرد؟
قال لاءن قلب الشاق اءرق من قلب الشيخ و كانت جناية ولد يعقوب على يوسف و جنايتهم على يعقوب انما كانت بجنايتهم على يوسف فبادر يوسف الى العفو عن حقه و اءخر يعقوب العفو لاءن عفوه انما كان عن حق غيره فاءخرهم الى السحر ليلة الجمعة (160)
حضرت دو جواب داد: اول آن كه جوان از پير رقيق القلب تر است . به اين جهت يوسف از عذرخواهى برادران زودتر متاءثر شد و آنان را فورا بخشيد.
دوم آن كه فرزندان يعقوب به يوسف ستم كرده بودند. يوسف خود صاحب حق بود و آنان را فورا بخشيد، ولى يعقوب كه بايد حق ديگرى را ببخشد، به تعويق انداخت كه سحر شب جمعه براى آنان طلب آمرزش نمايد.
در اين حديث نيز امام صادق عليه السلام از قلب رئوف و رقيق جوانان سخن گفته و اشاره فرموده است كه روح جوان براى گذشت هاى اخلاقى و عواطف انسانى آماده تر است .(161)
علت پيشرفت مسلمين
جنگ يرموك از جنگ هاى بزرگ مسلمانان در صدر اسلام بود. در اين جنگ فرماندهان لشكر اسلام و كفر موافقت كرده بودند كه هر روز يك ستون از سربازان مسلمين و يك ستون از سربازان دشمن به عرصه پيكار بيايند و پس از چند ساعت زد و خورد، سربازان سالم با زخمى هاى غيرقابل حركت به لشكرگاه خود بپيوندند و عده كشته و زخمى هاى غيرقابل حركت در جاى خود مى ماندند تا براى آنها اقدام لازم انجام شود.
حذيفه مى گويد: در يكى از روزها پسرعموى من با ستون نظامى مسلمين به عرصه پيكار رفت ولى برنگشت . من ظرف آبى با خود برداشتم و به طرف ميدان جنگ رفتم تا اگر پسرعمويم زنده است و رمقى دارد، آبش ‍ دهم .
ناگهان پسرعمويم را بين كشته ها يافتم . بر بالين پسرعمويم نشستم و به او گفتم : مى خواهى آبت بدهم ؟ با اشاره جواب مثبت داد.
در اين موقع مجروح ديگرى كه در آن نزديك افتاده بود و كلمه ((آب )) را شنيد گفت : ((آه !)) پسرعمويم با اشاره به من فهماند كه اول بروم او را آب بدهم . پسرعمو را گذاردم بر بالين دومى آمدم ، ديدم ((هشام بن عاص )) است . گفتم مى خواهى آبت بدهم ؟ با اشاره جواب داد: بلى ! كلمه ((آب )) را مجروح سومى كه در آن نزديك افتاده بود شنيد و گفت : ((آه !)) هشام اشاره كرد كه اول به او آب بدهم . هشام را گذاردم و بر بالين سومى آمدم . در اين فاصله كوتاه او مرده بود. برگشتم بر بالين هشام ، او نيز مرده بود. بالاى سر پسرعمويم آمدم ، او هم از دار دنيا رفته بود.
يكى از مورخين محقق درباره عللى كه موجب پيشرفت مسلمين گرديد بحث نموده و مى گويد: ((يكى از آن علل صفت ايثار بر نفس و ديگرى را بر خود مقدم داشتن بود. سپس همين قطعه تاريخى را براى شاهد ذكر كرده و مى گويد: ((اين سه مجروح بر اثر جراحات و خونريزى شديد در آستانه مرگ قرار داشتند. در آن لحظات ، جاى خودنمايى و رياكارى نبود، اما مكتب اسلام حس فداكارى و ايثار را آن چنان در ضميرشان پايه گذارى نموده بود كه در دقايق آخر زندگى با آن كه تشنه بودند، آب نخوردند و برادران خويشتن را بر خود مقدم داشتند.
البته ملتى اين چنين ايثارگر و فداكار شايسته است به سرعت پيشروى كند و در جهان ، برترى و تقدم به دست آورد.(162)
ايثار
عن على عليه السلام قال : خير المكارم الايثار(163)
حضرت على عليه السلام فرموده :
((ايثار، بهترين كرامت اخلاقى براى انسان هاست .))
بى گمان در صدر اسلام يكى از عوامل نشر دين حق و گسترش آيين الهى ايثار و تفضل مسلمانان بود كه با خلوص نيت و به انگيزه ايمان نسبت به يكديگر انجام مى دادند و براى اين مطلب شواهدى در آيات و روايات و تاريخ وجود دارد كه در اين جا براى شاهد، پاره اى از آنها ذكر مى شود.
كعبه مكرمه معبد مقدس و مطاف بسيارى بود كه همه ساله از دور و نزديك براى حج و عمره به مكه مى آمدند. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى آن كه دعوت خود را به گوش اقوام مختلف برساند و آنان را از ماءموريت خويش آگاه سازد در آن شهر توقف نمود و ناملايمات گوناگون و آزارهاى مختلفى را كه از مشركين مى ديد تحمل مى كرد و به تبليغ خود ادامه مى داد.
موقعى كه دشمنان با هم متحد شدند و به قتل آن حضرت همت گماردند، ماندن در مكه معظمه براى پيشواى اسلام به مصلحت نبود، لذا حضرتش ‍ بر آن شد كه از مكه خارج شود و به مدينه مهاجرت نمايد. پس از اين حضرت تصميم خود را عملى نمود و به مدينه حركت كرد. پيش از آن كه نبى معظم به مدينه برود، مبلغى از طرف حضرت به مدينه رفته بود، اسلام را تبليغ نموده بود و مردم مدينه از دعوت آن حضرت آگاهى داشتند و عده قابل ملاحظه اى به اسلام ايمان آورده بودند. از اين رو پيشواى معظم اسلام هنگام ورود به مدينه مورد استقبال واقع شد و اهالى مقدم مباركش را مورد احترام و تكريم قرار دادند.
مسلمانان كه در مكه ايمان آورده بودند، پس از هجرت آن حضرت در مضيقه بيشتر قرار گرفته و مورد تحقير و اهانت زيادى واقع شدند و به آنان اجازه توقف در مكه و انجام فرايض دينى داده نمى شد. ناچار به فكر افتادند كه تدريجا مكه را ترك گويند و خويشتن را از آن محيط فاسد و شرك آلود برهانند و براى تحقق بخشيدن به اين هدف لازم بود از خانه و زندگى و از اموال و اثاث خود چشم بپوشند، زيرا مشركين اجازه نمى دادند كه آنان اموال خويش را از مكه خارج كنند.
اين تهيدستان از وطن رانده شده ، سرمايه اى با خود جز ايمان به خداوند و اميد به فضل باريتعالى ، نداشتند و هدف آنان اعلاى حق و يارى پيشواى اسلام بود.
قرآن شريف درباره اينان فرموده است :
للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون ؛(164 )
((فقراى مهاجرين كه از ديار و اموالشان اخراج گشته اند، در طلب فضل و خشنودى باريتعالى بوده اند. اينان با خلوص و صداقت در انديشه يارى خدا و پيامبرش هستند و اين فكر مقدس را در سر مى پرورند.))
ايامى كه مهاجرين به مدينه آمده بودند و در فقر و تنگدستى به سر مى بردند، مقدار قابل ملاحظه اى از اموال يهودى هاى بنى نضير بدون جنگ و جدل به دست مسلمانان افتاد.
چون اين اموال غنيمت جنگى نداشت و مشترك بين همه نبود، به امر باريتعالى در اختيار شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم قرار گرفت .
خداوند اموال بنى نضير را اختصاص به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داد تا هر طور كه بخواهد عمل كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن را بين مهاجرين تقسيم نمود و به انصار چيزى از آن نداد جز سه نفر كه نياز داشتند و آنان ابودجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه بودند.
جمعيت انصار از اختصاص اموال بنى نضير به مهاجرين نه تنها از پيشواى اسلام آزرده خاطر نگشتند بلكه داوطلب ايثار گرديدند و روى بزرگوارى و تفضل حاضر شدند از جهت مسلكن و لباس و غذا آنان را يارى دهند، حتى بعضى از انصار كه خودشان از جهتى نيازمند بودند مهيا گشتند مهاجرين را بر خود مقدم دارند و اين مطلب در قرآن شريف آمده است :
و الذين تبوّءوا الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة ؛(165)
انصار كه پيش از آمدن مهاجرين مدينه را جايگاه ايمان ساخته بودند با ورودشان نسبت به آنان ابراز علاقه كردند، علاوه بر آنكه در دل احساس ‍ احتياجى به اموال بنى نضير داشتند، حاضر شدند از روى تفضل به مهاجرين ايثار نمايند، هر چند بعضى از انصار خود در مضيقه بودند ولى مهاجرين را بر خويشتن مقدم داشتند.
ايثار و تفضل از ناحيه انصار نسبت به مهاجرين بى بضاعت در صدر اسلام و نزول آيه : و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة يكى از بزرگترين كرامات اخلاقى را پايه گذارى نمود.
اولياى گرامى اسلام ضمن روايات بسيارى با تعبيرهاى مختلف همواره قدر و منزلت اين كرامت اخلاقى را خاطرنشان مى ساختند و در بعضى از روايات در پايان حديث آن آيه شريفه را نيز قرائت مى نمودند.
امام صادق عليه السلام در وصف مومنين كامل چنين فرموده است :
هم البررة بالاخوان فى حال اليسر و العسر و المؤ ثرون على انفسهم فى حال العسر كذلك وصفهم الله فقال ((و يؤ ثرون على انفسهم ))؛(166)
آنان نسبت به برادران در حال تنگدستى و در حال گشايش نيكوكارانند. اينان در حال مضيقه ، ديگران را بر خود مقدم مى دارند و خداوند اين گروه بزرگوار را اين چنين توصيف نموده و فرموده است :
و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة
شاگردان تربيت يافته مكتب ايثار كوشا بوده اند كه اين كرامت نفس را در ضمير خود زنده نگه دارند و در فرصت هايى كه به دست مى آورند ديگران را بر خويشتن مقدم مى داشتند.
عن اءَنَس قال : انه اءهدى لرجل من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم راءس شاة مشوىّ فقال : ان اءخى فلانا و عياله اءحوج الى هذا حقا فبعث (به ) اليه فلم يزل يبعث به واحد بعد واحد حتى تداولوا بها سبعة اءبيات حتى رجعت الى الاول ؛(167)
انس بن مالك مى گويد: به يكى از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كله گوسفند بريان شده اى اهدا گرديد.
مرد صحابى با خود گفت : فلان برادرم و عيالش به اين غذا از من محتاجتر است ؛ پس براى وى فرستاد. او نيز به تصور احتياج بيشتر برادر ديگرى براى آن برادر اهدا نمود. و خلاصه كله بريان شده هفت دور چرخيد و سرانجام به منزل مرد صحابى يعنى آن كسى كه به وى اهدا شده بود برگشت .
البته اين چند نفر مسلمان نياز فورى به آن غذا نداشتند ولى با اين عمل مراتب ايثار و تفضل آنان نسبت به يكديگر روشن گرديد.(168)