علم اخلاق اسلامى
ترجمه كتاب جامع السعادات
جلد اول

تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى


نشانه ‏هاى صاحب يقين
دارنده يقين را علاماتى است:

از جمله، اينكه در كارهاى خود به غير خداى سبحان توجه و التفات ندارد، و در مقاصد خويش جز به او توكل نكند، و در مطالب و مسائل خود جز به او اعتماد ندارد، و از هر كمك و نيروئى براى حركت جز كمك و نيروئى كه خداوند به مشيت و عنايت‏خود عطا فرموده است روى بگرداند، و براى خود و همنوعان قدرت بر چيزى و منشايت اثرى نبيند، و بداند كه آنچه به او مى‏رسد از خداى تعالى است و خير و شرى كه براى او مقدر شده به او خواهد رسيد.و حالت وجود و عدم، و فزونى و كاستى، و ستايش و نكوهش، و بينوائى و ثروت، و سلامت و بيمارى، و عزت و ذلت نزد او يكسان است، و هيچ بيم و اميدى جز از خداى تعالى ندارد.و راز اين همه در اين است كه: وى همه چيزها را از يك چشمه مى‏داند كه او مسبب الاسباب است، و به وسائط توجه و التفات ندارد بلكه همه آنها را مسخر فرمان او مى‏داند.امام صادق - عليه السلام - فرمود (16) :

«من ضعف يقينه تعلق بالاسباب، و رخص لنفسه بذلك، و اتبع العادات و اقاويل الناس بغير حقيقة، و السعى فى امور الدنيا و جمعها و امساكها، مقرا باللسان انه لا مانع و لا معطى الا الله، و ان العبد لا يصيب الا ما رزق و قسم له، و الجهد لا يزيد فى الرزق، و ينكر ذلك بفعله و قلبه، قال الله سبحانه:

«يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم و الله اعلم بما يكتمون‏»

(آل عمران، 161) «هر كه يقينش ضعيف باشد وابسته به اسباب مى‏شود و اين را براى خود مجاز مى‏شمرد، و از عادات و سخنان نادرست مردم پيروى مى‏كند، و سعى او در امور دنيا و جمع و نگهدارى آنهاست، به زبان اقرار مى‏كند كه عطا كننده و باز - دارنده‏اى جز خدا نيست، و به بنده چيزى نمى‏رسد مگر آنچه روزى و قسمت اوست، و كوشش به روزى نمى‏افزايد، و حال آنكه با فعل و قلب خود منكر آن است، خداى سبحان فرموده است: به زبانهاى خويش چيزها مى‏گويند كه در دلهاشان نيست، و خداوند به آنچه پنهان مى‏كنند داناتر است‏» .

و نيز فرمود: «ليس شى‏ء الا و له حد» . «هر چيزى حدى دارد» پرسيدند:

حد توكل چيست؟ فرمود: «اليقين‏» «يقين‏» پرسيدند: حد يقين چيست؟ فرمود:

«الا تخاف مع الله شيئا» . «با خدا از هيچ چيز ترس نداشته باشى‏» .و نيز از آن امام روايت‏شده:

«من صحة يقين المرء المسلم الا يرضى الناس بسخط الله و لا يلومهم على ما لم يؤته الله.فان الرزق لا يسوقه حرص حريص و لا ترده كراهية كاره، و لو ان احدكم فر من رزقه كما يفر من الموت لادركه رزقه كما يدركه الموت‏» .

«از درستى يقين مسلمان اين است كه خشنودى مردم را با ناخشنودى و غضب خدا به دست نياورد و آنان را به آنچه خدا به او نداده ملامت نكند.كه روزى را حرص حريص نمى‏كشاند و بى‏ميلى كسى آن را نمى‏راند، و اگر يكى از شما از روزى خويش بگريزد چنانكه از مرگ مى‏گريزد روزى همانند مرگ به او خواهد رسيد» .

و از جمله [علامات اهل يقين] : اين است كه در همه حالات در پيشگاه خداى سبحان خاضع و خاشع باشد، و در نهان و آشكار به وظايف خدمت‏خويش قيام كند و فرائض (واجبات) و سنن (مستحبات) شريعت را فرمان برد و با تمامى وجود خويش متوجه خدا باشد و در برابر او حالت‏خضوع و تذلل بگيرد، و از هر چه جز اوست روى بگرداند، و قلب خود را از غير او تهى كند، و با تمام فكر به ذات قدسى او روى آورد، و در درياى حب و انس او مستغرق باشد.

سر اينكه صاحب يقين چنين حالاتى دارد اين است كه به خدا و عظمت و قدرت او شناساست، و مى‏داند كه خداوند كارهاى او را مى‏بيند و از نهانخانه ضمير و آنچه در دل وى مى‏گذرد آگاه است، و مى‏داند كه:

«من يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره‏»

(زلزال، 8- 9) «هر كه هموزن ذره‏اى نيكى كند آن را مى‏بيند و هر كه هموزن ذره‏اى بدى كند آن را مى‏بيند» .

و بنابراين همواره در مقام شهود و حضور در پيشگاه اوست.و از اين رو لحظه‏اى از شرمسارى و اشتغال به وظايف ادب و خدمتگزارى جدا نمى‏شود.و سعى او در پاكسازى باطن خويش از رذائل و آراستن خود به فضائل، از آنجا كه زير چشم هميشه بيدار خداوند است، بيشتر است از زيور كردن ظاهر خود براى همنوعان.

و خلاصه: كسى كه يقين دارد كه خداى تعالى اعمال پنهان و آشكار او را مى‏بيند و نيز به پاداش و حساب يقين دارد همواره در مقام فرمان بردن او امر و دورى جستن از نواهى خداوند است.

و از نشانه‏هاى يقين او به الطاف خداوند درباره وى از انواع نعمتها و نيكيها، اين است كه پيوسته در مقام انفعال و شرمسارى و سپاسگزارى براى منعم حقيقى است.

و يقين او به بهجت و سرورى كه خداوند در سراى آخرت به مؤمنان مى‏دهد و آنچه براى بندگان زبده و خالص خود آماده كرده كه «چشمى نديده و گوشى نشنيده و به قلب هيچ كس خطور نكرده است‏» سبب مى‏شود كه همواره در مقام طمع و اميد باشد.

و كسى كه يقين دارد كه همه امور به خداى سبحان مستند است و آنچه در عالم صادر مى‏شود به حكمت و مصلحت و عنايت ازلى اوست و به نظام خير و احسن مربوط است هميشه در مقام صبر و تسليم و رضا به قضاى الهى است‏بدون اينكه اين حال او دگرگون شود.

و هر كه يقين دارد كه مرگ حادثه‏اى عظيم است و حوادث بعد از مرگ شديدتر و هول‏انگيزتر است همواره محزون و غمگين بسر مى‏برد.

و كسى كه به پستى و فناپذيرى دنيا يقين دارد به آن ميل نمى‏كند.امام صادق عليه السلام درباره گنجى كه در قرآن از آن ياد شده:

«و كان تحته كنز لهما» (كهف، 82) «و براى آنها گنجى در زير ديوار بود» مى‏فرمايد: لوحى بود كه بر آن نوشته شده بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم عجبت لمن ايقن بالموت كيف يفرح، و عجبت لمن ايقن بالقدر كيف يحزن، و عجبت لمن ايقن بالدنيا و تقلبها باهلها كيف يركن اليها» .

«به نام خداى رحمان رحيم.در شگفتم از كسى كه به مرگ يقين دارد چگونه شادمانى مى‏كند، و عجب دارم از كسى كه به تقدير يقين دارد چگونه اندوهگين مى‏شود، و تعجب مى‏كنم از كسى كه به دنيا و دگرگونى آن نسبت‏به اهل دنيا يقين دارد چرا به آن دل مى‏بندد» .

و آن كه به عظمت فائق و قدرت غالب خداوند يقين دارد، پيوسته در مقام ترس و بيم و سراسيمگى است.روايت‏شده است كه سرور رسولان صلى الله عليه و آله و سلم از شدت خضوع و خشوع و خشيت‏براى خداى تعالى چنان بود كه وقتى راه مى‏رفت گوئى نزديك است‏به زمين افتد.

و كسى كه به كمالات نامتناهى او يقين دارد دائما در مقام شوق و وله (سرگشتگى و حيرت) و حب است.و حكايات اهل يقين از انبياء و اولياء و كاملان در خوف و شوق و اضطراب و دگرگونى حال كه در نماز و غير آن به ايشان دست مى‏دهد مشهور است و در كتابهاى تاريخ و زندگينامه‏هاى آنان آمده است، و همچنين درباره و له و استغراق و ابتهاج و انبساطى كه نسبت‏به خداى سبحان وجودشان را فراگرفته است.و داستان غش كردن امير مؤمنان عليه السلام در اوقات خلوت و مناجات با خدا و از خود بيخود شدن در نمازها نزد شيعه و سنى متواتر است.

چگونه مى‏توان تصور كرد كه كسى كه به خدا و عظمت و جلال او و به آگاهى او بر ريزه‏كاريها و نكته‏هاى باريك احوال وى يقين واقعى دارد او را در حضورش نافرمانى كند و حالت‏شرمسارى و ترس و بيم و حضور قلب و توجه كامل در پيشگاهش براى وى پديد نيايد، و حال آنكه مى‏بينيم كه در حضور پادشاه و اميرى كه داراى كمترين قدرت و شوكت مجازى است و در آغاز و انجام ضعيف و پست است چنان حال انفعال و ترس و توجه دارد كه از خود فراموش مى‏كند.

و از جمله علامات صاحب يقين، اين است كه مستجاب الدعوة است و بلكه كرامات و خرق عادات دارد.سر اين مطلب اين است كه نفس هر چه يقينش بيفزايد بر تجردش افزوده مى‏شود، و در نتيجه ملكه تصرف در كائنات براى او پديد مى‏آيد.امام صادق عليه السلام فرمود:

«اليقين يوصل العبد الى كل حال سنى و مقام عجيب، كذلك اخبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من عظم شان اليقين حين ذكر عنده ان عيسى بن مريم عليه السلام كان يمشى على المآء، فقال: لو زاد يقينه لمشى فى الهواء» .

«يقين بنده را به هر مقام بلند مرتبه و شگفت‏آورى مى‏رساند، اين چنين رسول خدا از عظمت مقام يقين خبر داده است وقتى نزد او گفته شد كه عيسى بن مريم بر آب مى‏رفت، فرمود: اگر يقين او افزون بود بر هوا نيز مى‏رفت‏» .اين خبر دلالت دارد كه كرامات با افزون شدن يقين بيشتر مى‏شود، و پيامبران با همه جلالت قدرشان نزد خداوند در يقين مراتب متفاوتى دارند.

مراتب يقين:
از آنچه كه گفته شد آشكار است كه: يقين جامع همه فضائل است و از هيچ يك از آنها جدا شدنى نيست.اكنون بايد دانست كه يقين را مراتبى است:

(1) علم اليقين، و آن عبارت است از اعتقاد ثابت جازم مطابق با واقع - چنانكه گذشت - كه از راه استدلال به وسيله لوازم و ملزومات حاصل مى‏شود، و مثال آن يقين به وجود آتش از مشاهده دود است.

(2) عين اليقين، و آن عبارت است از ديدن و مشاهده مطلوب با چشم بصيرت و ديده درونى، و اين ديدار در روشنى و جلا از مشاهده با چشم بيرونى قويتر است.

و سخن اميرمؤمنان عليه السلام به اين مرتبه اشاره دارد: «لم اعبد ربا لم اره‏» (17) «خدائى را كه نبينم نمى‏پرستم‏» ، بعد از آنكه ذعلب يمانى از او - عليه السلام - پرسيد: آيا خداى خود را مى‏بينى؟ و نيز قول آن حضرت: «راى قلبى ربى‏» «قلب من پروردگارم را ديده است‏» .اين مرتبه از يقين تنها از راه رياضت و پاكسازى باطن و حصول تجرد كامل براى نفس حاصل مى‏شود، و مثال آن يقين به وجود آتش هنگام ديدن خود آتش است.

(3) حق اليقين، و آن عبارت است از حصول وحدت معنوى و ارتباط حقيقى بين عاقل و معقول، به طورى كه عاقل [صاحب يقين] ذات خود را چكيده و تراوشى از معقول [ذات الهى كه متعلق يقين است] و مرتبط به او و جدا ناشدنى از او ببيند، و همواره با چشم بصيرت درونى خويش تراوش و فيضان نور از جانب او را مشاهده كند.و مثال اين مرتبه، يقين به وجود آتش با دخول در آن بدون سوختن است.و اين مقام تنها براى خداشناسان كامل است كه در درياى حب و انس او غرقند و ذات خويش و ديگر موجودات را از تراوشهاى فيض اقدس او مى‏دانند و مى‏بينند.اينان همان صديقانند كه ديدگان باطن خويش به ملاحظه جمال و مشاهده انوار جلال او گماشته‏اند.و حصول اين مرتبه بسته است‏به مجاهدات سخت و رياضتهاى شديد، و ترك رسوم و عادات و ريشه‏كنى شهوات و بركندن خيالات و خواطر نفسانى و وسوسه‏هاى شيطانى و طهارت از آلودگيهاى طبيعت، و دورى گزيدن از زرق و برقهاى دنياى پست، و بدون اين كارها اين گونه يقين و مشاهده حاصل نخواهد شد:

و كيف ترى ليلى بعين ترى بها سواها و ما طهرتها بالمدامع

غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينه پاك انداز

اما برتر از اين مرتبه، مرتبه ديگرى هست كه بعضى از اهل سلوك از آن به «حقيقت‏حق اليقين و فناء فى الله‏» تعبير مى‏كنند، و اين است كه عارف ذات خود را در انوار الهى محو و ناپديد مى‏بيند و از سبحات (انوار) جلال و جمال وجه او فروزان و محترق مى‏گردد (18) ، به طورى كه اصلا براى خود استقلال و حصولى نبيند.و مثال اين مرتبه، يقين به وجود آتش با دخول در آن و سوختن از آن است.

مطلب ديگر اينكه ترديدى نيست كه يقين حقيقى نورانى كه مبرى از تاريكيهاى اوهام و شكوك است اگر چه مرتبه اول آن باشد از فكر و استدلال تنها حاصل نمى‏شود، بلكه حصول آن متوقف است‏بر رياضت و مجاهده و زدودن زنگار از رخ آئينه نفس و پاكسازى آن از تيرگيهاى اخلاق ناپسند، تا براى آن تجرد كامل پديد آيد و با عقل فعال همسو و محاذى شود و حق با تمام روشنى بر او تجلى كند.

سر اين مطلب اين است كه نفس به منزله آئينه است كه صور موجودات از جانب عقل فعال در آن باز مى‏تابد.و شك نيست كه انعكاس صور از ذوات (صاحبان) صور به آينه بسته به اين است كه شكل آئينه تمام و درست‏بوده و صيقلى باشد و اشياء روياروى آن قرار گيرد و مانع برداشته شود و در جهتى باشد كه صور مطلوب در آنجاست.بنابراين نفس انسان در انعكاس حقايق اشياء از عقل فعال بايد:

1- در جوهر خود ناقص نباشد، يعنى مانند نفس كودك نباشد كه به سبب نقص و نارسائى نمى‏تواند معلومات (صور علمى) را منعكس و منجلى سازد.

2- از تيرگيهاى طبيعت صافى و از آلودگيهاى معاصى پاك و از رسوم عادات و پليديهاى شهوات بركنار باشد، كه اين به منزله صيقل زدن از چرك و زنگار آينه است.

3- تمام توجه و فكرش به مطلوب باشد، و بنابراين همت‏خود را يكسره به امور دنيوى و اسباب معيشت و خيالات و خواطر مشوش صرف نكند تا بتواند آينه نفس را در جهت و محاذات عقل فعال قرار دهد.

4- تخليه نفس از تعصب و تقليد.و اين كار به منزله برداشتن پرده‏هاست.

5- فراهم ساختن مقدمات مناسب به ترتيب مخصوص و شرايط مقرر براى حصول مطلوب، كه به منزله قرار دادن آينه و ديده‏ور شدن در جهتى است كه صور در آنجاست.

و اگر اين اسبابى كه مانع از افاضه حقايق يقينى به نفوس است وجود نمى‏داشت، نفوس به همه اشيائى كه در عقول فعال مرتسم است عالم مى‏شدند، زيرا هر نفسى چون امرى ربانى و جوهرى ملكوتى است‏به حسب فطرت براى معرفت‏حقايق شايسته است، و بنابراين از ديگر مخلوقات از قبيل آسمانها و زمين و كوهها ممتاز است، و قابليت‏حمل امانت‏خداوند (19) يعنى معرفت و توحيد را دارد.پس محروميت نفس از معرفت‏حقايق اشياء به سبب يكى از اين موانع است.و سرور پيامبران صلى الله عليه و آله و سلم به مانع تعصب و تقليد با گفتار خود:

«كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهودانه و يمجسانه و ينصرانه‏» .

«هر مولودى بر فطرت [الهى] متولد مى‏شود تا اينكه پدر و مادرش او را يهودى يا مجوسى يا نصرانى مى‏كنند» ، و به مانع كدورتها و زنگارهاى معاصى با اين قول خود:

«لو لا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السماوات و الارض‏» .

«اگر شياطين گرد قلوب بنى آدم نمى‏گشتند البته ملكوت آسمانها و زمين را نظاره مى‏كردند» اشاره فرموده است.

پس اگر حجابهاى گناهان و تعصب برداشته شود و نفس به سوى حق تعالى قرار گيرد تمامى صورت عالم ملك و شهادت براى او تجلى مى‏كند، زيرا عالم متناهى است و احاطه بر آن ممكن است، و همچنين صورت دو عالم ملكوت و جبروت به قدر امكان او و بر حسب مرتبه‏اى كه دارد براى او تجلى مى‏كند زيرا اين دو عالم اسرارى هستند كه از مشاهده چشم بيرونى پنهانند و ادراك آنها با چشم بصيرت تواند بود.و صورت آن دو عالم نامحدود و غير متناهى است، و آنچه از آنها در نفس نقش مى‏بندد محدود و متناهى است، اگر چه در ذات خود و از اين جهت كه منسوب به علم خداى سبحان است نامتناهى است.و مجموع آن عوالم «عالم ربوبى‏» ناميده مى‏شود، زيرا هر چه در وجود است از آغاز تا انجام منسوب به خداى تعالى است، و در عالم وجود جز خداى سبحان و افعال و آثار او چيزى نيست، پس عالم ربوبى و حضرت ربوبيت عالمى است كه بر همه موجودات احاطه دارد.بنابراين نامتناهى بودن آن روشن و آشكار است، و براى نفس امكان ندارد كه بر آن عالم احاطه يابد، بلكه از آن به اندازه نيرو و استعدادى كه دارد برايش ظاهر مى‏شود.

آنگاه به قدر تصفيه و تزكيه‏اى كه براى نفس حاصل مى‏شود و آن مقدار از حقايق و اسرارى كه برايش تجلى مى‏كند و آن اندازه از معرفت عظمت‏خداوند و شناخت صفات جلال و جمال او كه به دست مى‏آورد، سعادت و بهجت و لذت و نعمت در بهشت نصيبش خواهد شد.و وسعت ملك او در بهشت‏به اندازه وسعت معرفت او به خدا و عظمت او و به صفات و افعال او خواهد بود.و هر يك از اينها نهايت ندارد، و لذا نفس در هيچ درجه و مقامى از معرفت از پويائى باز نمى‏ايستد و بهجت و كمال و پيروزى و دستيابى بر مطلوب غايت طلب او خواهد بود.

و اينكه گروهى معتقدند كه آنچه از معارف الهى و فضائل اخلاقى كه براى نفس حاصل مى‏شود عينا همان بهشت است نزد ما باطل است، بلكه اينها موجب استحقاق بهشت، يعنى سراى سرور و بهجت، خواهد بود.