و قد جمع الله بين التشبيه و
التنزيه فى آية واحدة فقال : ليس كمثله شى ء، فنزه ، و هو السميع
البصير،
(1008) فشبه . و اذا كان الكاف غير زايدة و يكون معنى
الثانى انه لا سميع و لا بصير فى الحقيقة الا هو، يكون الاول تشبيها،
لانه اثبات للمثل ، و ان كان تنزيها ايضا لا حقيته بالتنزيه من المثل
ايضا و يكون الثانى ايضا تنزيها عن ان يشاركه فى السمع و البصر. و على
تقدير زيادة الكاف يحتمل التشبيه ايضا، فان من تميز عن المحدود فهو
محدود بكونه ليس عين هذا المحدود و ان اخذنا على معنى نفى مثل من هو
على صفته ، فان نفى المثل قد يطلق على هذا من غير قصد الى نظير له ؛
كما يقال : (( مثلك لا يبخل ))
اى من هو ذوفضيلة مثلك لا يتاءتى منه البخل ، و المراد نفسه ، و
المبالغة فى نفل البخل عنه بالبرهان اى انت لا تبخل لان فيك ما ينافى
البخل . فيكون المعنى نفى المثل بطريق المبالغة . اى ليس من هو على
صفته من الصمدية و قيوميته لكل شى ء، اذ لا شى ء الا و هو به موجود، اى
بوجوده ، فهو عين الاشياء، فهو محدود بحدود كل ذى حد، اذ هو السارى
فيها كلها بل هو الكون كله ، فهو تشبيه و هو بعينه تنزيه ، اذ هو نفى
لما سواه .
و ايضا اذا احاط بالكل و لم ينحصر فى واحد منها و لا فى الكل ، لم يكن
محدودا. فسبحان من تنزه عن التشبيه بالتنزيه ، و عن التنزيه بالتشبيه .
و خداوند در يك آيه ميان تشبيه و تنزيه جمع كرده و فرموده است :
(( چيزى مثل او نيست ))
كه تنزيه است ، و (( او شنوا و بيناست
)) كه تشبيه است . و اگر ((
كاف )) را زايده نگيريم و معنى جمله دوم اين
باشد كه در حقيقت شنوا و بينايى جز او نيست ، جمله اول تشبيه خواهد
بود، زيرا اثبات مثل و مانند كرده است ، هر چند خود اين نيز تنزيه مى
باشد زيرا به تنزيه از مثل نيز سزاوارتر است . و جمله دوم نيز تنزيه
اوست از اين كه در سمع و بصر شريكى داشته باشد. و بر تقدير زايد بودن
(( كاف )) نيز محتمل
تشبيه خواهد بود، زيرا كسى كه از محدود امتياز دارد باز هم محدود به
اين است كه عين آن محدود نمى باشد هر چند كه به اين معنا بگيريم كه
مثلى كه همانند صفت او داشته باشد را ندارد، زيرا نفى مثل به اين معنا
- بدون قصد به داشتن نظير - اطلاق مى گردد، چنان كه گويند:
(( مانند تويى بخل نمى ورزد ))
يعنى مرد با فضيلتى چون تو بخل از او نمى آيد، و مراد خود اوست (نه
ديگرى )، و مبالغه در نفى بخل از او با برهان صورت مى گيرد به اين صورت
كه : (( تو بخل نمى ورزى زيرا چيزى در توست كه
با بخل منافات دارد )) . پس معناى آن جمله نفى
مثل از راه مبالغه است . پس در مورد خداوند معناى آن چنان است كه : كسى
داراى صفت صمديت و بى نيازى و قيوميت او نيست ، زيرا وجود همه چيز به
او يعنى به وجود اوست پس او عين اشياست ، و از اين رو محدود به حدود هر
ذيحدى است ، زيرا او در همه اشياء سارى است بلكه همه كون (وجود) اوست ،
پس اين تشبيه و در عين حال تنزيه است ، زيرا نفى جز او مى باشد.
و نيز چون او به همه اشياء احاطه دارد و منحصر در يكى يا در همه آن ها
نيست بنابراين محدود نمى باشد. پس منزه است خدايى كه از تشبيه به تنزيه
و از تنزيه به تشبيه منزه و مبراست .
گاه خورشيدى و گه دريا شوى |
|
گاه كوف قاف و گه عنقا شوى |
تو نه اين باشى نه آن در ذات خويش |
|
اى برون از وهمهاى بيش بيش |
از تو اى بى نقش با چندين صور |
|
هم موحد هم مشبه خيره سر
(1009) |
در (( فصوص )) گفته است :
(( اى برادر، خداى را به از خدا شناسيد كه آن چه
در قرآن از اوصاف تشبيه از ضحك و يد و وجه تاءويل نكنيد، كه وى را در
مرتبه خويش از اوصافى كه به خود اضافه كرده بى شركت غيرى لايق حضرت او
باشد به او مسلم داريد. پس اهل حقيقت در ليعبدون ،
(1010) ليعرفون تجويز نمى نمايند، چه هيچ ذره اى از
ذرات جهان بى عبادت نباشد، و هر عبادتى كه هست به مقتضاى
كل له قانتون ،
(1011) و ان من شى ء الا يسبح بحمده
(1012) به قال است نه به حال ، چنان كه قول
سبحانه : ولكن لا تفقهون تسبيحهم
(1013) مشعر بر آن است )) .
(1014)
و قيصرى در (( شرح فصوص ))
گفته است : قوله تعالى : ليس كمثله شى ء - الاية
، تشبيه و تنزيه . اى تنزيه فى عين التشبيه ، حيث نفى عن كل شى ء
مماثلة مثله فى مثليته و هو عين التشبيه ، لانه اثبات المثل . و لما
نفى عن كل شى ء مماثلة المثل نزه الحق ان يكون مثل له ، لانه شى ء من
الاشياء فلا يماثل ذلك المثال . و اذا لم يكن مثل مثله فبان انه احرى
ان يكون ذلك مثل ليس مثلا له ؛ و ذلك غاية التنزيه فهو تشبيه فى تنزيه
، و تنزيه فى تشبيه ، و هو السميع البصير تشبيه فى عين التنزيه ، لانه
اثبت له السمعية و البصرية اللتين هما صفتان ثابتان للعبد، و هو محض
التشبيه ؛ لكنه خصهما به بالصفة المفيدة للحصر حيث حمل الصفتين
المعرفتين بلام الجنس على ضميره ، فافاد انه هو السميع وحده لا سميع
غيره ، و هو البصير وحده لا بصير سواه ، و هو عين التنزيه
)) .
... آيه : (( به مانند او چيزى نيست
)) هم تشبيه است و هم تنزيه . يعنى در عين تشبيه
تنزيه است . زيرا (از طرفى ) مماثلت مثل او را در مثليت از هر چيز نفى
كرده ، و اين خود عين تشبيه است ، زيرا اثبات مثل نموده است . و (از
طرف ديگر) چون مماثلت مثل (او) را از هر چيزى نفى نموده پس در واقع حق
تعالى را منزه دانسته از اين كه او را مثلى باشد، زيرا او يكى از اشياء
است پس با آن مثال مماثلت ندارد، و چون مثل مثل او وجود ندارد پس روشن
است كه او شايسته تر است به اين كه مثلى باشد كه مثلى ندارد. و اين
نهايت تنزيه است ، پس بيان آيه تشبيه در عين تنزيه و تنزيه در عين
تشبيه مى باشد. آيه (( و او شنوا و بيناست
)) تشبيه در عين تنزيه است ، زيرا براى او
شنوايى و بينايى اثبات نموده كه اين دو، دو صفت ثابت براى بنده اند و
آن محض تشبيه است . ولى (از طرفى ) اين دو صفت را با وصفى كه افاده حصر
مى كند به خداوند اختصاص داده ، چرا كه اين دو صفت را با لام جنس كه
نشان معرفه بودن آن هاست بر ضمير (( هو
)) حمل نموده و اين معنا را مى رساند كه تنها او
سميع است و سميع ديگرى جز او نيست ، و تنها او بصير است و بصير ديگرى
جز او وجود ندارد، و اين خود عين تنزيه است .
و سيد اشرف در قطعه اى افاده اين مطلب را نموده كه از جمله آن قطعه اين
است :
ز تنزيه آمده در عين تشبيه |
|
به تشبيه آمده تنزيه پيراى |
ز تنزيهش همه تشبيه خيزد |
|
ز تشبيهش همه تنزيه آراى |
بصير آمد به تعريف الف لام |
|
كه جز او نيست در هر چشم بيناى |
سميعش همچنان تعريف دارد |
|
كه جز او نيست در هر گوش شنواى |
بدين گونه همه اوصاف عالى |
|
كه دارد در جهان دادار داراى |
اى عزيز! روح تو حال نيست در هيچ عضوى از اعضاى تو با آن كه هيچ عضوى
از اعضاى تو خالى نيست از او؛ متقدر نيست به تقدر اعضا، و متعدد نيست
به تعدد آن . انانيت توست كه مدرك است و محرك و مفكر و مدبر؛ اعضا،
مظهر و كسوت اويند، و او قوام و حقيقت اعضا. و همچنين نسبت هويت حق
سبحانه با همه موجودات همچو نسبت روح توست با اعضاى تو. پس حقيقت همه
موجودات يكى است و حال نيست در هيچ يك ، با آن كه خالى نيست از هيچ يك
؛ كما قال سيد الموحدين عليه السلام : لم يحلل
فى الاشياء فيقال هو فيها كائن ؛ و لم يناء عنها فيقال هو منها باين .
(1015) و متقدر نيست به تقدر آن ها، و متعدد
نيست به تعدد آن ها، و اوست فى الحقيقة مدرك و محرك و مفكر و مدبر در
همه ، و اوست قوام و حقيقت و نور همه ؛ كمال قال
: فبى يسمع و بى يبصر.
(1016) و قوله عليه السلام : من عرف نفسه فقد عرف ربه .
(1017) و ان ليس فى الوجود الا الله .
... چنانكه (در مورد بنده مقرب خود، در حديث قدسى ) فرموده :
(( پس به سبب من مى شنود و به سبب من مى بيند
)) ، و فرمايش امام عليه السلام كه
(( هر كه خود را شناخت خداى خود را شناخت
)) ، و اين كه در صحنه وجود جز خدا نيست .
و قال آخر: ان الله هوية كل شى ء و كل عضو. و
قال : كما ان صورتك تثنى على روحك ، كذا صورة العالم يسبح بحمده ولكن
لا تفقهون تسبيحهم . و قال ايضا: العالم صورة الحق . و هو روح العالم
المدبر له ، فهو الانسان الكبير.
و ديگرى گويد: (( خداوند هويت هر چيز و هر عضوى
است )) . و گويد: (( همان
طور كه صورت تو ستايشگر روح توست همان طور صورت عالم به حمد پروردگار
تسبيح مى كند ولى شما تسبيح آن ها را نمى فهميد ))
. و نيز گويد: (( عالم صورت حق است و حق روح
مدبر عالم است ، پس او انسان كبير است )) .
و خواجه افضل الدين كاشى (ره ) گويد: همچنان كه آگاه شدى كه در جهان
مردم ، آلات اجساد ظاهرش با ارواح باطنش به نفس درك روشن است چنان كه
نفس چون مصباحى بود ميان زجاجه ، و ارواح چون زجاجه اندر مشكاة ، و
اجساد چون مشكاة ؛ آگاه توان شد كه ارواح و انفس چون اجساد باشند هويت
را - جلت عظمته - و هويت چون جان بود ايشان را، و همه به وى زنده و
رخشان باشند )) .
(1018)
حق جان جهانست و جهان جمله بدن |
|
املاك لطايف و حواس آن تن |
افلاك و عناصر و مواليد، اعضا |
|
توحيد همين است و دگرها همه فن |
و بنابراين تحقيق ، خطبه البيان و غيرها كه مى آيد ان شاء الله ،
ناخوشى ندارد و فهم آن ها در كمال سهولت و آسانى است .
و فى (( كفاية الاثر
)) عن يونس بن ظبيان قال : دخلت على الصادق عليه
السلام فقلت : يابن رسول الله صلى الله عليه و آله ، انى دخلت على مالك
و اصحابه و عنده جماعة يتكلمون فى الله عزوجل ، بعضهم يقول : ان لله
تبارك و تعالى وجها كالوجوه ؛ و بعضهم يقول : هو شاب من ابناء ثلاثين
سنة . فما عندكم فى هذا يابن رسول الله صلى الله عليه و آله قال : و
كان متوكيا، فاستوى جالسا و قال : اللهم عفوك عفوك . ثم قال : يا يونس
، من زعم ان لله وجها كالوجوه فقد اشرك ، و من زعم ان لله جوارح كجوارح
المخلوقين فهو كافر، فلا تقبلوا شهادته ، و لا تاكلوا ذبيحته ، تعالى
عما يصفه المشبهون بصفة المخلوقين ، فوجه الله انبياؤ ه و اولياؤ ه .
(1019)
و در (( كفاية الاثر ))
از يونس بن ظبيان روايت است كه : بر امام صادق عليه السلام وارد شده ،
عرض كردم : اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله ، من بر مالك و
يارانش وارد شدم و نزد او گروهى بودند كه درباره خداى بزرگ سخن مى
گفتند، برخى مى گفتند: خدا را صورتى است مانند صورتها؛ و برخى مى
گفتند: او جوانى است سى ساله . در اين مورد نظر شما چيست اى زاده رسول
خدا صلى الله عليه و آله ؟ حضرت تكيه داده بودند پس راست نشسته و
فرمودند: خداوندا! آمرزش تو را، آمرزش تو را مى طلبم . سپس فرمودند: اى
يونس ، هر كه پندارد خداوند صورتى چون ديگر صورتها دارد همانا شرك
ورزيده ، و هر كه پندارد خداوند را اعضايى چون اعضاى آفريدگان است ،
كافر است ، پس شهادت او را نپذيريد و از كشتار او مخوريد؛ خداوند از
وصف تشبيه كنندگان كه او را به صفت آفريدگان وصف مى كنند برتر است ؛
وجه خدا انبيا و اولياى اويند.
فصل 81: ائمه عليهم السلام عالم جبروت و عالم
امرند
اى عزيز! چون بعضى بر اين رفته اند كه عالم جبروت كه عبارت از عالم
صفات است ، و عالم امر كه عالم افعال است عبارت از ائمه عليهم السلام
است ، و تمسك ايشان در اين مطلب به اخبارى است كه ظاهرا دلالت بر اين
دارد، لهذا اين ضعيف متعرض اين معنى گشته .
و فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام فى قول الله
عزوجل : و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها، قال : نحن و الله الاسماء
الحسنى التى لا يقبل الله عملا من العباد الا بمعرفتنا.
(1020)
و در (( كافى )) در معناى
آيه : (( خدا را نامهاى بهترى است ، پس او را
بدانها بخوانيد )) از امام صادق عليه السلام
روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند ماييم نامهاى بهترين ، كه خداوند
عملى را از بندگان نمى پذيرد مگر اين كه با معرفت ما همراه باشد.
و عن على عليه السلام : انا اسماء الله الحسنى
التى امر الله ان يدعى بها.
(1021)
و از على عليه السلام روايت است كه : من نامهاى بهترين خدا هستم كه
خداوند امر فرموده تا بدانها خوانده شود.
و فى (( الكافى
)) عن
(1022) ابى عبدالله عليه السلام عن قول الله تبارك و
تعالى : كل شى ء هالك الا وجهه ، فقال : ما يقولون فيه ؟ قلت : يقولون
: يهلك كل شى ء الا وجه الله . فقال : سبحان الله ! لقد قالوا قولا
عظيما، انما عنى بذلك وجه الله الذى يؤ تى منه .
(1023)
و در (( كافى )) در معناى
آيه : (( همه چيز هلاك شدنى است جز وجه او
)) از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه (به
راوى ) فرمود: (مخالفان ) در اين مورد چه مى گويند؟ گفتم : مى گويند:
همه چيز هلاك مى شود جز وجه (صورت ) خدا. فرمود: سبحان الله ! سخن
(ناشايسته ) درشتى گفتند، جز اين نيست كه مراد خداوند همان وجه اوست كه
از آن به سوى او متوجه مى شوند.
و فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام : ان الله خلقنا
(فاحسن خلقنا) و صورنا و احسن صورنا، و جعلنا عينه فى عباده ، و لسانه
الناطق فى خلقه ، و يده المبسوطة على عباده بالراءفة و الرحمة ، و وجهه
الذى يوتى منه ، و بابه الذى يدل عليه ، و خزانه فى سمائه و ارضه ، بنا
اثمرت الاشجار، و اينعت الثمار، و جرت الانهار، و بنا ينزل غيث السماء،
و ينبت عشب الارض ، و بعبادتنا عبدالله ، و لولا نحن ما عبدالله .
(1024)
و نيز از امام صادق (ع ) روايت نموده كه : همانا خداوند ما را آفريد (و
نيكو آفريد) و صورتگرى كرد و صورت ما را نيكو نمود، و ما را چشم خود در
ميان بندگانش و زبان گوياى خويش در ميان آفريدگانش ، و دست به مهربانى
و رحمت گشوده خود بر سر بندگانش ، و وجه خود كه از آن بدو متوجه مى
شوند، و در خود كه به او راهنماست ، و گنجينه داران خود در آسمان و
زمينش قرار داده است ؛ به سبب ما درختان ميوه داده ، ميوه ها رسيده ،
نهرها جارى شده ، باران آسمان فرو مى ريزد و گياهان زمين مى رويد؛ و با
پرستش ما خدا پرستش شد، و اگر ما نبوديم خداوند پرستش نمى شد.
و فى (( العيون
)) عن على بن موسى الرضا عليهما السلام فى جملة
حديث : يا ابا الصلت ، من وصف الله بوجه كالوجوه فقد كفر، ولكن وجه
الله انبياؤ ه و رسله و حججه صلوات الله عليهم الذين بهم يتوجه الى
الله عزوجل و الى دينه و معرفته . و قال الله عزوجل :
(( كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ))
(1025) و قال عزوجل : (( كل شى ء
هالك الا وجهه )) .
(1026)
بيان : قال بعض المتدينين : و فى حديث ان الضمير فى ((
وجهه )) راجع الى الشى ء. و على هذا فمعناه ان
وجه الشى ء لا يهلك . و هو ما يقابل منه الى الله ، و هو روحه و حقيقته
و ملكوته ، و محل معرفة الله منه ، التى تبقى بعد فناء جسمه و شخصه .
و در (( عيون )) از حضرت
رضا عليه السلام روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اى اباصلت ، هر كه
خدا را به داشتن صورت مانند ساير صورتها وصف كند كفر ورزيده است ، ولى
وجه خدا همان انبيا و رسولان و حجتهاى او عليهم السلام مى باشند كه به
وسيله ايشان به سوى خداى بزرگ و دين و معرفت او توجه مى شود. خداى بزرگ
فرمود: (( هر چه بر روى زمين است فانى شدنى است
و تنها وجه پروردگار تو باقى مى ماند )) و
فرموده : (( همه چيز هلاك شدنى است مگر وجه او
)) .
بيان : يكى از اهل دين گفته است : در حديثى است كه ضمير در
(( وجهه )) به شى ء برمى
گردد. و بنابراين معناى آن اين است كه وجه شى ء هلاك نمى شود، و آن
چيزى است كه آن شى ء از راه آن با خداوند روبرو مى گردد، و آن همان روح
و حقيقت و ملكوت آن و محل معرفت خدا از آن چيز است كه بعد از فناى جسم
و شخص آن باقى ماند.
در (( عين الحياة )) گفته
است كه : (( چون ايشان مظهر صفات كماليه الهيه
اند و به نمونه اى از صفات جلال و جمال او متصف گرديده اند ايشان را
كلمات الله و اسماء الله مى گويند. و احاديث در اين باب بسيار است .
چنانچه اسماء الهى دلالت بر كمالات او مى كند ايشان نيز از اين حيثيت
كه به پرتوى از صفات او متصف گرديده اند دلالت بر صفات او مى كنند، مثل
اسم رحمن كه دلالت بر اتصاف الهى به صفت رحمت مى كند؛ چون رحمت و شفقت
رسول خدا را مشاهده مى كنى ترا دلالت مى كند بر كمال رحمت خداوندى ، كه
اين رحمت با اين بسيارى قطره اى از درياى رحمت اوست ؛ و همچنين جميع
كمالات . بلكه دلالت ايشان بر آن كمالات زياده از دلالت اسماست بر صفات
. و اسماء مقدسه الهى از اين جهت تاثيرات بر ايشان مترتب است كه دلالت
بر آن مسمى مى كند، لهذا بر ايشان نيز آثار عجيبه در عالم ظاهر مى گردد
كه اسماء مقدسه الهى اند و مظهر قدرت و كمالات اويند.
چنانچه پيش از آن دانستى كه كنه ذات و صفات او دانستن محال است ، وليكن
در انحاء وجوهات صفات و تعبيرات از آن ، عارفان را درجات مختلفه مى
باشد، و در هر اسمى صاحب معرفتى در خور معرفت خود از آن اسم بهره اى مى
يابد. مثلا بلا تشبيه مردم در معرفت پادشاه مختلف مى باشند:
يك كردى مى باشد كه از عظمت پادشاه همين تصور كرده است كه هر وقت كه
خواهد او را دوشاب
(1027) خوردن ميسر است ، و اگر خواهد كه هزار دينار بى
زحمت به كسى مى تواند داد. و اين مرد پادشاه را به صفت استاد حلوايى و
استاد بزاز شناخته ، و اگر پادشاه احسانى به وى كند در خور شناخت او
احسان خواهد كرد. و همچنين تا به مرتبه آن شخصى كه از عظمت پادشاه آن
قدر دانسته كه او قادر بر عطاى حكومتهاى عظيم است ، و منصبى مى تواند
بخشيد كه در سالى آلاف الوف تحصيل مى توان كرد. پادشاه به چنين شخصى در
خور معرفت او مى دهد. و همچنين عارفان را در مراتب بلاتشبيه اين تفاوت
هست . يك لفظ (( رحمن ))
را هر عارفى به معنايى مى فهمد، در خور اين معنى فايده مى برد تا آن
عارف كامل كه نهايت وجوه ممكنه را يافت ، از رحمن ، فيض ازل و ابد را
براى ممكنات مى طلبد و مى رساند.
و همچنين در مراتب معرفت انسان (كامل ) - يعنى رسول خدا و ائمه معصومين
عليهم السلام كه اسماء مقدسه الهى اند - كه در خور شناخت و معرفت ايشان
از توسل به ايشان منتفع مى تواند شد. يك شخص على را مردى شناخته است كه
هر مساله كه مى پرسى مى داند. او على را در مرتبه علامه شناخته است ،
بلكه على را وسيله نكرده علامه را وسيله كرده . و ديگرى على را چنين
شناخته كه شبى پانصد نفر را مى تواند كشت . او على را نشناخته مالك
اشتر را شناخته . و يكى على را چنين شناخته كه اگر سخاوت كند صد هزار
تومان به او مى تواند داد. تا به مرتبه آن بزرگى كه على را در مرتبه
كمال شناخته كه اگر نام على را بر آسمان بخواند از يكديگر مى پاشد، و
اگر بر زمين بخواند مى گدازد، چنانچه در احاديث بسيار است كه نامهاى
ايشان را بر عرش نوشتند عرش قرار گرفت ، و بر كرسى نوشتند برپا ايستاد،
و بر آسمانها نوشتند بلند شدند، و بر زمين نوشتند ثابت گرديد. و دوست
ايشان را به تجربه معلوم است كه در وقت دعا در خور آن ربط و معرفت و
توسلى كه به ايشان حاصل مى شود همانقدر استشفاع ايشان نفع مى كند.
اگر اين معنى را از اين نازكتر ذكر كنيم سخن دقيق مى شود. و بعضى
تمثيلى ذكر كرده اند از براى وضوح اين معنى كه : يك فيلى را بردند به
شهر كوران . چون شنيدند كه چنين خلق عظيمى به شهر ايشان آمده همگى به
سر او جمع شدند و دست بر او مى ماليدند. يكى از ايشان دست بر خرطوم او
ماليد، يكى دندانش را لمس كرد و يكى بدنش را و يكى دمش را. و چون فيل
را بردند، اينها با يكديگر نشستند و به وصف او شروع كردند، و در ميان
ايشان نزاع شد؛ آن كه گوشش را لمس كرده بود گفت : فيل چيزى پهن است از
بابت گليم . ديگرى كه خرطوموش را يافته بود گفت : غلط كرده اى ، فيل
چيزى است دراز و ميان تهى . و هر يك به آن چه از آن يافته بودند تعبير
مى كردند، هيچ يك او را نشناخته اما هر يك راهى برده بودند.
(1028) بلا تشبيه كوران عالم امكان و جهالت را در معرفت
واجب الوجود و دوستان او كه متخلق به اخلاق او شده اند چنين حالتى هست
. و در اين مقام زياده از اين گنجايش ندارد و اين مضامين از اخبار
بسيار ظاهر مى شود )) .
(1029) انتهى كلامه روح الله روحه الزكية .
فصل 82: حديث غمامه
اى عزيز! اخبار وارده از ائمه هاديه عليهم السلام در باب اين كه عالم
صفات و اسماء و افعال الهى جل جلاله خلفاء و اوصياءاند بسيار است پاره
اى از اول مبحث ولايت تا اين مقام گذشت ، و برخى بعد از اين ان شاء
الله بيايد. و از جمله آن ها حديث غمامه مشهور است كه فاضل مجلسى (ره )
آن را ترجمه به فارسى نموده است ، و رواه الصدوق
(1030) باسناده قال : حدثنا ابو عبدالله بن زكريا، عن
ابن الجوهر الاسود، عن محمد بن عبدالله الصايغ ، عمن يرفعه الى سلمان
الفارسى - رحمه الله - انه قال :
كنا جلوسا عند مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام ذات يوم حين بويع عمر
بن خطاب بالخلافة ، انا و ولده الحسن و الحسين عليهما السلام و محمد بن
الحنفية و عمار بن ياسر و المقداد بن الاسود الكندى - رحمهم الله -
فاذا التفت اليه الحسن عليه السلام و قال : يا امير المؤمنين ، ان
سليمان بن داود عليهما السلام قد نال ملكا (عظيما) لم ينله احد من
الناس ، و اعطاه الله ملكا لم يعطه احدا من العالمين ، فهل ملكت يا
اباه شيئا من ملك سليمان ؟ فقال اميرالمؤمنين عليه السلام : و الذى فلق
الحبة و براء النسمة لقد ملك ابوك ملكا لا يملكه احد بعده و لا قبله .
فقال له الحسن عليه السلام : انا نحب ان ننظر شيئا مما ملكه الله اياك
شيئا
(1031) من الملكوت ، ليزداد
(1032) فى الناس ايمانا مع ايمانهم . فقال عليه السلام
: نعم ، حبا و كرامة .
... سلمان (ره ) مى گويد: در ايامى كه با عمر بن خطاب بيعت به خلافت
انجام گرفت ، روزى من و دو فرزند على : حسن و حسين عليهما السلام و
محمد بن حنفيه و عمار بن ياسر و مقداد بن اسود كندى - رحمهم الله - در
خدمت امير مؤمنان عليه السلام نشسته بوديم كه حسن عليه السلام به آن
حضرت عرضه داشت : اى امير مؤمنان ، سليمان بن داود عليهما السلام به
سلطنت بزرگى دست يافت كه هيچ يك از مردم بدان دست نيافت و خداوند
سلطنتى به او عطا فرمود كه به احدى از عالميان عطا نفرمود، پدر جان !
آيا شما به چيزى از ملك سليمان دست يافته ايد؟ امير مؤمنان عليه السلام
فرمود: سوگند به آن كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد همانا پدر تو
به سلطنتى دست يافته كه هيچ كس قبل و بعد از آن بدان دست نيافته و
نخواهد يافت . حسن عليه السلام گفت : ما دوست داريم به پاره اى از آن
چه خداوند از ملكوت در اختيار شما نهاده بنگريم تا بر ايمانمان در ميان
مردم افزوده شود. حضرت فرمود: خوب ، چقدر شما را دوست و گرامى مى دارم
!
فقام فصلى ركعتين ، ثم ذهب الى صحن داره و نحن
ننظر اليه ، فمديده نحو المغرب حتى بان تحت ابطه و ردها و فيها سحابة ،
و هو يمدها حتى اوقفها على الدار، و على جانب تلك السحابة سحابة اخرى .
ثم اشار الى السحابة و قال : اهبطى الينا ايتها السحابة . قال سلمان :
فوالله العظيم لقد راينا السحابة قد هبطت و هى تقول :
(( اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، و اشهد ان محمدا
عبده و رسوله ، و انك وصى رسول كريم ، محمد رسول الله ، و انت وليه ، و
من شك فيك فقد هلك ، و من تمسك بك فقد سلك سبيل النجاة
)) .
حضرت برخاست و دو ركعت نماز گزارد، سپس به حياط خانه رفت و ما همين طور
بدو مى نگريستيم ، پس دست خود را دراز نمود به طورى كه زير بغل مباركش
نمايان شد و آن را باز گرداند در حالى كه پاره اى ابر در آن بود و آن
ابر را كشيد تا بر فضاى خانه گسترد و در كنار آن ابر ديگرى بود. سپس به
آن ابر اشاره نموده فرمود: اى ابر، به سوى ما فرود آى . سلمان گويد: به
خداى بزرگ سوگند كه ديديم فرود آمد و مى گفت : ((
گواهى مى دهم كه معبودى جز الله نيست ، يگانه است و شريك ندارد، و
گواهى ميدهم كه محمد بنده و فرستاده اوست ، و تو وصى رسولى بزرگوار مى
باشى ، محمد رسول خدا و تو ولى خدا هستى ، هر كه در تو شك كند هلاك
گردد، و هر كه به تو چنگ زند راه نجات را پوييده است ))
.