پس به من گفت : مرا به تو حاجتى است ، آيا برايم
برمى آورى ؟ گفتم : آرى ، هر چه خواهى بگو. گفت : فرزندى دارم كه در
اوقات نمازم به من سر مى زد، و در وقت افطار خوراكم مى داد، و از ديشب
تا حال او را نيافته ام ، ببين آيا او را مى يابى . من پيش خود گفتم :
به قصد قربت در پى حاجت او خواهم شد، برخاستم و در طلب آن فرزند بيرون
شدم ، چون به ميان تلهاى شن رسيدم ديدم درنده اى آن كودك را ديده و
مشغول خوردن اوست . گفتم : انا لله و انا اليه راجعون ، چگونه خبر اين
فرزند را براى آن مرد صالح ببرم ؟ به هر حال نزد وى رفته سلام كردم ،
سلامم را پاسخ داد، گفتم : خدا رحمتت كند، اگر از تو چيزى بپرسم مرا به
آن خبر مى دهى ؟ گفت : اگر ازآن مطلع باشم ، خبرت مى دهم . گفتم : تو
نزد خداوند گرامى تر و نزديكترى با پيامبر خدا حضرت ايوب عليه السلام ؟
گفتن ايوب عليه السلام نزد خداوند گرامى تر و بلند مرتبه تر از من است
. گفتم : خداوند او را گرفتار نمود و او صبر كرد تا آن جا كه انيسان وى
از او وحشت كردند و او را تنها گذاشتند، و او (در سر راه ) هدف عبور
كنندگان بود؛
(226) بدان كه فرزندت را كه مرا از او خبر دادى و
خواستى در پى او روم ، شير دريد، خداوند پاداش جزيل به تو دهد. گفت :
ستايش خداى را كه در دلم شيرينى اى از دنيا قرار نداد. سپس صيحه اى
زد و به رو درافتاد.
فجلست ساعة ثم حركته فاذا هو ميت . فقلت : انا
لله و انا اليه راجعون ، كيف اعمل فى امره ؟ و من يعيننى على غسله و
كفنه و حفر قبره و دفنه ؟ فبينا انا كذلك اذا انا بركب يريدون الرباط،
فاشرت اليهم فاقبلوا نحوى حتى وقفوا على فقالوا: ما انت و هذا؟
فاخبرتهم بقصتى ، فعقلوا رواحلهم و اعانونى حتى غسلناه بماء البحر و
كفناه باثواب كانت معهم ، و تقدمت وصليت عليه مع الجماعة ، و دفناه فى
مظلته ، و جلست عند قبره آنسا به اقراء القرآن الى ان مضى من الليل
ساعات ، فغفوت غفوة ، فرايت صاحبى فى احسن صورة و اجمل زى فى روضة
خضراء، عليه ثياب ، قائما يقرا القرآن ، فقلت : الست صاحبى ؟ قال : بلى
، قلت ، فما الذى صيرك الى ما اءرى ؟ فقال : اعلم انى وردت مع الصابرين
لله عزوجل ، لم ينالوها الا بالصبر، و الشكر عند الرخاء
)) .
لختى نشستم ، سپس حركتش دادم ديدم مرده است . گفتم : انا لله و انا
اليه راجعون ، چگونه در كارش عمل كنم ؟ چه كسى مرا در غسل و كفن و كندن
قبر و دفن او مرا يارى مى دهد؟ در همين حال كاروانى آمد كه قصد رباط
داشت ، اشاره كردم به سويم آمدند تا نزديكم ايستادند، گفتند: تو را با
اين چه كار؟ داستان خود را گفتم ، شتران خود را بستند و مرا يارى دادند
تا او را با آب دريا غسل داده و با لباسهايى كه همراه داشتند كفن كرديم
، من پيش رفته و با جماعت بر او نماز كردم ، و او را در همان سايبانش
دفن نموديم ، و خود كنار قبرش نشسته ، مانوس وار قرآن مى خواندم تا اين
كه پاسى از شب گذشت ، چرتى زدم ، در خواب او را به بهترين صورت و
زيباترين هيئت ميان باغى سرسبز ديدم كه لباسى در بر داشت و ايستاده
قرآن مى خواند، گفتم : مگر تو آن يار من نيستى ؟ گفت : چرا، گفتم : چه
چيز تو را به آن چه مى بينم درآورده است ؟ گفت : بدان كه من با صابرين
لله وارد شده ام . و آنان به اين مقام نرسيدند مگر با صبر، و شكر در
وقت آسايش و خوشى )) .
و لا يذهب عليك ان الم القلب بحكم الطبع ،
فلايمكن الصبر عنه التعذره ، كما تقدم ، و من كفى مونة جند الشيطان
الطيار - اعنى الشهوة - بقى متعرضا لجنده السيار، و هو الوسواس ، و لا
ينقطع ذلك الا بالموت ، لان الشيطان مخلوق من النار و طبعها الحركة ، و
الادمى مخلوق من الطين و طبعها السكون ، و الادمى مشتمل عليهما لكونه
مخلوقا من الفخار و قد اجتمع فيه معنى الطين و النار، فلا يتصور نار
مشتعلة لا تتحرك بل لا يزال تتحرك النار بطبعها، و قد كلف الملعون
بالانقياد لما خلق من الطين فاستعصى ، فكيف نطمع نحن فى انقياده لنا؟
فراموشت نشود كه رنج قلب به حكم طبع (آدمى ) است ، بنابراين صبر در
برابر آن ممكن نيست زيرا نامقدور است ، چنان كه گذشت ، (و آن از وسوسه
شيطان است ) و هر كه از زحمت لشكر طيار شيطان - يعنى شهوت - برهد، در
برابر لشكر سيار شيطان - وسواس - باقى مى ماند، و اين جز با مرگ قطع
نشود، زيرا شيطان از آتش آفريده شده كه طبع آن حركت است ، و آدمى از گل
آفريده شده كه طبع آن سكون است ، و آدمى مشتمل بر هر دو است زيرا از گل
پخته آفريده شده كه معنى گل و آتش در آن جمع است ، پس آتش مشتعلى كه
حركت نداشته باشد، تصور ندارد بلكه آتش طبيعةً متحرك است ؛ و آن ملعون
مكلف است كه از آن چه از گل آفريده شده اطاعت كند، ولى او سرپيچى نمود،
پس چگونه ما طمع داريم از ما فرمان برد؟
هشتم : مجاهده است ، و هى منع النفس من الالتفات
الى ما سوى الله ، و اجبارها على التوجه نحوه ، فيصير الاقبال عليه و
الانقطاع عما دونه ملكة لها، قال تعالى : و اما من خاف مقام ربه و نهى
النفس عن الهوى ، فان الجنة هى الماوى .
(227) و قال صلى الله عليه و آله : رجعنا من الجهاد
الاصغر الى الجهاد الاكبر.
(228)
... و آن بازداشتن نفس است از توجه به غير خدا، و مجبور ساختن اوست بر
توجه به سوى خدا، و در نتيجه رو آوردن به خدا و بريدن از هر چه غير
اوست ملكه او خواهد شد. خداى متعال فرموده : ((
و اما آن كس كه از مقام پروردگارش هراسان باشد، و نفس را از خواهش آن
باز دارد، پس همانا بهشت جايگاه اوست )) . و
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : (( از
جهاد كوچكتر بازگشته به سوى جهاد بزرگتر مى رويم ))
.
پس اى عزيز! بايد كه پيوسته توسن نفس را به لجام مجاهده ملجم داشت و با
او رفق ننمود الا به قدر ضرورت ، و بايد كه به هيچ وجه مراد او را نداد
كه نفس چون شير گرسنه است ، اگر وى را سير كنى قوت بيابد و تو را
بخورد؛ و همواره او را به كار دين مشغول بدار كه اگر او را به كار دين
مشغول ندارى او تو را به كار هواى خود مشغول بكند.
آورده اند كه سليمان عليه السلام مورى را ديد كه از تلى خاك مى كشيد،
گفت : مقصود تو از اين خاك كشيدن چيست ؟ گفت : عاشق مورى شده ام و او
گفته است كه هرگاه اين تل خاك را از راه بردارى جفت تو مى شوم ، اكنون
مشغولم به كشيدن اين تل خاك . سليمان عليه السلام فرمود: عمر تو و قوت
تو كجا وفا به اين كند؟ گفت : دانم كه چنين است اما چاره و طريق منحصر
است در اين ، جز مشغولى به آن روى نيست ، براى آن كه با يار بايد بود و
يا در طريق يار.
يار اگر هست ترا يارى بس |
|
ورنه ترا جستن او كارى بس
(229) |
و فى (( مصباح الشريعة
)) قال الصادق عليه السلام : طوبى لعبد جاهد
الله نفسه و هواه ؛ و من هزم جند هواه ظفر برضاء الله ، و من جاوز عقله
نفسه الامارة بالسوء بالجهد و الاستكانة و الخضوع على بساط خدمة الله
تعالى فقد فاز فوزا عظيما. و لا حجاب اظلم و اوحش
(230) بين العبد و بين الله من النفس و الهوى ، و ليس
لقتلهما و قطعهما سلاح و لا آلة الا الافتقار
(231) الى الله تعالى و الخشوع و الجوع و الظماء
بالنهار و السهر بالليل ، فان مات صاحبه مات شهيدا، و ان عاش و استقام
اوى عاقبته الى الرضوان الاكبر، قال الله عزوجل : ((
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين
)) .
(232) قال صلى الله عليه و آله : ((
اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك )) .
در (( مصباح الشريعة ))
امام صادق عليه السلام فرمود: خوشا به حال بنده اى كه به خاطر خدا با
نفس و هواى خود جهاد كند. و هر كس سپاه هواى خود را گريز دهد به خشنودى
خداوند دست يافته ، و هر كس عقل او با كوشش و كرنش و خضوع بر بساط خدمت
خداى متعال از نفس فرمان دهنده به بدى خود بگذرد و آن را پشت سر نهد
همانا به رستگارى بزرگ نائل آمده است . هيچ حجابى ميان بنده و خداوند
تاريك تر و وحشتناك تر از نفس و هوا نيست ، و سلاح و ابزارى براى كشتن
و بريدن آن دو جز (يا مثل ) احساس نياز به خداى متعال و خشوع و گرسنگى
و تشنگى در روز و بيدارى در شب وجود ندارد، پس اگر (در اين مجاهده )
صاحب آن مرد، شهيد مرده است ، و اگر زنده ماند و استقامت ورزيد، عاقبت
در آغوش رضوان بزرگ خدا جاى خواهد گرفت . خداى بزرگ فرموده :
(( آنان كه در راه ما جهاد مى كنند همانا به
تحقيق آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم ، و همانا خداوند با
نيكوكاران است )) . و رسول خدا صلى الله عليه و
آله فرمود: (( سرسخت ترين دشمنانت نفس توست كه
در ميان دو پهلوى تو قرار دارد )) .
و اذا رايت مجتهدا ابلغ منك فى الاجتهاد فوبخ
نفسك و لمها و عيرها تحثيثا على الازدياد عليه ، و اجعل لها زماما من
الامر و عنانا من النهى ، و سقها كالرايض للفاره
(233) الذى لا يذهب خطواتها الا و قد صحح اولها و
اخرها. و كان رسول الله صلى الله عليه و آله يصلى حتى تتورم قد ماه و
يقول : (( افلااكون عبدا شكورا
)) ؟ اراد ان تعتبر به امته ، فلا تغفلوا عن الاجتهاد و التعبد
و الرياضة بحال . الا و انك لو وجدت حلاوة عبادة الله و رايت بركاتها و
استضات بنورها لم تصبر عنها ساعة واحدة و لو قطعت اربا اربا، فما اعرض
من اعرض عنها الا بحرمان فوايد السلف من العصمة .
قيل لربيع بن خثيم : مالك لا تنام بالليل ؟ قال : لانى اخاف البيات .
(234)
پس اگر كوششگرى را ديدى كه بيشتر از تو مى كوشد نفس خود را بجهت انگيزش
به سوى كوشش بيشتر از او توبيخ و ملامت و سرزنش نما، و براى آن مهارى
از امر و عنانى از نهى قرار ده و آن را به پيش بر، همچون پرورش دهنده
اسب چابكى كه گام از گام بر نمى دارد جز اين كه همه را صحيح و درست مى
سازد. رسول خدا صلى الله عليه و آله آن قدر نماز مى گزارد تا اينكه
قدمهايش ورم مى كرد، و مى فرمود: (( آيا بنده
شاكرى نباشم )) ؟ مى خواست امتش از او پند
بگيرند، پس در هيچ حالى از كوشش و عبادت و رياضت غفلت نكنيد. هان ، اگر
شيرينى عبادت خدا را بچشى و بركات آن را ببينى و با نور آن روشن شوى
لحظه اى شكيبائى نسبت به آن نتوانى كرد هر چند قطعه قطعه شوى . پس كسى
از آن رو نگردانده مگر به جهت آن كه از عصمت كه از فوائد گذشتگان است
محروم مانده است .
به ربيع بن خثيم گفتند: چرا در شب نمى خوابى ؟ گفت : از عذاب شبانه مى
ترسم .
ويحكى ان مالك بن دينار قال : نازعتنى نفسى فى
ماء بارد فى كوز جديد فقلت : هذا حلال لا باس به ، فاشتريت كوزا و
ملاته ماء و وضعته فى مهب الشمال حتى برد، و حان وقت الافطار، فصليت
المغرب و نوافله ، و جعلت نفسى تتازعنى و انازعها، فغلبتنى عيناى ،
فرايت فى النوم حوراء لم ترعينى مثلها حسنا و جمالا، فتحيرت فيها فقلت
: لمن انت ؟ فقالت : لمن لايبيعنى بشربة ماء بارد فى كوز جديد. ثم ركضت
الكوز برجلهاو كسرته و صبت الماء برجلها، فانتبهت فاذا الكوز مكسور و
الماء مصبوب .
و حكايت است كه : مالك بن دينار گفت : نفسم در مورد آب سردى در كوزه
نوى با من درگير شد، (با خود) گفتم : اين كه حلال است و مانعى ندارد،
پس كوزه اى خريده از آب پر كردم و در معرض وزش باد شمال نهادم تا سرد
شد، و وقت افطار فرا رسيد. نماز مغرب و نوافل آن را گزاردم ، و همين
طور نفسم با من در گير و دار بود، در اين حال چشمم را خواب ربود، در
خواب حوريه اى را ديدم كه تا حال چشمم مثل او را در زيبايى و جمال
نديده بود، مدهوش وى شدم و گفتم : از آن كه هستى ؟ گفت : از آن كسى كه
مرا به شربت آبى سرد در كوزه اى نو نفروشد. سپس كوزه را با پا لگد زد،
آن را شكست و آب به پايش ريخت . من بيدار شدم ، كوزه را شكسته و آب را
ريخته ديدم .
قيل لبعض العارفين :
(235) كيف اصبحت ؟ قال : اصبحت و نفسى تدعونى الى
هواها، و الشيطان الى معصية الله ، و عيالى يطالبونى بالقوت ، و الله
يطالبنى باداء ما كلفنى ، فما حال من كان مطالبا بهذه الاشياء؟ مبتلى
بهذه الافات .
به يكى از عارفان گفتند: چگونه صبح كردى ؟ گفت : صبح كردم در حالى كه
نفسم مرا به هواى خود، و شيطان به نافرمانى خدا مى خواند، و عيالم از
من خوراك مى طلبند و خداوند اداء تكليف را از من مى خواهد، پس حال كسى
كه اين چيزها را از او خواهند و گرفتار اين آفات است چگونه خواهد بود؟
اى عزيز! مجاهده كه امر به آن شده است ثمره آن حسن خلق است ،
لقوله صلى الله عليه و آله : حسنوا اخلاقكم .
(236) و انما يتم حسن الخلق باربعة اشياء: قوة العلم ،
و ثمرته الحكمة ، و هى حالة فى النفس بها تدرك الصواب و الخطاء. و قوة
الغضب الى حد تدخل تحت اشارة العقل ، و هى الشجاعة . و قوة الشهوة كذلك
، و هى العفة . و قوة العدل . و لما كان الاعتدال و الوسط ادق من الشعر
و احد من السيف و لم ينفك البشر من الميل منه ، قال تعالى : و ان منكم
الا واردها.
(237) و احتاج العبد الى ان يدعو الله فى كل يوم :
اهدنا الصراط المستقيم .
(238)
... به جهت فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه :
(( اخلاق خود را نيكو سازيد )) . و جز
اين نيست كه خوش خلقى به چهار چيز تمام مى شود: 1 - نيروى علم ، كه
ميوه آن حكمت است و آن حالتى است در نفس كه بدان درست و نادرست را
ادراك مى كند. 2 - نيروى غضب تا حدى كه تحت اشاره و كنترل عقل درآيد، و
آن شجاعت است . 3 - نيروى شهوت نيز با همين شرط، و آن عفت است . 4 -
نيروى عدل . و چون اعتدال و حد وسط از مو باريك تر و از شمشير تيزتر
است و بشر هرگز از تمايل (به يكى از دو طرف ) جدا نيست . خداى متعال
فرموده : (( و هيچ يك از شما نيست جز اينكه وارد
آن (دوزخ كه طرف افراط و تفريط است ) مى شود ))
، و بشر نيازمند اين است كه هر روز به درگاه خداوند اين دعا كند كه :
(( ما را به راه راست هدايت فرما
)) .
و المعين على الاعتدال امران : احدهما التاييد
الالهى فى حق الانبياء. و الثانى المجاهدة ، اى المقابلة بالضد،
كمقابلة البخل بالتسخى . و انما تكون المجاهدة بعد معرفة العيوب . و
طرق المعرفة اربعة : صديق بصير بعيوبه يخبره بها. و عدو مجاهر يكاشفه ،
و مخالطة مع الناس توجب له مطالبة النفس بالتبرى عما يراه فى غيره .
قال عيسى عليه السلام : ما ادبنى احد بل رايت جهل الجاهل فجانبته .
(239) و شيخ بصير بعيوبه يتبع اشاراته كما ينبع الاعمى
شاطى البحر اشارة البصير، و هذا اجود الطرق و اعزها، فالشيخ يمنعه من
كثرة الاوراد و يامره بالاقتصار على الرواتب و الخلوة و الفرايض ، و
يترتب
(240) له كسبا حلالا و ذكرا يواظب عليه .
و دو چيز به اعتدال كمك مى كند: يكى تاييد الهى كه در حق انبياء عليهم
السلام است . دوم مجاهده ، يعنى مقابله به ضد، مانند مقابله بخل با
سخاوت . مجاهده هميشه پس از شناخت عيبها صورت مى گيرد. و راههاى شناخت
چهار است : 1 - دوستى كه به عيوب او بينا بوده و او را بدان آگاه سازد.
2 - دشمن آشكارى كه آشكارا بااو دشمنى كند و عيوب او را برملا سازد. 3
- آميزش با مردم ، كه موجب مى شود آدمى خود را وادارد تا از عيوبى كه
در مردم مى بيند دورى جويد. عيسى عليه السلام فرمود: ((
كسى مرا ادب نياموخت ، بلكه جهل جاهل را ديدم و از آن اجتناب ورزيدم
)) . 4 - شيخى كه به عيوب او بينا بوده ، و اين
شخص از اشارتهاى وى پيروى كند همانگونه كه نابينا هنگام عبور از كنار
دريا از اشارتهاى بينا پيروى مى نمايد، و اين بهترين و گران ترين
راههاست ، پس شيخ او را از خواندن ورد بسيار باز داشته ،به اكتفا نمودن
به نمازهاى يوميه و تنهايى و انجام واجبات دستور مى دهد، و كسبى حلال و
ذكرى (مناسب ) را براى او ترتيب مى دهد كه بر آن مواظبت نمايد.
نهم : شجاعت است . بايد كه مردانه و دلير باشد تا با نفس و بر مكايد او
قيام و مقاومت تواند نمود، و از مكر و حيله شيطان نينديشد كه در اين
راه شياطين انس و جن بسيارند كه دفع ايشان بايد كرد.
دهم : بذل و ايثار است ، كه بخل قيدى عظيم و حجابى بزرگ است . و در
بعضى مقامات بايد كه دنيا و آخرت را بذل نمايد و از سرجان بر خيزد.
و فى النبوى صلى الله عليه و آله : ما جبل الله
وليا الا على السخاوة و حسن الخلق .
(241) و قال صلى الله عليه و آله : ان هذا دين ارتضيته
لنفسى ، و لن يصلحه الا السخاء و حسن الخلق ، فاكرموه بهما ما استطعتم
.
(242)
بيان : و السخاء بذل مايزيد على ما ينبغى بذله و لو بشى ء يسير، و ان
كان ثم منازعة فهو تسخ . و الجود هو السخاء. و قيل : هو ان يستغرق
البذل معظم امواله لا لغرض دنيوى . و الايثار هو الجود مع الحاجة اليه
.
و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است كه : ((
خداوند هيچ يك از دوستان و اولياى خود را جز بر سخاوت و خوش خويى
نسرشته است )) و فرمود: ((
همانا اين دينى است كه براى خود پسنديده ام )) .
و هرگز چيزى جز سخاوت و خوش خويى آن را سامان نمى بخشد، پس تا مى
توانيد آن را به اين دو گرامى داريد )) .
بيان : سخاوت بذل كردن بيش از مقدارى است كه بايد بذل كرد هر چند به
اندكى باشد، و اگر اين بذل نمودن همراه با درگيرى (نفس ) باشد
(( تسخى )) است (خود را
سخى وانمود كردن ). و جود همان سخاوت است . و گفته اند: جود آن است كه
بذل كردن شامل بيشتر اموالش شود ولى نه به هدف دنيوى . و ايثار، بخشيدن
به هنگام نيازمندى خود است .
و عن على عليه السلام : استغن عمن شئت فانت
نظيره . و احتج الى من شئت فانت اسيره . و امنن على من شئت فانت اميره
.
(243)
و از على عليه السلام روايت است كه : از هر كه خواهى بى نياز باش كه
نظير او باشى . و به هر كه خواهى نيازمند باش كه اسير او باشى . و بر
هر كه خواهى بخشش نما كه امير او باشى .
و عنه عليه السلام : سادات الناس فى الدنيا
الاتقياء، و فى الاخرة الاسخياء.
(244)
و نيز فرمود: بزرگان و سروران مردم در دنيا پرهيزكاران ، و در آخرت
سخاوتمندانند.
و عن ابى عبدالله عليه السلام : اتخذ الله
ابراهيم خليلا لانه لم يرد احدا، و لم يسال (احدا) غير الله .
(245)
و از امام صادق عليه السلام روايت است كه : خداوند ابراهيم را خليل و
دوست خود گرفت ، زيرا وى هيچ كس را رد نكرد و از (احدى ) غير خدا نيز
درخواست ننمود.
و فى الحديث : كان رجل يبكى عند الكعبة المعظمة
و يقول : (( اللهم اغفر لى الذنب العظيم بحرمة
هذا البيت )) . فقال رسول الله صلى الله عليه و
آله : ما ذنبك ؟ قال : هو اعظم من ان اصفه . فقال صلى الله عليه و آله
: ذنبك اعظم ام الجبال ؟ فقال : ذنبى . فقال صلى الله عليه و آله :
ذنبك اعظم ام البحار؟ قال : ذنبى يا رسول الله . فقال صلى الله عليه و
آله : ذنبك اعظم ام الارضون ؟ قال : ذنبى يا رسول الله . فقال صلى الله
عليه و آله : ذنبك اعظم ام العرش ؟ قال : ذنبى يا رسول الله . فقال صلى
الله عليه و آله : ذنبك اعظم ام الله ؟ قال : الله اعظم و اعلى . فقال
صلى الله عليه و آله : ويحك صف لى ما ذنبك ؟ قال : يا رسول الله انى
رجل ذوثروة من المال ، و ان السائل يسالنى فكانما يستقبلنى يشعلة من
النار. فقال صلى الله عليه و آله : تنح عنى لا حرقتنى الله تبارك و
تعالى ؛ فوالذى بعثنى بالحق نبيا لو وقفت بين يدى الركن و المقام ثم
صليت الفى الف عام ، و بكيت حتى يجرى من دموعك الانهار، و يستقى بها
الاشجار، ثم مت و انت لئيم اسكنك الله فى النار، اما علمت ان البخل
كفر، و ان الكفر فى النار؟!
(246)
و در حديث است كه : مردى كنار كعبه معظمه مى گريست و مى گفت :
(( خداوندا، به حرمت اين خانه گناه بزرگ مرا
بيامرز )) . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او
فرمود: گناهت چيست ؟ گفت : بزرگتر از آن است كه وصف كنم . فرمود: گناه
تو بزرگتر است يا كوهها؟ گفت : گناه من . فرمود: گناه تو بزرگتر است يا
درياها؟ گفت : گناه من اى رسول خدا. فرمود: گناه تو بزرگتر است يا زمين
ها؟ گفت : گناه من اى رسول خدا. فرمود: گناه تو بزرگتر است يا عرش ؟
گفت : گناه من اى رسول خدا. فرمود: گناه تو بزرگتر است يا خدا؟ گفت :
خدا بزرگتر و برتر است . فرمود: واى بر تو، گناهت را برايم وصف كن .
گفت : اى رسول خدا، من مردى مالدار و ثروتمند هستم . ولى همين كه سائل
از من درخواست مى كند گويا با شعله اى آتش با من رو به رو مى شود.
فرمود: از من دور شو، كه خداوند مرا نيز (به آتش تو) نسوزاند؛ به آن كس
كه مرا به پيامبرى برانگيخته ، اگر جلوى ركن و مقام بايستى و دو ميليون
سال نماز گزارى ، و آن قدر گريه كنى تا نهرها از اشكهايت جارى شود و
درختان از آن ها سيراب گردد، سپس بميرى در حالى كه لئيم و خسيس بوده
باشى ، خداوند تو را در آتش سكونت دهد. مگر ندانى كه بخل كفر است ، و
كفر در آتش است ؟!
اى عزيز! معلوم شد كه عمده طاعات و اصل عبادات بيرون كردن محبت دنياست
از دل خود، و اگر نه عبادت حق تعالى با محبت دشمن او كه دنياست بى ثمره
است ، زيرا كه عبادت موجب قرب به حق تعالى باشد، و محبت دنيا موجب بعد
به آن جناب . قال الحواريون لعيسى عليه السلام :
ما لك تمشى على الماء و لا نقدر على ذلك ؟ فقال لهم : ما منزلة الدينار
و الدرهم عندكم ؟ قالوا: الدينار حسنة . قال : لكنهما عندى سواء.
(247)
... حواريون به عيسى عليه السلام گفتند: چه شده كه شما برروى آب راه مى
روى و ما نتوانيم ؟ به آنان فرمود: مقام و ارزش دينار و درهم نزد شما
چگونه است ؟ گفتند: دينار خوب است . فرمود: ولى آن دو نزد من يكسان است
.
و قال صلى الله عليه و آله : خصلتان لا يجتمعان
فى مؤمن : البخل و سوء الخلق .
(248) قيل : البخل استقلال القليل ، و استكثار الكثير.
و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( دو
خصلت است كه در مؤمن گرد نيايند: بخل و بدخلقى ))
. گفته اند: بخل ، كم را كم شمردن ، و زياد را زياد انگاشتن است .
(249)
قال احمد بن على : سمعت الشبلى يقول : وقع فى
سرى انى بخيل ، عزمت اليوم ان لا انال شيئا فى يومى الا دفعته الى اول
من يلقانى ، فما تممت عقدى حتى بعث الى صاحب الموسر الكبير بصرة فيها
مائة دينار، فاخذتها و خرجت فاذا بفقير بين يدى مزين ، فلما قام ناولته
الصرة ، فقال : ادفعها الى المزين ، فقلت : انهادنانير، فقال : اليس قد
قيل لك : انك بخيل ؟ فناولته المزين ، فقال : نوينا ان لا ناخذ من
الفقير شيئا، فرميت بها فى دجلة و انصرفت .
احمد بن على گويد: از شبلى شنيدم كه مى گفت : در سر و درونم افتاد كه
من بخيل هستم ، از اين رو آن روز تصميم گرفتم كه در اين روز چيزى به
دست نياورم جز اين كه آن را به اولين كسى كه با من برخورد مى كند بدهم
، و هنوز تصميم من تمام نشده بود كه صاحب موسر كبير كيسه اى محتوى صد
دينار برايم فرستاد. آن را گرفته به راه افتادم ، در راه به فقيرى در
نزد آرايشگرى برخوردم . چون برخاست كيسه را به او دادم ، گفت : آن را
به آرايشگر بده . گفتم : اينها دينارى چند است . گفت : مگر به تو
نگفتند: تو بخيلى ؟ آن را به آرايشگر دادم ، گفت : ما تصميم داريم از
فقير چيزى نگيريم . پس آن را در دجله افكنده و بازگشتم .
و فى (( العيون
)) عن الرضا عليه السلام قال : لا يجمع المال
الا بخصال خمس : بخل شديد، و امل طويل ، و حرص غالب ، و قطيعة للرحم ،
و ايثار الدنيا على الاخرة .
(250)
و در كتاب (( عيون )) از
حضرت رضا عليه السلام روايت است كه : مال جز با پنج صفت گرد آورى نشود:
بخل شديد، آرزوى دراز، حرص غالب ، قطع رابطه با خويشاوند، و مقدم داشتن
دنيا بر آخرت .
و فى (( المكاتيب )) :
(( و از جمله محاسن سلوك آن است كه : بعض از آن
چه طبيعت به آن رغبت كند خود ارتكاب آن نكند و به فقيرى دهد كه : لن
تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون .
(251) مثلا سالك را رغبت گوشت باشد، قدرى گوشت تحصيل
كند و خود نخورد و به فقيرى دهد يا مؤمنى ديگر كه بخورد
)) .
يازدهم : فتوت است ، بايد كه جوانمرد باشد چنان كه حق هر كس را در مقام
خويش به قدر وسع به جاى آورد، و عوض و مكافات از هيچ كس طمع نداشته
باشد.
دوازدهم : صدق است . بايد كه بناى امر و معامله خود را با خدا و خلق به
راستى بگذارد، و از كذب و خيانت دور گردد، و كارهاى رو كشيده نكند،
بلكه از توريه
(252) نيز اجتناب نمايد، چه دروغ نماست .
اى عزيز! اگر كسى راستى را شعار خود نمايد جميع اركان دين از عبادات و
رياضات همه از يك راستى به دست آيند، و مرتكب به جميع امور اسلام و
فنون دين گرام گردد. پس همچنان كه در ايمان به ما جاء به النبى صلى
الله عليه و آله صدق ضرور است ، همچنين در بيعت با شيخ در امر طريقت ،
كه اگر در امرى از امور خلاف راستى كرد طريقت بر ذمه او مى ماند تا از
عهده اوفوا بالعهد ان العهد كان مسؤ ولا
(253) درآيد.
و روى ان لقمان الحكيم بلغ عمره ثلاث آلاف و
خمسمائة عام ، و قد قيل له : اءلست عبد آل فلان ؟ قال : بلى . فقيل :
ما بلغ بك ما نرى ؟ قال : صدق الحديث و اداء الامانة ، و ترك ما لا
يعنينى .