راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى

- ۱۷ -


فصل :
از ابوبصير نقل شده است كه از امام صادق (عليه السلام) راجع به آيه : اطيعوااللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (683) پرسيدم فرمود: ((درباره على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است عرض كردم : مردم مى گويند: چرا در قرآن نام على و خاندانش ‍ ذكر نشده است ؟ فرمود: به آنها بگوييد: آيه نماز بر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نازل شد ولى سه ركعت بودن و چهار ركعت بودن آن (در قرآن مجيد) تعيين نشد تا اين كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) خود، براى مردم تعيين كرد و آيه زكات بر آن حضرت نازل شد ولى تعيين نشد كه از هر چهل درهم يك درهم زكات است ، خود پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آن را براى مردم شرح داد و دستور عمل حج نازل شد ولى نگفت ، هفت دور طواف كنيد، تا اين كه خود پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) براى آنها توضيح داد و اين آيه : اطيعوااللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم نيز درباره على ، حسن و حسين عليهم السلام (684) نازل شد. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) درباره على فرمود: هر كه را من سرپرست و مولايم ، على سرپرست و مولاى اوست . و باز فرمود: درباره كتاب خدا و اهل بيتم به شما سفارش ‍ مى كنم . من از خداى تعالى خواسته ام كه ميان آنها جدايى نيندازد تا آن دو را در كنار حوض كوثر بر من وارد كند و خداوند درخواست مرا اجابت كرد. و نيز فرمود: شما چيزى به آنها بياموزيد كه آنها از شما داناترند، و فرمود: آنها شما را از راه هدايت هرگز بيرون نمى سازند و وارد راه ضلالت نمى كنند. اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سكوت اختيار مى كرد و درباره اهل بيتش ‍ چيزى نمى گفت ، آل فلان و آل بهمان آنها را براى خود، ادعا مى كردند ولى خداى تعالى به خاطر تصديق و تاءييد پيامبرش اين آيه را نازل كرد: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.(685) در آن حال ، على و حسن و حسين عليهم السلام و فاطمه عليهاالسلام در خانه ام سلمه بودند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آنان را زير عبا جمع كرد و بعد فرمود: خدايا هر پيامبرى اهل بيت و كسانى دارد و اينان اهل بيت و كسان منند. ام سلمه پرسيد: آيا من از اهل بيت شما نيستم ؟ فرمود، تو در جهت خير هستى ولى اينها اهل بيت و كسان منند. و چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از دنيا رفت ، براى پيشوايى مردم ، على (عليه السلام) از همه كس سزاوارتر بود؛ بدان جهت كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) تبليغات زيادى نسبت به او فرموده بود و دست او را گرفته و در ميان مردم به پا داشته بود. على (عليه السلام ) رحلت كرد در حالى كه نتوانست محمّد بن على و عباس بن على و هيچ يك از پسران ديگرش را در اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) داخل كند و نمى بايست نيز چنين كند زيرا در آن صورت حسن و حسين : مى گفتند: خداى تعالى آيه اهل بيت را درباره ما نازل كرده است همان طورى كه درباره تو نازل كرده و مردم را به اطاعت ما واداشته همچنان كه به اطاعت شما امر فرموده است و رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نسبت به ما تبليغ كرده همچنان كه نسبت به شما تبليغ كرده است و خداوند ناپاكى را از ما برده همچنان كه از شما برده است . و چون على (عليه السلام) از دنيا رفت حسن (عليه السلام) به امامت سزاوارتر بود؛ به دليل بزرگسالى اش ، و در حالى از دنيا رفت كه نمى توانست و چنان كارى را نكرد كه فرزندان خود را در امر امامت داخل كند و اجازه انجام آن را نداشت ، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه (686)، و اگر آن را در فرزندان خود قرار مى داد، حسين (عليه السلام) مى گفت : خداوند مردم را به اطاعت من امر كرده همچنان كه به اطاعت تو و پدرت امر كرده است و رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) درباره من تبليغ كرده همچنان كه درباره تو و پدرت تبليغ كرده و خدا ناپاكى را از من برده همچنان كه از تو پدرت برده است . پس چون امامت به حسين (عليه السلام) رسيد، هيچ يك از اهل بيت او نمى توانست بر او ادعا كند چنان كه او بر برادر و پدرش مى توانست ادعا كند، در صورتى كه ايشان مى خواستند امر امامت را از او به ديگرى بگردانند ولى آنها چنين كارى نمى كردند سپس ، چون امامت به حسين (عليه السلام) رسيد معنا و تاءويل آيه و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه . جارى شد و بعد از حسين (عليه السلام) امامت به على بن حسين (عليه السلام) رسيد و بعد از على بن حسين به محمّد بن على (عليه السلام) رسيد. و فرمود: مقصود از ناپاكى همان شك به خداست ، سوگند به خدا كه ما هرگز به پروردگار خود شك نمى كنيم .))(687)
فصل :
بدان كه خداى تعالى اطاعت ائمه عليهم السلام را بر عموم مردم واجب كرده ، همان طورى كه طاعت خود و طاعت رسولش را بر ايشان واجب كره ، آن جا كه فرموده است : يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .(688) بنابراين مردم راهى ندارند جز آن كه آنان را بشناسند و از مردم هيچگونه عذرى در نشناختن ايشان پذيرفته نيست . هركس آنان را شناخت مؤمن است و هر كه آنها را انكار كرد كافر و هر كه نه معرفت به ايشان داشت و نه انكار، گمراه است . دوستى ايشان ايمان ، و دشمنى با ايشان كفر است و آنان گواهان خدا در ميان خلق اند، مطابق آيه شريفه : فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد.(689) و آنان هدايت كنندگان مردمند طبق اين آيه : و لكل قوم هاد.(690) و آنان واليان امر خدا و خازنان علم و منبع وحى او هستند. جبرئيل (عليه السلام) رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را از نامهاى ايشان و نام پدرانشان خبر داد، براستى كه درخت براى آنها سخن گفت و به وسيله عبادت ايشان ، خدا عبادت شد و اگر ايشان نبودند خداوند عبادت نمى شد و آنان جانشينان خدا در زمينند و درهاى الهى هستند كه مردم از آن درها وارد مى شوند، و اگر آنان نبودند كسى خدا را نمى شناخت و به وسيله ايشان خداوند بر مخلوق احتجاج مى كند و آنان پرتو انوار الهى هستند، همانا نور امام در دلهاى مؤمنان تابنده تر از نور خورشيد تابان در روز است ؛ آنان كسانى هستند كه دلهاى مؤمنان را روشن مى سازند و خداوند نور ايشان را از هر كس اراده كند، باز دارد و در نتيجه دلهاى ايشان تيره گردد. خداوند آنان را اركان زمين قرار داده است تا زمين اهلش را نلرزاند و براى مردمان روى زمين و كسان زير زمين حجت ساخته و اركان و پايه هاى اسلام قرار داده است ، آنان پيشقراولان راه هدايت اند كه جز به هدايت ايشان ، هيچ كس ‍ نمى تواند هدايت كند و هيچ كس از راه هدايت خارج نمى شود مگر به دليل كوتاهى از حق ايشان ، آنان نسبت به علم و عذر و بيمى كه خدا نازل فرموده امين هستند و آنانند كه مورد حسد واقع شده اند مطابق آيه مباركه : ام يحسدون الناس على ما آتاهم اللّه من فضله ،(691) و آنان نشانه هايى هستند كه خداوند ياد كرده و فرموده است : و علامات و بالنجم هم يهتدون ،(692) مقصود از ستاره ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) است و همچنين آياتى كه خداوند ياد كرده است ائمه عليهم السلام هستند: و ما تغنى الا يات و النذر عن قوم لا يؤ منون (693)، و مقصود از بيم دهندگان ، پيامبران مى باشند، و نيز در آيه : كذبوا بآياتنا كلها،(694) منظور از آيات ائمه عليهم السلام هستند، همچنين ائمه عليهم السلام در سخن خدا راستگويان معرفى شده اند: و كونوا مع الصاقين (695) و آنان همان اهل ذكر هستند كه خداوند به پرسش از ايشان امر كرده و فرموده است : فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون .(696) مقصود از ذكر در اين جا رسول (صلى اللّه عليه و اله ) است و آنان راسخان در علمند به فرموده خداى تعالى : و ما يعلم تاءويله الا اللّه و الراسخون فى العلم ،(697) و ايشان كسانى هستند كه علم به آنان داده شده است : بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم (698) و ايشان باريك بينان در قول خداى تعالى اند: ان فى ذالك لا يات للمتوسمين (699) و مؤمنانى هستند كه اعمال بندگان در هر شب و روز چه نيكوكاران و چه بدكارانشان ، بر آنان عرضه مى شود زيرا فرموده : اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون (700) و آنان شجره نبوت و سراى رحمت و كليد حكمت و كانون دانش و جايگاه رسالت ، و محل آمد و رفت فرشتگان و رازدار خدا و امانت الهى در ميان بندگان و بزرگترين حرم خدا، عهد و پيمان الهى ، وارثان راستين پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) و ساير پيامبران و اوصياى پيشين مى باشند. و همانا تمامى كتابهايى كه از جانب خدا نازل شده ، در نزد ايشان است و با وجود اختلاف زبان ، تمام آنها را مى دانند، و هيچ كس جز ايشان جامع تمام قرآن نيست و آنان علم تمام قرآن را دارا هستند و در صورتى كه افراد شايسته و مورد اطمينانى را مى يافتند، اين علوم را به ايشان مى گفتند. براستى كه خبر آسمان و زمين و خبر گذشته و آينده نزد ايشان است . و براستى كه اگر راز ايشان حفظ مى شد هر آينه آنان از آنچه به حال يك شخص سودمند و يا زيانبخش است ، خبر مى دادند آنان تمام علومى را كه به فرشتگان و پيامبران و رسولان (صلى اللّه عليه و اله ) مرحمت شده بود، مى دانستند و همانا در نزد ايشان هفتاد و دو حرف از اسم اعظم بود با اين كه تمام اسم اعظم هفتاد و سه حرف است . و تنها يك حرف از ايشان پوشيده بود در حالى كه به آصف بن برخيا تنها يك حرف و به عيسى (عليه السلام) دو حرف و به آدم (عليه السلام) بيست و پنج حرف داده بودند و علم بلايا و منايا و علم انساب عرب و زادگاه اسلام ، نزد ايشان است و آنان هرگاه كسى را مى ديدند حقيقت ايمان و يا حقيقت نفاقش را مى دانستند و نام شيعيانشان با نام پدرانشان در نزد آنان نوشته است ، خداوند بر ايشان و شيعيان ايشان پيمان گرفته است تا آنان را وارد جايگاه اصلى امامانشان نمايد و فقط امامان و شيعيانشان بر دين اسلامند، آنان برگزيدگان نجات و نشانه هاى پيامبران و اوصيايند، نخبگان در كتاب خدا و سزاوارتر از همه مردم به قرآن و به رسول خدايند و نشانه هاى انبياء عليه السلام مانند الواح و عصاى موسى (عليه السلام) و طشتى كه بدان وسيله قربانى را انجام مى داد و انگشتر سليمان (عليه السلام) و جنگ افزار رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از قبيل : شمشير، زره ، نيزه و ذوالفقار و ديگر چيزها در نزد ايشان است . قضيه جنگ افزار در دست ايشان ، مانند تابوت در دست بنى اسرائيل است . بنى اسرائيل چنان بودند كه بر در خانه هاى هر خانواده اى كه تابوت يافت مى شد، نبوت به آن خانواده داده مى شد، و اسلحه نيز از ائمه (عليه السلام) به هر كس مى رسيد امامت به او داده مى شد. و همانا جفر(701) و جامعه و مصحف فاطمه عليهاالسلام در نزد ايشان است ، و همانا ليلة القدر ويژه آنها است . فرشتگان و روح در آن شب به اذان پروردگارشان تنها بر ايشان نازل مى شوند و در آن شب بر علم ائمه عليهم السلام افزوده مى شود و ديگر اين كه هرگاه ايشان بخواهند چيزى را بدانند خداوند به ايشان مى آموزد؛ و آنان مى دانند كه چه وقت مى ميرند و نمى ميرند مگر به اختيار خودشان . و همانا رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) كار دين را به ايشان واگذارده همان طورى كه خداوند به آن حضرت واگذار كرده بود، آن جا كه فرمود: و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.(702) و همانا مثل ايشان همانند ذوالقرنين و رفيق سليمان و موسى است كه پيامبر نبودند ولى از علما بودند. و آنان به تمام زبانها با مردم سخن مى گفتند و سخن هيچ كس و هيچ پرنده و چهار پا و جاندارى بر ايشان پوشيده نيست ، و آنان محدّث و مفهّم مى باشند؛(703) صداى فرشته را مى شنوند ولى شخص او را نمى بينند، و ديگر اين كه روح كه از مخلوقات خدا و بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل است ، همراه ايشان است و با رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بوده و او را خبر مى داده و پشتيبانى مى كرده است و با امامان پس از آن حضرت نيز همراه است و چنان نيست كه هر جوينده را به دست آيد (بلكه فضلى است از طرف خدا به هر كه خواهد مرحمت مى كند و با كوشش ‍ كسى به دست نمى آيد) و فرشتگان وارد خانه آنها مى شوند، و پا روى فرش ‍ آنها مى نهند و خبرها را به ايشان مى رسانند و چه بسا آنان پرهاى كوچك فرشتگان را از زمين جمع مى كنند؛ جنيان نزد ايشان مى آيند و از مسائل دينشان مى پرسند و به ايشان خدمت مى كنند و در امورشان به آنان رو مى آورند. ائمه عليهم السلام هيچ كارى را انجام نداده و نمى دهند جز به عهد و فرمان الهى ، بدون كم و زياد هر يك از امامان ، امام بعد از خود را مى شناسد و تمام ائمه عليهم السلام از طرف خداى سبحان و از سوى امامان پيش از خود تعيين شده اند؛ همگى در علم ، شجاعت و اطاعتشان برابرند جز اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) و امير مؤمنان فضيلت ويژه اى دارند و اين كه بدنهاى ائمه عليهم السلام از عالم بالا خلق شده و روحشان از بالاتر از آن آفريده شده است و روح شيعيانشان از عالم بالا آفريده شده و بدنهايشان از عالم پايين ، آبشخور دانش از خانه آنها است و هيچ حقى در دست مردم نيست جز اين كه از ايشان صادر و هر چه از نزد ايشان صادر نگرديده ، باطل است . براستى كه حديث ايشان دشوار و سخت است ، جز فرشته مقرب يا پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مرسل و يا مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده باشد، كسى را ياراى تحمل آن نيست و تمامى زمين متعلق به امام است و هرگاه امر امامت ظاهر شود و به حكم داوود (عليه السلام) و آل داوود حكم مى كند، و از كسى گواه نخواهد، و بيت المال را برابر تقسيم كند و با رعيت به عدالت رفتار نمايد، و به خاطر مردم ضعيف و مستمند در خوردن و آشاميدن و پوشاكش بر خود تنگ گيرد تا فقر و تنگدستى فقير را از جا در نبرد بلكه فقير از فقر و تنگدستى او پيروى كند و ثروتمند به وسيله ثروتش به سركشى و طغيان نپردازد، پدر يتيمان و شوهر بيوه زنان است ؛ هر كس دينى بر گردنش باشد كه آن را در راه فساد و ولخرجى مصرف نكرده باشد بر امام لازم است كه آن را ادا سازد و ديگر ويژگيهاى امامان عليهم السلام .
تمام اين مطالب در كتاب كافى با اسناد مختلف روايت شده است .(704)
بخشى از اخلاق ، صفات و كرامات اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام
آن حضرت نخستين فردى بود كه اسلام آورد، ايمانش از همه كس خالص تر و يقينش از همه بيشتر و خداترس ترين فرد بوده است ، و بيش از هر مسلمانى (در راه دين خدا) رنج كشيده و در پاسدارى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) مى كوشيده است مناقبش از همه برتر و سوابقش افزونتر و مرتبه اش بالاتر و والامقام تر و در نزد خدا از همه كس گرامى تر بود.
در وقت ناتوانى اصحاب ، او نيرومند بود و به هنگام زمينگيرى و خوارى آنها او مى درخشيد و به وقت سستى ايشان او قيام مى كرد و به راه و رسم رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) پايبند بود و على رغم منافقان و خشم كافران و خلاف ميل حاسدان و كينه فاسقان او جانشين بحق و بلامنازع پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) است .
از اين رو، در وقتى كه همه به سستى گراييده بودند او زمام امور را به دست گرفت و هنگامى كه در سخن گفتن مردد بودند او سخن گفت و موقعى كه ايستاده بودند او به نور خدا حركت مى كرد، از همه كم حرف تر، درست گفتارتر و انديشمندتر و قوى دل تر بود، يقينش از همه كس بيشتر و عملش ‍ بهتر و به امور آشناتر بود.
در آغاز؛ هنگامى كه مردم پراكنده شدند و در پايان وقتى كه به سستى گراييدند او دين را سرپرستى بزرگ ، و نسبت به مؤمنان پدر مهربان بود. آن وقتى كه تحت كفالتش در آمدند، سنگينى ها را از دوش ناتوان برداشت و آنچه را كه از بين برده بودند، نگهدارى كرد و آنچه را كه مورد سهل انگارى قرار داده بودند، رعايت كرد، در وقت اجتماع آنان آماده ، و در هنگام جمع بودن ايشان ، حاضر و در وقت ترس و بى تابى ايشان ، پيروز و بردبار بود.
وى براى كافران عذابى ريزان و براى مؤمنان باران رحمت و خرمى و نشاط بود، برهانش خلل ناپذير و دلش از تيرگى و بصيرتش از سستى و وجودش از ترس و ذلت بر كنار بود.
همچون كوهى استوار بود كه طوفان ها او را از جا نجنباندند و تند بادها او را جا به جا نكردند. و چنان كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: با وجود ضعف بدنى در اجراى فرمان خدا نيرومند بود، در ذات خود فروتن و در نزد خدا با عظمت و در روى زمين بزرگ و در نزد مؤمنان ارجمند بود. كسى پشت سر او بدگويى نمى كرد و هيچ گوينده اى درباره او طعن و ملامتى نداشت ، نه كسى از او اميد سوء استفاده داشت و نه در اجراى حد الهى نسبت به كسى كوتاهى مى كرد. ناتوان ذليل ، در نزد او تواناى عزيز بود تا اين كه حق او را مى گرفت و تواناى با عزت در نزد او ناتوان ذليل بود تا اين كه حق را از او مى گرفت و نزديك و دور (خويش و بيگانه ) از اين بابت در نظر او برابر بودند. شاءن و موقعيت آن حضرت ، درستى ، راستى و مدارا بود و سخنش استوار و قاطع ، امرش بردبارى و دورانديشى و راءيش دانش و اراده بود. دين به وسيله او راست و دشوار به وسيله او آسان و آتشها وسيله او خاموش گشت . ايمان توسط او نيرو گرفت و اسلام و مردم با ايمان ، پابرجا شدند. آن حضرت براى مؤمنان پناهگاه و سنگر و بر كافران ، شدت و خشم بود.(705)
در كتاب كشف الغمّه آمده است (706) كه معاويه به ضرار بن ضمره گفت : على (عليه السلام) را براى من توصيف كن ! ضرار گفت : مرا معاف بدار. معاويه گفت : بايد او را وصف كنى ! ضرار گفت : حالا كه ناگزير بايد توصيف كنم ، به خدا سوگند كه على (عليه السلام) والاهمت و پرقدرت بود، سخن قاطع مى گفت و به عدل و داد حكم مى كرد، چشمه هاى دانش از اطرافش مى جوشيد و از هر سويش سخن حكمت به گوش مى رسيد، از دنيا و زيباييهايش گريزان بود و با شب و وحشت آن انس ‍ داشت . اشك چشم فراوان و انديشه طولانى داشت ، لباس خشن و خوراك درشت را خوش داشت . در بين ما چون فردى از ما بود. هرگاه سؤ ال مى كرديم پاسخ مى داد و چون وى را مى طلبيديم نزد ما مى آمد. به خدا سوگند كه با وجود مقرب بودن ما به او و نزديك بودن او نسبت به ما از هيبتش توان سخن گفتن نداشتيم . دينداران را گرامى و فقرا و مستمندان را مقرب مى داشت ، نيرومند، طمع باطل از او نداشت و ناتوان از عدل او نااميد نبود. وانگهى من گواهى مى دهم كه او را در برخى از موارد و مواقفش ‍ ديدم ، هنگامى كه شب پرده هاى تاريكى را گسترده و ستارگان غروب كرده بودند، محاسنش را به دست گرفته ، مانند شخصى مار گزيده به خود مى پيچيد و همچون مصيبت زدگان گريه مى كرد در حالى كه (خطاب به دنيا) مى فرمود: ((اى دنيا! ديگرى را بفريب ، از من بگذر، آيا تو خود را بر من عرضه مى كنى ؟ يا به من شوق دارى و مرا مى خوانى ؟ چه دور است آرزوى تو! چه دور! تو را سه بار طلاق باين دارم كه در آن بازگشتى نيست .(707) اى دنيا! عمر تو كوتاه و خطر تو بزرگ و زندگى تو پست است . آه از كمى توشه براى سفر و ترس و وحشت اين راه .)) پس از شنيدن اين سخنان معاويه گريست و گفت : خدا ابوالحسن را بيامرزد، به خدا سوگند كه چنين بود، اى ضرار اندوه تو بر آن حضرت چگونه است ؟ گفت : مانند اندوه زنى كه فرزندش را در كنارش سر ببرند، نه جلو ريزش ‍ اشكش را مى تواند بگيرد و نه اندوهش آرام پذير است .
فصل :
در مناقب خوارزمى از ابى مريم نقل شده كه مى گويد: از عمار بن ياسر - رضى اللّه عنه - شنيدم كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) شنيدم كه مى فرمود: ((يا على خداوند تو را به زينتى آراسته است كه هيچ يك از بندگان را به چنان زينتى نياراسته كه محبوب تر از زينت تو در نزد او باشد. تو را نسبت به دنيا پرهيزگار قرار داده و آن را مبغوض تو گردانيده و مستمندان را دوستدار تو ساخته است ، در نتيجه تو آنان را به عنوان پيروان خود و آنان تو را به عنوان امام خود پسنديده اند. يا على ! خوشا به حال كسى كه تو را دوست بدارد و تصديق كند. و واى بر كسى كه تو را دشمن بدارد و تكذيب كند؛ اما كسانى كه تو را دوست بدارند و تصديق كنند، برادران دينى تو و انبازان تو در بهشت هستند و اما كسانى كه تو را دشمن بدارند و تكذيب كنند، بر خداى تعالى لازم است كه آنان را در روز قيامت در جايگاه دروغگويان جا دهد.))(708)
و از آن جمله از عبداللّه بن ابى الهذيل (709) نقل كرده است كه گفت : بر تن على (عليه السلام) پيراهن بى ارزشى را ديدم كه هرگاه مى كشيد به ناخنش مى رسيد و چون رها مى كرد در نيمه ساقش قرار مى گرفت .(710)
و از آن جمله ، عمر بن عبدالعزيز مى گويد: در اين امت ، بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كسى را پارساتر از على بن ابى طالب (عليه السلام ) نمى شناسيم .(711)
از جمله از سويد بن غفله نقل كرده ، مى گويد: بر على بن ابى طالب عليه السلام در دارالخلافه ، وارد شدم ، ديدم نشسته و جلوش كاسه اى است كه مقدارى ماست بسيار ترشيده دارد. از شدت ترشى بوى آن را حس كردم و در دست آن حضرت گرده نانى بود كه سبوس جو در روى آن ديده مى شد و او گاهى با دستش نان را مى شكست و هرگاه سخت بود با زانويش نان را مى شكست و ميان كاسه مى انداخت ، به من فرمود: نزديك بيا و از اين غذاى ما بخور! عرض كردم : من روزه دارم ، فرمود: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) شنيدم كه مى فرمود: ((هر كس را روزه دارى اش از خوردن غذايى كه اشتها برانگيزد، مانع شود، بر خداوند لازم است كه او را از خوراك بهشت بخوراند و از نوشيدنى آن بنوشاند)) مى گويد: به كنيز آن حضرت كه در نزديكش ايستاده بود، گفتم : واى بر تو اى فضه ؟ آيا درباره اين پيرمرد از خدا نمى ترسيد؟ آيا نمى توانيد سبوس نان او را بگيريد كه مى بينم اين همه سبوس دارد، فضه گفت : خود آن حضرت به ما دستور داده تا سبوس نانش را نگيريم . آن حضرت (رو به من كرد) و فرمود: به فضه چه گفتى ؟ جريان را به عرضشان رساندم ، فرمود: پدر و مادرم فداى كسى باد كه سه روز نه سبوس نانش را گرفتند و نه از نان گندم سير شد تا اين كه از دنيا رفت .(712)
از كتاب اليواقيت ابوعمر زاهد نقل است : ابن اعرابى گويد: على عليه السلام در زمانى كه امير و فرمانرواى مؤمنان بود وارد بازار شد و پيراهنى به سه درهم و نيم خريد و در همان بازار پوشيد ديد آستينش بلند است به خياط فرمود: آن را كوتاه كن ! خياط آن را كوتاه كرد و گفت : يا اميرالمؤمنين ! آيا آن را بدوزم ؟ فرمود: خير، و رفت در حالى كه تازيانه روى شانه اش بود، و مى فرمود: تو را همين قدر بس كه كار را آسان كردى !(713)
آورده اند كه روزى آن حضرت بيرون آمد در حالى كه جامه اى وصله دار بر تن داشت ، بعضى او را مورد سرزنش قرار دادند. فرمود: ((دل ، با پوشيدن اين لباس خاشع مى گردد و مؤمن وقتى كه آن را بر تن من مى بيند به من اقتدا مى كند.))(714)
آن حضرت دو جامه خشن خريد، قنبر را بين آن دو مخير كرد، او يكى را برداشت ، و امام (عليه السلام) ديگرى را پوشيد، ديد آستينش مقدارى از انگشتان دستش بلندتر است پس آن مقدار را بريد.(715)
روزى وارد بازار شد، در حالى كه شمشيرش را با خود آورده بود تا بفروشد. فرمود: ((كيست كه اين شمشير را از من بخرد؟ سوگند به آن كه دانه را شكافت چه بسيار غبار غمى كه به وسيله اين شمشير از چهره رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) زدودم ، و اگر بهاى جامه اى را داشتم ، آن را نمى فروختم .))(716)
از هارون بن عنتره نقل شده كه مى گويد: پدرم نقل كرد و گفت : خدمت على بن ابى طالب (عليه السلام) در خورنق رسيدم در حالى كه زير قطيفه كهنه اى مى لرزيد، عرض كردم . يا اميرالمؤمنين ! خداى تعالى براى شما و خاندانتان در اين مال (بيت المال ) حقى قرار داده است در حالى كه شما با خودتان چنين رفتار مى كنيد. فرمود: ((به خدا سوگند كه دست من بازتر از شما به هيچ چيز از اموال شما نيست ، همانا اين همان قطيفه اى است كه با خود، از مدينه آورده ام و جز آن چيزى در نزد من نيست .))(717)
واحدى در تفسيرش نقل كرده است كه على (عليه السلام) شبى خودش را تا صبح اجير (مزدور) كرد تا نخلستانى را در برابر مقدارى جو آبيارى كند. همين كه جوها را گرفت ، يك سوم آنها را آسيا كرد و خوراكى از آن فراهم آوردند و چون كار تمام شد مستمندى آمد، آن خوراك را بردند و به او دادند. بعد ثلث دوم را آماده كردند، يتيمى آمد و بردند و به او دادند سپس ‍ ثلث سوم را مهيا كردند، اسيرى آمد، خوراك را براى او بردند؛ على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام گرسنه ماندند، و خداوند كه از مقصد نيكو و نيتهاى خالص آنها آگاه بود و مى دانست كه ايشان از آن عمل چيزى جز خشنودى ذات مقدس خدا را نمى خواستند و در برابر آنچه داده اند اجر و پاداش خداى عزوجل را مى جسته اند از اين رو درباره ايشان آيه قرآن را نازل كرد و از جانب خود به ايشان احسان كرد و از ميان همه جهانيان براى ايشان ديوانى منتشر نمود و در عوض بذل و بخششى كه كرده بودند بهشت و حور و غلمان را به ايشان ارزانى داشت و فرمود: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا...(718)
واحدى در تفسير خود روايت كرده و سند را به ابن عباس رسانده است كه مى گويد: على بن ابى طالب (عليه السلام) چهار درهم داشت ، يك درهم را شب و يك درهم را روز صدقه داد؛ يكى را در نهان و يكى را آشكارا، از اين رو خداوند سبحان در آن باره اين آيه را نازل كرد: الذين ينفقوان اموالهم بالليل و النهار سرّا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(719)
مناقبى از ابى حمراء نقل كرده ، مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((هر كه مى خواهد به آدم (عليه السلام) در علمش ، و به نوح در فهم و آگاهى اش و به يحيى بن زكريا (عليه السلام) در زهدش و به موسى بن عمران (عليه السلام) در صولتش نظر كند، بايد به على بن ابى طالب نظر كند.))(720)
بيهقى روايت كرده و سند آن را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) رسانده است كه آن حضرت فرمود: ((هر كه خواست به آدم (عليه السلام) در علمش و به نوح (عليه السلام) در تقوايش و به ابراهيم (عليه السلام) در حلمش و به موسى (عليه السلام) در هيبتش و به عيسى (عليه السلام) در عبادتش بنگرد بايد به على بن ابى طالب (عليه السلام) نظر كند.))(721)