بيان : آن چه به خاطر عليل و ناقص در معناى جليل اين روايت مى
رسد آن است كه : (( آيا مردى را ديدى ))
يعنى انسان كاملى را. (( من گلم ))
يعنى طينت و سرشت و اصل حقيقت موجودات متكثره ام كه همان حقيقت محمدى صلى الله عليه
و آله مى باشد، زيرا آن حضرت همان انسان كاملى است كه جامع دو صفت جمال و جلال مى
باشد. (( از گل به سوى گل )) يعنى من
اگرچه اصل كثراتم ولى خودم نيز اصلى دارم كه از آن شروع شده و بازگشتم به آن است .
(( من كيستم ؟ )) يعنى من تو و اصل و
ريشه تو را شناختم پس اصل و حقيقت خودم را به من بشناسان ، گفت : ((
تو ابو تراب مى باشى )) يعنى تو باطن اصل من كه همان ولايت
است مى باشى زيرا ولايت باطن نبوت است كه نبوت ظاهر و صورت است و ولايت باطن و
معناست ، گواه آن اين است كه نبوت مانند گل مركب است و ولايت مانند خاك بسيط است .
و چون اين مقام جاى توهم اتحاد بود زيرا مغايرتى ميان ظاهر و باطن شى ء نيست ، آن
حضرت فرمود: (( من توام . )) (رسول
خدا صلى الله عليه و آله ) در پاسخ فرمود: (( هرگز، مبادا كه
اين اتحاد و عدم مغايرت را توهم كنى زيرا كه اين تنزيه از دين است
)) . و اين كه (رسول خدا صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((
در دين من منم )) . يعنى در ظاهر شريعت و عوالم كثرت كه آن
عالم جبروت و ملكوت و شهادت است من منم و تو تو، هر چند كه بعد از برداشتن تعين
اعتبارى و در عالم توحيد اطلاقى من و تو يك وجود صرف مى باشيم كه تقييد و اطلاق و
تعدد و وحدتى به آن جا راه ندارد. (( من ذات ذاتهايم ...
)) يعنى من اصل ذوات متكثره هستم كه شؤ ونات ذات حق و اضافات
اعتبارى به حق اند و حقيقتى (از خود) ندارند، زيرا ذات خداى متعال را وجودى است و
جز او را وجودى نيست . و در برخى از نسخه ها پنج (( انا
)) ذكر شده و بنابراين : چهارمى اشاره به عالم انسان كامل
است ، و از اين رو بعضى (از عرفا) عوالم را چهار دانسته اند: جبروت ، ملكوت ، شهادت
و انسان كامل .
و فى (( المكاتيب )) :
(( در اخبار آمده است كه نور محمد صلى الله عليه و آله چون مرغ سفيدى در بحر
رحمت كه نزديك عرش است چهار صد هزار سال غوطه خورده و به چهار كلمه تسبيح مى كرد، و
چون از آن بحر بيرون آمد او را صد و بيست و چهار هزار بال بود، از هر بالى قطره اى
فرو چكيد و از هر قطره اى پيغمبرى مخلوق گشت )) .
و فى (( تاءويل الايات
)) و كتاب السماء و العالم من (( البحار
)) عن (( مصباح الانوار
)) للشيخ الطوسى (ره )
(1101) باسناده عن انس ، عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ان
الله خلقنى و خلق عليا و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام قبل ان يخلق آدم حين
لاسماء مبنية و لا ارض مدحية و لا ظلمة و لا نور و لا شمس و لا قمر و لا جنة و لا
نار. فقال العباس : كيف كان بدء خلقكم يا رسول الله ؟ فقال : يا عم ، لما اراد الله
ان يخلقنا تكلم بكلمة فخلق منها نورا، ثم تكلم بكلمة اخرى فخلق منها روحا، ثم خلط
النور بالروح فخلقنى و خلق عليا و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام ، فكنا
نسبحه حين لا تسبيح ، و نقدسه حين لا تقديس .
و در (( تاءويل الايات )) و كتاب
آسمان و جهان (( بحار )) از
(( مصباح الانوار )) شيخ طوسى (ره )
با سندش از انس ، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود: خداوند
من و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را آفريد پيش از آنكه آدم را بيافريند
آنگاه كه نه آسمانى برافراشته و نه زمينى گسترده و نه ظلمت و نور و نه خورشيد و ماه
و نه بهشت و دوزخى بود. عباس گفت : اى رسول خدا، آغاز آفرينش شما چگونه بود؟ فرمود:
اى عمو، چون خداوند خواست ما را بيافريند كلمه اى گفت و از آن نورى آفريد، سپس كلمه
ديگرى گفت و از آن روحى آفريد، سپس نور را با روح آميخت پس من و على و فاطمه و حسن
و حسين عليهم السلام را آفريد، و ما خدا را تسبيح مى كرديم آن گاه كه تسبيحى نبود و
او را تقديس مى كرديم آن گاه كه تقديسى وجود نداشت .
فلما اراد الله ان ينشى ء خلقه فتق نورى فخلق منه العرش ،
فالعرش من نورى و نورى من نور الله ، و نورى افضل من نور العرش . ثم فتق نور اخى
على فخلق منه الملائكة ، فالملائكة من نور على و نور على من نور الله ، فعلى عليه
السلام افضل من الملائكة . ثم فتق نور ابنتى فخلق منه السماوات و الارض ، فالسماوات
و الارض من نور ابنتى فاطمة و نور ابنتى فاطمة من نور الله ، فابنتى فاطمة عليها
السلام افضل من السماوات و الارض . ثم فتق نور ولدى الحسن و خلق منه الشمس و القمر،
فالشمس و القمر من نور ولدى الحسن و نور ولدى الحسن من نور الله ، فالحسن عليه
السلام افضل من الشمس و القمر. ثم فتق نور ولدى الحسين فخلق منه الجنة و الحور
العين ، فالجنة و الحور العين من نور ولدى الحسين و نور ولدى الحسين من نور الله ،
فولدى الحسين عليه السلام افضل من الجنة و الحور العين .
(1102)
پس چون خدا خواست خلق خود را بيافريد نور مرا شكافت و عرش را از آن آفريد، پس عرش
از نور من است و نور من از نور خداست ، و نور من از نور عرش برتر است ، سپس نور
برادرم على را شكافت و فرشتگان را از آن آفريد، فرشتگان از نور على مى باشند و نور
على از نور خداست ، پس على عليه السلام از فرشتگان برتر است . سپس نور دخترم فاطمه
را شكافت و آسمانها و زمين را از آن آفريد، پس آسمانها و زمين از نور دخترم فاطمه
اند و نور دخترم فاطمه از نور خداست ، پس دخترم فاطمه عليها السلام از آسمانها و
زمين برتر است . سپس نور فرزندم حسن را شكافت و خورشيد و ماه را از آن آفريد، پس
خورشيد و ماه از نور فرزندم حسن است و نور فرزندم حسن از نور خداست ، پس حسن عليه
السلام از خورشيد و ماه برتر است . سپس نور فرزندم حسين را شكافت و بهشت و حورالعين
را از آن آفريد، پس بهشت و حورالعين از نور فرزندم حسين است و نور فرزندم حسين از
نور خداست ، پس فرزندم حسين از بهشت و حورالعين برتر است .
و فى (( تاءويل الايات
)) فى تفسير قوله تعالى : و تقلبك فى الساجدين
(1103) عن الشيخ ابى جعفر الطوسى (ره ) باسناده عن الشيخ ابى محمد
الفضل بن شاذان ، باسناده عن جابر بن يزيد الجعفى ، عن الامام العالم موسى بن جعفر
الكاظم
(1104) عليهما السلام قال : ان الله تبارك و تعالى خلق نور محمد صلى
الله عليه و آله ، و نور محمد صلى الله عليه و آله من نور اخترعه من نور عظمته و
جلاله و هو نور لاهوتية الذى تبدى من لاه اى من الاهية ، تبدى منه
(1105) و تجلى لموسى بن عمران فى طور سيناء، فما استقر و لا طاق
موسى لرؤ يته و لا ثبت له حتى خر صاعقا مغشيا عليه ، و كان ذلك النور محمدا صلى
الله عليه و آله .
و در (( تاءويل الايات )) در تفسير
آيه (( و (مى بيند) حركت و جابجا شدن تو را در ميان سجده
كنندگان )) از شيخ ابى جعفر طوسى (ره ) با سندش از ابى محمد
فضل ابن شاذان با سندش از جابر بن يزيد جعفى ، از امام عالم موسى بن جعفر عليهما
السلام روايت كرده كه فرمود: خداى تبارك و تعالى نور محمد صلى الله عليه و آله را
آفريد، و نور محمد از نورى است كه خداوند از نور عظمت و جلال خود اختراع نمود و آن
نور لاهوتيت است كه از لاه يعنى از الهيت آشكار شده و در كوه سينا براى موسى آشكار
شده و تجلى كرد كه نه كوه بر جاى ماند و نه موسى طاقت ديدن آورد و در برابر آن
استوار نماند تا آن كه بيهوش بر زمين افتاد؛ و آن نور، محمد صلى الله عليه و آله
بود.
فلما اراد ان يخلق محمدا صلى الله عليه و آله قسم ذلك النور
شطرين ، فخلق من الشطر الاول محمدا صلى الله عليه و آله و من الشطر الاخر على بن
ابى طالب عليه السلام ، و لم يخلق من ذلك النور غيرهما، خلقهما الله بيده و نفخ
فيهما بنفسه من نفسه لنفسه و صورهما على صورتهما و جعلهما امناء له و شهداء على
خلقه و خلفاء على خليقته و عينا له عليهم و لسانا له اليهم ، قد استودع فيهما علمه
، و علمهما البيان ، و استطلعهما على غيبه ، و جعل احدهما نفسه و الاخر روحه ، لا
يقوم واحد بغير صاحبه ؛ ظاهرهما بشرية و باطنهما لاهوتية ، ظهرا للخلق على هياكل
الناسوتية حتى يطيقون
(1106) رويتهما و هو قوله تعالى : (( و
للبسنا عليهم ما يلبسون )) .
(1107) فهما مقاما
(1108) رب ناس العالمين و حجابا خالق الخلايق اجمعين ، بهما فتح بدء
(1109) الخلق و بهما يختم الملك و المقادير.
پس چون خواست محمد صلى الله عليه و آله را بيافريند آن نور را دو قسمت كرد، از قسمت
اول محمد صلى الله عليه و آله را آفريد و از قسمت ديگر على بن ابى طالب عليه السلام
را و از آن نور هيچ كس ديگر را نيافريد؛ خداوند آن دو را با دست خويش آفريد و به
نفس خود و از نفس خود و براى نفس خود در آن دو دميد (يعنى اين دميدن مستقلا و بدون
واسطه از خود خداوند بود)، و آن دو را به صورتهاى خودشان تصوير نمود و امينان خود و
گواهان خود بر خلقش و جانشينان خود بر آفريدگانش و چشم و نگهبان خود بر آنان و زبان
خود به سوى آنان قرار داد، علم خويش را نزد آن دو به وديعت گذارد و بيان را به آن
دو آموخت و ايشان را از غيب خويش آگاه ساخت ، و يكى از آن دو را نفس خود و ديگرى
را روح آن قرار داد كه هيچ كدام بدون ديگرى برپا نمى باشند؛ ظاهرشان بشرى است و
باطنشان لاهوتى است ، براى خلايق در كسوت و هيكل ناسوتى (عالم ماده و طبيعت ) آشكار
شدند تا بتوانند آنان را ببينند و آن مضمون اين آيه است كه : ((
... و حتما كار را بر آن ها مشتبه مى ساختيم همان طور كه آن ها كار را (بر خود و
ديگران ) مشتبه مى سازند )) .
(1110) پس آن دو مقام پروردگار مردم جهان و حجاب خالق تمام
آفريدگانند، با آن دو آفرينش از آغاز نموده و با آن دو ملك و مقادير (يا مقدورات و
سرنوشتها) را پايان مى بخشد.
ثم اقتبس من نور محمد صلى الله عليه و آله فاطمة عليها
السلام ابنته كما اقتبس نوره من نوره ، و اقتبس من نور فاطمة عليها السلام الحسن و
الحسين عليهما السلام كاقتباس المصابيح ، هم خلقوا من الانوار و انتقلوا من ظهر الى
ظهر و صلب الى صلب و من رحم الى رحم فى الطبقة العليا من غير نجاسة بل نقلا بعد نقل
لا من ماء مهين و لا نطفة خثيرة (خشرة - خ ل ) كساير خلقه بل انوار انتقلوا من
اصلاب الطاهرين الى ارحام المطهرات ، لانهم صفوة الصفوة اصطفاهم لنفسه و جعلهم خزان
علمه و بلغاء عنه الى خلقه ، اقامهم مقام نفسه ، لانه لا يرى و لا يدرك و لا تعرف
كيفيته و لا اءينيته ،
(1111) فهولاء الناطقون المبلغون عنه المتصرفون فى امره و نهيه ،
فبهم
(1112) يظهر قدرته ، و منهم ترى آياته و معجزاته ، و منهم عرف عباده
نفسه ، و بهم يطاع امره ، و لولاهم ما عرف الله و لا يدرى كيف يعبد الرحمن ، فالله
يجرى امره كيف يشاء فيما يشاء (( لا يساءل عما يفعل و هم
يساءلون )) .
(1113)
سپس از نور محمد صلى الله عليه و آله دخترش فاطمه عليها السلام را برگرفت همان گونه
كه نور او را از نور خود اقتباس نمود، و از نور فاطمه حسن و حسين عليهما السلام را
برگرفت مانند برگرفتن چراغها (كه نور خود را از يكديگر مى گيرند)، آنان از انوار
آفريده شده و از پشتى به پشت ديگر و از صلبى به صلب ديگر و از رحمى به رحم ديگر
منتقل شدند در مرتبه والا بدون هيچ گونه آلودگى ، بلكه اين انتقالات يكى پس از
ديگرى بوده نه از آب پست و نطفه گنديده (منى ) مانند ساير آفريدگان ، بلكه انوارى
بوده اند كه از اصلاب مردانى پاك به ارحام زنانى پاكدامن انتقال يافته اند، زيرا
برگزيده برگزيدگانند كه خداوند ايشان را براى خود برگزيد و آنان را گنجينه داران
علم خود و مبلغان خود به سوى خلقش قرار داد، ايشان را در جاى خود بداشت ، زيرا خود
نه ديده شود و نه ادراك گردد و چگونگى و كجائى او (حقيقت او - ظ) شناخته نمى گردد،
پس اينان سخنگويان و مبلغان از جانب اويند كه امر و نهى او را به كار مى گيرند،
قدرت خدا به سبب آنان آشكار شده و آيات و معجزات او از آنان ديده مى شود، از راه
آنان خود را به بندگانش معرفى نموده و امر او به سبب آنان اطاعت مى گردد، اگر آنان
نبودند خدا شناخته نمى شد و كسى نمى دانست كه خداى رحمن چگونه بايد پرستش گردد، پس
خدا امر خود را هر گونه كه بخواهد و در هر چه كه بخواهد جارى مى سازد،
(( خداوند از آن چه مى كند بازخواست نشود و آنان بازخواست
شوند )) .
و هذا الحديث من جملة الاخبار الدالة على طهارة ابى طالب .
اين حديث از جمله اخبارى است كه دلالت بر طهارت حضرت ابى طالب دارد.
و فى (( الامالى ))
للشيخ الطوسى (ره )، عن ابى عبدالله عليه السلام فى حديث طويل : ان اميرالمؤمنين
عليه السلام قال : و الذى بعث محمدا صلى الله عليه و آله بالحق نبيا لو شفع ابى فى
كل مذنب على وجه الارض لشفعه الله فيهم ، ابى يعذب بالنار و ابنه قسيم الجنة و
النار؟! ثم قال : و الذى بعث محمدا صلى الله عليه و آله بالحق ان نور ابى طالب يوم
القيامة ليطفى انوار الخلق الا خمسة انوار: نور محمد صلى الله عليه و آله و نورى و
نور فاطمة و نور الحسن و الحسين و من ولده الائمة عليهم السلام ، لان نوره من نورنا
الذى خلقه الله عزوجل من قبل خلق آدم بالفى عام
(1114) - الحديث .
و در (( امالى )) شيخ طوسى (ره ) از
امام صادق عليه السلام ضمن حديثى طولانى روايت است كه : امير مؤمنان عليه السلام
فرمود: سوگند به آن كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق به پيامبرى برانگيخت اگر
پدرم درباره هر گنهكارى كه بر روى زمين قرار دارد شفاعت كند خداوند شفاعت او را در
مورد آنان مى پذيرد، آيا پدرم به آتش عذاب مى گردد و حال آن كه پسرش قسمت كننده
بهشت و دوزخ است ؟! سپس فرمود: سوگند به آن كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق
برانگيخت همانا نور ابى طالب در روز قيامت انوار تمام آفريدگان را خاموش مى سازد
مگر پنج نور را: نور محمد صلى الله عليه و آله و نور من و نور فاطمه و نور حسن و
حسين عليهم السلام و نور امامانى را كه از اولاد اويند، زيرا نور او (ابى طالب ) از
نور ماست ، همان نورى كه خداى بزرگ دو هزار سال پيش از آن كه آدم را بيافريند آن را
آفريده است ...
فعلم من حديث جابر ان خلافة الحقيقية
(1115) هى قطب الاقطاب . و لما تقرر عند اهل الذوق ان لكل اسم من
الاسماء الالهية صورة فى العلم مسماة بالمهية و العين الثابتة ، و ان لكل واحد منها
صورة خارجية مسماة بالمظاهر و الموجودات العينية ، و ان تلك الاسماء ارباب تلك
المظاهر و هى مربوباتها، و منه الفيض و الاستمداد على جميع الاسماء، و حينئذ نقول :
ان تلك الحقيقة هى التى برزت بصورة العوالم كلها باسم الرب الظاهر فيها الذى هو رب
الارباب ، لانها هى الظاهرة فى تلك المظاهر. فصورتها الخارجية المناسبة لصور العالم
التى هى مظهر الاسم الظاهر ترب صور العالم ، و بباطنها ترب باطن العالم ، لانه صاحب
الاسم الاعظم و له الربوبية المطلقة ، و لهذا قال تعالى : هو الذى ارسل رسوله
بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ،
(1116) و لهذا قال صلى الله عليه و آله : خصصت بفاتحة الكتاب و
خواتيم البقرة ،
(1117) و هى مصدرة بقوله : الحمد لله رب العالمين . فجميع عوالم
الاجسام و الارواح كلها مربوبة لها.
پس از حديث جابر دانسته شد كه خلافت حقيقيه محمديه صلى الله عليه و آله قطب الاقطاب
است . و چون به نزد اهل ذوق مقرر است كه هر اسمى از اسماء الهيه صورتى در علم دارد
كه (( ماهيت )) و ((
عين ثابته )) ناميده مى شود، و نيز صورتى در خارج دارد كه
(( مظاهر )) و ((
موجودات عينى )) نام دارند، و آن اسماء ارباب آن مظاهرند و
آن مظاهر مربوبهاى آن اسماءاند، و فيض هم از او (... ؟...) بر تمام اسماء فايض مى
گردد، حال گوييم : آن حقيقت همان است كه به صورت تمام عوالم به اسم رب ظاهر و در آن
كه همان رب الارباب است ، ظهور و بروز نموده زيرا همان حقيقت است كه در آن مظاهر
ظاهر گرديده است . پس صورت خارجى آن كه مناسب صور عوالم است ، عوالمى كه مظهر اسم
ظاهراند، صور عوالم را ربوبيت مى كند، و به باطن خود باطن عالم را، زيرا او صاحب
اسم اعظم است و ربوبيت مطلقه از آن اوست ، از اين رو خداى متعال فرموده :
(( اوست آن كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن
را بر تمام اديان غلبه دهد )) ، و از همين رو رسول خدا صلى
الله عليه و آله فرمود: (( من به سوره فاتحة الكتاب و آيات
آخر سوره بقره ويژگى يافته ام )) و آن سوره با
(( الحمد لله رب العالمين )) شروع مى
شود. پس تمام عوالم اجساد و ارواح مربوب آن حقيقت اند.
و هذه الربوبية انما لها من جهة حقيقتها لا من جهة بشريتها،
فانها من تلك الجهة عبد مربوب محتاج الى ربها كما نبه سبحانه على هذه الجهة بقوله :
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى ،
(1118) و بقوله : و انه لما قام عبدالله يدعوه ،
(1119) فسماه عبدالله تنبيها على انه مظهر لهذا الاسم دون اسم آخر.
و نبه على الجهة الاولى بقوله : و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى ،
(1120) فاسند رميه الى الله . و لا يتصور هذه الربوبية الا باعطاء
كل ذى حق حقه و افاضة جميع ما يحتاج اليه العالم ؛ و هذا المعنى لا يمكن الا
بالقدرة التامة و الصفات الالهية جميعا. فله كل الاسماء يتصرف بها فى العالم على
حسب استعداداتهم .
و اين ربوبيت براى آن از جهت حقيقت آن است نه از جهت بشريت آن ، چرا كه وى از اين
جهت بنده اى مربوب و محتاج به پروردگار خود است ، چنان كه خداى سبحان بر اين جهت
آگهى داده با اين آيه كه : (( بگو من بشرى مانند شمايم
)) و نيز با اين آيه كه : (( و چون
بنده خدا بپا خاسته او را مى خواند... )) ، بنابراين او را
بنده خواند تا توجه دهد كه او مظهر اين اسم است نه اسم ديگرى . و بر جهت اول (جنبه
ربوبيت ) با اين آيه آگهى داده است كه : (( و تو نيفكندى آن
گاه كه افكندى ، بلكه خدا افكند )) ، كه افكندن او را به خدا
نسبت داده است . اين ربوبيت تصور ندارد مگر به اين كه حق هر ذيحقى را به او برساند
و آن چه را كه عالم بدان نيازمند است بر آن افاضه نمايد؛ و اين معنا امكان ندارد جز
با قدرت تامه و تمام صفات الهيه . پس او تمام اسماء را داراست و در عالم بر حسب
استعداد عالميان تصرف مى نمايد.
و لما كانت هذه الحقيقة مشتملة على الجهتين الالهية و
العبودية لا يصح لها ذلك اصالة بل تبعية و هى الخلافة ، فلها الاحياء و الامانة و
اللطف و القهر و الرضا و و السخط و جميع الصفات للتصرف
(1121) فى العالم و فى نفسها و بشريتها ايضا لانها منه . و بكاؤ ه و
ضجره و ضيق صدره لا ينافى ما ذكر، فانه بعض مقتضيات ذاته و صفاته ،
(( و لا يعزب عن علمه مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء
)) من حيث مرتبته ، و ان كان يقول : انتم اعلم بامور دنياكم
(1122) من بشريته .
و چون اين حقيقت مشتمل بر دو جهت الهيت و عبوديت است اين ربوبيت براى او اصالة صحت
ندارد بلكه تبعى است كه همان خلافت و جانشينى (از سوى خداوند) مى باشد، بنابراين
زنده كردن ، ميراندن ، لطف ، قهر، خشنودى ، خشم و تمام صفاتى كه در عالم تصرف دارد
براى اوست ، حتى تصرف در خودش و بشريت خودش زيرا كه اين هم از جمله عالم است . و
گريه و ملامت و دلتنگى او منافاتى با آن چه گفته شد ندارد زيرا اينها برخى از
مقتضيات ذات و صفات اوست ، و از جنبه مرتبه او هيچ چيز به اندازه ذره اى در زمين و
آسمان از دايره علم او بيرون و بر او پوشيده نيست ، هر چند از ناحيه بشريت خود مى
فرمود: (( شما به امور دنياى خود داناتريد ))
.
و الحاصل ان ربوبيته للعالم بالصفات الالهية التى من حيث
مرتبته ، و عجزه و مسكنته و جميع ما يلزمه من النقايص الامكانية من حيث بشريته
الحاصلة من التقيد و التنزل فى العالم السفلى ليحيط بظاهره خواص العالم (الظاهر و
بباطنه خواص العالم ) الباطن ، فيصير مجمع البحرين و مظهر العالمين ، فنزوله ايضا
كمال له كما ان عروجه الى مقامه الاصلى كمال له ، فالنقايص ايضا كمالات باعتبار آخر
يعرفها من تنور قلبه بالنور الالهى .
حاصل آن كه : ربوبيت او نسبت به عالم با صفات الهى اى است كه از جنبه مرتبه الهى
داراى آن است و عجز و مسكنت و تمام نقايص امكانى كه لازم اوست از جنبه بشريت اوست
كه از تقييد و تنزل در عالم سفلى براى او دست داده است تا با ظاهر خود (بر خواص
عالم ظاهر، و با باطن خود) بر خواص عالم باطن احاطه يابد، تا مجمع دو دريا و مظهر
دو عالم گردد، بنابراين نزول او نيز كمال اوست چنان كه عروج او به مقام اصلى خود
نيز كمال او مى باشد، پس نقايص نيز به يك اعتبار ديگر كمالات است كه هر كس كه دلش
به نور الهى منور گشته آن را مى شناسد.
و قد قال اهل الاشارة : ان جميع المظاهر الكلية الافاقية و
الانفسية راجع الى الاسماء الثلاثة التى فى بسم الله الرحمن الرحيم ، و حروف
البسملة تسعة عشر حرفا، فوقع ترتيب العالم على تسع عشر مرتبة : العقل الاول ، و
النفس الكلية ، و الافلاك التسعة ، و العناصر الاربعة ، و المواليد الثلاثة ، و
الانسان الكامل الجامع لكله . فاذا ثلاثة رجعت الى العقل الاول و النفس و الجسم ، و
هى الجبروت و الملكوت و الملك ، و هى النبوة و الرسالة و الولاية ، و هى الشريعة و
الطريقة و الحقيقة . ولهذا قال على عليه السلام : ظهرت الموجودات عن بسم الله
الرحمن الرحيم . فالنبى مظهر الرحمن و الولى مظهر الرحيم ، و الجامع للمرتبتين مظهر
اسم الله ؛ و مشربهما من الوحى و الالهام ، فالاول من العقل ، و الثانى من النفس ،
و اشرفهما و اعظمهما الاسم الاعظم و هو الله ، و اشرف المظاهر و اعظمها مظهر هذا
الاسم بالفعل دون القوة ، لان النوع الانسانى باسره مظهر له بالقوة لكن الشرف و
العظمة ليس الا للمظهر الفعلى و هو نبينا صلى الله عليه و آله من بين الانبياء
عليهم السلام و ساير الانبياء بعده على الترتيب ؛ و من الاولياء على عليه السلام و
ساير الاولياء بعده على الترتيب .
و اهل اشاره گفته اند: تمام مظاهر كليه آفاقى و انفسى به اسماء سه گانه اى كه در
بسم الله الرحمن الرحيم است باز مى گردد، و حروف بسم الله الرحمن الرحيم نوزده حرف
است ، از اين رو ترتيب عالم بر نوزده مرتبه واقع گرديده است : عقل اول ، نفس كلى ،
افلاك نه گانه ، عناصر چهارگانه ، مواليد سه گانه و انسان كامل كه جامع همه اينهاست
. و اينها مجموعا سه امر كلى اند كه عقل اول و نفس كلى و جسم باشد، و آن جبروت و
ملكوت و ملك ، و نبوت و رسالت و ولايت ، و شريعت و طريقت و حقيقت مى باشد. از اين
رو على عليه السلام فرموده است : (( موجودات از بسم الله
الرحمن الرحيم ظاهر گرديده اند )) . پس نبى مظهر رحمن ، ولى
مظهر رحيم ، و انسان داراى هر دو مرتبه مظهر اسم الله است و آبشخوار آن از وحى و
الهام مى باشد. پس اولى از عقل است و دومى از نفس ، و اشرف و اعظم آن ها اسم اعظم
است كه همان الله است ، و اشرف و اعظم مظاهر مظهر بالفعل اين اسم است نه مظهر
بالقوه ، زيرا نوع انسان همگى مظهر بالقوه آنند، ولى شرف و عظمت نيست مگر براى مظهر
بالفعل كه او پيامبر ما صلى الله عليه و آله است از ميان انبيا، و ساير انبيا به
ترتيب پس از او مى باشند؛ و از ميان اوليا، على عليه السلام است ، و ساير اوليا به
ترتيب پس از او مى باشند )) .
هكذا افاد بعضهم ، و للعبد فيه نظر يظهر وجهه مما اسلفنا،
فنبينا صلى الله عليه و آله مظهر اسم الله باعتبار جمعيته ، و مظهر اسم الرحمن
باعتبار تصرفه فى الوجود و خلافته فيه ، و مظهر اسم الرحيم باعتبار ولايته المطلقة
، فهو العقل الاول و النفس الكلية ، و كذلك على عليه السلام و ساير اولاده عليهم
السلام الى خاتم الختم ، لانهم اصحاب الجمعية باعتبار اخذها من القطب المحمدى ، فكل
واحد منهم على الترتيب مظهر اسم الله باعتبار جمعيته ، و مظهر اسم الرحمن باعتبار
خلافته ، و مظهر اسم الرحيم باعتبار ولايته ، فكلهم مجمع العوالم الافاقية و
الانفسية . فتدبر هذه الدقايق فانها سر من الاسرار و من مكنونات علم الله ، و هذا
نقطة من بحر محيط اسرارهم كما تقدم فى قصة موسى و خضر عليهما السلام اخبار كثيرة
بهذا المضمون ، و الله عنده علم الكتاب .
اين بود نظريه يكى از اهل اشاره . ولى اين بنده در اين باره نظرى دارم كه وجه آن از
مطالبى كه در گذشته گفتيم آشكار مى شود؛ (از نظر من ) پيامبر صلى الله عليه و آله
به اعتبار مقام جمعى خود مظهر اسم الله ، و به اعتبار تصرف خود در وجود و مقام
خلافتش مظهر اسم رحمن ، و به اعتبار ولايت مطلقه خويش مظهر اسم رحيم مى باشد. پس او
عقل اول و نفس كلى است . على عليه السلام و ساير اولاد او تا خاتم ولايت نيز
اينگونه اند زيرا آنان اصحاب مقام جمع اند به اعتبار اخذ آن از قطب محمدى صلى الله
عليه و آله بنابراين هر كدام آنان به ترتيب به اعتبار مقام جمعى خود مظهر اسم الله
، و به اعتبار خلافت خود مظهر اسم رحمن ، و به اعتبار ولايت خويش مظهر اسم رحيم
اند؛ پس همه آنان مجمع عوالم آفاقى و انفسى مى باشند. در اين دقايق تدبر كن كه
اينها سرى از اسرار و از علوم پوشيده الهى است و اين نقطه اى از درياى محيط اسرار
ايشان است ، چنان كه در داستان موسى و خضر اخبار زيادى به اين مضمون گذشت . و خداست
كه علم كتاب نزد اوست .