حكايات منبر
داستان هاى شيرين و حكايات خواندنى در محضر استاد سخن
زبان گوياى اسلام مرحوم فلسفى رحمة الله عليه

محمد رحمتى شهرضا

- ۴ -


مرگ هاى ناگهانى
در كنار مصائب جمعى و گروهى ، بلاياى فردى و شخصى وجود دارد كه نه قابل پيش بينى است و نه قابل پيش گيرى .
بى خبر و به طور ناگهانى مى آيد و برق آسا به زندگى خاتمه مى دهد. در روزگار گذشته اين قبيل وقايع بسيار روى داده كه بعضى از آنها در تاريخ ثبت گرديده و برخى به دست فراموشى سپرده شده است . در اين جا يك مورد از حوادث فردى ذكر مى شود.
يعقوب بن داود، وزير مقتدر و نافذالكلمه مهدى عباسى بود. برادرى داشت به نام عمر بن داود كه او نيز به اعتبار برادرش مورد توجه مردم بود.
روزى عمر تصميم گرفت با جمعى از دوستان و بستگان خود به گردش ‍ بروند. وسايل آسايش فراهم آمد و مقدار لازم ، خوراك و ميوه هاى گوناگون آماده شد. اما در آن روز به طور ناگهانى عمر درگذشت و همه بستگان به شگفت آمدند.
علت مرگ اين بود كه سبدى از انگور نزد وى بردند، او دو حبه از خوشه اى برگرفت و به دهان افكند. بدون اين كه بر حبه ها دندان بزند و پوستشان را بشكافد، به پايين فرستاد، اما حبه ها در گلو ماندند، نه فرو رفتند و نه بيرون آمدند تا نفس عمر قطع شد و از دنيا رفت .
برادرزاده اش داود بن على در عزاى او ضمن اشعارى گفت :
((عمر صبح در كمال سلامتى و خوشى با دوستان و بستگان به سر برد، اما اكنون ميت خانواده است و در قبرى نزد آرامگاه پدرش كه از توده هاى سنگ و ريگ پوشيده شده ، آرميده است .))(69)
فصل دوم : حكايات اخلاقى
راستگويى
به همان نسبتى كه راستگويى موجب افتخار و سربلندى است ، دروغگويى مايه ذلت و سرافكندگى است .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود:
اياك و الكذب فانه يسود الوجه ؛(70)
((از دروغگويى بپرهيز، زيرا دروغ باعث روسياهى است .))
به منصور دوانيقى خبر رسيد كه مقدارى از اموال بنى اميه نزد مردى به امانت گذارده شده است . به ربيع دستور داد او را احضار كند.
ربيع مى گويد: ((مرد را حاضر كردم و به مجلس منصور بردم .))
منصور گفت : (( خبر اموالى كه از بنى اميه نزد شما امانت است ، به ما رسيده ، بايد تمام آنها را تسليم كنى !))
مرد گفت : ((آيا خليفه مسلمين وارث بنى اميه است ؟))
جواب داد: ((نه !))
پرسيد: ((آيا خليفه مسلمين وصى بنى اميه است .))
جواب داد: ((نه !))
مرد گفت : ((روى چه حساب ، اموال بنى اميه را از من مطالبه مى كنيد؟))
منصور قدرى فكر كرد و جواب داد: ((بنى اميه به مسلمين ستم كردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم .))
مرد گفت : ((بنى اميه اموال بسيارى در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين ، شاهد عادل اقامه كند اموالى كه از بنى اميه در دست من است ، از جمله اموالى است كه به زور از مردم گرفته اند.))
منصور قدرى فكر كرد، به ربيع گفت : راست مى گويد، سپس منصور به روى مرد خنديد و با او به گرمى توجه كرد و گفت : ((آيا حاجتى دارى ؟))
مرد جواب داد: ((بلى ! دو حاجت دارم . اول آن كه دستور دهيد نامه اى را كه اكنون براى خانواده ام مى نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتى و اضطراب خلاص شوند.
دوم آن كه دستور فرماييد كسى را كه اين گزارش را به مقام خلافت داد احضار كنند من او را ببينم . به خدا قسم بنى اميه هيچ امانتى نزد من ندارند.))
موقعى كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد.
منصور به ربيع گفت : گزارش دهنده را حاضر كنند.
موقعى كه حاضر شد، مرد نگاهى كرد و گفت : ((اين غلام من است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است .))
منصور سخت به غلام تندى كرد. غلام در كمال شرمسارى و ناراحتى سخن مولاى خود را تاءييد نمود و گفت : ((براى اين كه گرفتار نشوم ، او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وى دادم .))
منصور كه بر بدبختى و ذلت غلام رقت كرده بود، به مرد گفت : ((از شما مى خواهم او را ببخشى !))
مرد گفت : ((بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد.))
منصور از بزرگوارى او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مى آمد، مى گفت : ((من مثل اين مرد نديدم .))(71) قطعا راستگويى ، عزت و دروغگويى ، ذلت دنيا و آخرت است .(72)
ناخوشى دروغ
فى وصية اميرالمومنين عليه السلام لولده الحسن عليه السلام و علة الكذاب اقبح علة ؛(73)
از وصاياى امام على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام اين بود كه مى فرمود: ((ناخوشى دروغگويى از تمام ناخوشى ها قبيح تر و ناپسندتر است .))
دروغگويى امنيت اخلاقى و قضايى و اقتصادى را متزلزل مى كند.
دروغگويى مردم را نسبت به يكديگر بدبين نموده و از آنان سلب اعتماد مى نمايد.
دروغگويى ريشه فضيلت و سجاياى انسانى را مى سوزاند.
عن ابى جعفر عليه السلام قال : ان ابى حدّثنى عن ابيه عن جده قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : اقل الناس مروة من كان كاذبا؛(74)
امام باقر عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حديث كرده است كه فرمود:
((كم نصيب ترين مردم از سجاياى مردانگى و فضايل انسانى ، دروغگويان هستند.))
بعضى گمان مى كنند در پاره اى از مواقع ، تنها وسيله كامروايى و پيروزى در زندگى دروغ گفتن و از راه مستقيم منحرف شدن است .
پيشواى عاليقدر اسلام چنين گمانى را اشتباه و آن پيروزى را شكست مى داند.
قال صلى الله عليه و آله و سلم : اجتنبوا الكذب و ان راءيتم فيه النجاة فان فيه الهلكة ؛
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود:
((از دروغگويى بپرهيزيد! در موردى كه گمان مى كنيد نجات شما در دروغ گفتن است ، بدانيد كه اشتباه كرده ايد و هلاك شما در دروغ است .))
حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به هشام فرمود:
يا هشام ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواه ؛(75)
((انسان عاقل دروغ نمى گويد، اگر چه دروغ وسيله برآمدن خواهشهاى نفسانى او باشد.))
چه بسيار مردمى كه در پيشامدهاى خطرناك يا مواقع حساس در كمال شهامت و رشادت راست گفتند و سرانجام پيروز شدند.
خونخوارى و جنايتكارى هاى حجاج بن يوسف بر كسى پوشيده نيست . روزى جمعى از طرفداران عبدالرحمان را به اسيرى به مجلس حجاج آورند. حجاج به قتل همه آنها مصمم بود. مردى از اسرا به پا خاست و گفت : ((امير! من بر تو حقى دارم ، مرا به پاس آن حق آزاد كن !))
حجاج پرسيد: ((چه حقى دارى ؟))
جواب داد: ((روزى عبدالرحمان در مجلس خويش تو را دشنام داد و من از تو دفاع كردم .))
حجاج گفت : ((آيا بر اين كار گواهى دارى ؟))
يكى از اسرا از جاى برخاست و به صحت گفتار او شهادت داد.
حجاج آزادش كرد. سپس به شاهد متوجه شد و گفت : ((تو چرا در آن مجلس از من دفاع نكردى ؟))
گواه در كمال صراحت و بدون ضعف و زبونى جواب داد: ((از آن جهت كه با تو دشمن بودم .))
حجاج گفت : ((او را نيز به علت راستگويى آزاد نماييد.))(76)
تكريم پيران سالخورده
براى آن كه پيران سالخورده بر اثر عقده حقارت به كارهاى ناروا دست نزنند و موجبات بدبختى خود و ديگران را فراهم نياورند، اولياى گرامى اسلام پيروان خود را موظف ساخته اند كه در خانواده و اجتماع آنان را مورد كمال تكريم قرار دهند و شخصيتشان را گرامى و محترم شمارند تا بدين وسيله حقارت آنها جبران گردد.
فرزندان و فرزندزادگان موظفند در محيط خانواده نسبت به پدر و بزرگ ترها حداكثر تكريم و احترام را مراعات نمايند و به فرموده قرآن شريف حق ندارند با گفتن حتى كلمه ((اف )) آنان را رنجيده خاطر كنند و كوچك ترين آزردگى و ملامت در خاطرشان به وجود آورند.
درباره تجليل و توقير كهنسالان جامعه نيز روايات بسيارى از رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام رسيده كه علماى حديث آنها را در باب مخصوصى جمع آورى نموده اند. مجموع آن احاديث ، روشنگر اين حقيقت است كه تكريم و توقير كهنسالان در مكتب تربيتى اسلام مورد كمال توجه است .
به طور نمونه به بعضى از آن روايات اشاره مى شود:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
من وقّر شيبة فى الاسلام آمنه الله عز و جل من فزع يوم القيامة ؛
(77)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرموده :
((كسى كه پير مسلمانى را توقير و تجليل نمايد، خداوند او را از ترس روز قيامت ايمن مى دارد.))
جاء شيخ الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى حاجة فابطئوا عن الشيخ اءن يوسعوا له فقال عليه السلام : ليس منا من لم يرحم صغيرنا و لم يوقّر كبيرنا؛(78)
پيرمردى حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد. كسانى كه در محضر آن حضرت نشسته بودند، مراعات احترامش را ننمودند و در جا دادن به او كندى و تسامح كردند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از اين رفتار بر خلاف ادب ، ناراحت شد. به آنان فرمود:
((كسى كه به خردسالان ما تفضل و ترحم نكند و پيران ما را مورد تكريم و احترام قرار ندهد، از ما نيست و با ما نسبت و بستگى و پيوستگى ندارد.))
تذكرات بجا
يكى از خدمات بزرگ آزادمردان و مربيان بشر، تذكرات به جايى است كه در موقع خود، به خودپرستان و ستمگران متكبر داده اند و با نصايح و اندرزهاى حكيمانه خويش آنان را ولو به قدر چند ساعت از مركب خودپرستى و غرور پياده نموده اند.اين مطلب در تاريخ اسلام سوابق بسيار دارد.
((منصور)) از خلفاى جبار و ستمگر سلسله عباسى است . روزى يك مگس ناتوانى صفحه صورت آن زمامدار مقتدر را ميدان فعاليت خود قرار داد. آنقدر به لب و چشم و بينى او نشست و برخاست كه عرصه را بر وى تنگ كرد و منصور را سخت ناراحت نمود. به خدمتگزاران گفت : ((ببينيد در اطاق انتظار كيست ؟))
گفتند: ((مقاتل بن سليمان .))
مقاتل از محدثين و مفسرين بزرگ آن زمان بود. دستور داد به حضور بيايد. به محض اين كه مقاتل وارد تالار مخصوص شده ، منصور به او گفت :((آيا مى دانى خداوند براى چه مگس را آفريده است ؟))0
جواب داد: ((بلى ! براى اين كه جباران و ستمگران متكبر را ذليل و خوار نمايد.))(79)
منصور از شنيدن اين جواب سكوت كرد و نسبت به مقاتل اظهار خشم و جباريت نمود. گويى سخن مقاتل در او حسن اثر داشت .
((مهلب بن ابى صفره )) از طرف عبدالملك مروان والى خراسان بود. روزى جامه خزى در بر كرده و در كمال تكبر و تبختر از رهگذر عبور مى كرد. آزادمردى او را ديد، نزديك رفت و گفت : اى بنده خدا اين طور راه رفتن متكبرانه مورد بدبينى و بغض خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم است .
و راءى بعضهم المهلل و هو يتبختر فى جبة خز فقال : يا عبدالله هذه مشية يبغضها الله و رسوله
فقال له المهلب : اءما تعرفنى
قال : بلى اءعرفك اولك نطفة قذرة و آخرك جيفة و انت بين ذلك تحمل عذرة مفضى المهلب و ترك مشيته تلك
(80)
والى گفت : آيا مرا نمى شناسى ؟
آزادمرد فورا در جواب گفت : آرى مى شناسم . اولت نطفه نجسى بوده و آخرت ، مردار خبيثى خواهد شد و بين اين دو زمان ، حامل مقدارى كثافت هستى ؟
مهلب رفت و اين گفتار صريح و نافذ، او را از رفتار متكبرانه اش ‍ بازداشت .
در اسلام تكبر يكى از بزرگترين صفات ذميمه و ملكات ناپسند است و در مذمت آن آيات و اخبار بسيارى رسيده است كه نقل همه آن ها وقت وسيعى لازم دارد. تنها يك حديث را به عرض مى رسانم :
عن حكيم قال : ساءلت اباعبدالله عليه السلام عن اءدنى الالحاد فقال : ان الكبر اءدناه ؛(81)
راوى حديث مى گويد: از حضرت امام صادق عليه السلام كمترين مرتبه الحاد و كفر را پرسيديم . امام در جواب فرمود:
((كبر نازلترين درجات كفر است .))
ملاحظه مى كند كه امام صادق عليه السلام كبر را فقط به عنوان يك خلق ناپسند به حساب نياورده است ، بلكه آن را يكى از مراتب كفر شناخته و در واقع ، خاطرنشان كرده است كه متكبر با خوى ناپسند، به اولين درجه الحاد قدم گذارده است .
لازم است پدران و مادران در تربيت فرزندان ، كمال دقت را مبذول دارند و در تشويق فرزندان و اعمال مهر و محبت ، اندازه گيرى صحيح نمايند و از زياده روى پرهيز كنند و آنان را خودخواه بار نياورند كه بر اثر شكست هاى زندگى و عقده هاى تحقير، دچار بيمارى تكبر شوند و مردم را با ديده پستى و حقارت نگاه كنند.
لازم است پدران و مادران مردم را احترام نمايند و بدينوسيله درس ادب و فروتنى را به فرزندان خويش بياموزند و آنان را از تكبر و تبختر كه بزرگترين سقوط اخلاقى است ، محافظت نمايند.
لقمان حكيم به فرزند خود نصيحت كرد:
و لا تصعّر خدّك للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور؛(82)
((فرزند عزيز! هرگز به تكبر و خودپسندى از مردم روى مگردان و بر روى زمين با غرور و نخوت قدم برندار كه خداوند خودستايان متكبر را دوست ندارد.))
چه قدر خوب است پدران و مادران علاوه بر اعمال روشهاى صحيح تربيتى به فرزندان خويش نصيحت كنند و مانند لقمان حكيم قبح تكبر و تحقير مردم را گوشزد آنان نمايند. از اين راه دين خود را در تربيت فرزندان به خوبى و به طور كامل ادا كنند.
و لله العزة و لرسوله و اللمومنين (83)
شكسته نفسى و فروتنى ، چاپلوسى و تملق يكى ديگر از عكس العمل هايى است كه مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند.
بعضى از كسانى كه در باطن ، گرفتار ضعف نارسايى و شرمسارى ، پستى ، ترس و خلاصه به نوعى حقارت هستند، براى جبران نقايص و پنهان نگه داشتن حقارت خويش به تواضع ذلت آميز و چاپلوسى متوسل مى شوند.
اين اظهار زبونى و ذلت ، از نظر دينى و علمى يكى از صفات ناپسنديده است و متاسفانه مردم بسيارى به اين بيمارى اخلاقى و انحطاط روحى گرفتارند.
يكى از صفات حميده و سجاياى پسنديده در علم اخلاق ، ((تواضع )) است . هر مسلمانى در طرز معاشرت با ديگران نه تنها مكلف است ، كه از نخوت و تكبر اجتناب نمايد و دامن خويش را از آن پليدى محفوظ دارد، بلكه علاوه بر آن موظف است نسبت به عموم مردم فروتنى نمايد و به شخصيت آنان از هر طبقه و در هر مقامى كه هستند، احترام كند.
درباره تواضع و ارزش اخلاقى و اجتماعى آن روايات بسيارى رسيده و علماى حديث در كتب اخبار آورده اند.
اولياى گرامى اسلام ، خودشان داراى اين خوى پسنديده بودند و عملا با تمام طبقات مردم از فقير و غنى ، سياه و سفيد، با فروتنى و احترام برخورد مى كردند.
روى عن موسى بن جعفر عليه السلام انه مرّ برجل من اهل السواد دميم المنظر فسلم عليه و نزل عنده و حادثه طويلا ثم عرض عليه السلام عليه نفسه فى القيام بحاجة ان عرضت له فقيل له : يابن رسول الله ! اء تنزل الى هذا ثم تساءله عن حوائجك و هو اليك اءحوج فقال عليه السلام : عبد من عبيد الله و اءخ فى كتاب الله و جار فى بلاد الله يجمعنا و اياه خير الآباء و افضل الاديان الاسلام ؛(84)
حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بر مرد سياه چهره و بدمنظرى گذر كرد، بر وى سلام نمود و كنارش نشست . مدتى با او سخن گفت و سپس آمادگى خود را در قضاى حوايجش اعلام فرمود.
بعضى كه ناظر جريان بودند، عرض كردند: يابن رسول الله ! آيا با چنين شخصى مى نشينى و از حوايج او سوال مى كنى ؟
حضرت در جواب فرمود: ((اين مرد سياه چهره ، بنده اى از بندگان خدا است و برادرى است به حكم كتاب خدا، همسايه اى است با ما در بلاد خدا، حضرت آدم بهترين پدران و آيين اسلام بهترين اديان ما و او را به به هم ربط داده است .))
عن رجل من اءهل بلخ قال : كنت مع الرضا عليه السلام فى سفره الى خراسان فدعا يوما بمائدة له فجمع عليها مواليه من السودان و غيرهم فقلت : جعلت فداك لو عزلت لهؤ لاء مائدة ؟
قال : مه ! ان الرب تبارك و تعالى واحد و الاءمّ واحدة و الاءب واحد و الجزاء بالاعمال ؛
(85)
((مردى از اهل بلخ مى گويد: در سفرى كه على بن موسى الرضا عليه السلام به خراسان مى رفت ، من با آن حضرت بودم . روزى در كنار سفره خود، تمام نوكرها و غلامان سياه و سفيد را براى صرف غذا جمع كرد.
عرض كردم : بهتر بود براى غلامان و نوكرها سفره جداگانه اى مى گستردند.
فرمود: ساكت باش ! خداى همه يكى است مادر و پدر همه يكى ، پاداش و كيفر هر كس بسته به طور عمل اوست .))
روايات بسيارى نظير اين دو حديث به اخبار مذهبى رسيده و عموما حاكى از كمال تواضع رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه طاهرين عليهم السلام نسبت به تمام طبقات مردم است .
پيشوايان اسلام عليهم السلام علاوه بر آن چه درباره فروتنى به پيروان خود گفته اند، عملا نيز اين درس اخلاق را به مردم آموخته اند.(86)
امتحان با وسعت مال
در دعاى مكارم الاخلاق ، حضرت سجاد عليه السلام مى فرمايد:
و لا تفتنّى بالسّعة ؛
((بار الها! با گشايش و سعه مالى ، مرا مورد آزمايش قرار مده .))
امتحان خداوند هنگام وسعت مالى ، حتمى و اجتناب ناپذير است .
امام عليه السلام براى آن كه در معرض امتحانات سنگين قرار نگيرد، از خداوند مى خواهد كه به او سعه مالى و ثروت زياد ندهند تا با آزمايش هاى سخت بارى تعالى مواجه نگردد.
اين جمله دعا براى عموم مردم بسيار آموزنده است . آن حضرت با آن كه معصوم است و از خطايا منزه است ، براى آن كه در مضيقه امتحان واقع نشود، از خداوند مى خواهد كه به او سعه مالى ندهد. اما بعضى از افراد عادى در حال تهيدستى مى گويند: اگر خداوند به ما ثروت عنايت كند، چنين و چنان مى نماييم و به خوبى انجام وظيفه مى كنيم .
ممكن است در آن موقع از روى خلوص و پاكى سخن بگويند، اما نمى دانند كه ثروت ، افكارشان را عوض مى كند و آنان را دگرگون مى سازد و ممكن است بر اثر امتحان مالى سقوط كنند و هميشه دچار بدبختى و سيه روزى گردند.
به شرحى كه توضيح داده مى شود، ثعلبة بن خاطب كه از انصار بود، به اين آزمايش سخت مبتلا گرديد و از عهده امتحان برنيامد، زيرا بر اثر حب مالى از پرداخت زكات واجب ، سر باز زد و خداوند درباره تخلف وى آيه نازل فرمود. او در ايام تهيدستى شرفياب محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد.
به حضرت عرض كرد: از خداوند بخواهيد كه به من ثروت بدهد.
حضرت فرمود: اى ثعلبه ! مال قليلى كه بتوانى شكرش را ادا كنى ، بهتر از مال زياد است كه طاقت و تحملش را نداشته باشى .
دفعه ديگر باز شرفياب محضر آن حضرت شد و درخواست خويش را تكرار نمود و عرض كرد:
((به خدايى كه شما را به رسالت مبعوث نموده است ، من قسم ياد مى كنم كه اگر خداوند به من مالى بدهد، حق هر صاحب حقى را عطا خواهم نمود.))
در آن موقع پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در پيشگاه الهى او را دعا كرد و براى او درخواست مال نمود.
خداوند دعاى حضرت را مستجاب كرد. ثعلبه گوسفنددارى را آغاز نمود. خداوند به مالش بركت بسيار داد و با سرعت گوسفندان افزايش يافتند. تا جايى كه ديگر نمى توانست در شهر بماند. از مدينه دور شد و در يكى از وادى هاى اطراف مدينه مسكن گزيد و گوسفندان را نگهدارى مى كرد.
طولى نكشيد كه در آنجا نيز دچار مضيقه شد. ناچار به نقطه دوردستى رفت تا در آن جا بتواند گوسفندان را نگهدارى كند.
از طرف خداوند، امر به گرفتن زكات ، صادر شد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ماءمورينى را به اطراف فرستاد. از جمله ماءمور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد ثعلبه آمد، اما او از دادن زكات ابا كرد و بخل نمود.
گفت : ((زكات چيزى جز جزيه نيست و من جزيه نمى دهم .))
وقتى خبر اين كلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، فرمود: ((واى بر ثعلبه !))
سپس وحى آسمانى آمد: ((كسانى از مسلمانان با خداوند عهد و پيمان مى بندند كه اگر باريتعالى از فضل خود به ما عطا نمود، صدقه مى دهيم و از بندگان صالح خواهيم بود و چون فضل الهى به آنان رسيد، بخل نمودند و از اداى وظيفه روى گردان شدند.))
پس از نزول آيه ، بعضى از دوستان ثعلبه نزد وى رفتند و او را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند كه چرا زكات واجب را كه امر الهى بود، پرداخت ننمودى ؟ درباره تو و عمل ناروايت آيه نازل گرديد.
ثعلبه سخت مضطرب شد، مقدارى از گوسفندان را با خود برداشت و به مدينه آمد و حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد. حضرت تا او را ديد فرمود: يا ويل ثعلبة ؛ ((واى بر تو!))
ثعلبه با شرمسارى گفت : ((يا رسول الله ! زكات آورده ام ، بفرماييد از من تحويل بگيريد.))
حضرت فرمود: درباره ات آيه آمده است . آيه را كه نمى توان از قرآن شريف حذف نمود. به اين جهت زكات تو پذيرفته نمى شود و او را رد كرد.