عجله و شتابكارى
عجله حالتى است در دل كه به مجرد خطور امرى در ذهن بىدرنگ و بدون تاملى
پيرامون آن به آن اقدام كند.و اين حالت از لوازم ضعف و كوچكى نفس و از درهاى
بزرگ شيطان به دل آدمى است كه بسيارى از مردم را از اين راه به هلاكت افكنده
است.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «العجلة من الشيطان، و التانى من
الله» «شتابكارى از جانب شيطان است و تانى در كارها از جانب خداوند است» .و
خداى تعالى به پيامبرش مىفرمايد:
«و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه» (طه، 114) «قرآن را پيش از آنكه
وحى آن به تو برسد به شتاب مخواه» .
و روايت است كه: «چون عيسى عليه السلام متولد شد همه شياطين به پيش ابليس آمدند
و گفتند: امروز همه بتها سرنگون گشتهاند.ابليس گفت: البته حادثهاى واقع شده
است، بايستيد تا جستجو كنيم، پس به پرواز آمد و همه جاى زمين را در نورديد،
چيزى نيافت تا رسيد به جائى كه عيسى عليه السلام متولد شده بود.ديد ملائكه دور
او را گرفتهاند، به نزد لشكر خود بازگشت و گفت: ديشب پيغمبرى به دنيا آمده
است.تاكنون هيچ زنى آبستن نشده و نزائيده مگر اينكه من نزد او حاضر بودم بجز
اين شخص. پس اميد برگيريد از اينكه بعد از اين بتها پرستيده شوند، و لكن راه
فرزندان آدم را به شتابكارى و سبكسارى بزنيد.» و اخبار در نكوهش عجله از حد
شمار افزون است، و به همين جهتبعضى از علماء عامه به منع از شتاب كردن براى
نماز جمعه در مورد كسى كه مىترسد به آن نرسد فتوى دادهاند.و سر اينكه از اين
صفت اين اندازه مذمتشده اين است كه: كارها بايد از روى بصيرت و معرفتباشد، و
اينها بستگى دارند به تامل و تانى، و شتابكارى مانع تامل است.و كسى كه در كارى
عجله مىكند شيطان مكر و شر خود را به طورى كه آدم شتابزده نفهمد بر او
مىافكند.و تجربه گواه است كه هر كارى كه بىتامل و با شتابزدگى از آدمى سرزده
موجب پشيمانى و زيان و خسران بوده، و هر چه از روى تامل و تانى و درنگ انجام
گرفته پشيمانى به دنبال نياورده، بلكه همواره مورد رضايت واقع شده.و در نكوهش
اين صفت همين بس است كه هر عجول سبكى در چشم مردمان خوار و در دلها بى وقع و بى
اعتبار است و كسى كه در كارها تامل مىكند مىداند كه باعث و سبب بزرگ در
فروختن و معاوضه كردن آخرت و حيات جاويد به مزخرفات پست دنيا عجله و شتابكارى
است.
بيان مطلب: شكى نيست كه بالاترين لذات براى نفس انسانى غلبه و برترى و
استيلاست، كه اين از صفات پروردگار است و طبعا براى نفوس مجرد مطلوب است (25)
.و سر اين آن است كه: هر معلولى از سنخ علتخودش است، و در صفات و آثار با آن
متناسب است، و بالاترين ابتهاج و لذت او آن است كه متصف به كمالات علتخود
گردد، و از اين رو گفتهاند: «هر چيز كه از چيزى ديگر برآيد ممكن نيست كه از هر
جهت عين او باشد و هم از هر جهت او نباشد، بلكه از جهتى اوست و از جهتى او
نيست.» و اين است معنى كلام حكماى پيشين كه «هر ممكنى زوج تركيبى است» (26) .
و شكى نيست كه همه موجودات معلول واجب سبحانه و صادر از وجود محض و تراويده از
فيض وجود او هستند، و او غايت همه و همه به سوى كمالات او در تكاپو و در
طلبند.جز اينكه هر كسى كه در سلسله موجودات صادر از او به او نزديكتر است و
واسطه بين او و مبدا اول كمتر است، مناسبتش با او تمامتر و شوقش به كمال او
شديدتر است.و بى شك ذوات مجرده نوريه كه از عالم امر و مقتبس از چراغدان نور او
و در سلسله صدور در نهايت قرب به او هستند، به اتصاف به صفتى از كمال او شوق
شديد دارند.و نفس انسانى كه از آنها و از عالم امر است، چنانكه خداى تعالى
مىفرمايد:
«قل الروح من امر ربى» (اسراء، 85) «بگو روح از امر پروردگار من است» .
در قرب به او، سبحانه و تعالى، مانند آنهاست، و به غايتشائق اتصاف به صفات و
كمالات اوست كه از جمله غلبه و برترى و تسلط است، و اين طلب ناپسند و مذموم
نيست، زيرا براى هر بندهاى شايسته است كه ملك و سلطنتبىپايان بخواهد، و
سعادت دائمى زوال ناپذير و بقاء بدون فنا و عزت خالى از ذلت و امن بدون خوف و
غناء بىفقر و كمال بىنقصان بجويد.و اينها همه از صفات خدائى است و خواستار
آنها ناگزير طالب علو و عزت و كمال است.
اما آن رياست و استيلا كه مذموم استبه سبب اشتباه و غلطى است كه براى نفس بر
اثر فريب شيطان رانده شده از عالم امر پيش آمده، زيرا شيطان چون انسان را از
عالم امر ديد حسد او را بر آن داشت كه در صدد اغواى انسان از راه عجله و
شتابكارى برآيد، و در نظر او ملك و رياست فانى را كه آلوده به انواع دردها و
رنجهاستبه اين وسوسه كه نزديك و زودرس (عاجل) است جلوه و زينت داد و او را از
ملك جاويد دائم كه هيچ كدورتى به آن نياميخته و از زوال و فنا بر كنار استبه
اين بهانه كه نسيه و در آينده (آجل) استباز داشت.
بيچاره فرزند آدم از آنجا كه عجول و شتابكار خلق شده به نقد و زودرس راغب است و
وقتى شيطان مطرود از عالم امر نزد او آمد به عجله كه مقتضاى طبع آدمى است متوسل
شد و او را به وسيله آنچه نقد و زودياب (عاجل) است فريب داد و دلش را از جهان
آينده و ديرياب (آجل) برگرداند.و دنياى حاضر را در چشمش آراست، و با وعده غرور
و آرزوى بيجا نسبتبه آخرت او را فريفت.و انسان بيچاره به وعده غرور آميز او به
طلب زيورهاى فناپذير دنيا مشغول شد، و سرورى و پادشاهى ابدى آخرت را رها كرد، و
مسكين بختبرگشته فكر نكرد كه ملك و رياست دنيا برترى و سرورى حقيقى و كمال
نيست، بلكه نقص است و انسان را از كمال حقيقى و رياست معنوى باز مىدارد.
مثال اين مطلب اين است كه: بىشك عشق و محبت صفت كمال است، و لكن وقتى كه بجا
واقع شود، يعنى به محبوب شريف كه در ذات و صفات كامل است تعلق گيرد.بنابراين حب
خداى سبحان شريفترين صفات كمال است، و حب جمادات و حيوانات ستبدترين رذائل
نفسانى است.پس هر كه از حقايق امور ناآگاه باشد به واسطه غرور خود فريب
مىخورد، و ملك عاجل فانى را بر سلطنت آجل باقى برمىگزيند.و اما كسى كه از
باطن كار آگاه و توفيق ربانى با اوستبه ريسمان شيطان و غرور خود به چاه
نمىرود، و از عاجل روى مىگرداند و آجل را اختيار مىكند.
و چون آن ملعون دام مكر را در راه همه خلق گسترد، خداوند پيغمبران را فرستاد تا
مردم را از اين خانه و ملك مجازى كه ريشه و دوامى ندارد به ملك و مملكتحقيقى
كه زوال ناپذير استبخوانند، و در ميان آنها ندا كنند كه:
«يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى
الارض ا رضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة فما متاع الحياة الدنيا فى الآخرة الا
قليل» (توبه، 38) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! شما را چه رسيده كه وقتى به
شما گويند در راه خدا بيرون شويد به زمين سنگينى مىكنيد.مگر به زندگى دنيا به
جاى آخرت دل خوش كردهايد و حال آنكه متاع دنيا در [قبال] آخرت بسيار اندك
است.» و كسانى را كه دنياى نقد فانى را بر آخرت جاويد برگزيدهاند مورد سرزنش و
نكوهش قرار دادند، چنانكه خداى سبحان مىفرمايد:
«ان هؤلاء يحبون العاجلة و يذرون وراءهم يوما ثقيلا» (دهر، 27) «اينان زودرس
(دنيا) را دوست دارند و از پس خود روز سخت و گران را وا مىگذارند» .
و نيز مىفرمايد:
«كلا بل تحبون العاجلة، و تذرون الآخرة» (قيامت 20- 21) «اصلا شما (اين جهان]
شتافته را دوست داريد، و آخرت را فرو مىگذاريد» .
پس غرض از فرستادن و برانگيختن انبياء جز براى دعوت مردم به جهان جاويد نيست،
تا به سبب قرب به خداى تعالى تاج پادشاهى و سرورى بر سر نهند و به زندگى باقى
كه فنا ندارد فايز گردند و عزتى كه ذلت در پىاش نيست و به شادى و سرورى كه
پنهان است و كسى از آن آگاه نيست نائل شوند.ولى شيطان آنان را به شتاب
مىاندازد و ايشان را به سرورى دنياى فانى مىخواند، چون مىداند كه آنچه سرورى
دنيا مىنامند از هم و غم و نزاع و كدورت، كه آدمى را از ياد آخرت غافل مىكند،
خالى نيست.زيرا دنيا و آخرت دو هو و هستند.بلكه از زهد و سبكبارى كه پادشاهى
نقد استباز مىماند، زيرا زهد يعنى مالك شهوت و غضب خود بودن.و اين دو به
فرمان دين و اشاره ايمان منقاد مىشوند، و پادشاهى حقيقى همين است، و بدان
وسيله آدمى آزاد مرد مىباشد. ولى با استيلاء شهوت بنده شكم و غريزه و ديگر
اعضاء خود مىگردد و چون چهارپائى مسخر مىشود، و مملوكى كه زمام شهوت او را به
هر جا كه بخواهد مىبرد.چه مغرور است انسانى كه با اين بردگى پندارد كه پادشاه
است و بنده خواهش نفس باشد و گمان كند خداوند است.آيا چنين كسى در دنيا جز نگون
بختى و در آخرت جز نكبت زدگى و سرنگونى نصيبى خواهد داشت؟
بدينسان از آنچه گفته شد معلوم شد كه منشا خسران در دنيا و آخرت عجله و
شتابكارى است.
و راه علاج آن اين است كه: آدمى فساد و سوء عاقبت آن را به ياد آورد، و سبكى و
خوارى و ندامت و خسران آن را متذكر شود.آنگاه شرافت ضد آن يعنى وقار را كه خوى
پيامبران و نيكان استبه خاطر آورد.پس با خود قرار دهد كه كارى را جز با تامل و
مهلت نكند و آرامش و سكون درونى و بيرونى را در همه احوال و حركات و سكنات از
دست ندهد.و چون مدتى بدين شيوه عمل كرد - و لو به تكلف - اين حالت عادت وى
خواهد شد و صفت عجله از او زايل خواهد گشت و وقار و آرامش پديد خواهد آمد.
پيوست
(درنگ و تانى و وقار و آرامش)
ضد عجله «وقار و تانى» است، و آن حالتى است در دل كه باعث احتياط و تامل در
امور و درنگ و تانى در گفتار و كردار است.
«توقف» (درنگ) به تانى نزديك است و فرق بين آنها اين است كه توقف سكون قبل از
شروع به كار است و تانى سكون و آرامش بعد از اقدام به عمل استبه طورى كه حق هر
جزء كار ادا شود.
و «وقار» شامل توقف و تانى هر دو است، و آن نتيجه آرامش و سكون نفس در گفتار و
كردار و حركات پيش از اقدام و بعد از اقدام به آنهاست.و آن نتيجه قوت و بزرگى
نفس است.و در ميان فضائل نفسانى كم صفتى است كه به شرافت آن باشد، و از اين رو
انبياء و اصفياء به آن مدح شدهاند، و در اخبار آمده است كه «مؤمن البته متصف
به صفت وقار است» .و طمانينه در افعال و حركات پيش از آنكه ملكه شود وقار
ناميده مىشود و چون ملكه شد سكينه خوانده مىشود، زيرا سكينه آرامش باطن است و
وقار آرامش ظاهر.
و از آنهاست:
سوء ظن به خالق و مخلوق
سوء ظن و بد دلى از نتايج جبن و ضعف نفس است، زيرا هر جبان ضعيف النفسى هر فكر
فاسدى را كه به خاطرش مىگذرد و به واهمهاش در مىآيد مىپذيرد و پى آن
مىرود، و بد گمانى گاهى موجب بيم و اندوه مىشود، و از مهلكات بزرگ است، و
خداى سبحان مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم»
(حجرات 12) «اى كسانى كه ايمان داريد، از بسيارى گمانها بپرهيزيد كه بعضى
گمانها گناه است» . و نيز فرمود:
«و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارداكم» (فصلت 23) «اين گمان شما كه به خداى
خود برديد شما را هلاك كرد» .
و فرمود:
«و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا» . (فتح 12) «و گمان بد برديد و گروهى هلاك
زده شديد» .
و امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «ضع امر اخيك على احسنه حتى ياتيك ما يغلبك
منه، و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوعا و انت تجد لها فى الخير محملا» .
«كار برادر دينى خود را به بهترين وجه و محمل توجيه و حمل كن تا بقدرى كه ظن
غالب [از بدى او] براى تو پيدا شود، و از سخنى كه از [دهان] برادرت بيرون آيد
تا وقتى كه مىتوانى محمل خوبى براى آن بيابى گمان بد مبر» .
و بى شك كسى كه با گمان بد نسبتبه ديگرى حكم مىكند شيطان او را وا مىدارد كه
از او غيبت كند يا در بزرگداشت و احترام او بىاعتنائى و سستى نمايد و در اداى
حقوق او كوتاهى كند، يا به ديده حقارت به او بنگرد و خود را از او بهتر بداند.و
اين همه از مهلكات است.به علاوه، بدگمانى به مردم از لوازم پليدى و خبثباطن
است، چنانكه خوش گمانى از نشانههاى سلامت و طهارت دل به شمار مىرود.پس هر كه
نسبتبه مردم سوء ظن داشته باشد و عيوب و لغزشهاى آنان را بجويد خبيث النفس و
بيمار دل است، و هر كه به مردم گمان نيك داشته باشد و عيوب آنان را بپوشاند
پاكدل و خوش باطن است.بدين گونه مؤمن خوبيهاى برادر مؤمن خود را آشكار مىسازد
و منافق بديهاى مسلمان را افشا مىكند، و از كوزه همان برون تراود كه در اوست.
و سر اينكه بدگمانى علامتخباثت و از اغواء شيطان است و در شرع از آن نهى شده
اين است كه: اسرار قلوب را جز علام الغيوب نمىداند، و هيچ كس حق ندارد نسبتبه
ديگرى اعتقاد بد داشته باشد مگر اينكه بديش به نحو آشكار كه قابل تاويل به خير
نباشد معلوم شود، زيرا در اين صورت نمىتواند به علم خود و آنچه به عيان ديده
معتقد نباشد.و اما چيزى را كه نديده و نشنيده و فقط از راهى كه نمىداند به دلش
افتاده پس شيطان آن گمان را به دل او انداخته، و بايد آن را تكذيب كند، زيرا
شيطان از هر فاسقى فاسقتر است.و خداوند مىفرمايد:
«ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة» .
«اگر فاسقى شما را خبرى آورد بررسى و تحقيق كنيد مبادا گروهى را از روى جهالت
آسيب زنيد» .
بنابراين براى اهل ايمان جايز نيست كه شيطان لعين را در خبرى كه به دل افكنده،
چنانچه قابل تاويل به خلاف آن باشد، تصديق كنند، اگر چه بعضى قرائن فساد همراه
آن باشد.مثلا اگر عالمى را در خانه امير ظالمى ببينى گمان مبر كه به طمع مال
حرام آنجا رفته، زيرا محتمل است كه رفتنش براى دادرسى و كمك مظلومى باشد.و اگر
از دهان مسلمانى بوى شراب يا بى جزم نكنى كه شراب حرام آشاميده و حد بر او واجب
شده، زيرا ممكن است آن را مضمضه كرده و ريخته باشد يا به جبر و قهر به كامش
ريخته باشند.به هر حال سوء ظن مباح نيست مگر آن گونه كه در مورد اموال مسلمين
مباح است، و آن مشاهده صريح يا قيام بينه (دليل روشن) و شهود است.
و اگر يك عادل به بدى مسلمانى خبر دهد واجب است در خبر او درنگ كنى، نه تصديق
كنى و نه تكذيب، زيرا تكذيب عادل يانتبه اوست، يعنى گمان دروغ گفتن او خود سوء
ظن است، و همچنين اگر ظن عداوت يا حسد برى كه اين گمان خود تهمت و به منزله رد
شهادت اوست.و اگر او را تصديق نمائى به مسلمانى كه از او خبر داده شده خيانت
كردهاى، زيرا به او گمان بد بردهاى، با اينكه احتمال مىرود كه آن عادل سهو
كرده يا امر بر او مشتبه شده باشد به طورى كه در خبر خلاف واقع خود گناهكار و
فاسق هم نباشد.و بالجمله: سزاوار نيست كه به يكى حسن ظن و به ديگرى سوء ظن
داشته باشى، و بنابراين بايد كسى را كه به بدى ياد شده به همان حال سابق بنگرى
و خبر بد را در پرده نگه دارى، زيرا دليلى قطعى يا حجتى شرعى كه قبولش واجب
باشد بر سوء حال او نيافتهاى، و خبر شخص عادل را بايد بر امكان سهو و اشتباه،
كه در خبر دادن ممكن است پيش آيد، حمل كنى.
اما مراد از سوء ظن اين است كه گمان بد را به دل راه دهى و نفس را به آن مايل
كنى، لكن مجرد گذشتن چيزى به خاطر بلكه شك كردن ظن بد نيست.
زيرا آنچه در آيات و اخبار از آن نهى شده ظن است، و ظن طرف راجح است است كه
موجب ميل نفس به آن مىشود.و نشانههاى تمايز سوء ظن از مجرد خطور امرى به دل
اين است كه به واسطه سوء ظن تغييرى در دل از الفت و محبتبه كراهت و نفرت پيدا
مىشود، و يا رفتار و معاشرت نسبتبه گذشته تفاوت مىكند.و دليل اين بيان گفتار
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است كه فرمود:
«ثلاث فى المؤمن لا تستحسن و له منهن مخرج، فمخرجه من سؤء الظن الا يحققه.» «سه
چيز است كه براى مؤمن پسنديده نيست مادام كه براى او راه گريزى از آنها هست،
راه گريز از سوء ظن اين است كه آن را به عمل در نياورد» ، يعنى در دل به گمان
خود معتقد نشود و به معرض عمل در نياورد، نه در قلب و نه در جوارح.
مطلب ديگر اين است كه چون سوء ظن از مهلكات است، شارع مقدس براى اينكه نفوس
مردم از سوء ظن مصون بماند از اينكه كسى خود را در معرض تهمت قرار دهد نهى كرده
و فرموده است: «اتقوا مواقع التهم (27) » «از مواضع و جاهاى تهمتبپرهيزيد» .و
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «من عرض نفسه للتهمة فلا يلومن من اساء به
الظن» «كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد ملامت نكند كسى را كه به او
بدگمان شود» .و روايت است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با همسر خود
صفيه دختر حيى بن اخطب [در بيرون خانه] سخن مىگفت، مردى از انصار بر حضرت
گذشت.رسول خدا او را صدا زد و فرمود: اى فلان! اين همسر من صفيه است.وى عرض
كرد: يا رسول الله! مگر ما به تو جز گمان نيك مىبريم؟
فرمود: «شيطان همچون خون در آدمى جريان دارد، ترسيدم كه در تو نيز داخل شود»
.بنگر كه چگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر دين او شفقت دارد و آن
را پاس مىدارد، و چگونه به امتخود طريق احتراز از تهمت را مىآموزد، تا آنجا
كه حتى عالم پارساى معروف به تقوى و ديندارى نپندارد كه مردم جز گمان نيك به او
نمىبرند، و اين باعثخودستائى و غرور او نشود، زيرا آنچه درباره سرور و اشرف
انبياء امكان دارد درباره ديگرى چگونه امكان ناپذير است، هر چند به درجه بالاى
علم و ورع رسيده باشد.سر مطلب اين است كه: آدمى هر چند پارسا و عالم باشد مردم
همه او را يكسان و به يك نظر نمىبينند، بلكه اگر بعضى او را به ديده رضا و
احترام مىنگرند بعضى ديگر با چشم دشمنى و نفرت نگاه مىكنند:
و عين الرضا عن كل عيب كليلة و لكن عين السخط تبدى المساويا چشم رضا و دوستى از
ديدن هر عيبى ضعيف و ناتوان است اما چشم نفرت و دشمنى بديها را ظاهر مىكند و
هر دشمن حسودى جز با چشم دشمنى نمىنگرد، خوبيها را مىپوشاند و بديها را جستجو
مىكند، و هر آدم بدى به ديگران جز گمان بد نمىبرد، و هر معيوب رسوائى ديگران
را عيبناك و رسوا مىخواهد و عيوبشان را در ميان مردم ظاهر مىكند، به دو جهت:
يكى اينكه بلا و مصيبت وقتى شايع و عمومى شد بى اهميت و عادى مىگردد و ديگر
اينكه زبان مردم از او كوتاه مىشود.پس بر هر مؤمنى لازم است كه خود را از موضع
تهمت دور نگه دارد تا مردم به او گمان بد نبرند، كه در اين صورت شريك گناه آنان
خواهد بود، زيرا هر كه سبب معصيت ديگرى شود او هم در گناه با او شريك خواهد
بود، و از اين رو خداى تعالى فرمود:
«و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم»
(انعام، 108) «[بتها و معبودهاى] كسانى را كه غير خدا را مىخوانند دشنام مدهيد
كه از دشمنى و نادانى خدا را دشنام دهند.» و رسول خدا صلى الله عليه و آله
فرمود: «چگونه مىبينيد كسى را كه پدر و مادر خود را دشنام گويد؟ گفتند: آيا
ممكن است كسى پدر و مادر خود را دشنام گويد؟ فرمود:
آرى! پدر و مادر ديگرى را دشنام دهد تا او هم پدر و مادر او را دشنام دهد.» راه
علاج سوء ظن، اين است كه - بعد از ملاحظه فساد آن و تذكر شرافت ضدش كه گمان نيك
باشد - بايد مواظب باشى كه هر گمان بدى كه از مسلمانى به خاطر تو بگذرد آن را
دنبال نكنى و دل خود را به آن شخص بد نسازى و رفتار خود را با او تغيير ندهى، و
همان دلجوئى و گراميداشت و اعتماد پيشين را كم نكنى، بلكه در مراعات و اكرام و
احترام او بيفزائى و براى او دعاى خير كنى، كه اين كار شيطان را مايوس مىكند و
از تو مىراند، و ديگر گمان بد را به خاطر تو نيفكند كه مبادا براى دفع آن به
دعا و گرامىداشتبيشتر بپردازى.و اگر خطا و لغزشى از مسلمانى ديدى بايد او را
در خلوت نصيحت كنى نه اينكه به غيبت و بدگوئى او پردازى، و بهنگام نصيحت و
موعظه او شاد و مسرور مباش كه از عيب وى آگاهى، كه به او به ديده حقارت بنگرى،
با اينكه او ترا به چشم تعظيم مىنگرد، بلكه بايد قصد تو نجات او از گناه باشد،
و بايد از لغزش او محزون باشى چنانكه به عيب و نقص خود اندوهگين مىشوى، و بايد
بيشتر دوست داشته باشى كه بدون نصيحت تو آن عيب را ترك كند تا با نصيحت تو، و
هرگاه چنين كردى بين دو اجر و پاداش جمع كردهاى، اجر نصيحت و پاداش اندوه بر
مصيبت او و اجر كمك به آخرت او.
پيوست
(حسن ظن)
دانستى كه ضد بد گمانى به خالق و مخلوق «حسن ظن» به آنهاست.و چون سوء ظن از
لوازم ضعف و كوچكى نفس است، پس حسن ظن از نتايج قوت و ثبات نفس مىباشد، و
فوائد خوشگمانى از حد شمار بيرون است.و اخبارى كه در مدح و فضيلت آن وارد شده
قبلا ذكر گرديد.پس شايسته است كه هيچ مؤمنى از لطف خدا مايوس نباشد، و نپندارد
كه خدا به او رحم نخواهد كرد و حتما از عذاب و عقاب او رهائى ندارد، و گمان
نكند كه بلاها و مصيبتهائى كه در دنيا به او مىرسد شر و عقوبت است.بلكه سزاوار
است كه خدا را مهربانتر از پدر و مادر بداند، و معتقد باشد كه او را آفريده تا
از وجود و فيض خود برخوردارش سازد.و بنابراين در سراى آخرت به او ترحم خواهد
كرد و او را از عذاب ابدى نجات خواهد داد و به نعمتهاى سرمدى بهشتخواهد رساند
و مصيبتها و بلاهائى كه در دنيا به او وارد مىشود خير و صلاح او و ذخيرهاى
براى آخرت او خواهد بود.
و همچنين نبايد به مسلمانان گمان بد برد، و گفتار و كردار ايشان را مادام كه
مىتوان به وجه صحيحى حمل كرد نبايد بر بدى حمل كند.بلكه بايد هر عملى كه از
آنها مىبيند و هر سخنى كه مىشنود به بهترين وجوه حمل كند، و خيال و وهم خود
را تكذيب و تخطئه نمايد، و خويشتن را بر اين روش مكلف سازد تا حسن ظن به تدريج
ملكه او شود و سوء ظن بكلى از خاطر او مرتفع گردد. بلى، حمل بر وجه صحيح با اين
فرض كه اگر با واقع مطابق نباشد (يعنى اگر گمان بد راست و مطابق واقع باشد)
باعث ضرر مالى يا فساد دينى يا از ميان رفتن عرض و آبرو مىشود، لازم است كه
حزم و احتياط را رعايت كند و امور دين و دنياى خود را به او وانگذارد، تا خسران
و ضرر بر او وارد نشود و ننگ و رسوائى دامنش را نگيرد. و از آنهاست:
غضب
و آن كيفيتى نفسانى است كه باعثحركت روح از درون به بيرون براى غلبه و پيروزى
مىشود، و مبدا و سرچشمه آن انتقامجوئى است.غضب طرف افراط است، و اگر شديد باشد
موجب حركتشديد مىشود، كه به سبب آن حركتحرارتى در مغز و اعصاب پديد مىآيد و
همچون دود تيرهاى نور عقل را مىپوشاند و كار و اثر آن را ضعيف مىكند، و از
اين رو پند و اندرز در خشمگين اثر نمىبخشد، بلكه بر درشتى و شدت آن
مىافزايد.يكى از علماى اخلاق گفته است: «خشم شعلهاى است از آتشى كه خدا
برافروخته، جز اينكه فقط از دلها برآيد و در لابلاى دلها پنهان است همچون آتش
زير خاكستر، و آن را غيرت و حميت دينى از دلهاى مؤمنان و يا حميت جاهلى و كبر و
خودخواهى از دلهاى جباران كه رگى از شيطان لعين دارند بيرون مىآورد، كه شيطان
گفت:
«خلقتنى من نار و خلقته من طين» (اعراف، 12) «مرا از آتش آفريدهاى و او را از
گل آفريدهاى.» شان گل سكون و وقار است و كار آتش شعلهورى و افروختگى.
و حركت قوه غضبيه يا براى دفع اذيت و ضرورى است كه هنوز واقع نشده و محتمل
الوقوع است، يا براى تشفى و انتقام اگر واقع شده باشد.بنابراين ميل به آن و
لذتى كه در آن استبه يكى از اين دو بستگى دارد و جز با يكى از اين دو آرام
نمىگيرد.پس اگر غضب نسبتبه كسى باشد كه مىتوان از او انتقام گرفت و شخص
خشمگين خود را بر انتقام توانا مىبيند، خون منبسط مىشود و از درون بدن به
ظاهر ميل مىكند و رنگ او سرخ مىشود، و اين خشم حقيقى است.و اگر نسبتبه كسى
باشد كه قويتر است و خود را از انتقام گرفتن ناتوان مىداند خون منقبض مىشود و
به درون بدن ميل مىكند، و اندوهگين مىشود.و اگر در مورد كسى باشد كه در
انتقام از او شك وجود داشته باشد خون گاهى منبسط و گاهى منقبض مىشود و
چهرهگاه سرخ و گاه زرد مىگردد و حالت اضطراب پديد مىآيد.