و روايت است كه لقمان حكيم عمرش به سه هزار و پانصد
سال بالغ شد، به او گفتند: مگر تو بنده فلان خاندان نيستى ؟ گفت : چرا:
گفتند: چه چيز تو رابه آن چه مى بينيم رسانده است ؟ گفت : راستگويى ،
رد امانت ، و ترك آن چه به كارم نمى آيد.
و فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام : لا تنظروا الى
طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شىء اعتاده ، فلو تركه استوحش لذلك ،
ولكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته .
(254)
و در (( كافى )) از امام
صادق عليه السلام روايت است كه : به طولانى بودن ركوع و سجود مرد
ننگريد كه اين چيزى است كه عادت وى شده ، و اگر تركش كند به وحشت افتد،
ولى به راستگويى و امانتدارى وى نظر كنيد.
و فى (( مجالس ابن الشيخ
)) - رحمه الله - عن ابى عبدالله عليه السلام :
من صدق لسانه زكى عمله ، و من حسنت نيته زيد فى رزقه ، و من حسن بره
باهل بيته زيد فى عمره .
(255)
و در (( مجالس ابن الشيخ ))
(ره ) از آن حضرت روايت است كه : هر كه زبانش راستگو باشد عملش پاكيزه
شود، و هر كه نيتش نيكو باشد روزيش فراوان گردد. و هر كه به خانواده
اش خوب نيكى نمايد عمرش زياد گردد.
و فى (( مجالس الصدوق
)) - رحمه الله - عن المفضل بن عمر قال : قلت
لابى عبدالله عليه السلام : بم يعرف الناجى ؟ فقال عليه السلام : من
كان فعله لقوله موافقا فهو تاج ، و من لم يكن فعله لقوله موافقا فانما
ذلك مستودع ؟
(256)
و در (( مجالس صدوق ))
(ره ) از مفضل بن عمر روايت است كه گفت : به امام صادق عليه السلام
گفتم : نجات يابنده از كجا شناخته مى شود؟ فرمود: هر كس كردار و گفتارش
با هم موافق باشد نجات يابنده است ، و هر كه كردارش با گفتارش موافق
نباشد، چنين كسى عاريه داده شده است (يعنى ايمانش ثابت نيست و نجات
نخواهد يافت ).
و عن الفضيل بن عياض :
(257) ترك العمل : من اجل الناس رياء، و العمل من اجلهم
شرك ، و الاخلاص ان يعافيك منهما.
و از فضيل بن عياض نقل است كه : ترك عمل به خاطر مردم رياء است ، و عمل
به خاطر آنان شرك است ، و اخلاص آن است كه تو را از اين دو به سلام
دارد.
و روى انس بن مالك عن النبى صلى الله عليه و آله
فى قوله عزوجل : فو ربك لنساءلنهم اجمعين ، عما كانوا يعملون ،
(258) قال صلى الله عليه و آله : عن لا اله الا الله .
(259)
و انس بن مالك از پيامبر صلى الله عليه و آله در تفسير اين آيه :
(( پس به پروردگارت سوگند كه همانا البته از
اينان بازخواست مى كنيم نسبت به آن چه مى كردند ))
روايت كرده است كه : از (( لا اله الا الله
)) پرسش مى شود (يعنى از كلمه توحيد كه نشان صدق
و اخلاص بنده است ).
و ذهب الائمة العارفون فى ذلك الى انه السؤ ال
عن صدق لا اله الا الله و الوفاء بها، على ما روى عن النبى صلى الله
عليه و آله انه قال : ليس الايمان بالتحلى و لا بالتمنى ، ولكن ما و
قربالقلوب ، و صدقته الاعمال .
(260)
پيشوايان عارف ، در اين مورد معتقدند كه : آن سوال از صداقت در
(( لا اله الا الله )) و
وفاى به آن است ، بنابر روايتى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده
است كه : ايمان به آراستگى (ظاهر) و آرزوى بيجا داشتن نيست ، بلكه
ايمان آن است كه در دل نشيند و اعمال نيز راستى آن را تاييد كند.
و قال صلى الله عليه و آله : ((
لا اله الا الله )) مخلصا دخل الجنة . فقيل : يا
رسول الله و ما اخلاصها؟ قال صلى الله عليه و آله : ان يحجزه عن محارم
الله .
(261) و ان الله عهد الى ان لا ياتينى احد من امتى بلا
اله الا الله لا يلخط بها شيئا الا اوجبت له الجنة . قالوا: يا رسول
الله و ما الذى يخلط بلا اله الا الله ؟ قال صلى الله عليه و آله :
حرصا على الدنيا و جمعا لها و منعا. و قوله صلى الله عليه و آله : ليس
على اهل لا اله الا الله وحشة فى القبور و لا فى النشور.
(262) راجع الى هذا المعنى .
و فرمود: (( هر كه لا اله الا الله را با اخلاص
بگويد داخل بهشت شود. عرض شد: اى رسول خدا، اخلاص آن چيست ؟ فرمود:
آن است كه گوينده را از حرامهاى خدا باز دارد. و همانا خداوند به من
سفارش كرده كه هيچ يك از امت تو با لا اله الا الله در صورتى كه چيزى
را به آن نياميخته باشد، نزد من نيايد جز اين كه بهشت را براى او واجب
كنم . گفتند: اى رسول خدا، آن چه را با لا اله الا الله در مى آميزد
چيست ؟ فرمود: حرص بر دنيا و جمع آن و منع كردن (آن از ديگران
)) ). و اين فرمايش حضرت كه : ((
بر اهل لا اله الا الله وحشتى در قبر و در وقت بيرون آمدن از آن نيست
)) . بازگشت آن به همين معنا است .
و فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام قال : انا لنحب
من كان عاقلا فهما فقيها حليما مداريا صبورا صدوقا وفيا. ان الله عزوجل
خص الانبياء بمكارم الاخلاق ، فمن كانت فيه فليحمد الله على ذلك ، و
من لم تكن فيه فليتضرع الى الله عزوجل و ليساله اياها. قال : قلت :
جعلت فداك و ما هن ؟ قال عليه السلام : هن الورع و القناعة و الصبر و
الشكر و الحلم و الحياء و السخاء و الشجاعة و الغيرة و البر و صدق
الحديث و اداء الامانة .
(263)
و در (( كافى )) از امام
صادق عليه السلام روايت است كه : همانا ما دوست مى داريم كسى را كه
عاقل ، فهيم ، دانا، بردبار، مدارا كننده ، صبور، بسيار راستگو و اهل
وفا باشد. همانا خداى بزرگ پيامبران را به مكارم اخلاق مخصوص ساخت ، پس
هر كه اين خويها در او هست بايد خدا را بر آن حمد گويد، و هر كه در او
نيست بايد به پيشگاه خداى بزرگ زارى كند و آن ها را درخواست نمايد.
راوى گويد: گفتم : فدايت شوم آن ها كدام است ؟ فرمود: پرهيزكارى ،
قناعت ، صبر، شكر، بردبارى ، حيا، سخاوت ، شجاعت ، غيرت ، نيكوئى ،
راستگويى و امانتدارى .
ابو على عمر گفت : مادرم از دنيا برفت ، خانه به ميراث به من رسيد، او
را به پنجاه دينار فروختم و به حج رفتم . چون به بابل رسيدم مردمى مرا
پيش آمد گفت : زر كجاست ؟ گفتم : پنجاه دينار است در حرز و در ميان
بسته ام . گفت : حرز را به من بده ، حرز را به وى دادم . بشمرد پنجاه
دينار درست بود، مرا باز داد گفت : بگير كه راستى تو مرا گرفت . و از
ستور به زير آمد و صحبت لازم گرفت تا به وقت مرگ .
سيد اشرف نوربخشى در (( مكاتيب
)) گفته است : (( در راه صدق نسبت به پير
چنان بايد بود كه اگر كبيره اى هم از پير سر بزند هيچ به خاطر در
نياورد، و حمل به راستى او بايد كرد هر چند به حسب ظاهر صلاح او نداند،
چون مضطر شود تاءويل او نداند قصه حضرت موسى و خضر را به خاطر بياورد.
طالب صادق كسى باشد كه او |
|
هرچه بيند از چنين پير هدى |
راست پندارد اگر چه كژ بود |
|
بنده بايد بود در پيش خدا |
و به يقين داند كه هيچ در طريقت چنان مضر نيست كه اعتراض بر اكابر. و
امائل گوهر سفته گفته اند كه : همه چيز را تدارك توان كردن مگر اعتراض
را، كه معترض البته معذور نيست .
اى برادر در ره و رسم و سلوك |
|
همچو رضوان رو خرامان در رياض |
معترض نتوان شدن در كار پير |
|
زان كه بدتر نيست امرى ز اعتراض |
فعليك ايها الطالب ان تجتنب عن هذه الداء العضال .
(264) بعضى افعال اين طايفه اگر چه به حسب ظاهر خلاف
شريعت مى نمايد، ولكن اگر كسى را بصيرت به كحل عرفان مكحل بود ببيند كه
عين صواب است ، چون مقرر ارباب سيرت و مصور اصحاب بصيرت چنين آمده كه
ازين طايفه صدور افعال قبيحه و ظهور اعمال شنيعه ممكن نيست الا به
ضرورت ، پس چرا به چشم انكار و اعتراض به سوى ايشان نگاه كنند
)) ؟
بعد از آن گفته است كه : (( اصحاب ابوالغيث يمنى
خواهش گوشت و نان كردند، قطاع طريق قافله را زدند و يك گاو و يك خروار
گندم براى شيخ آوردند. شيخ گفت : سر گاو و جوال گندم را نگاه داريد،
گاو و آرد را به مصرف برسانيد. زبان فقها بر شيخ دراز شد. بعد از چند
روز اهل قافله آمدند، دو نفر آمدند كه ما گاوى و يك خروار گندم نذر شيخ
داشتيم ، قطاع طريق بردند. شيخ سر گاو و جوال گندم را به آن هر دو
نفرشان دادند، يكى گفت : اين سر گاو من است ، و ديگرى گفت : اين جوال
گندم من است . و شاهد بر اين كه اعتراض باعث حرمان از فيوضات باطنيه مى
شود قصه موسى و خضر است )) .
سيزدهم : علم است . بايد مريد آن قدر علم پيدا كند كه از عهده فرايضى
كه بر وى واجب است تواند بيرون آمد، و در طلب زيادتى نكوشد كه از راه
باز ماند مگر وقتى كه به كمال مقصود رسد و مقتدايى كند و مرتبه پيشوايى
يافته باشد، و در هيچ وقت به علم لاينفع مشغول نشود. و علم نافع را ان
شاء الله اين ضعيف بيان خواهد نمود.
و قيل : اول درجة الارادة الاعراض عن رسوم
الطباع و عادات النفوس و العوام مع اصطحاب العلم الشرعى حتى يقوم احكام
العلم فى الطاعات و العبادات مقام العادات ، و تعلق بانفاس السالكين
حتى لا يقتصر المريد على مقتضيات العلم الشرعى من الاعمال ، فيكون (فى
) زمرة العباد واقفا مع العبادات ، بل يتعلق بانفاس السالكين و يتقيد
باحوالهم ، و يستمد من بواطنهم ، و يستفيد من كلماتهم و علومهم ، و
ينتقل بانتقالاتهم فى المقالات سايرا الى الله معهم فى الباطن مع صدق
القصد الى الحق ، خالصا لوجهه ، مبرءا عما سواه من الاغراض و الاعواض ،
منزها عن الرياء و طلب الرياسة ، و خلع كل شاغل من الاخوان و مشتت من
الاوطان ، فان التعلق بانفاس السالكين اتخاذ الاخوان منهم و الاقتدار
بهم .
(265)
و گفته اند: درجه اول ارادت ، رو گرداندن از رسوم طبايع و عادات نفوس و
عوام است با همراهى علم شرعى ، تا احكام علم در مورد طاعات و عبادات
جايگزين عادات شود، و به انفاس سالكان تعلق پذيرد تا مريد تنها بر
مقتضيات علم شرعى عملى اكتفا نكند تا در زمره بندگان به عبادت پردازد،
بلكه به انفاس سالكان تعلق پيدا كند، مقيد به احوال آنان شود، از باطن
آنان كمك جويد، از سخنان و علومشان استفاده كند، و با انتقال آنان در
مقامات انتقال يابد، در حالى كه در باطن با آنان به سوى خدا سير نمايد
همراه با صدق قصد به سوى حق ، و خالص براى وجه او باشد و از غير او از
هدفها و عوضها مبرا بوده ، از ريا و طلب رياست منزه باشد، و هر سرگرم
كننده اى را از برادران و هر پراكنده سازى را از وطن ها خلع نمايد، چه
تعلق به انفاس سالكان برادر گرفتن از آن ها و پشت گرمى (يا اقتداء) به
آن هاست .
چهاردهم : عقل است ، بايد كه به تصرف عقل كار كند و حركات او مضبوط
باشد تا حركتى بر خلاف راى شيخ و فرمان او از او صادر نشود.
و فى (( مجالس ابن الشيخ
)) (ره ): لا يكون المؤمن حتى يكون كامل العقل ،
و لا يكون كامل العقل حتى يكون فيه عشر خصال : الاول : الخير منه مامول
، الثانى : و الشر منه مامون ، الثالث : يستقل كثير الخير من نفسه (و
تستكثر قليل الخير من غيره ). الرابع : و يستكثر قليل الشر من نفسه ،
الخامس : يستقل كثير الشر من غيره . السادس : و لا يتبرم بطلب الحوايج
قبلة . السابع : و لا يسام من طلب العلم عمره . الثامن : الذل احب اليه
من العز. التاسع : و الفقر احب اليه من الغنا. العاشر: حسبه من الدنيا
قوت . (و) العاشرة و ما العاشرة ! لا يلقى احدا الا قال : هو خير منى و
اتقى ! انما الناس رجلان : رجل خير منه و اتقى : و آخر شر منه و ادنى ،
فاذا لقى الذى هو خير منه (واتقى ) تواضع له ليلحق به ، و اذا لقى الذى
هو شرمنه و ادنى قال : لعل شر هذا ظاهر و خيره باطن ، فاذا فعل ذلك فقد
علا و ساد اهل زمانه .
(266)
و در (( مجالس ابن شيخ ))
(ره ) (از رسول خدا صلى الله عليه و آله ) روايت است كه : مؤمن مؤمن
نيست تا اين كه عقلش كامل باشد، و عقلش كامل نيست تا اين كه ده خصلت در
او باشد: 1 - چشم داشت به خير او برود. 2 - از شر او در امان باشند. 3
- خوبى زياد خود را اندك (و خوبى اندك ديگران را زياد) شمارد. 4 - بدى
اندك خود را بسيار و بدى بسيار ديگران را اندك انگارد. 5 - از اين كه
از او حاجت خواهند ملول نگردد. 6 - در طول عمرش از طلب علم خسته نشود.
7 - خوارى (در راه خدا) نزد او از عزت محبوبتر باشد. 8 - فقر (در راه
خدا) نزد او از بى نيازى محبوبتر باشد. 9 - قوت اندكى از دنيا او را بس
باشد. و دهم ، وه چه دهمى ! با كسى برخورد نكند مگر اين كه گويد او از
من بهتر و پرهيزكارتر است . جز اين نيست كه مردم دو كس اند: مردى كه از
او بهتر و پرهيزكارتر است ، و ديگرى آن كه از او بدتر و فروتر است . پس
چون به كسى كه بهتر از اوست برخورد كند در برابرش فروتنى كند تا به او
برسد، و چون به كسى كه از او بدتر و فروتر است برخورد كند گويد: ممكن
است شر اين كس آشكار باشد ولى خيرش باطن بود. پس هرگاه چنين كند به
مرتبه اى بلند دست يافته و بر اهل زمانش سيادت و آقائى پيدا كند.
قيل : علامة الاحمق ثلاث : اولها: لايبالى من
تضييع عمره . و الثانى : لا يشبع من فضول اقاويله . و الثالث : لا يطيق
صحبة من يرى عيبه .
گفته اند: نشانه احمق سه چيز است : 1 - از تضييع عمرش باك ندارد. 2 -
از زيادى گفتارش سير نمى شود. 3 - طاقت همنشينى با كسى را كه به عيوبش
بيناست ، ندارد.
پانزدهم : در (( مرصاد العباد ))
گفته است كه : (( بايد مريد ملامت صفت باشد و
قلندر سيرت ، نه چنان كه بى شرعى كند و پندارد كه ملامت است ؛ كلا و
حاشا، آن راه شيطان و ضلالت است ، و اهل اباحت را از اين منزل به دوزخ
برده اند. ملامتى بدان معنى باشد كه نام و ننگ و مدح و ذم و رد و قبول
خلق به نزد او يكسان باشد و به دوستى و دشمنى خلق فربه و لاغر نشود،
چنان چه اين ضعيف گويد:
ز آن روى كه راه عشق راهى تنگ است |
|
نى با خودمان صلح و نه با كس جنگ است |
شد در سر نام و ننگ ، عمر همه كس |
|
اى بى خبران چه جاى نام و ننگ است |
انتهى .
(267) و اين ضعيف گويد كه : ملامت به معنى مذكور خلاف
شريعت نيست بلكه از اخبار بسيار مستفاد مى شود كه ممدوح است ، چنان چه
در اخبار متعدده گذشت كه ذل را بهتر از عزت ، و فقر را بهتر از غنا
بداند، و خلق او را ابله و بى عقل بدانند.
و فى (( روضة الكافى
)) رسالة منه اليه :
(268) محمد بن يحيى ، (عن محمد بن الحسين )، عن محمد بن
اسماعيل بن بزيع ، عن عمه حمزة بن بزيع قال : كتب ابو جعفر عليه السلام
الى سعد الخير: بسم الله الرحمن الرحيم . اما بعد فقد جاءنى كتابك تذكر
فيه (معرفة ) ما لا ينبغى تركه ، و طاعة من رضاء الله رضاه ، فقبلت من
ذلك لنفسك ما كانت (نفسك ) مرتهنة لو تركته تعجب ان رضاء الله و طاعته
و نصيحته لا تقبل و لا توجد و لا تعرف الا فى عباد غرباء اخلاء - اى لا
يكون الا منفردا - من الناس ، قد اتخذهم الناس سخريا لما يرمونهم (به )
من المنكرات ، و كان يقول : لا يكون المؤمن مؤمنا حتى يكون ابغض الى
الناس من جيفة الحمار، و لولا ان يصيبك من البلاء مثل الذى اصابنا
فتجعل فتنة الناس كعذاب الله ، - و اعيذك بالله و ايانا من ذلك - لقربت
على بعد منزلتك بى . و اعلم - رحمتك الله - انه لا تنال محبة الله الا
ببعض كثير من الناس . و لا ولايته الا بمعاداتهم ، و فوت ذلك قليل يسير
لدرك ذلك من الله لقوم يعلمون .
(269)
و در (( روضه كافى ) به سندش از حمزة بن بزيع
روايت است كه امام ابو جعفر عليه السلام به سعد الخير نامه اى نوشت
بدين مضمون : به نام خداوند بخشنده مهربان . اما بعد، نامه ات به دستم
رسيد، در آن نامه يادآور شده اى از شناخت آن چه كه تركش روا نيست
(ولايت )، و اطاعت از كسى كه خشنودى او خشنودى خداست . و در اين باره
براى خود پذيرفته اى آن چه را كه نفست در گرو آن است اگر آن را رها كنى
. و شگفت دارى از اين كه خشنودى خدا و طاعت و خيرخواهى او پذيرفته نيست
و يافت نمى شود و شناخته نمى گردد جز در بندگان غريب و تنهاى از مردم ،
كه مردم آن ها را به جهت متهم ساختن آنان به كارهاى ناشايسته به باد
مسخره مى گيرند، و گفته مى شود كه مؤمن مؤمن نيست تا اين كه در نظر
مردم از لاشه الاغ مبغوض تر باشد! و اگر در آن هنگام كه بلاهايى كه به
سر ما آمد به سر تو مى آمد، اين فتنه مردم را مانند عذاب خدا (سخت و
دشوار) نمى انگاشتى - و البته تو و خودم را از آن به خدا پناه ميدهم -
همانا با بعد منزل تو از من نزد من تقرب مى يافتى . و بدان - خدا رحمتت
كناد - كه به محبت الهى دست نيابى جز با دشمنى بسيارى از سوى مردم ، و
به ولايت او نرسى مگر با دشمنى سخت آن ها. و از دست دادن آن (دوستى
مردم ) در برابر رسيدن به حجت و ولايت الهى اندك و ناچيز مى نمايد براى
كسانى كه بدانند.
و فى (( التحصين
)) قال النبى صلى الله عليه و آله : حسب امرء من
الشر - الا من عصم الله من السوء - ان يشير الناس اليه بالاصابع فى
دينه و دنياه .
(270)
و در (( تحصين )) پيامبر
صلى الله عليه و آله فرموده است : همين شر در دين و دنياى مرد بس كه
انگشت نماى مردم شود مگر آن كس كه خداوند از بدى نگاهش دارد.
و قال النبى صلى الله عليه و آله لعلى عليه
السلام : انما هلاك الناس باتباع الهوى و حب الثناء.
(271)
و پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: همانا هلاكت
مردم به پيروى از هواى نفس و دوستى مدح و ثناست .
و فى (( التحصين
)) عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال الله
تبارك و تعالى : ان من اعبد اوليائى عبدا مؤمنا ذاحظ من صلاة ، احسن
عبادة ربه ، و عبدالله فى السريرة ، و كان غامضا فى الناس فلم يشر اليه
بالاصابع ، و كان رزقه كفافا، فيصبر عليه ، فعجلت به المنية ، فقلت
تراثه و بواكيه .
(272)
و در (( تحصين )) از امام
صادق عليه السلام روايت است كه : خداى متعال فرموده : همانا از
عابدترين دوستانم بنده مؤمنى است كه از نماز بهره مند است ، عبادت
پروردگارش را نيكو به جا آورده ، خدا را پنهانى عبادت مى كند، و در
ميان مردم پوشيده و گمنام است و انگشت نماى آن ها نيست ، روزيش به قدر
ضرورت مى رسد و بر آن شكيباست ، مرگش زود فرا مى رسد، بنابراين ميراثش
كم و نوحه سرايانش اندك اند.
و فيه عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال :
لا يستكمل العبد حقيقة الايمان حتى يكون ان لا يعرف احب اليه من ان
يعرف ، و حتى يكون قلة الشى ء احب اليه من كثرته .
(273)
و در همان كتاب از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : بنده اى
حقيقت ايمان را به كمال نرساند تا اين كه معروف نبودن نزد او از معروف
بودن ، و كم دارى نزد او از بسيارى محبوبتر باشد.
و عن ابى عبدالله عليه السلام انه يقول : و
اياكم و هولاء (الروساء) الذين ينراءسون ، فو الله ما خفقت النعال خلف
رجل الا هلك و اهلك .
(274)
و از امام صادق عليه السلام روايت است كه مى فرمود: و از اين رياست
پرستان بپرهيزيد، كه به خدا سوگند صداى كفش پشت سر مردى بلند نشود
(كنايه از كثرت پيروان و هواداران ) جز اين كه سخت به هلاكت افتد.
و عنه عليه السلام : ملعون من تراءس ، ملعون من
هم بها، ملعون من حدث بها نفسه .
(275)
و نيز فرمود: ملعون است آن كه رياست پرستى كند، ملعون است كسى كه قصد
آن كند، ملعون است كسى كه انديشه آن را به خود راه دهد.
و عن النبى صلى الله عليه و آله : ما ذئبان
ضاريان فى غنم قد تفرق رعاؤ ها باضر فى دين المسلم من طلب الرياسة .
(276)
و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : زيان دو گرگ درنده كه
در رمه اى بى شبان افتند از زيان رياست طلبى در دين مرد مسلمان بيشتر
نيست .
فاذا تاملت ما ورد من الاخبار فى ذم الجاه و مدح
الخمول مما تقدم و فى مثل قولهم : (( المؤمن لا
يخلو من ذلة او علة او قلة ))
(277) ، و فيما ورد من الاخبار: ان المؤمن انما يكمل
اذا كان مادحه و ذامه عنده متساويين ...
(278)
پس چون در اخبارى كه در نكوهش جاه و ستايش گمنامى گذشت ، و نيز در
امثال اين گفتارشان كه : (( مؤمن هيچ گاه از ذلت
يا بيمارى يا كم دارى بيرون نيست )) . و نيز در
اخبارى كه بدين مضمون وارد است : (( همانا مؤمن
تنها زمانى كامل مى شود كه ستاينده و نكوهنده اش در نزد او برابر
باشند، تامل كنى (در پى كسب جاه و مقام بر نيايى ))
).
مدح و ذمش گر تفاوت مى كند |
|
كافر است كو سجده بر بت مى كند |
فلو جاهد نفسه طول عمره فى هذه الخصلة الواحدة
لكان له شغل شاغل فيه لا يتفرغ معه لغيره مع ان بينه و بين السعادات
عقبات كثيرة ، فترك الرسوم و العادات بين الناس ، و اشتغل بعيوب نفسه و
علاجها، فهو مستحق للمدح .
پس اگر در طول عمرش تنها در همين يك خصلت با نفسش مبارزه كند سرگرم
همان خواهد بود و براى پرداختن به غير آن فراغت نمى يابد، با اين كه
ميان او و سعادت كريوه هاى بسيارى قرار دارد، پس اگر رسوم و عادات
مرسوم ميان مردم را ترك كرده ، به عيوب خود و علاج آن ها پرداخت ، چنين
كسى سزاوار ستايش است .
صد هزاران دام و دانه است اى خدا |
|
ما چو مرغان اسير و بى نوا |
مى رهانى هر دمى ما را و باز |
|
سوى دامى مى رويم اى بى نياز |
گر هزاران دام باشد هر قدم |
|
چون تو بامايى نباشد هيچ غم
(279) |
و لذا ورد فى (( الكافى
)) عن على عليه السلام قال : قال رسول الله صلى
الله عليه و آله : الصبر ثلاثة : صبر عند المصيبة ، و صبر على الطاعة ،
و صبر عن المعصية ، و الحديث تقدم فى باب الصبر آنفا.
از اين رو در (( كافى ))
از على عليه السلام روايت است كه : (( رسول خدا
صلى الله عليه و آله فرمود: صبر سه گونه است : صبر در مصيبت ، صبر بر
طاعت و صبر از معصيت )) . كه حديث آن در صفحاتى
قبل در باب صبر گذشت .
و عن الباقر عليه السلام قال : قال على بن
الحسين عليهما السلام : ان الدنيا قد ارتحلت مدبرة ، و الاخرة فقد
ارتحلت
(280) مقبلة ، و لكل واحدة منهما بنون فكونوا من ابناء
الاخرة ، و لا تكونوا من ابناء الدنيا، و كونوا من الزاهدين فى الدنيا
الراغبين فى الاخرة . الا ان الزاهدين فى الدنيا اتخذوا الارض بساطا و
التراب فراشا و الماء طيبا، و قرضوا من الدنيا تقريضا. الا و من اشتاق
الى الجنة سلا عن الشهوات . و من اشفق من النار رجع عن المحرمات ، و من
زهد فى الدنيا هانت عليه المصائب . الا ان الله عبادا كمن راى اهل
الجنة فى الجنة مخلدين ، و كمن راى اهل النار فى النار معذبين ، شرورهم
مامونة ، و قلوبهم محزونة ، (و) انفسهم عفيفة و حوايجهم خفيفة ، صبروا
اياما قليلة فصاروا بعقبى راحة طويلة ، اما الليل فصافون اقدامهم ،
تجرى دموعهم على خدودهم و هم يجارون الى ربهم يسعون فى فكاك رقابهم . و
اما النهار فحلماء علماء بررة اتقياء كانهم القداح قد براهم الخوف من
العبادة ، ينظر اليهم الناظر فيقول مرضى - و ما بالقوم من مرض - ام
خولطوا، فقد خالط القوم امر عظيم من ذكر النار و ما فيها.
(281)