گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۷ -


در اين حال كه سينه ام گرفته بود و حوصله ام به پايان رسيده بود نعلين خود را پوشيدم و رداى خود را بر دوش افكندم و قصد زيارت و ديدار جعفر را كردم و اين هنگامى بود كه نماز عصر را به جا آورده بودم ؛ پس چون به در خانه حضرت رسيدم ، اذن دخول خواستم براى زيارت و ديدار حضرت . در اين حال خادمى از خانه حضرت بيرون آمد و گفت : چه حاجت دارى ؟!
گفتم : مى خواهم عرض سلامت خدمت ((شريف )) (امام صادق عليه السلام ) داشته باشم .
خادم گفت : او در محل نماز خويش به نماز ايستاده است ؛ پس من مقابل در منزل حضرت نشستم و پس زمان كوتاه سپرى نشده بود كه خادم از خانه بيرون آمد و گفت : با بركت الهى داخل شو! پس داخل خانه شدم و بر حضرت سلام كردم . حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند: بنشين ! خداوندت بيامرزد!
پس من نشستم و حضرت قدرى به حال تفكر سر به زير انداختند و سپس ‍ سر خود را بلند نموند و گفتند:
كنيه ات چيست ؟!
عرض كردم : ابو عبدالله (پدر بنده خدا)!
حضرت فرمودند: خداوند كنيه ات را ثابت گرداند و تو را موفق بدارد اى ابو عبدالله ! حاجتت چيست ؟! من در اين لحظه با خود گفتم اگر براى من از اين ديدار و سلامى كه بر حضرت كردم غير از همين دعاى حضرت هيچ چيز ديگرى نباشد، هر آينه بسيار است . سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت : چه مى خواهى ؟!
عرض كردم : از خداوند مساءلت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرمايد و از علمت به من روزى كند و از خداوند اميد دارم كه آنچه را كه درباره حضرت شريف تو درخواست نموده ام به من عنايت نمايد.
حضرت فرمود: اى ابا عبدالله ! علم به آموختن نيست . علم فقط نورى است كه در دل كسى كه خداوند تبارك و تعالى اراده هدايت او را نموده است واقع مى شود؛ پس اگر علم مى خواهى ، بايد در اولين مرحله در نزد خودت حقيقت عبوديت را بطلبى و به واسطه عمل كردن به علم ، طالب علم باشى و از خداوند بپرسى و استفهام نمايى تا خدايت تو را جواب دهد و بفهماند.
گفتم : اى شريف ! گفت : بگو: اى ابا عبدالله !
گفتم : اى ابا عبدالله ! حقيقت عبوديت كدام است ؟
فرمود: سه چيز است : اينكه بنده خدا براى خودش درباره آنچه را كه خدا به وى سپرده است ملكيتى نبيند؛ چرا كه بندگان داراى ملك نمى باشند، همه اموال را مال خدا مى بينند و در آنجايى كه خداوند ايشان را امر نموده است كه بنهند، مى گذارند؛ و اينكه بنده خدا براى خودش مصلحت انديشى و تدبير نكند؛ و تمام مشغولياتش در آن منحصر شود كه خداوند او را به آن امر نموده است و يا از آن نهى فرموده است .
بنابراين ، اگر بنده خدا براى خودش ملكيتى را در آنچه كه خدا به او سپرده است نبيند، انفاق نمودن در آنچه خداوند متعال به آن امر كرده است و او آسان مى شود. و چون بنده خدا تدبير امور خود را به مدبرش بسپارد، مصائب و مشكلات دنيا بر وى آسان مى گردد. و زمانى كه اشتغال ورزد به آنچه را كه خداوند به وى امر كرده و نهى نموده است ، ديگر فراغتى از آن دو امر نمى يابد تا مجال و فرصتى براى خودنمايى و فخر نمودن با مردم پيدا نمايد؛
پس چون خداوند، بنده خود را به اين سه چيز گرامى بدارد، دنيا و ابليس و خلائق بر وى سهل و آسان مى گردد و دنبال دنيا به جهت زياده اندوزى و فخريه و مباهات با مردم نمى رود و آنچه را كه از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مى نگرد، آنها را به جهت عزت و علو درجه خويشتن طلب نمى نمايد و روزهاى خود را به بطالت و بيهوده رها نمى كند.
و اين است اولين پله از نردبان تقوى . خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: ((آن سراى آخرت را ما قرار مى دهيم براى كسانى كه در زمين اراده بلندمنشى ندارند و دنبال فساد نمى گردند و تمام مراتب پيروزى و سعادت در پايان كار، انحصارا براى مردمان با تقوى است .
گفتم : اى ابا عبدالله ! من به سفارش تو توصيه اى فرما!
فرمود: من تو را به نُه چيز وصيت و سفارش مى نمايم ؛ زيرا كه آنها سفارش و وصيت من است به اراده كنندگان و پويندگان راه خداوند تعالى و از خداوند مساءلت مى نمايم تا تو را در عمل به آنها توفيق مرحمت فرمايد. سه تا از آن نُه امر درباره تربيت و تاديب نفس است و سه تا از آنها درباره حلم و بردبارى است و سه تا از آنها درباره علم و دانش است ؛ پس اى عنوان ! آنها را به خاطر بسپار و مبادا در عمل به آنها از تو سستى و تكاهل سرزند!
عنوان بصرى گفت : من دلم و انديشه ام را فارغ و خالى نمودم تا آنچه را كه حضرت مى فرمايد بگيرم و اخذ كنم و به آن عمل نمايم .
پس حضرت فرمود: اما آن چيزهايى كه راجع به تاديب نفس است آنكه : مبادا چيزى را بخورى كه به آن اشتها ندارى ؛ چرا كه در انسان ايجاد حماقت و نادانى مى كند و چيزى مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشى و چون خواستى چيزى بخورى از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطرآور حديث رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه فرمود: هيچ وقت آدمى ظرفى را بدتر از شكمش پر نكرده است . بناء عليهذا اگر به قدرى گرسنه شد كه ناچار از تناول غذا گرديد، پس به مقدار يك سوم ظرفيت شكم خود را براى طعامش بگذارد و يك سوم آن را براى آن و يك سوم ديگر را براى نفس ‍ كشيدن .
و اما آن سه چيزى كه راجع به بردبارى و حلم است ؛ پس كسى كه به تو بگويد: اگر يك كلمه بگويى ده تا مى شنوى ، به او بگو: اگر ده كلمه بگويى يكى هم نمى شنوى !
و كسى كه تو را شتم و سب نمايد و ناسزا گويد، به وى بگو: اگر در آنچه مى گويى راست گويى ، من از خدا مى خواهم تا از من درگذرد و اگر در آنچه مى گويى دروغ گويى ، پس از خدا مى خواهم تا از تو درگذرد. و اگر كسى تو را بيم دهد كه به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت ، تو او را مژده بده كه من درباره تو خيره خواهم باشم و مراعات تو را مى نمايم .
و اما آن سه چيزى كه راجع به علم است ، پس ، از علما بپرس آنچه را كه نمى دانى و مبادا چيزى را از آنها بپرسى تا ايشان را به لغزش افكنى و براى آزمايش و امتحان كردن آنها بپرسى ؟!
و مبادا كه از روى راءى خودت به كارى دست زنى و در جميع امورى كه راهى به احتياط و محافظت از وقوع در خلاف امر داراى احتياط را پيشه خود ساز و از فتوا دادن بپرهيز همانطور كه از شير درنده فرار مى كنى و گردن خود را پل عبور براى مردم قرار نده .
اى بنده خدا (ابا عبدالله بصرى ) ديگر برخيز از نرد من ؛ چرا كه تحقيقا براى تو خيرخواهى كردم و ذكر و وِرد مرا بر من فاسد مكن ؛ زيرا كه من مردى هستم كه روى گذشت عمر و ساعات زندگى حساب دارم و نگرانم از آنكه مقدارى از آن بيهوده تلف شود.
و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند براى آن كسى باد كه از هدايت پيروى مى كند و متابعت از پيمودن طريق مستقيم مى نمايد.
فى حرمة الخمر
فى ((سفينة البحار)): ((فقه الرضا)): و اياك اءن تزوج شارب الخمر، فان تزوجته فكاءنما قدت (138) الى الزنا و لا تصدقه اذا حدثك و لا تقبل شهادته و لا تاءمنه على شى ء من مالك ، فان ائتمنته فليس لك على الله ضمان و لا تواكله و لا تصاحبه و لا تضحك فى وجهه و لا تصافحه و لا تعانقه و ان مرض فلا تعده و ان مات فلا تشيع جنازته .(139)
(امام رضا (عليه السلام ) فرمود: به شرابخوار زن نده كه اگر اينكار را انجام دهى در زنا واسطه گرى كرده اى . او را در سخنش تصديق نكن و شهادت (شفاعت ) او را قبول ننما و امين بر مالت قرار مده كه در غير اين صورت خداوند براى تو ضمانتى نفرموده است و همدم او نباش و از برخورد خوش ‍ و مصافحه و معانقه با او بپرهيز. در وقت بيمارى به عيادتش نرو و در وقت مرگ جنازه اش را تشييع مكن .)
الصادق (عليه السلام ) فى حديث اسماعيل ابنه قال : و لا تاءتمن شارب الخمر فان الله عزوجل يقول فى كتابه : (و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم )(140) فاءى سفيه اءسفه من شارب الخمر! ان شارب الخمر لا يزوج اذا خطب و لا يشفع اذا شفع و لا يؤ تمن على اءمانة فمن ائتمنه على اءمانة فاستهلكها لم يكن للذى ائتمنه على الله اءن يوجره و لا يخلف عليه .(141)
(حضرت امام صادق (عليه السلام ) خطاب به فرزندشان اسماعيل : شرابخوار را امين ندانى كه خداوند در قرآن مى فرمايد: اموال خود را به سفيهان نسپاريد. چه كسى از شرابخوار سفيه تر پيدا مى شود. شرابخوار اگر خواستگارى رود به او زن نمى دهند و اگر شفاعت كند قبول نمى شود و مورد اعتماد بر امانت قرار نمى گيرد. هر كس امانتش را به شرابخوار سپارد و امانتش از بين رود، خداوند به امانتگذار اجر و عوض و جايگزين نخواهد داد.)
الكاظمى (عليه السلام ): فى اءن الخمر محرمة فى كتاب الله فى قوله : (انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن والاثم )(142) ((ما ظهر)) الزنا المعلن و نصب الرايات ، و ((ما بطن )) يعنى ما نكح الآباء، كان فى الجاهلية اذا مات الرجل و ترك زوجة تزوجها ابنه من بعده اذا لم تكن اءمه ، و اءما ((الثم )) فهى الخمر بعينها.
(در تفسير آيه 33 سوره اعراف : خداوند تنها اعمال زشت را چه آشكار باشد چه پنهان حرام كرده است و همچنين گناه و ستم به ناحق را. امام كاظم (عليه السلام ) فرمودند: عمل زشت آشكار زناى آشكار، و علنى است و عمل زشت نهان ، ازدواج با زن پدر است كه در جاهليت چنين بود: وقتى مراد از دنيا مى رفت و زوجه او مادر پسرش نبود، پسر با آن زن ازدواج مى كرد. و ستم به ناحق ، خمر و خوردن شراب است .)
قال الصادق (عليه السلام ): لا تجالسوا شراب الخمر، فان اللعنة اذا نزلت عمت من فى المجلس .
(امام صادق (عليه السلام ): همنشين شرابخواران نشويد كه لعنت و عذاب وقتى نازل شود شامل تمام كسانى مى شود كه در مجلس شراب هستند.)
و عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ملعون من جلس على مائدة يشرب عليها الخمر.
الكاشف فى قوله تعالى : (انما الخمر والميسر.)(143)

(رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ): كسى كه بر سفره اى نشيند كه بر آن شراب نوشيده مى شود ملعون است .)
عن على (عليه السلام ): لو وقعت قطرة فى بئر فبنيت مكانها منارة لم اؤ ذن عليها.(144)(145)
(در تفسير كشاف زمخشرى ذيل آيه 90 سوره مائده آمده است : اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: اگر قطره اى شراب در چاهى افتد و در جايگاه آن چاه مناره اى ساخته شود، بر آن مناره اذان نخواهم گفت .)
شيخنا! در فكر خود باش رحمة الله
حكايتى از شيخ بهايى رحمة الله : مرحوم محدث قمى رحمة الله در ((سفينة البحار)) در احوال شيخ بهايى مى نويسد كه شيخ پيش از وفات به شش ماه به مزار مسلمين گذشت از قبر باباركن الدين صدايى شنيد با اصحاب خويش كه از جمله ملا محمد تقى مجلسى بوده فرمود: شما شنيديد آن صوتى كه من شنيدم ؟ گفتند: نشنيديم ! پس شيخ بعد از آن پيوسته مشغول گريه و تضرع با قاضى الحاجات بود و توجه به آخرت داشت تا بعد از شش ماه ديگر وفات يافت رحمة الله بعد از اصرار، كه چه شنيديد؟ فرمود: مرا خبر دادند به تهيه و استعداد براى مرگ . و از بعض ‍ مشايخ نقل شده آن كلامى كه شيخ رحمة الله از مزار باباركن الدين شنيد اين بود كه : شيخنا! در فكر خود باش !(146)
قريب به همين است وصيت مير سيد شريف به فرزند خود، مير سيد شمس الدين ، محمد شيعى مذهب ؛ چنانچه نقل است كه چون مير، خواست دنيا را وداع كند پسرش با وى گفت : بابا! مرا وصيتى بنما. گفت : بابا! به حار خودش باش ! پسر، مضمون كلام را به نظم در آورد و گفت :
 

مرا مير سيد شريف آن بحر ذخار   كه رحمت بر روان پاك او باد
وصى كرد و گفت ارزانكه خواهى   كه باشد تا قيامت جان تو شاد
چنان مستغرق اوقات خود باش   كه از حال كسى نايد تو را ياد
فى تحريم الصدقة لاهل البيت (عليهم السلام )
فى ((سفينة البحار)) ان الحسن بن على (عليه السلام ) كان طفلا صغيرا اءخذ تمره من تمر الصدقة فجعلها فى فيه ، فاستخرجها رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) عن فيه فرمى بها فى تمر الصدقة و قال (صلى الله عليه و آله و سلم ): انا اءهل بيت لا تجل لنا الصدقة .
(در ((سفينة البحار)) آمده است كه امام مجتبى (عليه السلام ) وقتى طفلى كوچك بودند يك دانه از خرماهاى صدقه را در دهان قرار دادند بلا فاصله رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را از دهان ايشان خارج ساختند و در مكانى كه خرماهاى صدقه بودند انداختند و فرمودند: براى ما اهل بيت (عليهم السلام ) صدقه روا نيست .)
قال الصادق (عليه السلام ) قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) لا تحل الصدقة لى و لا لاءهل بيتى ، ان الصدقة اءوساخ (147) الناس .(148)
(امام صادق (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت فرمودند كه : صدقه بر من و اهل بيت من حلال نيست زيرا صدقه چركهاى مردم است .)
در كتاب ((اعتقادات )) شيخ صدوق رحمة الله آمده است : در ايام سلف ، ((طبيب )) را ((معالج )) مى گفتند، موسى (عليه السلام ) عرض كرد: پروردگارا! درد از كيست ؟ حق تعالى فرمود: از من . عرض كرد: دوا از كيست ؟ فرمود: از من . عرض نمود: پس مردم ((معالج )) را چه مى كنند؟ فرمود: دلشان به آن خوش است يطيب بذلك اءم انفسهم پس از اين جهت نام طبيب ، طبيب شد. و اصل معنى طب ، مداوا كردن است . حضرت داود (عليه السلام ) چنان بود كه هر روز در محراب عبادتش گياهى مى روئيد. آنگاه آن گياه به داود (عليه السلام ) عرض مى كرد: مرا بگير كه براى چنين دردى خوبم تا آنكه آخر عمرش ديد در محراب گياهى روئيده از اسم او پرسيد آن گياه گفت : من ((خر نوبه ام )). فرمود: خراب شد محراب ديگر گياه آنجا نروئيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هر كسى را كه سوره حمد شفاى او ندهد خدا او را شفا ندهد.(149)
در خواص پنج ذكر شريف كه نقل از تفسير زواره اى و كاشانى نموده اند:
در تاثير كلمه طيبه ما شاء الله و لا قوة الا بالله :
از حضرت رسول روايت است كه هر كسى چيزى را ببيند و در چشم او خوش آيد بگويد: ما شاء الله و لا قوة الا بالله ، (هر آنچه خدا خواسته است و هيچ قدرت اصلى جز قدرت او نيست .(150)) چشم بد به او نرسد.
در تاثير كلمه طيبه حسبنا الله و نعم الوكيل
از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) روايت است كه آن حضرت فرمود عجب دارم از كسى كه خائف باشد و ملتجى به گفتار حسبنا الله و نعم الوكيل (151) (خدا ما را كافى است و او بهترين حامى است ) نشود. چه حق تعالى در عقب آن فرموده : فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسهم سوء. (به همين جهت آنها با نعمت و فضل پروردگار، بازگشتند در حالى كه هيچ ناراحتى به آنان نرسيد.)
در تاثير كلمه طيبه لا اله الا اءنت سبحانك انى كنت من الظالمين
و فرمود ايضا عجب دارم از كسى كه غمگين باشد و متوسل به كلمه طيبه لا اله الا اءنت سبحانك انى كنت من الظالمين (152) (معبودى جز تو نيست ، منزهى تو و من از ستمكاران بودم ) نشود. چه حق تعالى بعد از آن فرموده : و نجيناه من الغم و كذل ننجى المومنين . از آن اندوه نجاتش ‍ داديم و اينگونه مومنين را نجات مى دهيم .
در تاثير آيه شريفه و اءفوض اءمرى الى الله ان الله بصير بالعباد.
و فرمود ايضا: و تعجب مى كنم از كسى كه مى خواهند با او مكرى كنند و او نگويد: اءفوض اءمرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(153) (من كار خود را به خدا وا مى گذارم كه خداوند نسبت به بندگانش بينا است ) تا ايمن از مكر مكاران شود؛ زيرا كه حق تعالى در عقب آن فرموده : فوقاه الله سيئات ما مكروا و حاق بآل فرعون سوء العذاب .(154) (خداوند او را از نقشه هاى سوء نگه داشت و عذاب شديد بر آل فرعون وارد شد.)
در تاثير كلمه طيبه ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله .
و فرمود ايضا: عجب دارم از كسى كه اراده دنيا و زينت آن را داشته باشد و نگويد: ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله ؛ چه بعد از او مذكور است : فعسى ربى اءن يؤ تينى خيرا من جنتك (155) (شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد.) و ((عسى )) از خدا به معنى وجوب است .
فى ذكر الموت
قال الهادى (عليه السلام ): اذكر مصرعك بين يدى اءهلك فلا طبيب يمنعك و لا حبيب ينفعك (156)
(يعنى : ياد كن زمانى را كه در مقابل چشمان اهل خود بر زمين افكنده شده اى پس طبيبى نيست كه تو را از مردن باز دارد و دوستى نيست كه در آن حال به تو نفعى رساند.)
و قال (عليه السلام ) ايضا: الحكمة لا تنجع (157) فى الطبايع الفسادة ؛(158) (يعنى : حكمت در طبع هاى فاسد تاثير نمى كند.)
و قريب به اين مضمون حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايد: لا تعلقوا الجواهر فى اءعناق الخنازير(159) (يعنى : در گردنهاى خوكان ، جواهر را نياويزيد.)
و وارد شده كه عيسى (عليه السلام ) خطبه مى خواند در ميان بنى اسرائيل فرمود: حكمت را براى جهال حديث نكنيد وگرنه ظلم كرديد بر حكمت و منع نكنيد از اهلش وگرنه ظلم كرديد آنها را.(160)
و لقد اءجاد من قال :
 
انه لكل تربة غرسا   و لكل بناء اءسا
و ما كل راءس يستحق التيجان   و لا كل طبيعة يستحق افادة البيان
فان كان لابد فاقتصر على مقدار يبلغه فهمه و يسعه ذهنه فقد قيل كما اءن لب الثمار معد للاءنام والتبن متاح للاءنعام فلب الحكمة معد لذوى الاءلباب و قشورها مجعولة للاءغنام .(161)
شعر
 
مى كشد غيرت مرا گر ديگرى آهى كشد   زانكه مى ترسم كه از عشق تو باشد آه او
با رقيبان خاطرات خوبست و با ما خوب نيست   كار ما سهل است اما از تو اينها سهل نيست
دل بريدن ز مهر خوب رويان
 
ز مهر خوب رويان دل بريدن   ز وصل گل عذاران پا كشيدن
ز اقيانوس اطلس پا كشيدن   به يك هنگام تا ساحل جهيدن
خميده پشت بار كوه بر دوش   به سنگستان چهل منزل دويدن
شبانگه در ميان خار خفتن   سحر گه خواب وحشتناك ديدن
لب تشنه كنار آب مردن   بريده سر ميان خون طپيدن
به نزد من هزاران بار بهتر   كه در آغوش ذلت آرميدن
از آن روزى كه من دل بر تو بستم   بجز تو از همه عالم گسستم
الستت را بلى گفتم چو از صدق   هر آن پيمان كه بر جا بُد شكستم
خريدى تو مرا با لطف و احسان   ز بند بندگيها جمله رستم
چو حسنت در تجلى جلوه گر شد   رها شد دين و دل يك جا ز دستم
شدى چون ساقى بزم حريفان   ز جام باده عشق تو مستم
كنونم معتكف در كنج عزلت   خوشم تا با تو در خلوت نشستم
سراپايم اگر جوئى نيابى   بغير از خود كه من او را پرستم
توئى مقصود و مطلوب (162) آگهى را   نخوانم جز تو كس را تا كه هستم
در بى اعتنائى به فقر و تجليل غنى
 
ان ضرط الموسر فى مجلس   قيل له يرحمك الله !
اءو عطس المعسر فى مجمع   سبوا و قالوا فيه ما سائة
فمضرط الموسر عرنينه (163)   و معطس المعسر مفساه (164)
(اگر ثروتمندى ددر مجلسى از خود صداى باد شكم صادر كند به او مى گويند خداوند تو را مورد رحمت قرار دهد!
و اگر تهيدستى در محفلى عطسه زند به او دشنام دهند و چيزى را كه خوش ‍ ندارد به او مى گويند.
در نتيجه مقعد ثروتمند بينى او است و بينى تهيدست مقعد او مى باشد!)
در مصيبت حضرت زهرا (عليها السلام )
 
زهرا كه بُد حبيبه خلاق داورش   لالم زبان ، زمانه چه آورد بر سرش ‍
افكنده بود آتش آهش شرر به كون   آب ار نمى فشاند بر او ديده ترش ‍
يك سو، ز بى كسى پسرانش شكسته بال   يك سو، به چنگ خصم گرفتار، شوهرش
دين كشورش خراب ، شه دين اسير بند   اسلام جمله رفته به تاراج لشكرش
آن خانه اى كه روح الامين را بُدى مطاف   آتش فكند خصم جفا پيشه بر درش
خاكم بر سر ز صدمه در شد ز درج مجد   غلطان به خاك تيره گرانمايه گوهرش
گر قدسيان مصيبت زهرا رقم زنند   هفت آسمان كم آيد از اوراق دفترش
از هجر رويت اى مه من بى قرارم امشب   بر روى خاك قبرت سر مى گذارم امشب
نخل اميد ما را اين چرخ واژگون كرد   شب تا سحر به يادت اختر شمارم امشب
بى روى خوب جانان من زندگى نخواهم   رفته ز كف توان و صبر و قرارم امشب
هر گه روم به خانه گيرد حسين بهانه   از ناله هاى زينب ، من دل ندارم امشب
از من مكن شكايت جانا به نزد بابت   افزون شود خجالت زان تا جدارم امشب
بيند چه جاى سيلى گشته ز كينه نيلى   ديگر مگو شكستند پهلوى زارم امشب
راحت شدى ز دنيا ماندم غريب و تنها   چون مرغ پر شكسته در اين ديارم امشب
صد چون عماد بايد زين قصه لب گشايد   ور نه يك از هزارم بر لب نيارم امشب
على به خاك چه بسپرد نعش زهرا را   شكافت از شرر ناله سنگ خارا را
كشيد ناله و بنشست و ديده دريا كرد   همه وسائل غم از وفا مهيا كرد(165)
چه شمع سوخت به خاكش ز اشك آب فشاند   ز خون و لخت جگر گل نهاد و لاله نشاند
به گريه گفت كه اى دوست بى تو دل خون است   روان ز ديده بد امان چو رود جيحون است
جهان به نور تو چون آفتاب روشن بود   زمانه از گل روى تو رشك گلشن بود
چو ماه روى تو در ابر خاك پنهان گشت   جهان سيه شد و عالم بسان زندان گشت
تو زيب عرشى و در زير خاك جاى تو نيست   مه سپهرى و زير زمين سزاى تو نيست
به خانه جاى تو اى جان رفته خالى ماند   مرا به دل غم و اندوه لا يزالى ماند
گمان نبود دمى بى تو زندگانى من   چرا نكشت مرا آتش نهانى من
پس از تو جان به تن اى نازنين نياسايد   ز سينه كاش كه با ناله ام برون آيد
وفا نبود كه بى من از اين جهان رفتى   ز ما گذشتى و تنها سوى جنان رفتى
عزيز گم شده مانندت از كجا جويم   ز هجر سوختم اندر پيست كجا پويم
غم دلم دل يعقوب گر خبر مى كرد   هزار باره فراموش از پسر مى كرد
اگر بلاى من ايوب مبتلا مى ديد   بلا و محنت خود راحت و رفاه مى ديد
دو نور ديده ات از فرقتت فكار شدند   رهين آه دل و نالهاى زار شدند
دل تو خوش كه ز غم مرغ جانت آزاد است   به وصل روى رسول خدا دلت شاد است
شكايت از دل و پهلو به پيش باب مكن   دلش به اول ديدار خود كباب مكن
ز حال بازويت ار پرسش آن جناب نمود   مباد گوئيش از تازيانه گشته كبود
چه گفت ديده چرا سرخ و عارضت نيلى است   شرر مزن جگرش را، مگو كه از سيلى است !