4. نظريه اعتدال
چنان كه پيش از اين اشاره شد تقريبا تمام كتابهاى اخلاقى با تاثر از نظريه اعتدال
ارسطو مباحث اخلاقى خود را سامان دادهاند. خوب استبدانيم كه به خاطر اقبال
گستردهاى كه اين نظريه با آن رو به رو بوده است، به آن «اعتدال طلايى» گفته شده
است. آن چه كه به اين ديدگاه ثبات و ماندگارى بخشيده سه امر است:
1. تحليل نسبتا واقعبينانه از قواى نفس؛ زيرا نگريستن در رفتارهاى آدمى نشان
مىدهد كه ميان آنها هم سانى وجود ندارد؛ برخى از رفتارها همراه با تعقل، درنگ،
حزم انديشى است، بخشى از آنها رنگ شهوانى، لذت جويى و كام خواهى داشته، برخى نيز
با درشتى، خشونت، ستيز، تا سر حد قتل همراه است و برخى نيز صرفا توهم و خيال آدمى
است.
بنابراين بر شمردن منشا جداگانه براى هر يك از آنها به عنوان قواى نفس و جدا كردن
مرزهاى آنها منطقى به نظر مىرسد.
2. ارائه سيستم اخلاقى سازمان يافته؛ چنان كه پيش از اين ياد كرديم بر اساس نظريه
اعتدال رئوس و بنيادهاى فضائل، حكمت، عفت، شجاعت و عدالتخواهد شد و مرزهاى متعدد
افراط و تفريط، هر يك از قواى چهار گانه فضايل و رذايل را تشكيل مىدهد. نظم و
انسجام مشهود در كتاب جامع السعادات كه بحثهاى مبسوط و مفصل آن در جلدهاى سه گانه
در چند باب اصلى تنظيم شده، وامدار همين سيستم اخلاقى ارسطويى است.
3. فقدان تحقيقات دامنه دار در زمينه اخلاق اسلامى؛ چنان كه مرحوم مظفر در بخشى
از مقدمه خود بر كتاب جامع السعادات بيان كرده، حساسيت مباحث اخلاقى و ياس علما از
تاثير كتابها در تربيت اخلاقى باعثشده كه در زمينه مباحث اخلاقى تحقيقات اندكى از
سوى انديشه وران مسلمان ارائه گردد. او در اين باره مىنويسد: «ياس علماى اخلاق
حقيقت است؛ زيرا اخلاق با تعلم و خواندن كتابها به دست نمىآيد، بلكه اخلاق، صفات
و ملكاتى است كه تنها در سايه تمرينهاى سخت و تربيت طولانى حاصل مىشود؛ به ويژه
در دوران كودكى و سنين آغازين، پيش از آن كه فرض شود انسان توانايى خواندن دارد». (53)
به نظر مىرسد كمى تحقيقات در زمينه اخلاق اسلامى باعث ركود و ايستايى انديشهها در
اين زمينه و فقدان ابتكار و نوآورى در آن و در نتيجه اقتباس و تاثير پذيرى فاحش از
فلسفه اخلاق ارسطويى شده است.
به عبارت روشتر نگارنده عميقا معتقد است اگر چنين تحقيقات دامنه دارى با مراجعه به
كتاب و سنت انجام مىپذيرفت ضمن آشكار شدن ضعفهاى سيستم اخلاقى ارسطويى، به نظام
واره نوين اخلاق برخاسته از مكتب وحى دست مىيافتيم. شاهد مدعا آن كه ما در برخورد
با آيات و روايات به چنين سيستمى بر نمىخوريم.
سيستم وحيانى براى انسان روابطى شامل: رابطه او با خداوند، رابطه او با هستى و
رابطه او با خود قائل است و بر اساس اين روابط رفتارهايى خاص را به او توصيه مىكند
كه نام آنها را فضايل اخلاقى گذاشته و عدول از آنها و آشكار ساختن رفتارهايى
متضاد را رذايل بر مىشمرد. (54)
با رهنمونى همين آموزههاى اخلاقى است كه به يكى از اشكالات بنيادين نظريه اعتدال
طلايى ارسطو پى مىبريم. (55) و آن ضرورت نسبيت مفاهيم و فضايل و رذايل اخلاقى است.
كه بسيارى از محققان آن را آفت علم اخلاق مىشناسند.
تبيين اين اشكال چنين است: ارسطو روح انسانها را به سان بدن آنان در مراتب وجودى
يكسان نمىداند، از اين رو معتقد است اعتدال و حد ميانه مىبايد متناسب با مقتضيات
هر فرد انسانى باشد، به عنوان مثال نمىتوان به همه مردم توصيه كرد كه مقدار متوسط
و معتدل خواب و خوراك آنان چقدر است؛ زيرا نيازهاى استراحت و غذايى هر يك از افراد
(كه متاثر از اقتضائات جسمى و روحى است) با يكديگر متفاوت است. و پيداستخواب جوان
از پير بيشتر و غذاى چاق و كارگر از لاغر و شخص بىكار بيشتر است. فضيلت و رذيلت
نيز مفهوم ثابت و لا يتغيرى ندارد، مىبايد اقتضائات روحى، شخصيتى و محيطى افراد را
سنجيد و متناسب با آنها حد وسط و معتدلى از قواى چهار گانهاش را فضيلتبه شمار
آورد. چنين نتيجه ضرورى بر اساس مكتب اخلاقى ارسطويى در گفتار مرحوم نراقى منعكس
شده است. ايشان پس از تقسيم حد وسط به حقيقى و اضافى در تعريف وسط اضافى چنين آورده
است:
«... او اضافى و هو اقرب ما يمكن تحققه للنوع او الشخص الى الحقيقى و يتحقق به
كمالها اللائق بحالها وان لم يصل اليه؛ يا اضافى است و آن نزديكترين حالتبه حد
وسط حقيقى است كه ممكن استبراى نوع يا شخص پديد آيد و كمال شايسته آنان همين حد
اضافى است هر چند بر حد حقيقى نرسند».
آن گاه افزوده است: «ثم الوسط المعتبر هنا هو الاضافى لتعذر وجدان الحقيقى و
الثبات عليه، ولذا تختلف الفضيلة باختلاف الاشخاص والاحوال والازمان، فربما كانت
مرتبة من الوسط الاضافى فضيلة بالنظر الى شخص او حال او وقت، و رذيلة بالنسبة الى
غيره؛ حد وسط معتبر در اين جا همان وسط اضافى است؛ زيرا كسب حد وسط حقيقى و استوارى
بر آن امكان ندارد، بدين خاطر فضيلتبا اختلاف اشخاص، حالات و زمانها دگرگون
مىشود، و چه بسا يك مرتبه از حد وسط اضافى در مقايسه با يك شخص يا حالتيا زمان
فضيلت است، اما در مقايسه با ديگرى رذيله است». (56)
نسبتبرخى از مفاهيم اخلاقى و فضيلتها و رذيلتها به صورت فى الجمله امرى
پذيرفتنى است. به عنوان نمونه حضرت امير عليه السلام در روايتبلندى در تفاوت سه
صفت تكبر، ترس و بخل ميان مردان و زنان چنين آورده است: «خيار خصال النساء شرار
خصال الرجال: الزهد والجبن و البخل، فاذا كانت المراة مزهوة لم تمكن عن نفسها و اذا
كانتبخيلة حفظت مالها ومال بعلها و اذا كانت جبانة فرقت من كل شىء يعرض لها؛
خصلتهاى نيك زنان، خصلتهاى بد مردان است [كه عبارتند از: ] تكبر، ترس و بخل. هر
گاه زنى متكبر باشد، بيگانه را به خود راه نمىدهد، و اگر بخيل باشد مال خود و
همسرش را حفظ مىكند و اگر ترسو باشد از هر چيزى كه به آبرويش صدمه مىزند فاصله
مىگيرد». (57)
اما حتى همين مورد نيز نسبت مطلق نيست، بلكه نسبت مقيد است؛ يعنى در زبان
بنيانگذار مكتب اخلاقى اسلام، از آغاز مرزها چنين صفاتى ميان مردان و زنان تبيين
شده است.نه آن كه نسبت رها شدهاى باشد كه به خود اشخاص و افراد واگذار شده باشد.
و آن چه از نظريه اعتدال ارسطو به دست مىآيد و در گفتار مرحوم نراقى بدان تصريح
شده، نسبيت مطلق مفاهيم اخلاقى است. به استناد اين نظريه تمام مفاهيم اخلاقى با
تفاوت اشخاص، حالات و زمانها متفاوت مىشود، يعنى مفاهيم خود از ثبات و ماندگارى
برخوردار نيست و بايد به ديد فضايلى همچون تواضع، عفت، صداقت، اخلاص و... يا رذايلى
به عكس آنها نگريست كه از چه كسى، چه حالتى و چه زمانى صادر شده است. پس اگر
ثروتمند يا صاحب منصبى - به خاطر موقعيتسياسى و اجتماعىاش كه بالطبع وزانتخاص
خود را مىطلبد - منش متواضعانه نداشت، يا كسى كه به خاطر طبيعتخشم آلودش سوء خلق
را به جاى حسن خلق بنشاند، يا با عذر آوردن عصر تمدن امروزين يا روابط شايع ورايج
ميان زنان و مردان مرزهاى عفت و منطبق با واستشريعت، رعايت نكرد، مىتوان در
بارهشان چنين قضاوت كنيم كه چون اين رفتارها متناسب با مقتضيات شخصى، حالات و زمان
خاصى است، حكم رذيلت پيدا نمىكند؟!
آيا پذيرش نسبت مطلق مفاهيم اخلاقى راه را براى گريز از بسيارى از فضايل اخلاقى
هموار نمىسازد؟!
آيا تمام اقوام مللى كه داراى آداب و رسوم اجتماعى خاص خود و فرهنگ ويژه به خود
هستند حق ندارند طبق قاعده نسبيت اخلاق، مفاهيمى را فضيلتبشمارند كه متناسب با
آداب و فرهنگ آنها باشد؟!
در اين صورت مىتوان براى مكتب اخلاقى اسلام ثبات، دوام و جاودانگى كه از ضرورتهاى
آموزههاى آن است، قايل شد؟!
آيا قرآن براى انسان فطريات ثابتى كه گذشت زمان تغيير فرهنگ، تحول انسانها در
تغيير آن تاثيرى نداشته باشد، قائل نيست؟ آيا اين آيه از قرآن نيست: «وان اقم وجهك
للدين حنيفا» اگر اسلام دين حنيف و منطبق با فطريات تغييرناپذير انسان است و بخش
مهمى از گزارههاى دينى را گزارههاى اخلاقى تشكيل مىدهد، چگونه مىتوان به تحول و
تغيير مفاهيم اخلاقى با تحول اشخاص، حالتها و زمانها باورمند بود؟
جالب آن كه مرحوم نراقى با تطبيق فلسفه اخلاق ارسطويى بر فرهنگ قرآنى، اعتدال
مورد نظر ارسطو را همان صراط مستقيم مىداند و معتقد است وسط به سان دو خط فاصل
ميان دو نقطه واحد و خطوط منحنى ميان آن دو، غير متناهى است، با اين حال به خاطر
دشوارى دستيابى و ثبات بر حد وسط آن را متعدد و متكثر دانسته است. (58)
اگر اعتدال ارسطويى همان صراط مستقيم است، چگونه مىتوان صراط مستقيم را نسبى
دانست و به تعدد افراد، حالات و زبانها آن را متحول دانست؟! در حالى كه تكثر و
تنوع ناپذيرى از اصول مورد تاكيد قرآن درباره صراط مستقيم است. و به همين خاطر است
كه قرآن همواره از صراط به صورت مفرد ياد مىكند در حالى كه از «سبيل راه» به صورت
جمع نيز ياد كرده است. (59) نظير آيه: «وان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا
السبل فتفرق بكم عن سبيله». (60)
5. چالشهاى مفاهيم اخلاقى
يكى از دشواريهاى علم اخلاق تبيين مفاهيم آن با حدود و ثغور كامل است تا تشخيص
مرزهاى بايستهها و نبايستههاى اخلاقى روشن باشد. بدون ترديد پيدايش برخى از
نحلههاى اخلاقى برخاسته از اين امر مىباشد. به عنوان نمونه مفهوم محبت دنيا و زهد
به روشنى تبيين نشده يا ابهامهاى آن برطرف نشده است، اين امر در ظهور نحله تصوف تا
حد زيادى مؤثر بوده است. تصويرى كه آنان از مفهوم زهد در ذهن خود بر ساختهاند گريز
از دنيا، پشمينه پوشى، چله نشينى و عزلت و... را به دست مىدهد.
قرآن كريم از رهبانيتى سخن به ميان آورده كه به ملت نصارا توصيه شده، اما آنها
آن را به شايستگى مراعات نكرده و مفهوم ناصحيح از آن را دنبال كردند: «و قضينا
بعيسى بن مريم وآتيناه الانجيل وجعلنا في قلوب الذين اتبعوه رافة ورحمة ورهبانية
ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعايتها» (61)
ابن جوزى در تفسير اين آيه مىنويسد: «يعنى رهبانيتى از پيش خود تراشيدند و طبق آن
در عبادت راه گزافه را پيموده و با خوددارى از خوردن و آشاميدن و لباس پوشيدن و
همسر گزيدن و عبادت كردن در دل كوهها خود را به مشقت انداختند، در حالى كه خداوند
چنين رهبانيتى را از آنان نخواسته بود». (62)
چنين كژ فهمى و شكستن مرزهاى مفاهيم اخلاقى در سدههاى نخست اسلامى نيز رخ داده
است. به عنوان مثال هنگامى كه رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم در خطابهاى
مردم را از محبتبه دنيا هشدار داد و آنان را به روى آوردن به آخرت تشويق نمود،
شمارى از ياران ايشان در مسجد گرد آمده و با نذر كردن، تمتعات مادى از قبيل خواب،
خوراك، هم بسترى و... را بر خود حرام كردند. خداوند با نزول آيه: «قل من حرم زينة
الله التي اخرج لعباده والطيبات من الرزق» (63)
و آنان را از اين كار باز داشت، چنان كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم با
استناد به سيره عملى خود مبنى بر كنار نگذاشتن دنيا آنان را مورد نكوهش قرار داد. (64)
ديگر بار حضرت امير عليه السلام در ملاقات با يكى از ياران بيمار خود به نام
علاء بن زياد حارثى و شكايت او از دنيا گريزى برادر خود عاصم بن زياد، او را با
جملاتى نكوهشآميز چون: «يا عدى نفسه، لقد استهام بك الخبيث، اما رحمت اهلك
وولدك...» مورد خطاب قرار داد و با اعلام تفاوت ميان خود به عنوان پيشواى مسلمانان
و عامه مردم او را بر ترك چنين تصميمى وا داشت. (65)
مرحوم نراقى تا حد زيادى به اين چالشها توجه داشته و كوشيده است تصويرى روشن و
شفاف را از مفاهيم اخلاقى ارائه كند. براى روشن شدن مدعا به سه نمونه اشاره
مىكنيم:
1. مفهوم فضيلت؛ فضيلت از نگاه ايشان هر كارى است كه عقل مدح و ستايش فاعل آن را
لازم بداند. (66) پيداست كه اين تعريف
مبتنى بر حسن و قبح عقلى است كه در مقابل اشاعره مورد پذيرش عدليه است. با اين حال
اين تعريف از نگاه مرحوم نراقى مبين تمييز همه انواع فضايل و ترجيح برخى از آنها
بر برخى ديگر نيست. از اين رو در جايى ديگر از كتاب خود آورده است: «بدان معيار و
قانون كلى در شناخت فضايل اعمال و حالات و ترجيح برخى بر برخى ديگر نزد صاحب دلان
آن است كه هر چه عمل بيشترين تاثير را در اصلاح دل و تصفيه و تطهير آن از
شائبههاى دنيا گذاشته، و بيشترين زمينه را براى شناختخداوند و آشكار شدن عظمت
ذاتى، صفت و فعل خداوند فراهم آورد، افضل و برتر است». (67)
بر اساس اين تعريف، فضيلت نه تنها آن است كه عقلا مستلزم مدح باشد، بلكه بايد به
گونهاى باشد كه باعث تطهير باطن شده و شخص را به قرب الهى برساند.
2. مفهوم تواضع و رابطه آن با كبر؛ كبر مرحلهاى بالاتر، بلكه نتيجه عجب است. عجب
آن است كه شخص خود را بزرگ و برجسته ببيند، بى آن كه اين بزرگ نگرى در مقايسه با
ديگران باشد؛ اما كبر آن است كه هم خود را بزرگ بيند و هم اين بزرگى را در مقايسه
با ديگران ارزيابى كند. (68) در حقيقتبه طور طبيعى كسى كه به نفس خود معجب باشد
اين بزرگى را به ديگران سرايت مىدهد. تا اين جا مفهوم كبر و عجب و رابطه ميان
آنها روشن شد. تواضع در برابر كبر قرار دارد و مفهوم آن برتر ندانستن خود از
ديگران و فروتنى در برخورد با ايشان است. اما پرسش مهمى كه تداعى مىشود اين است:
آيا حقيقتا انسانها در مقايسه با يكديگر داراى تفاوت درجه و مرتبه نيستند، مثلا
آيا ميان عالم و جاهل تفاوت وجود ندارد؟ و آيا عالم برتر از جاهل نيست. حال چگونه
است از دانايان بخواهيم با جنگيدن با اين حقيقت در برخورد با نادانان خود را برتر
از آنان نپندارند كه مبادا دچار تكبر شوند؟! و در برابر جاهلان تواضع نمايند؟! آيا
چنين درخواستى - يعنى اعتقاد به آن چه نيست - معقول و پذيرفتنى است؟! همين شبهه
مىتواند باعث تصرف و دگرگونى مفهوم تواضع گردد، و آن را در هالهاى از ابهام ديگر
فرو برد.
مرحوم نراقى به خوبى به اين اشكال توجه كرده است مىگويد: «چگونه نيكوست كه
عالمى پارسا براى جاهلى فاسق تواضع كند و او را بهتر از خود بداند، با آن كه جهل و
فسق او آشكار است و يقين دارد كه خود برخوردار از علم، ورع و عارى از جهل و فسق
است؟ ». (69)
آن گاه به خوبى از آن پاسخ داده مىنويسد: «حقيقت تواضع آن است كه نفس براى خود
مزيت واقعى و خيريتحقيقى بر ديگران نبيند. نه آن كه خود را در صفات آشكارى كه يقين
به اتصاف يا عدم اتصاف به آنها را دارد، مزيتى نبيند؛ يعنى با وجود برخوردارى از
علم، عبادت، بخشش، عدالت، پرهيز از اموال حرام و... براى خود مزيتى قائل نباشد؛
زيرا امكان ندارد كسى كه به دانشى آگاهى يافته تعيين به عالم بودن خود به آن دانش و
جاهل بودن فلان عامى به آن را از خود دور نمايد. سخن در اين جاست كه مزيت واقعى و
بر خير بودن حقيقتى تنها در سايه تقرب به خداوند و دستيابى به سعادت جاودانه،
دستيافتنى است و بى ترديد چنين فوزى به صرف آموختن برخى از علوم و مراقبتبر انجام
برخى عبادات يا برخى صفات محمود حاصل نمىگردد، بلكه مناط برترى واقعى حسن عاقبت
است كه آن هم امرى مبهم است؛ زيرا فرجام كارها از چشم مردم پنهان است. و بسا كه
امكان دارد كافرى مسلمان شده و پايان كارش با اسلام باشد، اما در برابر همين عالم
پارسا گمراه شده و فرجام كارش با كفر باشد». (70)
به نظرم يكى از زيباترين فرازهاى كتاب جامع السعادات بخشهايى از اين دست است. كه
بايد اذعان كرد چنين معارفى در علم اخلاق يا حكمت نظرى يافت نمىشود، بلكه تنها در
سايه رويكرد خالصانه به چشمه سار وحى دستيافتنى است.
3. مفهوم حب دنيا و زهد؛ همان گونه كه اشاره شد يكى از مفاهيم پر چالش اخلاقى
همين مفهوم حب دنيا و در مقابل آن مفهوم زهد است. مرحوم نراقى در فصل حب دنيا، با
بحثى مبسوط به برسى اين مساله پرداخته است. ايشان پس از بيان ماهيت دنيا كه شامل
تمام حيثيات انسان پيش از مرگ مىشود، براى انسان نسبتبه دنيا دو علاقه و ارتباط
را قائل است: ارتباط قلبى كه همان محبتبه دنياست و ارتباط بدنى كه به معناى به
كارگيرى بدن براى اصلاح دنيا به منظور كمال بهرهگيرى از بهرههاى دنياست. (71)
آن گاه چنين افزوده است: «تمام ميل و رغبتهاى آدمى به دنيا نكوهيده نيست؛ زيرا آن
چه همراه انسان در دنيا بوده و ميوه آن - كه عبارت است از علم سودمند و عمل صالح -
در آخرت باقى مىماند، در حقيقت جزء آخرت است نه دنيا، و اگر به آنها دنيا گفته
شده به خاطر نزديكى آن به دنياست. [و دنيا از ريشه دنو به معناى قرب است]». (72)
آن گاه در سخنى بلند و پرمحتوا دنياى مذموم و نكوهيده را اين چنين تعريف كرده
است: «فالدنيا المذمومة عبارة عن خط عاجل، لا يكون من اعمال الآخرة ولا وسيلة
اليها، و ما هو الا التلذذ بالمعاصى والتنعم بالمباحات الزائدة على قدر الضرورة فى
تحصيل العلم والعمل؛ پس دنياى نكوهيده عبارت است از بهره عاجل، كه نه جزء كارهاى
آخرتى باشد و نه راهى به سوى آن به شمار آيد، و تنها لذت بردن از گناهان و بهره
جستن از مباحاتى باشد كه از ميزان ضرورت در تحصيل علم و عمل فزونتر است». (73)
بدين ترتيب بر اساس قاعده: «تعرف الاشياء باضدادها» مفهوم زهد نيز روشن مىگردد.
زهد در نگاه مرحوم نراقى چنين مفهومى دارد: «ضدحب دنيا و اشتياق بر آن زهد است و
زهد آن است كه انسان با قلبش طالب دنيا نباشد و با اعضايش آن را ترك كند مگر به
اندازه ضرورت بدن، و به عبارت ديگر زهد اعراض از متاع و لذتهاى خوش دنيا از قبيل
اموال، منصبها و تمام آن چيزى است كه با مرگ نابود مىگردد. و به بيان ديگر روى
گردانى از دنيا و به هدف رويكرد به آخرت يا روى گردانى از غير خدا با رويكرد به خود
خداست كه درجه عالى زهد است». (74)
به رغم تلاش مؤلف جامع السعادات در تبيين محدوده و مرزهاى مفاهيم اخلاقى، در
برخى از موارد بر دشوارى اين امر و مشخص ساختن فضيلت از رذيلت پاى مىفشارد. به
عنوان مثال در بحث غنا و فقر و تطبيق آنها نسبتبه يكديگر سه مورد را برمى شمارد
كه معتقد است ترجيح ميان فقر و غنا در هر يك از آنها دشوار و جاى ترديد و تامل
است. (75)
6. اخلاق و رابطه آن با عرفان
گذشته از آن كه اخلاق اسلامى بر اساس آن چه در عموم كتابهاى اخلاق نظرى آمده مبتنى
بر فلسفه اخلاق ارسطويى است، عموما از مايههاى عرفانى بهره گرفته است؛ به گونهاى
كه تمييز ميان اخلاق و عرفان تا حد زيادى دشوار است؛ زيرا عرفان تهذيب نفس را تا
مرحله رسيدن به فناى الهى با پيشنهاد مراحلى براى سالك مورد توجه قرار داده است. و
اخلاق نظرى نيز پيراستن باطن آدمى از رذايل و تحلى به فضايل اخلاقى تا آخرين مرحله
آن را دنبال مىكند. نوع مباحث و نگرشهاى حاكم بر علم اخلاق نيز اين تداخل را
تشديد كرده است. در حالى كه كنكاش عميق در زمينه اخلاق اسلامى، يعنى اخلاقى كه از
دل آيات و روايات استخراج مىشود و عرفان مصطلح به خوبى نشان مىدهد كه ميان آنها
انطباق كامل نيست. گرچه عرفان اسلامى كوشيده است صف خود را از تصوف جدا سازد و
عارفان مسلمان گاه تا سرحد تفسيق و احيانا تكفير برخى از صوفيه پيش رفتهاند، با
اين حال در عرفان آموزههايى انعكاس يافته كه تطبيق آن با آموزههاى وحيانى يا
امكان ندارد و يا بسيار دشوار است.
نگارنده با مطالعه در كتاب جامع السعادات كوشيده است اين امر را دنبال كند كه مرحوم
نراقى تا چه اندازه پاىبند مبانى عرفانى يا مبانى اخلاق وحيانى - برخاسته از كتاب
و سنت - است؟
و آن چه به نظر رسيده آن است كه گرايش ايشان به عرفان نظرى مصطلح، قابل ملاحظه بلكه
غالب است، با اين حال در برخى از موارد مبانى آن را با استفاده از كتاب و سنتبه
نقد كشيده و بر مبانى وحيانى، پيشانى تسليم ساييده است.
ايشان در راستاى توصيه به اعتدال و ميانه روى در تمام كارها چنين آورده است: «در
علوم ميان علوم باطنى عقلى و علوم ظاهرى شرعى ميانه رو باش، و از آن دسته نباش كه
انديشههاى فرد را تنها بر ظواهر آيات محدود كرده و حقائق بينات را نشناختند و
عالمان حقيقى را نكوهش كرده و آنان را به الحاد و زندقه منسوب مىكنند، و از آن
دسته نيز نباش كه تمام عمر خود را در فضول و زياده گويىهاى يونانيان صرف كرده و آن
چه صاحب وحى و قرآن آورده را رها كردند، كه عالمان شريعت [فقهاء] را نكوهش كرده و
آنان را كج فهم معرفى مىكنند، اما براى خود هوش و زيركى قائلاند و وارثان
پيامبران را جاهل و بطال مىدانند. پس در عقليات ميان راههاى عقلاء ميانه رو باش و
به صرف تقليد يا تعصب بر يكى از آنها جمود پيدا نكن، پس ميان فلسفه و كلام و اشراق
و عرفان راه ميانه را بپوى، و ميان استدلال و تصفيه نفس با عبادت و رياضت جمع كن،
پس متكلم صرف نباش كه جز عدل چيزى نمىداند و مشايى محض نباش كه دين را ضايع و مهمل
گذاشته، و صوفى نباش كه با ادعاى مشاهده و رؤيتبدون بينه و برهان خود را راحت
كردهاند». (76)
عباراتى هم چون: «.. الذين صرفوا اعمارهم فى فضول اهل يونان و هجروا ما جاء به حامل
الوحى والفرقان» و «ولامتصوفا استراح بدعوى المشاهدة والعيان من دون بينة و
برهان...» و «لا مشائيا محضا اضاع الدين واهمل» بسيار قابل توجه است. از اين
عبارتها كاملا هويدا است كه مرحوم نراقى به هيچ يك از نحلههاى فكرى كلام، فلسفه و
عرفان دل نسپرده و آنها را به تنهايى رساننده به مقصود ندانسته، بلكه با
كاستىهايى مواجه مىبيند.
هم چنين در مبحث نيت مدعاى اغلب عارفان را به نقد كشيده است؛ چه، آن چه از عارفان
نقل شده آن است كه عبادت به طمع بهشتيا از روى خوف از آتش جهنم محكوم به بطلان و
مصداق شرك است. و تنها عبادت مقبول و توحيدى، عبادت كسانى است كه خداوند را از روى
شايستگى خداوند و شكر نعمت هايش عبادت مىكنند.
يكى از بزرگان معاصر پس از نقل روايت امام صادق عليه السلام كه در آن عبادت
كنندگان به سه دسته تقسيم شدهاند، چنين آورده است: «در اثر تامل و دقت واضح خواهد
شد كه عبادت دو دسته اول [كسانى كه از ترس جهنم يا طمع بهشت عبادت مىكنند] به
حقيقت صحيح نيست، زيرا عبادت آنها به خدا و براى خدا نبوده و مرجع عبادت آنها خود
پرستى است... بر اين اساس دو دسته اول خدا را در منظور خود سهيم و شريك مىدانند و
در عين خدا پرستى نيز از خود پرستى دستباز نمىدارند و فعل خود را در عبادات براى
هر دو منظور به جا مىآورند و اين همان شرك است. و در حقيقت اين دو گروه مشرك به
خداى متعال مىباشند كه به نص قرآن براى آن آمرزشى نيست: «ان الله لا يغفر ان يشرك
به ويغفر ما دون ذ لك لمن يشاء». (77)
شرك دانستن عبادت اين دو دسته كه اتفاقا عبادت عموم مردم را در بر مىگيرد و بيرون
داشتن آن از مغفرت الهى، ادعاى پر مخاطرهاى است كه تبعات ناصواب فراوانى دارد. و
حداقل آن اين است كه عموم مردم بلكه نود و هشت درصد عابدان خواهند گفت ما كه توان
عبادت دسته سوم [عبادت احرار] را نداريم و عبادت ما شرك است پس چرا خدا را عبادت
كنيم؟!
چنان كه رويكرد قشرى و ظاهرى به آيات و روايات را كه در عامه در ميان حشويه و در
خاصه در ميان اخباريان راه يافته نيز به معناى محروميت از معارف حقيقى وحيانى
مىداند.
رويكرد عارفانه در مباحثى از كتاب جامع السعادات همچون تجلى الهى در مبحث رؤيت،
سريان محبت الهى در تمام اجزاء هستى، نقش نگرش وحدت وجودى در درمان رذايل اخلاقىاى
همچون حسادت و... كاملامشهود است.
گفتار نراقى در نقش نگرش وحدت وجودى در درمان حسادت چنين است: «بارى، كسى كه دلش
به معرفت پروردگارش روشن شده و خانه وجودش به نور محبت و انس الهى فروغ گرفته و به
سان مست واله در محبت الهى غرق است و ارتباط خاص ميان علت و معلول و اتحاد ميان
خالق و مخلوق را دريافته و... كارش بدان جا مىرسد كه ديگر به جزئيات كار مردم
توجهى ندارد، بلكه به همگان با يك چشم كه چشم رحمت است مىنگرد». (78)
با اين حال در برخى ديگر از موارد به نقد مبانى عرفان بر مىخوريم: به عنوان
نمونه در بحث گرسنگى به عنوان يكى از فضايل اخلاقى و بيان مرز مشروع آن چنين آورده
است: «ثم للعرفاء ترغيبات على الجوع وتصريحات على كثرة فوائده، و على توقف كشف
الاسرار الالهيه والوصول الى المراتب العظيمة عليه. ولهم حكايات فى امكان الصبر
عليه، و على عدم الاكل شهرا او شهرين او سنة و نقلوا حصوله عن بعضهم وهذا امر وراء
ما وردت به السنة وكانتبه عموم الامة؛ عارفان به گرسنگى تشويقها و به فايدههاى
زياد آن تصريحاتى دارند. چنان كه گفتهاند: كشف اسرار الهى و رسيدن به مراتب عظيم
آن بر گرسنگى منوط است. و درباره امكان صبر بر گرسنگى و نخوردن در طول يك يا دو ماه
يا سال، حكاياتى دارند و آنها را به برخى از عارفان نسبت دادهاند، و اين امر،
امرى است وراى آن چه در سنت آمده است و عموم امت مخاطب به آن است». (79)
مرحوم نراقى به خوبى به ناصواب بودن اين نگرش پى برده و آن را به نقد كشيده است.
ايشان معتقد است كه «معناى اخلاص در عبادت آن است كه آن را با شائبههاى دنيايى يا
لذتهاى زودگذر نفسانى هم چون ستايش مردم و دستيابى به مال... نياميزد، و پيدا است
كه خواهان بهشتبودن و خلاصى از آتشى كه در آخرت وعده داده شده با اخلاص منافات
ندارد». (80)
مرحوم نراقى براى ادعاى خود سه دليل آورده است:
1. منافات اخلاص با چنين نياتى مستلزم آن است كه تمام وعدههاى الهى در باره بهشت و
هشدارها درباره آتش جهنم كه در آيات و روايات بى شمارى آمده لغو باشد.
2. بالاخره بنده ضعيفى كه براى نفس خود مالكيت و قدرتى نمىبيند چگونه مىتواند از
جلب منفعتيا دفع ضرر از خود از كمك خداى خود بى نياز باشد؟!
3. استناد به سياق روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام دليل سوم ايشان را تشكيل
مىدهد. در اين روايت در پايان تقسيم سه گانه و ذكر عبادت احرار آمده است: «وهى
افضل العبادة» مرحوم نراقى مىنويسد: «اين فقره دلالت مىكند كه عبادت دو دسته نخست
فراتر از صحيح بودن داراى فضيلت نيز هست؛ زيرا اقتضاى ساختار كلمه «افضل» كه افعل
تفضيل است آن است كه بقيه موارد از فضيلتبرخوردار باشد».
آن گاه آورده است: «به سخن كسى كه معتقد استبا قصد ثواب يا خلاص از عقاب باطل
است و گمان مىكند كه اين قصد با اخلاصى كه اراده وجه الله است منافات دارد و معناى
چنين قصدى جلب منفعتيا دفع ضرر از نفس است، اعتنا نكن؛ زيرا اين گفتار كسى است كه
به حقايق تكاليف و مراتب مردم در آنها بلكه به معنا و حقيقت نيت آگاهى ندارد». (81)
با اين نمونهها تا حدى موضع مرحوم نراقى در برخورد با مبانى عرفانى روشن مىگردد.