نام كتاب : گنجينه اخلاق
(جلد اول )
(جامِعُ الُدرَر فاطمى )
نام نويسنده : عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )
ترجمه مولف و نسب شريف ايشان
الحمدلله الذى اءلهمنا معالى الاءخلاق
لينجينا من فزع يوم التلاق و الصلاة والسلام على اءهل بيت من بولايتهم
على العباد حين اءخذ الميثاق .
و بعد نظر به اينكه مدتى بود جمعى از مومنين از حضرت مستطاب مُروّج
الاءحكام حجة الاسلام آقاى حاج آقا حسين فاطمى قمى - مد ظله العالى -
تقاضا مى نمودند، كه خاطراتى را كه در اثناء مطالعاتشان يادداشت فرموده
اند به صورت مجموعه اى در آورند تا بلكه ان شاء الله به طبع رسانيده
شود كه هم اثرى از مشاراليه معظم براى هميشه باقى مانَد، و هم سايرين
از افكار سودمندشان بهره مند شوند. جناب ايشان هم با حال ضعف و فرسودگى
مُلتمَس آنان را اجابت فرمودند و با كمك بعضى از آقايان از بين
يادداشتهاى خود كتابى به نام ((جامع الدرر))
جمع آورى نموده در دسترس طبع و نشر گذاردند. حقير هم براى اداء حقوق و
اظهار ارادت به مقام محترمشان و شركت در اهداء اين مجموعه به فكر
افتادم يادداشتى راجع به دو موضوع : يكى ترجمه زندگانى جناب مُصنّف
مُعظم و ديگرى سلسله نَسَب آن خاندان محترم بدان ضميمه نمايم .
اميدواريم مورد قبول درگاهشان واقع گردد و آقايان خوانندگان محترم هم
به دعاى خير يادم فرمايند. بسم الله و منه
التوفيق و عليه التكلان .
اول : سلسله نسب اين بيت شريف منتهى مى شود به واسطه احمد بن الموسى
المُبَرقَع ابن الامام الجواد محمد بن على (عليهما السلام ) به حضرت
ثامن الحجج على بن موسى الرضا - صلوات الله و سلامه عليهما و آلهما -
طبق آنچه از شجره نامه اى كه به خط و امضاء علامه خبير و نسابه شهير
آيت الله آقاى آقا سيد شهاب الدين مرعشى معروف به آقاى نجفى نزيل بلده
طيبه قم - اءدام الله افضاله و كثر اءمثاله - به دست آوردم كه متن آن
اين است :
الحاج سيد حسين الفاطمى الرضوى القمى ، ابن حجة
الاسلام الحاج سيد اسحاق طاب مضجعه ، ابن المرحوم المبرور السيد محمد،
ابن المرحوم السيد على خادم حرم الست فاطمة المعصومة (عليها السلام )،
ابن السيد محمد بن السيد على بن السيد ابو محمد بن الحسين بن هاشم بن
اسماعيل بن محمد بن احمد بن محمد الرشيد بن موسى نظام الدين بن عبدالله
شرف الدين بن الحسن نور الدين بن ابى طالب بن محمد بن محمد الباقر بن
ابى القاسم بن جعفر بن كاظم بن عز الدين حسين بن على بن ابى المعالى
محمد الرضا بن ابى البركات موسى بن ابى المعالى اسماعيل بن ابى البركات
محمد تقى بن ابى جعفر محمد الطاهر بن احمد بن ابى جعفر محمد النقيب بقم
ابن ابى الحسين موسى النقيب بقم ابن احمد بن ابى على محمد الاعرج بن
احمد الكوفى ابن ابى جعفر موسى المبرقع ابن الامام الهمام جواد آل
الرسول سيدنا و مولينا ابى جعفر محمد التقى الجواد سلام الله عليه و
على آبائه و ابنائه الميامين الطاهرين .
ضمنا در خلال اشتغالم به تنظيم سلسله نسب معظم له به خاطرم رسيد بسيار
مناسب است قضيه اى را كه خودم شفاها در موضوع انتسابشان به امام هشتم
راجع به خواب مرحوم دكتر فيلسوف الدوله - دكتر رسمى دربار سلاطين
قاجاريه - از جانب مولف شنيده ام مبسوطا به رشته تحرير در آوردم . و آن
قضيه اين است كه فرمودند: مرحوم مغفور حاج ملا حاجى بود در طهران كه از
اخيار بلكه زهاد به شمار مى رفت و مورد عنايت عموم طبقات در صحت عمل
بود والد مرحوم حجة الاسلام آقاى حاج شيخ عباس حائرى طهرانى جد پدرى
آقاى حاج آقاى مهدى حائرى - كه فعلا از فضلاء حوزه قم مى باشند - در
تيمچه حاجب الدوله حجره سَقَط فروشى داشت و چند پسر داشت كه همه در حد
خود اهل تقوى بودند و فعلا پسر بزرگ ايشان به نام حاج شيخ احمد و پسر
كوچك ايشان به نام حاج ميرزا اسماعيل باقى هستند. و خانوادگى ايشان با
مرحوم والد و خانوادگى ما از همان زمان ، سابقه و رابطه داشتند كه هنوز
هم باقى است . فرزند بزرگ آن مرحوم آقاى حاج شيخ احمد چون غالبا متصدى
امر حجره بودند قهرا با رجال و اعيان عصر بيشتر تماس داشتند. نقل كردند
روزى در زمان سلطنت مظفرالدين شاه قاجار درب حجره نشسته بودم ، ديدم
دكتر فيلسوف الدوله نامبرده كه با من بسيار دوستى داشت با اوقات تلخ و
چهره گرفته وارد شد، گفت : حاج شيخ احمد! مى آئى برويم قم ؟ گفتم : قم
براى چه ؟ گفت : دختر شاه را مى برند براى پسر امير همدانى ، در اين سن
پيرى به من هم امر شده تا قم در ركاب عروس باشم ؛ فعلا من در كالسكه
تنها هستم ، بيا برويم . مهيا شدم و در خدمت ايشان به قم آمديم . همين
كه وارد شديم بر خلاف معمول هميشه كه منزل مرحوم آقاى حاج سيد اسحاق
وارد مى شديم ، چون مهمان ايشان بودم در خيابان حضرتى منزل كرديم و مى
دانستم كه مرحوم آقا شبهاى جمعه را روضه دارند. اتفاقا آن شب ، شب جمعه
بود، رفتم خدمتشان تعجب كردند. فرمودند: حاج شيخ احمد كجا بودى ؟ كى
آمدى ؟ چرا اينجا نيامدى ؟ قضيه بودن با دكتر را به عرضشان رساندم .
همينكه اسم دكتر را شنيدند فرمودند: حاج شيخ احمد ما يك مريضه داريم كه
از معالجه اطباء اينجا مايوس شديم ، ممكن است ايشان را بياوريد عيادتى
از مريضه ما بكنند؟ جناب مولف فرمودند: همشيره اى داشتم به نام ربابه
در همان اوقات مريض سختى بود كه به همان مرض هم وفات كرد. حاج شيخ احمد
با كمال اطمينان مى گويد بلى ايشان را مى آورم . وقتى كه به منزل مى
آيند، به دكتر اظهار مى كنند آقائى است كه از دوستان ما مريضه اى دارد
از من چنين تقاضائى فرموده ، دكتر تغيّرى مى كند و مى گويد مگر من براى
معالجه و عيادت به قم آمده ام . حاج شيخ احمد گفتند من هم براى
اطمينانى كه به مرحوم آقا داده بودم بسيار مندك و متاءثر شدم و به حدى
كه شام نخورده خوابيدم هر قدر دكتر اصرار كرد گفتم ميل ندارم . شام
خورد و خوابيد من در گوشه اى از فضاى حياط خوابيده بودم . يك وقت بيدار
شدم ديدم دكتر لا اله الا الله گويان اطراف حياط قدم مى زند. آمد بالين
من ، مرا صدا زد گفت : حاج شيخ احمد! منزل اين آقا كه گفتى كجاست ؟
گفتم : نمى دانم ! گفت : برخيز برويم منزل اين آقا! گفتم : نصف شب درب
منزل مردم رفتن صحيح نيست . گفت فائده ندارد نوكرش را بيدار كرد لاله
را روشن نمود به اتفاق آمديم منزل آقا. در بين راه از ايشان سوال كردم
با آن تشدد و امتناع چه شد كه اين موقع شب درب منزل مردم را بزنيم ؟
گفت : همين كه خوابم برد در عالم خواب ديدم از دارالشفاء و مدرسه فيضيه
داخل صحن كهنه شدم كه حرم مشرف شوم ديدم ، شخص محترمى لب ايوان طلا
ايستاده از من سوال كرد كجا مى روى ؟ گفتم : زيارت دختر موسى بن جعفر
(عليه السلام )؛ گريبان مرا گرفت و گفت : مگر آن دختر موسى بن جعفر
نبود كه به عيادتش نرفتى چنان مرا به شدت وسط صحن انداخت كه از وحشت از
خواب بيدار شدم .
حكايت ديگرى كه شفاها از جناب مستطاب مولف محترم راجع به نسب ايشان
شنيدم اين است كه فرمود: از لسان پدرم شنيدم كه مى خواستم بدانم من
فرزند زهرا (عليها السلام ) هستم يا نه . شبى در كفشدارى حضرت ابى
عبدالله الحسين - ارواحنا فداه - به اين نيت زيارت عاشورا خواندم و
خوابيدم . در عالم رويا گفتند كه فاطمه (عليها السلام ) تشريف آوردند.
به عجله خدمتش رسيدم ؛ تا مرا ديد چادر مبارك را عقب زده و مثل طفلى كه
در قنداقه است مرا به طرف قبله روى دست گرفتند و كلماتى فرمودند و
آخرين كلمه آن مخدره اين بود: ((آخرك رسول الله
)) و بقيه فرمايشات ايشان در نظرم نماند. چون از
خواب بيدار شدم يقين به سيادت خود نمودم .
دوم : اينكه جناب ايشان در شب تاسوعا (نهم محرم ) سال يك هزار و دويست
و نود و هفت قمرى هجرى در بلده طيبه قم متولد شدند. همينكه سن صباوت را
گذراندند در حِجر تربيت مرحوم حجة الاسلام والمسلمين جناب والدشان آقاى
حاج سيد اسحاق فاطمى و مرحوم آيت الله آقاى سيد محمد تقى فاطمى اخوى
ايشان - طاب ثراهما - به مدارج علم و تقواى ارتقا يافتند. تا اينكه
مرحوم مغفور قدوة السالكين آيت الله على العالمين آقاى حاج ميرزا جواد
آقاى ملكى تبريزى ، كه از فحول تلامذه و اصحاب شيخ العرفاء و السالكين
عمدة الفقهاء و المجتهدين مرحوم آخوند ملا حسينقلى (همدانى ) - اءعلى
الله مقامهما - بودند، به قم نزول اجلال فرمودند ايشان هم ملازمت درك
محضر ايشان را اختيار نمودند تا به درجات عاليه سير و سلوك فائز و به
اخلاق فاضله متحلى گرديدند، عُزلت گزيده در به روى خلق بستند و تا حال
كه سال يك هزار و سيصد و هشتاد و يك است عمر خود را به مطالعه در اخبار
آل محمد (عليهم السلام ) و زيارت اعتاب مقدسه شان گذرانده اند.
هنيئا لاءرباب النعيم نعيمهم . اميد است
خداوند متعال نعمت وجودشان را مستدام بدارد و به مومنين توفيق استفاده
بيشتر از وجود محترمشان را مرحمت فرمايد.
الحاج سيد باقر ابن الحاج سيد محمد تقى الفاطمى
مقدمه مولف
و بعد؛ چون حقير سر تا پا گناه و تقصير حسين بن اسحاق الرضوى
الفاطمى ، در طول عمر براى قلّت قوه حافظه آنچه از اخبار و احاديث آل
عصمت (عليهم السلام ) و اشعار در مصيبت و مواعظ، و پند و تواريخ مشتمله
بر عبرت گرفتن از اين سراى بى اعتبار دنيا، و معالجات و اَدِويَه براى
امراض باطنى و ظاهرى ، از كتب و دفاتر علما - رضوان الله عليهم اجمعين
- به نظرم رسيده متدرّجا به طور تفرقه و بى ترتيب در دفتر خود ضبط
نموده تا موقع حاجت و فراموشى نظر به آنها نموده يادآور شود.
آن متفرقات اكنون به صورت كتابى در آمده ، دوستان تقاضا نمودند متفرقات
را جمع آورى نموده بلكه به طبع رسانده شود. لذا به همان صورت متفرقه و
بى ترتيب چون شايد اَجلَب براى نفوس و طباع عامه بوده باشد با ضعف چشم
و قوا مستعينا بالله و متوكلا على الله
شروع نموده ، و ناميدم آن را به جامع الدرر فى
بعض آثار الاءمة الاثنى عشر و استدعاى حقير از ناظرين آن است كه
غَمض عين از عيوب آن بفرمايند چون از شخص ناقص جز عمل ناقص برنيايد.
گذشته از حال ضعف و ناتوانى و علت باصره و بينائى و عدم ميل ابتدائى ،
چون بعضى از دوستان اصرار فرمودند، با استعانت از درگاه پروردگار و
اعانت او به قدر قوه و استعداد خود از اخبار اهل بيت و معجزات باهرات
ائمه هدى (عليهم السلام ) و امور مختلفه كه هر كدام به نوبه خود نافع
بود جمع آورى كردم و تيمّنا و تبرّكا ابتداء مى كنم در منافق آل محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) اميدوار از ذوات مقدسشان كه اين ضعيف را
يارى نمايند.
در مدح سيد البشر (صلى الله عليه و آله و سلم )
شبيهك بدر الليل بل اءنت اءنور |
|
و وجهك من ماء الملاحة يقطر |
اءيا زينة الدنيا و يا غاية المنى |
|
فمن ذا الذى من مثل وجهك يبصر |
فما ولدت حواء من صلب آدم |
|
و لا فى الجنان الخلد مثلك آخر |
در شرافت سيد انبياء حضرت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم )
همين قدر كفايت است كه خداوند عالم ، نام نامى و اسم گرامى آن جناب را
از نام خود مشتق فرمود؛ چنانچه ابو طالب (عليه السلام ) گفته اند:
و شق له من اسمه ليحمده |
|
فذ والعرش محمود و هذا محمد(1)
|
يعنى ؛ حق تعالى اسم پيغمبر را از اسم خود مشتق ساخت ، تا به شكرانه آن
، پيغمبر، خداى تعالى را حمد كند.
در ولادت اميرالمومنين (عليه السلام )
از جود نمود حق على را موجود |
|
موجود شد از وجود او مصدر جود |
در خلقت مرتضى خدائى فرمود |
|
فرمود كمال جود بذل الموجود |
در كيفيت ولادت آن حضرت مطابق نقل محدث قمى رحمة الله عليه :
مشهور آن است كه آن حضرت در روز جمع سيزدهم ماه رجب بعد از سى سال از
عام الفيل در ميان كعبه معظمه متولد شده است ،
(2)
پدر آن حضرت ابوطالب پسر عبدالمطلب كه با عبدالله پدر حضرت رسول (صلى
الله عليه و آله و سلم ) برادر اعيانى
(3) بوده ، و مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن
عبد مناف مى باشد، و آن حضرت و برادرانش اول هاشمى اى هستند كه پدر و
مادر ايشان هر دو هاشمى بوده اند. و در كيفيت ولادت آن جناب روايات
بسيار است و آن چه به سندهاى بسيار وارد شده آن است كه روزى جمعى از
بنى هاشم و عده اى از قبيله بنى العزى در برابر خانه كعبه نشسته بودند،
ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد در آمد و نه ماهه آبستن بود او را درد
زائيدن گرفت ، پس در برابر خانه كعبه ايستاد نظر به جانب آسمان كرد و
گفت : پروردگارا! من ايمان آورده ام به تو و به هر پيغمبر و رسول و
كتابى كه نازل نموده اى ، و گفته هاى جدم ابراهيم خليل (عليه السلام )
را كه بناى خانه كعبه از او است تصديق نموده ام ، پس سوال مى كنم از تو
به حق اين خانه و به حق آن كسى كه اين خانه را بنا كرده است و به حق
اين فرزندى كه در شكم من است و با من سخن مى گويد، و به سخن گفتن خود
مونس من گرديده ، - و يقين دارم كه او يكى از آيات جلال و عظمت تست -
كه آسان كنى بر من ولادت طفل مرا. عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن قعنب
گفتند كه چون فاطمه از اين دعا فارغ شد ديديم كه ديوار عقب خانه كعبه
شكافته شد و فاطمه از آن رخنه داخل خانه گرديد و از ديده هاى ما پنهان
شد، پس شكاف ديوار به اذن خدا به هم پيوست ، و ما چون خواستيم ، در
خانه را بگشائيم ، هر چند كوشش كرديم در باز نشد، دانستيم كه اين امر
از جانب خدا واقع شده و فاطمه سه روز در اندرون كعبه ماند. اهل مكه در
كوچه ها و بازارها اين قصه را نقل مى كردند و زنها در خانه ها اين
حكايت را ياد مى نمودند و تعجب مى كردند، تا روز چهارم شد. پس همان
موضع از ديوار كعبه كه شكافته شده بود دوباره شكافته شد و فاطمه بنت
اسد بيرون آمد و فرزند خود اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه
السلام ) را در دست خويش داشت و مى گفت : اى گروه مردم ! به درستى كه
خداوند متعال برگزيد مرا از ميان خلق خود و فضيلت داد مرا بر زنان
برگزيده اى كه پيش از من بوده اند؛ زيرا كه حق تعالى برگزيد آسيه دختر
مزاحم را و او عبادت كرد حق تعالى را پنهان در موضعى كه عبادت خدا در
آنجا سزاوار نبود مگر در حال ضرورت - يعنى خانه فرعون - و مريم دختر
عمران را برگزيد و ولادت حضرت عيسى (عليه السلام ) را بر او آسان
گردانيد و در بيابان درخت خشك را جنبانيد و رطب تازه براى او از آن
درخت فرو ريخت و حق تعالى مرا بر آن دو و همچنين ساير زنان پيش از من
زيادتى عطا فرمود؛ زيرا كه من فرزندى آورده ام در خانه برگزيده او و سه
روز در آن خانه محترم ماندم و از ميوه ها و طعامهاى بهشت تناول كردم و
چون خواستم كه بيرون آيم در حالى كه فرزند برگزيده من بر روى دست من
بود هاتفى از غيب مرا ندا كرد كه : اى فاطمه ! اين فرزند بزرگوار را
على نام كن ، به درستى كه منم خداوند على اعلى و او را آفريده ام از
قدرت و عزت و جلال خود و بهره كامل از عدالت خويش به او بخشيده ام و
نام او را از نام مقدس خود اشتقاق نموده ام و او را به آداب خجسته خود
تاءديب نموده ام و امور خود را به او تفويض كرده ام و او را بر علوم
پنهان خود مطلع كرده ام و در خانه محترم من متولد شده است و او اول كسى
است كه اذان خواهد گفت بر روى خانه من و بتها را خواهد شكست و آنها را
از بالاى كعبه به زير خواهد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگوارى و
يگانگى ياد خواهد كرد و او است امام و پيشوا بعد از حبيب من و برگزيده
از جميع خلق من محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه رسول من است و او
وصى او خواهد بود. خوشا حال كسى كه او را دوست دارد و يارى كند او را،
و واى بر حال كسى كه فرمان او نبرد و يارى او نكند و انكار حق او
نمايد.
و در بعضى از روايات است كه چون حضرت اميرالمومنين (عليه السلام )
متولد شد ابوطالب او را بر سينه خود گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته
به سوى ابطح آمد و ندا كرد به اين اشعار:
يا رب يا ذا الغسق الدجى |
|
والقمر المبتلج المضى |
بين لنا من حكمك المقضى |
|
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى |
يعنى : اى پروردگارى كه شب تار و ماه روشن و روشنى دهنده را آفريده اى
بيان كن براى ما كه اين كودك را چه نام گذاريم ؟
ناگاه مانند ابر چيزى از روى زمين پيدا شد، نزديك ابو طالب آمد ابو
طالب او را گرفت و با على به سينه خود چسبانيد و به خانه برگشت ، چون
صبح شد ديد كه لوح سبزى است در آن نوشته شده است :
خصصتما بالولد الزكى |
|
والطاهر المنتجب الرضى |
فاسمه من شامخ على |
|
على اشتق من العلى |
يعنى : اى ابوطالب و فاطمه مخصوص گرديديد شما به فرزند طاهر پاكيزه و
پسنديده ، پس نام بزرگوار او على است ، و خداوند على اعلى نام او را از
نام خود اشتقاق كرده است . پس ابوطالب آن حضرت را على نام كرد و آن لوح
را در زاويه راست كعبه آويخت و همچنان آويخته بود تا زمان هشام بن
عبدالملك كه آن را فرود آورد و بعد از آن ناپيدا شد. و اخبار در باب
ولادت آنحضرت و كيفيت آن بسيار است و مقام را گنجايش بيش از اين نيست ،
اين فضيلت از خصايص آن حضرت است ؛ چه اشرف بقاع حرم ، مكه است ، و اشرف
مواضع حرم مسجد است ، و اشرف موضع آن ، كعبه است ، و احدى غير از
اميرالمومنين (عليه السلام ) در چنين مكانى متولد نشده است بخصوص در
روز جمعه سيد ايام و شهر حرام .
هذه من علاه احدى المعالى |
|
و على هذه فقس ما سواها(4)
|
روزى كه على به كعبه آمد به وجود |
|
از بهر على خدا در از كعبه گشود |
در بسته بداد خانه خود به على |
|
يعنى كه على است خانه زاد معبود |
در مرتبه على نه چون است و نه چند |
|
در خانه حق زاد به جانش سوگند |
هر لا ولدى كه خانه زادى دارد |
|
شك نيست كه خواندش به جاى فرزند |
اى علم ملت و نفس رسول |
|
حلقه كش علم تو گوش عقول |
اى به تو مختوم كتاب وجود |
|
اى به تو مرجوع حساب وجود |
اى آنكه نظام عالمى از تو به پا است |
|
در خيل ملك ذات تو انگشت نما است |
سر رشته كاينات در دست على است |
|
آرى همه امور در دست خدا است |
شاها چو تو را، سگى بيايد |
|
گر من بُوَم آن سگ تو، شايد |
هستم سگكى ز حبس جسته |
|
بر شاخ گل هوات بسته |
از مدح تو با قلاده زر |
|
زنجير وفا به حلقم اندر |
خود را به خودى كشيده از جُل |
|
پيش تو كشيده از ره ذُل |
خود را به قبول رايگانت |
|
بستم به طويله سگانت |
افكن نظرى بر اين سگ خويش |
|
سنگى مزن و مرانم از پيش
(5) |
در فضيلت زيارت ثامن الحجج على بن موسى الرضا
(عليه السلام )
للشيخ شرع الاسلام
من اءراد النجاة من حر نار |
|
و خلاص من هول يوم كبير |
فليزر رضا من الجنان على |
|
بن موسى الرضا بقلب كسير |
من مجموع قديم فى التوسل بالائمة (عليهم السلام
)
لله دركم يا آل ياسينا |
|
يا اءنجم الحق اءعلام الهدى فينا |
لا يقبل الله الا مع محبتكم |
|
اءعمال عبد و لا يرصى له دينا |
غدا اخفف اءعباء الذنوب بكم |
|
بكم اءثقل فى الحشر الموازينا |
شاء ابن آكلة الاءكباد منقلبا |
|
اذ جر حرب اءبيكم يوم صفينا |
الشمس ردت عليه بعد ما غربت |
|
من ذا يطيق لعين الشمس تطيينا |
مهما تمسك بالاءخبار طائفة |
|
فقوله وال من والاه يكفينا |
در شرافت مدينه للشيخ البهائى
كتب النهاوندى فى بعض مولفاته : قال :
راءيت بخط بعض الاءعلام ما هذا لفظه للشيخ البهائى فى المدينة المشرفة
:
للشوق الى المدينة جفنى باكى |
|
لو اءن مقامى فلك الاءفلاك |
يستحقر من مشى الى روضته |
|
المشى على اءجنحة الاءملاك |
و قال قدس سره يعنى البهائى لما صمم العزيمة على
اءن يبنى مكانا فى النجف الاءشرف لمحافظة نعال زوار ذاك الحرم الاءقدس
و اءن يكتب على هذا المكان هذين البيتين :
هذا الاءفق المبين قد لاح لديك |
|
واسجد متذللا و عفر خديك |
ذا طور سنين واغضض الطرف به |
|
هذا حرم العزة فاخلع نعليك |
هذه كلمات تستحق اءن تكتب بالنور على وجنات
الحور
و له اءيضا
فى هذا الحرم الاءقدس بيت معمور |
|
فى خدمته ملائك العرش حضور |
فيه القبس الذى ابن عمران رآى |
|
فيه النور الذى تجلى للطور |
و له اءيضا فى النجف الاءشرف
هذا النباء العظيم ما فيه خلاف |
|
هذا حرم الله لمن كان يخاف |
هذا المولى لال عبد و مناف |
|
من زار ضريحه كمن حج و طاف |
و له فى مشهد الحسين (عليه السلام )
يا زائر من ولائه الله فرض |
|
من زار ضريحه ينل كل غرض |
فى قبته الدعاء لا رد له |
|
فى تربته الشفاء من كل مرض |
و له قدس سره فى سر من رآى
يا زائر سر من رآى عيشك طاب |
|
ادخل متخشعا و راع الاداب |
كن ذا اءدب عند نزول السرداب |
|
جبريل و ميكال وقوف بالباب |
و له اءيضا فيه
قد زرت بسرمن رآى مرقدكم |
|
قرت عينى برؤ يتى مرقدكم |
من رؤ ية قبركم همومى زالت |
|
يا سادتى سر من رآى مشهدكم |
حكايت خدمتگذارى شاه عباس
شاه عباس اول در اواخر سنه هزار و هشت به مشهد رفت و زمستان را
در آنجا گذرانيد و خدمت خادم باشى گرى آستانه مقدسه را خود متقلد و
مشغول گرديد، چنانچه شبى با مقراض سر شمعها را مى گرفت ، شيخ بهائى قدس
سره بالبديهه اين رباعى را انشاد كرد:
پيوسته بود ملايك عليين |
|
پروانه شمع روضه خلد آئين |
مقراض به احتياط زن اى خادم |
|
ترسم ببرى شهپر جبريل امين |
اشعار فتحعليشاه و توسل به حضرت معصومه (عليها
السلام )
خاقانم و يك جهان گناه آوردم |
|
بر حضرت معصومه پناه آوردم |
حب نبى و مِهر على را يا رب |
|
بر درگه كبريا گواه آوردم
(6) |
خاقانم و وامانده ز ديهيم و كلاه |
|
ز اورنگ خلافت شده دستم كوتاه |
اندر حرمت به مسكنت جسته پناه |
|
يا فاطمة اشفعى لنا عندالله
(7) |
حكايت فتحعلى شاه
در
((اكسير العبادة
))
نقل فرموده : شخص ثقه اى مرحوم فتحعلى شاه را در خواب ديد به حال خوش و
هياءت حسنه ، سبب را سوال نمود، فرمود: مرا در شب تابستانى عطش شديد
فرا گرفت ، هر چند زنان و كنيزان را صدا زدم كسى جواب نداد. پس اراده
اذيت ايشان نمودم ، ناگاه متذكر شدم از عطش حضرت سيد الشهداء ارواحنا
فداه ، پس گريه كردم گريه شديد، جاريه اى قدح آب و يخ آورد آن را
نگرفتم و نياشاميدم ، آنقدر صيحه زدم كه غش مرا فرا گرفت . از موهبت آن
بزرگوار اين مقام به من عطا شد.
فتاءمل يا اءخى ! اختلاف سلاطين در خوبى و بدى و عدالت و ظلم ناشى از
چيست ، آنچه از آيات و اخبار مستفاد مى شود آن است كه خوبى و بدى مردم
باعث خوبى و بدى سلاطين و ظلم و عدل آنها است ؛ خداوند در قرآن مجيد مى
فرمايد: