علم اخلاق اسلامى
ترجمه كتاب جامع السعادات
جلد اول

تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى


عجله و شتابكارى
عجله حالتى است در دل كه به مجرد خطور امرى در ذهن بى‏درنگ و بدون تاملى پيرامون آن به آن اقدام كند.و اين حالت از لوازم ضعف و كوچكى نفس و از درهاى بزرگ شيطان به دل آدمى است كه بسيارى از مردم را از اين راه به هلاكت افكنده است.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «العجلة من الشيطان، و التانى من الله‏» «شتابكارى از جانب شيطان است و تانى در كارها از جانب خداوند است‏» .و خداى تعالى به پيامبرش مى‏فرمايد:

«و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه‏» (طه، 114) «قرآن را پيش از آنكه وحى آن به تو برسد به شتاب مخواه‏» .

و روايت است كه: «چون عيسى عليه السلام متولد شد همه شياطين به پيش ابليس آمدند و گفتند: امروز همه بتها سرنگون گشته‏اند.ابليس گفت: البته حادثه‏اى واقع شده است، بايستيد تا جستجو كنيم، پس به پرواز آمد و همه جاى زمين را در نورديد، چيزى نيافت تا رسيد به جائى كه عيسى عليه السلام متولد شده بود.ديد ملائكه دور او را گرفته‏اند، به نزد لشكر خود بازگشت و گفت: ديشب پيغمبرى به دنيا آمده است.تاكنون هيچ زنى آبستن نشده و نزائيده مگر اينكه من نزد او حاضر بودم بجز اين شخص. پس اميد برگيريد از اينكه بعد از اين بتها پرستيده شوند، و لكن راه فرزندان آدم را به شتابكارى و سبكسارى بزنيد.» و اخبار در نكوهش عجله از حد شمار افزون است، و به همين جهت‏بعضى از علماء عامه به منع از شتاب كردن براى نماز جمعه در مورد كسى كه مى‏ترسد به آن نرسد فتوى داده‏اند.و سر اينكه از اين صفت اين اندازه مذمت‏شده اين است كه: كارها بايد از روى بصيرت و معرفت‏باشد، و اينها بستگى دارند به تامل و تانى، و شتابكارى مانع تامل است.و كسى كه در كارى عجله مى‏كند شيطان مكر و شر خود را به طورى كه آدم شتابزده نفهمد بر او مى‏افكند.و تجربه گواه است كه هر كارى كه بى‏تامل و با شتابزدگى از آدمى سرزده موجب پشيمانى و زيان و خسران بوده، و هر چه از روى تامل و تانى و درنگ انجام گرفته پشيمانى به دنبال نياورده، بلكه همواره مورد رضايت واقع شده.و در نكوهش اين صفت همين بس است كه هر عجول سبكى در چشم مردمان خوار و در دلها بى وقع و بى اعتبار است و كسى كه در كارها تامل مى‏كند مى‏داند كه باعث و سبب بزرگ در فروختن و معاوضه كردن آخرت و حيات جاويد به مزخرفات پست دنيا عجله و شتابكارى است.

بيان مطلب: شكى نيست كه بالاترين لذات براى نفس انسانى غلبه و برترى و استيلاست، كه اين از صفات پروردگار است و طبعا براى نفوس مجرد مطلوب است (25) .و سر اين آن است كه: هر معلولى از سنخ علت‏خودش است، و در صفات و آثار با آن متناسب است، و بالاترين ابتهاج و لذت او آن است كه متصف به كمالات علت‏خود گردد، و از اين رو گفته‏اند: «هر چيز كه از چيزى ديگر برآيد ممكن نيست كه از هر جهت عين او باشد و هم از هر جهت او نباشد، بلكه از جهتى اوست و از جهتى او نيست.» و اين است معنى كلام حكماى پيشين كه «هر ممكنى زوج تركيبى است‏» (26) .

و شكى نيست كه همه موجودات معلول واجب سبحانه و صادر از وجود محض و تراويده از فيض وجود او هستند، و او غايت همه و همه به سوى كمالات او در تكاپو و در طلبند.جز اينكه هر كسى كه در سلسله موجودات صادر از او به او نزديكتر است و واسطه بين او و مبدا اول كمتر است، مناسبتش با او تمامتر و شوقش به كمال او شديدتر است.و بى شك ذوات مجرده نوريه كه از عالم امر و مقتبس از چراغدان نور او و در سلسله صدور در نهايت قرب به او هستند، به اتصاف به صفتى از كمال او شوق شديد دارند.و نفس انسانى كه از آنها و از عالم امر است، چنانكه خداى تعالى مى‏فرمايد:

«قل الروح من امر ربى‏» (اسراء، 85) «بگو روح از امر پروردگار من است‏» .

در قرب به او، سبحانه و تعالى، مانند آنهاست، و به غايت‏شائق اتصاف به صفات و كمالات اوست كه از جمله غلبه و برترى و تسلط است، و اين طلب ناپسند و مذموم نيست، زيرا براى هر بنده‏اى شايسته است كه ملك و سلطنت‏بى‏پايان بخواهد، و سعادت دائمى زوال ناپذير و بقاء بدون فنا و عزت خالى از ذلت و امن بدون خوف و غناء بى‏فقر و كمال بى‏نقصان بجويد.و اينها همه از صفات خدائى است و خواستار آنها ناگزير طالب علو و عزت و كمال است.

اما آن رياست و استيلا كه مذموم است‏به سبب اشتباه و غلطى است كه براى نفس بر اثر فريب شيطان رانده شده از عالم امر پيش آمده، زيرا شيطان چون انسان را از عالم امر ديد حسد او را بر آن داشت كه در صدد اغواى انسان از راه عجله و شتابكارى برآيد، و در نظر او ملك و رياست فانى را كه آلوده به انواع دردها و رنجهاست‏به اين وسوسه كه نزديك و زودرس (عاجل) است جلوه و زينت داد و او را از ملك جاويد دائم كه هيچ كدورتى به آن نياميخته و از زوال و فنا بر كنار است‏به اين بهانه كه نسيه و در آينده (آجل) است‏باز داشت.

بيچاره فرزند آدم از آنجا كه عجول و شتابكار خلق شده به نقد و زودرس راغب است و وقتى شيطان مطرود از عالم امر نزد او آمد به عجله كه مقتضاى طبع آدمى است متوسل شد و او را به وسيله آنچه نقد و زودياب (عاجل) است فريب داد و دلش را از جهان آينده و ديرياب (آجل) برگرداند.و دنياى حاضر را در چشمش آراست، و با وعده غرور و آرزوى بيجا نسبت‏به آخرت او را فريفت.و انسان بيچاره به وعده غرور آميز او به طلب زيورهاى فناپذير دنيا مشغول شد، و سرورى و پادشاهى ابدى آخرت را رها كرد، و مسكين بخت‏برگشته فكر نكرد كه ملك و رياست دنيا برترى و سرورى حقيقى و كمال نيست، بلكه نقص است و انسان را از كمال حقيقى و رياست معنوى باز مى‏دارد.

مثال اين مطلب اين است كه: بى‏شك عشق و محبت صفت كمال است، و لكن وقتى كه بجا واقع شود، يعنى به محبوب شريف كه در ذات و صفات كامل است تعلق گيرد.بنابراين حب خداى سبحان شريفترين صفات كمال است، و حب جمادات و حيوانات ست‏بدترين رذائل نفسانى است.پس هر كه از حقايق امور ناآگاه باشد به واسطه غرور خود فريب مى‏خورد، و ملك عاجل فانى را بر سلطنت آجل باقى برمى‏گزيند.و اما كسى كه از باطن كار آگاه و توفيق ربانى با اوست‏به ريسمان شيطان و غرور خود به چاه نمى‏رود، و از عاجل روى مى‏گرداند و آجل را اختيار مى‏كند.

و چون آن ملعون دام مكر را در راه همه خلق گسترد، خداوند پيغمبران را فرستاد تا مردم را از اين خانه و ملك مجازى كه ريشه و دوامى ندارد به ملك و مملكت‏حقيقى كه زوال ناپذير است‏بخوانند، و در ميان آنها ندا كنند كه:

«يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ا رضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة فما متاع الحياة الدنيا فى الآخرة الا قليل‏» (توبه، 38) «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! شما را چه رسيده كه وقتى به شما گويند در راه خدا بيرون شويد به زمين سنگينى مى‏كنيد.مگر به زندگى دنيا به جاى آخرت دل خوش كرده‏ايد و حال آنكه متاع دنيا در [قبال] آخرت بسيار اندك است.» و كسانى را كه دنياى نقد فانى را بر آخرت جاويد برگزيده‏اند مورد سرزنش و نكوهش قرار دادند، چنانكه خداى سبحان مى‏فرمايد:

«ان هؤلاء يحبون العاجلة و يذرون وراءهم يوما ثقيلا» (دهر، 27) «اينان زودرس (دنيا) را دوست دارند و از پس خود روز سخت و گران را وا مى‏گذارند» .

و نيز مى‏فرمايد:

«كلا بل تحبون العاجلة، و تذرون الآخرة‏» (قيامت 20- 21) «اصلا شما (اين جهان] شتافته را دوست داريد، و آخرت را فرو مى‏گذاريد» .

پس غرض از فرستادن و برانگيختن انبياء جز براى دعوت مردم به جهان جاويد نيست، تا به سبب قرب به خداى تعالى تاج پادشاهى و سرورى بر سر نهند و به زندگى باقى كه فنا ندارد فايز گردند و عزتى كه ذلت در پى‏اش نيست و به شادى و سرورى كه پنهان است و كسى از آن آگاه نيست نائل شوند.ولى شيطان آنان را به شتاب مى‏اندازد و ايشان را به سرورى دنياى فانى مى‏خواند، چون مى‏داند كه آنچه سرورى دنيا مى‏نامند از هم و غم و نزاع و كدورت، كه آدمى را از ياد آخرت غافل مى‏كند، خالى نيست.زيرا دنيا و آخرت دو هو و هستند.بلكه از زهد و سبكبارى كه پادشاهى نقد است‏باز مى‏ماند، زيرا زهد يعنى مالك شهوت و غضب خود بودن.و اين دو به فرمان دين و اشاره ايمان منقاد مى‏شوند، و پادشاهى حقيقى همين است، و بدان وسيله آدمى آزاد مرد مى‏باشد. ولى با استيلاء شهوت بنده شكم و غريزه و ديگر اعضاء خود مى‏گردد و چون چهارپائى مسخر مى‏شود، و مملوكى كه زمام شهوت او را به هر جا كه بخواهد مى‏برد.چه مغرور است انسانى كه با اين بردگى پندارد كه پادشاه است و بنده خواهش نفس باشد و گمان كند خداوند است.آيا چنين كسى در دنيا جز نگون بختى و در آخرت جز نكبت زدگى و سرنگونى نصيبى خواهد داشت؟

بدين‏سان از آنچه گفته شد معلوم شد كه منشا خسران در دنيا و آخرت عجله و شتابكارى است.

و راه علاج آن اين است كه: آدمى فساد و سوء عاقبت آن را به ياد آورد، و سبكى و خوارى و ندامت و خسران آن را متذكر شود.آنگاه شرافت ضد آن يعنى وقار را كه خوى پيامبران و نيكان است‏به خاطر آورد.پس با خود قرار دهد كه كارى را جز با تامل و مهلت نكند و آرامش و سكون درونى و بيرونى را در همه احوال و حركات و سكنات از دست ندهد.و چون مدتى بدين شيوه عمل كرد - و لو به تكلف - اين حالت عادت وى خواهد شد و صفت عجله از او زايل خواهد گشت و وقار و آرامش پديد خواهد آمد.

پيوست
(درنگ و تانى و وقار و آرامش)
ضد عجله «وقار و تانى‏» است، و آن حالتى است در دل كه باعث احتياط و تامل در امور و درنگ و تانى در گفتار و كردار است.

«توقف‏» (درنگ) به تانى نزديك است و فرق بين آنها اين است كه توقف سكون قبل از شروع به كار است و تانى سكون و آرامش بعد از اقدام به عمل است‏به طورى كه حق هر جزء كار ادا شود.

و «وقار» شامل توقف و تانى هر دو است، و آن نتيجه آرامش و سكون نفس در گفتار و كردار و حركات پيش از اقدام و بعد از اقدام به آنهاست.و آن نتيجه قوت و بزرگى نفس است.و در ميان فضائل نفسانى كم صفتى است كه به شرافت آن باشد، و از اين رو انبياء و اصفياء به آن مدح شده‏اند، و در اخبار آمده است كه «مؤمن البته متصف به صفت وقار است‏» .و طمانينه در افعال و حركات پيش از آنكه ملكه شود وقار ناميده مى‏شود و چون ملكه شد سكينه خوانده مى‏شود، زيرا سكينه آرامش باطن است و وقار آرامش ظاهر.

و از آنهاست:

سوء ظن به خالق و مخلوق
سوء ظن و بد دلى از نتايج جبن و ضعف نفس است، زيرا هر جبان ضعيف النفسى هر فكر فاسدى را كه به خاطرش مى‏گذرد و به واهمه‏اش در مى‏آيد مى‏پذيرد و پى آن مى‏رود، و بد گمانى گاهى موجب بيم و اندوه مى‏شود، و از مهلكات بزرگ است، و خداى سبحان مى‏فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم‏»

(حجرات 12) «اى كسانى كه ايمان داريد، از بسيارى گمانها بپرهيزيد كه بعضى گمانها گناه است‏» . و نيز فرمود:

«و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارداكم‏» (فصلت 23) «اين گمان شما كه به خداى خود برديد شما را هلاك كرد» .

و فرمود:

«و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا» . (فتح 12) «و گمان بد برديد و گروهى هلاك زده شديد» .

و امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «ضع امر اخيك على احسنه حتى ياتيك ما يغلبك منه، و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوعا و انت تجد لها فى الخير محملا» .

«كار برادر دينى خود را به بهترين وجه و محمل توجيه و حمل كن تا بقدرى كه ظن غالب [از بدى او] براى تو پيدا شود، و از سخنى كه از [دهان] برادرت بيرون آيد تا وقتى كه مى‏توانى محمل خوبى براى آن بيابى گمان بد مبر» .

و بى شك كسى كه با گمان بد نسبت‏به ديگرى حكم مى‏كند شيطان او را وا مى‏دارد كه از او غيبت كند يا در بزرگداشت و احترام او بى‏اعتنائى و سستى نمايد و در اداى حقوق او كوتاهى كند، يا به ديده حقارت به او بنگرد و خود را از او بهتر بداند.و اين همه از مهلكات است.به علاوه، بدگمانى به مردم از لوازم پليدى و خبث‏باطن است، چنانكه خوش گمانى از نشانه‏هاى سلامت و طهارت دل به شمار مى‏رود.پس هر كه نسبت‏به مردم سوء ظن داشته باشد و عيوب و لغزشهاى آنان را بجويد خبيث النفس و بيمار دل است، و هر كه به مردم گمان نيك داشته باشد و عيوب آنان را بپوشاند پاكدل و خوش باطن است.بدين گونه مؤمن خوبيهاى برادر مؤمن خود را آشكار مى‏سازد و منافق بديهاى مسلمان را افشا مى‏كند، و از كوزه همان برون تراود كه در اوست.

و سر اينكه بدگمانى علامت‏خباثت و از اغواء شيطان است و در شرع از آن نهى شده اين است كه: اسرار قلوب را جز علام الغيوب نمى‏داند، و هيچ كس حق ندارد نسبت‏به ديگرى اعتقاد بد داشته باشد مگر اينكه بديش به نحو آشكار كه قابل تاويل به خير نباشد معلوم شود، زيرا در اين صورت نمى‏تواند به علم خود و آنچه به عيان ديده معتقد نباشد.و اما چيزى را كه نديده و نشنيده و فقط از راهى كه نمى‏داند به دلش افتاده پس شيطان آن گمان را به دل او انداخته، و بايد آن را تكذيب كند، زيرا شيطان از هر فاسقى فاسق‏تر است.و خداوند مى‏فرمايد:

«ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة‏» .

«اگر فاسقى شما را خبرى آورد بررسى و تحقيق كنيد مبادا گروهى را از روى جهالت آسيب زنيد» .

بنابراين براى اهل ايمان جايز نيست كه شيطان لعين را در خبرى كه به دل افكنده، چنانچه قابل تاويل به خلاف آن باشد، تصديق كنند، اگر چه بعضى قرائن فساد همراه آن باشد.مثلا اگر عالمى را در خانه امير ظالمى ببينى گمان مبر كه به طمع مال حرام آنجا رفته، زيرا محتمل است كه رفتنش براى دادرسى و كمك مظلومى باشد.و اگر از دهان مسلمانى بوى شراب يا بى جزم نكنى كه شراب حرام آشاميده و حد بر او واجب شده، زيرا ممكن است آن را مضمضه كرده و ريخته باشد يا به جبر و قهر به كامش ريخته باشند.به هر حال سوء ظن مباح نيست مگر آن گونه كه در مورد اموال مسلمين مباح است، و آن مشاهده صريح يا قيام بينه (دليل روشن) و شهود است.

و اگر يك عادل به بدى مسلمانى خبر دهد واجب است در خبر او درنگ كنى، نه تصديق كنى و نه تكذيب، زيرا تكذيب عادل يانت‏به اوست، يعنى گمان دروغ گفتن او خود سوء ظن است، و همچنين اگر ظن عداوت يا حسد برى كه اين گمان خود تهمت و به منزله رد شهادت اوست.و اگر او را تصديق نمائى به مسلمانى كه از او خبر داده شده خيانت كرده‏اى، زيرا به او گمان بد برده‏اى، با اينكه احتمال مى‏رود كه آن عادل سهو كرده يا امر بر او مشتبه شده باشد به طورى كه در خبر خلاف واقع خود گناهكار و فاسق هم نباشد.و بالجمله: سزاوار نيست كه به يكى حسن ظن و به ديگرى سوء ظن داشته باشى، و بنابراين بايد كسى را كه به بدى ياد شده به همان حال سابق بنگرى و خبر بد را در پرده نگه دارى، زيرا دليلى قطعى يا حجتى شرعى كه قبولش واجب باشد بر سوء حال او نيافته‏اى، و خبر شخص عادل را بايد بر امكان سهو و اشتباه، كه در خبر دادن ممكن است پيش آيد، حمل كنى.

اما مراد از سوء ظن اين است كه گمان بد را به دل راه دهى و نفس را به آن مايل كنى، لكن مجرد گذشتن چيزى به خاطر بلكه شك كردن ظن بد نيست.

زيرا آنچه در آيات و اخبار از آن نهى شده ظن است، و ظن طرف راجح است است كه موجب ميل نفس به آن مى‏شود.و نشانه‏هاى تمايز سوء ظن از مجرد خطور امرى به دل اين است كه به واسطه سوء ظن تغييرى در دل از الفت و محبت‏به كراهت و نفرت پيدا مى‏شود، و يا رفتار و معاشرت نسبت‏به گذشته تفاوت مى‏كند.و دليل اين بيان گفتار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است كه فرمود:

«ثلاث فى المؤمن لا تستحسن و له منهن مخرج، فمخرجه من سؤء الظن الا يحققه.» «سه چيز است كه براى مؤمن پسنديده نيست مادام كه براى او راه گريزى از آنها هست، راه گريز از سوء ظن اين است كه آن را به عمل در نياورد» ، يعنى در دل به گمان خود معتقد نشود و به معرض عمل در نياورد، نه در قلب و نه در جوارح.

مطلب ديگر اين است كه چون سوء ظن از مهلكات است، شارع مقدس براى اينكه نفوس مردم از سوء ظن مصون بماند از اينكه كسى خود را در معرض تهمت قرار دهد نهى كرده و فرموده است: «اتقوا مواقع التهم (27) » «از مواضع و جاهاى تهمت‏بپرهيزيد» .و امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «من عرض نفسه للتهمة فلا يلومن من اساء به الظن‏» «كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد ملامت نكند كسى را كه به او بدگمان شود» .و روايت است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با همسر خود صفيه دختر حيى بن اخطب [در بيرون خانه] سخن مى‏گفت، مردى از انصار بر حضرت گذشت.رسول خدا او را صدا زد و فرمود: اى فلان! اين همسر من صفيه است.وى عرض كرد: يا رسول الله! مگر ما به تو جز گمان نيك مى‏بريم؟

فرمود: «شيطان همچون خون در آدمى جريان دارد، ترسيدم كه در تو نيز داخل شود» .بنگر كه چگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر دين او شفقت دارد و آن را پاس مى‏دارد، و چگونه به امت‏خود طريق احتراز از تهمت را مى‏آموزد، تا آنجا كه حتى عالم پارساى معروف به تقوى و ديندارى نپندارد كه مردم جز گمان نيك به او نمى‏برند، و اين باعث‏خودستائى و غرور او نشود، زيرا آنچه درباره سرور و اشرف انبياء امكان دارد درباره ديگرى چگونه امكان ناپذير است، هر چند به درجه بالاى علم و ورع رسيده باشد.سر مطلب اين است كه: آدمى هر چند پارسا و عالم باشد مردم همه او را يكسان و به يك نظر نمى‏بينند، بلكه اگر بعضى او را به ديده رضا و احترام مى‏نگرند بعضى ديگر با چشم دشمنى و نفرت نگاه مى‏كنند:

و عين الرضا عن كل عيب كليلة و لكن عين السخط تبدى المساويا چشم رضا و دوستى از ديدن هر عيبى ضعيف و ناتوان است اما چشم نفرت و دشمنى بديها را ظاهر مى‏كند و هر دشمن حسودى جز با چشم دشمنى نمى‏نگرد، خوبيها را مى‏پوشاند و بديها را جستجو مى‏كند، و هر آدم بدى به ديگران جز گمان بد نمى‏برد، و هر معيوب رسوائى ديگران را عيبناك و رسوا مى‏خواهد و عيوبشان را در ميان مردم ظاهر مى‏كند، به دو جهت: يكى اينكه بلا و مصيبت وقتى شايع و عمومى شد بى اهميت و عادى مى‏گردد و ديگر اينكه زبان مردم از او كوتاه مى‏شود.پس بر هر مؤمنى لازم است كه خود را از موضع تهمت دور نگه دارد تا مردم به او گمان بد نبرند، كه در اين صورت شريك گناه آنان خواهد بود، زيرا هر كه سبب معصيت ديگرى شود او هم در گناه با او شريك خواهد بود، و از اين رو خداى تعالى فرمود:

«و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم‏»

(انعام، 108) «[بتها و معبودهاى] كسانى را كه غير خدا را مى‏خوانند دشنام مدهيد كه از دشمنى و نادانى خدا را دشنام دهند.» و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «چگونه مى‏بينيد كسى را كه پدر و مادر خود را دشنام گويد؟ گفتند: آيا ممكن است كسى پدر و مادر خود را دشنام گويد؟ فرمود:

آرى! پدر و مادر ديگرى را دشنام دهد تا او هم پدر و مادر او را دشنام دهد.» راه علاج سوء ظن، اين است كه - بعد از ملاحظه فساد آن و تذكر شرافت ضدش كه گمان نيك باشد - بايد مواظب باشى كه هر گمان بدى كه از مسلمانى به خاطر تو بگذرد آن را دنبال نكنى و دل خود را به آن شخص بد نسازى و رفتار خود را با او تغيير ندهى، و همان دلجوئى و گراميداشت و اعتماد پيشين را كم نكنى، بلكه در مراعات و اكرام و احترام او بيفزائى و براى او دعاى خير كنى، كه اين كار شيطان را مايوس مى‏كند و از تو مى‏راند، و ديگر گمان بد را به خاطر تو نيفكند كه مبادا براى دفع آن به دعا و گرامى‏داشت‏بيشتر بپردازى.و اگر خطا و لغزشى از مسلمانى ديدى بايد او را در خلوت نصيحت كنى نه اينكه به غيبت و بدگوئى او پردازى، و بهنگام نصيحت و موعظه او شاد و مسرور مباش كه از عيب وى آگاهى، كه به او به ديده حقارت بنگرى، با اينكه او ترا به چشم تعظيم مى‏نگرد، بلكه بايد قصد تو نجات او از گناه باشد، و بايد از لغزش او محزون باشى چنانكه به عيب و نقص خود اندوهگين مى‏شوى، و بايد بيشتر دوست داشته باشى كه بدون نصيحت تو آن عيب را ترك كند تا با نصيحت تو، و هرگاه چنين كردى بين دو اجر و پاداش جمع كرده‏اى، اجر نصيحت و پاداش اندوه بر مصيبت او و اجر كمك به آخرت او.

پيوست
(حسن ظن)
دانستى كه ضد بد گمانى به خالق و مخلوق «حسن ظن‏» به آنهاست.و چون سوء ظن از لوازم ضعف و كوچكى نفس است، پس حسن ظن از نتايج قوت و ثبات نفس مى‏باشد، و فوائد خوش‏گمانى از حد شمار بيرون است.و اخبارى كه در مدح و فضيلت آن وارد شده قبلا ذكر گرديد.پس شايسته است كه هيچ مؤمنى از لطف خدا مايوس نباشد، و نپندارد كه خدا به او رحم نخواهد كرد و حتما از عذاب و عقاب او رهائى ندارد، و گمان نكند كه بلاها و مصيبتهائى كه در دنيا به او مى‏رسد شر و عقوبت است.بلكه سزاوار است كه خدا را مهربانتر از پدر و مادر بداند، و معتقد باشد كه او را آفريده تا از وجود و فيض خود برخوردارش سازد.و بنابراين در سراى آخرت به او ترحم خواهد كرد و او را از عذاب ابدى نجات خواهد داد و به نعمتهاى سرمدى بهشت‏خواهد رساند و مصيبتها و بلاهائى كه در دنيا به او وارد مى‏شود خير و صلاح او و ذخيره‏اى براى آخرت او خواهد بود.

و همچنين نبايد به مسلمانان گمان بد برد، و گفتار و كردار ايشان را مادام كه مى‏توان به وجه صحيحى حمل كرد نبايد بر بدى حمل كند.بلكه بايد هر عملى كه از آنها مى‏بيند و هر سخنى كه مى‏شنود به بهترين وجوه حمل كند، و خيال و وهم خود را تكذيب و تخطئه نمايد، و خويشتن را بر اين روش مكلف سازد تا حسن ظن به تدريج ملكه او شود و سوء ظن بكلى از خاطر او مرتفع گردد. بلى، حمل بر وجه صحيح با اين فرض كه اگر با واقع مطابق نباشد (يعنى اگر گمان بد راست و مطابق واقع باشد) باعث ضرر مالى يا فساد دينى يا از ميان رفتن عرض و آبرو مى‏شود، لازم است كه حزم و احتياط را رعايت كند و امور دين و دنياى خود را به او وانگذارد، تا خسران و ضرر بر او وارد نشود و ننگ و رسوائى دامنش را نگيرد. و از آنهاست:

غضب
و آن كيفيتى نفسانى است كه باعث‏حركت روح از درون به بيرون براى غلبه و پيروزى مى‏شود، و مبدا و سرچشمه آن انتقامجوئى است.غضب طرف افراط است، و اگر شديد باشد موجب حركت‏شديد مى‏شود، كه به سبب آن حركت‏حرارتى در مغز و اعصاب پديد مى‏آيد و همچون دود تيره‏اى نور عقل را مى‏پوشاند و كار و اثر آن را ضعيف مى‏كند، و از اين رو پند و اندرز در خشمگين اثر نمى‏بخشد، بلكه بر درشتى و شدت آن مى‏افزايد.يكى از علماى اخلاق گفته است: «خشم شعله‏اى است از آتشى كه خدا برافروخته، جز اينكه فقط از دلها برآيد و در لابلاى دلها پنهان است همچون آتش زير خاكستر، و آن را غيرت و حميت دينى از دلهاى مؤمنان و يا حميت جاهلى و كبر و خودخواهى از دلهاى جباران كه رگى از شيطان لعين دارند بيرون مى‏آورد، كه شيطان گفت:

«خلقتنى من نار و خلقته من طين‏» (اعراف، 12) «مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گل آفريده‏اى.» شان گل سكون و وقار است و كار آتش شعله‏ورى و افروختگى.

و حركت قوه غضبيه يا براى دفع اذيت و ضرورى است كه هنوز واقع نشده و محتمل الوقوع است، يا براى تشفى و انتقام اگر واقع شده باشد.بنابراين ميل به آن و لذتى كه در آن است‏به يكى از اين دو بستگى دارد و جز با يكى از اين دو آرام نمى‏گيرد.پس اگر غضب نسبت‏به كسى باشد كه مى‏توان از او انتقام گرفت و شخص خشمگين خود را بر انتقام توانا مى‏بيند، خون منبسط مى‏شود و از درون بدن به ظاهر ميل مى‏كند و رنگ او سرخ مى‏شود، و اين خشم حقيقى است.و اگر نسبت‏به كسى باشد كه قويتر است و خود را از انتقام گرفتن ناتوان مى‏داند خون منقبض مى‏شود و به درون بدن ميل مى‏كند، و اندوهگين مى‏شود.و اگر در مورد كسى باشد كه در انتقام از او شك وجود داشته باشد خون گاهى منبسط و گاهى منقبض مى‏شود و چهره‏گاه سرخ و گاه زرد مى‏گردد و حالت اضطراب پديد مى‏آيد.