گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۲ -


ذلك باءن الله لم يك مغيرا نعمة اءنعمها على قوم حتى يغيروا ما باءنفسهم .(8)
و در جاى ديگر مى فرمايد: لئن شكرتم لاءزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد.(9)
و همچنين مى فرمايد: ان اءحسنتم اءحسنتم لانفسكم و ان اءساءتم فلها.(10)
و اخبار صريحه در اين معنى بسيار وارد شده .
در ((اءمالى )) صدوق - رضوان الله عليه - فرمودند: ((لا تسبوا السلاطين ))(11) چنانچه بندگان خدا اطاعت حق نمودند او قلب سلاطين را مهربان مى كند، و چون نافرمانى نمودند قلب آنها غضبناك مى كند، خود را به دشنام دادن سلاطين مشغول نكنيد، برگشت طرف او كنيد قلوب را مى گرداند و مهربان مى نمايد، يا من لا يقلب القلوب الا هو(12) را در دعاى جوشن ان شاء الله خوانده ايد، در همان روايت ((امالى )) است ((خلقت الملوك و قلوبهم بيدى ))؛(13) ((قلب السلطان بيد اله )) را ان شاء الله شنيده ايد، نه تنها سلاطين بلكه علما و وعاظ خوب و بد آنها - هوائى و خدائى -، بلكه بركت زمين و حيوان و اشجار همه ناشى از اعمال و كردار بندگان خداست ، سلطان خدائى ، عالم ربانى ، واعظ خدائى ، خواهى گفت من بركت مى خواهم جامعه را قادر نيستم اصلاح كنم تا مشمول بركات و عنايات سبحانى شوم ، جواب عرض مى كنم تو خدايى باش تا خدا با تو باشد.
 

من اگر با تو همراه باشم   از دل خويش آگاه باشم
در ره بندگى شاه باشم   در صف كان لله باشم
و من يتق الله يجعل له مخرجا # ويرزقه من حيث لا يحتسب (14) به گوش ما رسيده فرمايش اميرالمومنين (عليه السلام ) در نهج البلاغه : واعلموا اءنه من يتق الله ... راه ديده متقى عام را اگر بلا بگيرد او ناجى است ، اگر قحط عالم شود او مرفه الحال خواهد بود، مطيع خدا مطاع عالم خواهد بود. من اطاع الله يطاع و من اتقى الله يتقى را در كلمات معصومين شنيده ايد، در خيال سخن پردازى خود نبودم و نيستم ، غرض در فكر جمع متفرقات طول عمر خود هستم ، از حق يارى مى طلبم چنانچه اگر دل متوجه باشد و كسالت بدنى هم نباشد گاه گاهى در طى جمع متفرقات با مساعدت خلوص نيت بد نيست كه قدرى از پنديات داخل شود.
در نشانه و علامت مال حرام و حلال
فى حديث النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): من جمع مالا من مهاوش ‍ اءذهبه الله فى نهابر.(15)
قال فى ((مختار الصحاح )): المهاوش كل ما اصيب من غير حله كالغصب و السرقة و نحو ذلك ، النهابر كالمنابر: المهالك .

شيخ بهائى اين را نسبت به بعضى حكماء داده ، در ((كشكول )) مرقوم داشته كه بعض حكماء فرموده اند: اگر بخواهى بدانى كه مردم از چه مَمَرّ تحصيل مال نموده اند و از كدام رهگذر به دست آورده اند به مصرفش نگاه كن ، اگر در مصرف خير و ثواب صرف نموده اند بدان كه از حلال است و از مَمَرّ طيب به دست آورده اند و الا فلا.
 
اءقول و قد عاينت دار ابن صفرة   و للنار فيها مارج و تضرم
كذا كل مال اءصله من مهاوش   فعما قليل فى نهابر يعدم
در خون جگر خوردن در دنيا و بى بهره گى از عالم عليين
 
من كه به بوى آرزو در چمن هوس شدم   برگ گلى نچيدم و زخمى خار و خس شدم
مرغ بهشت بودم و قهقهه بر فرشته زن   از پى صيد پشه همتك هر مگس (16) شدم
آدميت به انسانيت است
 
تن آدمى شريفست به جان آدميت   نه همين لباس زيباست نشان آدميت
اگر آدمى به چشم است و زبان و گوش و بينى   چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت   حَيَوان خبر ندارد ز جهان آدميت
بحقيقت آدمى باش وگرنه مرغ باش   كه همى سخن بگويد به زبان آدميت
طيران مرغ ديدى تو ز پاى بند شهوت   بدر آى تا ببينى طيران آدميت
مگر آدمى نبودى كه اسير ديو ماندى   كه فرشته ره ندارد به مكان آدميت
اگر اين درنده خوئى ز طبيعتت بميرد   همه عمر زنده باشى به روان آدميت (17)
سعدى گويد:
 
توانگرى نه به مال است پيش اهل كمال   كه مال تا لب گورست بعد از آن اعمال
به چشم و گوش و زبان آدمى نباشد كس   كه هست صورت ديوار را همين تمثال
نصيحت همه عالم چو باد در قفس است   به پيش مردم نادان چو آب در غربال (18)
مرحوم حاج ميرزا حبيب الله خراسانى گويد:
 
خوبى به خوش اندامى و شيرين ذَقَنى نيست   حسن آيت روح است به نازك بدنى نيست
اين حسن قبولى است خدا داده به خوبان   از موهبت غيب كه جانى است تنى نيست (19)
اين مخمس از ديگرى است
 
علم و عمل اى دوست به مائى و منى نيست   هر شيشه گلرنگ عقيق يمنى نيست
هر كس ببرش (20) خرقه اويس قرنى نيست   خوبى به خوش اندامى و سيمين ذقنى نيست
حسن آيت رو حست به نازك بدنى نيست
معيار انسانيت
بزرگى (21) طاب ثراه مى گويد: انسان انسانيتش به صورت نيست چرا كه صورت را بر در حمام هم مى كشند و به جسمانيت هم نيست چرا كه حيوانات خبيثه هم جسم دارند، به اءشره طعام و جماع هم نيست چرا كه خرس و خنزير هم شَرَهشان بيشتر از انسان است ، و با غضب و قوه انتقام هم نيست چرا كه سگ و گرگ قوه غضبيه شان خيلى است ؛ بلكه خاصيت آن است كه تو را انسان كند و در شركاء ديگر يافت نشود علم و معرفت و اخلاق حسنه است ، علم و معرفت حاصل نشود مگر به تحسين اخلاق ، چنانچه مى فرمايد:
العلم ليس فى السماء لينزل اليكم و لا فى الاءرض ليصعد لكم بل مجبول فى قلوبكم . تخلقوا باءخلاق الروحانيين حتى يظهر لكم .(22)
(نيست علم در آسمان تا به سوى شما فرود آيد و نيست در زمين تا براى شما بالا آيد؛ بلكه علم در دلهاى خودتان سرشته شده است . به اخلاق صاحبان روح و معنى متخلق گرديد تا براى شمار آشكار شود!)
اين شعر منسوب به حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) است :
 
ما بال دينك ترضى اءن تدنسه   و ثوب دنياك مغسول من الدنس ‍
و واضح است كه محل ايمان و ايقال ، قلب و فؤ اد است .
و فى الحديث : ان الله لا ينظر الى صوركم و انما ينظر الى قلوبكم .(23)
رزقنا الله و اياكم القلب السليم و هدانا و اياكم الى الصراط المستقيم و جعلنا من ورثة جنة النعيم .

آيه مباركه كمرشكن است (يوم لا ينفع مال و لا بنون # الا من اءتى الله بقلب سليم (24)) اى عن محبة الدنيا و نفرمود ببدن سمين .
 
لعمرك ما الانسان الا بدينه   فلا تترك التقوى اتكالا على النسب
لقد رفع الاسلام سلمان فارس   و قد وضع الشرك الشريف ابا لهب (25)
ذكر البيتين من قصية السيد السجاد (عليه السلام )
 
تعالج بالتطيب كل داء   و ليس لداء دينك من علاج
سوى ضرع الى الرحمن محض   بنية خائف و يقين راج
در صورت و سيرت اى پسر انسان باش   نه صورت انس و سيرت حيوان باش
گر اهل دلى ز خودفروشى بگذر   چون آب حيات از نظر پنهان باش ‍
هنگام سحر به آه و زارى برخيز   با جوش و خروش و بيقرارى برخيز
بگشود خداوند در رحمت را   گر كار به كردگار دارى برخيز
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد   رونق بازار آفتاب نكاهد
تو او را نخواهى او تو را مى خواهد.
اما سمعت (26) قوله لعيسى بن مريم - على نبينا و آله و يا عيسى ! كم اطيل النظر و احسن الطلب ، والقوم (فى غفلة ) لا يرجعون .
اءما تذكر ما فى الحديث القدسى : لو علم المدبرون عنى كيف انتظارى بهم و شوقى الى توبتهم لماتوا شوقا الى و لتفرقت اوصالهم . و روى اءنه تعالى يقول : عبدى بحقك على انى اءحبك فبحقى عليك اءحبنى .(27)

(آيا نشنيدى فرمايش حق سبحانه تعالى را به عيسى : اى عيسى ! چقدر طلب كنم بنده را و چشم عقب سر بنده بدوزم و آنها طرف من نيايند.
و در حديث قدسى فرمود: اگر بندگان من كه به من پشت كرده اند بدانند چقدر انتظار آنها را مى كشم و مشتاق توبه آنها هستم از شوق مى ميرند و بند بند آنها از هم جدا مى شود و نيز در حديث قدسى فرمود: اى بنده من به حق تو بر من ، تو را من دوست دارم . به حق من بر تو، تو مرا دوست بدار.)
فى كشكول الشيخ البهائى لعبد العزيز الكلابى
 
قد عشت فى الدهر اطوارا على طرق   شتى و قاسيت (28) الحلوا و البشعا(29)
كلا بلوت فلا النعمى تبطرنى   و لا تجشعت من لاوائه جزعا
لا يملك الامر صدرى قبل موقعه   و لا يضيق به صدرى اذا وقعا(30)
از كشكول شيخ بهائى
 
تصوير لا به صورت مقراض بهر چيست   يعنى ز بهر قطع تعلق به ماسوا است
نور قدم ز رخنه لامى كند طلوع   خوش خانه دلى كه ازين رخنه پرضيا است
فقر است راحت دو جهان زينهار از آن   ميل غنا مكن كه غنا صورت عنا است
عاريتى است هر چه دهد گردش سپهر   عارض بود بياض چه از گرد آسيا است
تيرى است كج شده كه به آتش بود سزا   آنرا كه قد به خدمت همچون خودى دو تا است
نفس تو را خريد حق از بهر بندگى   تصديق اين معامله ان الله اشترى است
ره را(31) ميان خوف و رجا رو كه در خبر   خيرالامور اوسطها قول مصطفى است
مستلزم ممات بود زهر و قيمتى است   سرمايه حيات بود آب و كم بها است
بهر فراغ دل طلب گنج مى كنى   آن گنج را كه مى طلبى كنج انزوا است
گردى به ديده از ره بى خوابى ار كشى   روشن شود دو چشم دلت كان چو توتيا است
جوع است و عزلت و سهر و صمت چهار ركن   زين چهار ركن قصر ولايت قوى بنا است
زين چهار چاره نيست كسى را كه همتش   در ساحت زمين دل اين طرفه قصر خواست (32)
در خزائن نراقى
فائدة - قيل من لذعته عقرب اءو حية فجعل فى دبره قطعة ملح سكن اءلمه .(33)
قيل حكى اءن الثعلب مر فى السحر بشجرة فراءى فوقها ديكا يؤ ذن فقال له اءما تنزل نصلى جماعة ؟ فقال : ان الامام نائم فى اءصل الشجرة فاءيقظه نصلى جماعة فنظر الثعلب فراءى الكلب ففرها ربا فناداه الديك اءما تاءتى نصلى ؟ فقال : نعم اءجدد وضوء و اءرجع .

لطيفة مضحكة : قريب به حكايت فوق . خروسى را سگى در بيابان ديد و به چنگ آورد خواست طعمه خود قرار دهد خروس گفت : از خوردن من درگذر كه طعمه يك روز تو بيش نيستم ، عهد مى كنم با تو كه با تو رفاقت كنم ، يك قريه آباد كنيم تو سگش باش من خروس ، آن سگ قبول كرد با همديگر راه رفتند تا آنكه قلعه خرابى پيدا گرديد كه در رهگذر مسلمان بود، خروس گفت : من بر ديوار مى روم بانگ مى كنم تو در پائين ديوار فرياد كن قافله كه شنيدند به اين طرف ميل مى كنند به گمان اينكه اينجا آباد است بعد از بار گرفتن دوباره نمى كنند و بروند پس ، از قراى نزديك آب و نان و ساير لوازمات از جهت فروختن مى آورند رفته رفته مردم مى آيند منزل مى كنند اينجا آباد مى شود تو سگ آن خواهى بود و من خروس آن ، چون بر ديوار خروس بانگ زد روباه گرسنه در آن نزديكى بود صداى خروس را شنيد آمد ديد عجب خروس چاقى است پس به خروس گفت : اينجا چه مى كنيد؟ گفت : اينجا رشته قناتى مى خواهم احداث و جارى نمايم اين قلعه را آباد نمايم . روباه گفت : پائين بيا من هم از قنات جارى ساختن باوقوفهم مرحوم والدم چند رشته قناتى جارى نموده با تو همراهى كنم ، خروس گفت : از من بزرگتر عقب ديوار است با او برو صحبت نما، روباه گمان نمود خروس ديگرى از اين بزرگتر آنجاست پس آمد ناگاه سگى به او در آويخت چند زخمى بر او زد بالاخره از چنگ سگ فرار نمود تن مجروح و نالان و گريزان مى رفت و مى گفت از من گذشت اگر مى خواهيد اينجا آباد شود با غريبان بهتر از اين سلوك نمائيد. شخص عاقل حصه خود را از اين قضيه مى گيرد.
عرض اين ضعيف سراپا تقصير با برادران
حسين فاطمى مى گويد: شما اگر حامى دين و اهل آن هستيد، غرباء و دور افتادگان و بيگانگان را مى خواهيد داخل دين مبين اسلام نمائيد و با شريعت غراى محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) آشنا كنيد پس كو آثار و نشانه هاى آن ؟
بيگانگان و غير متدينين كه طعن مى زنند بر اعمال ما مگر يك علت مهم آن اعمال ناشايسته ما نبود كه آنها را بى رغبت نموده ، گناه آن بر كيست ؟ اين است غيرت و عصبيت و حميت در دين ؟ شهيد رحمة الله عليه در كتاب ((منية المريد)) ببين چه مى فرمايد: مردم كه اقتدا مى كنند به علماء بى عمل دو گناه بر گردن آنها ثابت است ، يكى گناه خودشان و ديگر گناه آن اشخاصى كه به آنها تاسى نمودند.(34) نظر نما در بازار اسلام اسمى جز از اسلام چيز ديگر نيست ، صورت بى سيرت است ، و همين معنا است كه ضعفاء العقول را از دين منحرف مى كند، مى گويند: محمد رسول اله است ولى قانون يك نفر خارج از دين را بر حكم محكم او مقدم مى دارند، فرند آن بزرگوار مى فرمايد: لا يجوز للرجل اءن يتصرف فى مال اءخيه الا بطيب نفس ‍ منه (35) و ما مردم تصرف مى كنيم در ملك مردم در حال عدم رضايت آنها استخفافا به فرمايشات رهبران و تقوية لقانون اءعدائهم . الحذر، الحذر! از غضب و قهر حق كه بگيرد شما را.
شيخ صدوق رحمة الله به سند معتبر از ريان بن الصلت روايت كرده است كه خواند براى من على بن موسى الرضا (عليه السلام ) اين اشعار را كه از جناب عبدالمطلب است .
 
يعيب الناس كلهم زمانا   و ما لزماننا عيب سوانا
نعيب زماننا والعيب فينا   و لو نطق الزمان بناهجانا
و ان الذئب يترك لحم ذئب   و ياءكل بعضنا بعضا عينا
لبسنا للخداع مسوك ظبى   فويل للغريب اذا اءتانا(36)
ترجمه :
(تمام مردم عيب را روى زمان مى گذارند، و حال آنكه عيب زمان ، فقط ما هستيم نه چيز ديگر؛
عيب و نقص را بر سر زمان مى گذاريم و حال آنكه عيب در خود ما است و چنانچه زمانه به نطق و زبان بيايد ما را هجو خواهد كرد و عيب را به ما نسبت خواهد داد؛
گرگان بيابان گوشت بدن يكديگر را نمى خورند و حال آنكه بعض از ما بنى آدم بعض ديگر را عينا و آشكارا مى خوريم ؛)
و ايضا اين شاعر فارسى زبان در همين معنى خوب گفته :
 
آبادى ميخانه ز ويرانى ماست   جمعيت كفر از پريشانى ماست
اسلام به ذات خود ندارد عيبى   هر عيب كه هست در مسلمانى ماست
و عبارت شهيد رحمة الله عليه در ((منيد المريد)) كه سابقا ذكر شد بعد از ذكر حديث شريف ما ذئبان ضاريان اءرسلا فى زريبة الغنم ...، مى فرمايد:
الضرر بهذه الصفات من العالم و المتعلم اءعظم منها فى غيره بمراحل فانه يقتدى به فيقول الجاهل : لو كان مذموما لكان العلماء اءولى باجتنابه منا فيتلبسون بهذه الاءخلاق الذميمة الا اءن بين الذنبين بونا بعيدا فان الجاهل ياءتى يوم القيامة بذنبه والعالم ياءتى بذنبه الذى فعله و ذنب من تاءسى به و اقتدى بطريقته الى يوم القيمة كما ورد فى الاءخبار الصحيحة .(37)
(ضرر و فتنه اى - كه از طريق رسوخ اين صفات پست و حالات روانى نامطلوب در قلب عالم و متعلم و شاگرد - عائد مردم مى گردد از فتنه و فسادى كه از غير عالم و متعلم به جامعه مى رسد، به مراتب زيادى مهمتر و بزرگتر است ؛ زيرا عالم و دانشمند در تمام مظاهر و پايگاه مثبت و منفى رفتار خود، الگو و سرمشقى براى ديگران مى باشد. افراد عامى و توده مردم - با مشاهده اعمال و رفتار يك عالم و دانشمند - مى گويند: اگر چنين اعمالى ، زشت و ناستوده باشد علما و دانشمندان شايسته تر از ما هستند كه دست به چنين اعمالى نزنند و سزاوارترند كه از آنها اجتناب نمايند. افراد جاهل و نادان - از رهگذر اعمال ناستوده علما -، گرفتار رفتارهاى ناپسند مى گردند. ميان جرم و گناه يك فرد عامى و بى اطلاع ، و گناه يك مرد عالم و دانا، تفاوت زيادى وجود دارد: فرد عامى و بى اطلاع در روز رستاخير فقط بار گناه خود او و گناه همه كسانى كه در اعمال خويش از او سرمشق گرفته - و تا روز قيامت از راه و روش او پيروى مى نمايند - سنگينى مى كند و بايد با چنان بار گردان و كمر شكنى به روز رستاخير در پيشگاه عدل الهى حضور يابند. چنانكه اين حقيقت طى اخبار و احاديث صحيح و معتبر، به ما گوشزد شده است .(38))
اءيضا شهيد ثانى مى فرمايد:
فيا ليته اذا هلك انقطع عمله و بطل وزره بل هو باق ما بقى من تاءسى به و استن بسنته و قد قال بعض العارفين : ان عامة الناس اءبدا دون المتلبس بالعلم بمرتبة ، فاذا كان ورعا تقيا صالحا تلبست العامة بالمباحات و اذا اشتغل بالمباح تلبست العامة بالشبهات ، فان دخل فى الشبهات تعلق العامى بالحرام فان تناول الحرام كفر العامى و كفى شاهدا على صدق هذا، العيان و عدول الوجدان ، فضلا عن نقل الاءعيان .(39)
(اى كاش (حساب جارى ) عمل و كردار چنين دانشمندى پس از مرگ او بسته مى شد، و بار گناه او، (در حجم و گرانى گناه زمان حيات او محدود مى بود و) پس از مرگ او پايان مى گرفت ؛ ولى اين حساب جارى گناه عالم با مرگ او مسدود نمى گردد، و از سنگينى بار گناهش چيزى كاسته نمى شود؛ بلكه عمل و وِزر و وبال او باقى است ، و وبال گناه كسانى كه به او تاسى كرده و از شيوه او سرمشق گرفته اند در عهده او قرار گرفته و پايدار است ، و راه و رسم نابسامانى كه در ميان مردم به جاى گذاشته است او را گرفتار ساخته و عواقب سوء گناه ديگران ، عايد او مى گردد. و تا وقتى كه پيروان او بر سر جاى هستند وزر و وبال او سنگين تر مى شود. يكى از عرفا گفته است : همه مردم - نسبت به كسى كه در زى عالم و دانشمند جلوه گر است - همواره از لحاظ مقام و منزلت ، در درجه پائين ترى قرار دارند. اگر عالم و دانشمند با وجود علم ، از مزاياى ديگرى از قبيل پارسايى و تقوى و صلاح شايستگى در گفتار و كردار، برخوردار باشد، توده مردم دست به اعمالى مى زنند كه مباح و رواست . و اگر همان دانشمند به اعمال مباح و جائزى دست زند، توده مردم دست اندركار اعمال شبهه ناك گردد، توده مردم مرتكب اعمال حرام مى شوند. و اگر عالم و دانشمند مرتكب محرمات گردد و به كارهاى حرام دست يازد، توده مردم كافر مى شوند (و از دين و مبداء و معاد روى گردان مى گردند.) براى اثبات راستى و واقعيت اين امر (يعنى اثرپذيرى توده مردم از رفتار و گفتار دانشمند و اينكه اعمال او دستاويز بهانه و جراءت و جسارت مردم در ارتكاب اعمال زشت تر مى گردد)، مشهودات ما در زندگانى روزمره همين مردم و وجدانهاى عادل ، گوياترين دليل مى باشد (و نيازى به احتجاج و استدسلال ندارد؛ چون آن چه كه عيان است چه حاجت به بيان است .)
علاوه بر اين ، سخنان شخصيت هاى برجسته نيز همين حقيقت و واقعيت را تاييد مى كند.(40)
فى كفران نعم الله تعالى
فى ((البحار)) عن عبدالله بن المغيرة عن عمرو بن شمر قال : سمعت اءبا عبدالله (عليه السلام ) يقول : انى لاءلعق اءصابعى من الماءدم حتى اءخاف اءن يرى خادمى اءن ذلك من الجشع و ليس ذلك كذلك ان قوما افرغت عليهم النعمة و هم اءهل الثرثار فعمدوا الى مخ الحنطة فجعلوه خبزا منجا(41) فجعلوا ينجون به صبيانهم حتى اجتمع من ذلك جبل قال فمر رجل صالح على امراءة و هى تفعل ذلك بصبى لها فقال : ويحكم اتقوا الله لا تغيروا ما بكم من نعمة . فقالت كاءنك تخوفنا بالجوع اءما ما دام ثرثارنا يجرى فانا لا نخاف الجوع . قال : فاءسف (42) الله عزوجل فضعف لهم الثرثار و حبس عنهم قطر السماء و نبت الاءرض . قال : فاحتاجوا الى ما فى اءيديهم فاءكلوه ثم احتاجوا الى ذلك الجبل و ان كان ليقسم بينهم بالميزان .(43)
در ((بحار الانوار)) آمده كه عبدالله بن مغيره از عمرو بن شمر نقل مى كند كه گفت : شنيدم امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود: بعد از غذا من انگشتانم را طورى مى ليسم كه غذايى در آنها باقى نماند تا جايى كه مى ترسم خادم من بپندارد كه اين كار من در اثر آزمندى است در حالى كه چنين نيست . به درستى ، در گذشته قومى بود كه در كنار رودخانه بزرگ و پر آبى زندى مى كردند و در نعمت غوطه ور شده بودند آنچنان كه مغز گندم را تهيه مى كردند و از آن نانى درست مى نمودند كه به عنوان وسيله تطهير نجاست مورد استفاده قرار مى دادند و به وسيله آن نجاست كودكان خود را پاك مى نمودند تا جايى اين كار را انجام دادند كه كوهى بزرگ از اين نانهاى نجس فراهم آمد! روزى مردى صالح بر آنها عبور كرد و در اين هنگام زنى مشغول پاك كردن نجاست كودكش به وسيله نان بود، آن مرد به آنان گفت : واى بر شما! از خدا بترسيد و نعمتى را كه به شما ارزانى داشته تغيير ندهيد. آن زن در جواب او گفت : گويا تو مى خواهى ما را از گرسنگى بترسانى ، هان ! تا زمانى كه آب رودخانه ما جارى است به هيچ وجه ترسى از گرسنگى نداريم . آنگاه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: پس خداوند عزتمند بر آنها خشم آورد و آن رودخانه را بسيار كم آب نمود و باران را از آن دريغ فرمود و گياهان زمين را نروياند. پس آنها آنچه در اختيار داشتند خوردند سپس در اثر گرسنگى مجبور شدند از آن كوه نان استفاده نمايند و آن نانهاى نجس را به طور دقيق با ترازو بين خود تقسيم كنند.
و فيه ايضا عن على بن ابراهيم عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال : قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): اءكرموا الخبز فانه قد عمل فيه ما بين العرش الى الاءرض و ما فيها من كثرة خلقه ثم قال : لمن حوله اءلا اءحدثكم ؟ قالوا: بلى يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فداك الاباء و الامهات . فقال : انه كان نبى فيما كان قبلكم يقال له ((دانيال )) و انه اءعطى صاحب معبر(44) رغيفا لكى يعبر به فرمى صاحب المعبر بالرغيف و قال : ما اصنع بالرغيف هذا الخبز عندنا قد يداس ‍ بالاءرجل فلما رآى دانيال ذلك منه رفع يده الى السماء و قال : اللهم اءكرم الخبز فقد راءيت يا رب ما صنع هذا العبد و ما قال ، قال فاءوحى الله عزوجل ، الى السماء اءن تحبس الغيث و اءوحى الله الى الاءرض ان كونى طبقا كالفخار قال : فلم يمطر شى ء حتى اءنه بلغ من اءمرهم اءن بعضهم اكل بعضا فلما بلغ منهم ما اراد الله عزوجل من ذلك قالت امراءة لاءخرى و لهما ولدان : يا فلاند تعالى حتى ناءكل اءنا و اءنت اليوم ولدى فاذا جعنا غدا اءكلنا ولدك ، قالت لها: نعم فاءكلتاه فلما اءن جاعتا من بعد راودت الاءخرى على اءكل ولدها فامتنعت عليها فقالت لها بينى و بينك نبى الله فاختصما الى دانيال (عليه السلام ) فقال لهما: قد بلغ الامر الى ما اءرى ؟ قالتا له : نعم يا نبى الله و اءشد قال : فرفع يده الى السماء ان امطرى على الاءرض و امر الاءرض ان انبتى لخلقى ما فاتهم من خيرك فانى قد رحمتهم بالطفل الصغير.