علم اخلاق اسلامى
ترجمه كتاب جامع السعادات
جلد اول

تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى


فصل 20: (تكبر بر خدا و بر مردم)
تكبر گاه نسبت‏به خداست، مثل تكبر نمرود و فرعون، و سبب آن طغيان و جهل محض است، و اين زشت‏ترين انواع كبر است، و بزرگترين افراد كفر به شمار مى‏رود، و از اين رو در ذم آن آيات مكرر آمده است، مانند اين آيه شريفه:

«ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين‏»

(غافر، 60)

«آنان كه از بندگى و پرستش من بزرگى كنند به خوارى به جهنم وارد خواهند شد.»

و آيه شريفه:

«و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فيحشرهم اليه جميعا.»

(نساء، 172)

«و هر كه از بندگى و پرستش خدا ابا ورزد و بزرگى كند همه را در پيشگاه خويش محشور خواهد كرد.»

و آيه شريفه:

«ثم لننزعن من كل شيعة ايهم اشد على الرحمن عتيا» (مريم، 69)

«آنگاه از هر گروه هر كدام به خداى رحمان گردنكش‏تر است جدا مى‏كنيم.»

و آيه شريفه:

«فالذين لا يؤمنون بالآخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون‏»

(نحل، 23)

«آنان كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان به انكار خو كرده و بزرگى فروشانند.»

تكبر گاهى نسبت‏به پيامبران و فرستادگان الهى است‏به اين نحو كه خود را بالاتر داند كه از ايشان اطاعت و انقياد كند، مثل كسانى كه مى‏گفتند:

«اهولاء من الله عليهم من بيننا»

(انعام، 53)

«آيا اينانند كه خدا از ميان ما برايشان منت نهاده (و موهبت پيامبرى داده) !»

و مى‏گفتند:

«انؤمن لبشرين مثلنا» (مؤمنون، 47)

«آيا به دو انسان (موسى و هارون) مانند خود ايمان بياوريم.»

«ان انتم الا بشر مثلنا» (ابراهيم، 10)

«شما جز آدميانى مثل ما نيستيد.»

«و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون‏» (مؤمنون، 34)

«و اگر مطيع بشرى مانند خود شويد زيانكار خواهيد بود.»

و مى‏گفتند:

«لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا» (فرقان 21)

«چرا فرشتگان به ما نازل نمى‏شوند يا پروردگار خويش را نمى‏بينيم، همانا خود را بزرگ شمردند و سخت گردنكشى كردند.»

اين نوع تكبر در بدى و زشتى نزديك است‏به تكبر درباره خدا، اگر چه فروتر از آن است.

و گاه تكبر درباره بندگان خداست كه خود را بزرگ ببيند و آنان را كوچك شمارد.اين گونه تكبر اگر چه در بدى و زشتى از دو قسم اول كمتر است، لكن از اين جهت كه به مخالفت‏با خداى سبحان منجر مى‏شود از مهلكات بزرگ است، زيرا متكبر وقتى حق را از كسى مى‏شنود از قبول آن استنكاف مى‏كند و با انكار خود نفرت و اكراه نشان مى‏دهد، و نيز از اين رو كه عزت و عظمت و برترى مختص ذات خداوند على اعلى است.پس هر بنده‏اى كه تكبر نمايد در صفتى از صفات خدا با او ستيزه كرده است، و لذا خداى سبحان مى‏فرمايد: «عظمت زيرپوش من و كبريا روپوش من است، و هر كس با من در اين دو منازعه كند او را درهم خواهم شكست. »

فصل 21: (درجات كبر)
كبر سه درجه دارد:

اول - آن است كه در دل او جايگير باشد و خود را بهتر و برتر از ديگران بيند و آن را در كردار و رفتار خود ظاهر كند: مثلا در مجالس بالاتر نشيند و خود را بر امثال و اقران خود مقدم دارد و روى از آنان بگرداند و ترش كند و چين بر جبهه افكند.و در گفتار خود نيز به اين كه: مثلا كسى را كه در تعظيم او كوتاهى كند بر او انكار نمايد و اظهار فخر و مباهات كند و خود را بستايد، و در علم و عمل در صدد غلبه بر ديگران باشد.و اين درجه بدترين و زشت‏ترين درجات است، زيرا درخت كبر در دل صاحبش ريشه دوانيده و شاخ و برگش بلند شده و همه اعضا و جوارح او را فرا گرفته است.

دوم - مانند اول است، جز اينكه به زبان نياورد، و اين كمتر و خفيفتر از درجه اول است زيرا شاخه‏هايش كمتر است.

سوم - اينكه كبر در دل او جايگير شده باشد به طورى كه خود را بالاتر داند اما در ظاهر به تواضع و فروتنى مى‏كوشد و در كردار و گفتار چنان مى‏نمايد كه ديگران را برتر از خود مى‏بيند.چنين شخصى اگر چه درخت كبر در دلش ريشه دوانيده اما شاخ و برگ آن را بكلى قطع كرده است.پس اگر به واسطه صفت كبر بر خود خشمگين باشد و در صدد ريشه كن كردن آن برآيد، هر چند به آسانى و به سرعت نتواند آن را برطرف سازد، زيرا نفس گهگاه بدون اختيار بدان ميل مى‏كند، و لكن از اين جهت كه در مقام مجاهده براى دفع آن است‏شايد چندان گناهى بر او نباشد، و خداوند به مقتضاى وعده خود (53) توفيق وصول به مطلوب (اصلاح نفس و ازاله كبر) به او كرامت فرمايد.

فصل 22: (علاج كبر از راه علم و عمل)
چگونگى درمان كبر مانند معالجه عجب دو گونه است: اجمالى و تفصيلى، زيرا كبر معنى عجب - يعنى بزرگ شمردن خود - را در بر دارد و عجب منشا

كبر است.پس آنچه در علاج مطلق عجب ذكر كرديم درمان مطلق كبر نيز خواهد بود.اما انگيزه‏هاى كبر و عجب عينا يكى است، و بنابراين آنچه براى معالجه عجب با توجه به انگيزه‏هاى مذكور ياد شد ميان هر دو مشترك است.

از معالجات ويژه كبر اين است كه آيات و اخبارى را كه در مذمت آن وارد شده و همچنين آنچه را كه در مدح ضد آن - يعنى تواضع - رسيده (چنانكه خواهد آمد) هميشه به ياد داشته باشد.

از آنجا كه كبر مشتمل بر چيزى زائد بر عجب است - يعنى خود را برتر از ديگران ديدن - سزاوار است كه بداند كه حكم به برترى خود نسبت‏به ديگران چيزى نيست مگر نهايت جهل و سفاهت.زيرا ممكن است در ديگرى اخلاق كريمه‏اى به طور پنهانى وجود داشته باشد كه نجات بخش اوست، ولى در وى صفات زشت و ناپسندى وجود داشته باشد كه هلاك كننده اوست.و انسان بصير چگونه جرات مى‏كند كه خود را بر ديگرى ترجيح دهد، با اينكه اولا سرانجام كار بر او مبهم است و ثانيا اخلاق درونى ديگران بر او پنهان و پوشيده است و ثالثا همگان در انتساب به خداى تعالى و در صدور و تراوش از سرچشمه فيض او و در معلوليت و مخلوقيت نسبت‏به او يكسان و مشتركند.

بنابراين كسى كه به خطر پايان كار آگاه باشد و بستگى نجات و هلاك را به باطنها بداند براى خويشتن مزيتى بر ديگرى نمى‏بيند، و كسى كه هر يك از افراد موجودات را اثرى از آثار ذات خداوند و پرتوى از انوار صفات او بلكه تراوشى از تراوشات جود و فضل او و قطره‏اى از درياى فيض وجود او مى‏شناسد، به هيچ كس به نظر بدى و دشمنى نمى‏گرد، بلكه همه را با ديده نيكى و دوستى مشاهده مى‏كند.

اشكال و حل آن
اگر گفته شود: چگونه خوب و پسنديده است كه عالم پارساى پرهيزكار براى جاهل فاسق تواضع كند و او را بهتر از خود ببيند، با اينكه جهل و فسق او آشكار است، و به اتصاف خويش به علم و پارسائى و خالى بودنش از جهل و فسق يقين دارد؟ و چگونه رواست كه فاسق گمراه كافرى را دوست‏بدارد و براى او فروتنى كند و با او دشمن نباشد، و حال آنكه خدا او را دشمن دارد و او مامور است كه با وى دشمنى نمايد، و جمع بين دوستى و تواضع و دشمنى و بغض جمع بين نقيضين است؟

پاسخ ما از اشكال اول اين است كه حقيقت تواضع به اين معنى است كه آدمى براى خود مزيت واقعى و برترى حقيقى بر ديگران قائل نباشد، نه اينكه براى خود در هيچ چيز مزيتى بر ديگرى نبيند يعنى در صفتى كه يقين دارد خويشتن متصف به آن است و ديگرى متصف به آن نيست، مانند علم و عبادت و سخاوت و عدالت و اجتناب از اموال حرام و...زيرا داناى به علمى ممكن يست‏خود را عالم نداند يا عامى نادان را عالم بداند.

لكن مزيت واقعى و خير و بهترى نفس الامرى همانا تقرب به خدا و وصول به سعادت جاودانى است، و شكى نيست كه اينها به مجرد تعلم بعضى از علوم و مواظبت‏بر بعضى از عبادات يا مانند اينها از صفات پسنديده حاصل نمى‏شود بلكه مناط حسن خاتمه و سرانجام نيك است.و اين امرى است مبهم و نامعلوم، زيرا عواقب امور از بندگان پوشيده و پنهان است.و ممكن است كافر مسلمان شود و با ايمان از دنيا برود و اين عالم پارسا گمراه گردد و پايان كارش به كفر انجامد.

بنابراين هر بنده‏اى اگر كسى را ظاهرا بدتر از خود ببيند بايد با خود بگويد:

شايد اين نجات يابد و من هلاك شوم، پس او را در واقع از خود بدتر نداند و از عاقبت كار ترسان باشد.و نيز بگويد: شايد خوبى اين نهفته و باطنى باشد به اين معنى كه در او خلق كريمى باشد بين او و خدا، و خدا او را مورد رحمت قرار دهد و عاقبت كارش با توبه و اعمال نيك پايان يابد، ولى نيكى من ظاهرى است كه ايمن از آفاتى كه آن را نابود كند نيست.و بالجمله: ملاحظه خاتمه و سابقه و فهميدن اينكه كمال در قرب به خدا و سعادت اخروى است نه به اعمال ظاهرى در دنيا، موجب نفى كبر و پديد آمدن تواضع براى هر كسى است.

و پاسخ اشكال دوم اين است كه دوستى و محبت‏سزاوار است كه براى نسبت‏شريف مذكور (يعنى اينكه مخلوق خداست) باشد و تواضع براى ملاحظه عاقبت كار، و بغض و غضب نسبت‏به او براى كفر و فسقى است كه از او ظاهر شده است.پس منافاتى نيست ميان خشم براى خدا به جهت معصيتى كه از يكى از بندگان او صادر شده و ميان بزرگى نكردن بر او.زيرا خشم تو فقط براى خداست نه براى خود، و خدا بهنگام ديدن معاصى امر به غضب فرموده است.و تواضع و كبر نكردن نسبت‏به خود تست، كه خود را نجات يافته و رستگار و او را، در همان حال كه براى امر خدا مورد خشم قرار داده‏اى، از اهل شقاوت و هلاكت ندانى.بلكه ترس بر خود به سبب گناهان پنهانى كه از تو صادر شده بيش از ترس بر آن شخص، با جهلى كه به پايان كار دارى، باشد.پس لازمه غضب و بغض براى خدا بر كسى اين نيست كه قدر خود را برتر از او بدانى و تكبر كنى.

مثال: اگر بزرگى را فرزندى و غلامى باشد، و غلام را بر فرزند خود بگمارد كه مراقب او باشد و وقتى خلافى از او سرزد تاديبش كند، و هر گاه از او چيزى كه در خور او نيست صادر شد بر او خشم گيرد، اگر غلام مطيع و دوستدار مولاى خود باشد بايد براى اطاعت از امر آقاى خود وقتى كار بدى از فرزندش سر زد او را ادب كند اما چون فرزند آقاى اوست او را دوست دارد و تكبر نمى‏كند بلكه تواضع و فروتنى مى‏نمايد، و قدر فرزند را پيش مولى برتر از خويش مى‏بيند زيرا فرزند به هر حال از غلام عزيزتر است.


دنباله
(درمان عملى كبر)
آنچه براى معالجه كبر ذكر كرديم علاج علمى بود، و اما درمان عملى اين است كه براى خدا و خلق همواره فروتنى كند و بر رفتار و اخلاق متواضعان مداومت نمايد و خود را چندان بر اين شيوه وا دارد تا ريشه‏ها و شاخه‏هاى درخت كبر از دلش كنده و قطع شود و تواضع ملكه او گردد.براى ريشه كنى درخت كبر و حصول ملكه تواضع بايد به آزمايش و امتحان دست‏بزند تا اينكه به تواضع خود مطمئن شود.زيرا نفس آدمى گاهى ادعاى خالى بودن از كبر را مى‏كند ولى چون آن واقعه پيش آيد و گاه امتحان رسد به طبع خود باز مى‏گردد و معلوم مى‏شود كه اين بيمارى در او وجود دارد.اين آزمايشها و علاماتى كه آدمى به آنها حالت نفس خود را از كبر و تواضع باز مى‏شناسد عبارتند از:

اول - با امثال و اقران خود در بعضى از مسائل به گفتگو پردازد، و چون حقى از زبان آنان شنيد اگر با مسرت و رضايت آن را پذيرفت و به آن اعتراف كرد و از ايشان سپاسگزارى نمود كه او را به نادانى و غفلتش آگاه ساختند، اين علامت تواضع است، و اگر قبول حق و اعتراف به آن بر او گران باشد و از اينكه ديگرى حق را گفته اظهار خرمى و شادمانى نكند اين دليل است‏بر اينكه كبر در او باقى است و بايد از دو راه علم و عمل در معالجه آن بكوشد:

راه علم اين است كه بدى عاقبت و پستى و خباثت نفس را از اينكه قبول حق بر او گران است متذكر شود.و راه عمل اين است كه خود را با هر زحمتى به اعتراف به حق و سپاسگزارى از گوينده آن وادار سازد، و به عجز و قصور خود اعتراف كند و به گوينده حق بگويد: آفرين بر هوش و فهم تو، مرا به حق ارشاد كردى، خدا جزاى خيرت دهد.پس چون چند مرتبه پى در پى بر اين روش مواظبت نمايد، اين حالت‏براى او طبيعى مى‏شود، و ديگر قبول حق بر او سنگين نخواهد بود و پذيرش آن گوارا خواهد شد.

و اگر قبول حق در حضور مردم بر او گران باشد، در اين حال كبر نخواهد داشت‏بلكه به بيمارى ريا مبتلاست، و بايد به معالجه ريا، به نحوى كه خواهد آمد، بپردازد.

دوم - اقران و امثال را در مجالس و محافل بر خود مقدم دارد و فروتر از آنان نشيند و در راه رفتن عقب همه راه رود، كه اگر چنين كارى بر او گران نباشد متواضع است و گرنه متكبر است و بايد با سختى و تكلف زيردست امثال خود بنشيند و عقب ايشان راه رود و از اين كار اظهار خرسندى و رضايت كند تا گرانى و سنگينى آن برطرف شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: «ان من التواضع ان يجلس الرجل دون شرفه‏» .

«از تواضع است كه آدمى در مكانى نشيند كه پائين‏تر از جا و مقام او باشد» .

و فرمود: «من التواضع ان ترضى بالمجلس دون المجلس، و ان تسلم على من تلقى، و ان تترك المراء و ان كنت محقا، و ان لا تحب ان تحمد على التقوى‏» .

«از تواضع است كه در نشستن به پائين مجلس راضى باشى، و به هر كه بر خورى سلام كنى، و مجادله را رها كنى، اگر چه حق با تو باشد، و دوست نداشته باشى كه ترا به تقوى بستايند.»

و بعضى از متكبران وقتى در صدر مجلس جايى نيابند در صف نعال و دم در مى‏نشينند، يا ميان خود و اقران فرومايگانى را قرار مى‏دهند و زير دست امثال خود نمى‏نشينند، و غرضشان از اين كار تحقير اقران است، يا وانمود كردن كه ترك مجلس و دم در نشستن از جهت فضيلت اوست.اين نوع كبر شديدترين انواع تكبر است.

سوم - دعوت فقير بينوا را اجابت كند، و به دنبال حاجت دوستان و نزديكان به كوى و بازار برود، و نياز آنان و نياز خود را به خانه آورد.اگر اين كارها در خلوت و در نظر مردم بر او گران نباشد در او كبر و ريائى نيست.و اگر در هر دو حال گران باشد كبر و ريا در او هست.و اگر در خلوت گران نباشد و در حضور مردم گران باشد ريا دارد ولى كبر ندارد.

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «برداشتن و بردن چيزى به خانه براى رفع نياز خانواده از كمال مرد چيزى نمى‏كاهد»

و روايت است كه: «روزى آن حضرت يك درهم گوشت‏خريد و بر دستمال (يا گوشه رداى) خويش گرفته به خانه مى‏برد، شخصى عرض كرد: يا امير المؤمنين به من ده تا بياورم.فرمود: نه! پدر خانواده به بردن آن سزاوارتر است.»

و روايت‏شده كه: «امام صادق عليه السلام مردى از اهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانواده‏اش خريده و با خود مى‏برد.چون آن مرد امام را ديد خجالت كشيد، حضرت به او فرمود: براى خانواده‏ات خريد كرده‏اى و به خانه مى‏برى، به خدا اگر اهل مدينه نبودند (كه خرده‏گيرى كنند) دوست داشتم براى خانواده‏ام خريد كنم و آن را خود به خانه برم‏» .

چهارم - اينكه پوشيدن جامه‏هاى سبك و درشت و كهنه بر او گران نباشد، كه در اين صورت كبر و ريا در او نيست و گرنه متكبر يا رياكار است.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر كه خود شترش را ببندد و لباس پشمينه بپوشد از كبر عارى و پاك است‏»

و فرمود: «من بنده‏اى هستم كه روى خاك مى‏نشينم و غذا مى‏خورم، و لباس درشت مى‏پوشم و شتر را مى‏بندم و انگشتان خود را مى‏ليسم، و چون بنده مملوكى مرا بخواند دعوت مى‏كنم، پس هر كه روش مرا ترك كند از من نيست‏» .

به سلمان گفتند: چرا لباس نو نمى‏پوشى؟ گفت: «من بنده‏اى هستم، هر گاه از بندگى آزاد شدم لباس نو خواهم پوشيد» - مراد او آزادى در آخرت (از عذاب الهى) بود.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «جامه كم قيمت و پست پوشيدن از ايمان است‏»

و امير مؤمنان عليه السلام جامه‏اى پر وصله به تن داشت.بعضى از ياران به او عتاب كردند، فرمود: «مؤمن در اين كار به من اقتدا مى‏كند، و به اين وسيله دل خاشع و متواضع مى‏شود» .

پنجم - آنكه با خدمتكاران و مستضعفان در يك سفره طعام خورد، كه اگر بر او سخت و گران نباشد متواضع است و گرنه متكبر است.شخصى از اهل بلخ روايت مى‏كند كه: «من با حضرت رضا عليه السلام در سفر خراسان همراه بودم، روزى مرا به غذا دعوت فرمود، آنگاه حضرت خادمان و غلامان سياه و غيره را بر سفره جمع كرد.من عرض كردم: فدايت‏شوم! اگر براى اينها سفره جدا قرار دهى بهتر است.فرمود: خداى همه يكى، دين يكى، پدر يكى، مادر يكى، و پاداش و جزاى هر كس به اعمال اوست‏» .

امتحانات و آزمايشهاى كبر منحصر به آنچه ذكر شد نيست‏بلكه آثار آن بسيار است مانند: اينكه دوست دارد كه كسى پيش او بايستد.

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «من اراد ان ينظر الى رجل من اهل النار فلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيام‏» .

«هر كه خواهد مردى از اهل جهنم را ببيند به كسى نگاه كند كه نشسته و در برابر او عده‏اى ايستاده‏اند»

يكى از صحابه نقل كرده است كه: «نزد اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هيچ كس عزيزتر و محبوبتر از او نبود، و چون نشسته بودند و حضرت وارد مى‏شد از جاى خود بر نمى‏خاستند، زيرا مى‏دانستند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از آن كراهت دارد» .

ديگر اينكه دوست دارد كه به دنبال او راه بيفتند.روايت است كه «آدمى وقتى كسى در عقب او راه مى‏رود از خدا دور مى‏شود»

و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى با اصحاب خويش راه مى‏پيمود اصحاب را پيش مى‏انداخت و خود در ميان آنان راه مى‏رفت.

ديگر اينكه بر او گران است كه به خانه بعضى از اشخاص برود، هر چند اين ديدار فايده دينى داشته باشد، و نيز از همنشينى با فقرا و معلولان و بيماران مضايقه مى‏كند.

روايت است كه مردى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد كه آبله بر آورده و آبله او چرك برداشته بود، و آن حضرت با اصحاب مشغول خوردن بودند.آن شخص پهلوى هر كس نشست وى از كنارش برخاست.حضرت صلى الله عليه و آله و سلم او را كنار خود نشانيد.

روزى آن حضرت با جمعى از اصحاب به غذا خوردن مشغول بودند، مردى وارد شد كه بيمارى مزمنى داشت و مردم از او متنفر بودند حضرت او را پهلوى خود نشانيد و به او فرمود: «بخور»

يكى از قريش از او نفرت و اشمئزاز نمود، و خود وى پيش از مرگ به همين بيمارى مبتلا گشت.

حضرت سجاد عليه السلام در حالى كه سوار بر الاغش بود گذرش بر جذاميانى كه مشغول خوردن صبحانه بودند افتاد.امام عليه السلام را به صبحانه دعوت كردند.

فرمود: «اگر روزه‏دار نبودم مى‏پذيرفتم‏» و چون به منزل رسيد، دستور فرمود غذائى خوب و لذيذ بسازند، آنگاه براى صبحانه از آنها دعوت كرد و خود هم با آنها صبحانه خورد...و به همين قياس امتحانات ديگرى هست.

رفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جامع جميع علامات آزمايش تواضع و خالى از همه افعال و حركات كبر بود، و سزاوار است كه همه مؤمنان به او اقتدا كنند.

ابو سعيد خدرى روايت مى‏كند كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خود ستور و شتر را علف مى‏داد، و شتر را مى‏بست، و خانه را مى‏روفت، و گوسفند را مى‏دوشيد، و نعلين را پينه مى‏كرد، و جامه را وصله مى‏زد، و با خدمتكار خويش غذا مى‏خورد، و چون خادم از دستاس كردن خسته مى‏شد او را يارى مى‏داد، و از بازار چيزى مى‏خريد و به دست‏يا به گوشه جامه خويش مى‏گرفت و به خانه مى‏آورد.با درويش و توانگر و خرد و بزرگ دست فرا مى‏داد و به هر كسى از نمازگزاران كه مى‏رسيد، كوچك و بزرگ و سياه و سفيد و آزاد و بنده، ابتدا به سلام مى‏كرد.جامه خانه و بيرون او يكى بود.هر ژوليده و غبار آلوده كه او را به دعوت مى‏خواند از اجابت آن شرمگين نبود و آنچه را كه به آن دعوت مى‏كردند حقير نمى‏شمرد اگر چه بجز خرماى پوسيده چيزى نبود.صبحانه را براى شام و شام را براى صبح نمى‏گذاشت.كم خرج، خوش خلق و نرمخو و كريم الطبع و نيكو معاشرت و گشاده‏رو و متبسم بود بى‏خنده، و اندوهناك بود بى‏تروشروئى.در امر دين محكم و استوار بود بى‏درشتى.متواضع بود بى‏مذلت و خوارى، سخى بود بى‏اسراف، به همه خويشان مهربان و با همه مسلمانان و اهل ذمه نزديك بود.دل او رقيق و نازك بود، پيوسته سر به پيش افكنده، هرگز چندان نمى‏خورد كه تخمه كند، و هيچگاه دست طمع به چيزى دراز نمى‏كرد» .

امام رضا عليه السلام فرمود: «التواضع ان تعطى الناس ما تحب ان تعطاه‏» .

«تواضع اين است كه به مردم آنچه را مى‏خواهى به تو دهند بدهى (يا با مردم چنان رفتار كنى كه مى‏خواهى با تو رفتار كنند)» .

و از آن حضرت از حقيقت تواضع كه اگر كسى آن را رعايت كند متواضع خواهد بود پرسيدند، فرمود:

«التواضع درجات: منها ان يعرف المرء قدر نفسه فينزلها منزلتها بقلب سليم، لا يحب ان ياتى الى احد الا مثل ما يؤتى اليه، ان راى سيئة دراها بالحسنة، كاظم الغيظ عاف عن الناس، و الله يحب المحسنين‏» .

«تواضع را درجاتى است: يكى از آنها اين است كه انسان قدر خود را بشناسد و با قلبى سليم خود را در جايگاه شايسته خود قرار دهد، و با هيچ كس رفتارى نكند كه دوست ندارد با او مثل آن رفتار كنند، اگر از كسى بدى ديد آن را با نيكى رفع كند، خشم خويش فرو خورد و از مردم بگذرد، و خدا نيكوكاران را دوست دارد» .