راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى
- ۱۹ -
از
جمله ، نقل شده است كه معاوية بن ابى سفيان پس از داستان حكميت به
نديمانش گفت : چگونه ممكن است ما بدانيم كه سرانجام كار ما چه مى شود؟
نديمان وى گفتند: ما چيزى در اين باره نمى دانيم . معاويه گفت : من علم
به اين مطلب را از دانش على (عليه السلام) استخراج مى كنم زيرا او سخن
نادرست نمى گويد، پس سه مرد از افراد مورد اعتمادش را طلبيد و به ايشان
گفت : هر سه برويد تا با هم يك منزلى كوفه برسيد سپس با هم قرار
بگذاريد كه خبر مرگ مرا به كوفه ببريد ولى بايد حرف شما درباره علت مرگ
و زمان مردن و جاى قبر من و كسى كه بر من نماز خوانده و ديگر چيزها يكى
باشد، تا هيچ اختلافى بين شما نباشد. آنگاه يكى از شما بايد وارد شود و
خبر مرگ مرا بدهد، بعد دومى وارد شود، نظير آن را خبر دهد، سپس سومين
نفر وارد شده و مانند دو رفيقش خبر دهد، ببيند على چه مى گويد؟ همان
طور كه معاويه دستور داده بود، رفتند. يكى از آنها صبح فردا در حالى كه
سوار بر مركب و رنگ پريده بود وارد شد. مردم كوفه پرسيدند از كجا مى
آيى ؟ گفت : از شام ، پرسيدند: چه خبر؟ گفت : معاويه مرد، نزد على
(عليه السلام) آمدند و گفتند مردى سواره از شام خبر مرگ معاويه را
آورده است ، على (عليه السلام) اعتنايى نكرد، سپس مرد ديگرى فردا صبح
زود، وارد شد مردم پرسيدند: چه خبر؟
گفت : معاويه مرد! و نظير گفته هاى رفيقش را او نيز خبر داد. نزد حضرت
على (عليه السلام) آمدند و گفتند: سوار ديگرى آمده و نظير آن مرد، از
مرگ معاويه خبر مى دهد و حرفشان هيچ اختلافى ندارد، على (عليه السلام)
چيزى نفرمود. در روز سوم مرد ديگرى وارد شد، مردم پرسيدند: در شام چه
خبر بود؟ گفت : معاويه مرد، و بعد از آنچه ديده بود پرسيدند؛ هيچ با
گفته آن دو نفر تفاوتى نداشت . آمدند خدمت على (عليه السلام) گفتند: يا
اميرالمؤمنين ، خبر راست است ، اينك اين سومين سوار است كه نظير خبر دو
تن ديگر را آورده است و چون گروه كثيرى در اين باره پرسيدند، على عليه
السلام فرمود: هرگز، تا محاسن من از خون سرم خضاب نشود و پسر هند جگر
خوار (معاويه ) با مملكت بازى نكنند، (از دنيا نخواهد رفت ) اين خبر به
معاويه رسيد.(744)
و از جمله خطبه اى است كه آن حضرت ، رويداد بغداد را بازگو مى كند چنان
كه گويى به چشم مى بيند، در آن باره مى فرمايد: ((به
خدا سوگند كه گويى مى نگرم به شخصى از بنى عباس كه قيام كرده است و در
ميان ايشان برده مى شود چنانكه قربانى را به سوى قربانگاه مى برند در
حالى كه نمى تواند از خود دفاع كند. واى بر او، واى بر او! چقدر در بين
ايشان خوار و ذليل است . به خاطر آن كه امر پروردگار را ترك و توجهش را
به امر دنيا معطوف كرده است ! و درباره آن رويداد مى فرمايد: به خدا
سوگند اگر بخواهم ، نامها، كنيه ها، شكل و شمايلها و قتلگاه و
زادگاههاى ايشان شما را خبر مى دهم )) و ديگر
خبرهاى غيبى آن حضرت .(745)
از جمله داستانى است كه اسماء بنت عميس نقل كرده ، مى گويد: از بانويم
فاطمه عليهاالسلام شنيدم كه مى فرمود: ((شبى على
(عليه السلام) بر من وارد شد و مرا در بسترم بيمناك ساخت ، شنيدم زمين
با و او با زمين سخن مى گويد، صبح شد و من بيمناك بودم ، قضيه را به
پدرم نقل كردم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سجده طولانى به جا
آورد سپس سر بلند كرد و فرمود: اى فاطمه بشارت باد تو را به نسل پاك ،
زيرا خداوند همسر تو را بر ساير مردمان برترى داده و زمين را فرمان
داده است تا اخبار خودش و آنچه را كه از شرق و غرب بر روى زمين اتفاق
مى افتد براى او بازگو كند.))(746)
تمام اين مطالب را از كتاب
كشف
الغمه على بن عيسى اربلى
-
رحمه اللّه - با حذف اسناد بعضى از آنها، نقل كردم .
على بن عيسى مى گويد:(747)
يكى از ارباب طريقت مى گويد: اين سخن على عليه السلام كه فرموده است :
((اگر پرده ها به سويى رود، بر يقين من چيزى
افزوده نگردد)) در آغاز كار و ابتداى حالش بوده
است اما در آخر كار پرده ها از جلوى آن حضرت برطرف شده بود. مناقب ،
آثار برجسته و خرق عادتهايى كه به دست آن بزرگوار انجام گرفت بيش از
اندازه و مشهورتر از آن است كه پوشيده بماند. آنچه نقل شده دليل بر نقل
ناشده ها است و گاهى يك ميوه را مى توان دليل وجود درخت و اصالت آن
دانست .
فصل :
شيخ صدوق
-
رحمه اللّه - در كتاب
التوحيد(748)
به اسناد خود از اصبغ بن نباته نقل كرده است ، مى گويد: چون على (عليه
السلام) به خلافت نشست و مردم با او بيعت كردند، راهى مسجد شد در حالى
كه عمامه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را بر سر، برد رسول خدا
(صلى اللّه عليه و اله ) را بر تن و كفش رسول خدا (صلى اللّه عليه و
اله ) را به پا و شمشير رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را حمايل
كرده بود، بالاى منبر رفت و به آرامى و وقار روى منبر نشست ، سپس
انگشتان دستهايش را در هم كرد و روى قسمت پايين شكم قرار داد، آنگاه
فرمود: ((اى مردم ، پيش از آنكه از دست شما
بروم ، از من بپرسيد، اين مخزن علم و دانش است اين آب دهان رسول خدا
(صلى اللّه عليه و اله ) است ، اين همان چيزى است كه رسول خدا (صلى
اللّه عليه و اله ) به من چشانده است ، از من بپرسيد كه علم اولين و
آخرين در نزد من است . هان ، به خدا سوگند كه اگر وساده اى نهاده مى شد
و من بر آن وساده مى نشستم (كنايه از اينكه اگر به من فرصتى مى دادند)
هر آينه براى پيروان تورات به توراتشان فتوا مى دادم تا آن جا كه تورات
به زبان آيد و بگويد: على راست گفت و دروغ نگفت ، مطابق آنچه در من
نازل شده براى شما فتوا داد. و براى پيروان انجيل ، به انجيلشان فتوا
مى دادم تا اينكه انجيل به زبان آيد و بگويد: على راست گفته و دروغ
نگفته است ، مطابق آنچه در من نازل شده است براى شما فتوا داده است . و
پيروان قرآن را مطابق قرآنشان فتوا مى دادم تا قرآن به سخن آيد و
بگويد: على راست گفته و دروغ نگفته است و مطابق آنچه خدا در آيات من
نازل كرده ، به شما فتوا داده است . در حالى كه شما شب و روز قرآن مى
خوانيد آيا كسى در بين شما هست كه بداند در قرآن چه نازل شده است ؟ در
حالى كه اگر يك آيه در قرآن نبود، هر آينه از گذشته و حال و آينده تا
روز قيامت خبر مى دادم ، و آن آيه اين است :
يمحو
اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب .(749)
سپس فرمود: از من بپرسيد، پيش از اين كه از دست شما بروم ، به خدايى كه
دانه را شكافته و مخلوق را آفريده است اگر از من بپرسيد درباره هر آيه
اى كه در شب نازل شده يا روز، در مكه نازل شده يا مدينه ، در سفر نازل
شده يا در حضر، به ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، تاءويل و تنزيل آن
شما را آگاه مى سازم .))
نقل كرده اند كه روزى خطبه خواند و فرمود: ((بپرسيد
از من ، پيش از آن كه از دست شما بروم كه من گنجينه حجاز و مخزن علم
رسول خدايم ، و من چشمه فتنه را از ظاهر و باطنش بركنده ام ، از آن كسى
كه علم بلايا و منايا و وصايا و فصل الخطاب در نزد اوست ، بپرسيد، از
من بپرسيد كه من سرپرست بحق مؤمنانم ، و هيچ گروهى نيست كه تنى چند را
هدايت كند و يا گمراه سازد مگر اين كه زمامدار و جلودار آن را مى شناسم
. به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست اگر فرش برايم گسترده بود و من
روى آن مى نشستم (كنايه از اين كه فرصت مى دادند) هر آينه بين تورات به
توراتشان و براى پيروان انجيل مطابق انجيلشان و براى پيروان زبور، به
زبورشان و براى پيروان قرآن مطابق قرآنشان ، حكم مى كردم .))(750)
صدوق در كتاب
معانى الاخبار(751)
به اسناد خود از ابوبصير به نقل از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده
كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) ضمن خطبه اى فرمود: ((منم
هادى ، منم مهدى ، منم پدر يتيمان و مسكينان و شوهر بيوه زنان ، منم
پناهگاه هر ضعيف و محل امنى براى هر بيمناك ، منم رهبر مؤمنان به سوى
بهشت ، منم ريسمان محكم و رشته استوار الهى و كلمة اللّه پرهيزگارى ،
منم چشم و زبان راستگو و دست خداوندى و منم جنب اللهى كه خدا مى
فرمايد:
ان
تقول نفس يا حسرتى ما فرطت فى جنب اللّه
(752) و منم دست گشاده الهى بر بندگانش به رحمت و مغفرت
و منم باب حطه .(753)
هر كه مرا بشناسد و به حق من آشنا باشد خدا را شناخته است زيرا من
جانشين پيامبر او در زمين و حجت او بر خلايقم ، جز منكر خدا و رسولش
كسى منكر اين نيست .
از كتاب
القائم فضل بن شاذان به اسناد خويش نقل كرده مى گويد:
اميرالمؤمنين(عليه السلام) روى منبر كوفه فرمود: ((همانا
من حسابرس روز جزا و تقسيم كننده بهشت و دوزخم ، هيچ كسى به آنها وارد
نمى شود مگر در يكى از دو بخش قرار دارد، منم فاروق اكبر (بزرگترين جدا
كننده بين حق و باطل ) و دژى از آهن ، دروازه ايمان صاحب نشان و صاحب
راه و روشها، منم صاحب پيدايش آغازين و برانگيخته شدن واپسين ، صاحب
حكم و حمله كننده به دشمن و دولت دولتها، منم پيشواى آزادگان و ادا
كننده حق پيشينيان ، كسى جز احمد (صلى اللّه عليه و اله ) بر من تقدم
ندارد، تمامى فرشتگان ، رسولان و روح پشت سر ما است و همان سان كه چون
از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) مى خواستند، سخن مى گفت چون از من
بخواهند، بر پايه سخن او، سخن مى گويم . به من هفت ويژگى داده اند كه
به هيچ كس پيش از من نداده اند؛ راه كتاب را مى شناسم ، درها به روى من
گشوده است ، به علم انساب آگاهم جريان محاسبه ، منايا و بلايا و وصايا
و فصل الخطاب را مى دانم و در ملكوت نگريسته ام از اين رو هيچ چيز
پنهانى ، از من پوشيده نيست و چيزى از گذشته ها دور از علم من نمانده
است . در روز گواهى گواهان كسى در آنچه گواه من است انباز من نمى باشد
در حالى كه من گواه بر ايشانم و به دست من وعده الهى به هر كلمه اى
پايان مى پذيرد و به وسيله من دين خدا كامل مى شود، منم آن نعمت الهى
كه بر خلقش ارزانى داشته است . منم آن اسلامى كه خداى تعالى براى خود
پسنديده است ، تمام اينها از جانب خداست كه منت نهاده و به من عطا
فرموده است .
از مناقب خوارزمى
(754) نقل شده است كه على (عليه السلام) گويد: رسول خدا
(صلى اللّه عليه و اله ) در روز فتح خيبر به من فرمود:
((اگر نبود كه گروه هايى از امت من درباره تو چيزى را بگويند كه
نصارى درباره عيسى بن مريم گفته اند، هر آينه امروز سخنى درباره تو مى
گفتم كه بر جمعى از مسلمانان گذر نمى كردى مگر خاك پاهايت و آب وضويت
را برمى داشتند و بدان وسيله استشفاء مى كردند، ليكن همين قدر تو را بس
كه تو از منى و من از تو مى باشم ، تو از من ارث مى برى و من از تو، تو
نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى ، جز اين كه بعد از من
پيامبرى نخواهد بود. تو ادا كننده دين منى و بر اساس سنت من پيكار مى
كنى و در آخرت از همه مردم به من نزديكترى و براستى تو بر سر حوض كوثر
جانشين منى ، منافقان را از آن دور مى كنى و تو نخستين كسى هستى كه در
كنار حوض كوثر بر من وارد مى شوى و نخستين فرد از امت من هستى كه وارد
بهشت مى شوى و همان شيعيان تو بر منبرهايى از نور، با طراوت و شاداب و
رو سفيد در اطراف من قرار دارند، آنان را شفاعت مى كنم ، فرداى قيامت
در بهشت همسايگان من هستند و دشمنان تو فرداى قيامت تشنه و پژمرده و رو
سياه و افسرده اند، جنگ با تو، جنگ با من است و صلح با تو و صلح با من
است ، نهان و آشكار تو نهان و آشكار من است ، راز دل تو راز دل من است
و تو دروازه علم و دانش منى و فرزندان تو، فرزندان من ، گوشت و خون تو
گوشت و خون من است . براستى كه حق با تو و بر زيان تو و در جلو چشمان
تو است و ايمان با گوشت و خون تو در آميخته چنانكه با گوشت و خون من در
آميخته است . همانا خداى تعالى به من امر كرده تا تو را بشارت دهم كه
تو و عترت من در بهشت و دشمن شما در دوزخ است . كسى كه كينه تو را
داشته باشد در حوض كوثر بر من وارد نمى شود و هر كه دوستدار تو باشد،
از حوض كوثر دور نمى گردد. راوى گويد: على (عليه السلام) فرمود: پس از
شنيدن اين سخنان براى خدا به سجده افتادم و بر نعمتهايى كه خداوند بر
من ارزانى داشته ؛ از قبيل اسلام و قرآن و اين كه مرا محبوب خاتم
پيامبران و سرور رسولان قرار داده است او را سپاس گفتم .))
اخبار در فضايل على (عليه السلام) بيشتر از حد شمارش است و در اين كتاب
هدف ما بيان فضايل و مناقب ائمه عليهم السلام نيست ، بلكه هدف بيان
بخشى از اخلاق ، صفات و كرامات ايشان است ، به پيروى از غزالى كه اخلاق
نبوت را بيان كرده ، ما اين مقدار از فضيلت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
را نيز به صورت پيرايه و براى تبرك نقل كرديم .
خوارزمى در مناقب
(755) خود از مجاهد از ابن عباس نقل كرده ، مى گويد:
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((اگر
درختان باغها، قلم و اقيانوسها، مركب و جنيان حسابرس و آدميان نويسنده
باشند، نخواهند توانست فضايل على بن ابى طالب (عليه السلام) را
بشمارند.))
فصل :
اما شمايل آن حضرت ، در
كشف
الغمّه
(756) آمده است كه خطيب ابوالمويد خوارزمى از ابواسحاق
نقل كرده ، مى گويد: على (عليه السلام) را با سر و ريش سفيد و شكم بزرگ
و از جمله مردان ميان بالا ديدم . ابن منده نقل كرده است كه آن حضرت ،
بسيار گندمگون و داراى چشمان درشت و شكم برآمده بود و به كوتاهى اندام
نزديكتر بود تا بلند بالايى ، و سر و ريش سفيد بود.
محمّد بن حبيب بغدادى صاحب
محبر
الكبير علاوه بر اين در صفات اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى
گويد: گندمگون ، خوش سيما و عضلات و دست و پايش قوى بود.
آن حضرت به
انزع
البطين شهرت داشت ، اما از نظر صورت ، مى گويند:
رجل
انزع بين النزع (مرد اصلعى كه اصلع بودنش آشكار است ) كسى كه
موى سرش از دو طرف پيشانى ريخته باشد، جاى مو را نزعه و دو طرف پيشانى
را نزعتان گويند، ولى در مورد زن ، نزعاء نمى گويند بلكه زعراء (يعى زن
اصلع ) مى گويند. بطين يعنى برآمده شكم و اما معناى
انزع البطين يعنى نفسش را از كار بد بازداشته است . گفته مى
شود:
نزع الى اهله ، ينزع نزاعا يعنى مشتاق و علاقمند به خانواده اش
بود. و
نزع
عن الا مور نزوعا: از آن كارها خوددارى كرد يعنى نفسش را از
ارتكاب شهوات بازداشت و از آنها دورى جست .
و
نزعت الى اجتناب السيئات يعنى راه ارتكاب گناهان را بر نفسش بست
، به كسب طاعات علاقمند شد و چون در پى آنها گشت آنها را به دست آورد و
به فراهم آوردن خوبيها اشتياق پيدا كرد پس بدانها آراسته گرديد و از آن
جهت كه صندوق سينه آن حضرت پر از علم و دانش بود، ملقب به بطين شد.
بخشى از آن را ظاهر و بعضى را پنهان كرد بر حسب اقتضاى علمش كه بدان
وسيله به حق اليقين رسيده بود: اما آنچه از علوم آن حضرت ظاهر شد از
سپيده صبح روشنتر و از وزش بادها تندتر، در سراسر جهان انتشار يافت و
اما آنچه پنهان مانده است خود فرمود: ((اما
دانشى نهان سراچه دلم را لبريز كرده است كه اگر آن را با شما در ميان
گذارم همانند لرزيدن ريسمان در چاه عميق بر خويشتن خواهيد لرزيد.))(757)
از جمله مطالبى كه در وصت آن حضرت رسيده اين است كه وى از مردان ميان
بالا با چشمان درشت و سياه و خوش سيما و در زيبائى چون ماه شب چهارده
بود. شكم برآمده ، شانه هاى پهن ، كف دستها خشن ، بدن نرم ، گردنش چون
ظرف نقره فام بود، اصلع ، و موهاى محاسنش پرپشت و انبوه ، بر شانه اش
استخوانى بر آمده بود، چون استخوان برآمده شانه درنده اى زيانبار(758)،
بازويش از ساق دست تميز داده نمى شد پيچيده و بسيار قوى بود، اگر دست
مردى را مى گرفت ، نفس او را گرفته بود، نمى توانست نفس بكشد، ساق و
دستش قوى بود، وقتى كه به ميدان جنگ مى رفت شتابان مى رفت ، با قلبى
استوار، نيرومند و دلير، با هر كه رو به رو مى شد پيروز بود، درود خدا
بر او باد.
شمّه اى از اخلاق ، صفات
و كرامات حضرت فاطمه عليهاالسلام
در
كشف
الغمه ، امّ المؤمنين - رضى اللّه عنها - نقل شده است كه فرمود:
فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) در سيما و
شمايل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از همه كس شبيه تر بود.(759)
از عايشه نقل شده كه مى گويد: من كسى را در سخن گفتن شبيه تر از فاطمه
عليهاالسلام به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نديدم . چون بر
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) وارد مى شد، آن حضرت دستش را مى گرفت ،
مى بوسيد و در كنار خود مى نشاند و چون پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )
بر فاطمه عليهاالسلام وارد مى شد فاطمه از جا بلند مى شد و به استقبال
آن حضرت مى رفت و پدر را مى بوسيد و دستش را مى گرفت و در جاى خود مى
نشاند.(760)
و از عايشه نقل شده است كه از فاطمه ياد كرد و گفت : من جز پدرش
(پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )) كسى را راستگوتر از او نديدم .(761)
از جابر
-
رضى اللّه عنه - نقل شده كه مى گويد: هيچ وقت فاطمه را در حال
راه رفتن نديدم مگر اين كه به ياد رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله )
افتادم كه گاهى به سمت راست و گاهى به سمت چپ متمايل مى شد.(762)
از عايشه پرسيدند: چه كسى از همه مردم نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و
اله ) محبوبتر بود؟ گفت : فاطمه . گفتند: ما تنها از مردان مى پرسيم ؟
گفت : همسر فاطمه .(763)
از ثوبان خادم رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده كه مى گويد:
وقتى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) مسافرت مى كرد، با آخرين كسى
كه از اهل خانه خداحافظى مى كرد، فاطمه بود و چون از سفر برمى گشت ،
نخستين كسى را كه ديدن مى كرد، فاطمه بود. ثوبان مى گويد: پيامبر (صلى
اللّه عليه و اله ) از جنگى بازگشت و به در خانه فاطمه عليهاالسلام
آمد. ناگاه چشمش به پرده خشنى بر در خانه افتاد و دو دستبند نقره بر
دست حسن و حسين عليهم السلام ديد. برگشت و وارد خانه نشد. همين كه
فاطمه عليهاالسلام اين حال را ديد، دانست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و
اله ) به خاطر آنچه مشاهده فرموده وارد نشده است . از اين رو پرده را
كند و آن دستبندها را نيز از دست بچه ها بيرون آورد. بچه ها گريه
كردند. فاطمه عليهاالسلام آنها را به بچه ها داد (و فرمود: نزد جدتان
ببريد) بچه ها در حالى كه گريه مى كردند خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه
و اله ) رسيدند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) آن را از آنها گرفت
و به ثوبان فرمود: ((اين ها را نزد بنى فلان -
خاندانى در مدينه - ببر و براى فاطمه گردنبندى از عصب
(764) و دو دستبند از عاج خريدارى كن زيرا اينها اهل
بيت منند و نمى پسندم كه خوشيهاى آنان در زندگى دنيايشان باشد.))(765)
از موسى بن جعفر (عليه السلام) به نقل از پدران بزرگوارش ، روايت شده
كه گويد: ((على (عليه السلام) فرمود: رسول خدا
(صلى اللّه عليه و اله ) بر دخترش فاطمه عليهاالسلام وارد شد و در
گردنش گردنبندى مشاهده كرد، صورتش را از او برگرداند، فاطمه
عليهاالسلام آن گردنبند را بريد و دور انداخت ، رسول خدا (صلى اللّه
عليه و اله ) رو به دخترش كرد، و فرمود: فاطمه ! تو از منى ، آنگاه
فقيرى آمد، گردنبند را به او داد سپس رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله )
فرمود: خداوند سخت خشمناك است بر كسى كه خون مرا بريزد و مرا با آزردن
عترتم بيازارد.))(766)
جعفر بن محمّد بن نقل از پدرش و او از على بن حسين (عليه السلام) از
طريق فاطمه صغرا از حسين بن على (عليه السلام) به نقل از برادرش حسن بن
على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: ((مادرم
فاطمه عليهاالسلام را در شب جمعه اى ميان محراب ديدم كه همواره در ركوع
و سجود بود تا سپيده صبح دميد و مى شنيدم كه مردان و زنان مؤمن را دعا
مى كرد و آنها را نام مى برد و دعاى زيادى براى ايشان كرد و براى خودش
دعايى نكرد، پس من عرض كردم : مادر چرا همان طورى كه براى ديگران دعا
مى كنيد براى خودتان دعا نمى كنيد؟ فرمود: پسرم ، اول همسايه ، سپس
خانه .))(767)
از عايشه نقل شده كه مى گويد: وقتى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله
) مريض شد دخترش فاطمه را خواست با او در گوشى صحبتى كرد او گريست سپس
با او در گوشى سخنى گفت كه او خنديد. حقيقت حال را از فاطمه جويا شدم ،
فرمود: اما گريه من به اين حضرت از مردنش خبر داد لذا، من گريه كردم
سپس خبر داد كه من نخستين فرد از خاندان او هستم كه به وى ملحق مى شوم
، از اين رو خنديدم .(768)
على بن اربلى مى گويد:(769)
براستى كه طبع بشر بر حسب فطرت ، مرگ را نمى پسندد و از مردم گريزان
است ، زندگى را دوست دارد و علاقمند به حيات است تا آن جا كه پيامبران
با همه والامقامى و ارج و منزلتى كه نزد خداى تعالى و در پيشگاه ربوبى
او داشتند و با وجود اطلاع از سرانجام احوال و پايان كارشان زندگى را
دوست داشتند و علاقمند به آن بودند و مرگ را نپسنديده و از آن نفرت
داشتند؛ داستان حضرت آدم (عليه السلام) با وجود طول عمر و روزگاران
دراز زندگى اش با داوود عليه السلام ، همچنين داستان حضرت موسى (عليه
السلام) با ملك الموت ، همچنين قصه ابراهيم (عليه السلام) مشهور است .
در حالى كه فاطمه عليهاالسلام زن نوجوانى بود با فرزندان خردسال و
همسرى بزرگوار، هنوز از دنيا طرفى نبسته ، در بهار عمر و آغاز جوانى ،
وقتى پدرش به او اطلاع مى دهد كه به همين زودى به وى ملحق خواهد شد، از
غم مرگ پدر تسلى پيدا مى كند و خوشحال از جدايى دنيا و مفارقت فرزندان
و همسر مى خندد و شادمانه و علاقمند به مرگ و آماده فرا رسيدن آن مى
باشد! براستى اين مطلب مهمى است كه زبانها از توصيف آن عاجز و دلها از
درك آن ناتوانند و اين نيست مگر به خاطر امرى كه از اين خانواده
بزرگوار خدا مى داند و بس ! و به دليل راز و رمزى است كه خداوند بدان
وسيله ، شرافت و بزرگى بيشترى را به ايشان مرحمت كرده است و در نتيجه ،
معجزات نمايانش را خاص ايشان گردانيده و آثار و علايم و نشانه هاى خود
را بر ايشان هويدا ساخته و با برهانهاى كوبنده و راهنماييهاى خويش آنان
را تاءييد كرده است . و خدا بهتر مى داند كه كجا رسالات خود را قرار
دهد.
در كتاب
من
لا يحضره الفقيه آمده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به مردى
از بنى سعد فرمود: ((آيا از حال خودم و فاطمه
عليهاالسلام تو را آگاه نسازم ؟ او در خانه من آنقدر با مشك آب آورد كه
بند مشك در سينه اش اثر گذاشت و بقدرى دستاس كرد كه دستش تاول زد و
آنقدر خانه را جارو زد كه جامه هايش به رنگ خاك در آمد و آنقدر زير ديگ
آتش افروخت كه جامه هايش تيره شد و از اين همه كار سخت به زحمت افتاد.
به او گفتم اگر خدمت پدرت برسى و از او تقاضاى خدمتگزارى بكنى تو را از
مشقت اين همه كار باز مى دارد. فاطمه عليهماالسلام خدمت پيامبر (صلى
اللّه عليه و اله ) رسيد و چون جمعى را خدمت آن حضرت ديد، شرم كرد و
برگشت امّا پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دانست كه فاطمه عليهاالسلام
براى حاجتى آمده است ، از اين رو فرداى آن روز (پگاه ) هنوز ما در بستر
بوديم وارد شد. سلام داد، ما ساكت شديم و از اين كه در بستريم خجالت
كشيديم . دوباره سلام داد، ما ساكت مانديم ، باز هم سلام داد و ما
ترسيديم اگر جواب ندهيم برگردد، زيرا روش پيامبر (صلى اللّه عليه و اله
) چنين بود كه سه مرتبه سلام مى داد، اگر اجازه دادند وارد مى شد، اگر
نه برمى گشت . اين بود كه جواب سلام آن حضرت را داديم و عرض كرد يا
رسول اللّه وارد شويد. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) وارد شد و بالاى
سر ما نشست و فرمود: فاطمه ! ديروز چه حاجتى نزد پدرت داشتى ؟ ترسيدم
كه اگر پاسخ ندهيم از جا برخيزد اين بود كه من سر برآوردم و گفتم : يا
رسول اللّه به خدا سوگند من به عرضتان مى رسانم ، فاطمه بقدرى با مشك
آب كشيده است كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و بقدرى دستاس كرده كه
دستش تاول زده و آنقدر خانه را جارو زده كه جامه اش به رنگ خاك در
آمده و بقدرى زير ديگ آتش افروخته كه جامه هايش تيره شده است . لذا به
او گفتم اگر نزد پدرت بروى و از او تقاضاى خدمتكارى بنمايى ، تو را از
مشقت اين همه كار باز مى دارد. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود:
آيا نمى خواهيد به شما چيزى را بياموزم كه بهتر از خدمتگزار است ؟
هرگاه به خوابگاه رفتيد سى و چهار مرتبه
اللّه اكبر و سى و سه مرتبه
سبحان اللّه و سى و سه مرتبه
الحمدللّه ، بگوييد. فاطمه عليهاالسلام با شنيدن اين سخنان سر
بر آورد و عرض كرد: من از خدا و رسولش راضى ام ، من از خدا و رسولش
راضى ام .))(770)
|