مبانى اخلاق نظرى از ديدگاه ملا مهدى نراقى‏

على نصيرى

- ۲ -


4. به كارگيرى آيات و روايات

مرحوم نراقى خود در مقدمه كتاب بر اين نكته پاى فشرده كه مى‏خواهد ميان آن چه از شريعت اسلامى در زمينه اخلاق رسيده با آن چه عارفان و فيلسوفان بيان كرده‏اند آميزه‏اى فراهم آورد. (17) از اين رو كاملاطبيعى است كه در جاى جاى كتاب جامع السعادات استشهاد به آيات و روايات موج زند. اين استشهاد براى تبيين مفهوم فضيلت‏يا رذيلت، اقسام آن و انگيزه‏ها يا داده‏هاى علاج و... انجام گرفته است. مثلا براى اثبات جنگ ميان لشكر فرشتگان و شياطين از آيه «لاقعدن لهم صراطك المستقيم. ثم لآتينهم من بين ايديهم ومن خلفهم وعن ايمانهم وعن شمائلهم» (18) و روايت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم: «ان الشيطان ليجرى من بنى آدم مجرى الدم؛ شيطان به سان خون در جان آدمى روان است». استفاده كرده است. و براى اثبات تاثير رسيدن به مقام اطمينان براى ريشه كنى وسوسه‏ها به آيات «يا ايتها النفس المطمئنة. ارجعي الى ربك راضية مرضية» (19) استناد كرده است.

نيز براى اثبات عدم مؤاخذه بر حديث نفس به روايت امام صادق عليه السلام كه از ايشان در باره وسوسه، هر چند زياد باشد سؤال شده فرمود: «چيزى بر آن نيست. بگو لا اله الا الله» و آيه «لا يكلف الله نفسا الا وسعها» (20) تمسك كرده است. چنان كه براى تبيين شرافت و جايگاه تفكر از آيات (21) مختلفى بهره برده است. (22)

چگونگى بهره جستن مؤلف از روايات از جهاتى مورد انتقاد قرار گرفته است:

1. مؤلف بر روايات مرسل و فاقد سند متصل اعتماد كرده است.

2. بى آن كه ميان صحيح و ضعيف تمييز قايل شود همه آن‏ها را به صرف روايت‏بودن ذكر مى‏كند.

3. به كتاب‏هاى غير معتبر و يا كتابهايى كه روايات آن‏ها جعلى است استناد كرده است.

4. مؤلف مصادر خود را در نقل روايات مشخص نمى‏سازد.

مرحوم مظفر در مقدمه كتاب در اين باره چنين آورده است: «مهم‏ترين ضعف كتاب آن است كه به روايات مرسل اعتماد كرده و تمام روايات سره و ناسره را كه پيشاپيش خود ديده، نگاشته است. بى آن كه ميان صحيح و ضعيف تمييز دهد يا منابع آنها را مشخص سازد، حتى بسيارى از روايات را از احياء العلوم نقل مى‏كند يا از كتاب‏هايى همچون جامع الاخبار و مصباح الشريعة كه اسلوب آن‏ها گواه جعلى بودن بسيارى از رواياتشان است». (23)

آن گاه افزوده است: «از آن جا كه چنين برخوردى با روايات در ميان كتاب‏هاى اخلاقى منحصر به اين كتاب نبوده، بلكه عادت همه كتاب‏هاى اخلاقى چنين است، تا حدى از برندگى اين انتقاد كاسته مى‏شود». (24)

از جمله روايات ضعيفى كه با استناد به احياء العلوم در اين كتاب آمده روايت «كلمينى يا حميرا» است. مرحوم نراقى اين روايت را همسو با غزالى شاهد آن گرفته كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم به خاطر غرق شدن در محبت الهى گاه از آن بيم داشته كه در آتش محبت‏سوخته و قالب تهى كند، از اين رو با با مخاطب ساختن عايشه و درخواست ايجاد سرور و شادى و گفت‏وگو، خود را از اين خطر مى‏رهانده است. در حالى كه برخى از محققان معتقدند اين حديث هيچ اساس ندارد. (25)

5. استناد به آراى فلاسفه و عرفا

گرچه از مرحوم ملا مهدى نراقى به عنوان يكى از چهره‏هاى فلسفى ياد نمى‏شود (26)، اما استفاده از مبانى فلسفى اعم از فلسفه مشاء و اشراق نشان‏گر آن است كه او با انديشه‏هاى فيلسوفان مسلمان آگاهى عميقى داشته است. چنان كه استشهاد به گفتار عرفا نيز مؤيد اين مدعا است كه مبانى عرفان نظرى براى ايشان شناخته شده بوده است. از اين رو در كتاب جامع السعادات به موارد قابل توجهى بر مى‏خوريم كه در آنها از آراى فلاسفه و عرفا به عنوان دليل يا شاهد مدعا استفاده شده است.

به عنوان مثال در تبيين عينيت جزا با عمل پس از استشهاد به آيه: «انما تجزون ما كنتم تعملون» (27) آورده است: «فيثاغورث حكيم مى‏گويد: افعال، اقوال و افكارت بر تو عرضه مى‏شود و هر حركت فكرى يا قولى يا عملى، تصويرى روحانى براى تو مى‏آفريند، و اگر آن حركت از روى غضب يا شهوت باشد ماده شيطان شده تو را در طول حياتت آزار خواهد رساند و پس از مرگت تو را از ديدار نور باز دارد، و اگر آن حركت عقلى باشد فرشته‏اى خواهد شد كه از همراهى‏اش در دنيايت لذت خواهى برد و در آخرت به بركت رهنمونى آن به جوار كرامت الهى راه پيدا خواهى كرد». (28)

آن گاه چنين افزوده است: «اين سخنان به صراحت‏بازگو مى‏كند كه ماده امور اخروى همان تصورات باطنى و نيت‏هاى قلبى و ملكه‏هاى نفسى است كه با صور روحانى‏شان تصور مى‏گردند و وجود آنها وجود ادراكى است». (29)

و از افلاطون حكيم درباره فضيلت عدالت و برتر بودن آن در مقايسه با ساير فضايل چنين آورده است: «افلاطون الهى مى‏گويد: هر گاه عدالت‏براى انسان به دست آيد تمام اجزاى نفس او به نور عدالت روشن مى‏شود و برخى از اجزاى آن از برخى ديگر نور مى‏گيرند، و در اين هنگام نفس براى انجام كار ويژه خود به بهترين وجه آماده شده و نهايت قرب به خدا برايش حاصل مى‏گردد». (30)

در جايى ديگر به گفتار ابن عربى استشهاد كرده كه گفته است: «با ارده بمير تا با طبيعت زنده بمانى». (31)

مرحوم نراقى از ابن مسكويه اين چنين ياد كرده است: «شيخ فاضل احمد بن محمد بن يعقوب ابن مسكويه كه استاد علم اخلاق و از همه مسلمانان در تدوين اين علم پيشگام‏تر است، چنين مى‏گويد:...». (32)

ايشان هم چنين به گفتار شيخ الرئيس ابو على سينا، خواجه نصير الدين طوسى (33) و... استناد كرده است. در اين ميان از ابو حامد غزالى بيش از ديگران نقل قول شده است. مهم‏تر آن كه مؤلف از كتاب احياء علوم الدين غزالى استفاده شايان توجه كرده و حتى فصل‏هايى از آن را اقتباس كرده است. او در فصل مناجات سرى صاحب دلان با يادكرد غزالى با عنوان «بعض العارفين» چنين آورده است: «خداوند در حق هر يك از صاحب‏دلان و اهل شهود تمام ذرات زمين و آسمان را با خان قدرتى كه همه چيز را به نطق مى‏آورده به نطق در آورده است، تا آن جا كه تقديس، تسبيح و گواهى آن‏ها بر ناتوانى خودشان را به زبان واقعى كه عربى يا عجمى نيست مى‏شنوند... و اين نطق ذرات زمين و آسمان با صاحب دلان همان مناجات سر است». (34)

مرحوم كلانتر در پاورقى اين جمله چنين آورده است: «اين فصل‏ها با مقدارى تغيير و تقديم و تاخير عبارتى از احياء العلوم اقتباس شده است». (35) البته مؤلف در پاره‏اى از موارد گفتار غزالى را به نقد كشيده است. (36)

مرحوم مظفر معتقد است اين شيوه قدما بوده است كه در بسيارى از موارد، عبارت ديگران را اقتباس مى‏كرده‏اند، گويا تاليفاتشان به صورت مشاع ميانشان بوده است. (37)

بخش دوم: مبانى اخلاق نظرى از نگاه مرحوم نراقى

1. معرفت نفس و ارتباط آن با بدن

يكى از امتيازات كتاب جامع السعادات طرح مباحث مفيد در معرفى حقيقت نفس و رابطه آن با بدن است؛ چه، اخلاق به مثابه لباسى است كه بر قامت روح دوخته مى‏شود. و در صورتى لباس متناسب با قامت‏خواهد بود كه شناختى منطقى و واقع بينانه از آن قامت در بين باشد. بر اين اساس، هر چه شناخت نفس انسانى عميق‏تر باشد به معناى شناخت نقاط قوت و ضعف و راه‏هاى رشد و تعالى آن است. درست‏به همين خاطر است كه قرآن خداوند را تنها كسى مى‏شناسد كه مى‏تواند شريعتى كامل و جامع را تدوين نمايد. «ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه». (38)

مرحوم نراقى پس از طرح مباحثى در اثبات نفس و تجرد آن، تجرد نفس را ذاتى و نه عقلى مى‏داند و معتقد است: نفس جوهر ملكوتى است كه بدن را براى نيازهاى خود به كار مى‏گيرد و اعضا و قواى آدمى در حقيقت ابزار او براى تحقق اين نيازها است و حقيقت و ذات انسان همين نفس است. و اگر در آيات و روايات از نفس با عناوين مختلف همچون: روح، عقل يا قلب ياد مى‏شود به معناى تعدد حقيقت آدمى نيست، بلكه به ملاحظه نقش‏هاى گوناگونى است كه نفس آدمى ايفا مى‏كند؛ بدين معنا كه به خاطر توقف حيات بدن بر نفس به آن روح مى‏گويند و به خاطر درك معقولات بر آن عقل و به خاطر چرخش آن در خاطره‏ها به آن قلب گفته شده است. (39)

نفس داراى چهار قوه عقليه، غضبيه، شهويه و وهميه است كه هر يك پاسخ گوى نيازهاى انسانى است. اوصاف مطمئنه، لوامه و اماره كه در قرآن آمده به معناى مراتب مختلف نفس است، حكومت قوه عقليه بر سه قوه ديگر نفس را به مرحله مطمئنه مى‏رساند و با مغلوب شدن اين قوه از سه قوه ديگر با ارتكاب معاصى و ايجاد ندامت و ملامت‏به مرحله لوامه نزول مى‏كند و اگر بدون هيچ دفاعى از قوه عقليه، سه قوه وهميه، غضبيه و شهويه بر نفس حكومت كند، «اماره به سوء» نام مى‏گيرد». (40)

انسان به خاطر برخوردارى از صفات فرشتگان (قوه عقليه) و صفات شيطانى و حيوانى (قوه وهميه، غضبيه و شهويه) در ميان تمام آفريده‏ها منحصر به فرد است؛ زيرا در حيوانات قوه عاقله و در ميان فرشتگان سه قوه ديگر وجود ندارد. بدين خاطر است كه اگر انسان بتواند عقل را بر جانش مسلط كند شايستگى خلافت الهى را پيدا مى‏كند. (41)

به رغم چنين تبيين روشنى از نفس و قوا و قابليت‏هاى آن، مؤلف از ترسيم ارتباط نفس با بدن غافل نمانده است. او در فصلى تحت عنوان «عوامل بيمارى‏هاى نفسانى» مدعى است كه اسباب انحراف، اخلاقى يا روحى يا جسمى است. و در تبيين نقش جسم چنين آورده است: «سر آن اين است كه نفس به خاطر تعلق يافتن به بدن علاقه ارتباطى با آن پيدا مى‏كند. و بدين جهت هر كدام از نفس و بدن از ديگرى تاثير مى‏پذيرد و هر حالتى كه در يكى حادث مى‏شود در ديگرى سرايت مى‏كند، و همان گونه كه غضب يا عشق نفس موجب اضطراب و ارتعاش بدن مى‏گردد، هم چنين تاثير پذيرى بدن به بيمارى‏ها به ويژه بيمارى‏هايى كه در اعضاى مركزى بدن رخ مى‏نمايد، نقص در ادراك نفس و تباهى تخيل آن را به دنبال مى‏آورد. چنان كه از برخى از بيمارى‏هاى سوداوى، فساد اعتقاد، ترس و بد گمانى پديد مى‏آيد از برخى از اين دست‏بيمارى‏ها بى باكى و از بسيارى از امراض بدخلقى ايجاد مى‏گردد». (42)

اذعان به رابطه تنگاتنگ ميان روح و بدن و تاثير گذارى بيمارى‏هاى جسمى در ايجاد بيمارى‏هاى روانى نشان‏گر آگاهى عميق مرحوم نراقى در شناخت نفس و مقتضيات آن، و نگاه واقع بينانه او در تحليل برخى از بيمارى‏هاى روانى است؛ زيرا غالبا آموخته‏ايم كه اين بيمارى روحى هم چون حسادت و بخل است كه باعث محروميت‏بدن از نيازها و در نتيجه بيمارى آن است. (43) و كم‏تر به تاثير بيمارى سوداوى بدن، حتى در ايجاد فساد عقيدتى برخورده‏ايم. از سوى ديگر اذعان به اين حقيقت از سوى يك معلم اخلاق مبين اين امر است كه علاج همه امراض روحى و رذايل اخلاقى را نمى‏بايست در كتاب‏هاى اخلاقى و رهنمون معلمان اخلاق جست‏وجو كرد؛ زيرا طبابت آنان تنها ناظر به آن دسته از بيمارى‏ها است كه منشا آن‏ها انحراف روح و روان است نه بيمارى جسمى. بنابراين حد اقل بخش قابل توجهى از اين دست‏بيماران را مى‏بايست‏به پزشكان روان كاو - كه از مدخل بدن به تاثير گذارى در روح مى‏پردازند - يا پزشكان بيمارى‏هاى جسمى ارجاع داد.

مرحوم نراقى خود بر اين حقيقت اين چنين اذعان كرده است: «سبب الانحراف ان كان مرضا جسمانيا فيجب ان يبادر الى ازالته بالمعالجات الطبية؛ سبب انحراف اگر بيمارى جسمى باشد، بايد براى رفع آن به معالجات طبى مراجعه شود». (44)

2. امكان تربيت‏پذيرى انسان

يكى از مباحث مهم در فلسفه اخلاق جبلى بودن يا نبودن صفات اخلاقى است. در صورتى كه صفات اخلاقى جبلى و آميخته با سرشت انسان باشد تغييرناپذير است، در نتيجه سخن از تربيت و اصلاح آدمى لغو خواهد بود. طرف داران جبلى بودن صفات آن‏ها را به مثابه خصوصيات تكوينى انسان همچون كوتاهى يا بلندى قد، زشتى يا زيبايى چهره، سياهى يا زاغى چشم و... ارزيابى مى‏كنند كه هم زمان با آفرينش انسان شكل گرفته و انسان در اصل تحقق يا تغيير آن نقشى ندارد.

با توجه به حساسيت اين بحث و تاثير گذارى آن بر تمام مباحث اخلاقى مرحوم نراقى آن را در نخستين فصل‏هاى جلد نخست كتاب خود آورده است. ايشان در كنار دو نظريه عدم امكان و امكان تربيت اخلاقى، ديدگاه سومى مبنى بر تفصيل ميان برخى از صفات را گزارش كرده است.

طرفداران نظريه نخست، به دليل عقلى و روايات نبوى استدلال كرده‏اند. آنان در تبيين دليل عقلى مى‏گويند: تمام صفات اخلاقى تابع مزاج و طبيعت آدمى است و از آن جا كه طبيعت تغييرناپذير است صفات اخلاقى نيز تغييرناپذير خواهد بود. از سوى ديگر در روايات نبوى مضامينى همچون: «الناس معادن كمعادن الذهب والفضة خيارهم فى الجاهليه خيارهم فى الاسلام؛ مردم به سان معادن طلا و نقره هستند، نيكان‏شان در جاهليت همان نيكان دوران اسلام‏اند. آمده است كه نشان‏گر ثبات و ماندگارى صفات خوب و بد است.

مدافعان نظريه دوم؛ يعنى امكان تغيير تمام صفات به سه دليل عقلى، قرآنى و روايى تمسك كرده‏اند. آنان معتقدند چون هر صفتى قابل تغيير است و از آن جا كه هر چيز قابل تغيير طبيعى نيست پس هيچ صفتى طبيعى نيست. كبراى اين قياس بديهى و صغراى آن وجدانى است؛ زيرا مى‏بينيم كه بدكار با مصاحبت نيكوكار به نيكى روى مى‏آورد و به عكس، قرآن در آيه «قد افلح من زكاها» (45) و روايت نبوى صلّى الله عليه وآله وسلّم: «حسنوا اخلاقكم؛ اخلاقتان را نيكو كنيد» و «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ من براى كمال‏رسانى مكارم اخلاقى برانگيخته شدم». بر امكان تغيير صفات و به كمال رسانى آن‏ها تاكيد كرده‏اند.

مرحوم نراقى خود نظريه تفصيلى را مى‏پذيرد و معتقد است‏بسيارى از صفات قابل تغيير است، اما برخى ديگر نظير اخلاق مرتبط با قوه عاقله همچون تيزهوشى، حافظه خوب، خوش فكرى و... غير اكتسابى و غير قابل تغييراند و از آن جا كه وجود و فقدان يا شدت و ضعف اين دست از صفات ارادى انسان نيست متعلق تكليف قرار نمى‏گيرد. (46)

ايشان در دفاع از نظريه خود چنين آورده است: «با جست و جو و مقايسه اشخاص در مى‏يابيم كه ميان آنان و اخلاقشان از نظر از بين بردن صفت و متصف شدن به ضد آن تفاوت وجود دارد. برخى ممكن، برخى غير ممكن، شمارى آسان و شمارى سخت و در مواردى با كندى و در مواردى ديگر ناگهانى است. از اين رو است كه اگر مردم دنيا مورد بررسى قرار گيرند ميان دو نفر در برخوردارى از تمام اخلاق هم سانى نيست، همان گونه كه ميانشان از نظر چهره و صورت هم سانى نيست. به اين امر اشاره دارد سخن پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم: «اعملوا فكل ميسر لما خلق له؛ عمل كنيد كه هر كس به دان سو كه براى آن آفريده شده راه مى‏پويد». آن گاه از گفتار ارسطو براى تقويت نظريه خود كمك گرفته است. (47)

3. تسريع در اصلاح نفس، ضرورتى اجتناب‏ناپذير

مرحوم نراقى بيمارى‏هاى روانى را با بيمارى‏هاى جسمى همانند مى‏داند و معتقد است راه درمان آن‏ها به سان بيمارى‏هاى جسمى پيش‏گيرى و علاج است و معلمان اخلاق را به سان طبيبان بدن معرفى كرده است. با چنين نگرشى طبيعى است كه ايشان بر تسريع در اصلاح نفس آن هم در جوانى پاى فشرده و آن را براى دست‏يابى به آمال اخلاقى نتيجه بخش‏تر ارزيابى مى‏كند؛ زيرا همان گونه كه با استمرار بيمارى بدن و ريشه دواندن آن در اعضاى ديگر كار مبارزه و معالجه آن سخت‏تر و گاه غير ممكن مى‏شود، بيمارى روانى و فرو رفتن در رذايل اخلاقى نيز چنين است. او در ابن باره با سوز و گداز درونى چنين مى‏نويسد: «فالله الله فى نفوسكم معاشر الاخوان ادركوها قبل ان تغرقوا فى بحار المهالك، وتنبهوا عن نوم الغفلة قبل ان تنسد عليكم السبل الى المهالك، وبادروا الى تحصيل السعادات قبل ان تستحكم فيكم الملكات المهلكة والعادت المفسدة، فان ازالة الرذائل بعد استحكامها فى غاية الصعوبة والمجاهدة مع احزاب الشياطين بعد الكبر فلايفيد الاثر، والغلبة على النفس الامارة بعد ضعف الهرم فى غاية الاشكال؛ شما را به خدا اى برادران ايمانى پيش از آن كه در درياهاى هلاكت غرق شويد، به خود آييد، و از خواب غفلت پيش از آن كه راه‏هاى نجات و هلاكت مسدود گردد بيدار شويد، و پيش از آن كه ملكات هلاك كننده و عادت‏هاى تباه كننده در جانتان استحكام يابد به سوى دست‏يابى به سعادت‏ها شتاب كنيد، كه برطرف كردن رذيلت‏ها پس از استحكام آن‏ها در نهايت دشوارى است. و مجاهده با حزب‏هاى شياطين پس از بزرگ سالى كم سود بخشيده، و تسلط بر نفس اماره پس از سستى پيرى در نهايت دشوارى است». (48)

هم چنين در بررسى عوامل و ريشه‏هاى ترس از مرگ و توصيه به تفكر درباره فساد كائنات در فرجام كار، چنين آورده است: «... بدون ترديد به دست آوردن فضايل پس از رسيدن دوران پيرى در نهايت دشوارى است و كسى كه كسب فضايل اخلاقى را تا رسيدن دوران پيرى به تاخير انداخته، و ملكه‏هاى مهلك همچون جهل و... در جان او ريشه دار شده، چگونه مى‏تواند آن رذايل را ريشه كن و فضايل را جاى گزين آن‏ها نمايد؛ زيرا از بين بردن آن چه كه در صفحه جان رسوخ پيدا كرده تنها در سايه رياضت‏ها و مجاهدت‏ها ممكن است، و چنين كارى در دوران پيرى ممكن نيست. از اين رو است كه در آثار [روايات نقل شده از صحابه و تابعان ] آمده است: «هر گاه انسان به چهل سالگى برسد و به سوى خير رويكرد نداشته باشد، شيطان به سراغ او آمده و بر چهره‏اش دست مى‏كشد و مى‏گويد: پدرم فداى چهره‏اى كه هرگز رستگار نمى‏گردد». (49)

اصرار بر پيش دستى در اصلاح نفس و تاخير نيانداختن آن تا دوران پيرى مبنى بر جريان اصل تدريج در تربيت و اصلاح نفس و انكار طفره است. طفره به معناى تحقق آنى يك پديده بدون طى كردن مقدمات لازم و تامين شدن منطقى و طبيعى سلسله علل است. (50) بارى همان گونه كه رذايل اخلاقى به تدريج در نفس جاى گزين شده و صفحه دل را سياه مى‏نمايند - به سان آينه‏اى كه به تدريج‏با برخورد با گرد و غبار زنگار مى‏گيرد، - فضايل اخلاقى نيز در تبعيت از اصل تدريج در نفس شكل گرفته و ريشه دار مى‏گردد. (51)

عارف كامل امام خمينى رحمه الله در اين باره چنين مى‏گويد: «براى اصلاح نفس، ايام جوانى سزاوارتر است؛ زيرا كه هم اراده قوى‏تر است و هم كدورت و ظلمت نفس، كم‏تر است و به فطرت نزديك‏تر و هم بار معصيت زياد نشده، كه جبران آن، مشكل باشد. جوانان، قدر ايام جوانى را بدانند كه اين نعمت‏بزرگ را با غفلت نگذرانند كه در ايام پيرى، اصلاح نفس، بسيار مشكل است». (52)