علم اخلاق اسلامى
ترجمه كتاب جامع السعادات
جلد اول

تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى


مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس و ستايش خداى را كه انسان را بيافريد، و وى را در زمره كائنات در مرتبه برين قرار داد، و او را رونوشتى ساخت از عوالم امكان كه پديد آورده است.

شگفتيهاى قدرت فراگير و بى‏پايان و عجايب عظمت آشكار و نمايان خود را در او ظاهر ساخت، در وجود او ناسوت (1) را به لاهوت (2) پيوند داد، و در هستى او حقايق عوالم ملك (3) و ملكوت (4) را به وديعت نهاد.طينت وى را از نور و ظلمت‏بسرشت، و در ذاتش انگيزه‏هاى خيرات و شرور به هم آميخت، خميره هستى‏اش را از مواد ناهمگون عجين كرد، و نيروها و صفتهاى متضاد را در او گرد آورد، آنگاه وى را به تربيت و تهذيب اين قوا و صفات به نحو قوام و تعادل فراخواند و بعد از آنكه راه تهذيب آنها را برايش هموار ساخت وى را به نيكو داشت آنها برانگيخت.

و درود بر پيامبر ما باد كه او را حكمتهاى جامع دادند، و براى تمام و كامل ساختن اخلاق و خويهاى نيكو و ستوده مبعوث شد، و درود بر خاندان و دودمان او باد كه چراغهاى روشنى بخش تاريكيها و كليد درهاى سعادت و كرامت‏اند.

پس از ستايش و درود، جوياى سعادت حقيقى، مهدى فرزند ابى ذر نراقى كه خداوند او را بر نقصها و عيبهايش بينا گرداند، و هر روزش را بهتر از ديروز سازد، چنين مى‏گويد: بى‏شك غايت و غرض از وضع قوانين و تشريع اديان و بعثت‏برگزيدگان بزرگان نوع انسان بيرون آوردن مردم از چراگاههاى حيوانى و شيطانى و رساندن آنان به بهشتهاى برين، و بازداشتن آنان از شركت و همگامى با اسيران عالم ذلت و خوارى ناسوت و مصاحبت و همراهى با گرفتاران چاه طاغوت و نائل ساختن ايشان به جوار ساكنان جهان والاى ملكوت و همنشينى با اهل عالم قدس جبروت (5) است.و اين همه ميسر نخواهد شد مگر با تخليه و پاكسازى از رذايل اخلاقى و خويهاى زشت و نكوهيده، و آراستن خود به فضائل اخلاقى و صفات شريف و ستوده.بنابراين بر هر خردمند واجب است كه زاد و توشه سفر برگيرد و پر و بال همت‏بگشايد و قلب خويش را از كثافتها و پليديهاى جسمانى، پيش از آنكه در بيابان دشمنى و خالفت‏با حق سرگردان شود و در دره‏هاى گمراهى و هلاكت درافتد، شست و شو دهد.و تمام جد و جهد خود را در رهائى جان خويش از راهزنان نفس اماره، پيش از آنكه زمام اختيار از دستش بيرون رود، به كار ببرد زيرا كه پشيمانى و فسوس در آينده سودى نخواهد داشت.

بدون ترديد تزكيه نفس بستگى به شناخت صفات اخلاقى نجات بخش و صفات و خويهاى هلاك كننده و همچنين علم و آگاهى به موجبات و عوامل و راه علاج آنها دارد، و اين همان حكمت‏حقيقى و دانش راستين است كه خداوند صاحبان آن را ستوده است، و روانيست كه كسى از اين علم بى‏خبر و ناآگاه باشد، زيرا كه تنها با اين معرفت زندگانى حقيقى و سعادت و نيكبختى جاودانى به دست تواند آمد، و كسى كه چنين معرفتى را رها كند بر لبه پرتگاه هلاكت و شقاوت قرار گرفته است، و بسا آتش شهوتها او را بسوزاند.

و حكماى پيشين در جمع و تدوين و نشر و تبيين اين علم، تا آنجا كه نيروى فكر و رايشان يارى مى‏كرد و استعداد و قريحه‏شان به ادراك آن نائل مى‏شد، سعى بليغ نمودند.و چون شريعت اسلام طلوع كرد - كه بر آشكار كننده آن هزار درود و تحيت‏باد - آدميان را به نيكو داشت اخلاق و تهذيب و پرورش آن ترغيب و امر فرمود، و نكته‏هاى دقيق اخلاقى را به تفصيل روشن ساخت چنانكه آنچه حكما و عرفاى بزرگ پيشين و غير ايشان از اهل آئينها و دينها بيان كرده بودند در مقام مقايسه با آن ناچيز مى‏نمود.جز اينكه آن تعاليم و معارف اخلاقى به صورت اخبار و روايات در موارد گوناگون و جاهاى مختلف پراكنده و متفرق بود و دست‏يافتن و فرا گرفتن همه آنها براى همگان ميسر نبود ناچار مى‏بايست‏به صورت منظم در يكجا فراهم آيد تا دستيابى به همه آنها آسان باشد.از اين رو من در اين كتاب خلاصه‏اى از آنچه در شريعت‏حقه [اسلام] وارد شده گرد آوردم، و زبده‏اى از آنچه اهل عرفان و حكمت در اين باره پرداخته‏اند به آن افزودم به سبكى كه ديده پژوهشگران را روشن سازد و دلهاى طالبان را به سرور و نشاط آورد.

نخست پاره‏اى مقدمات را كه براى مطلب و مقصد ما سودمند است ذكر مى‏كنيم، آنگاه به اقسام اخلاق و اصول و مبادى آنها در قواى نفسانى اشاره مى‏كنيم، و اجناس و انواع و نتايج و ثمرات آنها را فراهم مى‏آوريم، و سپس به ارائه راه معالجه كلى و عمومى براى اخلاق نكوهيده و معالجه جزئى و خصوصى براى هر خوى ناپسندى كه نام مشهورى دارد و همچنين كارهاى زشتى كه از آنها ناشى مى‏شود مى‏پردازيم.و در دنبال آن ضد آن خوى بد و مذموم را كه خوى نيك و ستوده است و دلائل عقلى و نقلى بر خوبى و فضيلت آن را بيان مى‏كنيم، زيرا شناخت فضيلت هر خوى نيك و پسنديده و پايدارى و محافظت‏بر آثار و نتايج آن بهترين و قوى‏ترين راه معالجه براى از ميان بردن ضد آن است.و از روش كسانى كه رذايل را يكسره پيش از فضائل مورد بحث قرار داده‏اند پيروى نمى‏كنيم، بلكه نخست فضائلى را كه متعلق به قوه عاقله است‏ياد مى‏كنيم، و بعد آنچه را كه مربوط به قوه خشم و سپس آنچه را كه وابسته به نيروى شهوت است‏بحث‏خواهيم كرد، آنگاه آنچه را كه متعلق به دو يا سه قوه از آنهاست‏شرح خواهيم داد.زيرا اين روش براى حفظ و تدوين اخلاق و شناخت اضداد و مبادى و اجناس آنها مناسبتر است، و اين مط‏لب از مهمترين امور براى خواستار و پژوهنده علم اخلاق است.

و از آنجا كه هدف و غرض ما در اين كتاب تنها بهبود و اصلاح نفس و پرورش و تهذيب اخلاق است متعرض بحث درباره تدبير منزل و سياست مدن [ديگر بخشهاى حكمت عملى] نشدم.و اين كتاب را جامع السعادات نام نهادم و آن را در سه بخش ترتيب دادم.

بخش اول: در مقدمات
انقسام حقيقت انسان و حالات اعتبارى او (6) - تجرد و بقاى نفس - لذت و الم نفس - فضائل و رذائل اخلاقى - اخلاق نكوهيده و ناپسند، عقل انسان را از معارف پوشيده و در پرده نگه مى‏دارد - ملكات اخلاقى با تكرار عمل حاصل مى‏شود - عمل همان سزا و پاداش است - درباره تجسد اعمال و ملكات - تضاد بين دنيا و آخرت - طبيعت و سرشت آدمى در نيك بودن و نيكو گشتن و نيز در تباه و بد شدن ملكات دخالت و تاثير دارد - حقيقت مخلوقات و ماهيت فرشتگان - گفتارهايى درباره مبدل شدن اخلاق و ملكات - شرافت و فضيلت علم اخلاق - تعريف و نامهاى نفس بر حسب اعتبارات مختلف - قواى چهارگانه و تسلط قوه عاليه بر نفس - اختلاف صفات موجب اختلاف نفوس آدميان است - تركيب و تاليف حقيقت انسان از جهات متضاد و متقابل - حقيقت‏خير و سعادت و جمع بين اقوال مختلف درباره آنها - شرايط حصول سعادت - آخرين مرتبه سعادت كه وصول به آن امكان‏پذير است - تقسيم لذات و آلام - لذت حقيقى لذت عقلانى است نه حسى و جسمانى - هشدارى متضمن پند و نصيحت - بيدار باش در اينكه آنچه از دست رفت جبران ناپذير است.

فصل 1: انقسام حقيقت انسان و حالات اعتبارى او
بايد دانست كه انسان داراى دو جنبه يا دو ناحيه است، يكى پنهان و باطن و ديگرى آشكار و ظاهر، يكى روح (روان) و ديگرى بدن (تن)، و براى هر يك از اين دو جنبه ناسازگاريها و سازگاريها، و آلام و لذات، و مهلكات و منجيات هست.

ناسازگاريها و دردها و رنجهاى بدن بيماريهاى جسمانى است و سازگاريهاى آن تندرستى و لذتهاى جسمانى است.شرح و بيان جزئيات اين بيماريها و معالجه و درمان آنها به عهده علم پزشكى است، و ناسازگاريها و درد و رنجهاى روح رذائل اخلاقى است كه موجب هلاكت و بدبختى اوست، و سلامت آن بازگشت‏به فضائل آن است كه باعث‏سعادت و رستگارى اوست و او را به جوار و مصاحبت‏خداشناسان و خداپرستان و مقربان درگاه الهى مى‏رساند، و علمى كه عهده‏دار بيان اين رذائل و نشان دان راه مداوا و درمان آنهاست «علم اخلاق‏» ناميده مى‏شود.

مطلب ديگر اين است كه بدن مادى و فناپذير است و روح مجرد و فنا ناپذير است، پس اگر روح به صفات شريف و عالى متصف شود در خوشى و سعادت جاودانى است، و اگر رذائل اخلاقى در او جايگير شود در عذاب و بدبختى هميشگى ماندگار و مخلد خواهد بود.از اين روى ناگزير بايد به تجرد و بقاى روح بعد از ويرانى و تباهى تن اشاره كنيم (7) تا خواستاران به سعى در تزكيه آن راغبتر شوند و در نگاهداشت آن از شقاوت جاودانى كوشاتر باشند.

فصل 2: در تجرد و بقاى نفس
درباره تجرد و بقاى نفس بعد از جدا شدن از بدن شك و ترديدى نيست.اما ادله مطلب اول، يعنى غير جسمانى بودن آن، عبارتند از:

1) هيچ جسمى صور و اشكال متعدد نمى‏پذيرد زيرا هر صورت يا شكلى در جسم با آمدن صورت و شكل تازه از ميان مى‏رود تا جاى خود را به آن صورت جديد بسپارد.اما نفس صور متعدد و مختلف، اعم از محسوسات و معقولات، را مى‏پذيرد بى‏آنكه با آمدن يكى ديگرى زائل شود، بلكه هر گاه صورتى را پذيرفت استعداد و نيروى بيشترى براى قبول صورت ديگر پيدا مى‏كند، و به همين دليل با ورزشها و ممارستهاى فكرى و كثرت انديشيدن و نظر كردن، قوه ادراك اشياء و امور بيشتر مى‏شود.پس ثابت‏شد كه نفس غير جسمانى است.

2) حصول ابعاد سه گانه براى جسم جز به اينكه داراى طول و عرض و عمق باشد قابل تصور نيست و حصول رنگها و طعمها و بوها براى جسم جز به اينكه داراى رنگ و طعم و بو شود متصور نيست، لكن همه اينها را نفس و قوه واهمه ادراك مى‏كند بدون اينكه داراى طول و عرض و عمق و رنگ و طعم و بو گردد، و نيز حصول بعضى از اين عوارض براى جسم مانع حصول ضد و مقابل آن است و حال آنكه حصول اينها در نفس مانعى ندارد بلكه در آن واحد همه آنها را يكسان ادراك مى‏كند (8) .

3) نفس از امور الهى و معارف حقيقى كه با جسم سازگار و مناسب نيستند لذت مى‏برد، و نسبت‏به لذات جسمى و خيالى و وهمى بى‏ميل و از آنها روى گردان مى‏شود، بلكه همواره به شاديها و بهجتهاى عقلى محض كه جسم را از آنها بهره‏اى نيست روى مى‏آورد، و اين خود روشنترين دليل است‏بر اينكه نفس غير از جسم و قواى جسمانى است.

زيرا شك نيست كه شادمانى و ابتهاجى كه براى بعضى از نفوس پاك و صافى و خالى از آلودگيهاى طبيعت‏حاصل مى‏شود به وسيله ادراك علوم و معارف حقه كلى و شناخت مجردات نورانى قدسى و از طريق مناجات و عبادات و مواظبت‏بر اذكار در خلوت همراه با نيات پاك و خالص است و جسم و قواى خيالى و وهمى آن را در آنها دخالت و تاثيرى نيست، زيرا نفس لا اقل گاه گاه در آن حالات [روحانى] از جسم بكلى غافل است، و گاهى چنان مستغرق در آن حالت است كه خبر از تن ندارد و اصلا نمى‏داند بدنى دارد چنانكه گويى از آن جدا شده است.و اين مطلب دليل است‏بر اينكه نفس از عالم ديگرى غير از عالم جسمانى و قواى بدنى است.زيرا التذاذ تن و قواى بدنى منحصر است‏به امور جزئى سازگار و موافق با طبع كه حواس ظاهر و باطن آنها را ادراك مى‏كند.

4) نفس صور كلى مجرد را ادارك مى‏كند و خود محل آنها مى‏باشد، و بى شك مادى نمى‏تواند محل براى مجرد باشد زيرا هر چيز مادى داراى وضع و تقسيم پذير است، و محلى كه داراى وضع و تقسيم‏پذير است مستلزم اين است كه حال در آن نيز چنين باشد، چنانكه در جاى خود ثابت‏شده است، و مجرد (غير مادى) ممكن نيست چنين باشد و گرنه از حقيقت‏خود خارج شده است (يعنى ديگر مجرد نخواهد بود)، پس نفس مادى نيست و چون مادى نيست مجرد است زيرا حالت واسطه (يعنى حالت‏سومى كه بين مجرد و مادى باشد) وجود ندارد.

5) قواى باطنى و درونى كه وابسته به بدن است (ادارك حسى و خيال و وهم) علوم را جز از راه حواس ظاهر كسب نمى‏كند زيرا تا چيزى با اين حواس ادارك نشود حواس باطنى نمى‏تواند آنها را ادراك كند و صحت اين مطلب را شعور و آگاهى وجدانى در مى‏يابد و امرى ضرورى است.اما نفس امور و مسائلى را درك مى‏كند كه هيچ يك از حواس را به ادراك آن دسترسى نيست مانند امور مجرد و معانى بسيط كلى، و علل و اسباب موارد اتفاق و اختلاف كه بين محسوسات هست.و ضرورت عقلى حكم مى‏كند به اينكه هيچ يك از حواس را در ادراك يكى از اينها دخالت و تاثيرى نيست.

و همچنين عقل (قوه عاقله نفس) حكم مى‏كند كه بين نقيضين واسطه‏اى نيست، و اين حكم ماخوذ از طريق منابع و مبادى حسى نيست زيرا اگر از اينها گرفته شده بود از اوليات و قياسات [عقلى] نبود، پس چنين حكمى از اصول و مبادى شريف و عالى كه قياسهاى صحيح بر آنها مبتنى است گرفته شده است (9) .

و همچنين نفس در ادراكات حسى و صدق و كذب آنها حكم و داورى مى‏كند و گاهى افعال حسى را تخطئه و احكام حس را مردود مى‏داند مثلا حكم مى‏كند كه آنچه چشم مى‏بيند كوچكتر يا بزرگتر از واقع است و آنچه را مستدير مى‏بيند مربع است (10) ، يا آنچه را شكسته مى‏بيند شكسته نيست (11) ، يا كج مى‏بيند كه در واقع راست و مستقيم است، يا واژگون مى‏بيند كه در واقع برپاست، يا وضع واقعى چيزى را ديگرگون مى‏بيند، و همچنين در ديدن چيزهائى كه حركت دايره‏وار دارند (12) ، و چنانكه سامعه را در آنچه در مكانهاى مستدير شفاف (13) (صيقلى) هنگام انعكاس صوت درمى‏يابد تخطئه مى‏كند، و ذائقه را در اينكه شيرينى را تلخ ادراك مى‏كند و مانند آن، در مورد شامه و لامسه حال به همين منوال است (14) .و شك نيست كه تخطئه نفس نسبت‏به ادراكات حسى و احكام آن درباره آنچه مطابق با واقع است مسبوق به علمى است كه ماخوذ از حس نيست.زيرا آن كه بر چيزى حكم مى‏كند در مرتبه‏اى برتر از آن چيز است و بنابراين علم وى كه اساس و ملاك حكم است نمى‏تواند از آن گرفته شده باشد.

و آنچه اين مطلب را تاييد مى‏كند اين است كه نفس به ذات خود و به اينكه مدرك معقولات خود است علم و خود آگاهى دارد.و روشن است كه اين علم (علم نفس به خود و ادراكات خود) از ذات و جوهر نفس گرفته شده است نه از مبادى و منابع ديگر.

6) ما مشاهده مى‏كنيم كه افعال و آثار بدن و قواى آن به تدريج ضعيف و ناتوان مى‏شوند، و حال آنكه نفس در ادراكات و صفات خود نيرومندتر و تواناتر مى‏شود، چنانكه در سن كهولت چنين است، يا بعكس كه در سن جوانى بدن و قواى جسمانى در افعال خود نيرومند و فعال است لكن نفس و قواى ادراكى آن ضعيف است.پس اگر نفس، جسم يا جسمانى بود بايد در ضعف و قوت تابع بدن و امور بدنى باشد.

و اگر گفته شود: علم و ادراك و ديگر صفات كمالى نفس با ضعف و اختلال بدن دچار ضعف و اختلال مى‏شود چنانكه در مورد پيران و بيماران مشاهده مى‏كنيم و اين امر با تجرد نفس منافات دارد، در پاسخ مى‏گوئيم: ضعف يا اختلال در ادراك و افعال متعلق به قواى جسمانى پديد مى‏آيد، و اما آنچه نفس به ذات و جوهر خود يا به واسطه قواى جسمانى بعد از آنكه براى آن ملكه شد حاصل مى‏كند هر چند در بدن و قواى جسمانى ضعف و اختلال راه يابد ظهورش شديدتر و تاثير آن قويتر است.

اما مساله ديگر، يعنى بقا و فناناپذيرى نفس يعد از مفارقت از بدن، پس از اثبات تجرد آن روشن است‏به اين دليل كه موجود مجرد فساد و تباهى نمى‏پذيرد (15) زيرا عين حقيقت است و حقيقت را نابودى و فنا نيست چنانكه معلم اول (16) [ارسطو] و غير او به آن تصريح كرده‏اند، و دليل آن آشكار است.

فصل 3: لذت و الم نفس
پس از شناخت تجرد نفس و بقاء جاودانى آن، بايد بدانى كه نفس [بعد از جدائى از بدن] يا در لذت و نعمت هميشگى يا در عذاب و درد جاويد خواهد بود.

و التذاذ نفس بسته به اين است كه به كمال درخور خود نائل شده باشد، و چون نفس دو قوه نظرى و عملى دارد، كمال قوه نظرى احاطه به حقايق موجودات و مراتب آنها و آگاهى به جزئيات نامتناهى از طريق ادارك كليات آنهاست.و پيشرفت و ترقى نفس به وسيله معرفت مطلوب حقيقى و غايت كل [هستى] حاصل مى‏شود تا اينكه به مقام توحيد برسد و از وسوسه‏هاى شيطان رها گردد و قلبش به نور عرفان روشنى و آرامش يابد.اين مرتبه كمال همان حكمت نظرى است.

و كمال قوه عملى تخليه و پاكسازى آن است از رذائل و صفات پست و آراستن آن به اخلاق پسنديده و سپس پيشرفت‏به سوى تطهير و تزكيه درون و خالى كردن باطن از غير خداى سبحان.و اين همان حكمت عملى است كه اين كتاب مشتمل بربيان آن است.

و كمال قوه نظرى به منزله صورت و كمال قوه عملى به منزله ماده است (17) ، كه هيچ يك بدون ديگرى تحقق نخواهد داشت، و كسى كه اين دو كمال براى او حاصل شود به تنهائى جهانى كوچك مشابه جهان بزرگ خواهد بود، و او انسان تام و كاملى است كه دلش به انوار شهود و درون بينى روشن و درخشان شده است و به وجود او جهان هستى به مرتبه كمال مى‏رسد.

فصل 4: فضائل و رذائل اخلاق (18)
فضائل اخلاق مايه نجات و رستگارى انسان و رساننده او به سعادت جاويد است، و رذائل اخلاق مايه بدبختى و شقاوت هميشگى وى است.پس تخليه و پاكسازى از رذائل و تحليه (19) و آراستن نفس به فضائل از مهمترين واجبات است، و دست‏يافتن به زندگانى حقيقى بدون اين دو سعى و كوشش محال است.

بنابر اين بر هر خردمندى واجب است كه در اكتساب فضائل اخلاقى كه حد وسط و اعتدال در خويها و صفات است (20) و از جانب شريعت [مقدس اسلام] به ما رسيده است كوشا باشد و از رذائل كه افراط و تفريط است اجتناب كند، و اگر در اين راه كوتاهى و تقصير كند هلاكت و شقاوت ابدى گريبانگيرش شود.زيرا همان طور كه جنين آدمى اگر از اطاعت [قانون خلقت و] فرشته واسطه در آفرينش خود سرباز زند به خلقت تمام و كامل و شنوا و بينا و گويا به دنيا نخواهد آمد، به همين نحو كسى كه از اطاعت پيامبر و احكامى كه واسطه در آفرينش است‏سرپيچى كند سالم و كامل به عالم آخرت وارد نخواهد شد.

و من كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضل سبيلا (اسراء.72) «و هر كه در اين جهان كور دل باشد در جهان ديگر نيز كور و گمراه‏تر است‏» .

و بايد دانست كه تا تخليه حاصل نشود تحليه حاصل نخواهد شد و نفس انسان مستعد درك فيوضات و بهره‏هاى قدسى نخواهد گشت، چنانكه آينه تا زنگار و تيرگيها از چهره‏اش زدوده و برطرف نشود استعداد قبول صورتها و نقشها را نخواهد داشت (21) ، و مانند بدن كه مادام كه در بيمارى است تصور بهبود و بازگشت صحت و سلامت‏براى آن ممكن نيست، و مانند جامه و لباس كه تا از چرك و آلودگى پاك نشود هيچ رنگى را به خوبى نمى‏پذيرد، به همين گونه تا نفس انسان از صفات ناپسند و زشت مانند تكبر و حسد و ريا و رياست‏خواهى و برترى - جوئى و بدانديشى نسبت‏به نزديكان و همكاران و شريكان و شهرت طلبى در شهرها و در ميان مردم پاك و صافى نگردد مواظبت‏بر عبادات و طاعات ظاهرى سودى نخواهد بخشيد، و در آرايش و زيور كردن ظاهر در حال فرو گذاشتن و نپرداختن به باطن چه فايده‏اى هست.

و مثل كسى كه بر عبادات و طاعات ظاهرى مواظبت دارد و لكن به قلب و درون خود بى توجه است همچون محل قضاى حاجت و مزبله خانه‏اى است كه در و ديوارش با نقش و نگار و اندرونش پر از كثافت و تعفن باشد.و يا مانند گور مردگان كه برونش آراسته و در درونش لاشه‏اى نهفته است (22) .و يا همچون خانه‏اى تاريك است كه بر بام و بيرونش چراغ افروخته باشند و درونش تيره و ظلمانى باشد.و يا مانند كشاورزى است كه در لابلاى كشتش علفهاى هرزه كه مايه تباهى كشت است روئيده باشد و او به جاى اينكه گياه هرزه را از بن بركند تنها به كوتاه كردن شاخ و برگ آن بسنده كند كه اين كار پيوسته ريشه آن را قويتر و رشد آن را سريعتر مى‏كند و باعث تباهى و نابودى كشت مى‏شود.

اخلاق نكوهيده و زشت نيز قلب آدمى را رستنگاه و كشتزار گناهان مى‏سازد و هر كه قلب خود را از آنها پاك نگرداند طاعات ظاهرى مفيد فايده و مايه كمال نخواهد بود، و يا همچون بيمار مبتلا به گرى (جرب) است كه به او دستور داده‏اند هم داروى ماليدنى (پماد، ضماد) به كار ببرد و هم دارو و شربت‏بخورد تا ماده بيمارى از درون زايل و قلع شود و او تنها به ماليدن دارو بس كند و خوردن دارو را رها كند كه در اين حال ماده بيمارى در درون او هست و اگر هم در نقطه‏اى از بدن گرى و چرك و جوش از ميان برود باز از جاى ديگر سر بر مى‏آورد.

آنگاه اگر نفس از اخلاق بدخالى و پاكسازى شد و به ترتيب صحيح علمى براى پذيرش فيض پروردگار آراسته و متحلى گشت، و چنان به قرب الهى رسيد كه بين او و خداوند پرده‏اى نماند در اين حال صور و حقايق موجودات آنچنانكه هستند به نحو كلى، يعنى با اوصاف و لوازم ذاتيشان، در نفس وى مرتسم و منتقش مى‏شود، زيرا احاطه نفس بر جزئيات از اين جهت كه جزئى‏اند، به سبب نامتناهى بودن آنها، محال است، هر چند مى‏تواند در ضمن كليات به آنها علم و آگاهى داشته باشد، زيرا كه جزئيات از كلى بيرون نيستند.و در اين هنگام انسان موجودى تمام و كامل و باقى و جاودانى خواهد شد و به مرتبه اعلى و سعادت كامل خواهد رسيد، و قابل و لايق مقام خلافت الهى و رياست معنوى مى‏شود و به لذتهاى حقيقى و شاديها و ابتهاجات عقلى كه ديدگان بزرگان نديده و اذهان عالى درك نكرده‏اند نائل خواهد شد.

فصل 5: اخلاق نكوهيده معارف را از انسان پوشيده مى‏دارد
اخلاق مذموم و ناپسند همچون پرده‏هايى انسان را از معارف الهى و فيضهاى قدسى مانع مى‏شوند زيرا رذائل اخلاقى به منزله پوششى براى نفوس‏اند كه اگر برطرف نشوند حال روحانى و معنوى براى انسان رخ نمى‏نمايد، و چگونه جز اين مى‏تواند باشد و حال آنكه دلها مانند ظروفند كه هر گاه از آب پر باشند هوا داخل آنها نخواهد شد [و در يك ظرف دو چيز نمى‏گنجد]، همين‏طور معرفت و محبت و انس به خدا در دلهاى مشغول به غير خدا راه نمى‏يابد، و به اين معنى اشارت دارد گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم:

«لولا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات و الارض‏» «اگر شياطين اطراف دلهاى بنى آدم را فرا نگرفته بودند آدميان مى‏توانستند به ملكوت و باطن آسمانها و زمين بنگرند» .

بنابر اين همان قدر كه دلها از اين آلودگيهاى و پليديها پاك شوند رو به سوى حق مى‏آورند و حقايق و معارف الهى در آنها تجلى و درخشش پيدا مى‏كند، چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن اشاره فرموده است:

«ان لربكم فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها» «خدا را در دوران زندگيتان نسيمهاى فيض بخش است، هان كه خود را در معرض آنها قرار دهيد» .

و رو آوردن به نفحات و فيضهاى معنوى و بهره گرفتن از آنها با پاك ساختن دلها از تيرگيها و آلودگيهاى حاصل از اخلاق رذيله تحقق مى‏يابد.بنابر اين رو كردن به طاعت الهى يا رو گرداندن از بدى و گناه موجب صفا و روشنى براى قلب است و در نتيجه او را براى فيضهاى علم يقينى مستعد مى‏سازد، و خداى سبحان فرموده است:

و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (عنكبوت، 69) «كسانى كه در راه ما مجاهدت كنند به راههاى خويش هدايتشان مى‏كنيم‏» .

و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«من عمل بما علم ورثه الله علم ما لا يعلم‏» «كسى كه به علم خود عمل كند خداوند علم آنچه را نمى‏داند به وى عطا كند» .

پس هنگامى كه دل از تيرگيها و آلودگيهاى طبيعى بكلى پاك شود چنان عنايات الهى و افاضات رحمانى براى او آشكار مى‏شود كه براى بزرگان علما حاصل نشده است چنانكه سرور فرستادگان خدا فرمود:

«ان لى مع الله حالات لا يحتملها ملك مقرب و لا نبى مرسل‏» «مرا با خداوند حالاتى است كه هيچ فرشته مقربى يا پيامبر مرسلى تاب تحمل آن را ندارد» .

و هر رهرو سير و سلوك به سوى خدا از الطاف الهى و نفحات غيبى (افاضات معنوى) به قدر استعداد و ظرفيت‏خويش معرفت دارد و بهره مى‏گيرد، و لكن به علم آنچه از استعداد او برتر است دست نمى‏يابد اما از راه ايمان به غيب آن را تصديق مى‏كند چنانكه ما به نبوت و خواص و آثار آن ايمان داريم و وجود آن را تصديق مى‏كنيم ولى حقيقت آن را نمى‏شناسيم چنانكه جنين حال كودك را و كودك حال نوجوان مميز را و تميزدهندگان از عامه مردم حال دانشمندان و دانشمندان حال انبياء و اولياء را نمى‏شناسند.

رحمت الهى به سبب عنايت ازلى بر همه آدميان گسترده است‏بى‏آنكه بر كسى بخل روا دارد، لكن حصول آن بستگى دارد به صفا و صيقل دادن آينه دل از پليديها و آلودگيهاى طبيعى، و با اندوده و انباشته شدن زنگارهاى طبيعت‏بر اين آينه امكان ندارد كه چيزى از حقايق در آن تجلى كند.پس اگر انوار علمى و اسرار ربوبى بر دلى پوشيده و در پرده بماند به سبب بخل از جانب خداى منعم نيست كه شان و مقام او بسى برتر از اين است، بلكه اين پوشيده و در پرده ماندن به سبب آلودگى و كدورت دل و اشتغال آن به چيزهائى است كه با آن علم و معرفت ناسازگار است. (23)

اما آنچه براى دل به سبب طهارت و صفاى آن از علوم و معارف آشكار مى‏شود آن علم حقيقى نورانى است كه شك در آن راه ندارد و در نهايت جلوه و ظهور است زيرا از انوار الهى و الهامات حقه ربانى بهره گرفته است.و همين مراد قول او، عليه السلام، است:

«انما هو نور يقذفه الله فى قلب من يشاء» «اين علم نورى است كه خداوند آن را به دل هر كسى كه بخواهد مى‏افكند» .

و امير المؤمنين، عليه السلام، به آن بدين گونه اشاره كرده است:

«ان من احب عباد الله اليه عبدا اعانه الله على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف فزهر مصباح الهدى فى قلبه‏» «از محبوبترين بندگان خدا نزد او بنده‏اى است كه او را عليه خودش يارى دهد تا اندوه را در دل پنهان دارد و جامه ترس و پرواى الهى بپوشد و چراغ هدايت در دل وى روشن شود» .

تا آنجا كه فرمود:

«قد خلع سرابيل الشهوات، و تخلى من الهموم الا هما واحد انفرد به، فخرج من صفة العمى و مشاركة اهل الهوى، و صار من مفاتيح ابواب الهدى و مغاليق ابواب الردى، قد ابصر طريقه و سلك سبيله و عرف مناره، و قطع غماره، و استمسك من العرى باوثقها و من الجبال بامتنها فهو من اليقين على مثل ضوء الشمس‏» «جامه شهوات بركند، و از همتها و هدفها جز يكى همه را كنار گذارد، آنگاه از كوردلى و مشاركت‏با هوا پرستان بيرون آيد، درهاى هدايت‏بگشايد و درهاى پستى و رذالت فرو بندد، راه سعادت خويش با بصيرت در پيش گيرد و بپيمايد و نشانه‏هاى روشن آن را به خوبى باز شناسد، و سختيها و شدائد آن را پشت‏سر گذارد، از ريسمانها به محكمترين آنها چنگ زند و از كوهها به استوارترين آنها برآيد.پس يقين چنين شخصى همانند پرتو خورشيد است‏» .

و در گفتارى ديگر مى‏فرمايد:

«و قد احيى قلبه و امات نفسه، حتى دق جليله و لطف غليظه، و برق له لامع كثير البرق، فابان له الطريق و سلك به السبيل، و تدافعتة الابواب الى باب السلامة و دار الاقامة، و تثبت رجلاه لطمانينة بدنه فى قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضى ربه‏» «دل خود را زنده كرده و نفس خود را ميرانده تا آنكه پيكر تنومندش سخت نازك شده و تن فربهش لاغر و سبك گشته، و نورى پر فروغ بر او تابيده و راه را بر او روشن ساخته و طريق رهروان را به او نشان داده است، از همه درها رو گردانده و به باب سلامت و سراى جاويد روى آورده است.آرامش بدنش كه نتيجه اطمينان قلبى و رضاى پروردگار است در جايگاه امن و آسايش به وى ثبات قدم بخشيده است‏» .

و نيز در وصف راسخان (ريشه‏داران) از علماء فرمود:

«هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشر و اروح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى‏» «علم با بصيرت حقيقى به آنان روى آورده و با آرامش يقين همدل و همدم شدند و آنچه را كامرانان درشت و دشوار شمردند آسان و ملايم دانستند و با آنچه نادانان از آن وحشت دارند انس گرفتند و در دنيا با بدنهائى همنشين شدند كه جانهاى آنها به ملكوت و جايگاه اعلى آويخته است‏».

خلاصه آنكه تا قلب تزكيه و پاكسازى نشود اين نوع معرفت‏براى آن حاصل نخواهد شد زيرا كه علم حقيقى عبادت دل و مايه قرب درون است.و همان طور كه نماز كه عبادت ظاهر است جز با پاكسازى تن از نجاست ظاهرى درست نيست همين‏طور عبادت باطن جز بعد از تطهير درون از نجاست‏باطنى كه همان اخلاق زشت و ناپسند و صفات ناشايسته است صحيح نيست.و چگونه جز اين مى‏تواند باشد كه تابش انوار علوم و معارف بر دلها توسط فرشتگان است و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «لا تدخل الملائكة بيتا فيه كلب‏» «ملائكه به خانه‏اى كه سگى در آن باشد وارد نمى‏شوند» .پس هر گاه خانه دل آكنده از صفات زشت و پليد باشد كه همچون سگان بانگ برآرند، فرشتگان مقدس در آن داخل نخواهند شد.و اينكه در شريعت ظاهر و بدن مشرك محكوم به نجاست است، با اينكه ممكن است جامه‏اش شسته و بدنش پاكيزه باشد، به سبب سرايت نجاست‏باطنى به بيرون است پس گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه «بنى الدين على النظافة‏» «دين بر نظافت استوار شده است‏» به برطرف كردن هر دو نجاست دلالت دارد.و در اين حديث كه «الطهور نصف الايمان‏» «پاكيزگى نيمى از ايمان است‏» مراد طهارت باطن از اخلاق زشت و ناشايسته و غير انسانى است، و نيم ديگر ايمان آراستن باطن به صفات شريف و انسانى و آباد ساختن آن به انجام وظايف و طاعات است.

از آنچه گفته شد روشن است كه دانشى كه از راه مجادلات كلامى و استدلالات نظرى، بدون زدودن دل و گوهر نفس از زنگارها و آلودگيها باشد، خالى از تيرگى و تاريكى نيست، و سزاوار نيست كه نام يقين حقيقى كه براى نفوس پاك و صافى حاصل مى‏شود بر آن نهند، و گمان باطلى كه بسيارى از دلبستگان به پليديها و ناپاكيهاى دنيا دارند كه خود را در مقام معرفت‏خداى سبحان بر حقيقت‏يقين مى‏پندارند خلاف واقع است، زيرا يقين حقيقى ملازم و همراه نور و بهجت و شادمانى و عدم التفات به غير خدا و استغراق در درياهاى عظمت‏خداوند است.

و براى آنان هيچ يك از اين مقامات حاصل نيست، و آنچه را يقين مى‏پندارند يا تصديقى آلوده به شبهه است‏يا اعتقادى جزمى كه، به سبب تيرگى دلهاشان كه ناشى از صفات زشت و ناشايسته است، نورانيت و انكشاف ظهور و روشنى براى آن حاصل نيست.

و راز اين مطلب اين است كه، همان طور كه در جاى خود روشن شده است، منشا و علت علم تجرد نفس است، پس هر چه بر تجرد نفس افزوده شود ايمان و يقينش افزون مى‏شود، و شك نيست كه تا پرده‏هاى بديها و خطاها برطرف نشود تجردى كه منشا و مناط حقيقت‏يقين است‏حاصل نخواهد شد.بنابراين ناگزير بايد در تزكيه و تحليه نفس كوشش و مجاهده بسيار كرد تا درهاى هدايت گشوده شود و راههاى معرفت روشن گردد چنانكه خداى سبحان فرموده است:

«و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (عنكبوت، 69)

«آنان كه در راه ما مجاهدت كنند به راههاى خويش هدايتشان مى‏كنيم‏».