فصل 9: (مواقع خوف و رجاء و ترجيح يكى بر ديگرى)
دانستى كه خوف و رجاء دو صفت از صفات ستوده و پسنديدهاند از آن رو كه انگيزه
آدمى بر عملند و داروى بيماريهاى دلند. بنابراين فضيلت هر يك از آنها بر حسب
فايده عملى و معالجه بيمارى دل رنجور است.
و اين نسبتبه اشخاص مختلف مىشود: كسى كه ترس و خوف او را بيشتر به كار وا
مىدارد تا اميد و رجاء، پس خوف و بيم براى او شايستهتر و بهتر است از اميد و
رجاء.شخص ديگرى كه بر عكس اين استحكمش نيز بر عكس است.
و كسى كه گرفتار بيمارى امن از مكر و عذاب خدا و غرور باشد، خوف براى او به
صلاح نزديكتر است.و كسى كه ياس و نااميدى بر او غلبه دارد رجاء و اميدوارى براى
او اصلح و بهتر است.و كسى كه در گناهان فرو رفته بيشتر در خور خوف و بيم است.و
كسى كه گناهان آشكار و پنهان را ترك كرده شايسته و اصلح اين است كه ترس و اميد
او مساوى و بر حد اعتدال باشند.
دليل اين آن است كه هر كدام كه آدمى را بيشتر به مقصود برساند برترى آن نسبتبه
حصول مقصود است نه نسبتبه خود آن، از اين رو اگر بيم و اميد در بر انگيختن بر
عمل يكسان باشد اصلح اعتدال و تساوى آنهاست، چنانكه امير مؤمنان عليه السلام به
يكى از فرزندان خود مىفرمايد: «پسرم! چنان از خدا بترس كه اگر همه حسنات مردم
زمين را داشته باشى از تو قبول نخواهد كرد و چنان به خدا اميدوار باش كه اگر
گناهان همه اهل زمين را كرده باشى تو را خواهد آمرزيد.» و امام باقر عليه
السلام فرمود: «ليس من عبد مؤمن الا و فى قلبه نوران:
نور خيفة و نور رجاء، لو وزن هذا لم يزد على هذا، و قد جمع الله سبحانه بينهما
فى وصف من اثنى عليهم، فقال: يدعون ربهم خوفا و طمعا، و قال: يدعوننا رغبا و
رهبا» .
«هيچ بنده مؤمنى نيست مگر آنكه در دلش دو نور هست: نور خوف و نور رجاء كه اگر
اين وزن شود از آن بيش نباشد، و خداوند اين دو را در وصف كسانى كه آنها را
ستوده جمع كرده و فرموده: پروردگار خود را با خوف و بيم و طمع و اميد
مىخوانند، و فرموده: ما را با رغبت و بيم مىخوانند» .و حارث بن مغيره گويد:
به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: در وصيت لقمان چه بود؟ فرمود:
«كان فيها الاعاجيب، و كان اعجب ما كان فيها ان قال لابنه:
خف الله عز و جل خيفة لو جئته ببر الثقلين لعذبك، و ارج الله رجاء لو جئته
بذنوب الثقلين لرحمك» .
«در آن مطالب شگفتى بود و شگفتتر از همه اين بود كه به پسرش گفت:
از خداى عز و جل چنان بترس كه اگر نيكى جن و انس را بياورى ترا عذاب كند و به
خدا چنان اميدوار باش كه اگر گناه جن و انس را بياورى به تو رحم خواهد كرد» سپس
فرمود:
«كان ابى عليه السلام يقول: انه ليس من عبد مؤمن الا و فى قلبه نوران نور خيفة
و نور رجاء، لو وزن هذا لم يزد على هذا، و لو وزن هذا لم يزد على هذا» .
«پدرم مىفرمود: هيچ بنده مؤمنى نيست، مگر آنكه در دلش دو نور هست:
نور ترس و نور اميد كه اگر اين وزن شود از آن بيش نباشد و اگر آن وزن شود از
اين فزون نباشد.» و نيز فرمود: «ترس مراقب دل است و اميد شفيع نفس، هر كه خدا
را بشناسد از او ترسان و به او اميدوار خواهد بود، و اينها دو بال ايمانند كه
بندهاى كه آنها را دارد با آنها به رضوان خدا پر مىگشايد.و خوف و رجاء دو
ديده عقلند كه با آنها وعده و وعيد خدا را مىبيند، و بيم طليعه و پيشاهنگ عدل
خدا و خبر دهنده وعيد اوست، و اميد خواننده فضل خداست و دل را زنده مىكند، و
خوف نفس (اماره) را مىميراند...و هر كس بر ميزان بيم و اميد خدا را بندگى كند
گمراه نمىشود و به آرزوى خود مىرسد، و چگونه بنده خدا ترسان نباشد و حال آنكه
به پايان سرنوشت و سرانجام كار خود ناآگاه است، و عملى ندارد كه از روى استحقاق
به آن متوسل شود، و قدرتى ندارد و راه گريزى برايش نيست، و چگونه اميدوار نباشد
در صورتى كه ناتوانى خود را مىشناسد، و در درياى نعمتهاى بيشمار خدا غرق است.و
دوستدار خدا پروردگارش را با اميد به ديدار و با چشم بيدار مىپرستد و زاهد خدا
را از بيم عبادت مىكند» . (19)
از آنچه گفته شد معلوم است كه: رجاء در دو مورد اصلح و افضل است:
(يكى) در حق كسى كه نسبتبه مستحبات سست و بىرغبت است و فقط به واجبات اكتفا
مىكند.رجاء در مورد چنين كسى انگيزهاى استبراى نشاط در طاعات.
سزاوار است كه اين گونه اشخاص به نعمتهاى خداى تعالى و آنچه خداوند به صالحان
در درجات عليين وعده فرموده اميدوار باشند تا شوق و نشاط عبادت در آنان
برانگيخته و تقويتشود. (ديگرى) در حق گناهكارى كه در معاصى غوطهور شده كه
هرگاه پشيمانى و توبه به خاطر او بگذرد شيطان او را از رحمتخدا نااميد مىكند
و به او مىگويد: توبه چون توئى كجا پذيرفته مىشود؟ در اين حال بر او واجب است
كه ريشه ياس و نا اميدى را با رجاء و اميدوارى بركند و آنچه را كه در اينباره
رسيده استبه ياد آورد، مثل قول خداى تعالى:
«لا تقنطوا من رحمة الله» (زمر، 54) «از رحمتخدا نااميد مشويد» .
و نيز:
«و انى لغفار لمن تاب» (طه، 82) «و من آمرزگار آن كسانم كه توبه آورند».
و توبه كند و با توبه - نه بدون آن - منتظر و متوقع مغفرت الهى باشد، زيرا اگر
با ادامه گناه توقع آمرزش داشته باشد مغرور و فريفته است.رجاء اول سستى را كه
مانع نشاط و دلگرمى و عزم است ريشه كن مىكند و رجاء دوم نااميدى را كه مانع
توبه است از ميان مىبرد.
فصل 10: عمل و طاعتبه اميد برتر است از عمل و طاعت از ترس
عمل حاصل از اميد برتر است از عمل حاصل از بيم.زيرا نزديكترين بندگان به خدا
كسى است كه او را بيشتر دوست داشته باشد، و دوستى اميد را در دل افزون مىكند.و
خوف و رجاء را به دو فردى تشبيه كردهاند كه يكى از ترس از عقاب و ديگرى به
اميد عطا خدمت مىكند، از اين جهتخداوند مردمى را كه به خدا بدگمانند سرزنش
كرده، و فرموده است:
«و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارداكم» . (فصلت 23) «اين گمان شما كه به
پروردگار خود مىبرديد شما را هلاك كرد.» و نيز فرمود:
«و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا» .
(فتح 12) «گمان بد كرديد و گروهى هلاك زده شديد.» و چنانكه گفته شد رواياتى
درباره اميد و خوش گمانى رسيده است و در خبر است كه: «خداى تعالى به داود وحى
فرستاد كه: مرا و دوستدار مرا دوست دار و مردم را دوست من كن.عرض كرد: خداوندا
چگونه مردم را دوست تو كنم؟
فرمود: مرا به نيكوئى و بخشندگى ياد كن، و نعمتها و احسان مرا به يادشان بياور،
كه آنان جز خوبى از من نشناسند» .و يكى از بزرگان را - كه راههاى اميدوارى به
خدا را براى مردم بسيار ياد مىكرد - در خواب ديدند، گفت: «مرا در پيشگاه خدا
به پاداشتند، فرمود: چه تو را واداشت كه چنين كنى؟ گفتم: خواستم دوستى تو را در
دل آفريدگانت جاى دهم، خداوند فرمود: تو را آمرزيدم» .
به علاوه، صفت رجاء براى بنده از نظر سرچشمه و خاستگاه از صفتخوف برتر است،
زيرا آبخور رجاء از درياى رحمت است و آبخور خوف از درياى غضب است.و كسى كه
ملاحظه صفات مقتضى لطف و رحمت را بنمايد محبت در او بيشتر مىشود، و مقامى از
محبت الهى برتر نيست.اما خوف به سبب توجه و التفات به صفاتى است كه مقتضى غضب
است، و از آن محبتى چندان كه با رجاء آميخته استحاصل نمىشود.بلى، چون معاصى و
غرور بر مردم غالب است، بخصوص بر مردم اين زمان، شايستهتر است كه خوف بر آنان
غلبه داشته باشد، به شرط آنكه آنان را به نااميدى و قطع عمل نكشاند، بلكه ايشان
را به عمل وادارد و شهوات را بر آنها تلخ و ناگوار سازد، و دلهاشان را از ميل و
علاقه به خانه غرور بگسلاند، و آنان را به كنارهگيرى از دنيا فرا خواند.پس با
وجود غلبه معاصى بر طاعات شكى نيست كه خوف شايستهتر است، مخصوصا كه آفات
پنهانى: از شرك خفى، و نفاق، و ريا، و جز اينها از اخلاق پليد در اكثر مردم
موجود است، و محبتشهوات و اندك مال فناپذير دنيوى در اندرونشان جاى گرفته و
ريشه كرده است، و هول و هراس سكرات مرگ و تزلزل و اضطراب عقايد در آن لحظه
امكان پذير است، و سختگيريهاى حساب و رد اعمال شايسته آنها به دلائل پنهان و
نهان محتمل است، پس كسى كه حقايق اين امور را بشناسد، اگر ضعيف القلب و جبان
باشد خوف او بيش از اميدش خواهد بود، و اگر قويدل و داراى معرفت كامل باشد بيم
و اميدش برابر است.و اگر اميدواريش غلبه كند به سبب غرور و كوتاهانديشى است -
چنانكه در بيشتر مردم مشاهده مىشود - و براى اين مردم غلبه خوف اصلح است،
البته پيش از آنكه مشرف بر مرگ شده باشند.و اما در وقت مردن اصلح به حال آنها
اين است كه رجاء و خوش گمانى غالب باشد، زيرا خوف تازيانه عمل است و در آن
هنگام وقت عمل سر آمده است و تاب تحمل موجبات خوف را ندارد، زيرا خوف بند دل را
مىگسلد و مرگ را زودرس مىسازد.و اما نسيم اميد قلب وى را نيرو مىبخشد و
دوستى خدا را كه به او اميدوار است در دلش افزون مىكند.
و بايد هر كسى با دوستى خدا از دنيا بيرون برود تا دوستدار لقاى او باشد، و كسى
كه شوق لقاء خدا داشته باشد خداوند نيز دوستدار لقاء او خواهد بود، كسى كه خدا
و لقاء او را دوست داشته باشد و بداند كه خداوند نيز لقاء او را دوست دارد،
مشتاق خداى تعالى است و شاد و فرحناك از دنيا مىرود، زيرا كسى كه نزد محبوب
خود مىرود شاديش بقدر دوستيش بزرگ است، كسى كه از محبوب خود مفارقت كند رنج و
عذابش شدت مىگيرد، پس اگر به هنگام مرگ دوستى اهل و فرزند و مال بر دلش غالب و
چيره باشد همه محبوبهاى او در دنيا خواهد بود و بهشت او همين دنياست.زيرا كه
بهشت جائى است كه همه آنچه آدمى دوست دارد در آنجا باشد، و در نتيجه مرگ براى
او به منزله خروج از بهشت و حائل بين او و مشتهيات و خواستههاى اوست.و اين
نخستين مصيبتى است كه دوستدار دنيا با آن روبروست، علاوه بر آنچه بعد از مرگ به
او خواهد رسيد و عذابها و خواريها و غل و زنجيرهائى كه خداوند براى او آماده
كرده است.
و اما اگر غير از خدا و جز معرفت و محبت و انس او محبوبى نداشته باشد و دنيا و
علائق آن را موجب دل مشغولى و مانع از محبوب بداند، دنيا براى او حكم زندان
خواهد داشت.زيرا زندان جائى است كه مانع از رسيدن به محبوب است.و مرگ او رهائى
از زندان و رسيدن به محبوب خواهد بود.و حال كسى كه از زندان آزاد شده و بين او
و محبوبش جدائى نيست آشكار است، و اين نخستين شادمانى و بهجتى است كه به
دوستدار خدا مىرسد، تا نوبت رسد به نعمتهائى كه خداوند براى او ذخيره كرده كه
هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به دل بشرى خطور نكرده است.
(معالجه مردم با خوف يا رجاء بر حسب اختلاف بيماريهاى آنها)
دانستى كه كسى نيازمند تحصيل داروى رجاء است كه ياس بر او چيره گشته و عبادت را
رها كرده باشد، يا خوف چنان بر او غالب شده كه به حد اسراف رسيده و به خود و
خانوادهاش زيان وارد كرده است.و اما كسانى كه در طغيان گناهان غوطهور شده و
به مفاسد دچار گشتهاند - مانند اكثر مردم زمان ما - دواى رجاء براى آنان زهر
كشنده است، زيرا گوش دادن اينها به اميد جز افزايش طغيان و فساد و گناهشان اثر
و ثمرى نخواهد داشت.پس واعظ مردم بايد بيماريهاى آنها را بشناسد و در علل آن
بيماريها نظر كند، و هر علتى را به ضد آن علاج كند نه به چيزى كه آن را
مىافزايد.بنابراين در مثل اين زمان شايسته است كه انگيزههاى رجاء را ياد
نكند، بلكه در ذكر اسباب خوف مبالغه نمايد، تا بكلى به هلاك و نابودى كشانده
نشوند.و قصدش از موعظه به دست آوردن دلها و انتظار مدح و ستايش از مردم نباشد،
به طورى كه بر ترغيب بر رجاء تكيه كند به اين دليل كه بر دلها آسانتر و به كام
مردم لذت بخشتر است، و بدين سان مردم و خود را به هلاك و گمراهى بيفكند.
و بالجمله، راه به دست آوردن رجاء براى نيازمند به آن اين است كه:
آيات و اخبار متواترى را كه درباره رجاء و رحمت واسعه و رافت و عفو فراوان الهى
وارد شده - كه قسمتى از آنها ذكر شد - به ياد آورد.آنگاه در نعمتهاى شگفتآور
او كه در اين دنيا نصيب بندگان خود كرده تامل و تفكر كند، كه چگونه خداوند آنچه
را كه براى ادامه زندگى آنها ضرورى است آماده ساخته، بلكه هيچ چيز جزئى را كه
گاه گاه بدان محتاجند و بودن آنها بهتر است - مانند زيور و زيبائى - رها نكرده
است.پس وقتى عنايت الهى چيزى از بندگانش در همه آنچه براى آنها نيكو و پسنديده
است از روى لطف و احسان در زندگى دنيا كم و كوتاه نگذاشته - و حال آنكه دنيا
خانه رنج و سختى است نه سراى نعمت و راحت - و راضى نشده كه حتى چيزى از مزاياى
زندگى مثلا در مورد زيور و زيبائى فوت شود، چگونه راضى خواهد شد كه در آخرت كه
سراى جود و فيض است آنان را به عذاب جاودان و هلاك ابدى دچار سازد، با اينكه
خود او فرموده كه رحمتش بر غضبش پيشى جسته است؟ ! و بالاترين چيزى كه باعث
اميدوارى بندگان است اين است كه خداى تعالى خير محض است و هيچ شرى در او وجود
ندارد، و فياض على الاطلاق است، و خلق را آفريده تا بر ايشان جود و احسان كند.
پس البته بر آنها رحم خواهد كرد و آنان را در زجر و عذاب دائم وا نخواهد گذاشت.
از خير محض جز نكوئى نايد خوش باش كه عاقبت نكو خواهد شد
فصل 11: و از آنهاست: كوچكى و ضعف نفس
ضعف نفس و خود كم بينى صفتى است كه موجب عجز و ناتوانى از تحمل حوادث مىشود، و
اين صفت از نتايج جبن و از صفات خبيثه به شمار مىرود، و ملازم استبا ذلت و
خوارى و كناره جستن از كارهاى بزرگ و عالى، و مسامحه در امر به معروف و نهى از
منكر، و اضطراب و تزلزل به اندك چيزى از بلاها و امور ترس آور.و در اخبار وارد
شده است كه مؤمن از ذلت نفس برى است.امام صادق عليه السلام فرمود:
«ان الله عز و جل فوض الى المؤمن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلا: اما
تسمع الله تعالى يقول» :
«و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين» . (منافقون 8) «خداى عز و جل بنده مؤمن را
در هر كارى اختيار داد ولى به او اختيار نداد كه خويشتن را ذليل و بيقدر كند:
آيا نشنيدهاى كه خداى تعالى مىفرمايد: «عزت براى خدا و پيغمبر او و مؤمنان
است» ؟
«فالمؤمن يكون عزيزا و لا يكون ذليلا، ان المؤمن اعز من الجبل، الجبل يستقل منه
و المؤمن لا يستقل من دينه شىء» . «پس مؤمن بايد خود را عزيز بدارد و تن به
ذلت ندهد، مؤمن از كوه محكمتر است، زيرا از كوه [به تيشه] مىتوان چيزى برگرفت،
ولى از دين مؤمن چيزى بر گرفته نشود» .
و نيز فرمود: «ان الله فوض الى المؤمن كل شىء الا اذا لال نفسه» .
«خداوند هر چيزى را به مؤمن واگذار كرده جز ذليل كردن خويش را» .
و اخبار ديگرى به اين مضمون رسيده است.و علاج آن به همان نحو است كه در معالجه
جبن گفته شد.
پيوست
(بزرگى و صلابت نفس)
ضد كوچكى و ضعف نفس بزرگى نفس و محكمى دل است، و از ضعف نفس دانستى كه بزرگى و
صلابت نفس اين است كه آنچه بر او وارد مىشود تحمل كند.و اخبار دلالت دارد كه
مؤمن داراى صلابت و عزت و مهابت است و همه اينها فرع بزرگى نفس است.امام باقر
عليه السلام فرمود: «المؤمن اصلب من الجبل» «مؤمن از كوه محكمتر است» .
و نيز فرمود: «ان الله تعالى اعطى المؤمن ثلاث خصال: العز فى الدنيا و الآخرة،
و الفلح فى الدنيا و الآخرة، و المهابة فى صدور الظالمين» .
«خدا به مؤمن سه خصلت كرامت فرمود: عزت در دنيا و آخرت، و رستگارى دنيا و آخرت،
و مهابت در دل ستمگران» .
و صاحب اين ملكه خوارى و عزت در نظر او يكسان و تهيدستى و ثروت در نزد او
مساوى، بلكه صحت و بيمارى و ستايش و نكوهش براى او برابر است و از دگرگون شدن
امور و احوال تاثير نمىپذيرد.اين خوى ملكه شريفى است كه آبشخور هر بى سر و
پائى نيست و جز يكه سواران ميدان مردانگى ياراى جولان آن ندارند، بلكه جز
يگانههاى نامدار از حكماء يا تيزهوشان شير دل از عرفا نمىتوانند در آن گام
نهند.و طريق تحصيل اين صفت - بعد از يادآورى شرافت آن - اين است كه در
مواظبتبر آثار و لوازم آن و اجتناب از امور منافى آن بكوشد تا بتدريج آن را به
دست آورد.
تتميم
(ثبات و پايدارى اخص از بزرگى نفس است)
ثبات و پايدارى اخص از بزرگى نفس است، و آن ملكه اقدام و تحمل در كارهاى هول
انگيز و مقاومت در برابر سختيها و رنجهاست، به طورى كه انكسار و شكستگى در آدمى
راه نيابد، هر چند مشكلات سخت و زياد باشد.و ضد آن اضطراب بهنگام سختيها و
شدايد است.و از نمونههاى ثبات، ثبات در ايمان است، و آن اطمينان و آرامش نفس
در عقايد استبه نحوى كه با شبهات متزلزل نشود، خداى تعالى مىفرمايد:
«يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة»
(ابراهيم 27) «خداوند كسانى را كه ايمان آوردهاند به گفتار [و اعتقاد] استوار
بر جاى و ثابت قدم مىدارد، هم در زندگانى دنيا و هم در آخرت» .
و اين اطمينان و آرامش از شرايط كسب كمال و اعمال فاضله است، زيرا تا نفس بر
معتقدات خود درباره مبدا و معاد بر جاى و مستقر نباشد عزمى كه او را به تحصيل
نتايج آنها مىرساند حاصل نخواهد شد.پس كسى كه چنين پايدارى و ثباتى ندارد او
را بر هيچ يك از اعمال فاضله ثابت قدم نخواهى يافت، بلكه او:
«كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران» . (انعام 71) «همچون كسى (است) كه
شيطانها او را در زمين از راه بيرون بردهاند و سرگردان مانده» .
و كسى كه به چنين صفتى متصف باشد همواره بدون سستى بر آنها مواظبتخواهد نمود.و
عدم اين ثبات و استقامتبه سبب عدم بصيرت و يا ضعف نفس است.پس وجودش با معرفت و
قوت نفس حاصل خواهد شد، و آن از فضائل قوه عاقله و قوه غضب است.و عدم آن از
رذائل يكى از آن دو يا هر دوى آنهاست.
و از آنهاست:
دنائت همت
(دون همتى)
و آن عبارت است از قصور همت از طلب كارهاى بزرگ و عالى و قناعت نمودن به امور
پست و ناچيز، و اين صفت نتيجه ضعف نفس و كم دلى است.
و ضد آن، علو همت و طبع است، و آن عبارت است از سعى و كوشش در تحصيل سعادت و
كمال و طلب كردن كارهاى بزرگ و عالى، بدون در نظر گرفتن سود و زيان دنيا، به
طورى كه به سبب دستيافتن به منافع دنيوى شادمان نشود و از فقدان آن اندوهگين
نگردد.بلكه در طريق طلب از مرگ و كشته شدن و مانند آنها باك نداشته باشد.و صاحب
اين ملكه همانا مؤمن حقيقى شائق مرگ است، و مردن براى او به منزله تحفه است، و
برترين شادى و سرور به او مىرسد، چنانكه در اخبار آمده است.و هموست كه
مىگويد:
آن مرد نيم كز عدمم بيم آيد كان بيم مرا خوشتر از اين بيم آيد جانى است مرا به
عاريت داده خدا تسليم كنم چو وقت تسليم آيد
و مىگويد:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ من از آن عمرى ستانم
جاودان او زمن دلقى ستاند رنگ رنگ
و مىگويد:
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
و اين صفت از نتايجبزرگى و شجاعت نفس است و بزرگترين فضائل نفسانى است، زيرا
هر كه به مراتب بلند و ارجمند رسيد به واسطه اين صفت است، كه صاحب آن به مرتبه
پست راضى نمىشود، و براى تحصيل مراتب عالى و امور متعالى دامن همتبه كمر
مىبندد.و در جوهر انسان و طبيعت او اين هست كه در طلب هر چه بكوشد بدان
دستيابد:
«و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (عنكبوت 69) «كسانى كه در راه ما كوشش
كردهاند راههاى خويش به ايشان مىنمائيم» .
هر كه در طلب چيزى بر آمد و كوشش كرد البته آن را مىيابد.و از نمونههاى نتايج
علو همتشهامت است، و آن عبارت است از حريص بودن آدمى بر دستيافتن به كارهاى
بزرگ و به انجام رسانيدن آنها به اميد نام و ياد نيك كه با گذشت روزگار باقى
بماند.
و از آنهاست:
بىغيرتى و بىحميتى
و آن عبارت است از كوتاهى و اهمال در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است، از دين
و عرض (ناموس و آبرو) و اولاد و اموال.و آن از نتايج كوچكى و ضعف نفس است و از
مهلكات بزرگ به شمار مىرود.و گاه به ديوثى و قيادت منجر مىشود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «اذا لم يغر الرجل فهو منكوس
القلب» ، «دل مرد بىغيرت سرنگون است» . (يعنى بر خلاف خوى انسانى است) و نيز
فرمود:
«اگر مردى درباره همسر خود چيزى منافى غيرت ببيند و به غيرت نيايد خداوند مرغى
را مىفرستد كه آن را قندر گويند و چهل روز بر در خانه او مىنشيند و بانگ
برمىآورد كه خدا غيور است و هر صاحب غيرت را دوست دارد.اگر آن مرد به غيرت آمد
و آنچه منافى غيرت است از خود دور كرد كه خوب، و گرنه پرواز مىكند و بر سر او
مىنشيند و فرياد مىكند و پرهاى خود را بر چشمهاى او مىزند و مىپرد، و بعد
از اين روح ايمان از آن مرد جدا مىشود و ملائكه او را ديوث مىنامند.» و نيز
فرمود: «ابراهيم غيور بود و من از او غيورترم، و خداوند بينى كسى را كه بر
مؤمنين و مسلمين غيرت نورزد قطع خواهد كرد.» و امير المؤمنين عليه السلام
(هنگامى كه در عراق بود) فرمود: «اى اهل عراق! شنيدهام كه زنان شما در راهها
با مردان برخورد مىكنند (و در جاى شلوغ به يكديگر شانه مىزنند كه راه بدهند)
آيا شرم نمىكنيد؟» و باز فرمود: «شرم نمىكنيد و به غيرت نمىآئيد كه زنان شما
به بازارها مىروند و [در محل ازدحام] با مردهاى كفار شانه به هم مىزنند كه
راه بيابند؟»
پيوست
(غيرت و حميت)
و ضد آن غيرت و حميت است، و آن عبارت است از سعى در محافظت آنچه نگاهبانى آن
لازم است، و آن نتيجه شجاعت و بزرگى و قوت نفس و از ملكات شريف است و مردانگى
به آن تحقق مىيابد و فاقد آن از مردان بهشمار نمىرود.پيغمبر اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم فرمود: «سعد غيور است و من از سعد غيورترم و خدا از من غيورتر
است.» و نيز فرمود: «خداوند غيور است، و از جهت غيرتش كارهاى زشت را حرام كرد.»
و فرمود:
«ان الله يغار، و المؤمن يغار، و غيرة الله ان ياتى الرجل المومن ما حرم الله
عليه» .
«خداوند غيرتمند است و مؤمن غيرتمند است، و غيرت خدا اين است كه مؤمن مرتكب
كارى شود كه خدا حرام كرده است.» و امام صادق عليه السلام فرمود:
«ان الله تعالى غيور و يحب الغيرة، و لغيرته حرم الفواحش ظاهرها و باطنها»
«خداى تعالى غيرتمند است و غيرت را دوست دارد و از جهت غيرتش كارهاى زشت را چه
آشكار و چه نهان حرام كرده است.»