گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۵ -


قضيه ديگر راجع به مرحوم حاجى اشرفى
اءنار الله برهانه و طاب الله مضجعه
محاكمه دو نفر متداعيين در محضر محترم حضرت عليين آرامگاه آية الله اشرفى مرحوم حاجى ملا محمد - اءعلى الله مقامه الشريف - به طول انجاميده ؛ چون ضمير منير و قلب مطهر آن بزرگوار گواهى نمى داد بر صدق دعاوى مدعى با وجود اسنادش كه به دست داشته و ظاهرا در كمال اتقان و اعتبار هم بوده ولى مدعى عليه جز يد تصرف هيچ ملاكى بر حقانيت خود نسبت به مدعى به نداشته آن را هم هر كس عاميانه مى پنداشته و كرارا او را به اقامه بينه مى فرمودند به كلى عاجز از اتيان به ادله ثبوت و شواهد بوده ، بالاخره منتهى شد به تسجيل اسناد مدعى و انتزاع متنازع فيه از متصرف كه معنا ذى حق و مالك واقعى است ولى به ظواهر امور محاكماتى محكوم گرديده اما آن صاحب قلب صافى و ديده روشن كه مصداق : ينظر بنور الله مى باشد، از ممهور و مزين فرمودن سجلى را كه به خط شريف خود در حكم قطعى بر تمليك مدعى مرقوم داشته خوددارى و دفع الوقت مى فرمودند كه شايد علاوه بر آنچه در ذهن مبارك خودشان است مدركى براى تثبيت مالكيت مدعى عليه حاصل آيد و ضمنا عجز آن بى چاره مدعى را جرى ء و جدى در اءخذ حكم و اختتام امر مى نموده تا آخرين روزى كه مسلم شد مزين فرمودند اين حكم و تنفيذ آن اسناد باز در همين جلسه هم اتماما للحجة به طريق حق جوئى به آن مرد فرمودند چند ساعتى نيز تو را مهلت داده بلكه مدركى يا شاهدى برايت فراهم آيد مرد بى چاره در نهايت ياءس و غايت اضطرار رو به صحرا گذارده و در تيه حيرت سرگردان و كنار نهرى واله و حيران نشسته و در بحر تفكر غوطه ور گرديده در همين اثنا شخصى با چهره گشاده و روئى بشاش وارد و در كنارش نشسته و با كمال عطوفت پرسش و تفقد احوال فرمود، تا پس از مذاكرات بسيار شايد قريب به اين مضامين فرموده باشد: به حاجى اشرفى بگويد شاهد من آن كسى است كه بين صفا و مروه محاذى خانه كعبه دست به شانه ات نهاد و گفت : شكر الله سعيك (خداوند سعى تو را قبول فرمايد) اين مرد خواست تحقيقات و استفساراتى نمايد كسى را نزد خود نديد حيرت بر حيرتش ‍ افزوده ولى وقعى هم به اين فرمايشات ننهاده تا قريب به اقضاى وقت خواهى نخواهى برگشت به محضر مبارك با يقين به اينكه املاك از تصرف او خارج و تفويض به مدعى خواهد شد با گردنى كج و افسردگى تمام در گوشه اى نشسته . پس آن بزرگوار متوجه به او گرديده سوال فرمودند: چه كردى و خدمت كه رسيدى ؟ به مجرد آنكه ماوقع را عرضه داشت ، آنجناب با حالى پريشان و چشمى گريان تمام اسناد و احكام مدعى را باطل و موفقيت به حكم حق برايش حاصل آمد.
والسلام على من اتبع الهدى
فى فضل القرآن و توقيره
فى ((لئالى الاخبار))(105) قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): ((القرآن اءفضل من كل شى ء دون الله فمن وقر القرآن فقد وقر الله و من لم يوقر القرآن فقد استخف بحق الله )) و فى نقل آخر ((فقد استخف بحرمة الله .))
قرآن از هر چه غير خدا برتر است پس هر كه قرآن را بزرگ دارد خداوند را بزرگ داشته و هر كه قرآن را بزرگ ندارد حق خدا را كوچك كرده است و در نقلى ديگر: حرمت خدا را شكسته است .
و فيه قال ابو عبدالله (عليه السلام ): اذا جمع الله الاءولين والاخرين اذا هم بشخص قد اءقبل لم يروا قط اءحسن صورة منه فاذا نظر اليه المومنون و هو القرآن قالوا: هذا منا، هذا اءحسن شى ء راءينا فاذا انتهى اليهم جازهم ثم ينظر اليه الشهداء حتى اذا انتهى الى آخرهم جازهم فيقولون هذا القرآن فيجوزهم كلهم حتى اذا انتهى الى المرسلين فيقولون هذا القرآن فيجوزهم حتى ينتهى الى الملائكة فيقولون هذا القرآن فيجوزهم ثم ينتهى حتى يقف عن يمين العرش فيقول الجبار: و عزتى و جلالى و ارتفاع مكانى لاءكرمن اليوم من اءكرمك و لاءهينن من اءهانك .(106)
آن زمانى كه خداوند متعال تمام گذشتگان و آيندگان را يكجا جمع كند ناگاه شخصى رو به آنها آيد كه خوش صورت تر از او هرگز نديده اند. پس وقتى مومنين به او كه قرآن است بنگرند، گويند: اين از ما است و بهترين چيزى است كه ديده ايم . پس قرآن از آنها بگذرد و به شهدا رسد و از آنها عبور كند در حالى كه مى گويند: اين قرآن است ، پس به انبيا رسد كه آنها نيز مى گويند: اين قرآن است . از آنها نيز بگذرد تا به ملائكه رسد. پس مى گويند: اين قرآن است . پس از آنها نيز بگذرد تا در نهايت در جانب راست عرش بايستد. خداوند جبار فرمايد: به عزت و جلال و بلندى رتبه ام سوگند ياد مى كنم كه امروز هر كس تو را احترام گذارده احترام كنم و هر كه تو را اهانت نموده ، خوار و كوچك كنم .
فى تاءكد استحباب استماع القرآن و السكوت عنده
فى ((الوسائل )) كتاب الصلاة ، ابواب قراءة القرآن .
عن عبدالله بن اءبى يعفور عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : قلت له : الرجل يقرء القرآن اءيجب على من سمعه الانصات له و الاستماع : قال : نعم اذا قراء عندك القرآن وجب عليك الانصات و الاستماع .(107)

به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : آيا بر كسى كه صداى قارى قرآن را مى شنود، سكوت و گوش فرا دادن واجب است ؟ حضرت فرمود: بلى هنگام قرائت قرآن ، سكوت و گوش فرا دادن به آن بر تو واجب است .
و عن زرارة قال : سمعت اءبا عبدالله (عليه السلام ) يقول : يجب الانصات للقرآن فى الصلوة و غيرها. و اذا قراء عندك القرآن وجب عليك الانصات والاستماع .(108)
شنيدم از امام صادق (عليه السلام ): سكوت براى قرآن در نماز و غير نماز واجب است و وقتى نزد تو قرآن قرائت شود، سكوت و گوش دادن بر تو واجب است .
فى ((المستدرك )): عن كتاب العلا عن محمد بن مسلم عن اءبى جعفر (عليه السلام ) قال : قال يستحب الانصات و الاستماع فى الصلوة و غيرها للقرآن .(109)
امام باقر (عليه السلام ): سكوت و گوش دادن به قرآن در نماز و غير نماز واجب است .
و عن ((تفسير على بن ابراهيم )) و ((المناقب لابن شهر آشوب )): كان على بن اءبى طالب (عليه السلام ) يصلى و ابن الكواء خلفه و اميرالمومنين (عليه السلام ) يقرء. فقال ابن الكواء. (و لقد اءوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اءشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين (110)) فسكت اميرالمومنين (عليه السلام ) حتى سكت ابن الكواء ثم عاد (عليه السلام ) فى قرائته حتى فعل ذلك ابن الكواء ثلاث مرات فلما كان فى الثالثة قال اميرالمومنين (عليه السلام ) ((فاصبر ان وعدالله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون .(111))) و عن ((الجعفريات )) نحوه .
اميرالمومنين (عليه السلام ) نماز مى خواندند در حالى كه ابن كواء پشت سر حضرت بود. در قرائت نماز حضرت ، ابن كواء اين آيه را خواند: اگر مشرك شوى ، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود)) پس حضرت ساكت شدند تا ابن كواء ساكت شد. سپس حضرت به قرائت نماز ادامه دادند. و سه مرتبه اين حركت از ابن كواء سر زد. بار سوم اميرالمومنين (عليه السلام ) قرائت فرمودند: ((صبر پيشه كن كه وعده خدا حق است و هرگز كسانى كه ايمان ندارند تو را خشمگين نسازند)).
اين شمه اى بود از روايات توقير قرآن و ذم استخفاف و لزوم استماع كلام الله ؛ ولى اخبار در اين ابواب زياد است به محل آن مراجعه شود.
آقايان محترم ، احترامات اهل سنت را نسبت به قرآن مجيد هم ديده و هم شنيده ايد، و وضع قرائت كلام الله و گوش ندادن به آن را در مجالس فواتح خودمان هم مشاهده مى فرمائيد؟!
در سالى در بيت العلم مرحوم آية الله حائرى الشيخ عبدالكريم - طاب ثراه - ايام فاطميه (عليه السلام ) بر حسب ميل و امر ايشان حقير منبر مى رفتم و احاديث فوق الذكر را در خصوص احترام قرآن در منبر به عرض مستمعين رساندم و اينكه اين مجالس ترحيم - فى زماننا هذا - به جز استخفاف به قرآن چيز ديگر نيست ، يك نفر به اوامر و نواهى حق - از خواص و عوام - گوش نمى دهد؛ نتيجه اين منبر اين شد كه در دو مجلس فاتحه آن عالم جليل قرار دادند كه وقت قرائت قرآن كسى سخن نگويد و چاى و قليان نياورند، مقدارى كه قارى قرائت نمود ساكت شود و چاى و قليان براى اشخاص تازه وارد بياورند، چاى و قليان كه بيرون رفت دو مرتبه مشغول قرائت شود و مردم ساكت باشند و استماع كنند، بسيار مجلس با شكوهى شد و الناس كاءن على رؤ سهم الطير)). گويا بر سرشان پرنده سكونت كرده باشد. از گوشه و كنار زمزمه اى شنيده شد كه امر ((استمعوا و اءنصتوا))(112) اختصاص به حال نماز دارد. لذا آن مرحوم براى عدم طرفيت از اين امر مهم دست برداشتند و ليكن خود ايشان كه در مجالس ترحيم مى آمدند ساكت بودند، و اگر كسى مسئله اى سوال مى نمود، مى فرمود بيرون كه آمدم جواب مى دهم چون قرآن قرائت مى كنند.
از برادران خود سوال مى كنم چنانچه مكتوبى كه مشتمل بر اوامر و نواهى سلطانى باشد و در مجلس رعيت قرائت شود و رعايا گوش به آن ندهند و اعتناء به فرمان ننمايند مورد غضب سلطان نخواهند شد؟ شك نيست كه هر كه بشنود مى گويد استخفاف به امر سلطان كرده اند و مستحق غضب او خواهند بود.
بلندى همت از دختر پنج ساله مالك اشتر
بر حسب آنچه مردم نهاوندى در بعض مولفات خود نقل فرموده ، سيد جزائرى در ((زهر الربيع )) چنين فرموده كه وقتى معاويه با خواص خود در امر مالك اشتر و رو گردان نمودن او را از حضرت حيدر مشورت نمود، گفتند: راءى آن است كه از براى او هديه و جائزه گسيل دارى تا مگر بدين واسطه رو به جانب تو كند و يا آنكه متوقف گردد و نه بر ضرر تو باشد و نه بر منفعت تو؛ پس در اين هنگام آسوده خاطر از شر او گردى . پس معاويه اين را پسنديده و يك صد ظرف مملو از عسل مصفى كه با زعفران آكنده بودند ترتيب داده و در ميان هر ظرفى از آنها عسلها كيسه اى كه هزار اشرفى از طلاى احمر در آن بود نهاد و نامه اى به مالك اشتر نوشت و به دست يكى از اُمَناء خود داده و آن را با آن ضد ظرف عسل به جانب مالك روانه نمود. پس چون هديه ها به در خانه مالك اشتر رسيد مالك در خدمت حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) رفته بود و در خانه نبود. حضرت به مالك فرمود: برخيز و به خانه برو كه معاويه از براى تو صد ظرف مملو از عسل آكنده به زعفران - كه در هر يكى از آنها كيسه اى است كه هزار اشرفى از طلا در آن است - به هديه فرستاده ؛ پس مالك از نزد آن بزرگوار برخاسته و به خانه آمده پس آن ظروف را ديد كه به همان نحو است كه حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) فرموده ؛ پس به دختر خود كه نام او صفيه و از عمرش پنج سال گذشته بود فرمود: اين هديه ها از كجا است و كى فرستاده و از براى كيست ؟ صفيه گفت : فرستنده اين هديه ها آن كس است كه اين نامه را ارسال داشته پس مكتوب معاويه را به پدر داد. مالك نامه را گرفت و باز نمود ديد در آن نوشته است :
بسم الله الرحمن الرحيم
اين نامه اى است از معاوية بن ابى سفيان به سوى مالك اشتر؛ اما بعد؛ پس ‍ به درستى كه من هديه فرستادم به سوى تو اين ظروف عسل را كه مى بينى محض اقتداء به قول حضرت رسول كه فرموده : تهادوا فان الهدية تقرب الصداقة و تذهب الضغينة و البغضاء و توصل الى المحبة ؛(113) يعنى : ((از براى همديگر هديه گسيل داريد چه آنكه نزديك مى نمايد صداقت و دوستى را و مى برد بغض و كينه را و وسيله مى شود مَر دوستى را)). و من از تو خواهش مى كنم كه مساعدت و همراهى با على ننمائى و همچنين مرا نيز بر ضرر آن مساعدت نكنى و خود و قوم خود را از مخالفت من بازدارى ؛ زيرا كه قوم تو، تو را فرمانبردار و مطيع مى باشند و اگر مى خواهى كه با من همراهى و مساعدت كنى و در نزد من بيائى از من نسبت به خود مى بينى آنچه را كه به آن چشمت روشن و قلبت فرحناك بشود پس چنين بنما. والسلام .
چون مالك اشتر از مضمون آن نامه مطلع شد آن را به زمين انداخت و رو به جانب دختر خود صفيه نموده و فرمود: اى دخترك من ! آيا نمى بينى آنچه را كه معاويه از براى ما به هديه فرستاده كه ما دست از دوستى على (عليه السلام ) برداشته و به جانب او برويم ؟ اى دخترك من ! تو در اين باب چه مى گوئى ؟ آن دختر در اين اثنا ديد كه يكى از آن ظروف را صدمه اى رسيده و فى الجمله عسل از آن بيرون آمده ، پس انگشت خود را به آن عسل آلوده و به دهان گذارده بود كه پدرش مالك آن سخن را به او گفت ، آن دختر بعد از شنيدن اين كلام از پدر، انگشت خود را از دهان بيرون آورده و آنچه را از آن چشيده بود با آب دهان به زمين انداخت و فى البديهة اين اشعار را انشاد نمود:
 

اءبالعسل المصفى يابن هند   نبيع عليك اسلاما و دينا
فلا والله لا نرضى بهذا   و مولانا اءمير المومنينا
على اءميرنا مولى الموالى   وصى محمد المبعوث فينا
اءلا فابلغ معويد ابن هند   و قل ان كنت ماءمونا و دينا
اءتخدع مالكا والعقل منه   مكان القول لست له قرينا
عليك باءهل شامك ثم عمرو   ستدركهم لاءمر طايعينا
و حسبك من اءبى داء دفين   يشيب لهوله الطفل الفطينا
يعنى آيا به عسل مصفى اى پسر هند مى فروشيم ما به تو اسلام و دين خود را؟ پس نه چنين است قسم به خدا راضى نمى شويم به اين امر و حال آنكه آقاى ما اميرالمومنين على است كه مولا و امير ما است و مولاى مولاها است و وصى محمد است كه در ميان ما مبعوث شده است . آگاه باش و برسان معاوية بن هند را و بگو اگر مى باشى تو امين و صاحب دين كه آيا تو فريب مى دهى مالك را و حال آنكه عقل او مكان قول اوست كه نيستى تو از براى او قرين و انباز، بر تو باد به دوستى و فريفتن اهل شام عموما و خدعه كردن با عمرو عاص خصوصا زود است كه مى يابى تو ايشان را مطيع و فرمانبردار و كفايت مى كند تو را از پدر من آن درد پنهانى كه دارى و آن چنان دردى است كه پير مى نمايد طفل صاحب فطانت و زيركى را.
پس مالك اشتر امر فرمود كه آن ظرف عسل را برداشتند و به خدمت حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) آوردند و كيفيت دختر خود را با اشعارى كه انشاد نموده بود به آن حضرت عرضه داشت . حضرت فرمودند: من اين هديه معاويه را خاصه صفيه دختر تو قرار دادم در عوض صله و جائزه آن اشعارى كه گفته و آن صد كيسه كه هر يك ، يك هزار اشرفى است صله و خاصه تو كه مالك اشترى زياده بر بيت المال مسلمين مقرر نمودم و تو سزاوارتر به آنها هستى از ديگران ؛ چه آنكه تو بزرگ قوم خود مى باشى پس آن هديه ها را به منزل خود برگردانيد و صفيه دختر خود را از اين مرحمت و لطف آن حضرت آگاه نمود. صفيه تشكر و امتنان بسيارى از آن بزرگوار به جاى آورد.
اين ناچيز گويد كه در ((مصابيح القلوب )) حسن بن حسين الشيعى السبزوارى و غير آن از كتب معتره ديگر نسبت چنين قضيه اى را به آبى الاسود دُئلى و دختر آن داده اند كه معاويه از همين جنس هديه براى او فرستاد و دخترش اين اشعار را انشاد نمود.
والله الاعلم . خداوند به حقيقت داناتر است .
در منقبت مولا اميرالمومنين (عليه السلام )
 
كسى كه پيرهن مهر تو ز تن بكند   به صد كفن اگر آيد به حشر، عريان است !
اى كه باشد نكهتت هم مى و هم ميخانه   گردش چشم تو هم ساقى و هم پيمانه
تو كه هم شمعى و هم گل چه عجب باشد اگر   گردش چشم تو هم ساقى و هم پيمانه
لب شيرين تو هم قوت بود هم ياقوت   خال مشكين تو هم دام بود هم دانه
هم مسلمان ز تو حاجت طلبد هم كافر   طاق ابروى تو هم كعبه و هم بتخانه
فى آداب الفتوى
فى منية المريد للشهيد الثانى رحمه الله :
الباب الثانى فى آداب الفتوى و المفتى و المستفتى : و لنذكر من ذلك المهم فانه باب متسع و لنقدم على ذلك مقدمة فنقول : اعلم اءن الافتاء عظيم الخطر كثير الاءجر كبير الفضل جليل الموقع لاءن المفتى وارث الاءنبياء - صلولات الله عليهم - و قائم بفرض الكفاية لكنه معرض للخطاء والخطر و لهذا قالوا: ((المفتى موقع (114) من الله تعالى )) فلينظر كيف يقول . و قد ورد فيه و فى آدابه و التوقف فيه و التحذير منه من الايات و الاءخبار و الاثار اءشياء كثيرة نورد جملة من عيونها: قال الله تعالى : (يستفتونك قل الله يفتيكم )(115) و قال تعالى (و يستنبئونك اءحق هو قل اى و ربى انه لحق )(116) و قال تعالى : (يوسف اءيها الصديق اءفتنا فى سبع بقرات سمان )(117) و قال تعالى فى التحذير: (و لا تقولوا لما تصف اءلسنتكم الكذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب ...)(118) و قال تعالى : (اءن تقولوا على الله ما تعلمون )(119) و قال تعالى : (قل اءراءيتم ما اءنزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل اءالله اءذن لكم اءم على الله تفترون .)(120)
فانظر كيف قسم مستند الحكم الى القسمين فما لم يتحقق الاذن فاءنت مفتر.

در ((منية المريد)) شهيد ثانى رحمه الله چنين آمده است :
باب دوم در آداب فتوى و مفتى و مستفتى . در اين باب از مطالبى ياد مى كنيم كه داراى ارزش و اهميت زيادى است ؛ زيرا موضوع فتوى ، باب وسيع و گسترده اى است كه مطالب فراوانى در زمينه آن وجود دارد. و لذا قبل از ورود در بحث مذكور، مقدمه زير را مى آوريم تا اهميت مساءله فتوى روشن گردد: بايد دانست مساءله ((افتاء)) يعنى صادر كردن حكم و فتوى ، از مسائل بسيار مهم و پر مخاطره و در عين حال داراى پاداش بزرگ و فضيلت فراوان و موقعيت شكوهمند و گرانقدرى است ؛ زيرا مفتى و مجتهدى كه حكم و فتوى صادر مى كند، وارث انبيا و پيمبران است و مى خواهد به اداى يك تكليفى كه واجب كفايى است قيام نمايد؛ ولى در معرض خطا و لغزش و مواجه با خطر مى باشد؛ لذا گفته اند: ((كسى كه فتوى و حكم براى مردم صادر مى كند توشيح گرى از طرف خداست )). لذا بايد بنگرد كه چه مى گويد و بايد در گفتار خود عميقا دقت نمايد. درباره فتوى و آداب آن و لزوم درنگ انديشمندانه و احتياط و پرهيز كردن در آن ، آيات و اخبار و آثارى وارد شده است كه بخش هاى جالب و گزيده هايى از آنها را در زير ياد مى كنيم : خداوند متعال در قرآن كريم (آيات متعددى ) را درباره فتوى ياد كرده است كه موضوع فتوى و يا مسائل مربوط به آن در آنها به چشم مى خورد: ((اى پيامبر، از تو استفتاء مى كنند، بگو كه خداوند به شما فتوى مى دهد و احكام را بيان مى كند))((از تو خبرگيرى و سوال مى كنند، يعنى از تو استفتاء مى نمايند كه آيا چنين موضوع ، يعنى عذاب و قيامت ، به حق است ؟ بگو آرى ، سوگند به پروردگارم كه آن موضوع قطعا به حق مى باشد))؛ ((يوسف ! اى انسان صديق و راستين ، فتوى ده و براى ما درباره هفت گاو فربهى ... حكم كن .))
خداوند متعال به منظور تهديد افراد (فاقد شرائط فتوى )؛ در جهت صدور حكم و فتوى ، مى فرمايد: ((براى آنچه زبانتان بدان گوياست ، دروغ را به وسيله آن جارى نسازيد كه اين چيز حلال و آن چيز حرام است ، تا مبادا بر خداوند متعال دروغ ببنديد.)) و يا مى فرمايد: ((و بر حذر باشيد از اينكه درباره خداوند متعال ، چيزى را كه نمى دانيد بگوييد)). و يا مى فرمايد: ((اى پيامبر، بگو گزارش كنيد آن مقدار از رزق و روزى را كه خداوند متعال بر شما فرود آورد و شما برخى از آنها را حرام و بعضى را حلال قرار داديد. آيا خداوند به شما چنين رخصت و اجازه اى داده است و يا بر او دروغ مى بنديد؟))
ملاحظه كنيد كه خداوند متعال با چه كيفيتى ، مستند و ماءخذ حكم و فتوى را به دو نوع تقسيم فرموده (نوعى از آن به گونه اى است كه انسان در صدور فتوى و اظهار راءى و نظر درباره آنها - از طرف خداوند - ماءذون و مجاز مى باشد. و نوعى ديگر كه در اظهار نظر درباره آنها مجاز نيست .) بنابراين اگر اذن الهى درباره راءى و نظرى تحقق نيابد (و تو شخصا) راجع به آنها اظهار نظر كنى و فتوى دهى ، بر خداوند متعال دروغ و افتراء مى بندى .
و انظر الى قوله تعالى حكاية عن رسوله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اءكرم خلقه عليه : (و لو تقول علينا بعض الاءقاويل # لاءخذنا منه باليمين # ثم لقطعنا منه الوتين )(121) فاذا كان هذا تهديده لاءكرم خلقه عليه ، فكيف حال غيره اذا تقول عليه عند حضوره بين يديه . و قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): ان الله لا يقبض العلم انتزاعا ينتزعه من الناس ولكن يقبض ‍ العلم بقبض العلماء حتى اذا لم يبق عالما اتخذ الناس رؤ ساء جهالا فسئلوا فافتوا بغير علم فضلوا و اءضلوا و قال (صلى الله عليه و آله و سلم ): من اءفتى بفتيا من غير تثبت و فى لفظ: بغير علم فانما اثمه على من اءفتاه . و قال (عليه السلام ): اءجرؤ كم على الفتوى اءجرؤ كم على النار. و قال (صلى الله عليه و آله و سلم ): اءشد الناس عذابا يوم القيامة رجل قتل نبيا اءو قتله نبى اءو رجل يضل الناس بغير علم ، اءو مصور يصور التماثيل . و من كلام اميرالمومنين (عليه السلام ): ان من اءبغض الخلق الى الله عزوجل لرجلين : رجل و كله الله الى نفسه ، فهو حائر عن قصد السبيل مشغوف بكلام بدعة قد لهج بالصوم و الصلوة فهو فتنة لمن افتتن به ، ضال عن هدى من كان قبله ، مضل لمن اقتدى به فى حياته و بعد موته ، حمال خطايا غيره و رجل قمش جهلا فى جهال الناس ، عان باءغباش الفتنة قد سماه اءشباه الناس عالما و لم يغن فيه يوما سالما، بكر فاستكثر ما قل منه خير مما كثر حتى اذا ارتوى من آجن و اكتنز من غير طائل ، جلس بين الناس قاضيا ضامنا لتخليص ما التبس على غيره ان نزلت به احدى المبهمات المعضلات هياءلها حشوا من راءيه ثم قطع ، فهو من لبس الشبهات فى مثل غزل العنكبوت : لا يدرى اءصاب اءم اءخطاء، لا يحسب العلم فى شى ء مما اءنكر و لا يرى اءن وراء ما بلغ فيه مذهبا، فهو مفتاح عشوات ، ركاب شبهات خباط جهالات ، لا يعتذر مما لا يعلم فيسلم و لا يعض فى العلم بضرس قاطع فيغنم يذرى و الروايات ذرو الهشيم تبكى منه المواريث و تصرخ منه الدماء يستحل بقضائه الفرج الحرام و يحرم بقضائه الفرج الحلال لا ملى ء باصدارها عليه ورد و لا هو اءهل لما منه فرط من ادعائه علم الحق ...
بنگر به گفتار الهى كه به عنوان حكايت از رسول و فرستاده اش - كه در پيشگاه وى ، گرامى ترين خلق اوست - چگونه سخن مى گويد، آرى مى فرمايد: ((اگر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پاره اى از سخنان را نابجا به ما نسبت مى داد، به دست خويش و نيروى خود از او بر مى گرفتيم و پس رگ گردن و قلب او را از هم مى دريديم .)) با توجه به اينكه خداوند متعال ، عزيزترين خلق خود را اين گونه ارعاب و تهديد مى فرمايد، انذار و تهديد او نسبت به ديگران چگونه خواهد بود آنگاه كه آنان در حضور خداوند و در برابر او سخنى را به دروغ و به نام او بر زبان مى آورند؟
خداوند متعال ، علم و دانش را بدين گونه از مردم دريغ نمى كند كه آن را از دست مردم بگيرد؛ بلكه علم و دانش را - از طريق برگرفتن علما و دانشمندان از ميانشان - از دست آنها مى گيرد، (و آنان را بدين طريق از نيروهاى انسانى حامل علم و دانش ، تهيدست و محروم مى سازد) تا آنگاه كه در ميان آنها دانشمندانى را باقى نگذارد و سرانجام ، ناگزير گردند افراد نادان و فاقد علم را به عنوان روسا و سرپرستان خويش انتخاب نمايند و آنان نيز بدون بصيرت و آگاهى هاى لازم فتوى دهند و خود گمراه شوند و ديگران را نيز به گمراهى سوق دهند))؛ ((اگر كسى فتوايى را اخذ كند كه فتوى دهنده بدون آگاهى لازم ، آن را صادر كند گناه مستفتى در عهده كسى است كه به او فتوى داده است ))؛ ((آن كسى كه در ميان شما از لحاظ فتوى و صادر كردن حكم ، داراى جراءت و جسارت فزون ترى است ، (بايد گفت ): همو نسبت به آتش جهنم ، داراى جسارت بيشترى مى باشد.
((پر شكنجه ترين و معذب ترين مردم در روز قيامت ، عبارت از كسانى هستند كه ذيلا از آنها ياد مى شود: 1. كسى كه پيامبرى را به قتل رسانده باشد؛ 2. كسى كه پيامبرى ، او را به قتل رساند؛ 3. كسى كه بدون علم و آگاهى فتوى دهد و مردم را گمراه سازد؛ 4. كسى كه دست اندركار مجسمه سازى و پيكره تراشى جانداران گردد)).
اميرالمومنين على (عليه السلام ) فرمود: دو فرد مبغوض ترين خلق نزد خداوند متعال هستند:
1. فردى كه خداوند متعال ، او را به خود واگذاشته و مَالا از راه راست منحرف گشته و شيفته و مغرور راءى و گفتار بدعت آميز شده و دم از نماز و روزه ميزند. چنين فردى ، عامل و انگيزه اى براى فتنه و شيفتگى و فريب مردمى است كه شيفته او شدند، آرى او راه هدايت و رشد پيشينيان را گم كرده است ، او عامل و موجب گمراهى پيروانش - چه در زمان حيات و چه پس از مرگ خود - مى باشد و بار گران اشتباهات و لغزشهاى ديگران را به دور مى كشد.
2. كسى كه جهل و نادانى خويش را همچون قماش و كالايى در ميان مردم ناآگاه و فاقد علم ، رواج مى دهد و اسير و گرفتار تيرگيها و تاريكيهاى فتنه و شيفتگى به دنياست . و او را انسان نماها، عالم و دانشمند مى نامند؛ در حالى كه چنين فردى هيچ روز كاملى را صرف علم و دانش نكرده است . آنگاه كه بامدادان از بستر خواب بر مى خيزد، خواسته ها و تمايلات او در مورد چيزهايى فزاينده است كه اندك آن از فزونى آن بهتر مى باشد، (يعنى دنبال دنيا و يا معارف و معلومات كم ارزش است ). آنگاه كه از آب گنديده و لجنزار دنيا سيراب گشت و مطالب بى فائده اى را اندوخت و در ميان مردم بر كرسى قضا و داورى نشست تا به اصطلاح به حل و فصل مشكلات بپردازد و در صدد جبران لغزشهاى ديگران برآيد، اگر همو با مطالب پيچيده و مهمى مواجه گردد، اراجيفى را با استمداد از راءى و نظر شخصى ، مى پردازد و سپس بر اساس آن ، حكم و فرمان قطعى صادر مى كند. پس ‍ بنابراين ، چنين فردى در امر شبهه بافى و لغزش پردازى و ياوه سرايى ، همچون عنكبوتى است كه تار و پودى (سست بنياد در پيرامون خويش ) مى تند و نمى داند كه آيا طريق صواب و راه حق را مى پيمايد و يا دچار اشتباه مى باشد. او نبايد چنين تصور كند كه نسبت به آنچه درباره آنها حس ‍ پذيرش ندارد از علم و آگاهى برخوردار است . لذا چنين شخصى - جز معتقدات خويش - روش و شيوه اى را به رسميت نمى شناسد.