و روايت است كه : (( يكى از
عابدان را فقر و تهيدستى رسيد، همسرش به او گفت : از مردم درخواست كن :
گفت : خجالت مى كشم ، زن گفت : صورتت را بپوشان . وى صورتش را پوشانيد
و بر سر راه نشست ، اتفاقا راهزنانى چند سر راه بر انسانى بسته و چند
درهم از او گرفته و از دست آن ها گريخته بود، آن عابد نزد آن ها رفت و
به چنگ آن ها افتاد و دستش بريده شد. پس دست بريده را به دست ديگر
گرفته و به منزلش بازگشت . زنش گفت : اين چيست ؟ گفت : اين دستى است كه
براى درخواست به سوى غير خدا دراز كرده ام )) .
يكى از شعراء گويد: (( هرگاه دستم را براى به
دست آوردن بى نيازى به سوى غير كسى كه گويد: از من بخواهيد، دراز كنم
آن دست خشك و فلج باد. من نفس خود را صبر مى دهم ، كه در صبر عزت است ،
و به دنياى خود خشنود مى شوم هر چند اندك باشد ))
.
و فى النبوى صلى الله عليه و آله : ليس الغنى عن
كثرة العرض ، انما الغنى غنى النفس .
(322)
و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است كه : بى نيازى از داشتن كالاى
فراوان صورت نبندد، بى نيازى تنها آن است كه نفس آدمى بى نياز باشد.
و عن اميرالمؤمنين عليه السلام : هل تدرى يا نوف
من شيعتى (؟ قال : لا والله ، قال :)
(323) الذبل الشفاه ، الخمص البطون ، الذين تعرف
الرهبانية فى وجوههم ، رهبان بالليل و اسد بالنهار، اذا جهنم الليل
اتزروا على اوساطهم ، و ارتدوا على اطرافهم ، و صفوا اقدامهم ، و
افترشوا جباههم ، تجرى دموعهم على خدودهم ، يجارون الى الله تعالى فى
فكاك اعناقهم ، و اما النهار فحكماء (فحلماء - ب ) علماء كرام نجباء
ابرار اتقياء، يا نوف ، شيعتى من لم يهر هر الكلب ، و لا يطمع طمع
الغراب ، و لم يسال الناس و لو مات جوعا، ان راى مؤمنا اكرمه ، و ان
راى فاسقا هجره . هولاء و الله شيعتى .
(324)
و از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه (به نوف بكالى ) فرمود: اى
نوف ، آيا ميدانى شيعيان من كيانند؟ گفت : نه ، به خدا سوگند، فرمود:
شيعيان من كسانى هستند كه لبهايشان (از كثرت ذكر) خشك و شكمهاشان (از
كثرت روزه دارى ) تهى و خميده باشد؟ آثار رهبانيت و عبادتگرايى از
سيمايشان شناخته مى شود، راهبان شب و شيران روزند، چون پرده شب آنان را
بپوشاند جامه به تن كرده و عبا بر دوش گرفته ، بر قدمها بايستند و
پيشانيهاشان را بر خاك فرش كنند، اشكشان بر گونه هاشان سرازير شود، و
براى آزادى گردنشان (از عذاب ) به درگاه خداى متعال بنالند؛ و در روز
حكيمان (بردباران - ب ) و عالمان و كريمان و برگزيدگان و نيكان و
پرهيزكاران باشند. اى نوف ، شيعه من كسى است كه نه مانند سگ پارس مى
كند، و نه چون كلاغ طمع مى ورزد، و از مردم درخواست نمى كند اگر چه از
گرسنگى بميرد، اگر مؤمنى را بيند گراميش دارد، و اگر فاسقى را ديد از
او دورى گزيند. سوگند به خدا كه اينانند شيعيان من .
و فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام : اذا اراد احدكم
ان لا يسال ربه شيئا الا اعطاه فليياس من الناس كلهم و لا يكون له رجاء
الا عند الله ، فاذا علم الله عزوجل ذلك من قلبه لم يسال الله شيئا الا
اعطاه .
(325)
و در (( كافى )) از امام
صادق عليه السلام روايت است كه : هرگاه يكى از شما خواست كه از
پروردگار خود چيزى نخواهد جز اين كه به او عطا كند، بايد از تمام مردم
مايوس گردد و اميدى جز به خدا نداشته باشد، پس هرگاه خداوند چنين حالتى
را از دلش دانست ، از خدا چيزى نطلبد جز اين كه به او عطا فرمايد.
و فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام يقول : طلب
الحوايج الى الناس استلاب للعز، و مذهبة للحياء، و الياءس مما فى ايدى
الناس عز للمؤمن فى دينه ، و الطمع هو الفقر الحاضر.
(326)
و در همان كتاب است كه آن حضرت مى فرمود: حاجت خواستن از مردم ، ربوده
شدن عزت و از بين رفتن آبروست . و نااميدى از آن چه در دست مردم است
عزت مؤمن در دين اوست . و طمع فقر حاضر و آماده است .
بلكه تا تواند هر روزه از مال خود قدرى به فقرا بدهد وسائل را رد
ننمايد.
و فى (( روح الاحباب
)) عن عيسى بن مريم عليه السلام : من رد سائلا
خائبا لم يغش الملائكة ذلك البيت سبعة ايام . و كان بعض الصالحين اذا
راى السوال يقول : جاءنا الغسالون . و كان النبى صلى الله عليه و آله
خصلتان لا يكلهما الى غيره : كان يتناول المسكين بيده ، و كان يشع
طهوره بالليل .
و در (( روح الاحباب ))
از عيسى بن مريم عليه السلام وارد است كه : ((
هر كه سائلى را تهيدست و ناكام باز گرداند، هفت روز فرشتگان آن خانه را
سركشى نمى كنند )) . و يكى از صالحان وقتى
سائلان را مى ديد مى گفت : غسالها آمدند. (زيرا به واسطه سؤ ال آنان
گناهان انسان شسته مى شود). و پيامبر صلى الله عليه و آله دو خصلت داشت
كه آن ها را به ديگرى واگذار نمى فرمود: با دست خود به مسكين چيز مى
داد، و آب وضوى خود را شب ها كنار خود مى نهاد.
خليلى لا ترد السائلينا |
|
اذا قاموا ببابك اجمعينا |
وعد بالفضل والحسنى عليهم |
|
و ان الله يجزى المحسنينا |
و ذل مقامهم بالباب فارحم |
|
بذلك وعد رب العالمينا |
دوست من ! سائلان را بازنگردان آن گاه كه همگى در خانه ات ايستادند: و
با فضل و نيكى به آنان احسان كن كه خداوند نيكوكاران را پاداش (خير)
دهد. و به خوارى ايستادنشان بر در خانه ات رحم آور كه پروردگار عالميان
بدين عمل وعده داده است (كه در قيامت به خوارى ايستادن بندگان در
برابرش ترحم كند).
بيست و دوم : خروج از حق الناس است هر چند حبه اى باشد. و در
(( كافى )) حديثى مذكور
است كه : ثواب ششصد نماز را به ازاى يك درهم از مال غير كه در ذمه كسى
باشد در قيامت مى دهند.
بيست و سيم : ارادت است كه عبارت از فناء در شيخ است كه گفته اند:
الارادة ترك الارادة .
(327) و در (( مقصد الاقصى
)) آورده است : (( سيم
ارادت است به دانا. بايد كه سالك به غايت مريد و محب دانا باشد، كه
ارادت مركب سالك است ، هر چند ارادت قويتر بود مركب قويتر باشد
)) .
(328)
اى عزيز! اين مقام محبت ذاتى است . وقتى سالك را اين مقام در خور است
كه مقام محبوب از اعزاز و اذلال و نفع و ضرر به نزد وى يكسان باشد. در
اين وقت تربيت شيخ ، سالك را به جلال و جمال محبت ذاتى است ، چنانچه
نظر بايزيد بر ابو تراب به نظر جلال بود و آن مريد به صفت جمال پرورش
يافته بود.
اى عزيز! بايد كه مريد به افضليت و اكمليت پير اعتقاد نمايد كه از ثمره
محبت است ، اما بايد پير را بر جماعت انبيا و ائمه عليهم السلام تفضيل
ندهد كه در شرع مذموم است و بر ماسواى اينها جايز است بلكه در طريقت
واجب است ، و اگر مريد مستعد است ، اين تفضيل بى اختيار او را حاصل و
اعتقاد پيدا مى گردد، و اگر به اختيار و تكلف باشد ثمره اى ندهد و
نتيجه نبخشد. و مريد هر كمالى را كه در مى يابد از صحت ارادت و حسن
ارادت مى يابد، و بايد بداند كه خطاى پير بهتر از صواب مريد است ، حتى
آن كه جمعى از مشايخ تصريح نموده اند كه بعضى ادعيه كه از مشايخ در
صورت تحريف رسيده است با تحريف بخواند كه ثمره مى دهد و الا ثمره نمى
دهد؛ نمى بينى كه حق تعالى (( اسهد
)) بلال را قبول نمود و ((
اشهد )) ديگر را قبول ننمود! ((
بر اشهد تو خنده زند اسهد بلال )) .
بيست و چهارم : حسن ظن است به خدا، كه بايد به واهب مامولات و معطى مسؤ
ولات حسن وصول به اقصى مقامات داشته باشد، كه موجب فتوحات عظيمه و
فيوضات قدسيه مى گردد، كه گفته اند: من عرف الله بالكرم احسن الظن به .
(329)
و فى (( العيون
)) عن الرضا عليه السلام فى حديث طويل قال : و
قال عليه السلام لى : احسن ظنك بالله ، فان الله عزوجل يقول : انا عند
ظن عبدى بى ، فان خيرا فخير، و ان شرا فشر - الحديث .
(330)
و در (( عيون )) از حضرت
رضا عليه السلام در حديثى طولانى روايت است كه : (راوى ) گفت : (امام )
به من فرمود: به خداوند خوش گمان باش ، كه خداى بزرگ مى فرمايد: من نزد
گمان بنده ام به من هستم ، اگر گمانش خير باشد (نتيجه ) خير، و اگر بد
باشد (نتيجه ) بد خواهد بود...
و عن النبى صلى الله عليه و آله : ان الله يحب
معالى الهمم ، و يكره سفسافها.
(331)
و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : خداوند همتهاى والا و
بلند را دوست مى دارد و همتهاى پست را ناخوش مى دارد.
و فى كتاب (( ثواب
الاعمال )) عن ابى عبدالله عليه السلام قال :
اذا كان يوم القيامة جى ء بعبد فيؤ مر به الى النار، فيلتفت ، فيقول
الله جل جلاله : ردوه . فلما اتى به قال له : عبدى ! لم التفت ؟ فيقول
: يا رب ، ما كان ظنى بك هذا. فيقول جل جلاله : و ما كان ظنك ؟ فيقول :
يا رب ظنى بك ان تغفر لى و تسكننى برحمتك جنتك . قال : فيقول الله
عزوجل يا ملائكتى ، و عزتى و جلالى و آلائى و بلائى و ارتفاع مكانى ما
ظن هذا بى ساعة من خير قط، و لو ظن بى ساعة من خير ما روعته بالنار،
اجيزوا كذبه و ادخلوه الجنة .
(332)
و در كتاب (( ثواب الاعمال ))
از امام صادق عليه السلام روايت است كه : چون روز قيامت شود بنده اى را
آورند و فرمان داده شود كه او را به آتش برند. وى بر ميگردد و به پشت
مى نگرد، خداى جليل مى فرمايد: او را باز گردانيد. چون او را آورند به
او مى فرمايد: بنده من چرا به پشت نگاه كردى ؟ گويد: پروردگارا! من
چنين گمانى به تو نداشتم . خداوند فرمايد: گمانت چه بود؟ گويد:
پروردگارا! گمانم به تو اين بود كه مرا بيامرزى و به رحمت خودت در بهشت
سكونت دهى . (امام ) فرمود: پس خداى بزرگ مى فرمايد: اى فرشتگان من !
به عزت و جلالم و نعمت ها و بلايم و بلندى مكانم سوگند كه اين بنده
هرگز لحظه اى به من گمان خير نبرد، و اگر لحظه اى گمان خير به من داشت
او را به آتش نمى هراساندم ، شما دروغش را بپذيريد و او را به بهشت
داخل كنيد.
و فى (( كنز الفوايد
)) للكراجكى قال : و روى ان الله عزوجل قال :
انا عند ظن عبدى بى ، فلا يظن بى الا خيرا.
(333)
و در (( كنز الفوائد ))
كراجكى گويد: و روايت است كه : همانا خداى بزرگ فرموده : من نزد گمان
بنده ام به من هستم ، پس بايد جز گمان خير به من نبرد.
و فى (( مصباح الشريعة
)) اوحى الله تبارك و تعالى الى داود عليه
السلام : (( ذكر عبادى آلائى و نعمائى ، فانهم
لم يروا منى الا الحسن الجميل لئلا يظنوا فى الباقى الا مثل الذى سلف
منى اليهم )) . و حسن الظن يدعوا الى حسن
العبادة . و المغرور يتمادى فى المعصية و يتمنى المغفرة ، و لا يكون
محسن ظن فى خلق الله الا المطيع له ، يرجو ثوابه و يخاف عقابه . قال :
رسول الله صلى الله عليه و آله يحكى عن ربه : قال : ((
انا عند ظن عبدى بى يا محمد )) . فمن زاغ عن
وفاء حقيقة موجبات ظنه بربه فقد اعظم الحجة على نفسه و كان من
المخدوعين فى اثر هواه .
(334)
و در (( مصباح الشريعة ))
(از امام صادق عليه السلام ) وارد است كه : خداى متعال به داود عليه
السلام وحى فرستاد كه : (( آلاء و نعمت هاى مرا
به بندگانم گوشزد كن ، كه آنان (تا حال ) از من جز كار نيك و زيبا
نديده اند، باشد كه از اين پس نيز به من گمان جز آن چه را كه در گذشته
از من به ايشان رسيده نداشته باشند )) . و خوش
گمانى به عبادت نيكو فرا مى خواند. و مغرور و فريفته كسى است كه در
گناه غوطه مى خورد و آرزوى آمرزش دارد. و در ميان آفريدگان خدا كسى به
خدا خوش گمان نيست مگر كسى كه مطيع او باشد، به پاداش خدا اميد بندد و
از كيفر او بهراسد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از پروردگارش حكايت
نموده فرمود كه خداوند فرموده : (( اى محمد، من
نزد گمان بنده ام به من هستم )) . پس هر كه از
وفاى حقيقت آن چه كه موجب ظن خود به خداست منحرف شود تحقيقا حجت را بر
خودش بزرگ ساخته است و از فريفتگان در پى هواى نفس خود است .
و قال صلى الله عليه و آله : اذا دعوت الله فظن حاجتك بالباب .
(335)
و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هرگاه خدا را خواندى ،
چنين پندار كه حاجتت (برآورده ) بر لب در است .
و فى (( شرح الصحيفة
)) : و فى الخبر ان يحيى عليه السلام كان خوفه
اشد من رجائه ، و المسيح عليه السلام كان رجاؤ ه اكثر من خوفه ، فكان
افضل من يحيى عليه السلام .
و در (( شرح صحيفه ))
وارد است : و در خبر است كه : يحيى عليه السلام ترسش از اميدش شديدتر
بود، و مسيح عليه السلام اميدش از ترسش بيشتر. از اين رو افضل از
يحيى عليه السلام بود.
تذنيب :
اى عزيز! بدان كه در سلسله اين ضعيف آن چه فرموده اند و در رسائل بعضى
سلاسل ديگر ديده ام ، سالك را نشايد كه به خدمت شيخ ديگر رود خواه شيخ
وى در حيات باشد يا نباشد، و وجهش نيز قبل از اين معلوم شد. و سيد اشرف
در (( مكتوب پنجم ))
فرموده است كه :
(( طالب صادق را اگر از يك شيخ كار نگشايد رواست
كه به دو شيخ و سه شيخ و زياده هم طلب دارد به شرط آن كه به رخصت پير
اول باشد، يا فقدان وى ، يا دست وى به شيخ نرسد. شيخ علاء الدوله
سمنانى مى فرموده اند كه : حضرت شيخ نجم الدين را از سه پير ارشاد سلوك
منتهى شد. چون حضرت شيخ نجم الدين كبرى به همدان رفته و اجازت حديث
حاصل كرد، شنيد كه در اسكندريه محدثى بزرگ است كه اسناد عالى دارد. بعد
از آن كه به وى رسيده و اجازه حاصل شد، در رجعت شبى حضرت رسالت پناه
صلى الله عليه و آله را در خواب ديد، استدعاى كنيه كرد، فرمودند:
(( ابوالجناب )) ، عرض
كرد كه مخففه ؟ فرمودند: مشدده . چون از خواب بيدار شد در معنى كنيه
تامل نمود يافت كه از دنيا اجتناب بايد نمود، مردانه دم تجريد زد. به
هر كس كه مى رسيد چون خود را مردى فاضل مى دانست و در علوم رسميه كامل
بود ارادت درست نمى آمد تا آن كه به خراسان آمد در شدت رنجورى و بيمارى
هيچ كس او را جاى نمى داد تا آن كه به خانقاه شيخ اسماعيل قصرى رفت ، و
شيخ خادم را مقرر فرمود كه متوجه او باشد.
و شيخ نجم الدين از آواز سماع و وجد درويشان بسيار انكار داشت . شبى
شيخ اسماعيل از گرمى سماع چرخ زنان بر بالين وى آمد و گفت كه : مى
خواهى برخيزى . گفتم : بلى . دست مرا گرفت ، يك بار كشيد به نوعى كه
مرا هيچ محن نماند. مدتى در خانقاه شيخ اسماعيل بودم . چون مرا از
احوال باطن خبر شد و از موهبات باطن پير بهر دور شدم شبى در خاطر رسيد
كه آن چه از علوم باطن پير داشته گرفته ام و علم ظاهر را زياده دارم .
شيخ از راه باطن اين معنى رايافته ، بامداد گفت : برخيز و سفر كن . به
نزد عمار ياسر آمدم مدتى خرابه باطن را عمارت كردم ، آن جا نيز همان
خطره به خاطر رسيد. بامداد شيخ عمار فرمود كه : نجم الدين برخيز و به
مصر به خدمت روزبهان رو كه اين هستى را او به ضرب سيلى از سر تو بيرون
برد. برخاستم و به مصر شدم و به خانقاه شيخ شدم . شيخ در بالاى بلندى
وضو مى ساخت به آب اندك . به خاطرم آمد كه شيخ نمى داند كه به اين قدر
آب وضو جايز نيست چگونه شيخى باشد! شيخ وضو را تمام كرد و دست بر روى
من افشاند. چون (آب ) بر روى من رسيد بى خود شدم . ديدم كه عرصه عرصات
قائم شد، خلق اولين و آخرين هائم ،
(336) و دوزخ از يك سوى افروخته ،خشك وتر هر كه مى
افتاد مى سوخت ، فرشتگان جمعى را به سوى بهشت مى بردند و زمره اى را به
جانب دوزخ مى كشيدند، و شخصى بر سر پشته اى نشسته هر كه را مى گويد من
تعلق به آن مرد پشته نشين دارم وى را مى گذارند و ديگرى را به آتش دوزخ
در آورند. ناگاه فرشته اى آمد و مرا به سوى دوزخ كشيد. چون پاره اى راه
بردند گفتم : من تعلق به آن شخص دارم مرا گذاشتند. بالاى پشته آمدم
ديدم (كه ) شيخ روزبهان نشسته اند، سر بر پاى (او) انداختم سيلى سخت بر
قفاى من زد چنان كه از صدمه وى بر روى افتادم ، فرمود كه : بيش از اين
اهل حق را انكار مكن . چون از آن حالت باز آمدم شيخ از وضوى خود فارغ
شد. پيش رفتم در پاى او افتادم ، در حال شهادت نيز همچنان سيلى بر قفاى
من زد و همان لفظ را فرمود. رعونت
(337) و هستى از سر من ريخته شد، و سلوك بقيه مقامات و
وصول به نهايت معاملات در يك سال ميسرشد. شيخ روزبهان فرمود: اكنون
رخصت است برو نزد شيخ نخستين خود )) .
تكمله :
و اما حسن الظن بالخلق ؛ فقد قيل :
(( علامات الحمق ثلاثة : سرعة الجواب ، و كثرة
الالتفات ، و ثقة بكل احد كان )) . و فيما مضى
من الزمان حسن الظن من حسن العبادة فاما فى زماننا هذا ان من احسن الظن
بابناء الزمان اوقع نفسه فى التلف و الخسران . قال بعض العلماء:
(( عاملت الناس ستين سنة بسوء الظن فما رايت
الا خيرا )) .
لا تترك الحزم فى شى ء تحاوله |
|
فان سلمت فما بالحزم من باس |
و العجز ذل و ما بالحزم من ضرر |
|
و احزم الحزم سوء الظن بالناس |