گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)
عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )
- ۶ -
اگر او چيزى را با چيزى قياس كند و آنها
را (با معيارهاى سليقه شخصى ) با هم بسنجد، (او نتيجه باطلى را از رهگذر آن به دست
آورد)، در عين حال از اظهار راءى و نظر شخصى خود، هراسى ندارد و آن را تكذيب نمى
كند.
و چنانچه مطلبى از نظر او مبهم و تاريك باشد - به خاطر جهل و ناآگاهى نسبت به آن -
در اخفاء و كتمان آن مى كوشد تا به وى نگويند: نمى داند؛ و با وجود اين ، اظهار نظر
كرده و حكم و فتوى صادر مى نمايد.
او را بايد كليد تمام تيرگيها و نادانيها دانست (كه ابواب جهل و بى اطلاعى را در
برابر ديدگان جامعه مى گشايد) و سخت مرتكب اشتباه مى گردد و در وادى بى خبرى ها
كوركورانه گام بر مى دارد و از آنچه كه بدان آگاهى ندارد پوزش خواهى نمى كند تا از
دست و زبان مردم سالم بماند و بى نقص و عيب تلقى گردد.
او نمى تواند در علم و دانش ، قاطعيتى كسب كند تا بتواند بهره و نصيبى براى خويش
فرام آورد. روايات و منقولات را در هم مى ريزد و آنها را از هم متلاشى مى سازد؛ آن
چنانكه باد و طوفان ، گياهان خشكيده و خس و خاشاك را از هم مى پراكند. ميراث هاى به
ناحق از دست رفته از او گريان و خونهاى به ناحق ريخته از او نالان مى باشند. بر طبق
حكم و فتواى او ناموس حرام ، حلال تلقى مى شود. براى پاسخ به پرسش هايى كه به دست
او مى رسد احساس خلاء و تهيدستى مى نمايد. و بالاخره فاقد شايستگى رياستى است كه
خود مدعى آن مى باشد و به ناحق مدعى علم به حق است .
و عن بعض التابعين قال : اءدركت عشرين و مائة من الاءنصار من
اءصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يساءل اءحدهم عن مساءلة فيردها هذا
الى هذا، و هذا الى هذا حتى ترجع الى الاءول . و عنه قال : لقد اءدركت فى هذا
المسجد عشرين و مائة من اءصحاب رسول الله ما اءحد منهم يحدث حديثا الا ود اءن اءخاه
كفاه الحديث و لا يساءل عن فتيا الا ود اءن اءخاه كفاه الفتيا.
و قال البراء: لقد راءيت ثلاثمائة من اءهل بدر ما فيهم من اءحد الا و هو يحب اءن
يكفيه صاحبه الفتيا... و قال بعض الاءكابر لبعض المفتين . اءراك تفتى الناس ! فاذا
جاءك الرجل يساءلك فلا يكن همك اءن تخرجه مما وقع فيه ولتكن همتك اءن تتخلص مما
يساءلك عنه .(122)
(يكى از تابعين مى گفت : ((من محضر صد و بيست نفر از انصار
را درك كردم كه همگى آنها از اصحاب و ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
بوده اند. اگر يكى از آنان از ديگران درباره مساءله اى پرسش مى كرد، اين يكى به آن
ديگرى و آن ديگرى و آن ديگرى به شخص ديگر، پاسخ به اين پرسش را ارجاع مى داد تا
آنگاه كه اداى پاسخ به همان فرد اول باز مى گشت )). و همو
اضافه مى كند: من در همين مسجد، محضر صد و بيست نفر از اصحاب رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم ) را درك نمودم ، هيچ يك از آنها حديثى را بازگو نمى كرد مگر آنكه
علاقه مند بود برادر دينى او به جاى او سخن گويد. و هيچ كسى نيز راجع به فتوايى
مورد پرسش قرار نمى گرفت مگر آنكه مى خواست برادر ايمانى او آن فتوى را بيان كند.))
((براء)) مى گويد: ((من
سيصد نفر از ياران پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه در جنگ
بدر شركت كرده بودند ديدم ، همه آنها به گونه اى به سر مى بردند كه مايل بودند يار
و رفيقشان به جاى آنها فتوى صادر كند))... يكى از بزرگان به
يكى از اصحاب فتوى مى گفت : ((چنان مى بينم كه به مردم فتوى
مى دهى . آنگاه كه شخصى نرد تو مى آيد و درباره مساءله اى از تو سوال مى كند اهتمام
و كوشش تو نبايد در اين جهت محدود و مصروف گردد كه او را صرفا از آن حالتى كه دچار
آن است رهايى بخشى و بارى به هر جهت به او پاسخ گويى ...)
ثم يشرع رحمه الله فى الاءمور المعتبرد فى كل مفت فيقول :
اعلم اءن شرطالمفتى كونه مسلما مكلفا عدلا فقيها - الى اءن يقول : - و اءن يكون له
ملكة نفسانية و قود قدسية يقتدر بها على اقتناص الفروع من اءصولها الخ .(123)
(آنگاه شهيد ثانى رحمة الله شروع كرده به بيان نمودن شرايط و امورى كه بايد هر مفتى
واجد آنها باشد. پس مى گويد: بايد دانست كه لازم است مفتى ، مسلمان و مكلف و فقيه و
عادل باشد. - تا آنجا كه مى فرمايد: - و اينكه مفتى بايد داراى ملكه نفسانى و قوه و
نيرويى قدسى و ملكوتى باشد كه بتواند فروع و جزئيات احكام را از اصول و كليات آن به
دست آورد.)
ثم يشرع فى آداب المفتى و يقول فيه مسائل :
الاءولى : الافتاء فرض كفاية و كذا تحصيل مرتبته فاذا سئل و ليس هناك غيره تعين
عليه الجواب الخ .
الثانية : ينبغى اءن لا يفتى فى حال تغير خلقه و شغل قلبه و حصول ما يمنعه من كمال
التاءمل كغضب و جوع و عطش و حزن و فرح غالب و نعاس الخ .
(سپس آداب مفتى را ذكر مى كند و مى گويد در آن مسائلى است .
اول : فتوى دادن يكى از واجبات كفائى است و همچنين تحصيل و فرا گرفتن مقدمات و
زمينه هاى وصول به مقام افتاء و اجتهاد از واجبات كفايى به شمار مى آيد. اگر شخصى -
كه مفتى و مجتهد است - درباره حكم مساءله اى ، مورد پرسش قرار گيرد و فرد ديگرى جز
او براى ايراد پاسخ به آن مساءله وجود نداشته باشد، بر او لازم است كه شخصا پاسخ آن
را بگويد...
دوم : نبايد مفتى به هنگامى كه گرفتار تغيير و دگرگونى حالات اخلاقى است و نيز در
حال دل مشغولى و وجود موانع دقت و تاءمل كامل ، فتوى صادر كند. اين حالات عبارتند
از: خشم ، گرسنگى ، تشنگى ، اندوه ، شادى مفرط، چرت و خواب آلودگى ...)
ثم يذكر آدابا كثيرة من اءراد الاطلاع عليها فليرجع الى
كتابه .(124)
فى ((مصباح الشريعة )). قال الصادق
(عليه السلام ): لا يحل الفتياء لمن لا يصطفى من الله عزوجل بصفاء سره و اخلاص عمله
و علانيته و برهان من ربه فى كل حال لاءن من اءفتى فقد حكم و الحكم لا يصح الا باذن
من اله و برهانه ، و من حكم بالخبر بلا معاينة فهو جاهل ماءخوذ بجهله ماءثوم بحكمه
.(125)
(امام صادق (عليه السلام ) فرمود: فتوى دادن در مسائل شرعى حلال نيست كسى را كه
استفتا نكند از حق سبحانه و تعالى با باطن پاك از لوث آلودگى ها و جايز نيست فتوى
دادن از براى كسى كه عبادت و طاعتش خالص نباشد و ظاهر و باطن او موافق نباشد و در
تمام مسائل و حالات ، برهان و دليل (روايى و قرآنى ) لازم دارد و تا كسى موصوف به
اين صفات نباشد جايز نيست او را فتوى دادن در هيچ حكمى از احكام .)
پس بنا به فرمايش حضرت صادق (عليه السلام ) ممكن نيست تحصيل رضاى حق و اجازه او بر
فتوى مگر بعد از تصفيه و تطهير قلب از اخلاق رذيله تا نور الهى در آن تابش و به نور
الهى اجازه حق را بر فتوى دادن درك نمايد.
و اين معنى موافق مضمون روايتى است كه از حضرت عسكرى (عليه السلام ) نقل شده از
تفسير آن حضرت و ما آن را از كتاب مستطاب ((كبريت احمر))
مرحوم محدث بيرجندى - من الجزو الثالث - نقل مى كنيم و عين فرمايش ايشان اين است :
((ما براى شرافت اين حديث شريف كه مضمون آن قطع نظر از سند
آن كه در اعلا درجه صحت است كما قرر و حقق فى محله (سند آن در جايگاهش تحقيق شده
و تاييد شده است .) بلكه صاحب احتجاج شيخ جليل بزرگوار احمد بن ابى طالب طبرسى از
اتفاقيات شمرده شهادت مى دهد به شهادت مرحوم شيخ اجل اكمل موفق استاد الكل شيخ
مشايخنا المرتضى رحمة الله فى ((فرائد الاصول
)) به آنكه صادر از مشكات رسالت است و تيمنا به آن تمام محل حاجت به آن را
از اصل تفسير امام (عليه السلام ) روايت مى كنيم .
قال (عليه السلام ): فان عوام اليهود كانوا قد عرفوا علمائهم
بالكذب الصراح و باءكل الحرام و الرشا و بتغيير الاءحكام عن واجبها بالشفاعات
والعنايات و المصانعات و عرفوهم بالتعصب الشديد - الى اءن قال - و كذلك عوام اءمتنا
اذا عرفوا من فقهائهم الفسق الظاهر والعصبية الشديدة و التكالب على حطام الدنيا و
حرامها، و اهلاك من يتعصبون عليه و ان كان لاءصلاح اءمره مستحقا، و بالترفق بالبر و
الاحسان على من تعصبوا له و ان كان للاذلال و الاهاند مستحقا، فمن قلده من عوامنا
مثل هولاء الفقهاء فهم مثل اليهود الذين ذمهم الله بالتقليد لفسقة علمائهم فاءما من
كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لاءمر مولاه فللعوام
اءن يقلدوه و ذلك لا يكون الا بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم الخ النتهى .(126)
(امام عسكرى (عليه السلام ) فرمودند: عوام يهود علماى خود را به بسيار دروغ ناب
گفتن و خوردن مال حرام و رشوه گرفتن و تغيير احكام واجب به سبب شفاعتها و علاقه ها
و آسان گرفتن ها، و همچنين داشتن تعصب زياد شناخته بودند - تا آنجا كه حضرت مى
فرمايند: - چنانچه عوام امت ها فسق آشكار و تعصب زياد و حرص بر چيزهاى پوچ دنيا و
حرام دنيا از فقهايشان ببينند و نظاره كنند كه اين فقها در هلاك كردن آنكه با او
دشمنى دارند مى كوشند هر چند حق او، اصلاح امرش و رسيدگى به كارش باشد و نسبت به
آنكه تعصب و علاقه بى دليل دارند احسان و نرمى نشان مى دهند. هر چند حق او ذليل
ساختن و كوچك كردن او است . در اين صورت هر كس از عوام ما از چنين فقيهانى تقليد
كند مانند يهود است كه خداوند آنها را به سبب تقليد از علماى فاسق مذمت فرمود.
البته اگر فقيهى خودنگهدار و پاسدار دين و مخالف هواى نفس و مطيع اوامر شارع باشد
بايد عوام از او تقليد كنند و اين شرايط در بعضى فقهاى شيعه است نه همه آنها.)
و از جهت خطر اين امر مهم بزرگان سابق ، از فتواى دادن در حذر بودند منهم مرحوم سيد
اجل رضى الدين على بن طاوس رحمة الله كه در كتاب ((كشف
المحجة لثمرة المهجة )) مى فرمايد: پسرجان ! بعض شيوخ و
بزرگان از من درخواست كردند كه من شروع به تدريس و تعليم و فتوى دادن بنمايم و راهى
كه روساء و بزرگان پيشينيان رفته اند بپيمايم ، پس يافتم كه خداوند متعال در قرآن
مجيد خطاب به جدت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى نمايد (آن صاحب
مقام عالى و رتبه شريف ):
ولو تقول علينا بعض الاءقاويل # لاءخذنا منه باليمين # ثم
لقطعنا منه الوتين فما منكم من اءحد عنه حاجزين يعنى اگر افترا كند محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) چنانچه زعم شما است و به دروغ بندد بر ما بعضى سخنان
را هر آينه بگيريم از او دست راست او را، يعنى قوت و توانائى او را، پس ببريم از او
رگ دل او را، يعنى هلاك سازيمش . غرض از اين آنكه او امين وحى است و در تبليغ وحى
هيچ فروگذار ندارد، پس نيست از شما هيچكس ، يعنى نيستيد شما از او رفع كنندگان
هلاكت (و اين مطابق تفسيرى است ).
پسرجان ! مى بينى چه لسان تهديدآميزى پروردگار عالميان نسبت به اءعزّ خلق پيش او از
اولين و آخرين نموده اينكه بگويد بر او بعض اقاويل را من كراهت پيدا كردم و ترسيدم
از دخول و فتوى از ترس آنكه در فتواى من ، تقول (يعنى قول به ناحقى ) بر آن باشد، و
مبادا من از براى طلب رياست اقدام به فتوى دادن نموده باشم نه از براى تقرب به
پروردگار. از اين جهت به كلى از داخل شدن در آن پيش از مبتلا شدن به خطرات وحشتناك
آن كناره گيرى اختيار نمودم و مشغول شدم به انجام وظائف شخصى خود كه علم ، مرا
راهنمائى به آن نموده ، پس از آن مى فرمايد: عده اى در نزد من آمدند و درخواست
نمودند قضاوت و حكم كردن بين دو نفر مختلفين (همانطورى كه عادت فقها و علماى سابقين
بوده ) و مشغول اصلاح امور دو نفر متحاكمين باشم ، پس به ايشان گفتم : اى بندگان
خدا ميانه عقل و هواى من دعوائى اتفاق افتاده و از من اراده محاكمه نمودند و من
يافتم كه عقل به طور كلى صلاح و خير مرا طالب است و نفس و هواى من و شيطان ، همه
قصد هلاك مرا دارند به مشغول گشتن به لذات دنيويه و امور فانيه آن ، پس من داخل شدم
بين آن ها كه حكم كنم بين ايشان به عدل و حق و همه متفقا در تحت حكومت عقل بيايند،
پس موافقت دائمى ننمودند و متابعت از عقل نكردند و عقل هم با لسان حال در جواب آنها
گفت ابدا من حاضر نيستم كه در جهل و نادانى و هلاكت تابع نفس و هوا و شيطان باشم و
اين منازعه و كشمكش مدت طولانى است ادامه دارد و هنوز نتوانستم حكم ميان آنها به
طورى بنمايم كه قطع منازعه به كلى بشود و يا مصالحه بين آنها گردد؛ پس كسى كه
اعتراف به عجز و ناتوانى خود از يك حكومت مى نمايد در اين وقت وسيع و طولانى چطور
مى تواند اقدام در حكومت هاى بى شمار بنمايد و به آن درخواست كنندگان جواب داديم :
برويد يك شخصى را كه نزاع بين عقل و نفس خود را فيصل داده و عقل و نفس و هواى او
اصلاح كردند و متفق الكلمه شدند و همه دست اتحاد در اطاع پروردگار به يكديگر دادند
و از امور مهمه خو فارغ است پيش او تحاكم بنمائيد چون او توانائى بر فصل خصومات
دارد و مصالحه بين متخاصمين را مى تواند انجام دهد (انتهى ).(127
)
و محدث قمى (ره ) در ((فوائد الرضوية ))
نقل از سيد بن طاوس رضى الله عنه مى فرمايد: بنابر آنچه حكايت از او مى كند بدان كه
من از تمام كتب فقهيه فقط اقتصار نمودم بر كتاب ((غياث الورى
لسكان الثرى فى الصلوة عن الاءموات )) (زيادخواهى كائنات
براى ساكنان زمين در مورد قضاى نماز مردگان ) و تصنيف ننمودم غير از آن از فقه و
نوشتن سئوالات و جوابات ؛ چون مصلحت آخرت و دنياى خود را در ترك فتوى دادن در احكام
شرعيه ديدم به جهت اختلافى كه در روايات اصحاب ما ديده مى شود در تكليف ها و شنيدم
كلام پروردگار را جل جلاله كه مى فرمايد: نسبت به اءعزّ موجودات در نزد او محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) و لو تقول علينا بعض الاقاويل
لاخذنا منه باليمين ... پس اگر تصنيف نمايم كتابهائى را در فقه كه بعد از من
عمل به آن نمايند اين معنى نقض غرض كه اجتناب از فتوى باشد هست و باعث داخل شدن در
خطرات آيه مشار اليها است ؛ چون جائى كه پروردگار عالم نسبت به پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) اينطور تهديد نمايد پس چطور است حال من اگر فتوى دهم خطاءا
يا تصنيف نمايم غلطا روز حضور او در قيامت . الى آخر ما ذكره رحمة الله . (تا آخر
آنچه سيد (ره ) ذكر فرموده است .)(128)
و فى المجلد السابع عشر من ((بحارالانوار))
نقلا من كتاب ((مشكاة الانوار)) فى
ضمن حديث عنوان البصرى
(129) در ضمن مواعظ و نصائح و اوامرى كه به عنوان بصرى فرمود
مى آموزم به تو سه چيز كه در علم است :
اول آنكه سوال كنى از علماء آنچه جاهل بآن باشى و مبادا سوال تو از روى تجربه و
مشقت
(130) دادن به آنها باشد؛
دوم آنكه مبادا به راءى خود عمل كنى ، و در جميع حالات خود به احتياط عمل كنى
مادامى كه ممكن تو باشد؛
سوم آنكه بگريز از فتوى دادن مثل آنكه از شير درنده مى گريزى و هيچگاه گردن خود را
پل از براى مردم قرار مده .
و از جمله متاءخرين از علماء، كه به فشار دولت از جهت استبداد، آخر عمر در قم سكونت
فرمود تا دنيا را وداع نمود مرحوم مغفور آية الله آقا ميرزا صادق آقاى تبريزى است
(131) كه مكرر حقير خدمتش مشرف شدم و در جبهه ايشان مى ديدم آن چه
در اخبار است : العالم العامل الذى اذا نظرت اليه ذكرك
الاخرة . (دانشمندى كه به علمش عمل مى كرد و اگر او را مى ديدى آخرت را به
يادت مى آورد.) سجل
(132) گرفتن را حرام مى دانست و از براى نداشتن سجل با مصرف زياد با
مال و كجاوه از بى راهه به ارض اقدس مشرف شد و مراجعت به قم فرمود. ايشان از
مرجعيت تقليد كمال پرهيز داشت . من جمله حكايتى است نقل نمود براى حقير عالم عامل
تقى زكى آقاى آقا شيخ شير محمد همدانى از بزرگان نجف اشرف از ايشان تمنا نمودم عين
حكايت را مرقوم بفرمايند و به حقير بدهند و عين عبارت ايشان اين است :
بسمه تعالى
آقاى حاج سيد حبيب مراغه اى
(133) در اوقاتى كه در نجف اشرف مشرف بودند عريضه اى به حضرت آية
الله آقاى آقا ميرزا صادق تبريزى عرض نموده ضمنا رساله عمليه و اذن در امور حسبيه
براى آقاى حاج شيخ محمد خواسته بودند، فقرات مسطوره ذيل فرموده آقاى آقا ميرزا صادق
آقا است در جواب ايشان :
اما فقره رساله فرستادن از من بر نمى آيد اولا رساله در نزد من نيست ، ثانيا تا
كنون بر اين صدد نيامده و نبودم كه خود را مرجع تقليد بسازم يا به مقدمات و تهيه
اسباب آن بپردازم هر كس تقليد از من نموده از من نبوده است همين قدر اگر از تكليف
شرعى خود دانسته است ممانعت از او نكرده ام و همچنين نيابت كه براى آقاى حاج شيخ
محمد - دام توفيقاته - اشاره فرموده بوديد، تا كنون نسبت به كسى استنابه از من سر
نزده است از تصفيه و تصحيح اعمال مباشرتى خود عاجزم كجا برسد اعمال و افعال تسبيبى
هم بر او علاوه شود.
حرره شير محمد الهمدانى فى 25 رجب 1373.
(اين حكايت را شير محمد همدانى در 25 رجب 1373 قمرى نگاشت .)
حديث عنوان البصرى
(134)
فى المجلد السابع عشر من ((بحارالانوار))
هكذا ((مشكاة الانوار)) لسبط الشيخ
الطبرسى صاحب ((مجمع البيان )) عن
عنوان و قال فى المجلد الاءول من ((البحار)):
اءقول : وجدت بخط شيخنا البهائى - قدس الله روحه - ما هذا لفظه : قال الشيخ شمس
الدين محمد بن مكى : نقلت من خط الشيخ احمد الفراهانى رحمة الله عن عنوان البصرى و
كان شيخا كبيرا قد اءتى عليه اءربع و تسعون سنة . قال : كنت اءختلف الى مالك بن
اءنيس سنين . فلما قدم جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام ) المدينة اختلفت اليه و
اءحببت اءن اخذ عنه كما اءخذت عن مالك و فقال لى يوما: انى رجل مطلوب و مع ذلك لى
اءوراد فى كل ساعة من آناء الليل و النهار فلا تشغلنى عن وردى ! و خذ عن مالك و
اختلف اليه كما كنت تختلف اليه . فاغتممت من ذلك و خرجت من عنده و قلت فى نفسى : لو
تفرس فى خيرا لما زجرنى عن الاختلاف اليه و الاءخذ عنه . فدخلت مسجد الرسول (صلى
الله عليه و آله و سلم ) و سلمت عليه ثم رجعت من الغد الى الروضة و صليت فيها
ركعتين و قلت : اءساءلك يا الله يا الله ! اءن تعطف على قلب جعفر و ترزقنى من علمه
ما اهتدى به الى صراطك المستقيم و رجعت الى دارى مغتما و لم اختلف الى مالك بن اءنس
لما اءشرب قلبى من حب جعفر فما خرجت من دارى الا الى الصلوة المكتوبة ، حتى عيل
صبرى . فلما ضاق صدرى تنعلت و ترديت و قصدت جعفرا و كان بعد ما صليت العصر. فلما
حضرت باب داره استاءذنت عليه فخرج خادم له فقال : ما حاجتك ؟! فقلت : السلام على
الشريف . فقال : هو قائم فى مصلاه . فجلست بحذاء بابه فما لبثت الا يسيرا اذ خرج
خادم فقال : ادخل على بركة الله . فدخلت و سلمت عليه فرد السلام و قال : اجلس ، غفر
الله لك ! فجلست ، فاءطرق مليا ثم رفع راءسه و قال : اءبو من ؟ قلت : اءبو عبدالله
. قال : ثبت الله كنيتك و وفقك يا اءبا عبدالله ، ما مساءلتك ؟! فقلت فى نفسى : لو
لكم يكن لى من زيارته و التسليم غير هذا الدعاء لكان كثيرا. ثم رفع راءسه ثم قال :
ما مساءلتك ؟! فقلت : ساءلت الله اءن يعطف قلبك على و يرزقنى من علمك و اءرجو اءن
الله تعالى اءجابنى فى الشريف ما ساءلته ، فقال : يا ابا عبدالله ! ليس العلم
بالتعلم ، انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله تبارك و تعالى اءن يهديه فان اءردت
العلم فاطلب اءولا فى نفسك حقيقد العبودية و اطلب العلم باستعماله و استفهم الله
يفهمك ! قلت : يا شريف ! فقال : قل يا ابا عبدالله ! قلت : يا ابا عبدالله ! ما
حقيقة العبودية ؟ قال : ثلاثه اءشياء: اءن لا يرى العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا،
لاءن العبيد لا يكون لهم ملك ، يرون المال مال الله ، يضعونه حيث اءمرهم الله به ؛
و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا، و جملة اشتغاله فيما اءمره تعالى به و نهاه عنه ؛
فاذا لم ير العبد لنفسه فيما خوله الله تعالى ملكا هان عليه الانفاق فيما اءمره اله
تعالى اءن ينفق فيه و اذا فوض العبد تدبير نفسه على مدبره هان عليه مصائب الدنيا و
اذا اشتغل العبد بما اءمره الله تعالى و نهاه لا يتفرغ منهما الى المراء والمباهاة
مع الناس . فاذا اءكرم الله العبد بهذه الثلاثة هان عليه الدنيا و ابليس و الخلق و
لا يطلب الدنيا تكاثرا و تفاخرا و لا يطلب ما عند الناس عزا و علوا و لا يدع اءيامه
باطلا؛ فهذا اءول درجة التقى . قال الله تبارك و تعالى : ((تلك
الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الاءرض و لا فسادا والعاقبة للمتقين .))(135)
قلت : يا ابا عبدالله ! اءوصنى ! قال : اءوصيك بتسعه اءشياء فانها وصيتى لمريدى
الطريق الى الله تعالى والله اءساءل اءن يوفقك لاستعمالها.
ثلاثة منها فى رياضة النفس و ثلاثة منها فى الحلم و ثلاثة منها فى العلم فاحفظها و
اياك و التهاون بها! قال عنوان : ففرغت قلبى له ؛ فقال : اءما اللواتى فى الرياضة ،
فاياك اءن تاءكل ما لا تشتهيه فانه تورث الحماقة و ابله و لا تاءكل الا عند الجوع و
اذا اءكلت فكل حلالا و سم الله و اذكر حديث رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم
): ما ملاء آدمى وعاءا شرا من بطنه فان كان و لا بد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث
لنفسه .
و اءما اللواتى فى الحلم : فمن قال لك : ان قلت واحدة سمعت عشرد فقل : ان قلت عشرة
لم تسمع واحدة ؛ و من شتمك فقل له : ان كنت صادقا فيما تقول فاءساءل الله اءن يغفر
لى و ان كنت كاذبا فيما تقول فالله اءساءل اءن يغفر لك ؛ و من وعدك بالخنى فعده
بالنصيحة و الدعاء. و اءما اللواتى فى العلم فاساءل العلماء ما جهلت و اياك اءن
تساءلهم تعنتا و تجربة و اياك اءن تعمل براءيك شيئا و خذ بالاحتياط فى جميع ما تجد
اليه سبيلا؛ و اهرب من الفتيا هربك من الاءسد و لا تجعل رقبتك للناس جسرا! قم عنى
يا ابا عبدالله ! فقد نصحت لك و لا تفسد على وردى فانى امرؤ ضنين
(136) بنفسى . والسلام على من اتبع الهدى .(137)
(ترجمه : علامه مجلسى در جلد اول بحارالانوار مى فرمايد: ((مى
گويم : من به خط شيخ ما: بهاء الدين عاملى - قدس الله روحه - چيزى را به اين عبارت
يافتم : شيخ شمس الدين محمد بن مكى (شهيد اول ) گفت : من نقل مى كنم از خط شيخ احمد
فراهانى رحمة الله از عنوان بصرى و او پير مردى فرتوت بود كه از عمرش نود و چهار
سال سپرى مى گشت . عنوان بصرى گفت : حال من اينطور بود كه به نزد مالك بن انس رفت و
آمد داشتم . چون جعفر صادق (عليه السلام ) به مدينه آمد، من به نزد او رفت و آمد
كردم و دوست داشتم همانطورى كه از مالك تحصيل علم كرده ام ، از او نيز تحصيل علم
نمايم .
پس روزى آن حضرت به من گفت : من مردى هستم مورد طلب دستگاه حكومتى (آزاد نيستم و
وقتم در اختيار خودم نيست و جاسوسان و مفتشان مرا مورد نظر و مراقبه دارند) و علاوه
بر اين ، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز، اوراد و اذكارى دارم كه به آنها مشغولم
. تو مرا از ورد و ذكرم باز مدار! و علومت را كه مى خواهى از مالك بگيرد و در نزد
او رفت و آمد داشته باش ، همچنان كه سابقا حالت اينطور بود كه به سوى وى رفت و آمد
داشتى ؛ پس از اين جريان غمگين گشتم و از نزد وى بيرون شدم و با خود گفتم : اگر
حضرت در من مقدار خيرى جزئى را هم تفرّس مى نمود، هر آينه مرا از رفت و آمد به سوى
خودش و تحصيل علم از محضرش منع و طرد نمى كرد؛ پس داخل مسجد رسول (صلى الله عليه و
آله و سلم ) شدم و بر آن حضرت سلام كردم . سپس فرداى آن روز به سوى روضه برگشتم و
در آنجا دو ركعت نماز گزاردم و عرض كردم : اى خدا! اى خدا! من از تو مى خواهم تا
قلب جعفر (عليه السلام ) را به من متمايل فرمايى و از علمش به مقدارى روزى من
نمايى تا بتوانم به وسيله آن ، به راه مستقيم و استوارت راه يابم !)
با حال اندوه و غصه به خانه ام بازگشتم ؛ و به جهت آنكه دلم از محبت جعفر (عليه
السلام ) اشراب و سيراب گرديده بود، ديگر نزد مالك بن انس نرفتم . بنابراين از
منزلم خارج نشدم مگر براى گزاردن نماز واجب (كه بايد در مسجد با امام جماعت به جاى
آورم ) تا به جايى كه صبرم تمام شد.
|