قال النبى صلى الله عليه و
آله من تصبر صبره الله تعالى .
(201)
در كتاب (( مسكن الفواد ))
آورده است كه : گفته اند: (( خداوند جليل به
داود عليه السلام وحى فرستاد كه : به اخلاق من آراسته شو، و از جمله
اخلاق من صبر است )) .
و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (( هرگاه
خداوند بنده اى را دوست بدارد گرفتارش كند، پس اگر صبر كرد برگزيندش ،
و اگر خشنود شد او را ويژه خود سازد )) .
و روايت است كه : (( موسى عليه السلام گفت :
پروردگارا، مرا بر امرى كه رضاى تو در آن است راهنمايى كن تا بدان عمل
كنم . خداى متعال به او وحى فرستاد كه : همانا رضاى من در
ناخوشاينديهاى توست ، و تو در ناخوشى ها صبر ندارى . گفت : پروردگارا
مرا بدان راه نما. فرمود: رضاى من در خشنودى تو به قضاى من است
)) .
يكى از عرفا گفته : (( شش خصلت است كه تاب آن را
ندارد مگر كسى كه داراى نفس شرافتمند باشد: ثبات در وقت پيشامد نقمتهاى
بزرگ ، صبر در وقت مصيبت گران ، جذب نفس به سوى عقل در وقت انگيزه هاى
شهوت ، رازپوشى از دوستان و دشمنان ، صبر بر گرسنگى ، و تحمل همسايه بد
)) . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است :
(( هر كس خود را به صبورى زند خداوند او را صبر
دهد )) .
و فى (( الكافى
)) عن ابى جعفر عليه السلام : الجنة محفوفة
بالمكاره و الصبر، فمن صبر على المكاره دخل الجنة . و جهنم محفوفة
باللذات و الشهوات ، فمن اعطى نفسه لذتها و شهوتها دخل النار.
(202)
و در (( كافى )) از امام
باقر عليه السلام روايت است كه : بهشت پيچيده در ناخوشى ها و صبر است ،
پس هر كه بر ناخوشى ها صبر كند داخل بهشت شود. و دوزخ پيچيده در لذات و
شهوات است ، پس هر كه بهره نفس خود را از لذت و شهوت بدهد داخل آتش
گردد.
و عن النبى صلى الله عليه و آله : اياك و الكسل
و الضجر، فانهما مفتاح كل سوء، و من كسل لم يود حقا، و من ضجر لم يصبر
على حق .
(203)
و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : از كسالت و ملالت
بپرهيز كه آنها كليد هر بدى هستند. هر كه كسالت ورزد حقى را ادا نكند،
و هر كه ملول شود بر حقى صبر نتواند كرد.
و عن ابى عبدالله عليه السلام : اصبروا على
الدنيا، فانما هى ساعة ، فما مضى لا تجد له الما و لا سرورا، و ما لم
يجى ء فلا تدرى ما هو، فانما هى ساعتك التى انت فيها، فاصبر فيها على
طاعة الله ، و اصبر فيها عن معصية الله تعالى .
(204)
و از امام صادق عليه السلام روايت است كه : بر دنيا صبر كنيد كه ساعتى
بيش نيست ، زيرا آن چه گذشته است درد و سرورى نسبت به آن نمى يابى ، و
آن چه نيامده اطلاعى از آن ندارى ، پس دنيا همان ساعتى است كه در آن
قرار دارى ، پس در آن ساعت بر طاعت خدا و از معصيت خداى متعال صبر نما.
و فى الحديث : الصبر نصف الايمان .
(205) اما كونه نصف الايمان ، فلان الايمان عبارة عن
العقايد و الاعمال ، و العمل لا يحصل الا بتوطين النفس على الايمان و
على ترك المنهيات ، و هذا هو الصبر.
و در حديث است كه : (( صبر نصف ايمان است
)) . اما اين كه صبر نصف ايمان است ، زيرا او
ايمان عبارت است از عقايد و اعمال ، و عمل حاصل نمى شود مگر با پايدار
داشتن نفس برايمان و ترك منهيات ، و اين همان صبر است .
اما تعدد اسمائه : فهو ان كان صبرا عن شهوة
البطن و الفرج سمى عفة . و ان كان على احتمال مكروه سمى صبرا، و يضاده
الجزع . و ان كان فى حالة الغنى سمى ضبط النفس ، و يضاده حالة تسمى
بطرا. و ان كان فى حرب و مقاتلة
(206) تسمى شجاعة ، و يضاده الجبن . ان كان فى كظم
الغيظ يسمى حلما. و ان كان فى نائبة يسمى سعة الصدر. و ان كان فى اخفاء
كلام يسمى كتمان السر. و ان كان فى فضول العيش يسمى زهدا، و يضاده
الحرص . و ان كان صبرا على قدر من الحظوظ سمى قناعة ، و يضاده الشره .
فاكثر اخلاق الايمان داخله فى الصبر، فلذلك لما سئل صلى الله عليه و
آله عن الايمان ، قال : هو الصبر
(207) كمال قال : الحج عرفة .
(208) و قد جمع اقسام ذلك و سمى الكل صبرا.
و قال بعض اهل المعرفة : الكسالة من باب الزندقة .
اما تعدد نامهاى صبر: اگر صبر از شهوت شكم و دامن باشد
(( عفت )) نام دارد. و اگر بر تحمل
ناخوشاينديها باشد (( صبر ))
و ضد آن (( جزع )) است .
و اگر در حالت بى نيازى باشد (( ضبط نفس
(خوددارى )) ) و ضد آن ((
بطر (سركشى )) ) است . و اگر در جنگ و كشتار
باشد (( شجاعت )) و ضد آن
(( جبن (ترس )) ) است . و
اگر در فرو بردن خشم باشد (( حلم (بردبارى
)) ) است . و اگر در مصيبت و ناگوارى باشد
(( سعه صدر )) است . و
اگر در پوشيده داشتن سخن باشد (( كتمان سر
)) است . و اگر در مازاد معاش باشد
(( زهد )) و ضد آن
(( حرص )) است . و اگر بر
اندازه (اندكى ) از بهره ها باشد (( قناعت
)) و ضد آن (( شره
)) است . بنابراين بيشتر صفات و خلقهاى ايمان
داخل در صبر است ، از اين رو چون از رسول خدا صلى الله عليه و آله راجع
به ايمان پرسش شد فرمود: (( آن صبر است
)) ، چنان كه فرمود: ((
حج ، عرفه است )) .
(209) زيرا آن حضرت همه اين اقسام را جمع كرده و به اسم
(( صبر )) ناميده است .
و يكى از اهل معرفت گويد: كسالت يكى از دردهاى زندقه و بى دينى است .
و مؤ لف اين اوراق ذكر مى نمايد كه اين ضعيف مواظب بر تهجد بوده ، شبى
به تقريب شدت گرما تا قريب به ثلث آخر شب نخوابيده ، در تلاطم و اضطراب
بوده ، و بعد فى الجمله تفاوتى در هوا به هم رسيده خوابيدم . نظر به
عادتى كه براى تهجد داشت بيدار شدم ، نفس مايل به راحت ، پاره اى حيل
پيش پا انداخته به خواب شد. بنابر عادت دوباره بيدار شدم ، باز به حيل
و تزاوير آن شوم كسل به خواب شدم . مرتبه سوم در عالم خواب اين فقرات
شريفه را بر اين ضعيف النفس خواندند: اياك ان
تكون كسلا، فان فيه هلك من هلك من السلف .
(210) لطف را ببين و عنايت را بدان كه با اين
مشت خاك بى قدر تا چه قدر ذره نوازى مى نمايد. تهديد و تاكيد را خوب
تامل بنما. شكى و شبهه اى در اين نيست كه امت هر پيغمبرى كه هلاك شدند
به سبب اين بود كه كسالت نمودند، و در معجزه آن نبى تامل و نظر و تفكر
ننمودند، و الا فلله الحجة البالغة .
(211)
و فى (( شرح الصحيفة
)) : و روى : ان الله تعالى خلق النار فقال
لجبرئيل عليه السلام : اذهب فانظر اليها، فذهب و نظر اليها، فقال : و
عزتك لا يسمع بها احد فيدخلها. فحفها بالشهوات . ثم قال : اذهب فانظر
اليها، فذهب و نظر اليها، فقال : و عزتك خشيت ان ادخلها.
(212)
و در (( شرح صحيفه ))
آمده كه : روايت است كه : خداى متعال آتش (دوزخ ) را آفريد و به
جبرئيل فرمود: برو به آن بنگر. جبرئيل رفت و بدان نگاه كرد، گفت : به
عزتت سوگند، كسى نيست كه نام آن را بشنود و در عين حال (كارى كند كه )
داخل آن گردد، پس خداوند آن را به شهوات در پيچيد، سپس فرمود: برو به
آن بنگر. جبرئيل رفت و بدان نگاه كرد، گفت : به عزتت سوگند، ترسيدم
داخل آن شوم .
اى عزيز! بايد كه مريد در كار خود به جسد بود و هيچ چيز او را مانع از
سلوك راه خدا نشود و باز ندارد، چه آن چيز اگر خوشى است مانع نخواهد
بود از راه خدا، و اگر ناخوشى است بضاعت سالكان است ، از آن نبايد
گريخت .
اى عزيز! بدان كه خداى رؤ ف و رحمن در تربيت بندگان خود مهربانتر است
از شيرى به بچه خود، چنان كه گفته اند كه : بچه شير چون اول وهله با
مادر خود بيرون مى آيد از هر طرف كه آوازى مى شنود مى ترسد شير او را
در كنار مى گيرد و آوازى در گوش او مى كند به صلابت هر چه تمام تر (است
)، چنان چه قريب به آواز رعد. پس بچه او بعد از آن از هيچ آوازى انديشه
نمى كند و ترس و باك ندارد. هرگاه شير را اين تدبير و انديشه درباره
تربيت و هدايت بچه خود است پس شير آفرين چگونه است ؟
اين بلاى دوست تطهير شماست |
|
علم او بالاى تدبير شماست |
عمر بن عبدالعزيز با عالمى نشسته بود، رعد و برق و باران پيدا شد.
خليفه از بانگ رعد بترسيد. آن عالم گفت : اين آواز صوت رحمت است كه
باران رحمت مى بارد، آيا اگر صوت عذاب شنوى حالت چون شود كه حق تعالى
گويد: خذوه فغلوه ، ثم الجحيم صلوه .
(213)
و فى (( الكافى )) عن
الرضا عليه السلام : لا يكون المؤمن مؤمنا حتى يكون فيه ثلاث خصال :
سنة من ربه ، و سنة من نبيه ، و سنة من وليه . فاما السنة من ربه
فكتمان سره ، قال الله عزوجل : (( عالم الغيب
فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول ))
.
(214) و اما السنة من نبيه فمداراة الناس ، فان الله
عزوجل امر نبيه بذلك فقال تعالى : (( خذ العفو و
امر بالعرف )) .
(215) و اما السنة من وليه فاصبر فى الباساء و الضراء.
(216)
و در (( كافى )) از حضرت
رضا عليه السلام روايت است كه : مؤمن ، مؤمن نيست تا سه خصلت در او
باشد: روشى از پروردگارش ، و روشى از پيامبرش ، و روشى از ولى و امامش
، اما روش از پروردگارش : راز خود را پوشيدن است ، خداى بزرگ فرموده :
(( (خداوند) داناى غيب است ، پس كسى را برغيب
خود آگاه نمى كند مگر آن رسولى را كه بپسندد ))
. و اما روش از پيامبرش : مداراى با مردم است ، چه خداى بزرگ پيامبرش
را بدان امر فرموده كه : (( عفو پيشه كن و به
نيكى فرمان ده )) . و اما روش از امامش : صبر در
مشكلات مالى و جانى است .
پس مريد بايد در امر خود ثابت قدم باشد و از ملامت و سرزنش خلق نرنجد
اگر چه او را به جنون و كفر نسبت دهند. اما نسبت جنون در احاديث چند
قبل از اين گذشت . و اما نسبت كفر، اهل معرفت گفته اند كه :
لا يبلغ المرء مرتبة الايمان حتى يشهد الف صديق بانه زنديق .
مردى به مرتبه ايمان نمى رسد تا اين كه هزار صديق گواهى دهند كه او
زنديق و بى دين است .
بابا افضل گويد:
اين طرفه عجب كه هر كه حق را بشناخت |
|
مؤمن شد و خلق كافرش مى دانند |
و فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال رسول
الله صلى الله عليه و آله : مداراة الناس نصف الايمان ، و الرفق بهم
نصف العيش . ثم قال ابو عبدالله عليه السلام : خالطوا الابرار سرا، و
خالطوا الفجار جهارا، و لا تميلوا عليهم فيظلموكم ، فانه سياتى عليكم
زمان لا ينجو فيه من ذوى الدين الا من ظنوا انه ابله ، و صبر نفسه على
ان يقال : انه ابله لا عقل له .
(217)
و در (( كافى )) از امام
صادق روايت است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مداراى با
مردم نيمى از ايمان است ، و نرمش با آنان نيمى از زندگى است . سپس امام
صادق عليه السلام فرمود: با نيكان در پنهان آميزش كنيد و با بدان در
آشكار، و بر آنان حمله مكنيد كه به شما ستم خواهند كرد، زيرا زمانى بر
شما خواهد آمد كه هيچ كس از دينداران نجات نيابد مگر آن كس كه او را
ابله پندارند، و او هم بر اين كه او را ابله و بى خرد خوانند صبر
نمايد.
تبصرة : فى اقسام الصبر
و اعلم ان الصبر على اقسام : الاول : الصبر عن
المعصية بدوام النظر فى الرغبة الى الوعد، و الرغبة عن الوعيد، و
استحضاره بحيث يكون على ذكر منه ، و له ستمائة درجة .
الثانى : الصبر على الطاعة بالمحافظة عليها دواما، و برعايتها اخلاصا.
و الصبر على الطاعة فوق الصبر عن المعصية ، لان هذا الصبر ليستلزم
الصبر عن المعصية ، قال الله تعالى : ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و
المنكر.
(218) و خصوصا اذا داوم صاحبها على محافظتها من الافات
و ادائها فى الاوقات ، و احتاط فى شرايطها و اركانها.
الثالث : الصبر فى البلاء بملاحظة حسن الجزاء، و انتظار روح الفرج و له
تسعمائة درجة . و فى هذه الدرجات الثلاث من الصبر نزلت : يا ايها الذين
آمنوا اصبروا يعنى فى بلاء و صابروا يعنى (فى ) المعصية و رابطوا
(219) يعنى على الطاعات . و انما خص الصبر بالبلاء
لشهرة استعماله فيه عرفا، و المصابرة بالمعصية لانه مجاهدة النفس و
مقاومتها فى نزوعها اليها، و المرابطة بالطاعة لان النفس فى الطاعة و
رياضتها تشبه فرس المرابطة فى محاربة الشيطان و دوام ارتياضها ايضا.
اقسام صبر: بدان كه صبر بر چند قسم است : اول : صبر از گناه بدين سبب
كه دائما در رغبت به وعده ها و ترس از تهديدها نظر دوخته و آن را چنان
در خاطر آورد كه هميشه ياد آن باشد. اين صبر ششصد درجه (پاداش ) دارد.
(220) دوم : صبر بر طاعت بدين سبب كه دائما بر آن
مواظبت كند و اخلاص را در آن مراعات نمايد. صبر بر طاعت بالاتر از صبر
بر گناه است زيرا چنين صبرى مستلزم صبر از گناه است ، خداى متعال
فرموده : (( همانا نماز از فحشاء و منكرات باز
مى دارد )) . به ويژه گاهى كه صاحبش بر حفظ آن
از آفات و اداى آن در وقت خود مداومت نمايد و در شرايط و اركان آن
احتياط به خرج دهد. سوم : صبر دربلا و گرفتارى بدين سبب كه پاداش نيك
آن را در نظر گيرد، و منتظر نسيم فرج باشد. اين صبر را نهصد درجه
(پاداش ) است . و در مورد همين درجات سه گانه صبر اين آيه نازل شده است
كه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صبر كنيد، يعنى در بلا و گرفتارى ،
و استقامت ورزيد، يعنى در (دورى از) گناه ، و مراقب و مهيا باشيد، يعنى
در طاعت . (( صبر )) به
بلاء اختصاص داده شده زيرا در عرف استعمال آن در بلا شهرت دارد، و
(( مصابره )) به گناه ،
زيرا آن مجاهده با نفس و مقاومت در برابر آن به هنگام گرايش آن به گناه
است ، و (( مرابطه )) به
طاعت ، زيرا نفس در هنگام طاعت و هنگام تمرين و رياضتش و نيز در دوام
رياضتش به اسب جنگى ماند كه در ميدان نبرد با شيطان آورده شده است .
و اعلم ان للصبر اقساما اخر: ((
الصبر لله )) و هو صبر العامة ، و فوقه
(( الصبر بالله )) و هو
صبر المريد، و فوقهما (( الصبر على الله
)) و هو صبر السالك ، الصبر لله الصبر عن
المعصية او على الطاعة لاجل ثواب الله و غفرانه ، على حذف المضاف . و
الصبر بالله هو الصبر بقوة الله و تاييده ، لان المريد هو الذى انسلخ
عن فعله و قوته و علم ان لا حول و لا قوة الا بالله . و الصبر على الله
هو الصبر على حكم الله تعالى ، لان السالك برى ء عن التصرف و الاختيار
و يرى ان المتصرف فيه و فى الكل و المتصرف للامور هو الحق تعالى ،
فيصبر على احكامه و تصرفاته تعالى مع مكابدة الالم . و بعضهم اثبت
رابعا و هو الصبر مع الله لاهل الحضور و المشاهدة ؛ و خامسا و هو الصبر
عن الله لاهل المحبة اذا اراد المحبوب فراق المحب .
و بدان كه صبر اقسام ديگرى دارد كه عبارتند از: ((
صبر لله )) كه صبر عموم مردم است ، و بالاتر از
آن (( صبر بالله )) است
كه صبر مريد است ، و بالاتر از آن (( صبر على
الله )) است كه صبر سالك است : صبر لله ، صبر از
گناه است يا صبر بر طاعت است به خاطر پاداش و آمرزش خداوند؛ كه در اين
جا مضاف حذف شده است (زيرا در اصل (( صبر لثواب
الله )) بوده است ). و صبر بالله ، صبر به نيرو
و تاييد الهى است ، زيرا مريد از فعل و نيروى خود منسلخ شده و داند كه
هيچ حول و قوه اى جز به خدا نيست . و صبر على الله ، صبر بر حكم خداى
تعالى است ، زيرا سالك از تصرف و اختيار برى است ، و متصرف در خود و در
همه چيز و همه امور را خدا مى بيند، بنابراين بر احكام و تصرفات خداى
متعال همراه با تحمل رنج و درد صبر مى نمايد. و بعضى از عرفا قسم
چهارمى نيز اثبات كرده ، و آن (( صبر مع الله
)) است براى اهل حضور و مشاهده ؛ و نيز قسم
پنجمى را كه صبر (( عن الله ))
است براى اهل محبت ، آن گاه كه محبوب خواستار فراق محب باشد.
آنكو شراب فرقت ، روزى چشيده باشد |
|
داند كه تلخ باشد قطع اميدواران |
و روى ان شابا من المحبين سال الشبلى - رحمه
الله - عن الصبر فقال : اى الصبر اشد؟ فقال : الصبر لله ، فقال : لا،
فقال : الصبر على الله ، فقال : لا، فقال : الصبر مع الله ، فقال : لا،
فقال : الصبر فى الله ، فقال : لا، فقال الشبلى رحمه الله : ويحك ! فاى
الصبر اشد؟ فقال : الصبر عن الله . فشهق الشبلى - رحمه الله - و خر
مغشيا عليه . و روى عن الشبلى - رحمه الله - فى معناه :
صابر الصبر فاستغاث به الصبر |
|
فصاح المحب بالصبر صبرا |
اى قال للصبر: اصبر صبرا.
و روايت است كه جوانى از محبان ، از شبلى (ره ) درباره صبر پرسيد، گفت
: كدام صبر سختتر است ؟ شبلى گفت : صبر لله ، جوان گفت : نه ، شبلى گفت
: صبر على الله ، گفت : نه ، پاسخ داد: صبر مع الله ، گفت : نه ، پاسخ
داد: صبر فى الله ، گفت : نه ، شبلى گفت : واى ! پس كدام صبر سختتر است
؟ گفت : صبر عن الله . شبلى صيحه اى برآورد و غش كرد. و از شبلى در اين
معنى شعرى نقل شده است كه : (( در برابر صبر صبر
كرد تا آن جا كه صبر از وى كمك خواست ، پس محب بر آن فرياد زد كه صبر
داشته باش )) .
(221)
و توضيح اين مراتب آن كه : صبر يا از فعل حرام است يا در فعل مامور به
و اين يا در فرض است يا در نفل ، مانند صبر بر نوافل ، و صبر بر سر
كرامات و احوال ، و صبر بر خمول و فقر و اخفاى آن ، و صبر بر بلا و
مصيبت و نعمت تا در مناهى صرف نگردد، و صبر در عافيت تا در فتنه نيفتد.
و اين معنى مشهور را (( صبر فى الله
)) مى گويند.
و صبر در مرتبه قلب و روح نيز باشد. صبر قلب بر مكروه ، صبر است بر
دوام تصفيه نيت و اخلاص از شايبه نفس ، و آن را ((
صبر لله )) خوانند. يا بر دوام مراقبه ، آن را
(( صبر على الله ))
خوانند. يا التفات به عالم نفس و اشتغال به تدبير و سياست آن ، و آن را
(( صبر بالله )) خوانند.
و صبر قلب از مراد، صبر از دوام محاضره و مكاشفه است به اشتغال اعمال
صورى ضرورى ، و آن را (( صبر عن الله
)) گويند.
و اما صبر روح بر مكروه ، صبر است بر اطراف بصيرت از تحديق نظر
(222) به نور مشاهده جمال ازلى ، و انطواء روح در مطاوى
حيا، از جهت رعايت حضرت شهود، و اين را (( صبر
مع الله )) خوانند. و صبر روح از مراد، صبر است
از اكتحال بصيرت به نور مشاهده ازلى در حضرت جلال لم يزلى ، و اين را
(( صبر عن الله ))
خوانند.
اى عزيز! استدعا از جناب حق - جل و علا - منافى مقام صبر نيست ، چه حق
تعالى حضرت ايوب را صابر گفته است با آن كه از حق تعالى طلبيد ازاله
مرضى را كه داشت . و گويند كه سلطان العارفين
(223) گرسنه شد، پس گريست . گفتند: چرا گريه مى كنى ؟
گفت : براى همين گرسنه ساخت تا گريه كنم . و فرموده است كه : عوارض بدن
كه لازم تغير مزاج است و در تحت اختيار نيست منافى صبر نيست .
آورده اند كه از خواجه عبدالله
(224) سرى سقطى - رحمه الله - از صبر پرسيدند و خواجه
در صبر سخن مى گفت ، در آن حال كژدمى بر دست او افتاده و مى گزيد و
خواجه ساكن بود. گفتند: چرا كژدم را دور نمى كنى ؟ خواجه گفت : شرم
داشتم از خداى تعالى كه در صبر سخن گويم و خود صبر نكنم ، كه : الصبر
عند الصدمة اولى .
قيل : كان لبعض العلماء تلميذ، فدخل عليه ذات
يوم معصوب الراس برقعة لحمى او صداع ، فقال له : مالك عصبت راسك ؟
قال : حممت البارحة ، فقال : سبحان الله ! انك طول عمرك فى نعمة الله
تعالى و عافيته لم تشد على راسك كتاب شكر، فبحمى يوم واحد شددت على
راسك كتاب شكاية ؟!
گفته اند: يكى از علما شاگردى داشت ، روزى بر استاد وارد شد در حالى كه
به جهت تب يا سردرد، سر خود را با دستمالى بسته بود، استاد گفت : چرا
سرت را بسته اى ؟ گفت : ديشب تب كرده ام . استاد گفت : سبحان الله ! در
طول عمر خود در نعمت و عافيت خداى تعالى بودى و سپاسنامه اى بر سرت
نبستى ، و به خاطر تب يك روزه شكايتنامه بر سر خود بسته اى ؟!
روى ابوالعباس ، عن الاوزاعى ، عن بعض الحكماء
قال : (( خرجت انا و اريد الرباط حتى كنت بعريش
مصر، اذا انا بمظلة و فيها رجل قد ذهبت عيناه و استرسلت يداه و رجلاه و
هو يقول : لك الحمد سيدى و مولاى ، اللهم انى احمدك حمدا يوافى محامد
خلقك ، كفضلك على ساير خلقك اذ فضلتنى على كثير من خلقك تفضيلا. فقلت :
والله لا سالمنه .
(225) فدنوت منه و سلمت عليه ، فرد على السلام ، فقلت ،
رحمك الله انى اسالك عن شى ء اتخبرنى به ام لا؟ فقال : ان كان عندى منه
علم اخبرتك به . فقلت : رحمك الله على اى فضيلة من فضايله تشكره ؟ فقال
: اوليس ترى ما قد صنع بى ؟ قلت : بلى ، فقال : و الله تبارك و تعالى
ان صب على نارا تحرقنى ، و امر الجبال فدمرتنى ، و امر البحار فغرقتنى
، والارض فخسفت بى ، ما ازددت له الا شكرا.
ابوالعباس از اوزاعى ، از يكى از حكماء نقل كرده است كه :
(( به قصد رباط بيرون شدم ، چون به عريش مصر
وارد شدم به سايبانى رسيدم كه مردى در آن بود كه دو چشمش كور و دست و
پاهايش فلج بود و مى گفت : اى سرور و مولايم ، تو را سپاس ؛ خداوندا تو
را ستايش مى كنم برابر ستايش همه آفريدگانت ، و مثل فضل تو بر همه آن
ها، چه مرا بر بسيارى از آفريدگانت برترى بخشيدى . گفتم به خدا سوگند
با او رفاقت (يا از او سوال ) خواهم كرد، پس به او نزديك شده سلام كردم
، پاسخ سلامم داد، گفتم : خدا رحمتت كند، مى خواهم از تو چيزى بپرسم ،
مرا از آن خبر مى دهى يا نه ؟ گفت : اگر از آن اطلاع داشته باشم خبرت
مى دهم . گفتم : خدا رحمتت كند، خدا را بر كدام يك از فضائل و نعمتهايش
شكر مى كنى ؟ گفت : مگر نمى بينى آن چه با من كرده ؟ گفتم : چرا، گفت :
به خداى متعال سوگند، اگر آتشى بر من بريزد و مرا بسوزاند، كوهها را
فرمان دهد تا مرا هلاك سازند، درياها را فرمان دهد تا مرا غرق كنند، و
زمين را فرمان دهد تا مرا در كام خود فرو برد، او را جز شكر نيفزايم .
فقال : و ان لى اليك حاجة افتقضيها لى ؟ قلت :
نعم ، قل ما تشاء. فقال : لى ابن كان يتعاهدنى اوقات صلواتى ، و يطمعنى
عند افطارى ، و قد فقدته منذ امس ، فانظر هل تجده لى . (قال ) فقلت فى
نفسى : انا فى قضاء حاجته تقربت الى الله عزوجل ؛ وقمت و خرجت فى طلبه
حتى اذا صرت بين كثبان الرمال اذا انا بسبع قد افترس الغلام ياكله ،
فقلت : انا لله و انا اليه راجعون ، كيف آتى هذا العبد الصالح بخبرابنه
؟ قال : فاتيته و سلمت عليه ، فرد على السلام ، فقلت : رحمك الله ان
سالتك عن شى ء تخبرنى به ؟ فقال : ان كان عندى منه علم اخبرتك . قال :
فقلت : انت اكرم على الله و اقرب منزلة او نبى الله ايوب عليه السلام ؟
فقال : ايوب عليه السلام اكرم على الله تعالى منى و اعظم عند الله
تعالى منى منزلة . فقلت : انه ابتلاه الله تعالى فصبر حتى استوحش منه
من كان يانس به ، و كان غرضا لمرار الطريق ؛ اعلم ان ابنك الذى اخبرتنى
به وسالتنى اطلبه لك افترسه ، الاسد، فاعظم الله اجرك . فقال : الحمد
لله الذى لم يجعل فى قلبى حلوة من الدنيا. ثم شهق شهقة و سقط على وجهه
.