نشانه هاى صاحب يقين
دارنده يقين را علاماتى است:
از جمله، اينكه در كارهاى خود به غير خداى سبحان توجه و التفات ندارد، و در
مقاصد خويش جز به او توكل نكند، و در مطالب و مسائل خود جز به او اعتماد ندارد،
و از هر كمك و نيروئى براى حركت جز كمك و نيروئى كه خداوند به مشيت و عنايتخود
عطا فرموده است روى بگرداند، و براى خود و همنوعان قدرت بر چيزى و منشايت اثرى
نبيند، و بداند كه آنچه به او مىرسد از خداى تعالى است و خير و شرى كه براى او
مقدر شده به او خواهد رسيد.و حالت وجود و عدم، و فزونى و كاستى، و ستايش و
نكوهش، و بينوائى و ثروت، و سلامت و بيمارى، و عزت و ذلت نزد او يكسان است، و
هيچ بيم و اميدى جز از خداى تعالى ندارد.و راز اين همه در اين است كه: وى همه
چيزها را از يك چشمه مىداند كه او مسبب الاسباب است، و به وسائط توجه و التفات
ندارد بلكه همه آنها را مسخر فرمان او مىداند.امام صادق - عليه السلام - فرمود
(16) :
«من ضعف يقينه تعلق بالاسباب، و رخص لنفسه بذلك، و اتبع العادات و اقاويل الناس
بغير حقيقة، و السعى فى امور الدنيا و جمعها و امساكها، مقرا باللسان انه لا
مانع و لا معطى الا الله، و ان العبد لا يصيب الا ما رزق و قسم له، و الجهد لا
يزيد فى الرزق، و ينكر ذلك بفعله و قلبه، قال الله سبحانه:
«يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم و الله اعلم بما يكتمون»
(آل عمران، 161) «هر كه يقينش ضعيف باشد وابسته به اسباب مىشود و اين را براى
خود مجاز مىشمرد، و از عادات و سخنان نادرست مردم پيروى مىكند، و سعى او در
امور دنيا و جمع و نگهدارى آنهاست، به زبان اقرار مىكند كه عطا كننده و باز -
دارندهاى جز خدا نيست، و به بنده چيزى نمىرسد مگر آنچه روزى و قسمت اوست، و
كوشش به روزى نمىافزايد، و حال آنكه با فعل و قلب خود منكر آن است، خداى سبحان
فرموده است: به زبانهاى خويش چيزها مىگويند كه در دلهاشان نيست، و خداوند به
آنچه پنهان مىكنند داناتر است» .
و نيز فرمود: «ليس شىء الا و له حد» . «هر چيزى حدى دارد» پرسيدند:
حد توكل چيست؟ فرمود: «اليقين» «يقين» پرسيدند: حد يقين چيست؟ فرمود:
«الا تخاف مع الله شيئا» . «با خدا از هيچ چيز ترس نداشته باشى» .و نيز از آن
امام روايتشده:
«من صحة يقين المرء المسلم الا يرضى الناس بسخط الله و لا يلومهم على ما لم
يؤته الله.فان الرزق لا يسوقه حرص حريص و لا ترده كراهية كاره، و لو ان احدكم
فر من رزقه كما يفر من الموت لادركه رزقه كما يدركه الموت» .
«از درستى يقين مسلمان اين است كه خشنودى مردم را با ناخشنودى و غضب خدا به دست
نياورد و آنان را به آنچه خدا به او نداده ملامت نكند.كه روزى را حرص حريص
نمىكشاند و بىميلى كسى آن را نمىراند، و اگر يكى از شما از روزى خويش بگريزد
چنانكه از مرگ مىگريزد روزى همانند مرگ به او خواهد رسيد» .
و از جمله [علامات اهل يقين] : اين است كه در همه حالات در پيشگاه خداى سبحان
خاضع و خاشع باشد، و در نهان و آشكار به وظايف خدمتخويش قيام كند و فرائض
(واجبات) و سنن (مستحبات) شريعت را فرمان برد و با تمامى وجود خويش متوجه خدا
باشد و در برابر او حالتخضوع و تذلل بگيرد، و از هر چه جز اوست روى بگرداند، و
قلب خود را از غير او تهى كند، و با تمام فكر به ذات قدسى او روى آورد، و در
درياى حب و انس او مستغرق باشد.
سر اينكه صاحب يقين چنين حالاتى دارد اين است كه به خدا و عظمت و قدرت او
شناساست، و مىداند كه خداوند كارهاى او را مىبيند و از نهانخانه ضمير و آنچه
در دل وى مىگذرد آگاه است، و مىداند كه:
«من يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره»
(زلزال، 8- 9) «هر كه هموزن ذرهاى نيكى كند آن را مىبيند و هر كه هموزن
ذرهاى بدى كند آن را مىبيند» .
و بنابراين همواره در مقام شهود و حضور در پيشگاه اوست.و از اين رو لحظهاى از
شرمسارى و اشتغال به وظايف ادب و خدمتگزارى جدا نمىشود.و سعى او در پاكسازى
باطن خويش از رذائل و آراستن خود به فضائل، از آنجا كه زير چشم هميشه بيدار
خداوند است، بيشتر است از زيور كردن ظاهر خود براى همنوعان.
و خلاصه: كسى كه يقين دارد كه خداى تعالى اعمال پنهان و آشكار او را مىبيند و
نيز به پاداش و حساب يقين دارد همواره در مقام فرمان بردن او امر و دورى جستن
از نواهى خداوند است.
و از نشانههاى يقين او به الطاف خداوند درباره وى از انواع نعمتها و نيكيها،
اين است كه پيوسته در مقام انفعال و شرمسارى و سپاسگزارى براى منعم حقيقى است.
و يقين او به بهجت و سرورى كه خداوند در سراى آخرت به مؤمنان مىدهد و آنچه
براى بندگان زبده و خالص خود آماده كرده كه «چشمى نديده و گوشى نشنيده و به قلب
هيچ كس خطور نكرده است» سبب مىشود كه همواره در مقام طمع و اميد باشد.
و كسى كه يقين دارد كه همه امور به خداى سبحان مستند است و آنچه در عالم صادر
مىشود به حكمت و مصلحت و عنايت ازلى اوست و به نظام خير و احسن مربوط است
هميشه در مقام صبر و تسليم و رضا به قضاى الهى استبدون اينكه اين حال او
دگرگون شود.
و هر كه يقين دارد كه مرگ حادثهاى عظيم است و حوادث بعد از مرگ شديدتر و
هولانگيزتر است همواره محزون و غمگين بسر مىبرد.
و كسى كه به پستى و فناپذيرى دنيا يقين دارد به آن ميل نمىكند.امام صادق عليه
السلام درباره گنجى كه در قرآن از آن ياد شده:
«و كان تحته كنز لهما» (كهف، 82) «و براى آنها گنجى در زير ديوار بود»
مىفرمايد: لوحى بود كه بر آن نوشته شده بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم عجبت لمن ايقن بالموت كيف يفرح، و عجبت لمن ايقن
بالقدر كيف يحزن، و عجبت لمن ايقن بالدنيا و تقلبها باهلها كيف يركن اليها» .
«به نام خداى رحمان رحيم.در شگفتم از كسى كه به مرگ يقين دارد چگونه شادمانى
مىكند، و عجب دارم از كسى كه به تقدير يقين دارد چگونه اندوهگين مىشود، و
تعجب مىكنم از كسى كه به دنيا و دگرگونى آن نسبتبه اهل دنيا يقين دارد چرا به
آن دل مىبندد» .
و آن كه به عظمت فائق و قدرت غالب خداوند يقين دارد، پيوسته در مقام ترس و بيم
و سراسيمگى است.روايتشده است كه سرور رسولان صلى الله عليه و آله و سلم از شدت
خضوع و خشوع و خشيتبراى خداى تعالى چنان بود كه وقتى راه مىرفت گوئى نزديك
استبه زمين افتد.
و كسى كه به كمالات نامتناهى او يقين دارد دائما در مقام شوق و وله (سرگشتگى و
حيرت) و حب است.و حكايات اهل يقين از انبياء و اولياء و كاملان در خوف و شوق و
اضطراب و دگرگونى حال كه در نماز و غير آن به ايشان دست مىدهد مشهور است و در
كتابهاى تاريخ و زندگينامههاى آنان آمده است، و همچنين درباره و له و استغراق
و ابتهاج و انبساطى كه نسبتبه خداى سبحان وجودشان را فراگرفته است.و داستان غش
كردن امير مؤمنان عليه السلام در اوقات خلوت و مناجات با خدا و از خود بيخود
شدن در نمازها نزد شيعه و سنى متواتر است.
چگونه مىتوان تصور كرد كه كسى كه به خدا و عظمت و جلال او و به آگاهى او بر
ريزهكاريها و نكتههاى باريك احوال وى يقين واقعى دارد او را در حضورش
نافرمانى كند و حالتشرمسارى و ترس و بيم و حضور قلب و توجه كامل در پيشگاهش
براى وى پديد نيايد، و حال آنكه مىبينيم كه در حضور پادشاه و اميرى كه داراى
كمترين قدرت و شوكت مجازى است و در آغاز و انجام ضعيف و پست است چنان حال
انفعال و ترس و توجه دارد كه از خود فراموش مىكند.
و از جمله علامات صاحب يقين، اين است كه مستجاب الدعوة است و بلكه كرامات و خرق
عادات دارد.سر اين مطلب اين است كه نفس هر چه يقينش بيفزايد بر تجردش افزوده
مىشود، و در نتيجه ملكه تصرف در كائنات براى او پديد مىآيد.امام صادق عليه
السلام فرمود:
«اليقين يوصل العبد الى كل حال سنى و مقام عجيب، كذلك اخبر رسول الله صلى الله
عليه و آله و سلم من عظم شان اليقين حين ذكر عنده ان عيسى بن مريم عليه السلام
كان يمشى على المآء، فقال: لو زاد يقينه لمشى فى الهواء» .
«يقين بنده را به هر مقام بلند مرتبه و شگفتآورى مىرساند، اين چنين رسول خدا
از عظمت مقام يقين خبر داده است وقتى نزد او گفته شد كه عيسى بن مريم بر آب
مىرفت، فرمود: اگر يقين او افزون بود بر هوا نيز مىرفت» .اين خبر دلالت دارد
كه كرامات با افزون شدن يقين بيشتر مىشود، و پيامبران با همه جلالت قدرشان نزد
خداوند در يقين مراتب متفاوتى دارند.
مراتب يقين:
از آنچه كه گفته شد آشكار است كه: يقين جامع همه فضائل است و از هيچ يك از آنها
جدا شدنى نيست.اكنون بايد دانست كه يقين را مراتبى است:
(1) علم اليقين، و آن عبارت است از اعتقاد ثابت جازم مطابق با واقع - چنانكه
گذشت - كه از راه استدلال به وسيله لوازم و ملزومات حاصل مىشود، و مثال آن
يقين به وجود آتش از مشاهده دود است.
(2) عين اليقين، و آن عبارت است از ديدن و مشاهده مطلوب با چشم بصيرت و ديده
درونى، و اين ديدار در روشنى و جلا از مشاهده با چشم بيرونى قويتر است.
و سخن اميرمؤمنان عليه السلام به اين مرتبه اشاره دارد: «لم اعبد ربا لم اره»
(17) «خدائى را كه نبينم نمىپرستم» ، بعد از آنكه ذعلب يمانى از او - عليه
السلام - پرسيد: آيا خداى خود را مىبينى؟ و نيز قول آن حضرت: «راى قلبى ربى»
«قلب من پروردگارم را ديده است» .اين مرتبه از يقين تنها از راه رياضت و
پاكسازى باطن و حصول تجرد كامل براى نفس حاصل مىشود، و مثال آن يقين به وجود
آتش هنگام ديدن خود آتش است.
(3) حق اليقين، و آن عبارت است از حصول وحدت معنوى و ارتباط حقيقى بين عاقل و
معقول، به طورى كه عاقل [صاحب يقين] ذات خود را چكيده و تراوشى از معقول [ذات
الهى كه متعلق يقين است] و مرتبط به او و جدا ناشدنى از او ببيند، و همواره با
چشم بصيرت درونى خويش تراوش و فيضان نور از جانب او را مشاهده كند.و مثال اين
مرتبه، يقين به وجود آتش با دخول در آن بدون سوختن است.و اين مقام تنها براى
خداشناسان كامل است كه در درياى حب و انس او غرقند و ذات خويش و ديگر موجودات
را از تراوشهاى فيض اقدس او مىدانند و مىبينند.اينان همان صديقانند كه ديدگان
باطن خويش به ملاحظه جمال و مشاهده انوار جلال او گماشتهاند.و حصول اين مرتبه
بسته استبه مجاهدات سخت و رياضتهاى شديد، و ترك رسوم و عادات و ريشهكنى شهوات
و بركندن خيالات و خواطر نفسانى و وسوسههاى شيطانى و طهارت از آلودگيهاى
طبيعت، و دورى گزيدن از زرق و برقهاى دنياى پست، و بدون اين كارها اين گونه
يقين و مشاهده حاصل نخواهد شد:
و كيف ترى ليلى بعين ترى بها سواها و ما طهرتها بالمدامع
غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينه پاك انداز
اما برتر از اين مرتبه، مرتبه ديگرى هست كه بعضى از اهل سلوك از آن به
«حقيقتحق اليقين و فناء فى الله» تعبير مىكنند، و اين است كه عارف ذات خود
را در انوار الهى محو و ناپديد مىبيند و از سبحات (انوار) جلال و جمال وجه او
فروزان و محترق مىگردد (18) ، به طورى كه اصلا براى خود استقلال و حصولى
نبيند.و مثال اين مرتبه، يقين به وجود آتش با دخول در آن و سوختن از آن است.
مطلب ديگر اينكه ترديدى نيست كه يقين حقيقى نورانى كه مبرى از تاريكيهاى اوهام
و شكوك است اگر چه مرتبه اول آن باشد از فكر و استدلال تنها حاصل نمىشود، بلكه
حصول آن متوقف استبر رياضت و مجاهده و زدودن زنگار از رخ آئينه نفس و پاكسازى
آن از تيرگيهاى اخلاق ناپسند، تا براى آن تجرد كامل پديد آيد و با عقل فعال
همسو و محاذى شود و حق با تمام روشنى بر او تجلى كند.
سر اين مطلب اين است كه نفس به منزله آئينه است كه صور موجودات از جانب عقل
فعال در آن باز مىتابد.و شك نيست كه انعكاس صور از ذوات (صاحبان) صور به آينه
بسته به اين است كه شكل آئينه تمام و درستبوده و صيقلى باشد و اشياء روياروى
آن قرار گيرد و مانع برداشته شود و در جهتى باشد كه صور مطلوب در
آنجاست.بنابراين نفس انسان در انعكاس حقايق اشياء از عقل فعال بايد:
1- در جوهر خود ناقص نباشد، يعنى مانند نفس كودك نباشد كه به سبب نقص و نارسائى
نمىتواند معلومات (صور علمى) را منعكس و منجلى سازد.
2- از تيرگيهاى طبيعت صافى و از آلودگيهاى معاصى پاك و از رسوم عادات و
پليديهاى شهوات بركنار باشد، كه اين به منزله صيقل زدن از چرك و زنگار آينه
است.
3- تمام توجه و فكرش به مطلوب باشد، و بنابراين همتخود را يكسره به امور دنيوى
و اسباب معيشت و خيالات و خواطر مشوش صرف نكند تا بتواند آينه نفس را در جهت و
محاذات عقل فعال قرار دهد.
4- تخليه نفس از تعصب و تقليد.و اين كار به منزله برداشتن پردههاست.
5- فراهم ساختن مقدمات مناسب به ترتيب مخصوص و شرايط مقرر براى حصول مطلوب، كه
به منزله قرار دادن آينه و ديدهور شدن در جهتى است كه صور در آنجاست.
و اگر اين اسبابى كه مانع از افاضه حقايق يقينى به نفوس است وجود نمىداشت،
نفوس به همه اشيائى كه در عقول فعال مرتسم است عالم مىشدند، زيرا هر نفسى چون
امرى ربانى و جوهرى ملكوتى استبه حسب فطرت براى معرفتحقايق شايسته است، و
بنابراين از ديگر مخلوقات از قبيل آسمانها و زمين و كوهها ممتاز است، و
قابليتحمل امانتخداوند (19) يعنى معرفت و توحيد را دارد.پس محروميت نفس از
معرفتحقايق اشياء به سبب يكى از اين موانع است.و سرور پيامبران صلى الله عليه
و آله و سلم به مانع تعصب و تقليد با گفتار خود:
«كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهودانه و يمجسانه و ينصرانه» .
«هر مولودى بر فطرت [الهى] متولد مىشود تا اينكه پدر و مادرش او را يهودى يا
مجوسى يا نصرانى مىكنند» ، و به مانع كدورتها و زنگارهاى معاصى با اين قول
خود:
«لو لا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السماوات و
الارض» .
«اگر شياطين گرد قلوب بنى آدم نمىگشتند البته ملكوت آسمانها و زمين را نظاره
مىكردند» اشاره فرموده است.
پس اگر حجابهاى گناهان و تعصب برداشته شود و نفس به سوى حق تعالى قرار گيرد
تمامى صورت عالم ملك و شهادت براى او تجلى مىكند، زيرا عالم متناهى است و
احاطه بر آن ممكن است، و همچنين صورت دو عالم ملكوت و جبروت به قدر امكان او و
بر حسب مرتبهاى كه دارد براى او تجلى مىكند زيرا اين دو عالم اسرارى هستند كه
از مشاهده چشم بيرونى پنهانند و ادراك آنها با چشم بصيرت تواند بود.و صورت آن
دو عالم نامحدود و غير متناهى است، و آنچه از آنها در نفس نقش مىبندد محدود و
متناهى است، اگر چه در ذات خود و از اين جهت كه منسوب به علم خداى سبحان است
نامتناهى است.و مجموع آن عوالم «عالم ربوبى» ناميده مىشود، زيرا هر چه در
وجود است از آغاز تا انجام منسوب به خداى تعالى است، و در عالم وجود جز خداى
سبحان و افعال و آثار او چيزى نيست، پس عالم ربوبى و حضرت ربوبيت عالمى است كه
بر همه موجودات احاطه دارد.بنابراين نامتناهى بودن آن روشن و آشكار است، و براى
نفس امكان ندارد كه بر آن عالم احاطه يابد، بلكه از آن به اندازه نيرو و
استعدادى كه دارد برايش ظاهر مىشود.
آنگاه به قدر تصفيه و تزكيهاى كه براى نفس حاصل مىشود و آن مقدار از حقايق و
اسرارى كه برايش تجلى مىكند و آن اندازه از معرفت عظمتخداوند و شناخت صفات
جلال و جمال او كه به دست مىآورد، سعادت و بهجت و لذت و نعمت در بهشت نصيبش
خواهد شد.و وسعت ملك او در بهشتبه اندازه وسعت معرفت او به خدا و عظمت او و به
صفات و افعال او خواهد بود.و هر يك از اينها نهايت ندارد، و لذا نفس در هيچ
درجه و مقامى از معرفت از پويائى باز نمىايستد و بهجت و كمال و پيروزى و
دستيابى بر مطلوب غايت طلب او خواهد بود.
و اينكه گروهى معتقدند كه آنچه از معارف الهى و فضائل اخلاقى كه براى نفس حاصل
مىشود عينا همان بهشت است نزد ما باطل است، بلكه اينها موجب استحقاق بهشت،
يعنى سراى سرور و بهجت، خواهد بود.