بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۴۶ -


من آنم كه منافقان را از حوض رسول خدا صلى الله عليه و آله دور مى سازم . من درى هستم كه خداوند به روى بندگانش گشوده ، هر كه از آن وارد شود ايمن باشد و هر كه از آن بيرون شود كافر است . من آنم كه كليدهاى بهشت و دوزخ به دست من است ، من آنم كه جباران كوشيدند تا نور خدا را (كه من باشم ) خاموش و حجت او را باطل سازند ولى خداوند نخواست جز جز اين كه نور و ولايتش را كامل سازد. خداوند به پيامبرش نهر كوثر را عطا نمود و به من نهر حيات را. من در زمين با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم ، خداوند آن چه خواست به من شناساند و آن چه خواست از من دريغ داشت . من در تاريكى خضر ايستاده بودم آن جا كه جز من نه روحى مى جنبيد و نه جانى نفس مى زد. من علم خاموشم و محمد صلى الله عليه و آله علم گويا. من قرون اوليه ام . من صاحب قرن (زمان ، يا شاخ = ذوالقرنين ) هستم . من موسى را از دريا عبور داده و فرعون را غرق ساختم . من عذاب روز ظله ام (ابرى كه بر سر قوم شعيب سايه افكند و سپس بارانى از آتش بر آنان باريد). من آنم كه همهمه چهارپايان و زبان پرندگان را مى دانم . من آيات و حجت ها و امين خدايم . من مى ميرانم و زنده مى كنم و مى آفرينم و روزى مى دهم . منم شنوا و دانا، منم بصير، من آنم كه آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه را در يك چشم بهم زدن مى پيمايم . منم اولى ، منم دومى ، منم ذوالقرنين چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( همانا تو ذوالقرنين اين امت مى باشى )) .

انا صاحب الناقة التى اخرجها الله لنبيه صالح انا الذى نقر فى الناقور، و ذلك (( يومئذ يوم عسير، على الكافرين غير يسير )) . (1081) انا الاسم الاعظم ، و هو (( كهيعص )) . (1082) انا المتكلم على لسان عيسى فى المهد صبيا. انا المتكلم على لسان صبى يوسف الصديق . انا الذى ليس كمثله شى ء. انا العذاب الاعظم . انا الاخرة و الاولى انا ابدى و اعيد، انا فرع من فروع الزيتون الذى قال الله : (( و التين و الزيتون )) ، (1083) و قنديل من قناديل النبوة انا مظهر الاشياء كيف اشاء. انا الذى اءرى اعمال العياد لا يعزب عنى شى ء لا فى الارض و لا فى السماء. انا مصباح الهدى . انا مشكاة فيها نور المصطفى . انا الذى ليس شى ء من عمل عامل الا بمعرفتى . انا خازن السماوات و خازن الارضون و انا قائم بالقسط. انا عالم بتغير الزمان و حدثانه . انا الذى اعلم عدد النمل و وزنها و خفتها، و مقدار الجبال و وزنها، و عدد قطرات الامطار. انا آيات الله الكبرى التى ازاها الله فرعون و عصى . انا اقتل تتلتين و حيتين انا الذى ميتا وجه الكفار كف تراب فرجعوا الهلكى . انا الذى جهد ولايتى الف امة نسنجهم الله تعالى . انا المذكور فى سالف الزمان الخارج آخر الزمان ، انا قاصم فينا عنه الاولين و مخرجهم و معذبهم فى الاخرين . انا معذب ننجينا و الطاغوت و محرفهم و معذب يعوق و يغوث و نسر.

منم صاحب شترى كه خداوند براى پيامبر خود صالح بيرون آورد. من آنم كه در ناقور (شيپور) مى دمم و آن روز (( روزى بس سخت است و بر كافران آسان نيست )) . منم اسم اعظم و آن (( كهيعص )) است . منم سخنگوى بر زبان عيسى آن گاه كه كودكى در گهواره بود. منم سخنگوى بر زبان كودك مربوط به يوسف صديق (كه به نفع حضرتش گواهى داد). من آنم كه چيزى مانند او نيست . من عذاب بزرگم . منم آخرت و اولى (دنيا). من آغاز مى كنم و باز مى گردانم . منم شاخه اى از شاخه هاى درخت زيتون كه خداى متعال فرموده : (( سوگند به انجير و زيتون )) ، و قنديلى از قنديلهاى نبوت ام . منم آشكار كننده چيزها هر گونه كه بخواهم . من آنم كه اعمال بندگان را مى بينم و هيچ چيز نه در زمين و نه در آسمان از من پوشيده و نهان نيست . منم چراغ هدايت . منم مشكاتى كه نور مصطفى صلى الله عليه و آله در آن است . من آنم كه عمل هيچ عمل كننده اى جز با معرفت من (مقبول ) نيست . من گنجينه دار آسمانها و زمين ام . من قيام كننده به قسط و عدالتم . من عالم به تغير و ناگواريهاى زمان ام . من آنم كه تعداد مورچگان و وزن و سبكى آن ها و مقدار و وزن كوهها و تعداد قطرات بارانها را مى دانم . من همان آيات بزرگ خدايم كه به فرعون نشان داد و او نافرمانى نمود. من دو بار كشته مى شوم و دوبار زنده مى گردم . من آنم كه مشتى تراب به چهره كفار پاشيدم و همگى به هلاكت رسيدند. من آنم كه هزار امت ولايتم را انكار كردند و خداى متعال همه را مسخ فرمود. من همان ياد شده در گذشته از زمان و بيرون شونده در آخر الزمان ام . من شكننده فرعون هاى نخستين و بيرون آورنده و عذاب دهنده آنان در امت آخرين ام . من عذاب كننده جبت و طاغوت (نام دو بت و كنايه از اولى و دومى ) و سوزاننده آنان و عذاب كننده يعوق و يغوث و نسر (نام سه بت معروف ) مى باشم .

انا المتكلم بسبعين لسانا. و مفتى كل شى ء على سبعين وجها. انا الذى اعلم بتاويل القرآن و ما يحتاج اليه الامة . انا الذى اعلم ما يحدث بالليل و النهار امرا بعد امر و شيئا بعد شى ء الى يوم القيامة . انا الذى عندى اثنان و سبعون اسما من اسماء الله العظام . انا الذى ارى اعمال الخلايق فى مشارق الارض و مغاربها و لا يخفى على منهم شى ء. انا الكعبة و البيت الحرام و البيت العتيق ، كمال قال الله تعالى : (( فليعبدوا رب هذا البيت )) . (1084) انا الذى يملكنى الله شرق الارض و غربها اسرع من طرفة عين و لمح البصر. انا محمد المصطفى و على المرتضى ، كمال قال رسول الله صلى الله عليه و آله : (( على ظهر منى . )) انا الممدوح (1085) بروح القدس . انا المعنى الذى لا يقع على اسم و لا شبه . انا اظهر الاشياء الوجودية كيف اشاء. انا باب حطتهم التى يدخلون فيها. و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، و صلى الله على محمد و آله اجمعين ، و الحمد لله رب العالمين . (1086)

منم سخنگو به هفتاد زبان و فتوا دهنده هر چيز بر هفتاد وجه ، من آنم كه به تاءويل قرآن و آن چه امت بدان نيازمندند داناترم . من آنم كه آن چه در شب و روز يكى پس از ديگرى تا روز قيامت رخ مى دهد را مى دانم . من آنم كه هفتاد و دو اسم از اسماء بزرگ خدا نزد من است . من آنم كه اعمال بندگان را در مشارق و مغارب زمين مى بينم و چيزى از آن ها بر من پوشيده نيست . منم كعبه و بيت الحرام و بيت عتيق چنان كه خداى متعال فرموده : (( پس ‍ بايد صاحب اين بيت را بپرستند )) . من آنم كه خداوند شرق و غرب زمين را در سريعتر از يك چشم بهم زدن در اختيار من مى نهد. من محمد مصطفى و على مرتضايم چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( على پشت و آن روى من است )) . منم ممدوح (مؤ يد) به روح القدس . منم آن معنايى كه هيچ اسم و شباهتى مرا نسزد. من اشياء وجودى را آن گونه كه بخواهم آشكار مى كنم . من باب حطه (در توبه ) آنانم كه در آن داخل شوند. و هيچ حول و قوه اى نيست مگر به خدا، و درود خدا بر محمد و همه خاندان او، و سپاس پروردگار جهانيان راست .

تا صورت پيوند جهان بود على بود   تا نقش زمين بود و زمان بود على بود
شاهى كه ولى بود و وصى بود على بود   سلطان سخا و كرم و جود على بود
هم موسى و هم عيسى و هم خضر و هم الياس   هم صالح پيغمبر و داود على بود
هم آدم و هم شيث و هم ادريس و هم ايوب   هم يوسف و هم يونس و هم هود على بود
عيسى به وجود آمد و در حال سخن گفت   آن نطق و فصاحت كه در او بود على بود
مسجود ملايك كه شد آدم ز على شد   در قبله محمد بد و مقصود على بود
از لحمك لحمى بشنو تا كه بيابى   كان يار كه او نفس نبى بود على بود
آن شاه سرافراز كه اندر شب معراج   با احمد مختار يكى بود على بود
محمود نبودند كسانى كه نديدند   كاندر ره دين احمد و محمود على بود
آن معنى قرآن كه خدا در همه آيات   كردش صفت عصمت و بستود على بود
اين كفر نباشد سخن كفر نه اين است   تا هست على باشد و تا بود على بود
آن قلعه گشايى كه در از قلعه خيبر   بركند به يك حمله و بگشود على بود
آن گرد سرافراز كه اندر ره اسلام   تا كار نشد راست نياسود على بود
آن شير دلاور كه براى طمع نفس   بر خوان جهان پنجه نيالود على بود
سر دو جهان جمله ز پيدا و ز پنهان   شمس الحق تبريز چو بنمود على بود

فصل 85: انسان كامل مظهر اسماء و صفات الهى است

اى عزيز! مجموع اسماء الله و صفات الله مركز و مقام ظهور آن ها وجود انسان كامل است ، همچنان كه روح تا در وجود خود به بدن تعلق نگيرد هيچ اعمال از او در وجود و ظهور نيايد، و بعد از تعلق ، همه خواص از او در وجود و ظهور آيد، پس همچنين جمله اسماء و صفات الهى چون در عالم غيب الغيوب بالقوه اند هيچ اثرى از آن ها به وجود نيايد، پس چون تعلق به وجود انسانى يابند هر صفت به قدر توجه خاطر، خواص او به وجود آيد.

اى عزيز! هر چند كه همه ذرات موجودات به قبضه قدرت الله تعالى است اما هر ظهورى را مركزى مى بايد، و مركز جمله ظهورات دل انسان كامل است كه جمله صفات حضرت (الهى ) را ظهور به واسطه دل انسان كامل است ، و لذا ورد فى الحديث : قلب المؤمن مرآة الله ، (1087) و: المؤمن مراة المؤمن ، (1088) و: المؤمن اسم من اسماء الله . (1089) فالانسان الكامل مرآة الله .

(( دل مؤمن آينه خداست )) و (( مؤمن آينه مؤمن است )) و (( مؤمن نامى از نامهاى خداست )) . پس انسان كامل آينه خداست .

بعضى گفته اند كه : دل آدمى در بدن او مركزى است كه حركت او نزد محققين از حركت قطب فلك است ، و قطب نقطه سويداى دل ، نقطه سواد اعظم است ، بلكه بتحقيق عكس سواد اعظم است كه در وجه آينه دل پيداست . پس چون دل اولياء الله پر حضور بود، حضور دل اولياء الله كه مهبط فيض الهى است هر فيضى كه فايض گردد بر چنين دلى آن فيض به فرح قلوب اولياء الله معطر گردد و عالم از او منور گردد، و اگر معاذ الله اولياء الله اندوهگين و حزين شود هر فيضى كه فايض مى گردد بر دل اهل حق ، آن فيض به واسطه غم و اندوه آن دل لباس غيورى درپوشد و به صفت قهاريت مبدل گردد و عالم را تباه كند.

تا دل مرد خدا نامد به درد   هيچ قومى را خدا رسوا نكرد (1090)
هر چه از گردون گردان مى رسد   از طفيل جان مردان مى رسد

و اما آن كه مصدر و مركز ظهور جميع موجودات انسان است : روى سهل التسترى و شيبان الراعى انهما لاقيا الخضر و سمعا منه انه قال : خلق الله نور محمد صلى الله عليه و آله من نوره ، و صوره و صدره على يده ، فبقى ذلك النور بين يدى الله مائة الف عام ، فكان يلاحظه فى كل يوم و ليلة سبعين الف لحظة و نظرة ، و يكسوه فى (كل ) نظرة نورا جديدا و كرامة جديدة . ثم خلق منها الموجودات . (1091)

روايت است كه سهل تسترى و شيبان راعى با خضر ملاقات نموده و از وى شنيدند كه مى فرمود: خداوند نور محمد صلى الله عليه و آله را از نور خويش آفريد و آن را با دست خود صورتگرى و صادر نمود، اين نور صد هزار سال در برابر خداوند ماند و خداوند در هر شبانه روز هفتاد هزار نظر به آن مى افكند و در هر نگاهى يك نور و كرامت جديدى بدان مى پوشاند، سپس موجودات را از آن آفريد.

و فى اخبار عديدة ان الرسول صلى الله عليه و آله قال : انا من الله و الخلق منى . و فى بعضها: انا من الله و الكل منى ، و فى بعضها: انا من الله و المؤمنون منى . (1092)

و در اخبار چندى وارد است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( من از خدايم و آفريدگان از من اند )) . و در بعضى آمده : (( من از خدايم و همه از من اند )) و در بعضى ديگر: (( من از خدايم و مؤمنان از من اند )) .

و در (( روضة الشهداء )) آورده است كه : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمودند كه : همچنان كه عرش و لوح و قلم و هفت آسمان را از نور من آفريدند، زمين و كوه ها و نباتات و اشجار را از نور و با وفور على عليه السلام آفريدند، و او را (( ابو تراب )) از اين جهت گفتند.

و شيخ افجكى اشاره بدين معنى نموده :

هفت آسمان ز نور من آنگه بيافريد   افلاك و چرخ و انجم و آن گاه ماه و خور
و آنگاه آفريد ز نور على زمين   اشجار و كوهسار و نباتات و بحر و بر
خواندش ابو تراب خداوند از اين سبب   كز نور او زمين شد و بد خاك را پدر
بادا حلال كوشش و نوشش به دوستانش   بر دشمنش حرام زن و مال و خواب و خور

و فى (( منهاج )) العلامة (ره ) عن انس بن مالك قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : خلق الله من نور وجه على عليه السلام سبعين الف ملك يستغفرون له و لمحبيه الى يوم القيامة . (1093)

و در (( منهاج )) علامه (ره ) از انس بن مالك روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از نور چهره على عليه السلام هفتاد هزار فرشته آفريد كه براى او و دوستانش تا روز قيامت استغفار مى كنند.

فجميع ما انظر جماله ، و كل ما خيل لى خياله ، و كل ما انشق نسيمه ، و كل ما اسمع مقاله ، فهو مصدر الاشياء؛ فعودها اليه ضرورة بدوها منه و عودها اليه . فمن هو المبداء هو المعاد. فزمام الامور يفوض اليه رتقها و فتقها، و من بيده الفتق و الرتق له الحكم و اليه المرجع ، و الله من ورائهم محيط. (1094)

پس هر چه مى بينم جمال او، هر چه به خيالم آيد خيال او، هر چه مى بويم نسيم او و آن چه مى شنوم گفتار اوست . پس او مصدر همه اشياء است ؛ پس ‍ بازگشت همه چيز به اوست ، چرا كه آغازشان از او و بازگشتشان به اوست . پس آن كه مبدا است معاد نيز مى باشد. پس زمام رتق و فتق امور به او سپرده شده است و آن كه رتق و فتق امور به دست اوست حكم از آن اوست و بازگشت نيز به سوى او. (( و خداوند از همه سو به آنان احاطه دارد )) .

اى عزيز! جمعى از اهل معرفت از توحيد اطلاقى گريخته به وجود منبسط قائلند، يعنى حقيقت محمديه صلى الله عليه و آله سارى در جميع موجودات است . و اين طريقه را مطابق ظاهر اخبار مى دانند. و اين ضعيف آن چه از اخبار وارده در اين باب دلالت دارد ذكر مى نمايد:

منها ما مر آنفا من الاخبار. و منها ما فى (( بصائر الانوار )) عن جابر بن عبدالله قال : قلت لرسول الله صلى الله عليه و آله : اول شى ء خلق الله تعالى ما هو؟ فقال : نور نبيك يا جابر، خلقه الله ثم خلق منه كل خير، ثم اقامه بين يديه فى مقام القرب ما شاء الله ، ثم جعله اقساما، فخلق العرش من قسم ، و الكرسى من قسم ، و حملة العرش من قسم ، و خزنة الكرسى من قسم . (1095) و اقام القسم الرابع فى مقام الخوف ما شاء الله ، (1096) ثم جعله اجزاء فخلق الملائكة من جزء، و الشمس من جزء، و القمر و الكوكب من جزء. و اقام القسم الرابع فى مقام الرجاء ما شاء الله ، ثم جعله اجزاء، فخلق العقل من جزء، و العلم و الحلم من جزء، و العصمة و التوفيق من جزء. و اقام القسم الرابع فى مقام الحياء ما شاء الله ، ثم نظر اليه بعين الهيبة ، فرشح ذلك النور و قطرت منه مائة الف و اربعة و عشرون الف قطرة فخلق الله من كل قطرة روح نبى و رسول ، ثم تنفست ارواح الانبياء فخلق الله من انفسها ارواح الاولياء و الشهداء و الصالحين . (1097)

برخى همان اخبارى است كه گذشت . و از آن جمله است آن چه در (( بصائر الانوار )) از جابر بن عبدالله روايت كرده كه گفت : به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردم : اولين چيزى كه خدا آفريد چه بود؟ فرمود: نور پيامبر توست اى جابر، خداوند آن را آفريد سپس هر چيزى را از آن آفريد، سپس آن اندازه كه خواست آن را در مقام قرب در برابر خود بپا داشت ، سپس آن را چند قسم نمود، عرش را از قسمى ، كرسى را از قسمى ، حاملان عرش را از قسمى و خازنان كرسى را از قسمى ديگر آفريد. قسم چهارم را در مقام خوف آن اندازه كه خواست بپا داشت ، سپس آن را چند جزء كرد، فرشتگان را از جزئى ، خورشيد را از جزئى و ماه و ستاره را از جزئى آفريد. و قسم چهارم را در مقام رجاء آن اندازه كه خواست بپا داشت ، سپس آن را چند جزء كرد، عقل را از جزئى ، علم و حلم آن را از جزئى ، و عصمت و توفيق را از جزئى آفريد. و قسم چهارم را در مقام حياء آن اندازه كه خواست بپا داشت ، سپس با ديده هيبت بدان نگريست ، پس آن نور را پاشيد و صد و بيست و چهار هزار قطره از آن باريد، و خداوند از هر قطره اى روح نبى و رسولى را آفريد. سپس ارواح انبيا نفس كشيدند و خداوند از نفسهاى آن ها ارواح اوليا و شهداء و صالحان را بيافريد.

و فى كتاب (( نور الانوار بمعرفة الابرار )) عن جابر قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اول ما خلق الله نورى ، ابتدعه من نوره ، و اشتقه من جلال عظمته ، فاقبل يطوف بالقدرة حتى وصل الى جلال العظمة فى ثمانين الف سنة ، ثم سجد لله تعظيما، ففتق منه نور على عليه السلام ، فكان نورى محيطا بالعظمة ، و نور على محيطا بالقدرة .

و در كتاب (( نور الانوار بمعرفة الابرار )) از جابر روايت كرده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: نخستين چيزى را كه خدا آفريد نور من بود، آن را از نور خويش ابداع كرد و از جلال عظمت خود مشتق ساخت ، آن نور پيش رفته در اطراف قدرت به گردش پرداخت تا در طول هشتاد هزار سال به جلال عظمت رسيد، سپس به جهت تعظيم پروردگار در برابر او به سجده افتاد، پس خداوند نور على را از آن بيرون كشيد و جدا ساخت ، بنابراين نور من محيط به عظمت و نور على محيط به قدرت بود.

ثم خلق العرش و اللوح و الشمس و ضوء النهار و الابصار و العقل و المعرفة و ابصار العباد و اسماعهم و قلوبهم من نورى ، و نورى مشتق من نوره ، فنحن الاولون و نحن الاخرون و نحن السابقون و نحن المسبحون و نحن الشافعون و نحن كلمة الله و نحن خاصة الله و نحن احباء الله و نحن وجه الله و نحن جنب الله و نحن يمين الله و نحن امناء الله و نحن خزنة الله و سدنة غيب الله و نحن معدن التنزيل و معنى التاويل و فى ابياتنا هبط جبرئيل ، و نحن محال قدسه و نحن مصابيح الحكمة و نحن مفاتيح الرحمة و نحن مفاتيح الرحمة و نحن ينابيع النعمة و نحن شرف الامة و نحن سادات الائمة و نحن نواميس العصر و اخيار الدهر و نحن ساسة البلاد و سادة العباد و نحن الكفاة و الولاة و الحماة و الدعاة و السقاة و الرعاة و طريق النجاة و نحن السبيل و السلسبيل و نحن النهج القويم و الصراط المستقيم ، من آمن بنا آمن بالله ، و من رد علينا رد على الله ، و من شك فينا شك فى الله ، و من عرفنا عرف الله ، و من تولى عنا تولى عن الله ، و من اطاعنا اطاع الله ، و نحن الوسيلة الى الله و الوصلة الى رضوان الله ، و لنا العصمة و الخلافة ، و فينا النبوة و الولاية و الامامة ، و نحن معدن الحكمة و باب الرحمة و شجرة العصمة ، و نحن كلمة التقوى و المثل الاعلى و الحجة العظمى و العروة الوثقى التى من تمسك بها نجا، (1098) و من تخلف عنها هوى ، و كان فى قضاء الله ان يدخل النار محب لنا، و لا يدخل الجنة مبغض لنا، لان الله يسال العباد يوم القيامة عما عهد اليهم و لا يساءل عما قضى عليهم .

سپس عرش ، لوح ، خورشيد، نور روز و چشمها، عقل ، معرفت ، چشمهاى بندگان ، گوشها و دلهاشان را از نور من آفريد، و نور من از نور خدا مشتق است ، پس ما پيشينيانيم ، ما پسينيانيم ، ما پيشى گيرندگانيم ، ما تسبيح كنندگانيم ، ما شفاعت كنندگانيم ، ما كلمه خداييم ، ما خاصان خداييم ، ما دوستان خداييم ، ما وجه خداييم ، ما جنب خداييم ، ما دست راست خداييم ، ما امينان خداييم ، ما گنجينه داران خداييم ، ما دربان و حاجب غيب خداييم ، ما معدن تنزيل و معناى تاويليم و جبرئيل در خانه هاى ما فرود آمده است ، ما محلهاى قدس اوييم ، ما چراغهاى حكمت و كليدهاى رحمت و چشمه هاى نعمتيم ، ما شرف امت و سرور پيشوايانيم ، ما ناموس ‍ عصر و برگزيدگان روزگاريم ، ما سياستمداران بلاد و سروران عباديم ، ما كفايت كنندگان و واليان و حاميان و دعوت كنندگان و سيراب سازندگان و شبانان و راه نجاتيم ، ما راه و سبيل و (چشمه ) سلسبيليم ، ما راه استوار و راه راستيم ، هر كه به ما ايمان آورد به خدا ايمان آورده ، و هر كه بر ما رد كند بر خدا رد كرده ، و هر كه در ما شك نمايد در خدا شك نموده ، و هر كه ما را بشناسد خدا را شناخته ، و هر كه از ما روى بگرداند از خدا روى گردانيده ، و هر كه ما را فرمان برد خدا را فرمان برده ، ما وسيله به سوى خدا و موجب رسيدن به خشنودى خداييم ، عصمت و خلافت از آن ماست ، و نبوت و ولايت و امامت در ميان ماست ، ما كان حكمت و در رحمت و درخت عصمتيم ، ما كلمه تقوا و نمونه برتر و حجت بزرگتر و دستاويز محكمى هستيم كه هر كس بدان چنگ زد نجات يافت و هر كه از آن باز ماند سرنگون گرديد. در سرنوشت الهى چنين است كه دوست ما به آتش نرود، و دشمن ما داخل بهشت نگردد، زيرا خداوند در روز قيامت بندگان را در مورد آن چه به آنان عهد كرده بازخواست مى كند نه درباره آن چه سرنوشت آنان قرار داده است .

و آنچه در اين حديث است كه (( نحن السابقون و نحن الاخرون )) اشاره بر آن است كه هر چه مقصود است از فعل ، در علم فاعل مختار مقدم است بر آن فعل ، و در خارج مؤ خر است ، و اين را علت غائى مى گويند.

و فى كتاب السماء و العالم من (( البحار )) عن جابر بن عبدالله قال : قلت لرسول الله صلى الله عليه و آله : اول شى ء خلقه الله تعالى ما هو؟ فقال : نور نبيك يا جابر ثم خلق منه كل خير (1099) - الحديث . و من الاخبار الواردة فى الباب ، الخبر المشهور عند اولى الالباب و رواه فى (( مشارق الانوار )) : سئل مولانا اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام : هل رايت رجلا؟ قال : نعم الان ، و سالت عنه من انت ؟ قال : انا الطين ، فقلت : من اين ؟ قال : من الطين ، فقلت : الى اين ؟ قال : الى الطين ، فقلت : من انا؟ قال : انت ابو تراب ، فقلت : انا انت . فقال : حاشاك حاشاك ، هذا من الدين ؛ فى الدين اءنا اءنا، اءنا اءنا، و اءنت اءنت ، و انا ذات الذوات و ذوات الذات . فافهمه و امسك . (1100)

و در كتاب آسمان و جهان (( بحار )) از جابر بن عبدالله روايت است كه گفت : به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشتم : نخستين چيزى كه خدا آفريد چيست ؟ فرمود: (( نور پيامبر توست اى جابر، سپس هر خيرى را از آن آفريد... )) . و از جمله اخبارى كه در اين باب وارد است خبرى است كه نزد خردمندان مشهور است و در (( مشارق الانوار )) آن را روايت نموده و آن اين است كه : از مولايمان امير مؤمنان عليه السلام پرسش شد: آيا مردى را ديدى ؟ فرمود: آرى همين حالا، و از او پرسيدم تو كيستى ؟ گفت : من گلم ، گفتم : از كجايى ؟ گفت : از گل ، گفتم : به كجا مى روى ؟ گفت : به سوى گل . گفتم : من كيستم ؟ گفت : تو ابو تراب مى باشى ، گفتم : من توام . گفت : هرگز هرگز، اين از دين است . در دين ، من منم ، من منم و تو تويى ، من ذات ذاتها و ذاتهاى ذاتم . اين را بفهم و دست بردار (يا خوب نگهدار).

بيان : و الذى خطر بالبال العليل الكليل فى فهم معناه الجليل ان قوله : (( هل رايت رجلا )) اى انسانا كاملا. قوله : (( انا الطين )) اءى الطينة و اصل حقيقة الموجودات المتكثرة الذى هو حقيقة المحمدية صلى الله عليه و آله لانه هو الانسان الكامل الجامع لصفتى الجمال و الجلال . و قوله : (( من الطين الى الطين )) يعنى انى و ان كنت اصلا للكثرات ولكن لى ايضا اصلا منه بدايتى و اليه نهايتى . و قوله : (( من انا )) يعنى عرفتك و عرفت اصلك فعرفنى اصلى و حقيقتى . فقال : (( انت ابو تراب )) يعنى انت باطن اصلى و هو الولاية لانها باطن النبوة التى هى الظاهر و الصورة ، و الولاية الباطن و المعنى ، و يشهد لذلك ان النبوة مركب كالطين ، و الولاية بسيطة كالتراب . و لما كان المقام مقام توهم الاتحاد لانه لا مغايرة بين ظاهر الشى ء و باطنه فقال عليه السلام : (( اءنا اءنت )) فقال صلى الله عليه و آله : حاشاك ان تتوهم هذا الاتحاد و عدم المغايرة لان هذا التنزيه من الدين . و قوله صلى الله عليه و آله : (( فى الدين اءنا اءنا )) اى فى ظاهر الشريعة و عوالم الكثرة و هى عالم الجبروت و الملكوت و الشهادة اءنا اءنا و انت انت و ان كنا بعد رفع التعين الاعتبارى و فى عالم التوحيد الاطلاقى وجودا بحتا، لا تقييد و لا اطلاق و لا تعدد و لا وحدة هناك . و قوله صلى الله عليه و آله : (( انا ذات الذوات ، الخ )) يعنى انا اصل الذوات المتكثرة التى هى شؤ ونات ذات الحق و اضافات اعتبارية الى الحق لا حقيقة لها، لان لذاته تعالى وجودا و ليس ‍ لماعداه وجود. و فى بعض النسخ خمسة انا، و الرابع على هذا اشارة الى عالم الانسان الكامل ، و لذا عد بعضهم العوالم اربعة : الجبروت و الملكوت و الشهادة و الانسان الكامل .