علم اخلاق اسلامى
ترجمه كتاب جامع السعادات
جلد اول

تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى


بخش سوم: در اخلاق ستوده
راه حفظ اعتدال اخلاق ستوده و تحصيل آن از طريق برطرف كردن اضداد نكوهيده و ناپسند آن
راه حفظ اعتدال فضائل - قانون معالجه در طب روحى - طريقه شناخت‏بيماريهاى نفسانى - معالجات كلى براى امراض نفس - معالجات ويژه براى امراض نفس.

اين بخش داراى چهار مقام است:

اول - رذائل و فضائلى كه به قوه عاقله متعلق است و نحوه علاج رذائل.

دوم - رذائل و فضائلى كه به قوه غضب مربوط است و چگونگى معالجه رذائل.

سوم - رذائل و فضائلى كه به قوه شهوت بستگى دارد و طريق علاج رذائل.

چهارم - رذائل و فضائلى كه به دو يا هر سه قوه مذكور وابسته است.

اين بخش شامل چند فصل است (1) .

فصل 1: راه حفظ اعتدال فضائل
در پزشكى بيان شده است كه بهداشت و حفظ تندرستى به اين است كه به مزاج آنچه سازگار و مناسب آن است وارد شود.حفظ اعتدال فضائل نيز به همين نحو است، و وارد كردن امور مناسب و مشابه براى حفظ اعتدال فضائل اخلاقى به چند چيز بستگى دارد:

از جمله، انتخاب و اختيار همنشينى و مصاحبت‏با نيكان و معاشرت با كسانى كه داراى فضائل اخلاقى‏اند، و فراگرفتن نحوه رفتار آنان با خالق و مخلوق، و همچنين اجتناب از همنشينى با اشرار و بدكاران و صاحبان اخلاق زشت و ناپسند، و نشنيدن داستانها و حكايتهاى مربوط به آنان و كارها و مزخرفاتى كه از آنها صادر مى‏شود.زيرا مصاحبت و معاشرت با هر كسى قويترين انگيزه براى خو گرفتن به صفات و اخلاق اوست.طبع آدمى آماده گرفتن نيك و بد ديگران است.سر اين مطلب اين است كه: نفس انسان داراى قوايى است كه بعضى به نيكيها و فضائل مى‏خوانند و برخى متمايل به بديها و رذائل‏اند.و هرگاه براى يكى از آن دو كمترين انگيزه‏اى كه مناسب و درخور طبع و سرشت اوست پديد آيد به آن ميل مى‏كند و بر صاحب آن چيره مى‏شود.و چون انگيزه‏هاى بدى و شر براى قوا بيشتر از انگيزه‏هاى خير است، تمايل به شر و بدى زودتر و آسانتر از تمايل به خير و نيكى رخ مى‏نمايد.و از اين رو گفته‏اند: تحصيل فضائل به منزله صعود به قله‏هاى مرتفع است و كسب رذائل به مثابه نزول از آنهاست.و قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به همين مطلب اشاره دارد كه: «حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات‏» «بهشت‏با ناملايمات همراه است و جهنم با خواستنى‏ها قرين است‏» .

و از جمله، به كار بردن قوا در راه كسب صفات شريف و مواظبت‏بر افعالى است كه آثار و نتايج آن فضائل و ملكات است، و واداشتن نفس بر كارهائى كه مقتضى و در خور اخلاقى است كه حفظ آن مطلوب است.چنانكه كسى كه مى‏خواهد ملكه جود و سخاوت را حفظ كند همواره بايد به انفاق مال و بذل و بخشش بر مستحقان ادامه دهد و بر نفس خويش هنگامى كه به امساك و بخل تمايل دارد مسلط باشد.و آن كه مى‏خواهد ملكه شجاعت را حفظ كند بايد از اقدام به كارهاى خطرناك و هول‏انگيز، به شرط اشاره و فرمان عقل، روى نگرداند و بر نفس خود هنگامى كه احساس جبن مى‏كند خشم ورزد و سخت گيرد.و حال به همين منوال است در مورد ديگر صفات.و اين كار به منزله رياضت جسمانى در بهداشت‏بدنى است.

و از جمله، اينكه هنگام اقدام به هر فعلى تفكر و تامل كند، تا كارى از روى غفلت‏بر خلاف آنچه مقتضى فضيلت است از او سرنزند، و اگر احيانا سرزد نفس خويش را به انجام ضد آن تنبيه و تاديب كند، و بعد از سرزنش و توبيخ نفس را مورد عقوبت و سختگيرى قرار دهد، چنانكه وقتى مى‏خواهد غذائى مضر بخورد بايد خود را به روزه ادب كند.و اگر در واقعه‏اى خشم بيجا و ناپسندى از او صادر شود خود را در مانند آن واقعه بيفكند و صبر و تحمل ورزد، يا خويشتن را در معرض اهانت نابخردان قرار دهد تا جاه طلبى و خودخواهى خويش را بشكند و يا خود را با كارهاى سخت و دشوار مانند نذر و صدقه و غيره تاديب كند.و شايسته است كه سعى و كوشش را در تحصيل و حفظ آن از دست ندهد هر چند در اين طريق به مقام والايى رسيده باشد.زيرا تعطيل و بطالت‏به تنبلى و كسالت مى‏انجامد و اين حالت موجب قطع فيوضات الهى خواهد شد و در نتيجه صورت انسانى دگرگون مى‏شود و هلاك ابدى درپى خواهد آمد.اين سعى و كوشش موجب افزايش تجرد و صفاى نفس انسان و انس به حق و الفت‏با صدق خواهد شد و از دروغ و باطل متنفر خواهد گشت و در مدارج كمالات و مراتب سعادات بالا خواهد رفت تا هنگامى كه اسرار الهى بر او منكشف شود و همانند قدسيان و روحانيان و فرشتگان گردد.و كوشش وى در امور دنيا بايد به قدر ضرورت باشد و تحصيل بيش از مقدار نياز ضرورى را بر خود حرام سازد، زيرا هيچ بدبختى و شقاوتى شديدتر از صرف گوهر باقى نورانى در تحصيل خرمهره فانى ظلمانى كه از دست او مى‏رود و به ديگران مى‏رسد نيست.

و از جمله، از ديدن و شنيدن و تخيل آنچه شهوت و غضب را برمى‏انگيزد بپرهيزد، و كسى كه اين دو قوه را تهييج كند گويى سگ هار يا اسب سركشى را برانگيزد، و آنگاه براى رهائى از آنها چاره‏جوئى كند.و هرگاه آن دو قوه بالطبع به جنبش در آمدند در آرام ساختن آنها به قدرى كه منافى سلامت نباشد بس كند و اين همان اندازه‏اى است كه عقل و شرع جايز مى‏شمرند.

و از جمله، در جستجو و كشف عيبهاى پنهانى خود سعى و كوشش كند، و چون به چيزى از آنها آگاه شد در دفع و ازاله آن جدا بكوشد.و چون نفس صفات و افعال خود را دوست دارد بسيار اتفاق مى‏افتد كه بعضى از عيوب از او پنهان مى‏ماند.بنابراين هر كسى كه خواستار سلامت و نگهبان آن است‏بايد از بعضى از دوستان خود بخواهد كه از عيوب او تفحص كند و به آنچه آگاه شد وى را باخبر سازد، و چون از عيب خود اطلاع يافت‏بايد از اين آگاهى خشنود شود و به دفع و برطرف كردن آن بپردازد تا اينكه دوستش به گفته او اطمينان پيدا كند و بداند كه گوشزد كردن عيوب وى نزد او از هر چه دوست دارد بهتر است.و بسا كه دشمن در اين زمينه سودمندتر از دوست است، زيرا دوست غالبا عيب را مى‏پوشاند و آن را آشكار نمى‏سازد ولى دشمن در آشكار كردن آن اصرار مى‏ورزد، بلكه بسا تا حد بهتان تجاوز مى‏كند.و چون دشمنان عيوب وى را آشكار ساختند بايد خدا را سپاس گزارد و به دفع آن عيوب مبادرت نمايد.

و در اين مقام سودمند است كه مردم را آئينه عيوب خويش قرار دهد و چون عيبى در آنان يافت در زشتى آن بينديشد و بداند كه اگر اين عيب از او صادر شود همچنان زشت است و ديگران اين زشتى را در مى‏يابند، پس در دفع و ازاله آن بكوشد.و سزاوار است كه در پايان هر روز و شب از خود حساب بكشد و همه كارهاى خويش را بررسى كند، پس اگر كار زشت و ناپسندى از او سر نزده خدا را بر اين تاييد نيك سپاس گزارد و اگر كار بد و نكوهيده‏اى از او صادر شده خود را مورد سرزنش قرار دهد و توبه كند و بكوشد كه ديگر مانند آن از او سر نزند.

دستور معالجه در طب روحانى
آگاهى: روشن شد كه طب جسمانى (علم پزشكى) سرمشق و الگوى طب روحانى (علم اخلاق) است.در معالجه بيماريهاى تن قاعده اين است كه نخست نوع بيمارى، و سپس علل و عوامل و علامات بيمارى شناخته مى‏شود، آنگاه چگونگى علاج بيان مى‏شود.و روش علاج بيمارى يا كلى و شامل همه بيماريهاست، يا جزئى كه به يك بيمارى خاص اختصاص دارد.در طب روحانى نيز حال به همين منوال است.و ما در ضمن چند فصل به آن اشاره مى‏كنيم:

فصل 2: راه شناخت‏بيماريهاى نفسانى
بيماريهاى نفسانى انحرافهاى اخلاق از اعتدال و حد وسط است.و راه شناخت آنها اين است: چنانكه قبلا دانستى قواى انسان سه نوع است: اول قوه تمييز يا عقل، و دوم قوه غضب كه به قوه دافعه تعبير مى‏شود، و سوم قوه شهوت كه به قوه جاذبه (نيروى كشش) تعبير مى‏شود.و انحراف هر يك از اينها يا انحراف در كميت است‏يا در كيفيت.انحراف در كميت‏يا زياده روى از اعتدال است‏يا نقصان آن.و انحراف در كيفيت‏به علت فساد و زبونى آن قواست.

پس بيماريهاى هر قوه‏اى يا به حسب افراط است‏يا به حسب تفريط، يا بر حسب تباهى و پستى كيفيت.

افراط قوه تمييز: مانند جربزه و نمايش تيزهوشى و زيركى، و تجاوز از حد نظر و تفكر، و مبالغه در بحث و جدل، و پافشارى در شبهات واهى و بى‏اساس، و حكم و داورى درباره مجردات (معقولات) به وسيله قوه وهم، و به كار بردن ذهن در ادراك آنچه درك و فهم آن ممكن نيست.و تفريط در قوه تمييز و عقل مانند بلاهت و كودنى، و كوتاهى و ناتوانى نظر وانديشه از درك مقدار ضرورى، مانند جارى ساختن احكام محسوسات بر مجردات و معقولات.

و تباهى و فساد در نيروى خرد: مانند سفسطه در عقايد و تمايل به علوم غير يقينى - مانند جدل - بيش از تمايل به امور يقينى (برهان) و به كارگيرى آن به جاى امور يقينى و برهانى، و شوق به كهانت و پيشگوئى و شعبده و مانند اينها براى رسيدن به خواسته‏هاى پست.

و اما افراط در قوه دفع: مانند شدت خشم و غضب و فرط انتقام به طورى كه شبيه درندگان شود.و اما تفريط: مانند بى‏غيرتى و نداشتن حميت و در اخلاق و صفات به كودكان و زنان تشبه نمودن.و اما فساد و تباهى در آن: مانند خشم بر اشياء بيجان و حيوانات يا بر مردم به طور نابجا و بدون موجب موجه.

و اما افراط در قوه جاذبه: مانند حرص برخوردن و آميزش بيش از مقدار ضرورى.و تفريط در آن: مانند سستى در تحصيل قوه ضرورى و تباه ساختن خانواده و خمودگى و پژمردگى در شهوت تا آنجا كه نسل او منقطع شود.اما فساد و پستى در آن: مانند ميل به خوردن گل و انحراف جنسى.

چنانكه قبلا دانستى اجناس فضائل چهار است، پس اجناس رذائل از لحاظ كميت هشت است، زيرا هر فضيلتى دو ضد دارد كه هر يك از آن دو ضد ديگرى است.و اجناس رذائل از لحاظ كيفيت چهار است، و از تركيب آنها انواع و اصناف بسيارى پديد مى‏آيد، كه بيشتر آنها را شناختيم.

فصل 3: عوامل بيماريهاى نفسانى
بدان كه عوامل انحراف در اخلاق، يا در خود نفس از آغاز خلقتش وجود دارد، يا از اشتغال به اعمال فاسد و زشت پديد مى‏آيد، يا عامل جسمانى و بدنى دارد، و اين امراض موجب بعضى از ملكات پست و ناپسند مى‏شود - و راز اين مطلب اين است كه نفس چون با بدن بستگى و ارتباط دارد، هر يك از آن دو تحت تاثير ديگرى است، و هر حالتى كه براى يكى پديد آيد به ديگرى نيز سرايت مى‏كند.چنانكه خشم و عشق نفس موجب اضطراب و ارتعاش تن مى‏شود و در بدن ايجاد بيمارى مى‏كند، بخصوص هنگامى كه در اعضاى رئيسه و اصلى بدن عارض شود كه موجب نقص در ادراك نفس و تباهى تخيل آن مى‏گردد.و بسيار اتفاق مى‏افتد كه بعضى از امراض ناشى از سودا موجب بد انديشى و جبن و بدگمانى مى‏شود و برخى ديگر تهور و بى‏باكى مى‏آورد و از بيشتر بيماريها بدخلقى پديد مى‏آيد.

فصل 4: معالجات كلى و عمومى براى بيماريهاى نفسانى
علت انحراف اخلاقى اگر بيمارى جسمانى باشد بايد به وسيله درمان طبى به دفع و زايل كردن آن پرداخت، و اگر بيمارى نفسانى باشد معالجه كلى و عمومى آن مانند معالجه كلى و عمومى در طب بدنى است.و معالجه كلى درباره آن اين است كه مرض را ابتدا به غذائى كه طبعا ضد آن بيمارى است علاج مى‏كنند، چنانكه مرض سردى به غذاى گرم معالجه مى‏شود، و اگر اين معالجه سود نبخشيد به دوا درمان مى‏كنند، و اگر بازهم تاثير نكرد از داروهاى سمى استفاده مى‏كنند و اگر به آن هم شفا و بهبود حاصل نشد با سوزاندن و يا قطع عضو عمل مى‏كنند و اين آخرين علاج است.قانون كلى در معالجه نفسانى نيز چنين است، به اين ترتيب كه پس از شناخت انحراف بايد به تحصيل فضيلتى كه ضد آن انحراف باشد مبادرت كرد، و بر كارهائى كه آثار آن فضيلت است مواظبت و مراقبت نمود، و اين به منزله غذاى ضد بيمارى است.پس همان طور كه حصول حرارت در مزاج برودت پديد آمده در آن را از ميان مى‏برد، همين طور هر فضيلتى كه در نفس پيدا شود رذيلت ضد آن را برطرف مى‏كند.اگر اين دستور العمل سود نبخشيد بايد نفس را بر اين رذيلت و انحراف اخلاقى در انديشه‏ها يا در گفتار يا در عمل توبيخ و سرزنش كرد، و او را به زبان حال يا مقال مورد خطاب قرار داد: كه اى نفس اماره خود را به هلاك افكندى و در معرض خشم الهى قرار دادى، و بزودى در دوزخ با شياطين و بدكاران به عذاب گرفتار خواهى شد.و اگر اين هم مؤثر نشد بايد به آثار رذيلتى كه ضد آن رذيلت است دست‏يازد بشرط آنكه تعديل را حفظ كند.بنابراين شخص جبان، مثلا، به كارهاى متهوران و بى‏باكان يعنى به امور ترسناك و هول‏انگيز دست‏بزند و خود را در خطر بيفكند.و شخص بخيل در بذل و بخشش اموال بسيار اقدام كند، بشرط آنكه وقتى نزديك است كه جبن و بخل زايل شود بتواند دست‏باز دارد تا در تهور و اسراف نيفتد، و اين به منزله مداواى باسم است.و اگر اين هم به سبب نيرومندى و استوارى بيمارى سود نبخشيد بايد نفس را به انواع كارهاى سخت و شاق و رياضتهاى رنج‏آورى كه نيروى برانگيزنده اين رذيلت را ضعيف سازد عقاب كند، و اين كار همانند سوزاندن و قطع عضو است، كه آخرين علاج است.

معالجات ويژه براى بيمارى نفسانى
آگاهى: چون معالجه كلى و عمومى را براى همه اجناس و انواع و اصناف رذائل شناختيم، اكنون به بيان معالجه خصوصى هر يك از رذائل مى‏پردازيم.

و پيش از اين كار، رذائل و اضداد آنها از فضائل را كه متعلق به قواى سه‏گانه است و نام مشهورى دارد بر مى‏شماريم.در اينجا معالجه خاص هر رذيلت را ذكر مى‏كنيم و سپس فضيلت ضد آن و آنچه در ستايش آن عقلا و نقلا وارد شده بيان مى‏داريم زيرا شناخت هر فضيلت و خلق و خوى نيك و شايسته‏اى در زايل كردن رذيلت ضد آن بسيار مددكار خواهد بود.و چه بسيار رذائلى كه در نام مختلفند و از نظر معالجه مشترك و يكسانند، و بسا رذائل و فضائل متعددى كه يك ضد دارند، ما به اينها اشاره خواهيم كرد و همچنين بعد از بيان هر فضيلت و رذيلتى به آثار و نتايج هر يك از آن دو از افعالى كه از اعضا و اندامهاى آدمى صادر مى‏شود اشاره مى‏كنيم و اگر راهى براى معالجه آن باشد يادآور مى‏شويم، و ترتيب اجمالى مذكور را رعايت مى‏كنيم: يعنى نخست آنچه را متعلق به قوه عاقله است، و سپس آنچه را مربوط به نيروى خشم است و بعد آنچه را به نيروى شهوت تعلق دارد، و آنگاه آنچه را مربوط به دو يا هر سه قوه است ذكر مى‏كنيم.به اين ترتيب چهار مقام در پيش داريم:

مقام اول: معالجه رذائلى كه متعلق به قوه عاقله است
جربزه و علاج آن - جهل بسيط و علاج آن - شرف علم و حكمت - آداب تعليم و تعلم - علم الهى و علم اخلاق و فقه شريفترين علوم‏اند - اصول عقايدى كه مورد اتفاق و اجماع است - جهل مركب و شك - يقين - نشانه‏هاى صاحب يقين - مراتب يقين - شرك - توحيد - توكل بر خدا - حقيقت توكل چگونه حاصل مى‏شود - مناجات پنهانى صاحبدلان - خيالات و وسوسه‏هاى نفسانى - اقسام واردات روحى (خواطر) كه يكى از آنها الهام است - بر يكديگر حمله كردن سپاهيان فرشتگان و شياطين در ميدان نفس آدمى - نشانه‏هاى جدا كننده الهام و وسوسه - علاج وسواس - آنچه معالجه وسواس را تمام و كامل مى‏كند - آنچه ريشه‏كنى وسواس به آن بسته است - حديث نفس (سخن با خويشتن گفتن) مؤاخذه ندارد - انديشه نيك و تفكر - طرق تفكر درباره جهانها و مخلوقات. اما دو جنس رذائل قوه عاقله:

(1) جربزه
(زيركى و استعداد براى فريفتن) جربزه موجب آن است كه فكر از حد شايسته بيرون رود و ذهن از راه راست منحرف شود، بلكه با اين صفت همواره موشكافيهائى مى‏كند كه با واقع مطابق نيست و از حق پا فراتر مى‏نهد و بر حقيقت ثبات و استقرار ندارد، و چه بسا كه در مسائل عقلى كارش به الحاد و فساد عقيده، بلكه به نفى خود حقايق كشانده شود - همانند سوفسطائيان - و در امور شرعى به وسواس بينجامد.

علاج آن به اين است كه بعد از يادآورى زشتى آن و اينكه موجب هلاك است، نفس را بر استقامت و پايدارى بر آنچه مقتضاى دلائل معتبر نزد خردمندان درست‏انديش است وادارد و از معتقدات پيروان حق كه به تحقيق و راستى و درستى قريحه معروفند تجاوز نكند، و پيوسته نفس خويش را بر اين امر مكلف سازد تا به پايدارى بر حد وسط عادت كند.و از امورى كه در اين طريق سودمند است اشتغال به مطالعه و علم و تعليم و تعلم است.

(2) جهل بسيط
دانستى كه جهل بسيط از قبيل تفريط است، و آن عبارت است از تهى بودن نفس از علم بدون اينكه خود را عالم بداند.و اين‏گونه جهل در آغاز مذموم نيست زيرا تعلم و يادگيرى متوقف بر آن است و چون نفس معتقد به جهل به معارف نباشد براى تحصيل آن جنبش و كوششى نمى‏كند.و اما ثابت و باقى ماندن بر آن از مهلكات بزرگ است.راه برطرف كردن آن به چند امر است: (اول) به ياد آوردن آنچه عقلا دلالت‏بر قبح و نقص جهل دارد، به اين نحو كه بداند كه جاهل براستى انسان نيست، و اطلاق نام انسان بر وى از روى مجاز است، زيرا برترى انسان بر ديگر حيوانات همانا به واسطه ادراك مفاهيم كلى است كه از آن به علم تعبير مى‏شود، به اين دليل كه حيوانات با او در ديگر امور جسمى و قواى غضب و شهوت و صوت و جز آن مشاركت دارند.پس اگر علم او به حقايق اشياء و خواص آنها نباشد در حقيقت‏حيوان است، و از اين رو مى‏بينى كه كسى كه در مجلس گفتگوى علما حاضر است ولى درباره بحث و گفتارشان نادان است‏بين او و چهارپايان نسبت‏به اين علما فرقى نيست.و چه هلاكى بزرگتر از خروج از حدود انسانى و دخول در حد چهارپايان. (دوم) آنچه را در اسلام در نكوهش جهل وارد شده به ياد آورد چنانكه در حديثى آمده است كه: «شش گروه به شش علت پيش از محاسبه به دوزخ درآيند» و صحرانشينان و روستائيان به سبب جهالت از آنان شمرده شده‏اند. (سوم) دلائل عقلى و نقلى را چنانكه ذكر خواهيم كرد به ياد داشته باشد.و چون بر همه اينها آگاه شد بايد از خواب غفلت‏بيدار شود و در برطرف كردن جهل همت‏به كار ببرد و در تحصيل علم از اهلش بكوشد و روزها و شبها در اين راه صرف كند.

فصل 1: شرف علم و حكمت
معلوم شد كه ضد دو جنس جربزه (و سفسطه) و جهل، حكمت‏يعنى علم به حقايق اشياء است.اينك نخست‏برخى از آنچه را كه عقلا و نقلا دلالت‏بر شرافت آن دارد نقل مى‏كنيم تا طالبان را بر كوشش در تحصيل حكمت و زايل كردن جهل از نفوس خود تشويق و ترغيب كرده باشيم.پس مى‏گوئيم:

شك نيست كه علم، برترين فضائل و كمالات و شريفترين صفات جمل است، بلكه بالاترين صفات ربوبى و جميل‏ترين نشانه‏هاى الوهيت است.علم است كه انسان را به جوار آفريدگار و پروردگار جهانها مى‏رساند و به افق فرشتگان مقرب وارد مى‏كند، و به سراى جاويد و فناناپذير و به جايگاه كرامت پايدار و هميشگى نائل مى‏سازد.و بر اين مطلب عقل و برهان و همه صاحبان اديان متفقند كه: سعادت ابدى و قرب به خداى سبحان بدون آن ميسر نيست، و چه چيز برتر از وسيله دست‏يافتن انسان به آنهاست.و همچنين در حكمت متعالى ثابت‏شده است كه علم و تجرد متلازمند، پس هر چه علم نفس افزون شود تجرد او بيشتر مى‏شود، و شك نيست كه تجرد شريفترين كمالاتى است كه براى انسان قابل تصور است، زيرا بدان وسيله تشبه به قدسيان ملا اعلى و مقربان به خداى تعالى حاصل مى‏شود.

يكى از علوم، معرفت‏خداوند است، معرفتى كه سبب كلى براى ايجاد عالم علوى و عالم سفلى است، چنانكه حديث قدسى (2) بر اين مطلب دلالت دارد:

«كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق‏» «من گنج نهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم، پس خلق را آفريدم‏» (3) .به علاوه، علم فى نفسه لذت بخش و فى ذاته دوست‏داشتنى است، و لذت و ابتهاجى كه از آن حاصل مى‏شود از غير آن حاصل نمى‏شود.سر اين مطلب اين است كه ادراك اشياء و احاطه بر آنها نوعى تملك و تصرف آنهاست، زيرا جايگاه حقايق و صور اشياء در ذات مدرك است، و چنين تملكى به سبب دوامش و به واسطه اينكه مدرك جزء مدرك است از مالكيت اشياء خارجى كه مباين با ذات مالك و زوال‏پذير است قوى‏تر است.تحقيق اين نكته اين است كه: اطلاق ملكيت‏بر آن مجازى است، ولى نفس چون از سنخ عالم ربوبى است استيلاء بر اشياء و مالكيت آنها را به هر نحو كه باشد دوست دارد، زيرا معنى ربوبيت‏يكتائى در كمال و اقتدار و غلبه بر اشياء است.

ديگر از فوائد علم در دنيا عزت و اعتبار نزد نيكان و بدان، و نيز نفوذ و تاثير حكم بر صاحبان اقتدار در جامعه است.زيرا طبيعت مردم از خاص و عام بر بزرگداشت اهل علم و نگاهداشت‏حرمت آنان و واجب شمردن اطاعت ايشان است.بلكه حيوانات هم، از چهارپايان و درندگان، مطيع و مسخر انسانند زيرا كه قوه ادراك و عقل و تمييز به او اختصاص دارد.و اگر يكايك مردم را مورد بررسى قرار دهى هيچ كسى را داراى برترى و فزونى در جاه يا مال يا غير اينها نخواهى يافت مگر اينكه اين برترى و فزونى به قوه تمييز و ادراك به دست آمده است اگر چه از راه مكر و حيله باشد.

اما آيات و اخبارى كه دلالت‏بر شرافت علم دارد افزون از شمار است، و ما بعضى از آنها را ذكر مى‏كنيم: از آيات:

«انما يخشى الله من عباده العلماء» (فاطر، 28) .

«از بندگان خدا تنها دانايان از او بيم دارند» .

«هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون‏» (زمر، 9) .

«مگر كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند يكسانند؟ !» .

«و من يوت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا» (بقره، 269) .

«و هر كه حكمت‏يافت‏خير فراوان يافت‏» .

«و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون‏» (عنكبوت، 43) «اين مثلها را براى مردم مى‏زنيم ولى جز دانشوران آن را در نمى‏يابند» .

و از گفتار پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - : اللهم ارحم خلفآئى.قيل: يا رسول الله! من خلفاؤك؟ قال: الذين ياتون من بعدى و يروون حديثى و سنتى‏» . «خدايا!

جانشينان مرا مورد رحمت قرار ده.گفتند: اى فرستاده خدا! جانشينانت چه كسانى هستند؟ فرمود: كسانى كه بعد از من مى‏آيند، حديث و سنت مرا روايت مى‏كنند» [يعنى خود مى‏فهمند و ياد مى‏گيرند و براى ديگران نقل مى‏كنند و به آنها مى‏آموزند] .و قول او صلى الله عليه و آله و سلم به ابى ذر:

«جلوس ساعة عند مذاكرة العلم احب الى الله تعالى من قيام الف ليلة يصلى فى كل ليلة الف ركعة و احب اليه من الف غزوة، و من قراءة القرآن كله اثنى عشر الف مرة، و خير من عبادة سنة صام نهارها و قام ليلها، و من خرج من بيته ليلتمس بابا من العلم كتب الله عز و جل له بكل قدم ثواب نبى من الانبياء، و ثواب الف شهيد من شهداء بدر، و اعطاه بكل حرف يسمع او يكتب مدينة فى الجنة، و طالب العلم يحبه الله و تحبه الملائكة و النبيون، و لا يحب العلم الا السعيد، و طوبى لطالب العلم، و النظر فى وجه العالم خير من عتق الف رقبة، و من احب العلم وجبت له الجنة، و يصبح و يمسى فى رضى الله، و لا يخرج من الدنيا حتى يشرب من الكوثر و ياكل من ثمرة الجنة، و لا ياكل الدود جسده، و يكون فى الجنة رفيق خضر عليه السلام‏» .

«ساعتى در مذاكره علمى نشستن نزد خداوند محبوبتر است از هزار شب بيدارى كه در هر شبى هزار ركعت نماز گزارده شود و از هزار جهاد و از دوازده هزار بار خواندن قرآن بتمامى، و نيز از عبادت يكسال روزها روزه و شبها در نماز بهتر است، و كسى كه از خانه بيرون رود تا بابى از علم فرا گيرد خداوند به هر گامى پاداش پيامبرى از پيامبران و پاداش هزار شهيد از شهيدان بدر براى او مى‏نويسد، و خداوند به هر حرفى كه بشنود يا بنويسد شهرى در بهشت‏به او عطا كند، و طالب علم را خدا و فرشتگان و پيامبران دوست دارند، علم را جز سعادتمند دوست ندارد، و خوشا به حال خواستار علم، و نگاه به چهره عالم از آزاد كردن هزار برده بهتر است، و هر كه علم را دوست دارد بهشت‏براى او واجب است و بامداد و شامگاه در رضاى خداست، و از دنيا بيرون نمى‏رود مگر آنكه از كوثر مى‏نوشد و از ميوه بهشتى مى‏خورد، و در گور كرمهاى بدن او را نخورند، و در بهشت رفيق خضر عليه السلام خواهد بود» .

و امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «ان كمال الدين طلب العلم و العمل به، و ان طلب العلم اوجب عليكم من طلب المال، و ان المال مقسوم مضمون لكم قد قسمه عادل بينكم، و قد ضمنه و سيفى لكم، و العلم مخزون عند اهله فاطلبوه‏» .

«كمال دين طلب علم و عمل به آن است، و طلب علم بر شما از طلب مال واجبتر است، و هر كسى را از مال قسمت و بهره‏اى است كه خداوند ضامن آن است و خداى عادل آن را ميان شما تقسيم كرده است، و آن را به عهده گرفته و وفا خواهد كرد، و علم اندوخته و گنجينه‏اى است نزد اهلش، پس آن را بجوئيد» .

و نيز فرموده است: «اذا مات مؤمن و ترك ورقة واحدة عليها علم، تكون تلك الورقة سترا بينه و بين النار، و اعطاه الله بكل حرف عليها مدينة او سع من الدنيا سبع مرات‏» .

«هر گاه مؤمنين بميرد و برگى از علم از او باقى بماند آن برگ بين او و آتش پرده‏اى خواهد شد، و خداوند در برابر هر حرفى كه بر آن است‏شهرى كه هفت‏بار وسيعتر از دنياست‏به او عطا خواهد كرد» .

و گفتار حضرت سجاد على بن الحسين - عليهما السلام - : لو يعلم الناس ما فى طلب العلم لطلبوه و لو بسفك المهج و خوض اللجج‏» «اگر مردم مى‏دانستند كه در طلب علم چه فضيلتى است در جستجوى آن بر مى‏آمدند، هر چند با ريخته شدن خونها و غوطه خوردن در درياها باشد» .

و سخن امام باقر عليه السلام: «عالم ينتفع بعلمه افضل من سبعين الف عابد» .

«عالمى كه از علم او سود برند از هفتاد هزار عابد برتر است‏» .

و قول امام صادق عليه السلام: «لو يعلم الناس ما فى فضل معرفة الله تعالى ما مدوا اعينهم الى ما متع به الاعداء من زهرة الحياة الدنيا و نعيمها، و كانت دنياهم اقل عندهم مما يطؤون بارجلهم، و لتنعموا بمعرفة الله و تلذذوا بها تلذذ من لم يزل فى روضات الجنان مع اولياء الله.ان معرفة الله تعالى انس من كل وحشة، و صاحب من كل وحدة، و نور من كل ظلمة، و قوة من كل ضعف، و شفاء من كل سقم، قد كان قوم قبلكم يقتلون و يحرقون و ينشرون و تضيق عليهم الارض برحبها، فما يردهم عماهم عليه شى‏ء مما هم فيه من غير ترة و تر (4) من فعل ذلك بهم و لا اذى بما نقموا منهم:

«الا ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد» (بروج، 8) فاسالوا ربكم درجاتهم، و اصبروا على نوائب دهركم تدركوا سعيهم‏» .

«اگر مردم مى‏دانستند كه در معرفت‏خداى تعالى چه فضيلتى هست‏به آنچه دشمنان از شكوفه‏هاى زندگى دنيا و نعمت فراوان آن بهره‏مندند چشم نمى‏دوختند، و دنيا در نظرشان از آنچه لگد مال مى‏كنند (يعنى خاك) كم ارزشتر بود، و به نعمت معرفت‏خدا روى مى‏آوردند و در لذتى كه همواره بهشتيان با اولياى خدا دارند شريك بودند.معرفت‏خداى تعالى مايه انس از هر وحشتى و رفيق هر تنهائيى، و روشنى هر تاريكيى، و نيرو بخش هر ضعفى، و شفاء هر بيماريى است.پيش از شما مردمى بودند كه كشتار و سوزانده واره شدند و زمين با همه پهناورى بر آنها تنگ بود و چيزى آنان را از محنتها كه دچارش بودند، بدون ترس از كسانى كه به آنها ظلم و اذيت كردند، نرهانيد «جز اين كه به خداى مقتدر و ستوده ايمان آورده بودند» ، پس درجات و مقامات آنان را از پروردگار خويش بخواهيد، و بر سختيها و بلاياى روزگار خود شكيبا باشيد تا به پاداش سعى آنها برسيد» .

و حضرت رضا عليه السلام از پدران خود - عليهم السلام - از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى‏كند كه فرمود:

«طلب العلم فريضة على كل مسلم، فاطلبوا العلم فى مظانه، و اقتبسوه من اهله.فان تعلمه لله حسنة، و طلبه عبادة، و المذاكرة به تسبيح، و العمل به جهاد، و تعليمه من لا يعلمه صدقه، و بذله لاهله قربة الى الله، لانه معالم الحلال و الحرام، و منار سبيل الجنة، و المونس فى الوحشة، و الصاحب فى الغربة و الوحدة، و المحدث فى الخلوة، و الدليل على السراء و الضراء، و السلاح على الاعداء، و الزين عند الاخلاء.يرفع الله به اقواما، و يجعلهم فى الخير قادة، تقتبس آثارهم، و يقتدى بافعالهم، و ينتهى الى آرائهم.ترغيب الملائكة فى خلتهم، و باجنحتها تمسحهم، و فى صلاتها تبارك عليهم، و يستغفر لهم كل رطب و يابس حتى حيتان البحر و هوامه و سباع البر و انعامه.ان العلم حياة القلوب من الجهل، و ضياء الابصار من الظلمة، و قوة الابدان من الضعف.

يبلغ بالعبد منازل الاخيار و مجالس الابرار و الدرجات العلى فى الآخرة و الاولى.الذكر فيه يعدل بالصيام و مدارسته بالقيام.

به يطاع الرب و يعبد، و به توصل الارحام، و يعرف الحلال و الحرام.العلم امام و العمل تابعه، يلهمه السعداء و يحرمه الاشقياء، فطوبى لمن لم يحرمه الله من حظه‏» .

«دانش‏جوئى بر هر مسلمانى واجب است، پس علم را در هر جا كه گمان مى‏بريد بجوئيد، و آن را از اهلش فرا گيريد، كه فرا گرفتن آن براى خدا حسنه است و جستجوى آن عبادت و مذاكره آن تسبيح پروردگار و عمل به آن جهاد، و تعليم آن صدقه و بذل آن به اهلش تقرب به خداست، زيرا علم نشانهاى راهنماى حلال و حرام است، و چراغدان راه بهشت و مونس انسان در وحشت، و يار غربت و تنهائى، و همسخن در خلوت، و دليل و راهبر در گشادگى و سختى (خوشى و ناخوشى)، و سلاح بر ضد دشمنان، و زينت در نزد دوستان است.خداوند به سبب علم اقوامى را بلند مى‏گرداند و آنان را رهبر و پيشواى خير قرار مى‏دهد كه از آثار آنان بهره برند و به كارهاشان اقتدا كنند، و به آراء آنان نائل شوند.فرشتگان به دوستى دانشمندان راغبند و بالهاى خود را به آنان مى‏مالند، و در نمازشان بر آنان بركت فرستند و هر خشك و ترى حتى ماهيان دريا و خزندگان و گزندگان آن و درندگان و چهار پايان زمين براى ايشان طلب مغفرت مى‏كنند.علم حيات دلها از نادانى، و روشنى چشمها در تاريكى، و نيروى بدنها از ضعف است.بنده را به منزلهاى نيكان و مجالس خوبان و به درجات عالى در دنيا و آخرت مى‏رساند.مذاكره علمى معادل روزه است و درس دادن و خواندن آن همسنگ نماز.به واسطه علم است كه خداوند عبادت و اطاعت مى‏شود، و به سبب آن صله ارحام انجام مى‏گيرد، و حلال و حرام شناخته مى‏شود.علم پيشواست و عمل پيرو آن.خدا علم را به سعادتمندان الهام مى‏كند و اشقيا را از آن محروم مى‏سازد، پس خوشا به حال كسى كه خداوند او را از حظ علم بى‏بهره نگرداند» .

آداب تعلم و تعليم
آگاهى: هر يك از تعلم (فراگيرى) و تعليم (آموزش) آداب و شروطى دارد:

اما آداب تعلم و فرا گرفتن:
از جمله اين است كه متعلم (دانشجو) بايد از پيروى شهوتها و هوى و هوس و آميزش و معاشرت با دنياپرستان پرهيز كند.يكى از بزرگان گفته است:

«همانگونه كه جليديه چشم اگر مبتلا به بيمارى و درد باشد از ديدن نور آفتاب محروم است، همين‏گونه بصيرت آدمى اگر مبتلا به پيروى از شهوتها و هواى نفس و آميزش با اهل دنيا باشد از ادراك انوار قدسى محروم و از درك لذتهاى انسانى بى‏نصيب و محجوب است‏» .

و از جمله اين كه تعلم و فراگيرى او بايد فقط براى خدا و تقرب به او و رسيدن به سعادت اخروى باشد، و انگيزه او مراء (ستيزه) و مجادله و فخر فروشى و رسيدن به جاه و مال يا برترى بر امثال و اقران نباشد.

امام باقر عليه السلام فرمود: «من طلب العلم ليباهى به العلماء او يمارى به السفهاء او يصرف به وجوه الناس اليه فليتبوا مقعده من النار، ان الرئاسة لا تصلح الا لاهلها» .

«هر كس علم را براى مباهات و فخرفروشى به علما يا براى ستيزه و جدال با سفيهان يا براى جلب توجه مردم بجويد جايگاه او آتش است، كه رياست جز براى اهلش شايسته نيست‏» .

و امام صادق عليه السلام فرمود: «طلبة العلم ثلاثة، فاعرفهم باعيانهم و صفاتهم: صنف يطلبه للجهل و المرآء، و صنف يطلبه للاستطالة و الختل، و صنف يطلبه للفقه و العقل.فصاحب الجهل و المراء موذ ممار، متعرض للمقال فى اندية الرجال بتذاكر العلم وصفة الحلم، و قد تسربل بالخشوع و تخلى من الورع، فدق الله من هذا خيشومه و قطع منه حيزومه.و صاحب الاستطالة و الختل ذو خب و ملق، يستطيل على مثله من اشباهه، و يتواضع للاغنياء من دونه، فهو لحلوانهم هاضم و لدينه حاطم، فاعمى الله على هذا خبره و قطع من آثار العلماء اثره.و صاحب الفقه و العقل ذو كآبة و حزن و سهر، قد تحنك فى برنسه، و قام الليل فى حندسه، يعمل و يخشى وجلا داعيا مشفقا، مقبلا على شانه، عارفا باهل زمانه مستوحشا من اوثق اخوانه، فشد الله من هذا اركانه، و اعطاه يوم القيامة امانه‏» .

«طالبان علم سه گروه‏اند، آنان و صفاتشان را بشناس: گروهى آن را براى نادانى و ستيزه و مجادله مى‏جويند و دسته‏اى براى دراز دستى و گردن‏كشى و فريفتن و جمعى براى فهم و عقل.گروه اول (يار نادانى و ستيزه) مردم آزار و ستيزه‏گر است، در انجمنهاى مردان به بحث و گفتگوى علمى مى‏پردازد و تظاهر به حلم و خشوع مى‏كند و حال آنكه از پارسايى تهى و بى‏بهره است، خداوند بينى او را به خاك بمالد و كمرش (يا سينه‏اش) را درهم شكند.و دسته دوم (گردنكش فريبكار) نيرنگ باز و چاپلوس است، بر امثال و همانندان خود برترى مى‏فروشد و نسبت‏به ثروتمندان پست‏تر از خود فروتنى مى‏نمايد، شيرينى آنها را مى‏خورد (مال آنها را مى‏گيرد) و دين خود را پايمال مى‏كند، پس خداوند بينائى و آگاهى او را نابينائى و بى‏خبرى مى‏گرداند و اثرش را از آثار علما قطع مى‏كند.و صاحب فهم و عقل، غمگين و افسرده و محزون و شب زنده‏دار است، تحت الحنك خويش انداخته [با خداى خويش خلوت كرده] و در تاريكى شب به پا ايستاده است، با اينكه عمل مى‏كند ترسان است، به خود مشغول است، مردم زمانش را مى‏شناسد و از معتمدترين برادرانش در وحشت است.خداوند پايه‏هاى وجودش را استوار كند و در قيامت امانش بخشد» .

و از جمله اين است كه به آنچه مى‏فهمد و علم دارد عمل كند، زيرا كسى كه به آنچه مى‏داند عمل مى‏كند خداوند آنچه را كه نمى‏داند به او مى‏آموزد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «العلم مقرون الى العمل، من علم عمل، و من عمل علم، و العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه‏» «علم همراه عمل است، هر كه علم دارد بايد عمل كند و كسى كه عمل كند عالم مى‏شود و علم عمل را مى‏خواند پس اگر پاسخ شنيد مى‏ماند و گرنه كوچ مى‏كند» .

و از امام سجاد عليه السلام روايت‏شده است: «مكتوب فى الانجيل: لا تطلبوا علم ما لا تعلمون و لما تعملوا بما علمتم، فان العلم اذا لم يعمل به لم يزدد صاحبه الا كفرا و لم يزدده من الله الا بعدا» . «در انجيل نوشته شده است كه تا آنچه مى‏دانيد عمل نكرده‏ايد آنچه را نمى‏دانيد مجوئيد، زيرا علم هرگاه به آن عمل نشود ثمرى جز كفر براى صاحب آن به بار نخواهد آورد و جز دورى از خدا چيزى به او نمى‏افزايد» .

و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده است: «من اخذ العلم من اهله و عمل بعلمه نجا، و من اراد به الدنيا فهى حظه‏» .

«هر كه علم را از اهلش فرا گيرد و به علم خود عمل كند رستگار شود، و هر كه علم را براى دنيا بخواهد بهره او همان دنياست‏» .

و نيز از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده است: العلماء رجلان: رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناج، و عالم تارك لعلمه فهذا هالك، و ان اهل النار ليتاذون من ريح العالم التارك لعلمه، و ان اشد اهل النار ندامة و حسرة رجل دعا عبدا الى الله فاستجاب له و قبل منه، فاطاع الله فادخله الجنة، و ادخل الداعى النار بتركه علمه [عمله، نسخة] و اتباعه الهوى و طول الامل، اما اتباع الهوى فيصد عن الحق، و طول الامل ينسى الآخرة‏» .

«دانشمندان دو گونه‏اند: دانشمندى كه به علم خود عمل مى‏كند و اين رستگار است، و دانشمندى كه علمش را كنار مى‏گذارد و اين هلاك شده است، و دوزخيان از بوى گند عالم بى‏عمل در اذيت و رنج‏اند، و در ميان دوزخيان ندامت و حسرت آنكس شديدتر است كه بنده‏اى را به خدا دعوت كند و او دعوت وى را اجابت كند و بپذيرد و خدا را اطاعت كند و خدا او را به بهشت درآورد، و خود دعوت كننده به سبب عمل نكردن به علم خود و پيروى هوى و هوس و آرزوى دراز به دوزخ درآيد.پيروى از هوى و هوس از حق باز مى‏دارد و درازى آرزو آخرت را از ياد مى‏برد» .

و از جمله اين است كه شرايط تواضع و ادب را نسبت‏به معلم خود رعايت كند، و گفتار او را رو در رو رد نكند، و به دل او را دوست دارد و حقوق او را از ياد نبرد، زيرا معلم پدر معنوى و روحانى اوست و او برترين پدران سه‏گانه است (5) .

امام صادق عليه السلام فرمود: «اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم و الوقار، و تواضعوا لمن تعلمونه العلم، و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم، و لا تكونوا علماء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم‏» .

«علم را بجوئيد و خود را بهمراه آن با حلم و وقار بيارائيد و نسبت‏به دانش‏آموزان خود تواضع كنيد، و نسبت‏به استاد خود فروتن و متواضع باشيد، و عالم متكبر نباشيد كه رفتار باطلتان حق شما را از ميان مى‏برد» .

پيشتر اشاره كرديم كه براى هر متعلمى لازم است كه نخست نفس خويش را از همه اخلاق رذيله و صفات زشت و ناپسند پاك سازد، زيرا تا لوح نفس خود را از نقشهاى پست و زشت نزدايد انوار علم و حكمت از جانب الواح عقول فعال قدسى بر آن نتابد.

و اما آداب تعليم:
از جمله اين است كه معلم آموزش خود را خالص براى خداى سبحان قرار دهد و انگيزه دنيوى از قبيل طمع مالى يا جاه و رياست و شهرت بين مردم نداشته باشد، بلكه تنها انگيزه او تقرب به خداى تعالى و رسيدن به پاداشهاى جاودانه باشد، زيرا هر كه به ديگرى علمى بياموزد در ثواب تعليم آن ديگرى به كسان ديگر شريك خواهد بود و باز در ثواب تعليم اينها به ديگران...و همين‏طور تا بى‏نهايت، و بنابراين با تعليم يك نفر به ثوابهاى بى‏نهايت تعاليم نائل مى‏گردد، و اين مقدار فضيلت و شرف براى انسان كافى است.

و از جمله اين كه نسبت‏به متعلم مشفق و خيرخواه باشد، و به قدر فهم او بياموزد، و با نرمى و گشاده‏روئى با او سخن گويد نه با تندى و خشونت.

و از جمله اين كه از تعليم به اهل آن بخل نورزد و از تعليم به نااهل و ناشايسته خوددارى كند، زيرا بذل حكمت‏به نادانان نالايق ستم كردن بر حكمت و دانش است، و منع كردن حكمت از اهل آن نيز ستم كردن بر آنان است، چنانكه در خبر وارد شده است (6) .

و از جمله اين كه آنچه مى‏داند بگويد و درباره آنچه نمى‏داند سكوت كند تا به آن رجوع كند و بداند، و به متعلمان خلاف واقع نگويد.و اين شرط اختصاص به معلمان ندارد، بلكه شامل همه كسانى است كه مسائل علمى از آنان صادر مى‏شود مانند مفتى و قاضى و امثال ايشان.

امام باقر عليه السلام فرمود: «حق الله على العباد ان يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لا يعلمون‏» (7) .

«حق خداوند بر بندگان اين است كه آنچه را مى‏دانند بگويند و هنگامى كه نمى‏دانند توقف كنند» .

و امام صادق عليه السلام فرمود: «ان الله تعالى خص عباده بآيتين من كتابه: الا يقولوا حتى يعلموا، و لا يردوا ما لم يعلموا، فقال:

«الم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق‏»

(اعراف، 169) .و قال «بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله‏» (يونس، 39) .

«خداى تعالى بندگانش را به دو آيه از كتاب خود مخصوص كرد: نگويند تا بدانند و آنچه را نمى‏دانند رد نكنند، پس فرمود: مگر از آنها در كتاب پيمان نگرفته‏اند كه درباره خدا جز حق نگويند» و فرمود: «بلكه چيزى را كه به آن علم ندارند دروغ شمرده‏اند، و حال آنكه از تاويل آن بى‏خبرند» .

و نيز از آن امام عليه السلام روايت‏شده است كه: «اذا سئل الرجل منكم عما لا يعلم، فليقل: لا ادرى، و لا يقل: الله اعلم، فيوقع فى قلب صاحبه شكا.و اذا قال المسؤول: لا ادرى، فلا يتهمه السائل‏» «اگر از يكى از شما چيزى پرسيدند كه نمى‏داند، بگويد نمى‏دانم، و نگويد:

خدا داناتر است، كه در دل پرسش كننده خود شك اندازد.وقتى كسى كه از او سؤال مى‏شود گفت نمى‏دانم، پرسش كننده او را متهم نمى‏كند» .

و نيز از آن امام روايت‏شده: «اياك و خصلتين ففيهما هلك من هلك، اياك ان تفتى الناس برايك، او تدين بما لا تعلم‏» .

«از دو خصلت‏بپرهيز، كه به سبب آن دو بسيارى هلاك شدند، بپرهيز كه طبق راى و نظر خود به مردم فتوا دهى، يا به آنچه نمى‏دانى اعتقاد پيدا كنى‏» .

و نيز از امام باقر عليه السلام روايت‏شده: «من افتى الناس بغير علم و لا هدى لعنته ملائكة الرحمة و ملائكة العذاب، و لحقه و زر من عمل بفتياه‏» .

«هر كه بدون علم و هدايت فتوا دهد فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت كنند، و گناه كسانى كه به فتواى او عمل كنند به گردن اوست‏» .

و معلم و متعلم را آداب ديگرى نيز هست كه براى كسانى كه به فن اخلاق واقفند آشكار است.اما مردم زمان ما مى‏دانند كه آداب تعلم و تعليم همچون ديگر آداب و فضائل در ميان آنان مهجور و متروك است، وضع اين زمان همان‏گونه است كه يكى از اهل عرفان گفته است: «زمانه و اهل آن فاسد شده‏اند، و كسى متصدى تدريس و تعليم شده كه علمش اندك و جهلش بسيار است، و از اينرو مرتبه علم و صاحبان آن رو به انحطاط رفته و آداب و آئينهاى آن ميان طالبانش كهنه و مندرس گشته است‏» .

تتميم
علم الهى و علم اخلاق و فقه شريفترين علومند
هر چند همه علوم براى نفس انسان كمال و سعادت است، لكن فنون علم از لحاظ شرافت و جمال و وجوب تحصيل و عدم وجوب آن متفاوت است.بعضى از آنها مانند پزشكى و هندسه و عروض و موسيقى و امثال اينها بهره آنها بيشتر مربوط به دنياست و به وسيله آنها بهجت و سعادت اخروى حاصل نمى‏شود، و از اين رو از علوم دنيوى به شمارند نه از علوم اخروى، و به همين دليل تحصيل آنها واجب نيست، و تحصيل بعضى از آنها واجب كفائى است.

و اما تحصيل علمى كه مربوط به آخرت است واجب است، و شريفترين و بهترين علوم علم الهى است كه به آن علم اصول دين شناخته مى‏شود، و علم اخلاق كه به آن منجيات و مهلكات نفس دانسته مى‏شود، و علم فقه كه به آن كيفيت عبادات و معاملات فهميده مى‏شود.و تحصيل علومى كه مقدمه اين سه علم است مانند عربى و منطق و غير اينها از باب مقدمه تحصيل آن علوم سه‏گانه لازم است.

و اين علوم سه‏گانه هر چند فرا گرفتن آنها اجمالا واجب است لكن در كيفيت فراگيرى مختلفند: فراگرفتن علم اخلاق بدان گونه كه در شرع بيان شده و علماى اخلاق توضيح داده‏اند بر هر فردى واجب عينى است.و فرا گرفتن قسمتى از فقه يا از راه اجتهاد و دليل يا از طريق تقليد از مجتهد زنده واجب عينى است و تارك آن معذور نيست، و از اين رو تفقه در دين (8) مورد تاكيد قرار گرفته است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «عليكم بالتفقه فى دين الله و لا تكونوا اعرابا، فانه من لم يتفقه فى دين الله لم ينظر الله اليه يوم القيامة و لم يزك له عملا» .

«بر شما باد دانا شدن در دين خدا و چون اعراب باديه مباشيد، كه هر كس در دين خدا دانا نشود خداوند در قيامت‏به وى نظر نكند و عملى از او را پاك و صافى نخواهد ساخت‏» .و فرمود:

«ليت السياط على رؤوس اصحابى حتى يتفقهوا فى الحلال و الحرام‏» «كاش بر سر ياران من تازيانه بود تا علم حلال و حرام را فراگيرند» .

و فرمود:

«ان آية الكذاب ان يخبرك خبر السماء و الارض و المشرق و المغرب، فاذا سالته عن حرام الله و حلاله لم يكن عنده شى‏ء» .

«نشانه دروغگو اين است كه از آسمان و زمين و شرق و غرب عالم خبر دهد ولى وقتى از حلال و حرام الهى بپرسى چيزى نداند» .

و اما فرا گرفتن اصول عقايد از شرع و عقل براى همه واجب عينى است، و عقل و شرع چنان متلازمند كه مقتضاى يكى از مقتضاى ديگرى جدا نيست، زيرا عقل حجت‏خداست كه فرمان بردن از آن واجب است و حاكم عادلى است كه احكامش مطابق با واقع است و رد كردنى نيست، و اگر عقل نبود شرع شناخته نمى‏شد، و از اين رو در خبر وارد شده است:

«انه ما ادى العبد فرائض الله حتى عقل عنه.و لا بلغ جميع العابدين فى فضل عبادتهم ما بلغ العاقل‏» (9) .

«تا بنده‏اى واجبات الهى را به عقل خود در نيابد آنها را انجام نداده است.و همه عابدان در فضيلت عبادتشان به آنچه عاقل مى‏رسد نمى‏رسند» .پس آن دو كمك و همراه يكديگرند، و آنچه را كه يكى حكم كند ديگرى نيز حكم كند و چگونه مقتضاى شرع با مقتضاى چيزى كه حجت قاطع است و احكامش مطابق با واقع است مخالف باشد؟ پس عقل، شرع باطن و نور درونى است و شرع عقل ظاهر و نور بيرونى است.و اختلافى كه گاهى و در مواردى بين آن دو ديده مى‏شود يا از قصور و نارسائى عقل است‏يا از عدم ثبوت آنچه به شرع نسبت داده مى‏شود.زيرا هر عقلى تام و كامل نيست و هر چه به شرع نسبت داده مى‏شود ثابت و معلوم نيست كه از آن باشد.پس ملاك و معيار، عقل صحيح است و آنچه به طور قطعى ثابت‏شده كه از شريعت است.و صحيح‏ترين و قويترين و استوارترين و صافى‏ترين عقلها عقل صاحب وحى (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم) است و از اين رو با نور عقل خود آنچه را كه عقلها به درك آنها راه ندارد در مى‏يابد، مانند تفاصيل و جزئيات احوال عالم آخرت.پس لازم است كه در چنين مواردى از راه ايمان از او (پيامبر) فرا گيريم هر چند ماخذ عقلى آن را نشناسيم.