زندگينامه مؤلف
زندگينامه مؤلف (1)
1128- 1209
بسم الله الرحمن الرحيم
عالم بزرگوار مولى محمد مهدى فرزند ابوذر نراقى يكى از مجتهدان برجسته در دو
قرن دوازده و سيزده هجرى و داراى تاليفات با ارزش است، و مىتوان او را در ميان
مشاهير علماى اين دو قرن در مرتبه دوم يا سوم به شمار آورد.
از پدر آن شخص خود ساخته چندان چيزى نمىدانيم جز اينكه از كارمندان دون پايه
دولت ايران در قريه نراق بوده و اگر اين پسر نبود ياد او در لابلاى تاريخ همچون
ميليونها افراد بشر مانند وى گم مىشد.و اگر برادرانى داشته شناخته نشدهاند، و
لكن او را فرزندى نامآور و بزرگ بوده استبه نام مولى احمد نراقى متوفى در سال
1244.وى مؤلف كتاب مشهور «مستند الشيعة» ، در فقه، و تاليفات گرانبهاى ديگر
است و از بزرگان علما در قرن سيزدهم به شمار مىرود و اين افتخار او را بس كه
يكى از استادان شيخ بزرگوار مرتضى انصارى، متوفى در سال 1281، است.
و شايد اين نراقى دوم از بزرگترين اسباب شهرت و آوازه پدر خود است، زيرا كه در
دقت نظر و حسن تاليف تابع پدر بود و در تاليفات خويش گام به گام از او پيروى
مىكرد.چنانكه پدر بزرگوار در فقه «معتمد الشيعة» را تاليف كرد و پسر بزرگوارش
«مستند الشيعة» را به رشته تحرير درآورد.پدر «جامع السعادات» - همين كتابى كه
تقديم خوانندگان مىكنيم - را در اخلاق نوشت و پسر «معراج - السعادة» را تاليف
كرد.او «مشكلات العلوم» را نوشت و اين «خزائن» را نگاشت.
و بدين سان به راه و روش پدر رفت و آن را محكم و استوار ساخت.
ولادت و وفات او: شيخ بزرگوار - كه رحمتخداى تعالى بر او باد - در قريه نراق
در ده فرسنگى كاشان در ايران متولد شد.زادگاه پسر سابق الذكر وى نيز همان
جاست.تاريخ سال ولادتش ذكر نشده است، اما از بعضى قرائن تاريخى مىتوان آن را
به تقريب استخراج كرد.وى - ظاهرا از آغاز جوانى - نزد شيخ محقق حكيم مولى
اسماعيل خاجوئى مدت سى سال تلمذ كرد، و با علم به اينكه اين استادش در سال 1173
وفات يافته است، پس آغاز تلمذ او نزد وى در حدود سال 1143 بوده است، به فرض
اينكه نراقى تا هنگام درگذشت استاد ملازم او بوده است.با اين فرض مىتوان گفت
كه وى در 15 سالگى در محضر درس استاد حضور داشته و بنابراين تولدش در سال 1128
يا كمى پيش از آن بوده است.
اما وفات او در سال 1209 در نجف اشرف رخ داد و در آنجا به خاك سپرده شد.وى يك
سال بعد از درگذشت استادش وحيد بهبهانى زيسته و عمرش لا اقل 81 سال بوده است.
در كتاب خطى «رياض الجنة» ، تاليف سيد حسن زنوزى، معاصر نراقى - بر حسب نقل
استاد حسن نراقى - عمر وى 63 سال و ولادتش در سال 1146 ذكر شده است، و حال آنكه
اين قول هرگز با آنچه در زندگينامه وى معروف است كه سى سال شاگرد مولى اسماعيل
خاجوئى بوده استسازگار نيست، زيرا بنابراين قول عمر او بر حسب اين تاريخ هنگام
وفات استادش تنها 27 سال بوده است.
ظهور و رشد علمى و استادان او: شيخ بزرگوار، همانند دهها هزار دانشجو و طلبه
علم، گمنام و تنگدست و منزوى در مدرسه خود زندگى كرده است، و از حال او جز به
عنوان يك دانشجو و محصل مهاجر چيزى شناخته نيست.و جز همدرسانش كسى با او سر و
كارى نداشته و آنان نيز از مقام او جز به عنوان يكى از طلاب، كه در زندگى خود
مرتب ميان حجره خويش و جلسات درس رفت و آمد مىكرد، چيزى نمىدانستند.سرانجام
چيزى از حال وى بر آنها معلوم نشد مگر لباس پاره و كهنهاى كه حاكى از چهره
فقيرانه او در ميان هزاران طلبه علم بود، و توجه آنان و توجه مردم را بر
نمىانگيخت.
طبيعى است كه تاريخ چيزى درباره اين دوره زندگى وى ثبت نكرده باشد، و چنين
استحال هر طالب علم، مادام كه به مرتبهاى نرسيده باشد كه طلاب در تدريس يا
مردم در تقليد به او مراجعه كنند، يا تاليفات شهرت آور نداشته باشد.بعد از اين
موقع است كه شناختحيات مرد دانشمند آغاز مىشود و آثارش پديدار مىگردد و نامش
مىدرخشد.
با اين همه، درباره نراقى مىدانيم كه پيشينترين استادان وى كه بيش از همه از
محضرش بهره مىبرده مولى اسماعيل خاجوئى است.و مقر اين استاد در اصفهان بوده و
در آنجا در گذشته و به خاك سپرده شده است، و ظاهرا اين استاد هرگز اصفهان را
ترك نكرده است، حتى در فاجعه حمله افغانها به آنجا (در سال 1134) كه چنان
جنايتى مرتكب شدند كه تاريخ نظير آن را گزارش نداده است.بنابراين ظهور و رشد
علمى نراقى در آغاز تحصيلش در اصفهان نزد اين استاد بزرگوار بوده است.و ظاهرا
فلسفه را در محضر او خوانده است، زيرا خاجوئى از استادان معروف فلسفه بوده كه
تلمذ آنان در اين عصر به مولى صدر الدين شيرازى صاحب «اسفار» مىرسد.يكى از
شاگردان صدر الدين، مولى محراب، الهى معروف، است كه به سبب قول به وحدت وجود
طرد شد، و هنگامى كه پنهانى به يكى از عتبات مقدسه رفته بود، شيخ عابدى را در
حرم ديد كه مشغول لعن ملا صدرا و ملا محراب بود، و چون از سبب لعن و نفرين آن
دو پرسيد پاسخ شنيد: براى اينكه اين دو قائل به «وحدت واجب الوجود» بودند.ملا
محراب به تمسخر گفت: حقا آن دو سزاوار لعنت و نفريناند!
نراقى همچنين - ظاهرا در همان اصفهان - نزد دو عالم بزرگ: شيخ محمد بن حكيم حاج
محمد زمان و شيخ محمد هرندى، كه هر دو از استادان فلسفه بودند، درس خوانده است.
در اين شك نيست كه نراقى به كربلا و نجف رفته و در محضر سه تن از بزرگان علما
تحصيل كرده است: وحيد بهبهانى كه بعدا از او ياد خواهيم كرد - و آخرين و
بزرگترين استاد اوست و نزد وى فارغ التحصيل شده است - و فقيه عالم صاحب
«حدائق» شيخ يوسف بحرانى متوفى در سال 1186، و محقق بزرگوار شيخ مهدى فتونى
متوفى در سال 1183.
نراقى جمعا هفت استاد داشته كه فرزند او در يكى از اجازههايش آنان را «كواكب
سبعه» ناميده است.و ايشان از بهترين استادان عصر خود بودند و در راس آنان
استاد استادان آقا وحيد قرار دارد.
نراقى پس از فراق از تحصيل در كربلا به وطن خود بازگشت و در كاشان اقامت گزيد.و
در اينجا مركزى علمى بنياد كرد كه طالبان علم به آنجا روى آوردند و اين بعد از
آن بود كه كاشان از علم و علما خالى شده بود و پس از آن يكى از مراكز علمى در
ايران گرديد، لكن تاريخ انتقال نراقى به كاشان بر ما معلوم نيست.
نراقى بالاخره به عراق بازگشت و در نجف اشرف درگذشت و در آنجا به خاك سپرده
شد.و ظاهرا اين سفر وى - به همراهى پسرش - بعد از استادش وحيد و به منظور زيارت
اماكن مقدسه بود و در آنجا وفات يافت.اما فرزندش بعد از او در نجف اقامت گزيد
تا از محضر علماى بزرگ آن روز، مانند بحر العلوم و كاشف الغطاء، كسب علم كند.
عصر او: در قرن دوازده هجرى در عتبات مقدسه در عراق، بلكه در بيشتر شهرهاى شيعى
مذهب ايران كه در آنها مركز درس و بحث و مطالعه عالى علمى جريان داشت - مانند
اصفهان و شيراز و خراسان - دو حادثه غريب و فوق العاده در قلمرو و سلوك دينى رخ
نمود: نخست، جنبش صوفيه كه به زيادهرويها و غلو و مبالغه فرقه كشفيه انجاميد.و
دوم، حركت فرقه اخباريه.
اين دومى مخصوصا در اين قرن، سلطه و سيطرهاى نيرومند بر جريان مطالعه و تفكر و
درس و بحث پيدا كرد و صريحا همگان را به توجه به خود فرا مىخواند، تا آنجا كه
طلاب علوم دينى در شهر كربلا - كه آن روز بزرگترين مركز علمى در ميان شهرهاى
شيعهنشين بود - در اين باره افراط و غلو بخصوصى نشان مىدادند، و تاليفات
دانشمندان علم اصول را جز با دستمال برنمىداشتند، از ترس اينكه مبادا دستشان
با لمس كردن حتى جلد خشك آنها نجس شود.
در حقيقت در اين قرن روحيه علمى بسيار به سستى و فتور گراييد، تا آنجا كه حتى
پس از مجلسى صاحب «بحار» متوفى در اوائل اين قرن، به سال 1110، يك فقيه اصولى
كه نامى و مشهور باشد و بتوان او را در رديف اول قرار داد، يا رياست عام دينى
داشته باشد، يافت نشد، مگر كسانى كه در اواخر اين قرن پيدا شدند مانند شيخ
بزرگوار فتونى در نجف، متوفى در سال 1183، و بعد آقا وحيد بهبهانى در كربلا،
متوفى در سال 1208، كه به دست او تحول علمى به قلمرو وافق جديدى از تحقيقات راه
يافت.
اين سستى و كساد بازار علم، و سركشى حركت تصوف از يك سو، و جنبش اخباريه از سوى
ديگر مخصوصا در اين قرن انسان را به شگفتى و تفكر مىخواند.
با اينكه ما به اسباب و علل اين وضع و حال شناخت كافى و كامل نداريم، به احتمال
قوى مهمترين اسباب و عواملى كه مىتوانيم با اطمينان اظهار كنيم وضع سياسى و
اجتماعى بلاد و سرزمينهاى اسلامى در آن قرن بوده است، از قبيل جدائى و بىنظمى
شهرها و اختلال امنيت در اطراف آنها، و جنگهاى خانمانسوز بين اميران و دولتها،
بخصوص بين دو حكومت ايران و عثمانى و بين دو حكومت ايران و افغان.اين جنگها كه
اكثرا صبغه دينى داشت، همگى اسباب اضطراب و نگرانى در افكار و تمايلات و موجب
ناتوانى روحيه معنوى عمومى بود.
اين مسائل موجب شد كه ارتباط رجال دين بازندگى واقعى و نيروهاى مسلط بر زمان
ضعيف شود و بگسلد، و اين امر بر حسب عادت به بىميلى و زهد افراطى در همه شؤون
زندگى و نااميدى از اصلاح منجر مىشود.و از اينجا حركت تصوف پديد مىآيد، و در
اين موقع وضع باشكوه علمى به خود مىگيرد و فلسفه اشراقى اسلامى كه رانده و
سركوب شده بود دوباره جان مىگيرد و ياران نيرومندى، نظير مولى صدر الدين
شيرازى متوفى در سال 1050 و امثال و پيروان او، پيدا مىكند، و در انديشههاى
فلسفه اشراقى غلو و مبالغه مىشود.و به علاوه طريقه تصوف تكيه - گاهى در قدرت
مسلط آن زمان - يعنى سلطنت صفويه - مىيابد كه بر پايه دعوت به تصوف بر پاشد و
همواره آن را تاييد و تقويت مىكرد.
از سوى ديگر اين حركت تند و غلو آميز عكس العملى در پى دارد، و آن اين است كه
مردم يكسره از اعتماد به عقل و تفكر فلسفى روى مىگردانند، و در هر چيزى راه
تعبد به ظواهر شرع به معنى بس كردن به اخبارى كه در كتابهاى مورد وثوق وارد شده
پيش مىگيرند، آن هم با جمود بر ظواهر آن اخبار و آنگاه مبالغه و زيادهروى در
اين ادعا كه همه آن اخبار، با همه اختلافى كه در آنها هست، قطعا از جانب معصوم
صادر شده است.
سپس در غلو از اين هم فراتر رفته مىگويند كه ظواهر قرآن را به تنهائى بدون
رجوع به اخبارى كه وارد شده نبايد اخذ كرد.پس از اين، علم اصول را بكلى رد
مىكنند به اين ادعا كه همه مبانى آن عقلى است و مستند به اخبار نيست، و در هيچ
چيز اعتماد و تكيه به عقل روانيست، و آنگاه اجتهاد و جايز بودن تقليد را رد و
انكار مىكنند.
بدينگونه انديشه فرقه جديد اخباريه پديد آمد و نخستين كسى كه به آن دعوت كرد
يا در اين دعوت غلو نمود امين الدين استرآبادى متوفى در سال 1033 است.سپس شخص
ديگرى براى اين جنبش پيدا شد كه در فقه مقام والايى داشت و او صاحب «حدائق»
است كه قبلا از او ياد كرديم.و اين شخص دوم - هر چند از شخص اول و امثال او
معتدلتر بود - مىرفت كه بادست او تحول گرايش فكرى در ميان طلاب علم در كربلا
به گردن نهادن به خط فكرى اخباريه منتهى شود.
هنگامى كه انديشه اخباريه به اوج خود رسيد، در كربلا پرچمدار علما شيخ وحيد
بهبهانى، كه دربارهاش بحق گفتهاند: كه در آغاز قرن سيزدهم نو كننده مذهب
[شيعه] است، ظهور كرد.اين عالم بزرگوار سخنورى ماهر و مجاهدى آگاه بود، و با
مؤلفات خود و به وسيله احتجاجات شفاهى تند خويش با علماى اخباريه - كه
نمونههائى از آنها در كتاب «فوائد الحائرية» و ديگر رسائل وى نقل شده است - و
نيز از طريق دروس پر ارزش خود براى شاگردان بسيارى كه داشت، يورشى سختبر
اخباريها برد.وى تطورى در علم اصول پديد آورد و آن را از جمود و ركودى كه قرنها
گرفتار آن بود خارج كرد و تفكر علمى را متوجه قلمرو وافقى تازه و بىسابقه
ساخت.
بدين گونه بود كه در عصر وى تمايل اخباريه سر به لاك خويش فرو برد، و نتوانست
در برابر برهان نيرومند استاد پايدارى كند.و نيز زير نظر و با دست او علما و
دانشمندان برجسته و بزرگ، نظير بحر العلوم و كاشف الغطاء و محقق قمى و شيخ
نراقى - كه مورد بحث ماست - و امثال آنان، به مراتب علمى نائل آمدند.
بنابر اين نراقى در آغاز نبرد «اخبارى» و «اصولى» - كه ميدان مبارزه آن كربلا
بود - و نيز در ابتداى جنبش تصوف - كه ميدان جولان آن بيشتر اصفهان بود - قد
برافراشت و خود يكى از قهرمانان اين هر دو ميدان بود، بلكه از پيشروان و
پيشوايانى بود كه با تاليفات و تدريس خود پرچم جهاد علمى را برافراشت.و آنچه او
را - خدايش رحمت كناد - در اين طريق يارى و مساعدت مىكرد اين بود كه در علوم،
ذو فنون بود و در مطالعات و تحقيقات خود تنها به فقه و اصول و مقدمات آن دو
اكتفا نمىكرد.وى در علوم رياضى، مانند هندسه و حساب و هيئت، دست داشت و در
آنها تاليفاتى دارد كه ياد خواهيم كرد، همچنانكه مطالعات فلسفى كرد و نشانه
توانائى او در فلسفه در همين كتاب «جامع السعادات» بخصوص در باب اول، و در
تقسيم كتاب به ابواب و فصولى بر پايه استوار علمى آشكار است و از اين جهتبر
كتب اخلاق پيشين برترى دارد.و بيان اين مطلب خواهد آمد.
همچنين تاليف اين كتاب ما را به دو امر آگاه مىسازد:
(اول) طغيان تصوف از يك سو، و جدائى و بيگانگى مردم از اخلاق از سوى ديگر.اين
دو امر بود كه وى را بر آن داشت تا مردم را به اعتدال و ميانهروى در رفتار
اخلاقى كه از سرچشمههاى شرع سيراب مىشود ارشاد كند.او در عين حال كه كتاب خود
را بر بنيادهاى فلسفه اشراق مىنهد به طور پنهانى با گرايش به تصوف مبارزه
مىكند، و آراء و دعوت اخلاقى خود را بر اساس ذوق اسلامى كه در احاديث نبوى و
آنچه از اهل بيت - عليهم السلام - رسيده است جلوه و ظهور دارد قرار مىدهد.
بنابراين در يك زمان هم ويران كننده و هم سازنده است، و به همين دليل كتاب او
با امثال «احياء العلوم» كه در درجه اول بر روح تصوف اعتماد و تكيه دارد
متفاوت است.
(دوم) حسن انتخاب مؤلف، زيرا كه هيچ يك از علماى اماميه - بعد از استاد دانا و
راهنماى اين فن ابن مسكويه متوفى در سال 421 و مولى محسن فيض متوفى در سال
1091- به تاليف چنين كتاب كاملى در اخلاق مبتنى بر اساس علمى و فلسفيى كه در
دست داريم موفق نشده و بر مؤلف آن سبقت و پيشى نگرفته است.
شخصيت و اخلاق او: بزرگان و نوابغ آدميان عظمت و نبوغ خود را به آسانى و به
تصادف، بدون نيروئى كه در شخصيت آنان به حال كمون استيا ملكهاى كه در نفسشان
راسخ و استوار شده است، به دست نياوردهاند.و همين راز عظمت و برترى آنان بر
ديگر مردم است.و كلمه حظ و بهره در اين باره چيزى نيست جز تعبير مبهمى از آن
نيروئى كه خداى تعالى در شخص نابغه به وديعه نهاده است.گاهى آن قوه حتى براى
صاحبش كه به آن آراسته است، و بر بيشتر مردم، مجهول و پنهان است.اين نيرو آن
نابغه را به قله باشكوهى كه براى او آفريده شده يا او براى آن آفريده شده ناخود
آگاه مىراند، اگر چه كارهاى جزئيى كه وابسته و قائم به آن است آگاهانه و از
روى اختيار باشد.
ما نيرومندى شخصيت نراقى را در صبر و قوت اراده او و در فانى ساختن خود در
جستجوى علم ملاحظه مىكنيم.آنگاه عزت نفس او را در مىيابيم، هر چند اين الفاظ
عام است و درباره بسيارى از مردم گفته مىشود و صحيح هم هستبدون اينكه دروغ و
فريب باشد، جز اينكه درجه مخصوص صبر و اراده و مهر و مودت و عزت نفس و مانند
اينها كه شخص نابغه به آنها ممتاز است دائره لغت از تعبير ويژه آنها تنگ است
مگر با همين الفاظ عام منتهى با درجه خاصى كه از آن شخصيت مورد بحث ماست و از
سه حادثهاى كه ذيلا نقل مىكنيم آشكار مىشود:
(اول) درباره او گفتهاند كه در ايام تحصيل همواره در نهايت فقر و تنگدستى به
سر مىبرده، و فقر شيوه و خوى علماست، بلكه از نخستين شروط نبوغ در علم است، و
همين است كه نفس را صيقل مىدهد و گوهر حقيقى آن را آشكار مىسازد.بينوائى و
تنگدستى بر نراقى چنان سختبود كه از تهيه چراغى كه در زمان او از روغن زيتون
يا شمع فراهم مىشد ناتوان بود.و ميل شديد و حرص براى تحصيل علم او را بر آن
مىداشت كه در مستراح مدرسه برود تا از چراغ آنجا براى مطالعه استفاده كند.لكن
عزت نفس او را مانع مىشد كه اجازه دهد ديگران از حال او آگاه شوند و وقتى
كسانى به آنجا نزديك مىشدند تنحنح مىكرد كه پندارند براى قضاى حاجت آنجا
نشسته است.اين حادثه كوچك، عزت نفس و قوت اراده و صبر او را در طلب علم به درجه
فوق العادهاى كه جز براى نوابغ يگانه ميسر نيست نشان مىدهد.
(دوم) پيشهورى دكانش در كاشان در راه مدرسهاى بود كه نراقى در آنجا درس
مىخواند.اين كاسب مؤمن ملاحظه كرد كه جامه اين طلبه سخت كهنه و پاره است و از
اين در شگفتشد زيرا مىديد كه وى مانند ديگر طلاب برخى چيزهاى مورد نياز را
خريدارى مىكند.تصميم گرفت كه براى خشنودى خدا جامه شايستهاى براى او تهيه
كند.چنين كرد و هنگامى كه آن دانشجو از مقابل دكان او مىگذشت آن را به او
تقديم كرد و به اصرار به او قبولاند.اما اين دانشجوى منيع الطبع روز بعد نزد
دوست كاسبش باز گشت و لباس را به او برگرداند و گفت: وقتى اين لباس را پوشيدم
پستى طاقت - فرسائى در خود مشاهده كردم بخصوص آن موقع كه از برابر ديدگان تو
بگذرم، ديدم من تاب تحمل اين رنج روحى را ندارم، لباس را انداخت و با عزت و
كرامت نفس رهسپار شد.
(سوم) همچنين درباره او نقل كردهاند - و اين مهمتر از اولى و دومى است - كه
نامههائى كه [از وطن] برايش مىرسيد باز نمىكرد بلكه آنها را همچنان زير تشك
خود مىگذاشت تا چيزى نخواند كه مايه دل مشغولى و اضطراب خاطر شود و او را از
طلب علم باز دارد.و صبر بر اين كار مستلزم اراده بسيار قوى و برخلاف عادت ديگر
مردم است.اتفاق را پدرش (ابوذر) در نراق كشته شد و او در آن موقع در اصفهان در
محضر استاد بزرگوار اسماعيل خاجوئى بود.به او نامه نوشتند كه براى تقسيم ميراث
و ديگر كارها به نراق آيد.ولى او بر حسب عادت نامه را باز نكرد و از ماجرا آگاه
نشد.
و چون مدتى طولانى گذشتبار ديگر به او نوشتند باز هم جوابى نداد.وقتى كه از او
نااميد شدند جريان واقعه را به استادش خاجوئى نوشتند تا به او خبر دهد و به
نراق گسيلش دارد.و استاد - بنابر عادت مردم - از دادن خبر ناگهانى ترسيد و ضمن
مجلس درس با چهرهاى اندوهگين به او گفت كه پدرت مجروح است و بهتر استبه شهر
خود بروى.
اما اين پسر خويشتندار قوىدل و استوار تكان نخورد و جز دعا براى سلامت پدر
كارى نكرد و از استاد خواست كه او را از رفتن معاف دارد.در اين موقع استاد
ناچار به واقعه قتل پدرش تصريح كرد.لكن پسر باز هم چندان اعتنائى نكرد و بر
ماندن براى تحصيل علم اصرار ورزيد.در اينجا استاد چارهاى نديد جز اينكه آن سفر
را بر او واجب كند.
و او براى اطاعت امر استاد به نراق مسافرت كرد ولى با وجود رنج و مشقتسفر سه
روز بيشتر در نراق نماند و سپس به اصفهان بازگشت.اين حادثه داراى معنى و مقصدى
عميق در فهم شخصيت گرانقدر اين عالم الهى است، و دلالتبر آسان گيرى و
بىاعتنائى او نسبتبه مال و همه شؤون زندگى در راه دانشجوئى و كسب علم دارد.
تاليفات او: شيخ ما را تاليفات متعدد و سودمندى است كه دلالتبر شايستگى وى در
تاليف و شكيبائى در بحث و تحقيق و بر علم فراوان او دارد و ما از آنها آنچه را
به بحثمان مربوط استشماره مىكنيم و بيشتر اعتماد ما در تعداد و بعضى از اوصاف
آنها بر كتاب «رياض الجنة» است، كه در فهرست مآخذ از آن ياد شده است.
در فقه:
1- «لوامع الاحكام فى فقه شريعة الاسلام» : كتابى است استدلالى و مبسوط كه
كتاب «طهارت» آن در دو جلد - قريب 30 هزار سطر - به چاپ رسيده است.
2- «معتمد الشيعة فى احكام الشريعة» : از لحاظ استدلال تمامتر و با عباراتى
كوتاهتر از كتاب «لوامع» است.كتاب «طهارت» و قسمتى از صلاة و حج و تجارت و
قضاء آن چاپ شده است.در كتاب «روضات» گفته شده است: «فرزند محقق او در «مستند»
و «عوائد» از اين دو كتاب بسيار نقل مىكند» .
3- «التحفة الرضوية فى المسائل الدينية» : در طهارت و صلوة، به فارسى و قريب
10 هزار سطر است.
4- «انيس التجار» : در معاملات، به فارسى و قريب 8 هزار سطر است.
5- «انيس الحجاج» : در مسائل حج و زيارتها، به فارسى و قريب 4 هزار سطر است.
6- «المناسك المكية» : در مسائل حج و قريب هزار سطر است.
7- «رسالة فى صلوة الجمعة» : اين دو رساله اخير را فرزند فرزند او (استاد حسن
نراقى) در نامه خود براى ما ذكر كرده است.
در اصول فقه:
8- «تجريد الاصول» : شامل همه مسائل اصول به اختصار، نزديك 3 هزار سطر.
در «روضات» گفته شده است: «اين كتاب را فرزند او در چندين جلد شرح كرده است»
.
9- «انيس المجتهدين» : نسخهاى خطى از آن در كتابخانه عمومى امام امير
المؤمنين عليه السلام در نجف اشرف موجود است (شماره 408- فهرست نسخههاى خطى)
.در 411 صفحه، به خط محمد حسين فرزند على نقى بزاز، تاريخ فراغ از كتابت 3 صفر
سال 1181.و در «رياض الجنة» نزديك 10 هزار سطر برآورد شده است.
10- «جامعة الاصول» : قريب 5 هزار سطر.
11- «رسالة فى الاجماع» : نزديك 3 هزار سطر.
در حكمت و كلام:
12- «جامع الافكار» : در الهيات، نزديك 30 هزار سطر، در سال 1193 از تاليف آن
فارغ شده است، و بنابر اين از نخستين تاليفات او نيست (چنانكه صاحب «رياض
الجنة» گفته است) .در دو صفحه اول و آخر آن نمونهاى به خط مؤلف ديده مىشود،
كه از نسخهاى كه در مالكيتيكى از نوادههاى او (حسن نراقى) است نقل شده است.
و آنچه در صفحه آخر آمده و جلب توجه براى بيدارى مىكند حوادث دلخراش وبا و غير
آن در آن ايام پريشانى است.
13- «قرة العيون» : در احكام وجود و ماهيت، قريب 5 هزار سطر.
14- «اللمعات العرشية» : در حكمت اشراق، نزديك 25 هزار سطر.
15- «اللمعة» : مختصر اللمعات، قريب 2 هزار سطر.
16- «الكلمات الوجيزة» : مختصر اللمعة، نزديك 800 سطر. 17- «انيس الحكماء» :
در معقول، از آخرين تاليفات او و ناتمام است. حاوى قسمتى از امور عامه و
طبيعيات است، قريب 4 هزار سطر.
18- «انيس الموحدين» : در اصول دين، به فارسى و قريب 4 هزار سطر.
19- «شرح الشفا» : در الهيات نسخه اصلى به خط مؤلف نزد يكى از نوههاى او (حسن
نراقى) موجود است.
20- «الشهاب الثاقب» : در امامت، در رد رساله فاضل بخارى، قريب 5
هزار سطر.
در رياضيات:
21- «المستقصى» : در علم هيئت، دو جلد آن تا مبحث اسناد حركات چاپ شده است و
قريب 40 هزار سطر است.در «رياض الجنة» آمده است: «مبسوطتر و و دقيقتر از آن در
علم هيئت نوشته نشده است، و در آن بيشتر برهانهاى هندسى با دلائل عقلى تطبيق
شده است.اين كتاب ناتمام است» .
22- «المحصل» : كتاب مختصرى است در علم هيئت، نزديك 5 هزار سطر.
23- «توضيح الاشكال» : در شرح تحرير اقليدس صورى [صور شهرى است در لبنان] در
هندسه.و آن را تا مقاله هفتم شرح نموده و فارسى است.
24- «شرح تحرير اكرثاذوسنيوس» ، قريب 3 هزار سطر.
25- رسالهاى در علم عقود الانامل (حساب با انگشتان دستيا با بندهاى انگشتان)
: به فارسى و نزديك هزار سطر.
26- «رسالهاى در حساب» : در «روضات الجنات» ذكر شده است.
در اخلاق و مواعظ:
27- «جامع السعادات» : همين كتاب، در سه جلد - بر حسب تقسيم ما - .صاحب «رياض
الجنة» مىگويد: قريب 25 هزار سطر است و در سال 1312 در دو جزء در ايران چاپ
سنگى شده است، و به زودى وصف آن خواهد آمد، و چاپ سوم آن در نجف اشرف با حروف
چاپ شده است. 28- «جامع المواعظ» : در پند و اندرز، قريب 40 هزار سطر، ناتمام
است.
در موضوعات متفرقه:
29- «محرق القلوب» : در مصائب اهل بيت، به فارسى، قريب 18 هزار سطر.در «روضات
الجنات» درباره آن گفته شده است: «سبك و اسلوبى نو و شگفت دارد» .
30- «مشكلات العلوم» : در مسائل مشكل در علوم متفرقه.در ايران چاپ سنگى شده، و
تا اندازهاى شبيه به كشكول شيخ بهائى است.و فرزند محققش كتاب «خزائن» را به
روش آن نوشته است.در ايران چاپ سنگى شده است.
31- «رساله نخبة البيان» : نوه او (حسن نراقى) ذكر كرده است.
32- «معراج السماء» : همچنين به نقل از نوه مذكور او.
جامع السعادات و علم اخلاق
بى شك قدرت تاليف موهبتى است از جانب خداى تعالى كه برتر از موهبت علم و درك و
فهم مطالب است، و چنين نيست كه هر كه عالم باشد بتواند تاليف كند.
تاليف در حد ذات خود از بارزترين خدماتى است كه دانشمند در دوران زندگى خود به
مردم عرضه مىكند، و از بزرگترين بهرهها براى نوع انسان است، و بدين سبب است
كه آدميان در طى قرون و اعصار توانستند پيش روند.با وجود اين هر تاليفى خدمتبه
مردم و بهرهاى براى انسانيتبه شمار نمىرود.
هر گاه بخواهيم تاليفات را برحسب ارزش آنها طبقهبندى كنيم، تاليفاتى را كه از
نوابغ فكرى و علمى گاه گاه و در خلال از منه پديد آمدهاند بايد در رديف برتر و
اول قرار دهيم، و اين قول درباره آنها راست است كه «براى مردم سودمندند و در
زمين باقى مىمانند» (2) و اگر از بلاها و فتنههاى روزگار بيدادگر مصون و در
امان بمانند براى هميشه جاويدان خواهند بود.لكن متاسفانه جاى خالى همواره در
اين رديف اول و اعلى بسيار بوده است.
اما در دورههاى ضعف و سستى در هر علمى ناگزير تاليفاتى نيز پديد مىآيد كه
شايسته است در رديف دوم يا پائينتر قرار داده شوند.فايده آنها اين است كه در
دنبال و بر منوال ديگر كتابها تاليف مىشوند تا آنها را زنده نگه دارند و زمينه
را براى پايان يافتن دوره فترت آماده كنند تا آن اثر جاويدان كه بايد در رديف
اعلى قرار گيرد پديدار شود.
و البته اين گونه تاليفات غير از خاشاكى است كه بر امواج خروشان پديد مىآيد و
از ميان مىرود و سزاوار است كه در زبالهدان مهملات افكنده شود.و چه بسيارند
تاليفات بى ارزش از اين نوع، به ويژه در عصر ما كه صنعت چاپ راه را براى آنها
هموار و آسان ساخته است.
البته نبايد در تاليفات نراقى راه مبالغه و غلو بسپريم و آنها را در رديف اول و
اعلى قرار دهيم، لكن «جامع السعادات» ، كه آن را تقديم مىداريم، بخصوص از
آثار جاويد است، هر چند در رديف اول كتب اخلاقى در دوره اسلامى قرار نداشته
باشد.و راز اين نكته را نمىدانم (كه در عين حال كه در رديف اعلى نيست پاينده و
جاويد است)، جز اينكه براى علم اخلاق مخصوصا دوره فترت به پايان نرسيده و اثر
جاودانه مورد انتظارى كه در مرتبه اول باشد پديدار نگشته است، يا اينكه براى
اين علم آن دورههاى فترت وجود ندارد، بلكه فترت و سستى مستمر و هميشگى وجود
دارد زيرا كه علماى اخلاق از تاثير بر مردم صرفا از راه تاليف و تصنيف
مايوساند!
و اين علت دوم به واقع نزديكتر است، و حق با علماى اخلاق است در نا اميديشان،
زيرا اخلاق با تعلم و خواندن كتب به دست نمىآيد، بلكه اخلاق صفات و ملكاتى است
كه جز با تمرينهاى سخت و تربيت طولانى، مخصوصا در ايام كودكى و نوجوانى يعنى
پيش از آنكه دوران قرائت كتب برسد، براى انسان حاصل نمىشود.اگر قرائت كتب به
تنهائى براى آفرينش فضيلت در نفس يا پرورش و رشد آن كافى بود كتب اخلاق از
گرانبهاترين آفريدههاى خداوند بود، و بشريت را يك كتاب كه در آن اخلاق فاضله
ذكر شده باشد كافى بود.بلكه مىتوانستيم تنها به قرآن اكتفا كنيم، يا به «نهج
البلاغه» پس از آن: كه خطبهها و مواعظ آن مىتواند مردم را در بوته بر
افروخته و مشتعلش بگدازد تا آنان را همچون زر خالص پاك و صافى، مانند صاحب «نهج
البلاغه» ، بيرون آورد. اما بشر ستمكار بر خويش بجاى آنكه به وسيله اين
شعلههاى فروزان گداخته و ذوب شود شعلههاى آن را در خود خاموش مىكند و به
جمود بر بديها و زشتيها مىافزايد.
و معتقدم كه در اين نظر كه درباره كتب اخلاقى اظهار كردم مبالغه و اغراق - گوئى
نيست، ولى با اين همه به بعضى از افراد يعنى شايستگان و جوانمردان و زندهدلان
ستم روا نمىدارم، زيرا آنان را مىيابيم كه با سخنى اخلاقى كه شخص مورد
اعتمادى به آنها بگويد متاثر و دگرگون مىشوند و با اخلاص، كوششهاى مؤلفان
اخلاق را تتبع مىكنند، تا خطاى خويش بشناسند و خود را تهذيب كنند.
از اين رو انصاف اين است كه به علماى اخلاق حق دهيم و از آنان براى تاليفاتشان
قدردانى كنيم، زيرا معتقديم كه كار باطل و بيهودهاى نكردهاند، بلكه حق اين
است كه كار و كوشش آنان ارزش بزرگى دارد، و اينكه بعضى از جوانان پاك - سرشت و
نيك كردار دعوت آنان را مىپذيرند كافى است، و اين تاثير تربيت هر چند اندك
باشد باز هم ارزشى معنوى دارد كه چيزى در اين دنيا با آن برابرى نتواند
كرد.بلكه سير و پيشرفتحيات انسانى متوقف استبر همين تاثير و تاثر، اگر چه
محدود باشد، و پيشرفت اجتماعى كه براى مردمى در برخى فترتها و زمانها حاصل
مىشود جز نتيجهاى از نتايج اين تاثير و تاثر محدود نيست.
با وجود اين، بايد دانست كه تاثير دعوت اخلاقى به همين مقدار محدود نيز صرفا
ناشى از پر بودن كتاب از نظريات اخلاقى نيست، بلكه روحيه و شخصيتخود مؤلف
تاثير بزرگترى در جذب دلهاى جوانان پاك طينتبه خير و نيكى دارد.و از اين رو
شرط كردهاند كه واعظ بايد متعظ يعنى عامل به پند و اندرزى كه مىدهد باشد.
و شايسته است كه مراتب كتب اخلاقى بر اين اساس تعيين شود، زيرا نظريات فلسفى و
استوارى تاليف و تمركز داشتن آن بر مبادى علمى - در نظر صاحبدلان - آن اهميت
اخلاقى را كه روحيه مؤلف دارد دارا نيست و نمىتوان آن را با اثر اخلاقيى كه از
شخصيت مؤلف و تاثير اقوال او حاصل مىشود مقايسه كرد.مثلا شهرت و اهميت «مجموعه
ورام» دليلى ندارد جز اينكه از دلى صادق يعنى از قلب امير زاهد الهى (شيخ ورام
بن ابى فراس مالكى اشترى) نشات گرفته است، زيرا كه در آن كتاب چنان صفت علمى يا
فنى كه در خور اين همه توجه و اهتمام باشد وجود ندارد، و شگفتا كه دل مرد
اخلاقى در قلم و تاليفاتش آشكار و نمايان است و آن را مىتوان از خلال سخنانش
لمس كرد.و بر عكس كسى كه دل ندارد، نمىتوان از او جز گفتار خشك بىروح چيزى
خواند، هر چند از لحاظ نظريات فلسفى ارزشى والا داشته باشد.
به نظر من ارزش «جامع السعادات» در روح با ايمان آن است.و من بر آنم كه
خواننده اين كتاب اگر آماده پذيرش خير باشد بدون آنكه از دعوت آن اثر پذيرد از
آن بيرون نرود و اين است راز رو آوردن مردم به آن و رمز شهرت آن، با اينكه از
جهت علمى نسبتبه برخى كتب متداول، كه اين ذوق و روحانيت را در آنها نمىيابيم،
چيزى افزون ندارد.و اين كتاب خود از روح و حال مؤلف پرده برمىدارد، و بر خلق
عالى و ايمان راستين او شاهدى صادق است.
و من بىترديد معتقدم كه انتشار اين كتاب (پس از آنكه نسخههاى چاپ اول آن
بسيار كمياب شده است) در ميان مردم ما در اين عصر اثر محسوسى در توجه دادن آنان
به جانب خير خواهد داشت.بخصوص بر اين باورم كه خطبا و اهل منبر بهرهاى فراوان
از مطالعه اين كتاب خواهند برد و اين اثر پذيرى خود را به مردمى كه در نهضت
اخلاقى آينده به آنان اعتماد دارند منتقل خواهند ساخت.
اين است آنچه مرا به بيدارى و ممارستبر تصحيح اين كتاب و به كار بردن دقت در
آن وادار كرد تا به اين جامه و زيور درآيد، هر چند، اگر بر خداى تعالى توكل
نمىكردم و خويشتن را بر ناديده گرفتن و فرو گذاشتن بعضى از چيزها وانمىداشتم،
نزديك بود حوصلهام پيش از فراغتيافتن و پرداختن از آن سر آيد.
و خدا را بر اين توفيق سپاس مىگزارم.
جنبههاى فنى اين كتاب: يكى از مشكلات مهم اين كتاب اعتمادى است كه بر احاديث
مرسله (3) دارد، و هر چه را يافته از قوى و ضعيف و عالى و دانى نقل كرده، بدون
اينكه آنها را از هم متمايز سازد و يا به مصادر آنها اشاره كند.حتى از «احياء
العلوم» بسيار نقل مىكند و در نقل احاديثبر مثل «جامع الاخبار» و «مصباح
الشريعة» تكيه دارد كه اسلوب آنها دلالت دارد بر اينكه اكثر مطالب آنها مجعول
و ساختگى است.و ما پىگيرى مصادر و تصحيح اين منقولات را سخت دشوار يافتيم.گاهى
جستجو براى يافتن مصدر يك خبر روزها وقت مىگرفت و گاهى جستجو بيهوده بود.و هدف
كوشش ما از رجوع به مصادر تصحيح منقولات بود نه اثبات آن مصادر.و لذا جز هنگامى
كه به اختلاف در متن نقل شده يعنى اختلاف در نسخهها بر مىخورديم اشارهاى در
حاشيه (زيرنويس) به سند نكرديم.بنابراين مىگوئيم: آن را با فلان مصدر و سند
تصحيح كرديم.و به همين مناسبت در اينجا بايد ذكر جميلى از استاد فاضل عبد
الرزاق مقرم كنيم و براى كمكى كه در جستجو و فحص بعضى از روايات به ما كرده
استسپاسگزار باشيم.
و آنچه اين كار دشوار را - كه داراى ارزش فنى است - آسان مىسازد اين است كه
اين امر مختص به يك كتاب اخلاقى نيستبلكه اين شيوه همه كتب اخلاق اسلامى
است.گوئى اهتمام صاحبان آن كتب از استشهاد به آن منقولات صرفا ارائه انديشه
است، و اگر مضمون آن انديشه به حسب نظر آنان مقبول و صحيح مىآمده لازم
نمىديدند كه حديثشاهد بر آن هم نزد اهل حديث صحيح و مقبول باشد.محدث وقتى
مىگويد: «پيغمبر و امام چنين گفتند» ، مرادش اين است كه اين قول با نقل صحيح
موثق ثابتشده است، و گرنه با عباراتى نظير «چنين روايتشده است» يا شبيه آن
تعبير مىكند.اما عالم اخلاقى مرادش جز اين نيست كه آن قول از معصوم روايتشده
است، به هر نحو كه باشد.
اگر اشكال عدم امانت نقل در مهمترين ميراث اسلامى نبود شايد اين تسامح چنانكه
گفتيم در طريقه آنان عذر مقبولى مىداشت. لكن نكته اين است كه احاديث صحيح از
اهل بيت - عليهم السلام - براى دستيابى به اخلاق مطلوب به اندازه كافى وجود
دارد و آنچه در «كافى» هستبه تنهائى در اين باب كافى است.و آرزوى ما اين بود
كه مؤلف اين كتاب آن عادت اخلاقيون را پيروى نمىكرد تا بر فايده اخلاقى كتاب
فايده ديگر يعنى امر تحقيق احاديث صحيح افزوده مىشد.
سبك ادبى كتاب: اما اسلوب ادبى كتاب نمودار ضعف زبان و ادبيات در آن عصر است،
به رغم اينكه فلاسفه اشراقى در آن اعصار به حسن بيان و قوت اسلوب شهرت داشتند،
مخصوصا در عصر پيش از عصر مؤلف، مانند سيد داماد متوفى در سال 1041، و شاگرد
نابغه جليل او مولى صدرا كه پيش از اين از وى ياد كرديم، تا آنجا كه اولى امير
بيان ناميده مىشد و شايد دومى به اين لقب سزاوارتر است، جز اينكه مؤلف ما هر
چند از آبشخور فلاسفه سيراب شده است در عداد آنان به شمار نمىآيد.و بسا اتفاق
مىافتد كه براى راحت طلبى متن عبارات ديگران را اقتباس مىكند و اين شيوه راحت
طلبانه نزد مؤلفان اخلاقى معمول است، و گوئى كتب آنان بين همگيشان مشاع و مشترك
است، يا اينكه غرض و اهتمامشان ارائه انديشه است همانند عذرى كه در نقل احاديث
دارند.
و به اين مناسبت مىگوئيم: در اثناء تصحيح كتاب بسيارى از الفاظ و عبارات
يافتيم كه در زبان عربى رو او مجاز نيست، مانند كلمه «القادسة» و «الهلاكة» ،
و بهتر ديديم كه از جهت رعايت امانت نقل همان گونه باقى بگذاريم و اشارهاى هم
به آن نكنيم، و مانند كلمه «سيما» كه تصحيح آن را مرجح دانستيم و كلمه «لا» را
بين دو كمان قرار داديم تا اشاره باشد بر اينكه افزوده ماست.و چون امانت نقل
عذر ما در اين كار است، لازم است تصريح كنيم كه بيشتر عناوين كتاب را ما وضع
كرديم نه مؤلف.
و اما اسلوب علمى كتاب اين است كه مؤلف از آغاز تا پايان بنياد آن را بر نظريه
اخلاقى «حد وسط و دو طرف افراط و تفريط» نهاده است.اين نظريه ميراث فلسفه
يونانى است و خود مؤلف در بخش اول صفحه 59 از آن بحث كرده است و ما حق نداريم
كه در اين باره مناقشه كنيم، و اين روش مخصوص تنها اين كتاب نيست، زيرا موضع او
در اعتماد بر اين نظريه اساسى همان موضع ديگر كتب اخلاق علمى اسلامى است.
لكن امتياز اين كتاب اين است كه مؤلف - پس از آنكه به روش اسلاف خود بحثى فلسفى
درباره نفس و قواى آن، و خير و سعادت، و فضائل و رذائل در دو باب اول و دوم كرد
- اساس تقسيم كتاب را بر قواى سهگانه: عاقله و شهويه و غضبيه نهاد، به اين
دليل كه «همه فضائل و رذائل وابسته به اين قواى سهگانه است» (1/112) آنگاه
براى هر قوهاى اجناس فضائل و رذائل متعلق به آنها را جداگانه و هم به ضميمه
ديگرى ذكر مىكند، و سپس انواع آنها را بر مىشمارد و هر نوع را با نظريه «حد
وسط و اطراف» تطبيق مىدهد.و در اين كار برشمارى و مربوط ساختن هر فضيلت و
رذيلتبه قوهاى كه متعلق به آن است تا آنجا كه ما مىدانيم كسى بر او پيشى
نجسته است و خود وى اين را ادعا مىكند و مىگويد:
«برشمارى فضائل و رذائل و قرار دادن بعضى را تحتبعضى ديگر و اشاره به قوه بر
انگيزنده آنها را چنانكه ما به تفصيل بيان كرديم علماى اخلاق متعرض نشدهاند»
(1/118) و اين مهمترين جنبه فنى اين كتاب است، و فتح باب جديدى است در تحقيق
منشا پيدايش فضيلت و رذيلت، و حتى اگر براى ديگرى اتفاق افتد كه خطاى او را
نشان دهد و آنچه را او در اين باب از تحقيق گشوده است تكميل كند.
فضل تقدم در علم اخلاق براى اوست.و بر اساس اين تحقيق خويش فضيلت عدالت را از
شمار انداخته و آن را جنسى در مقابل اجناس فضائل سهگانه ديگر (يعنى حكمت و عفت
و شجاعت) قرار نداده است، به اعتبار اينكه عدالت جامع همه كمالات است نه مقابل
آنها و اين راى و نظر را در باب دوم كتاب بيان كرده است و مورد انتقادهم
هست.لكن اين مقدمه جاى بحث درباره اين مسائل دقيق نيست.مقصود ما اين است كه اين
تقسيمى كه مؤلف كرده و فضائل و رذائل را به اسباب آنها برگردانده، و موضوعات
اين بحثها را آن قوا قرار داده و انواع اخلاق و لوازم آنها را برشمرده، اين همه
كارى نو و طريقه علميى است كه موجب امتياز اين كتاب است.
تصحيح كتاب و مراجع آن
دو سال پيش به ناشر فاضل اين كتاب (4) (سيد محمد كلانتر) وعده دادم كه با
همكارى وى در تحقيق و تصحيح اين كتاب جليل شركت كنم و اكنون توفيق براى وفاى به
آن وعده و تحقق آن آرزو حاصل شده است.صبر و تحمل اين مرد براى سختيهاى نشر اين
كتاب، به منظور احياى يكى از كتبى كه نشر آن در اين عصر ضرورى است، مرا به شگفت
مىآورد.و اين يكى از شواهد تاثير اين كتاب اخلاق بر جوانان پاك سرشت و نيك
است...
يادآورى مىكنيم كه در نسخه چاپ سنگى در ايران چندان تحريف و خطا وجود دارد كه
اطمينان به آن را سلب مىكند و مقصود و معنى را مشوه و معيوب مىسازد.
و عجيب است كه تحريف را حتى در آيات قرآنى و احاديثشريف مىيابيم.و اين علاوه
بر اغلاط صرف و نحوى و املائى است، و كافى است كه يك صفحه از آن را با اين چاپ
مقايسه كنيد تا كوششى را كه براى تصحيح مبذول شده است دريابيد.
و متاسفانه نسخه خطى (رقم 2 از فهرست زير) بهره بيشترى در صحت از چاپ سنگى
نداشت.و همين ما را به مراجعه به كتب ديگر، مانند كتب اخلاقى و كتب حديث، كه
موضوعا براى تحقيق كتاب به آن مربوط بودند، فراخواند...
و اكنون خوب است كه مهمترين مراجعى را كه براى تصحيح كتاب بر آنها اعتماد كرديم
ياد كنيم.اينها عبارتند از:
1- نسخه چاپ سنگى در ايران سال 1312، كه هم اكنون از آن سخن رفت.
2- نسخه خطى كه شيخ محمد محسن مشهور به (آغا بزرگ) مؤلف «ذريعه» در اختيار ما
گذاشتند در سال 1208 نوشته شده است.
3- نسخه خطى در كتابخانه سپه سالار در تهران، كه تاريخ نگارش و رقم كتابخانه
اكنون در ياد ما نيست.
4- نسخه چاپى جواد شبر، كه تصحيحاتى در آن به عمل آمده است.
5- «احياء العلوم» ابى حامد غزالى.
6- «احياء الاحياء» ، جلد چهارم چاپ سنگى در ايران به سال 1326، تاليف مولى
محسن فيض كاشانى.
7- نسخه خطى (نوشته در سال 1103) «اصول كافى» در كتابخانه منتدى النشر (به رقم
446) .
8- نسخه «اصول كافى» كه در تصرف ماست.
9- «فروع كافى» چاپ سنگى، سال 1315، از مطبوعات سنگى صحيح.
10- «وسائل» چاپ سال 1323 معروف به چاپ عين الدولة.
11- «بحار» مجلد 15، چاپ سنگى.
12- «كنز العمال» ، چاپ حيدرآباد دكن سال 1312.
13- «مستدرك الوسائل» ، محدث نورى، چاپ سنگى سال 1319.
14- «وافى» ، مولى محسن فيض، چاپ سنگى سال 1325، از مطبوعات سنگى صحيح.
15- «سفينة البحار» ، چاپ سنگى در نجف اشرف سال 1352، محدث بزرگوار شيخ عباس
قمى.
16- «جامع الاخبار» چاپ سنگى در هند.
17- «مصباح الشريعة» ، چاپ سنگى در هند.
و اينها غير از مراجعى است كه گاهگاه به آنها مراجعه مىكرديم، مانند
«مجموعه» شيخ ورام، و «حقايق» فيض.و «مجمع البحرين» طريحى و «نهايه» ابن
اثير...كه فائدهاى در شمردن آنها نيست.
و الله تعالى هو الموفق للصواب محمد رضا المظفر نجف اشرف 20 رجب 1368 ه.
منابع و مآخذ اين مقدمه:
1- «روضات الجنات» سيد محمد باقر خوانسارى، چاپ سنگى در ايران سال 1316.
2- «روضة البهية» ، سيد محمد شفيع حسينى، چاپ سنگى در ايران.
3- «اعيان الشيعة» ، سيد محسن امين، چاپ اول، در شرح حال احمد نراقى و اسماعيل
خاجو ؟ .
4- «مستدرك الوسائل» ، جزء سوم، ميرزا حسين نورى.
5- «الذريعة» ، شيخ آغا بزرگ طهرانى.
6- «الاسناد المصفى» ، آغا بزرگ طهرانى، چاپ نجف اشرف سال 1356. 7- «رياض
الجنة» ، خطى، سيد حسن زنوزى معاصر مؤلف و از شاگردان وحيد بهبهانى.
نسخهاى از آن در كتابخانه حاج حسين آقا ملك (به رقم 4380) محفوظ است.
8- «قصص العلماء» ، ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى، چاپ سنگى، تهران.
پىنوشتها:
1. اين مقدمهاى است كه محمد رضا المظفر هنگام تصحيح و نشر جديد متن كتاب
نگاشته است.م.
2. اشاره استبه آيه 17 سوره رعد: «و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض»
3. حديث مرسل يكى از دوازده قسم حديث ضعيف است.
4. چنانكه در آغاز اين مقدمه گفته شد، اين نشر جديد متن عربى كتاب است كه ترجمه
فارسى از روى آن انجام پذيرفته است.م.