اصول عقايدى كه مورد اتفاق و اجماع است
اصول عقايدى كه امت اسلامى بر آن اجماع دارند عبارت است از:
اعتقاد به وجود خداوند سبحان، و اينكه او خداى يكتاست، و بسيط مطلق است و از هر
گونه شائبه تركيب مبراست، و از جسميت و عوارض آن منزه است، و اينكه وجود و صفات
او عين ذات اوست (10) .و او بر زمان و مكان تقدم دارد و برتر از آنهاست، و او
حى و قديم و ازلى و قادر و مريد و عالم بر همه چيزهاست، و علم او بعد از ايجاد
اشياء مانند علم او به آنها قبل از ايجاد است، و علم او به سبب پديد كردن آنها
افزايش نمىيابد، و قدرت او نسبتبه همه ممكنات عموميت دارد، هر چه را بخواهد
مىآفريند و هر چه را اراده كند انجام مىدهد، و هيچ چيز جز به مشيت او پديد
نمىآيد، و او در حكم خود عادل و در وعده خويش صادق است.
و بالجمله مستجمع همه صفات كماليه است، و هيچ چيز مثل و مانند او نيست، و عقل و
وهم نمىتوانند مانند او را تصور كنند، بلكه او تام و فوق تمام است.
و اينكه قرآن كلام خداست، و محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - فرستاده اوست،
و آنچه را كه آورده از امور عالم آخرت از بهشت و دوزخ و حساب و ثواب و عقاب و
صراط و ميزان و شفاعت و جز اينها كه در شريعت مقدس ثابتشده حق است، و بر هر
مؤمنى واجب است كه همه آنها را فراگيرد و بپذيرد و درون خود را براى آنها پاك
سازد، به طورى كه اگر خلاف آنها به ذهن او خطور كند نپذيرد و دستخوش شك و شبهه
نشود.
اما افراد مكلف در تصديق و اذعان به عقايد مذكور مختلفند، چنانكه بعضى درباره
آنها به يقين رسيدهاند، به طورى كه اگر پردهها كنار رود بر يقينشان افزوده
نمىشود (11) .و بعضى ديگر يقين دارند اما به درجهاى پائينتر، و حداقل مرتبه
يقين اين است كه براى مؤمنان آرامش خاطر حاصل باشد و اضطراب وجود نداشته باشد.و
بعضى به عقايد خود تصديق ظنى دارند كه با شبهات و ايراد اشكالات متزلزل
مىشوند.و قول امام محمد بن على الباقر - عليهما السلام - به اين اختلاف اشاره
دارد:
«ان المؤمنين على منازل: منهم على واحدة، و منهم على اثنتين، و منهم على ثلاث،
و منهم على اربع، و منهم على خمس، و منهم على ست، و منهم على سبع، فلو ذهبت
تحمل على صاحب الواحدة ثنتين لم يقو، و على صاحب الثنتين ثلاثا لم يقو...
الى آخره» (12) .
«مؤمنان [در درجات ايمان] مراتب و منازل گوناگون دارند: بعضى داراى يك درجه و
بعضى دو درجه و بعضى سه و بعضى چهار و بعضى پنج و بعضى شش و بعضى هفت دارند،
اگر بر صاحب مرتبه يك.حد صاحب مرتبه دو را تحميل كنى نمىتواند آن را تحمل كند،
و اگر بر صاحب مرتبه دو حد مرتبه سه را تحميل كنى نيروى تحمل آن را ندارد
و...تا آخر» .و گفتار امام ابو عبد الله الصادق عليه السلام:
«ان للايمان حالات و درجات و طبقات و منازل، فمنه التام المنتهى تمامه، و منه
الناقص البين نقصانه، و منه الراجح الزائد رجحانه» «ايمان حالات و درجات و
طبقات و منزلها دارد، بعضى تمام و كامل است، و بعضى ناقص كه نقصانش آشكار است،
و بعضى رجحان دارد با فزونى» .
بىشك تحصيل عقايدى كه قلب به آنها آرامش و اطمينان پيدا كند بر هر مكلفى واجب
است، و مجرد تصديق بدون اطمينان قلبى براى رستگارى در آخرت و رسيدن به مراتب
مؤمنان كافى نيست.و با حصول اطمينان نجات و رستگارى حاصل خواهد شد اگر چه به
تفصيل و از راه برهانهاى فلسفى و دلائل كلامى حاصل نشده باشد، بلكه از راه يك
دليل اجمالى خواه برهانى يا اقناعى به دست آمده باشد، زيرا شرع شريف بيش از
تصديق و يقين به عقايد مذكور نخواسته و ما را به بحث و بررسى و كاوش از كيفيات
و حقايق آنها و درباره نظم و ترتيب دلائل مكلف نكرده است.پس اگر براى كسى
اطمينان حاصل شود كه خدا به همه صفات كماليه متصف و از صفات سلبيه مبرى است، به
همين كه عدم اتصاف او به صفات اول و اتصاف او به صفات دوم نقص است و نقص لايق
ذات اقدس او نيست، براى نجات وى و داخل شدن در زمره مؤمنان كافى است.و همچنين
اگر اين اطمينان از اين راه براى او حاصل شود كه انبياء و بزرگان حكما و
دانشمندان بر آن اتفاق دارند، و نيرومندى عقل و دقت فهم آنان مانع است كه بر
خطائى محض اتفاق كنند.بنابراين از هر راهى كه اطمينان پيدا شود كافى است.
علامه طوسى [خواجه نصير الدين] - رحمة الله عليه - در يكى از كتابهاى خود
مىنويسد: «كمترين چيزى كه اعتقاد به آن بر مكلف واجب است معنى و ترجمه قول لا
اله الا الله، محمد رسول الله است.و چون كسى پيامبر را تصديق و قبول كرد شايسته
است كه او را درباره صفات خداوند و روز قيامت و تعيين امام معصوم تصديق كند، و
قرآن مشتمل بر همه اينهاست: اما درباره صفات خدا، او زنده، دانا، توانا، با
اراده، داراى كلام، بىمانند، شنوا و بيناست.و اما درباره آخرت، ايمان به بهشت
و دوزخ و صراط و ميزان و حساب و شفاعت و جز اينها.و واجب نيست كه از حقيقت صفات
جستجو و بحث كند، و اينكه كلام و علم و ديگر صفات حادث ستيا قديم، بلكه اگر
اينها به خاطرش خطور نكند و بميرد با ايمان از دنيا رفته است.اما اگر شك يا
اشكالى بر دلش وارد شود، چنانچه بتواند با سخن و دليلى نزديك به فهم عامه آن را
برطرف كند، هر چند اين سخن و دليل نزد متكلمان قوى و خرسند كننده نباشد كافيست
و نيازى به تحقيق دليل نيست زيرا دليل با ذكر شبهه و پاسخ آن تمام و كامل است.و
بسا كه وقتى شبههاى ذكر شود در خاطر و قلب شنونده بماند و چون نتواند پاسخ آن
را ادراك كند در نتيجه شبهه را حق پندارد.
زيرا شبههگاهى هويدا و آشكار است و جواب آن چنان دقيق و دشوار است كه عقل
شنونده آن را در نمىيابد.و از اين رو از كندو كاو در مسائل كلامى منع شده است،
و اين منع براى عوام مردم است و اما پيشوايان دين مىتوانند در ژرفاى درياى
اشكالات فرو روند. منع عوام از غور در مسائل كلامى همانند منع كودكان از شناورى
در رود عميق پهناور از ترس غرق شدن آنهاست، و رخصتبه جوانان شناور نيرومند نيز
اجازه دادن به ماهر در فن شناست.جز اينكه اينجا موضع غرور و لغزشگاه است، و هر
ضعيف عقلى مىپندارد كه برادراك همه حقايق توانا و نيرومند است و بسا در شبهات
فرو مىرود و ناآگاهانه در درياى جهالتخويش غرق مىشود.بنابراين مصلحت همان
منع همه مردم است (مگر افراد نادرى كه در هر عصرى بيش از يك يا دو تن يافت
نمىشود) از تجاوز از رفتار اهل علم در ايمان به فرستاده خدا و تصديق اجمالى به
هر چه رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - خبر داده است.و هر كس كه به فرو
رفتن در شبهات مشغول شود خود را گرفتار آنها مىسازد.چنانكه رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم هنگامى كه ياران خويش را ديد كه در بحث در شبهات فرو
رفتهاند، چنان به خشم آمد كه چهرهاش برافروخته شد و فرمود: «آيا شما به اين
كار مامور شدهايد؟ بعضى از كتاب خدا را به بعضى ديگر مىزنيد! بنگريد كه
خداوند به شما چه امر كرده آن را انجام دهيد و از آنچه نهى فرموده باز ايستيد»
.و اين گفتار آگاهى و هشدارى استبر راه و روش حق.
ترديدى نيست كه نورانيت و روشنى يقين، بلكه اطمينان و آرامش دل، تنها از فن جدل
و كلام حاصل نمىشود، همان گونه كه صرفا از تلقين و تقليد عوام به دست
نمىآيد.بلكه روشن شدن به نور يقين متوقف استبر ملازمت پارسائى و تقوى و
بازداشتن نفس از هوى و هوس و زدودن تيرگى و زنگار آن:
«قد افلح من زكاها» (شمس، 9) «هر كه نفس خويش تزكيه كرد رستگار شد» و نيز
پاكسازى نفس از صفات مذموم و اشتغال به رياضتها و مجاهدتهاى سخت، تا وقتى كه
نور الهى در دل بتابد كه به وسيله آن پردهها از حقايق اين عقايد كنار رود، و
اين آخرين مقصد طالبان و مايه روشنى چشم صديقان و مقربان است.و اين مقام خود
درجات و مراتبى دارد، و مردم بر حسب اختلاف در نيرو و استعداد و سعى و اجتهاد
مختلفند، چنانكه در ادراك انواع علوم و صنايع متفاوتند و «كل ميسر لما خلق»
[حديث نبوى] «هر كس براى آنچه آفريده شده آمادگى دارد» .
و اما مجرد اعتقاد جزمى به ظواهر اين عقايد با كمتر از ورع و رياضت و مجاهده
نيز حاصل مىشود، از اين راه كه - پس از تلقين اين عقايد و تصديق به آنها - به
طاعات روى آورد، و بخشى از وقتخود را در عبادات شريفه بگذراند، و بر تلاوت و
تفسير قرآن و درس حديث و فهم آن مواظبت كند، و از آميزش با صاحبان مذاهب فاسد و
دارندگان آراء باطل دورى جويد، بلكه از رفاقتبا مردم هوىپرست و شرير و شقى
اجتناب كند، و مصاحبت اهل ورع و يقين و همنشينى با اهل تقوى و صلاح را
برگزيند.و رفتار و روش آنان را در خضوع و خشوع براى خدا سرمشق قرار دهد، كه
تلقين مانند افشاندن بذر در سينه است، و اين كارها همچون آبيارى و پرورش بذر
است، يعنى نمو اين بذر و تقويت و استوارى ريشه آن به وسيله آنهاست، تا سرانجام
درختى پاك و استوار گردد كه ريشهاش ثابت و پايدار باشد و شاخههايش در آسمان
سر بر آورد.
اما اين نكته هست كه هر كسى كه به عقيده جازم دستيابد اگر گرفتار سرگرميهاى
دنيوى شود و رياضت و مجاهده را رها كند غير از آن عقيده چيزى بر او كشف
نمىشود، ولى هنگام مرگ حقا مؤمن مىميرد و در آخرت در سلامت و امان است.اما
اگر زنگار از رخ آئينه نفس بزدايد و به رياضت و مجاهده روى آورد شرح صدر پيدا
مىكند و فيض الهى به روى او در مىگشايد و به مرتبه اول يعنى رهيابى به نور
يقين نائل مىگردد.
انواع رذائلى كه متعلق به قوه عاقله است
از جمله جهل مركب است:
جهل مركب تهى بودن نفس از علم و در عين حال ادعاى داشتن علم است، و چون مدعى
عالم بودن در حقيقت نمىداند و نمىداند كه نمىداند از اين رو حالت او جهل
مركب ناميده شده است (13) .اين صفتبدترين و سختترين رذائل است و برطرف كردن
آن در نهايت دشوارى است، چنانكه در بعضى از طلاب ظاهر و آشكار است.و طبيبان نفس
به عجز و ناتوانى خود از معالجه آن اعتراف كردهاند چنانكه پزشكان به عجز و
ناتوانى از معالجه بعضى از امراض مزمن معترفند.و از اين رو عيسى - عليه السلام
- گفت: «من از معالجه كور مادرزاد و برص زده ناتوان نيستم ولى از معالجه احمق
ناتوانم» (14) .سر اين مطلب اين است كه كسى كه جهل مركب دارد در حالى كه نفس
او دچار اين اعتقاد فاسد استبه نقص خود آگاه نيست، بنابراين جنبشى براى طلب
علم نمىكند و در نتيجه هميشه در ضلالت و جهالتباقى مىماند.
راه معالجه: اگر منشا آن اعوجاج سليقه و كجانديشى استسودمندترين علاج تشويق و
برانگيختن او به فراگيرى علوم رياضى از هندسه و حساب است كه موجب مستقيم شدن
ذهن مىشود زيرا علوم رياضى با امور يقينى سر و كار دارد و او را بر كژى و
نادرستى اعتقادش متنبه مىسازد، و در نتيجه جهلش بسيط مىشود و در طلب علم
برمىآيد.و اگر منشا جهل خطاى در استدلال است، بايد استدلالهاى خود را با
براهين اهل تحقيق و صاحبان قريحه مستقيم بسنجد و ادله مورد نظر را با احتياط
تمام و دقت كامل بر قواعد منطق عرضه كند تا خطايش آشكار شود.و اگر علت جهل وجود
مانعى از قبيل تعصب يا تقليد و مانند اينهاستبايد بكوشد تا آنها را برطرف
سازد.
و از جمله شك و حيرت است:
اين رذيلت از فساد و پستى كيفيت است، و آن عجز نفس از تحقيق حق و ابطال باطل در
مسائل پوشيده و پنهان است.و اين حالت غالبا وقتى پديد مىآيد كه ادله با يكديگر
تعارض دارند [يعنى يك دليل مطلبى را اثبات مىكند و دليل ديگر آن را رد مىكند]
. ترديدى نيست كه اين بيمارى نفس را فاسد و هلاك مىكند زيرا شك منافى يقين است
و ايمان بدون يقين تحقق نمىيابد.امير مؤمنان - عليه السلام - در خطبهاى
مىفرمايد:
«لا ترتابوا فتشكوا و لا تشكوا فتكفروا» .
«مواظب باشيد كه به ريب - دودلى و ترديد - نيفتيد كه به دنبال ريب شك مىكنيد و
شك نكنيد كه كافر خواهيد شد» .گوئى در گفتار او - عليه السلام - ارتياب (دو دلى
و ترديد) مقدمه و مبدا شك است.و امام باقر - عليه السلام - فرمود:
«لا ينفع مع الشك و الجحود عمل» .
«با شك و انكار هيچ عملى سودمند نيست» .و امام صادق - عليه السلام - فرمود:
«ان الشك و المعصية فى النار ليس منا و لا الينا» .
«شك و گناه در آتش است و از ما و مربوط به ما نيست» .و از آن حضرت درباره اين
قول خداى تعالى پرسيدند:
«الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم» (انعام، 82) «كسانى كه ايمان آورده و
ايمان خويش به ظلم نياميختهاند» .
مراد از ظلم چيست؟ فرمود: يعنى شك. (كه ايمان خود را به شك نياميزند) .
و نيز فرمود:
«من شك فى الله تعالى بعد مولده على الفطرة لم يفىء الى خير ابدا» .
«كسى كه بر فطرت اسلام متولد شود و درباره خداى تعالى شك كند هرگز به هيچ خيرى
نمىرسد» .و نيز فرمود:
«من شك او ظن فاقام على احدهما احبط الله عمله، ان حجة الله هى الحجة الواضحة»
.
«هر كه به شك يا ظن گرايد و بر آن دو باقى بماند خداوند عملش را نابود سازد كه
برهان و حجتخدا واضح و روشن است» .و نيز فرمود:
«من شك فى الله تعالى و فى رسوله صلى الله عليه و آله و سلم فهو كافر» .
«هر كه در خدا و پيامبر او شك كند كافر است» .و اخبار ديگرى با اين مضمون وارد
شده است.و آشكار است كه مراد از شك اين است كه اعتقاد را سست و ضعيف كند و يقين
را زايل سازد.و مجرد وسوسه و حديث نفس شك نيست، زيرا خواهيم گفت كه اينها با
ايمان منافات ندارد، بلكه از بعضى از اخبار ظاهر است كه شك وقتى موجب كفر است
كه به انكار منجر شود، چنانكه روايتشده است كه ابو بصير از حضرت صادق عليه
السلام پرسيد كه در مورد كسى كه درباره خداى تعالى شك كند چه مىفرمائيد؟ امام
فرمود: «كافر است» ، پرسيد: اگر درباره رسول الله شك كند؟ فرمود: «كافر است»
.آنگاه رو به زراره كرد و فرمود: «وقتى كافر است كه انكار كند» .
اما علاج شك و حيرت اين است كه نخست اين قضيه بديهى را به ياد آورد كه: اجتماع
و ارتفاع نقيضين محال است (15) دو نقيض نه با هم جمع مىشوند و نه هر دو
برداشته مىشوند) .و از اين قضيه اجمالا مىفهمد كه يكى از شقوقى كه عقل در
مورد عقيدهاى تصور مىكند ثابت و مطابق با واقع و نفس الامر است و بقيه
باطلند.آنگاه مقدمات مناسب با مطلوب (عقيده منظور) را تحقيق و جستجو كند و آنها
را بر قياسهاى منطقى با احتياط تمام و استقصاء كامل عرضه دارد تا به جاى خطا پى
برد و حقانيتيكى از شقوق و بطلان شقوق ديگر را دريابد.و غرض از وضع منطق بخصوص
مباحث قياسهاى سوفسطائى كه مشتمل بر مغالطات ستبرطرف كردن همين بيمارى است.و
اگر توانائى اين كار را ندارد، معالجه درباره او اين است كه بر عبادت و قرائت
قرآن مواظبت نمايد، و به مطالعه احاديث و شنيدن آنها از اهلش اشتغال ورزد و با
صالحان و متقيان و پارسايان و اهل يقين همنشين شود تا نفس او كسب نورانيتى كند
كه به وسيله آن ظلمتشك از ميان برود.
پيوست
يقين
دانستى كه ضد جهل مركب و حيرت و شك، «يقين» است، و نخستين مرتبه يقين اعتقاد
ثابت و جازم مطابق با واقع است كه با هيچ شبههاى هر چند قوى زايل نشود.پس
اعتقادى كه مطابق با واقع نباشد يقينى نيست، اگر چه صاحب آن به آن جزم داشته و
معتقد باشد كه مطابق با واقع است، بلكه - چنانكه اشاره شد - دچار جهل مركب است
كه از كجى سليقه يا خطاى در استدلال ناشى شده است، يا به سبب وجود چيزى كه مانع
از رسيدن به حق است مانند تقليد يا تعصب و غيره پديد آمده است.بنابر اين يقين
از حيث اينكه جزم در آن هست ضد حيرت و شك است و از حيث اينكه مطابق با واقع است
ضد جهل مركب مىباشد.و علم اگر مطابقت آن با واقع اعتبار نشود فرقش با يقين
آشكار است، و گرنه در مراتبى كه براى يقين ثابتشده است هر دو مساوى و شريكند.
اما متعلق يقين يا اجزاء و لوازم ايمان است، از واجب الوجود و صفات كماليه او و
ديگر مباحث الهى از نبوت و عالم آخرت، يا حقايقى است كه بدون آنها ايمان كامل
نيست.و بىترديد يقين به طور كلى نيرومندترين اسباب سعادت است، و در مباحث الهى
در تكميل نفس و تحصيل سعادت اخروى دخالتبيشترى دارد زيرا ايمان متوقف بر آن و
بلكه اصل و اساس آن است، و مراتب ديگر فرع و شاخه آن است.و نجات اخروى جز به
وسيله يقين حاصل نمىشود و كسى كه فاقد آن استخارج از زمره مؤمنان و در حزب
كافران است.
خلاصه آنكه: يقين شريفترين و مهمترين فضائل اخلاقى و افضل و اعظم كمالات نفسانى
است، و كبريت احمرى است كه جز يگانههائى از بزرگان عرفا يا حكما بدان دست
نيابند.و كسى كه به آن برسد به والاترين مرتبه و بزرگترين سعادت نائل شده است.
سرور پيامبران - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:
«اقل ما اوتيتم اليقين و عزيمة الصبر، و من اوتى حظه منهما لم يبال ما فاته من
صيام النهار و قيام الليل» .
«كمترين چيزى كه به شما داده شده استيقين است و صبر، و كسى كه از اين دو بهره
خويش را گرفت اگر روزه [استحبابى] و نماز [نافله] شب از دستش برود باكى نيست»
.و فرمود:
«اليقين الايمان كله» . «يقين همه ايمان است» .و فرمود:
«ما آدمى الا و له ذنوب، و لكن من كانت غريزته العقل و سجيته اليقين لم تضره
الذنوب، لانه كلما اذنب ذنبا تاب و استغفر و ندم فتكفر ذنوبه و يبقى له فضل
يدخل به الجنة» .
«هيچ انسانى نيست مگر اينكه گناهانى دارد، ولى كسى كه غريزه او عقل و خوى و
خصلت او يقين باشد گناهان به وى زيانى نرساند، زيرا هرگاه مرتكب گناهى شود
ندامت و توبه و استغفار كند و گناهانش پوشيده مىشود و برايش اضافهاى مىماند
كه به وسيله آن به بهشت مىرود» .و امام صادق عليه السلام فرمود:
«ان العمل الدائم القليل على اليقين افضل عند الله تعالى من العمل الكثير على
غير يقين» .
«عمل كم و دائم همراه با يقين برتر است از عمل بسيار بدون يقين» .و نيز از آن
امام روايتشده كه:
«ان الله تعالى بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فى اليقين و الرضا، و جعل الهم
و الحزن فى الشك و السخط» .
«خداى تعالى بر حسب عدل خود لطف و راحت را در يقين و خشنودى، و غم و اندوه را
در شك و ناخشنودى قرار داده است» .و در وصيت لقمان به پسرش آمده است: «پسرم!
جز به وسيله يقين توانائى بر عمل به دست نيايد و آدمى جز به قدر يقينش كار
نتواند كرد و سستى و كوتاهى در عمل به سبب نقص در يقين پيدا مىشود» .